خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

از 72 تن کربلا تا 72 تن کربلای سرچشمه

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۱۵ آبان ۱۳۶۰

خطبه اوّل

بسم‌الله الرحمن الرحیم

اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللَّهِ و آلِهِ الْاَئِمَةِ الْمَعْصُومین.

همان‌طور که مردم انتظار دارند، خطبه اوّل به عاشورا و شهادت ‌اباعبدالله (ع) اختصاص دارد، و در خطبه دوم هم، مسائل جاری سیاسی -اجتماعی کشور بحث خواهد شد.

در خطبه مربوط به کربلا و امام حسین (ع) سعی می‌کنم فلسفه و آثار قیام را به‌نحوی‌که امروز هم مورد استفاده ما قرار می‌گیرد، توضیح بدهم. به‌طورکلی، قیام‌های باارزش و اصیل که به دنبالشان شهادت پیش بیاید و بخواهند از شهادت و خون ریخته یا نیروهای تقدیم شده، تأثیر مناسب بگیرند، شرایط فراوانی دارند که ممکن است دو سه شرط اساسی را اینجا بگویم.

یکی از شرایط مهم ثمربخش بودن قیام‌ها این است که محور قیام، حق باشد و هدف، حق خالص و نا آلوده به باطل. به هراندازه که عنصر حق و حق‌طلبی در نهضت و قیام قوی‌تر باشد، موفقیت درازمدت بیشتر است. و به هراندازه که آلوده به باطل بشود، ولو این باطل هواهای نفسانی باشد از ارزش قیام و تأثیر آن می‌کاهد.

رکن دوم، شرایط قیام‌کننده است. یعنی کسی که می‌خواهد قیام کند و شهید بشود، شرایطی دارد. این‌طور نیست که هر عنصری، یا هر انسانی، قیام و فداکاری کند، ولو در راه حق، ولو با دشمن حق، همان تأثیری را از شهادت خودش بگیرد که شهیدان در قیام‌های دارای ارکان صحیح می‌توانند داشته باشند. البته بی‌اثر نیست. به‌هرحال شهادت مؤثر است، ولی شخصیت شهید و قیام‌کننده چنان نقش اساسی و مهمی دارد که در موفقیت‌ها، برای رسیدن به اهداف، رکن است.

سوم، شخصیت و جریان مقابل قیام است. یعنی انسان با چه کسی‌ می‌جنگد. این‌که با چه کسی دعوا می‌کند و شهید یا کشته می‌شود، مهم است. اگر طرف مقابل، باطل باطل باشد (هر چه باطل‌تر باشد) اثر قیام و شهادت بیشتر است. اگر طرف مقابل باطل نباشد، شهادتی هم محسوب نمی‌شود. و اگر آمیزه‌ای از حق و باطل باشد، شرایط دیگری پیش می‌آید که ممکن است ضمن بحثم باز بشود.

هر چه بیشتر به جریان کربلا و حادثه شهادت امام حسین (ع) و اصحاب آن حضرت در قیام کربلا فکر می‌کنیم، احراز شرایط یک قیام و شهادت اصولی‌تر را در آن بیشتر پیدا می‌کنیم. طوری که اگر بخواهیم بیندیشیم و نکته‌ای در آن بیابیم و درباره آن بگوییم اگر آن طوری بود، بهتر می‌شد، موفق نمی‌شویم. ممکن است در آغاز نکته‌هایی به ذهن انسان بیاید، اما هر چه بیشتر دنبال آن ‌می‌رود و تحقیق و مطالعه بیشتری انجام می‌دهد، به تحلیل‌هایی می‌رسد که ‌تازه می‌فهمد اشتباه کرده و به خطا رفته است. به همین دلیل این احتمال که حادثه کربلا و شهادت کربلاییان حادثه طراحی شده از مبدأ وحی بوده، قوت‌ می‌گیرد. البته این نظر در تاریخ به‌عنوان یک نظریه وجود دارد؛ نظریه‌ای که طرفداران فراوانی هم دارد. در اینجا شهادت امام را به‌عنوان یک حادثه مطرح ‌می‌کنند و معتقدند شهادت یک پیش آمد دلخواه امام حسین (ع) نبوده است. امّا طرحی که از ابتدای تاریخ بشریت تعبیه شده و همراه یک دین جاوید به‌عنوان گنجینه‌ای پر اسرار همراه آن ادامه می‌یابد، ازجمله نظریه‌های معتبر و قابل‌تأمل است. دینی که قرار است ابدیتی را به دنبال داشته باشد، یک چنین شهادت و برنامه‌ای، به‌عنوان ضرورت و پشتوانه، لازم داشته تا در وحی و اسرار پیغمبر (ص) و چه‌بسا در اسرار قرآن گنجانده شود. با مطالعه و تحقیق‌ هشیارانه می‌توان فهمید که این نظریه محکم‌تر از آن نظریه دیگر است که‌می‌گوید امام حسین (ع) طبق وظیفه معمولی که برای هر مسلمان معین شده، قیام کرده و جهت شکستن حکومت جور امکان موفقیت هم داشته، همچنان‌که‌ممکن بود موفق هم نشود. البته چون در این طرف قضیه، راه حق مطرح بودچنین جریاناتی شکل گرفت.

این دو نظریه را مقابل هم می‌گذاریم. من فکر می‌کنم اگر به‌شیوه استدلال‌نتوانیم به‌اینجا برسیم، روح و ذوق مذهبی انسان به‌جانب طرح الهی کشیده‌می‌شود.

از دوران پیغمبر (ص)، دو امر مهم به‌عنوان پیش‌بینی و غیب‌گویی بین‌اصحاب خاص و محارم اسرار ایشان مطرح بوده که می‌دانستند. یکی قیام امام‌زمان (عج) است. از فرزندان پیغمبر (ص)، شخصی معین، حضرت قائم، مهدی موعود (عج) با مشخصاتی ویژه روزی می‌آید و آن روز، روز حکومت‌اسلام و دین و عدالت است. