خطبه اوّل
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ.
قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ:
أعُوذُ باللَّهِمِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
یَسْئَلوُنکَ عَنِالأَنْفالِ، قُلِ الأَنْفالُ ِللَّهِ وَلِلرَّسُولِ ...[1]
بنابر وعده قبلی، در خطبه اوّل، به بخش اقتصاد در عدالت اجتماعی میپردازمو در خطبه دوّم، بخشی درباره بعثت حضرت خاتم النّبییّن (ص) و بخشی همپیرامون مسائل روز صحبت میکنم.
تاکنون، دو مرحله از بحثِ اقتصاد را در عدالت اجتماعی اسلام عنوانکردهام. در چند خطبه پیش - در مقدّمهای - گفتم که اسلام طرفدار کار زیاد و بهرهگیری از طبیعت و نقد کردن امکانات زمین و زمان و دریا و کرات دیگر، درجهت رفاه بشر است؛ و گفتم اسلام با فقر مخالف است و ضمناً ثروت زیاد وافراط را نیز باعث انحراف و کجروی انسان میداند؛ و گفتم که اسلامْ خواهانجامعهای است که همه مردم بتوانند در آن، از زندگی متوسّط انسانی برخوردارشوند و لِفاف و عِفاف برجامعه حاکم باشد. بخش دیگری از صحبتها دربارهپایههای ایدئولوژیک عدالت اقتصادی اسلام بود که در آنجا گفتم مالکیّت، دراصل، از خداست و اسلامْ مالکیّت خصوصی را هم پذیرفته است؛ و گفتمکه حکومتها - حکومتهای مشروع - خلیفه و نایب خدا و نماینده مردماند. وگفتم که از دیدگاه اسلام، منابع زمین برای نیازهای انسان کافی است؛ و گفتم کهحقّ کار، مال کارگر و صاحب کار است و استثمار، پدیدهای ظالمانه و غیرمقبول است؛ و گفتم که انسان خود خواه است و این خودخواهیِ انسان، بهطور محدود، مورد تأیید معارف اسلام هم هست؛ و گفته شد که بینهایتطلبی انسان، اختلافات طبیعی در افراد انسان و انحصارطلبی و خودخواهی، به اضافه امکانات فنّی و تکنیکی جهان، باعث بروز اختلاف در سطح درآمد و امکانات مردم میشود.
از امروز، بخش جدیدی از این بحث آغاز میشود. بعد از آن مقدّمات و بعداز اشاره به اصول فکری و ایدئولوژیک اسلام، به بحث درباره خطوط کلّیاجرایی و برنامههای کلّی اسلام، برای تحقق عدالت در بخش اقتصاد، میپردازیم.
اگر منبع بحث، در آن دو - سه قسمت، بیشتر آیات و روایات اجتماعی - اخلاقی و تربیتی بود، این بخش از بحث، بیشتر بر فقه و آرا و افکار فقها و مستخرجات و استنتاجات و استنباطات فقهای شیعه متکّیاست. این بخش جدید، با اتکّا به مطالب متقن فقهی، در چند نکته مورد توجّه قرار میگیرد که نشان بدهد اسلام چگونه میتواند جامعهای مرّفه و زندگیِمصرفی مردمی نزدیک به هم ودور از استثمار و دور از بهرهکشی ظالمانه، برایبشریّت تأمین کند. این دور نمای بحث جدید ماست.
تاکنون به این نتیجه رسیدیم که اگر انسان و جامعه بشریّت را به حالخود واگذاریم، هدایت نکنیم و با قانون با تربیت یا کیفر کنترل نکنیم، جامعه انسانی به دو قطب تبدیل میشود: اقلیّتی مرّفه و زورگو و مُسْتَثْمِر و اکثریّتی محروم و فقیر. اگر کنترل نباشد، این حرکت طبیعی انسان است و اسلامخواسته که این کنترل را ایجاد کند. حال ببینیم این تبعیض، تجاوز و استثمار ازکجا پیدا میشود و اسلام، چگونه رخنههای بروز این پدیدههای نامطلوب را بسته است.
در پیدایش تبعیض و زورگویی و تجاوز، روی چند نکته میتوانیم دست بگذاریم. منابع تحصیل ثروت و پیدا کردن مُکنت، یا کارهای تولیدی است که در دو بخش است:
بخش برداشت از طبیعت که در تعبیر فقهی حیازت است که تولید هم به یک معنا در آن وجود دارد.
بخش تولید که تبدیل کیفیت منابع زمینی است.
سوّم بخش خدمات است؛ بدین معنی که انسان کاری بکند و در مقابل کارش اجرتی بگیرد. مهندس، دکتر، تاجر و اربابان حملونقل و خدمات دیگری که امروزه پول ساز است، در همین بخش قرار دارند.
اسلام، هم در بخش «حیازت[2]» برنامه دقیقی دارد و هم در بخش تولید کهتبدیل کیفیت ذخایر زمین به کیفیت جدید و ایجاد کیفیت بهتر در مواد زمینباشد، برنامه دارد و هم در بخش خدمات و گرفتن مزدها و استفادههایی که درتجارت و توزیع به معنای خاصّ اقتصادی داریم. شما اگر زندگی ثروتمندان ومُترِفین دنیا را مطالعه کنید، میبینید که منشأش یکی از این طرق است: یابیحساب از منابع زمین برده و غارت کردهاند، یا در تبدیل کیفیت منابع ومواد، با نظامِ غیر صحیح عمل کردهاند و یا در بخش خدمات و تجارت وتوزیع، طُرُق ناعادلانهای به کار گرفتهاند.
جالب این است که اسلام در زمانی که اصلاً این خطوط پیچیده حرکتاقتصادی دنیا نبوده و در منطقهای که تا ۱۰ کیلومتری آن در بیابان و صحرا وریگزار، یک انسان هم زندگی نمیکرده، در جایی که یک مکتب خانه هم وجودنداشته، توسّط یک انسان اُمِّی تحصیل نکرده و از سطح متوسّط مردم، برنامهای ارائه کرده است که امروز امثال بنده با افتخار از تریبون نمازجمعه دردانشگاه تهران، بخشی از آن را که فهمیدهایم، به عنوان اوج قلّه فکر بشری ودستاوردهای انسانی میتوانیم در مقابل آکادمیهای پیشرفته علوم دنیا عرضهکنیم! و این معجزه است! در مورد برداشت از زمین، از منابع طبیعی و در موردتولید کیفیت جدید در منابعی که برداشتهایم و در مورد توزیع، خوشبختانهقانون اساسی که چکیده معارف فقه ماست، اصولی را تعیین کرده که بهترینسند برای ماست.
اگر این قانون اساسی نبود، برای امثال بنده، بحث یک مقدار مشکلتر بود؛ یعنی ناچار بودیم برای اینکه یک بحث اقتصادی را برمبنای فقاهت ارائه دهیم، از اعماق تاریخ فقه، از فتاوای شخصیتهایی مثل شیخ طوسی، شیخ مفید، سیّدمرتضی، سیّدرضیّ، شهید اوّل، شهید دوّم، محقّق اوّل، محقّق دوم، صاحب جواهر و علاّمه شیخ مرتضی انصاری و امثال اینها استدلال کنیم. آنچه که در قانون اساسی ما ارائه شده، نتیجه زحمات همانهاست که جمعی ازاسلام شناسان و فقهای ما در دو سال پیش، با بحث های عمیقی که در مجلسخبرگان کردند، آن را تنظیم کردند و این قانون به تصویب دیگر فقهای کشور ما هم رسید؛ یعنی، مهمترین سندی است که اگر ما به آن اتکّا کردیم، دیگر کسینمیتواند در گوشهای از این مملکت پیدا شود و بگوید که این حرفها انحراف است و با اسلام سازگار نیست، این فقاهت نیست و یا تمایل به شرق و غرب است! چون ما میدانیم که بیش از ۵۰ نفر اسلام شناس، روی این قانون بحثکردهاند و بعد هم فقهای این کشور، در رأسشان امام عظیمالشّأن، به این قانونرأی دادهاند؛ بنابراین، ما میتوانیم روی این سند بایستیم.
حالا من مدّعی هستم که فقه شیعه - که همان فقه اسلام است - بااحکام اوّلیهاش، با همان موادّ اصلیاش، برنامهای در اقتصاد دارد که اگر اجرا و دقیقاً پیاده شود، آن هدفی را که در اوّلین خطبه این بحث - و امروز - اعلامکردم، تأمین میکند؛ یعنی با پیاده کردن فقه شیعه در جامعه تشیّع، در جامعهایکه این فقه برآن حکومت کند - من مدّعی هستم - ثروتمند مُتْرف و فقیر نادار پیدا نخواهد شد. از یک طرف محتاج و محروم و از طرف دیگر مُسرف ومترف هم نخواهیم داشت. طُرُق اصولیاش را در این خطبه عرض میکنم.
فقه شیعه، برداشت از زمین و منابع طبیعت را که اوّلین قدم تحصیلثروت است، محدود کرده است؛ یعنی اشیای قابل تملکّ در فقه شیعه محدود است.
قدم دوّم؛ یعنی خطّ بزرگ اصولی بعدی، این است که طُرُق برداشت ازطبیعت هم محدود است. خود برداشت محدود است و طُرُق تحصیل ثروت، هم در بخش حیازت، هم در بخش تولید و هم در بخش توزیع و خدمات محدود است. در واقع بسیاری از طُرُقی که امروز در دنیا پول ساز است، حرام است.
در خطّ سوّم، بعد از این دو محدودیت، جریان دیگری شروع میشود کهپس گرفتن از همین مال مشروع است؛ یعنی یک خطّ جذب مال داریم، دوبارهیک خطّی شروع میشود - خطّ انفال، مالیاتها، حقوق واجب و انفاقات - کهنقش آن برگرداندن مال است.
مهمتر از اینها، حضور حکومتی است در جامعه به عنوان نماینده خدا درزمین و نماینده مردم به عنوان ولیّ مشروع که حقوقی دارد که آن هم حکماوّلیه اسلام است، نه حکم ثانوی. این حکومت با حکم اوّلی اسلام:
« اَلنَّبیُّ أَوْلی بالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسهِمْ[1]» ، « و ماکانَ لِمُؤْمِنٍوَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذاقَضَی اللَّهُ وَ رَسوُلُهُ أَمْراً أَنْ یَکوُنَ لَهُمُ الْخِیَرةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[2] » و «أطیعُوا اللَّهَ و أطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الأَمْرِ مِنْکُمْ[3]».
و دهها آیه دیگر، با احکام اوّلیه، حقّ تنظیم اقتصاد و جعل مالیات ومحدودیتهای جدید را دارد. آخرین خط - که بسیار مهم است - خطِّمحدودیت مصرف است که پس از محدودیت برداشت و محدودیت طُرُقبرداشت و گرفتن حقوق و گرفتن مالیاتها، در آنچه برای انسان میماند، تازهمصرف مطرح است که آزاد نیست؛ اسراف، مصرف در حرام، تجمّل بیمورد وچیزهایی که به تدریج مطرح خواهیم کرد.
در نتیجه، ما با طُرُقی که مطرح میکنیم، به غایتی از تشکیل جامعه میرسیمکه در آنجا همه مردم، به اندازه نیاز طبیعی آن زمان - هر سطحی باشد - بهاندازه حوایج طبیعی سطح زمان، امکانات این جهان را در اختیار دارند. کسانیهم هستند که بیشتر دارند و آنها که بیشتر دارند، در مصرف آن چنان محدودندکه جامعه مصرفی ما، از جامعه دارایی ما متعادلتر است. در پایان این بحث، به جامعهای میرسیم که امکانات عادلانه بین خلق اللّه در آن توزیع میشود. مصرف، عادلانه انجام میگیرد و صفا و صمیمیّت در جامعه حاکم است. طبقهای مثل گرگ و طبقهای دیگر مثل میش وجود ندارد؛ بغض و نفرت ودوئیّت نیست و کسی از گرسنگی ناله نمیکند و هیچ کس هم از سیرینمیترکد؛ و این، پایان بحث است.
انشاءاللّه اگر دقّت کنید، برای بنده به عنوان طلبهای که مقداری از وقتخودم را صرف این مبحث کردهام، این اصول به صورت یک ایمان است. ما، دراین راه، نیازی نداریم که به اصول ناقص کمونیسم و سوسیالیسم متوسّلشویم و به سلب مالکیّتِ مطلق از مردم یا سلب مالکیّت ابزار تولید توسّلیابیم؛ به اینجا نمیرسیم. برای دادن انگیزه به مردم و برای تشویق بخشخصوصی هم نیازی نداریم که مثل دنیای سرمایهداری، انسانهایی مثل گرگ وکفتار بسازیم و به جان خلق اللّه بیندازیم. انسانِ مؤدب به آداب انسانی، آزاد، باانگیزهها و تمایل و رقابت شخصی، وارد میدان فعّالیت میکنیم و با اصولاخلاقی و تربیتی، با مقررّات حقوقی و فقهی، با نظارت دولت و مردم، با تحریک احساسات صحیح انسانها و در نهایت یا مقررّات کیفری مناسب، جامعه را به این سو میبریم. در نهایت، آن گرفتاری که امروز برای دنیایکمونیسم به وجود آمده که برای مّلتشان، مشکلات تحمیل شدهای را ایجادکردهاند، نخواهیم داشت.
ما زمین، معدن، دریا، جنگل، آب، خاک، انرژی و همه چیز را میتوانیم دراختیار بخش خصوصی بگذاریم، ولی آن طور نیست که در آمریکا یا آلمان یاحتّی فرانسه مدّعی سوسیالیستی کردن کشور، گذاشتهاند. در عین حال، ما بافقه اسلامی میتوانیم بخش خصوصی را کنترل کنیم که به یک بازار مکّاره و دستگاه دزدی و غارتگری و استثمار و استعمار تبدیل نشود؛ بدون آنکه نیازداشته باشیم مثل دنیای کمونیسم، اختیار انسان را سلب کنیم و انسان قالبی بسازیم و همه مردم را مثل پیچ و مهره در اختیار چند نفر از رؤسای حزبکمونیست قرار بدهیم و مجبور شویم کشورمان را به صورتی در آوریم که بهخاطر کشتن انگیزههای شخصی مردم و توسری زدن به بخش خصوصی، چشمشان به دروازههای غرب دوخته شود و بخواهند تکنیک و فن و رفاه وکالاهای لوکس مصرفی و همه چیز را از آنجا بگیرند و در خودشان چیزینباشد. این کار را نمیکنیم.
اشتباه بزرگ مارکسیسم برای ایجاد عدالت، این بود که این روح خاص وفطرت انسان را نادیده گرفت و اشتباه عظیمتر دنیای سرمایهداری، این بود کهخیال کردند با نصیحت و یا با دادن چند شاهی به کارگر، به عنوان حقوقبازنشستگی و دادن چند امکان رفاهی مثل محیط کارگاه بهتر و دارو و مسکن وحدّاقلّ معیشت، روحیه و انسانیّت انسان را با این مقدار امکانات میشودتأمین کرد. ما، نه به آن خط میخواهیم برویم، نه به این خط. در خطّ خوداسلام میخواهیم برنامهریزی کنیم.
تأکید من این است که مخصوصاً شما جوانها توجّه کنید. چیزهایی کهمیگویم، از آن حرفها نیست که امروز بعد از دیدن مکتب سرمایهداری وتعلیمات افرادی مثل ریکاردوو [آدام] اسمیت و امثال اینها و یا ادّعاهایامثال مارکس و انگلس و لنین و مائو، از مجموعه اینها در آوردهباشیم و التقاطی درست کرده باشیم. چنین نیست! ما به کلماتی متکّی هستیمکه از امامصادق (ع)، از علیّبنابیطالب (ع)، از پیامبر اسلام (ص) و در نهایت ازافرادی مثل شیخ صدوق و امثال اینها، برای ما به یادگار مانده است.
بلی! مااز افکاری که افرادی مثل شیخ طوسی و شیخ مفید و علاّمهها و محقّقها، از ۱۴۰۰ سال پیش تاکنون، به ارث گذاشتهاند، بهره میگیریم که کسی خیال نکنداگر امروز ما دم از عدالت اقتصادی میزنیم، پس از آن است که مارکسیستهاعدالت را مطرح کردندهاند. خیر! مالکیّت دولتییی که مارکس مطرح میکند، پیغمبر اسلام (ص) در ۱۴۰۰ سال پیش مطرح کرده بود. چیزی که امروز به نام مالکیّت عمومی در دنیا مطرح است، همانی است که ما در اوّلین آثار فقهی ما درباره مالکیّت عمومی بر اراضی مفتوحة العنوه[4] داریم و چیزهایی از اینقبیل. ریشه این بحثها، متعلّق به قرنها پیش است و در کتبی که امروز درکتابخانههای ما موجود است، با صراحت وجود دارد.
اکنون وارد جزییات بحث میشوم. گفتم که در اسلام، اوّلین گامی که برایایجاد تعادل برداشته شده تا جلوِ تبعیض و استثمار گرفته شود، برخوردی است که اسلام با منابع ثروت زمین دارد که ما اینها را اَنفال مینامیم. آیهای کهدر اوّل خطبه خواندم، اوّلین آیه از سوره مبارکه انفال است و درست موقعینازل شده که جامعه اسلامی زمان پیغمبر (ص)، پس از پیروزی در اوّلینجنگشان - غزوه بَدْر - تثبیت شده بود و میبایست، روابط اقتصادی، با اوّلین غنیمتی که از کفّار گرفته بودند، معیّن میشد.
هنوز در مدینه، مسأله زمین و معدن و آب و جنگلها و دریاها و سایر مسائل، مطرح نبود. هنوز مسلمانها به لب دریا نرسیده بودند. این اوّلین گامی بود که به سویاستفاده از انفال برمیداشتند که بخشی از آن در جنگ به دست آمده بود. یَسْئلُونَکَ عَنِ اْالأَنْفالِ، مردم میآیند از تو درباره انفال میپرسند؛ قُلِ اْلأَنْفالُللَّهِ وَلِلرَّسُولِ، به مردم بگو که انفال مال خدا و پیغمبر است - به عنوان حاکم. بعد هم یکی دو تا نصیحت که فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحوُا ذاتَ بَیْنَکُمْ وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَرسوُلَهُ، با تقوا باشید، بین خودتان وسایل اِفساد را از بین ببرید (که این اشاره است که اگر انفال، مال خدا و پیغمبر نباشد وسیله فساد در زمین است)، بترسید و تقوا داشته باشید و روابط اقتصادی بین خود را اصلاح کنید، و اطاعت خدا و پیغمبر را رعایت نمایید؛ که همین مسأله ولایت است که ماامروز داریم و اکنون ولیّ، حاکم برانفال است.
حال، ببینیم که انفال چیست؟ اگر اهل رساله هستید، بروید رساله را بخوانید و اگر نیستید، من چند مورد را که در ذهن دارم، برای شما میگویم. زمین، یک قسمتش از انفال است (که میگویم چه قسمتش)؛ معادن یکقسمتش از انفال است و بعضی هایش نیست؛ دریاها از انفال است؛ کوهها ازانفال است؛ درّههایی که استفاده اقتصادی دارد از انفال است؛ رودها از انفال است؛ آبها مطلقاً از انفال است (غیر از آب های کوچکی که در محدودههاییدست انسان را میگیرد و وضع خاصی دارد)؛ اگر بر ملّت و دولت دیگری درجنگ پیروز شدیم، غنایم جنگ از انفال است (باز غیر از استثنائات کوچککه بعداً عرض میکنم)؛ وقتی که در جنگ بر کشوری مثل ایران پیروز شدند، اموالی که متعلّق به پادشاهان و رؤسا بوده از انفال است؛ اگر در بین غنایم چیزهایی با ارزش و قیمتی وجود دارد (نه از اجناس معمولی) از انفال است؛ وباز خیلی چیزهای دیگر که در فقه و کتب رساله میتوانید ببینید و بررسیکنید.
انفال مال کیست؟ انفال؛ یعنی آنهایی که نوشتهاند، چیزهایی که آدم باید اززمین بردارد و ... چه حکمی دارد؟ البتّه در مورد زمین، وضع خاصی وجوددارد که شاید بتوانم در همین خطبه بگویم؛ چیزهای دیگر را بعد خواهم گفتو نیز کیفیت بهرهبرداریاش را. در زمان حضور ائمّه (ع) شکی در مساله نیستو بحثی قطعی است؛ آیات قرآن را گفتم و از نظر روایات هم روشن است. بعضی از فقهای محترم میگویند که در زمان غیبت، انفال برای شیعیان است وبعضیها میگویند برای همه مسلمانان، از طرف ائمّه (ع)، مباح شده که استفادهکنند. سرّ مطلب هم این بوده که - مثلاً - در زمان بنیامیّه یا بنیعبّاس، اگر بنا بود از حکومتها اجازه بگیرند، آن حکومتها اجازه نمیدادند که یک شیعه به عنوان شیعه- یک ذرّه از زمین استفاده کند. اگر میرفت اجازه بگیرد، همانجا حبساش میکردند و ائمّه (ع) هم نمیتوانستند به آنان بگویند که شمابرای گرفتن یک برگ از جنگل یا بیرون آوردن یک سطل آب از زمین یابرداشتن مقداری گوگرد از معدن، باید از دولت اجازه بگیرید؛ چنین چیزیبرای شیعه مقدور نبود. به هر حال یک نظریه این است که در زمان غیبت، اینها میتوانند استفاده کنند، امّا نظریّه دیگر این است که نه اگر در زمان غیبتهم حکومتِ حقّی - مثل امروز - تشکیل شود، سررشته تمام این اموردست همان حکومت است - مثل زمان ائمّه (ع) - و باید از اینها بگیرند. برایاینکه در اینجا نمیخواهم فتوای علما را نقل کنم، از قانون اساسی میگویم کهالآن برای ما بسیار معتبر است و اصل مربوط به موضوع را برای آقایان وخانمها میخوانم:
اصل چهل وپنجم: انفال و ثروتهای عمومی ازقبیل زمین های موات یا رهاشده [منظور زمینهای بایری است که عُرفاً از آنها اِعراض شده باشد واستفاده نشود]، معادن، دریاها، دریاچهها، رودخانهها و سایر آبهای عمومی، کوهها، درّهها، جنگلها، نیزارها، بیشههای طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارثبدون وارث [کسانی که میمیرند و وارث ندارند] و اموال مجهول المالک [که فراوان اتّفاق میافتد و پیدا میشود] و اموال عمومی که از غاصبین مستردمیشود [همین اموالی که بعد از انقلاب، این همه از درباریها و سرانحکومت قبل گرفتیم]، در اختیار حکومت اسلامی است تا بر طبق مصالحعامّه، نسبت به آنها عمل نماید. تفصیل و ترتیب استفاده از هریک را قانونمعین میکند.
ببینید! در اینجا تعبیر در اختیار آمده؛ با بحثی که در مجلس خبرگان شد، این تعبیر را با دقّت آوردند که آن اختلاف فقهی هم در اینجا مقداری حلّ شود. به جای اینکه بگویند مالکش حکومت اسلامی است، گفتند در اختیارحکومت اسلامی است تا کسانی که در آن صورت مخالف باشند، این رابپذیرند. آخرش هم که میگوید قانون معیّن میکند، برعهده مجلس و بعد شورای نگهبان است که مجموعاً میشود قانون.
شما میدانید که قانون اساسی را چه کسانی نوشتهاند؛ افرادی مثلآیتاللّهالعظمی آقای منتظری، آیتاللّه شهید مظلوم بهشتی، آیتاللّه مدنی، آیتاللّه خادمی، آیتاللّه صدوقی، آیتاللّه [شیخ مرتضی] حائری؛ که اگربخواهم همه را بشمارم، سخت است. خوب یادتان هست؛ اینها شخصیتهاییهستند که ما به افکار و نظرات آنها احترام میگذاریم، آنها را قبول داریم. اینآقایان، قانون اساسی را نوشتند، بحث هم کردهاند، بعد هم به رأی گذاشتند کهخوب میدانیم رأی هم آزاد بوده. فقهایی که رأی دادند، همه کسانیاند که امروزخیلیها به هرحال آنها را قبول دارند. مهمتر از همه امام است که این قانون راامضا کردند؛ یعنی به آن رأی دادند و امضا کردند. ما امام را میشناسیم؛ کسینیست که اگر یک ذرّه چیزی را مخالف شرع بداند، حاضر باشد با گوشه چشمیا اشاره هم قبول کند! ایشان - علیالعلانیّه - رأی داده، امضا کرده و این قانوناساسی را به دولت و مجلس شورای اسلامی ابلاغ کرده است. خوب! فقهایدیگر هم که میدانید رأی دادند.
پس از نظر اسلام و فقه تشیّع ما، چیزهایی که امروز اسم بردم، در اختیارحکومت اسلامی است که تصمیم میگیرد چگونه از اینها استفاده شود. اگرحکومت اسلامی مصلحت بداند، میتواند تمام اینها را (باز تأکید میکنم درصورت مصلحت) به بخش خصوصی بدهد؛ حتّی چاه نفت، شیلات وجنگلها؛ و اگر مصلحت نداند، هیچ یک از اینها را به بخش خصوصی نمیدهد؛ همه را با امکانات دولتی استخراج میکند. اگر مصلحت بداند، میتواندقسمتی را به بخش خصوصی بدهد و بخشی را در اختیار دولت بگذارد. بستنقرارداد با کسانی که میخواهند از این زمین بهرهبرداری کنند، در اختیار دولتاست که میتواند با آنها شرکت ایجاد کند، یا از آنها مالیات بگیرد، یک حقّقراردادی قطعی بگیرد، میتواند با آنها به صورت پیمانکار عمل کند؛ دستدولت است، با ارشاد مجلس و با تعیین آن خطوط دوّم - چون کیفیتبهرهبرداری هم محدود است، باید مجلس و شورای نگهبان نظر بدهند - همهبهرهبرداری از زمین و منابع طبیعی ثروت، از دیدگاه فقه اسلام، در اختیارحکومت حقّه مشروعی است که ما امروز با ولایت فقیه و آرای مردم، آن رامشروع حساب میکنیم.
حالا کسانی که احیاناً اینگونه چیزها با سلیقههایشان نمیسازد، ننشینند درگوشه و کنار بگویند که میخواهند ایران را به طرف کمونیسم ببرند! اگر فتوایشیخ طوسی، سیّدمرتضی، محقّق اوّل، محقّق دوّم و همه اینها کمونیستی است، بگذارید همه کمونیست باشند! اصلاً آن روزی که اینها بودند، کمونیستدر دنیا نبود. از افتخارات اسلام است؛ و به قولی در ۱۵ قرن پیش از اسلام درمصر - زمان فراعنه - مالکیّت برآبها و زمینها دولتی بوده و کمتر جایی سابقهدارد. این اسلام است که این افتخار را آورده و مسأله را با این وسعت در دنیامطرح کرده است. کمونیسم، جیرهخوار اسلام است؛ منتها جیرهخوار افراطی! که نمیفهمد چگونه روابط انسان را با طبیعت تنظیم کند تا به این روزگار نیفتد! به هرحال، این انفال ماست.
همین جا چند جمله هم از اراضی بگویم که وضع روشن شود. یکی از انفال، اراضی است. خوب، وقتی که اسلام از مدینه شروع به توسعه کرد، خُرده خُردهاراضی پیدا شد. ظرف مدّتی - مثلاً یک قرن - [مسلمانان] تا هندوستانرسیدند و از آن طرف تا آفریقا و کناره اقیانوس اطلس رفتند و از آن طرفکمی بالا آمدند تا جبال پیرنه فرانسه و در اسپانیا و بعد از اسپانیا محدودهوسیعی از جهان را گرفتند. وقتی که این مناطق را گرفتند، حکم اراضی اینبود؛ که در فقه ما خیلی روشن است و تقریباً فقهای ما به اتّفاق مطرح کردهاند وشاید اقوال شاذّ و نادری هم در کنار آن باشد.
اراضی که ما میگیریم، چند جور است؛ وقتی که منطقهای را تصرّف میکنیم، اگر به زور ارتش گرفتیم (مثل خیلی جاها که مسلمان ها رفتند و تصرّفکردند)، آن اراضی مال دولت هم نیست و یک مقدار بالاتر است، مال مردم است. در اینجا دیگر مالکیّت عمومی مطرح است، نه مالکیّت دولتی. چون ما سه نوع مالکیّت داریم:
مالکیّت مردم (چیزهایی مثل وقف و مانند آن که متعلّق به بخشی از مردم یا همه است)؛
مالکیّت دولت؛
مالکیّت بخشخصوصی.
در جنگ، اراضی که ارتش میگیرد، دیگر مال بخش خصوصی نمیتواند باشد، مال دولت هم نمیتواند باشد، مال عموم است؛ یعنی دولت حق ندارد آنها را بفروشد، یابه بخش خصوصی واگذار کند، فقط میتواند بهعنوان اجاره و اِقطاع واگذار کند که در بحث بعدی میآید. پس اگر ارتشما، ارتش اسلام، اراضی آباد - نه موات - را با قدرت سلاح فتح کرده باشد (که به آن میگوییم مفتوحة العنوة) مال بخش عمومی است و برای همیشهمیماند. نمونههای تاریخی هم داریم که - مثلاً - در زمان عمرخطّاب، بهیک نفر، از اینگونه اموال داده بودند؛ عمر با شدّت برخورد کرد و گفت: تو، به همه نسلهای مسلمان تا آینده خیانت کردی و این باید بماند! هیچکس هم در اسلام منکر این نیست؛ مخصوصاً در فقه این مسأله محرز و مسلّماست.
قسمت دیگر، اراضی موات است که از انفال است و جزو اموال دولت است. یک قسمت هم اراضییی است که پیش از آنکه مسلمانها بروند و آن را بگیرند، صاحبان آن، مسلمان میشوند؛ که مال خودشان است و این مورد در دنیا بسیارکم پیش آمده و در کتب تاریخی و جغرافیایی گذشته ما به آنها اشاره شده است. نوع دیگر، اراضی بایر است که باز در اختیار دولت است؛ اراضی بایری کهصاحبانش شناخته نشدهاند یا آن بایری که به آن نحو به دست مسلمانها افتادهاست.
این، چند قسم اراضی است که - چنانکه در تاریخ منعکس است - بهتدریج با پیشرفت و توسعه اسلام، مصداقهای خود را پیدا کرده است. در آنزمانها، اراضی معمور مفتوحةالعنوة (مثل اراضی بین دجله و فرات در عراق) را از طرف حکومت اسلامی وقت مسّاحی کردند و دقیقاً مشخصّ شد کهفیالمثل چند جریب معمور بوده است. چنین اراضییی را اگر بشناسیم، مالبخش عمومی است که دولت هم نمیتواند بفروشد و فقط میتواند با اجاره ومزارعه و مانند آن، ادارهاش کند؛ و اگر شناخته نشود، حکم دیگری دارد و فکردیگری باید کرد که باز حکمش در فقه ما محرز است. بقیّه اراضی در اختیاردولت است که روی آن تصمیم بگیرد. افراد صالحی که با اجازه دولت یا درزمان غیبت - با طُرُق صحیح - زمینهایی را آباد کرده باشند، مال خودشاناست؛ و آنهایی که آباد نشده، در اختیار دولت اسلامی است و میتواند رویاین اراضی، هر برنامهای که به صلاح مملکت باشد، اجرا کند.
انشاءاللّه در خطبههای بعد درباره معادن، استفاده از سایر منابع و چیزهایدیگر که بهرهگیری مستقیم از طبیعت است و راجع به حیازت - به طور کلّی - مطالبی میگوییم تا برسیم به بخش تولید متوسّط و تبدیل کیفیّتها که خودبحث دیگری میتواند باشد.
أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
أرَأیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بالدّینِ/ فَدلِکَ الَّذی یَدُعُّ اْلیَتیمَ/ وَلا یَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ/ فَوَیْلٌ لِلْمُصَلّینَ/ الَّذینَهُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهوُنَ/ الَّذینَ هُمْ یُراؤُنَ/ وَ یَمْنَعوُنَ الماعُونَ.
خطبه دوّم
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسوُلِ اللَّهِ وَ عَلی عُلِیٍّ أَمیرِالمُؤْمِنینَ وَعَلی سبْطَیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الحُسَیْنِ وَ مُحَمَّد بْنِ عَلِیٍّ وَجَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِیِّ بْنِ موُسی وَمُحَمَّدبْنَ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وُ الحَسَنِ بْنِعَلِیٍّ وَ الخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی
اُعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بسْمِ اللَّهِالرَّحْمنِ الرَّحیم
إَقْرَأْ وَرَبُّکَ الأَکْرَمُ/ اَلَّذی عَلَّمَ بالْقَلَمِ / عَلَّمَالإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ...
در مورد بعثت حضرت رسول (ص) که امروز مصادف با آن است، خودتان به آسانی در مییابید که یک بحث جدّی و مُسْتوفی را در اینخصوص نمیشود با نصف خطبه عنوان کرد. دست کم، یک سخنرانی دو -سه ساعته لازم است که انسان بتواند مطالب را تنظیم کند و سخن را به جایی برساند که بیسروته نباشد. ولی به هرحال، از روزی به این بزرگی نمیتوان بهآسانی گذشت. شاید خیلی ها معتقد باشند و - من هم گمانم این است - کهبزرگترین روز تاریخ انسانیت را باید روز بعثت پیغمبر (ص) حساب کنیم؛ وحق هم همین است.
پس از نزدیک به ۵۰۰ سال که از زمان حضرتعیسی (ع) میگذشت، بیشاز ۵۰۰ سال که درهای آسمان بسته شده بود و وحی بر بشر نازل نمیشد ورابطه هدایت بین خدا و مردم، کتابهای تحریف شده گذشته بود و به قول قرآنکریم عَلی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، دوران فترت نامیده شد، در آستانه بلوغ و رشدجامعه بشریّت، برای آخرین بار، درهای آسمان در روزی مثل امروز، ۲۰ وهفتم رجب و گویا ۶۲۰ سال پس از میلاد حضرتمسیح (ع) - شاید باکمی اختلاف - پیامبر (ص) در سنّ ۴۰ سالگی، در حالی که خود ایشان هم منتظر نبود و برای او حالت ناگهانی داشت، یکباره قاصد عظیمالشأن خدا، جبرئیل امین (که در میان ملائکه مقام خاصی دارد) با تشریفات خاصی ازآسمان به زمین آمد و پیغمبر اکرم (ص) را که به حال عبادت و راز و نیاز با خدانشسته بود، در غارِ حراواقع در یکی از کوههای اطراف مکّه، غافلگیر کرد.
برای نشان دادن عظمت حادثه، این را بگویم که گویا آن روز جبرئیل بهصورت واقعی خودش - آن چنان که هست - بر پیغمبر (ص) ظهور کرده. روایتی هست که ایشان میفرماید: من به هر سو که نظر میکردم، میدیدمجبرئیل است. طوری بین آسمان و زمین نشسته بوده که تمام فضا را پرکردهبوده و در هر طرف که پیامبر (ص) نگاه میکرده، شمال و جنوب و شرق وغرب، میدیده همین جبرئیل است که بر کرسی خاصی قرار دارد و پیام الهی راعرضه میکند. پیام هم همین جملات پرهیجانی است که در آغاز خطبهخواندم و با نام خدا شروع میشود:
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم که همه وجود پیغمبر (ص) را لرزاند، طوری که تاآخر عمرش همیشه آن حالت را احساس میکرد و به یاد میآورد. بعد، باکلمات قاطع، جملات کوتاه و پرمعنا، گوش و قلب و وجود پیغمبر (ص) راتحت تصرّف قرار داد. پیغمبر (ص) میفرماید: دو - سه بار جبرئیل مرا آنچنان فشرد که رنج آن فشار را با همه وجودم احساس کردم. حالا این فشار چیست؟ ما نمیدانیم! اینها چیزهایی است که آدم نمیفهمد و خدا میداندیعنی چه؛ به هرحال در متن روایت چنین است. میگوید: إِقْرَأْ بخوان، حالابخوان، از رو بخوان، بفهم، درک کن، به مردم بگو! همه این چیزها در معنایشهست. پیغمبر بیسواد و اُمّی و کسی که تا آن روز یک حرف از حروف تهجّیرا یاد نگرفته، با آن ابّهت مقام جبرئیل رو به رو میشود ودستور خواندن میگیرد؛ میفرماید: - ماأَنَا بقارِءٍ من نمیتوانم بخوانم. همینجاست که آن فشارها وارد میشود؛ نه! بایدبخوانی! و بالاخره میخواند. کسانی که میخواهند کتاب بنویسند، بخصوص در میان ادبا، در مقدّمه کتاب که هر چه کوتاه باشد بهتر است یا درخطوط آغاز کتاب، مطالبی مینویسند که اگر خواننده هوشیاری با دقّتبخواند، میفهمد که این کتاب از چه سخن میگوید. این را اصطلاحاً درصنعت بدیع برائت استهلال میگویند. آن حالتی که یک آدم برایدیدن ماه نو در بالای یک تپّه دارد و میخواهد ماه را ببیند و تجسّس میکند. این حالت، برای مقدّمه یا آغاز کتاب یا هر مطلب ادبی باید باشد که آدم ازهمان آغاز مقدمه بفهمد که در این کتاب چه مطرح شده است. سوره مبارکهُ عَلَقَ که با آیه «إقْرَأْ باسْمِ رَبِّکَ الذَّی خَلَقَ » شروع شده و با یک آیه سجده همختم میشود، به نظر آدم اینطور است.
این سوره، جهانبینی اسلام را نشان میدهد. آن مسایلی را که پیغمبر (ص) باید در دوران رسالتش روی آن تکیه کند، نشان میدهد و کلیّاتی را مینمایاندکه عقلای جهان، از آغاز میفهمند که به دنبال این مکتب چه خواهد آمد. حال، من به بعضی از آن ظرایف اشاره میکنم. خود کلمه إقْرَأْ، از مصدر قرائت کهاز آن، سواد و درس خواندن دریافت میشود، در اینجا مطرح است و درجملات بعدی، [معنی] روشنتر میشود و به این مبهمی نمیماند. باسْمِرَبِّکَ الذَّی خَلَقَ، هم توحید آفرینش و هم توحید در ربوبیّت و اداره رامیگوید. در آن زمان - شاید لااقل در کلّ جزیرةالعرب، منکر توحید در آفرینشنداشته باشیم. از مطالب قرآن فهمیده میشود که کفّار آن منطقه قبول داشتندکه خداوند، خالق است؛ ولی ربوبیّت یا انحصار ربوبیّت خدا را منکربودند که اداره جهان به دست خدا باشد. آیات قرآن؛ بیشتر روی این مسألهتکیه دارد تا اصل خلقت. در بعضی از آیات هست که اگر از آنها بپرسید چهکسی جهان را خلق کرده، میگویند خدا (اللّه). آیات صریح در این موردداریم. به هرحال، هر دو بخش را قرآن در اینجا آورده است. کلمه ربّ، به اضافه «ک» ضمیر و با تکرار آن که صفت آفرینش خداوند - (خدای مرّبی ومدیر جهان که جهان را آفریده است) پایههای اصلی این مکتب را در دنیایشرک آن روز نشان داده است و شاید بزرگترین برنامه پیغمبر (ص) درجزیرةالعرب، مبارزه با شرک بوده است. از همین یک جمله، مشرکین ودشمنان اسلام لرزیدند و در برابر پیامبر (ص) گارد گرفتند، معاندانه موضعگرفتند.
مسأله دوّم هم آفرینش است. جهان، آفریده و طرّاحی شده و دارای خالق است که این از مباحث مهمّ توحیدی ماست که قبل از اسلام نیز این مسأله راداریم.« ...الذَّی خَلَقَ/ خَلَقَ اْلإنْسانَ مِنْ عَلَقٍ» ؛ میبینید که فقط به سراغ انسانمیرود. نقطه دوّم اجتماعی و اوج معارف اسلامی اینجاست که پس از طرحخلقت جهان، به سراغ انسان میرود؛ یعنی کلمه بزرگ آفرینش، انسان است وبرنامهها باید روی موجودی به نام انسان پیاده شود. این حقیقت در سراسرقرآن موج میزند و انسان، میتواند از معارف اسلام این را بفهمد که بیشترینتکیه روی انسان است. آوردن کلمه عَلَق، اشارهای است به انسان که توجّهبکند مبدأ خلقتش - تازه وقتی که از خاک و نطفه تکامل یافته - به یک قطعهخون بستهای رسیده؛ و نیز اشارهای به قدرت خداست که از آن قطعه خون، چنین موجود پیچیده عجیبی را که دنیا دراو خلاصه میشود (خلاصه جهاناست) آفریده است!
إقْرَأْوَرَبُّکَ اْلأَکْرَمُ/ اَلذَّی عَلَّمَ بالْقَلَمِ؛ در اینجا، غیر از ربوبیّت که تکرارشده (مسألهای که در سراسر قرآن تکرار میشود، چرا که گفتم توحیدربوبیّت از اهداف مهمّ پیغمبر (ص) بوده)، مسأله علم پیش میآید وقلم و کتابت و سواد که خیلی مهم است. اهمیّتش بیشتر از آن جهت است کهدوّمین جمله نازل شده بر پیامبر (ص) است، آن هم در چه مکانی و در کجا؟! درجزیرةالعرب، در مکّه که تعداد باسوادها شاید به تعداد انگشتان یک دست همنبود. اصلاً کسی به فکر درس خواندن نبود. باسوادهایش، آنهایی بودند که دردیرها و بیغولههایی که به اسم دین درست کرده بودند، نشسته بودند و متونقدیم را ورق میزدند و گاهی هم به سحر و جادو و این طور چیزها متوسّلمیشدند. اصلاً در آنجا علم مطرح نبود، دنیای علم نبود. این، چه برنامهشگفتانگیزی است از یک آدم بیسواد؟! خوب! اگر دانشمند متبّحری بوده، ذوقش ایجاب میکرده که از اوّل صحبت از علم بکند. طبیعت امر باید اینطورباشد. این روند شگفتالهی را ببیند که خود شخص با سواد نباشد، جامعهاشباسواد نباشد، محیط اصلاً به علم توجّه نداشته باشد، ولی دوّمین جمله، بعداز تأکید بر آفرینش، مسأله درس دادن و تعلیم خدا باشد با تکیه روی قلم که این بسیار مهم است. سواد ذهنی که سینه به سینه منتقل میشود، به هرحالارزشی دارد، امّا اگر سواد مکتوب و نعمت کتابت نبود، این کتابخانههای دنیا و ۹۹ درصد علوم بشریت به گور میرفت. این هم حقیقت دیگری است که خداوند به این نحو با این پیغمبر اُمّی در مکه، در دوّمین جمله از وحی خود صحبت میکند.
امروز میخواهم بخصوص روی این مسأله تکیه کنم تا به مباحث بعدبرسیم. واقعیت این است که همه قبول داریم و بعد هم در قرآن هَلْ یَسْتَویِالَّذینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذینَ لایَعْلَمُونَ [= آیا آنان که میداند و آنان که دانش ندارند، یکساناند؟] داریم؛ و اینکه علم، نور است و جهل؛ ظلمت است و نور وظلمت در مقابل هم قرار میگیرند و بسیاری از آیات دیگر؛ و اینکه ملائکه دربرابر حضرت آدم (ع) فقط به دلیل علمش سجده کردند و خاضع شدند واستدلال محکم قرآن - از قول خداوند - در مقابل ملائکه این است که آدم (ع) عالم است؛ و آیات فراوان در این مورد. قرآن و اسلام ما، بیش از هر چیزروی علم تکیه میکنند.
این اخطاری است از طرف من به دست اندرکاران تعلیم در جمهوریاسلامیایران! متأسّفانه امروز که جمهوری اسلامی در دنیا تحقّق پیدا کرده، ما وارثوضعی هستیم که دنیای جاهل و بربریِ زمان اوج و عظمت اسلام، مرکز علمشده و ما باید بچههایمان را برای تعلیم علم به آمریکا و اروپا بفرستیم و اینننگ مسلمانهاست که به ما تحمیل شده است!
آقایان و خانمها! اهل مطالعه! بروید بخوانید. من همین جا توصیه میکنمکتابهایی که در تمدّن اسلام نوشتهاند، بخوانید. مثلاً گوستاولوبون که یک مستشرق فرانسوی است، تمدّن اسلام و عرب را نوشته که ترجمه هم شدهاست. بروید بگیرید و بخوانید. آدم مِتْز، یک مستشرق آلمانی است؛ کتابی دارد به نام تمدّن اسلامی در قرن چهارم هجری که من ترجمهعربیاش را به نام «الحضارة الاسلامیّة فیالقرن الرّابع» دیدهام و به فارسی همترجمه شده است. گروهی دیگر از مستشرقان با انصاف کتابی نوشتهاند بهنام «میراث اسلام». اینها ۱۳ نفرند و آن رشتههای علومی را که از دنیایاسلام به غرب رفته، در آنجا یادآور شدهاند. اینها، اعترافات عجیب و غریبیدارند! همین گوستاولوبون فرانسوی میگوید: آن روزهایی که در قرنهای دهم و یازدهم میلادی، مسلمانها، همه علوم ممکنه را در خودشان جمع کردهبودند، در بین ما اروپایی ها، بیسواد بودن افتخار بود و رؤسای ما درقلعههایشان افتخار میکردند که سواد ندارند و به این چیزهایی که ذهن انسان را مشتبه میکند، آلوده نیستند! و همه همّت با سوادهای ما، در دیرها و کنیسهها بود که آنها هم یک چیزهای طلسموار داشتند که قابل عرضه کردن به مردم نبود.
اینها اعتراف میکنند که اسپانیا - اندلس دیروز - و سایر ممالک اسلامی، بغداد و دمشق و جاهای دیگر، مراکزی بودهاند که اروپا را تغذیه کرده و در راهعلم انداختهاند. ما، حالا به این روز افتادهایم که برای یک عمل جرّاحی، ناچار شویم بچهها و زنهایمان را به آنجا بفرستیم و ناچار باشیم برای دورهتخّصص در همه علوم به آنجا رو کنیم. البتّه، ما تقصیر نداریم تا اینجا تقصیرما نیست. ولی از این به بعد، برای ۱۰ سال دیگر، اگر اینطور باشد، مامقصّریم. باید فکری بکنیم.
اگر اسلام این است، اگر دوّمین جملهای که پیغمبراکرم (ص) از خدا میگیرد، إقْرَأْوَ رَبُّکَ اْلأَکْرَمُ/ الَّذی عَلَّمَ بَاْلقَلَمِ است، تکلیف ما چه میشود؟ بخوان بهنام خدای کریمتر؛ کریمتر بودن خدا به خاطر چیست؟ اکرم، افعل تفضیل است که برای خدا آمده؛ خدای بهتر و عالیتر و گرامیتر، چرا؟ چون که علمیاد داده، چون که با قلم چیز یاد داده، چون که صنعت کتابت را، نوشتن را یا دداده است.
اگر تبلور کرامت خداوند در علم انسان است، آیا ما، در جمهوریاسلامی میتوانیم بعد از ۱۰ سال دیگر بپذیریم که ما باید برای تخصّص بهکالیفرنیا و یا جای دیگری برویم؟! این را نمیتوانیم در مقابل خداوند جواببدهیم؛ اگر چنین باشد، ما در آن زمان مسلمان واقعی نخواهیم بود. ما باید بهیک حرکت جدّی در تعلیم دست بزنیم. نهضت سوادآموزی باید جدّیتر شود. ستاد انقلاب فرهنگی باید با این معیار حرکت کند. دانشمندان ما باید به عنوانیک وظیفه، برای انتقال اطّلاعات و گرفتن علوم دیگران، یک لحظه هم غفلت نکنند و بدانند، کسی که سواد دو روزش با هم مساوی باشد، مغبون است. اینتعبیر از کلمات قصار بزرگان و رهبران ماست. ما باید طوری حرکت کنیم که ۱۰ سال دیگر، همه این خاک و وطن ما دانشگاه باشد. باید از رادیو - تلویزیون، روزنامهها، مجلّهها، مدرسهها، سینماها، تئاترها، قرأتخانهها وهرجا که میتواند وسیلهای برای بالا بردن آگاهی و علم مردم باشد، استفادهشود. ما، اگر فردا ملّت مرفّهی از لحاظ صنعت نداشته باشیم و یا از لحاظ علم، ملّتی پیشرفته نباشیم، در خطر خواهیم بود. اساس کار ما اینجاست.
امروز طرحی در ذهن بنده و دوستان من، جناب رئیس جمهور و نخستوزیر و بعضی از دوستان در ستاد انقلاب فرهنگی، مطرح شده که در اینجامیخواهم عنوان کنم. انشاءاللّه این طرح را متفکّران تقویت کنند تا یکی ازوسایل حرکت جدّی علم بشود و واقعاً در اینجا انقلاب فرهنگی صورت گیرد. البتّه، ما هنوز تصمیم نهایی را نگرفتهایم، ولی روی این طرحی که عرض میکنم، جدّی هستیم تا اگر امروز امکانات ما کافی نیست که هر کس را کهطالب تحصیلات عالیه است و میخواهد به دانشگاه برود، جذب کنیم، فکریکنیم و راهی انتخاب کنیم که هیچ طالب علمی مجبور نباشد دست از تحصیلبکشد.
یکی از طُرُق این است که از همین امسال، در هرجا که دستمان رسید (وشاید کم کم به شهرهای کوچک و روستاها هم به آسانی برسد)، مراکزیدرست کنیم به نام دانشگاه آزاد؛ اما نه مانند دانشگاه آزاد رژیم گذشته، دانشگاه آزاد واقعی که موادّ تحصیلی دانشگاهی، با آن روش تحصیلی که درحوزههای علمیه میخوانند، خوانده بشود. امروز، اگر خرج یک دانشجو درسال، دهها هزار تومان یا صدها هزار تومان است، به خاطر فضای دانشگاه واساتید زیاد و کارمندهای مؤسسّه و وزارت علوم و آزمایشگاهها و سایرچیزهاست. یک طلبه، وقتی که درس میخواند، تقریباً هیچ خرجی ندارد و آنخرجهایی هم که دارد، خودش در یکی دو ماهی که برای تبلیغ میرود، بهمدرسه برمیگرداند. اصلاً مدارس علمیه را پولهایی که طلبهها به عنوان سهمامام و خمس و انفاقات، از روستاها و شهرهای کوچک برمیگردانند و خیلیچیزهای دیگر، اداره میکند و اصلاً، مراجع با این پولها اداره میشوند. ما فکرکردیم که سراغ این مطلب برویم. در مراکز استانها، جاهایی را به صورت آزادشروع کنیم و کسانی را که صلاحیتهای فکری دارند بپذیریم؛ هرکس میخواهدبیاید. شرط دیپلم و مانند آن هم نگذاریم؛ یک آزمون برای کشف صلاحیتّشانبگذاریم، وارد آنجا که شدند کلاسهای محدود - مثلاً ۳۰ نفری، با استاد معیّن، در ساعت معیّن نباشد، بلکه مثل شیوه آموزش طلبهها باشد.
آقایانی که طلبه بودهاند و اینجا هستند میدانند، طلبههای قم میدانند، وقتیکه ما در قم درس میخواندیم، بعد از سحر و نماز صبح، میآمدیم در اینمقبره، در آن مقبره، در مسجد، گوشه و کناری مینشستیم، هر استاد یک شاگردداشت. بنده که درس میخواندم. مقیّد نبودم که چه کسی استاد باشد. کسی کهیک سال از من جلوتر بود به من درس میداد. آن پایه را من میفهمیدم و به کسی که یک سال از من عقبتر بود درس میدادم. بااستفاده کردن از شیوهتدریس دانشجو از مقام بالاتر به پایینتر؛ دانشجوهای بالا هم بهتر درس رامیفهمند، چون آدم در درس دادن یاد میگیرد، نه در درس خواندن. بیشتردرسهای قم این جوری است. خود طلبهها درس میدهند.
امروز اساتید داوطلب زیادند؛ بازنشستهها، پیرمردها، اینهایی که درگوشههای کتابخانهها نشستهاند مطالعه میکنند، یا در خانههایشان هستند، شاید در خارج از کشور باشند، در کربلا، نجف، پاریس و یا جای دیگر. اینهاآرزو دارند یک چنین محیطی پیدا شود تا بتوانند بیایند، حرفهایشان را به یکعدّه طالب علم بزنند. حقوق هم اصلاً مطرح نیست. در قم، ما به استاد، حقوقنمیدادیم، خودش فکری میکرد. برای دانشجو، فکر خانه نمیکردیم، اگر خانهداشتیم یک اتاق میدادیم و اگر نداشتیم خودش میرفت خانه پیدا میکرد. چند نفر جمع میشدند و یک خانه میگرفتند. اصلاً تقیدّ نداریم. اگر امکاناتداشته باشیم، خوابگاه میسازیم و میدهیم. در قم هم همین طور است؛ خیلیهادر خانهها زندگی میکنند. بنده در ۱۷ سالی که در قم بودم، شاید ۱۳ سالش رادر خانهها اتاق اجاره میکردم. پنج -شش نفری یک اتاق میگرفتیم. پنج سالآخرش، در مدرسه نوبت به ما رسید که آمدیم در مدرسه ساکن شدیم. غذا، اگرداشتیم میدهیم و اگر نداشتیم نمیدهیم. لباس، اگر داشتیم میدهیم، نداشتیمنمیدهیم. تعهدّ کار هم نداریم؛ دانشجو میخواهد درس بخواند. ما طالب علممیخواهیم، طالب مدرک نمیخواهیم. البتّه، هرکس که درس بخواند، یکگواهی پایان تحصیلی به او میدهند تا مردم بدانند که او فارغالتّحصیل ایندانشگاه آزاد است؛ که اگر خواستند، انتخابش کنند و کار بدهند. ما مجبورشنمیکنیم که از صبح تا شب - مثلاً - در ۵ کلاس شرکت کند. بیاید در یککلاس شرکت کند تا در بین تحصیل، اگر خواست کار هم بکند.
فرض کنید کارگری در کارخانه کار میکند، میآید اینجا درس مکانیکمیخواند. ببینید! چقدر جالب است که این کارگر در همان حرفهاش قویمیشود، فردا دانشنامه میگیرد و در همان کارخانه میشود مهندس کارخانه. یاکشاورز است - وقتی که در شهرهای کوچک دانشگاه آزاد داشته باشیم - میآیددرسش را میخواند و فردا همان جا میشود مهندس کشاورزی. فکر میکنیمکه بخش خصوصی، اینها را به خوبی جذب خواهد کرد؛ برای اینکه طبعآدمهای طلبه دارند. یا نیروهایی که امروز در جهاد و سپاه داریم و به خاطروظایف انقلابی از دانشگاه بریدهاند، میتوانند بیایند آنجا درس بخوانند.
این جریان، راهی میشود برای اینکه در سراسر این کشور، دست کم در مراکزاستانها، دهها مدرسه به سبک حوزههای علمیه داشته باشیم؛ و در آمد اینمدرسهها میتواند از وجوه خیریّه تأمین شود. ما هنوز دفتری اعلام نکردهایم؛ ولی آقایان و خانمهایی که مایلاند، میتوانند اعلام کنند که - مثلاً - ما فلانباغ را داریم و برای این کار میدهیم، یکی هم میگوید ما ۵۰ اتاق در آن باغمیسازیم و ۱۰ نفر استاد هم میگویند ما روزی ۲ ساعت میآییم آنجا درسمیدهیم. یک جایی باید تعیین کنیم تا اسم بنویسند. دولت هم البتّه کمکمیکند؛ آزمایشگاهها، ساعت فراغتشان را در اختیار آنها میگذارند. اگر لازمشد و در یک وضع خاصی استاد متخصّص نداشتیم، از یک دانشگاه میگیریم. با کارخانهها وارد مذاکره میشویم، امکانات میگیریم و امکانات میدهیم.
ما فکر کردیم که اگر این دو - موادّ تحصیلی دانشگاه و شیوه آموزشطلبهها - با هم ترکیب شوند و مقداری هم آن بیدروازگی اصلاح شود و ضوابط زمان پسندتری بگذاریم، این کشور را در ظرف چند سال میتوانیم بهدستگاهی تبدیل کنیم که عاِلم میآفریند و تحصیلکرده و دانشمند تحویلمیدهد. آن روز، ما میتوانیم به جای اینکه بچههایمان را به آمریکا بفرستیم ومنحرف کنیم، جوانهای مسلمان را از سراسر کشور در این دانشگاهها جمعکنیم، پنج - شش سال اینجا بمانند و بعد برگردند. انقلاب، این طور صادرمیشود. اینها فکر اسلام، انقلاب اسلام و روحیه اسلام را با این حالت طلبگی که طلبههای خوب ما هر جا باشند مثل یک ستون نظامی در همه جهات پیشمیروند و کارآییشان را هم نشان دادهاند، منتشر میکنند.
بنابراین، من از این تریبون مقدّس نماز جمعه، این فکر را - که امروز در حدّ فکر است - اعلام میکنم. از جامعه دانشگاهیان اسلامی خواستهایم که آنها همطرح بدهند و از دوستان، در دولت هم خواستیم و تعقیب هم میکنیم. کسانیکه حاضرند، میتوانند جایی به نام استاد نامنویسی کنند، یا به نام کمک مالیو یا هر عنوان دیگر، مثل دادن یک محل، دادن یک زمین، دادن یک باغ، دادنیک ساختمان برای خوابگاه؛ اینها اگر جمع شود ما با بودجه و کمک مردم، اینکشور را به دانشگاه واقعی تبدیل میکنیم. البتّه اگر اینها کافی نبود، پیشنهادخود من این است که علی رغم آن نظریّه که بخش خصوصی را در تعلیم شرکت ندهیم، حتیّ در این تعلیم هم شرکتشان بدهیم و یک بخش و قسمتی از کارها را به دست آنها بسپاریم؛ همان طور که در جاهای دیگر هم چنین است، منتهاکنترلشان کنیم تا سود طلبی و تحمیل عقیده و دیگر انحرافات نباشد. اگر با ایندو برنامه حرکت کنیم، ممکن است یک انقلاب فرهنگی واقعی صورت دهیمو شاید در آینده - در ظرف ۱۰ سال دیگر - همه چیز داشته باشیم.
حالا دو جمله دیگر هم بگویم که مربوط به بحث اقتصادیمان میشود: کَلّاإِنَّ اْلِانْسانَ لَیَطْغی/ أَنْ رَاهُ اسْتَغْنی. فراز سوّم اوّلین وحِی که پیغمبر میگیرد، مبارزه با مستکبرین است. حالا بنشینند آقایان در یک جایی و بگویند که نه! روح قرآن، با این اصل میسازد که هرکس، هر چه میتواند مال جمع کند! خوب! آن قرآنی که هنوز فرصت نکرده از کعبه، از نماز، از روزه، از زن و مرد، وچیزهای دیگر بگوید، در سوّمین مطلبش میگوید: این طبیعت انسان است کهاگر احساس غنا کرد و خودش را مستغنی دید، طغیان میکند، میکوبد وخراب میکند؛ هیتلر میشود را کفلر میشود، ریگان میشود، بگینمیشود، سادات میشود، محمّدرضای پهلوی میشود، این شاهپورهامیشود، این دزدهایی که از اینجا فرار کردند و در آنجا دارند عربده میکشند، میشود. حالا آقایان بنشینند بگویند که نه! روح قرآن میسازد و یا بگویند کهقرآن در جایی گفته.... وَاتَیْتُمْ إِحْدیُهنَّ قْنِطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً [= (اگر زنیرا خواستید رها کنید و دیگری را به جای او برگزینید) و مال بسیاری رانصیبشان کردهاید، نباید چیزی از آن پس بگیرید]؛ پس معلوم میشود که آدممیتواند یک گنج داشته باشد و صداق زنش کند! بله از لحاظ فقهی میتواند، از لحاظ حقوقی اگر قانون بخواهیم بگذاریم میتواند، منتها اسلام راهش را بسته است. تربیت اسلام، با اینکه ما بگذاریم آدمهای سرکش در جامعه پیداشوند، سازگار نیست.
خوب توجّه کنید که در اوّلین سوره قرآن و در اوّلین لحظاتی که وحی نازلمیشود و آن موقعی که جبرئیل مانند دریا و کوه و عظمت آسمانها در مقابلپیغمبر (ص) جلوه کرده و در آن موقعی که پیغمبر (ص) همه وجودش گیج ومبهوت وحی شده و برای اوّلین بار بعد از پانصدوچند سال، درهای آسمانباز شده و خدا دارد مستقیماً با بشر حرف میزند و برای اوّلین موقعی کهمیخواهد کتاب قانون زندگی بشر را بنویسد، آری در چنین زمانی میگوید: إِنَّ اْلِانْسانَ لَیَطْغی/ أَنْ رَاهُ اسْتَغْنی! آن وقت افرادی باشند با این طرز تفکّر کهخیال کنند میشود در جهان اسلام یک قشری مستکبر زندگی کنند و یکقشری مستضعف! به خدا نمیشود!! البتّه من با این استدلال نمیگویم واستدلال اصلی بنده در فقه است که خواهم گفت؛ امّا همین چند جمله اوّلسوره مبارکه عَلَق، توحید آفرینش را میگوید، توحید ربوبی را میگوید، ارزش علم را میگوید، ارزش توجّه به حقیقت را میگوید، ارزش کتابت ونوشتن را میگوید و بعد مبارزه با مستکبر و قشر مُتْرف را مطرح میکند. آیاتبعدش هم راجع به همینهاست و سپس وارد تقوا میشود و میگوید که ایکاش اینها این جور بودند که به جای ظلمهایشان، امر به تقوا میکردند. اگر منبخواهم دراین باره بیشتر بحث کنم، فکر میکنم این خطبه کشش ندارد.
گفتم که برائت استهلال قرآن، همین سوره است؛ که یا مجموعاً نازل شده یا حدّاقل، این چند آیه اوّلی با هم نزول یافته است. نظر اکثر مورخّین ومفسّرین این است که همه سوره یکجا نازل شده. به هرحال، این دور نمایاسلام است، جهان بینی اسلام را بیان میکند؛ خدا، انسان، علم، نفی استکبار وبعد معاد را هم میگوید: إِنَّ إلی رَبِّکَ الرُّجْعی؛ حرکت انسان از علقتا اینموجود پیچیده، به معاد منتهی میشود. این اصلاً دوره حرکت انسان است کهچکیده جهان بینی ما میتواند باشد؛ و دیدیم که در همین جملات کوتاه، مبارزه با استکبار و تمرکز ثروت، مبارزه با استغنای بی جا و باطل نیز مطرحاست.
چون خطبه دوّم را نمیتوانیم بدون بحث روز بگذاریم، با اینکه خیلی طولکشیده، ولی راجع به مسأله تازهتر که جنگ و وضع موجود است، خیلی کوتاهعرض میکنم؛ چون در خطبه عربی به طور مفصّل خواهم گفت و بنابراینبخش فارسی را کوتاه میگویم.
الآن دو جریان در سطح منطقه، به کارگردانی آمریکا و غربیها، در حرکت استکه در حقیقت یک جریان است، منتها با دو شعبه. اوّل مسأله تلاش برای اینکهبه صورت ظاهر، مصر را به دنیای عرب بازگردانند و دوّم تلاش برای اینکهایران را در مقابل اعراب قرار دهند و خطر ایران را برای منطقه و منابع نفتی، عمده و بزرگ نشان بدهند؛ به دو شکل: در اروپا، به اروپاییها میگویند کهدیگر نفت نمیآید و در منطقه به شیوخ عرب میگویند که ایران ملّتهایتان راعلیه شما تحریک میکند و در نتیجه سیادتتان گرفته میشود!
هدف کلّی این است که با این دو جریان که گفتم در واقع جریانی واحداست، جمهوری اسلامی ایران و در حقیقت اسلام را در مقابل عربها و بخشمرتجع عرب قرار بدهند؛ و در کنار آن، حسّاسیتی را که دنیای عرب رویاسرائیل دارد، کم کنند و حسّاسیت را - رندانه و رذیلانه - به ایران منتقل کنند. ببینید! اینها که زیر بار میروند، چقدر احمقاند! ایرانی که - من خیال میکنم - در آینده مهمترین مرکزی است که میتواند اسرائیل را نابود کند و هرکس بهغیر از ایران، امید ببندد، دارد به سراب نگاه میکند و مطمئناً این یکی ازکارهای بزرگ ما خواهد بود و اسرائیل هم میداند و آمریکا هم میداند، حالاایران را برای عربها خطر و اسرائیل را دوست عربها میدانند! این چقدراحمقانه است (دنیای عرب به این حرف گوش بدهد) که مصر با اسرائیل رابطهبرقرار کند، سفارت درست کند، دوستش بشود، امّا ایران اسلامی که همپالکی گلدامایررا از اینجا به مصر انداخت تا همانجا مُرد و دفن شد، بشودضدّعرب و ضدّ آن نیروهایی که میخواهند با اسلام باشند. ببینید! واقعاً چقدراحمقانه است!
امّا بلندگوها، این قدر گوشخراش است که یک عدّه نادان ممکن است باورکنند، ممکن است عقلشان را کنار بگذارند و گوشهایشان را باز بکنند وباورشان بشود! من معتقدم که مصر، هیچ وقت از دنیای ارتجاع عرب جدا نبود؛ یعنی آن روزی که مصر به کمپ دیوید رفت، همه این شیوخ، یا اکثرشان با اوموافق بودند. اردن - حسین موافق بود، حسن موافق بود، سودان موافق بود، سعودی موافق بود، کویت موافق بود، عُمّان موافق بود؛ به هرحال بعضی ازشیوخ هم موافق بودند، کمکش هم کردند و اسمش را این گذاشتند که ما با اوقهریم! امّا چه قهری که پول اسلحهاش را هم میدهید؟! چه قهری که همه جادر یک جبهه حرکت میکنید و یک جور حرف میزنید، منتها از دو بلندگو؟! بهانه میخواهند که ظاهراً با هم آشتی کنند. بهانه خوبی هم پیدا شده: ایرانمقتدر نیرومند انقلابی که با خون و شهادت، دشمنش را از خاک خود بیرونمیکند، دشمن خوبی است! یااللّه! بیایید با مصر متحّد بشوید و به جایاینکه با اسرائیل بجنگیم، با ایران میجنگیم!
این، سخیفترین استدلال است، ولی برای انسان مسخ شده و همان إنّالْانْسانَ لَیَطْغی/ أَنْ رَاهُ اسْتَغْنی، پذیرشش آسان است. این استدلال را، یکعدّه نادان که نفت هم دارند، اسلحه هم دارند، میپذیرند و این جریانات را بهراه میاندازند. امّا خوب! در مقابل عظمت حق و موفقیّت اسلام و جنایاتصدام - که هیچ قابل دفاع نیست - پیش خلقها رویشان سیاه و سرشان پاییناست. چه جور میشود از صدّامی دفاع کرد که میآید در شهری مثل هویزه کهمردمش عرب فقیر هستند و یک مشت خانه را با آب و گِل و چوب و مانند آندرست کردهاند، پول میدهد، نفت میدهد و موادّ منفجره به قیمت طلامیخرد و میآورد خانههای عربهای مسلمان هویزه را با خاک یکسان میکند!
این منطق را، شما چطور میخواهید از آن دفاع کنید؟ اسرائیل، به خاطر قُنَیْطَره[3]، در دنیا سر شکسته است. شما چه جور میخواهید از این صدّامدفاع کنید؟ آنهایی که این منطق شما را بفهمند و با شما باشند، همان بهتر که باشما باشند! این طور آدمها در هیچ کجا، جایی ندارند مگر با شما! و ما فقطمیتوانیم با این طور آدمها بجنگیم و این افتخار ماست که جبههای در مقابل ما درست بشود که در این جبهه افرادی این قدر نادان و بیشعور باشند که موضعمصر را نفهمند، موضع اردن را نفهمند، موضع مراکش را نفهمند، موضع یمنشمالی را نفهمند. با این آدمها جنگیدن دارد، باید با اینها جنگید! اگر آنها همرها کنند، ما نباید دست از سر اینها برداریم، باید شرّ اینها را از سر دنیای اسلامکوتاه کنیم.
ولی من در همین جا با صراحت و برای چندمین بار میگویم؛ فقط این جورآدمها باید از جمهوری اسلامی بترسند. ملّت عراق نترسد! ملّت کویت نترسد! ملّت عربستان سعودی نترسد! شیوخ صالح خلیج فارس نترسند! آدمهایی کهحاضرند با جبهه حق باشند نترسند! ما اگر این جنگ را داریم تحمّل میکنیم، به خاطر موضعی است که به نفع مردم عراق گرفتهایم. اگر روز اوّل به صدّام دست میدادیم و اهلاً وسهلاً میگفتیم و وقتی که میخواست بیاید ایران، دعوتش میکردیم، حاضر بود همین خرج هایی که کرده، برای ما بکند. ما بهخاطر آن حق که حاضر نشدیم منافع ملّت عراق را فدای جاه طلبیهای بعثعفلقی بکنیم، این جنگ را تحمّل کردیم؛ و به همین دلیل، چنین جنگی را درفلسطین هم تحمّل خواهیم کرد؛ و اگر شما دست از این ریاکاریها بردارید، باما عاقلانه برخورد کنید، با اسرائیل بجنگید، با ضدّ خلق بجنگید، ثروتهایاسلام و مسلمانها را در جیب تراستهای آمریکایی نریزید و بخواهید مستقلزندگی کنید، دست ما بالای سر شما هم خواهد بود و با شما خواهیم بود.
أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرّجیم
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
وَالضُّحی/ وَ اللَّیْلِ إِذاسَجی/ ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی/ وَلَلْاخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ اْلأوُلی / وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرضی/ أَلَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَاوی/ وَ وَجَدَکَ ضالّاً فَهَدی/وَ وَجَدَکَ عائلاً فَأَغْنی/ فَأَمَّا الْیَتیمَ فَلاتَقْهَرْ/ وَ أَمَّا السَّائِلَفَلاتَنْهَرْ/ وَ أَمَّا بنْعِمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ:
بسْمِاللَّهِالرَّحْمنِ الرّحیم
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ/ وَوَضَعْناعَنْکَ وِزْرَکَ/ الذَّی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ/ وَ رَفَعْنالَکَ ذکْرَکَ/ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً/ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً/ فَإِذافَرَغْتَ فَانْصَبْ/ وَ إِلی رَبِّکَ فَارْغَبْ.
[1]- آیه ۱ سوره انفال
[2] - حیازت در لغت: حیازت، مصدر فعل حاز به معنای ضمیمه کردن است، گویا کسی که مکانی را حیازت میکند، آن را تملک کرده و به دارائیهایش ضمیمه میکند. پس هر چیزی که به نفس انسان ضمیمه شود، آن فرد، آن چیز را حیازت کرده است.
در اصطلاح فقهی: در فقه قاعدهای وجود دارد به نام "من حاز ملک"، به این معنا که حیازت، یکی از اسباب ملکیت است و مقصود از حیازت، استیلاء و تسلط بر چیزی است که سابقه مالکیت شخص بر آن وجود نداشت مانند آب دریاها و رودخانههای عمومی، ماهی دریا، هیزم و علوفه زمینهای بدون مالک و پرندگان.
از جمله موضوعات بحث این است که آیا وکالت گرفتن در حیازت صحیح است یا خیر؟ و یا این که به صِرف تصرف کردن مباحات، ملکیت محقق میشود، یا این که نیاز به قصد است؟ یعنی تا انسان قصد حیازت نداشته باشد، حیازت تحقق نمییابد. در این موضوع؛ فقهاء اختلاف دارند اما آنچه مورد اتفاق فقها میباشد این است که به طور کلی حیازت و تسلط بر مباحات (آنچه که مالک ندارد) علتِ ملکیّت برای انسان میباشد.
[3] - قنیطره (به عربی: القنیطرة) شهری است کوچک و ویران شده که مرکز استان قنیطره بهشمار میرود. این شهر کوچک در یک دره در بلندیهای جولان و در ارتفاع ۱۰۱۰ متری از سطح دریا واقع شدهاست. این شهر در دوران عثمانی به عنوان یک ایستگاه راه در مسیر کاروانها به شهر دمشق تأسیس شد. سپس به یک شهرک نظامی تبدیل شد با جمعیتی در حدود ۲۰٬۰۰۰ نفر (بیشتر عرب). این شهر موقعیت استراتژیکی دارد و در کنار خط آتشبس با اسرائیل واقع است. وضعیت دولت این شهر به دلیل درگیری سوریه و اسرائیل بلاتکلیف است.
القنیطرة به معنی «پل کوچک» است.. در ۱۰ ژوئن ۱۹۶۷ یعنی در آخرین روز از جنگ شش روزه، این شهر تحت کنترل اسرائیل درآمد در سال ۱۹۷۳ سوریه این شهر را در طول جنگ یوم کیپور باز پس گرفت، اما اسرائیل کنترل این شهر را با یک ضد حمله دوباره در دست گرفت. در ژوئن سال ۱۹۷۴ اسرائیل از این شهر عقب نشینی کرد ولی این شهر تقریباً بهطور کامل قبل از عقب نشینی اسرائیل در ژوئن ۱۹۷۴ نابود شد. از ۳۱ ماه مه سال ۱۹۷۴ نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد (UNDOF) جهت حفظ آتش بس در نزدیکی این شهر مستقر شدهاند. در حال حاضر فقط تعداد انگشت شماری از خانوادهها در این شهر ساکن هستند. سوریه از بازسازی این شهر خودداری کرده و از اسکان مجدد مردم در این منطقه دلسرد است.
[1] - پیامبر نسبت بهمؤمنان، از خودشان، برترو اوْلی است.
[2] - هیچ مرد و زن مؤمنی را در امری کهخداوند و پیامبرش مقرّر داشتهاند، اختیاری نیست که خواست خود را بهتر شمرند.
[3] - خداوند وپیامبر و جانشینان صاحب حکومت و ولایتِ پیامبر راکه از خودتاناند، فرمان برید.
[4] - اراضی مواتی که با فتح و جهاد به دست آمده باشد، زمین مفتوح عنوه نامیده میشود.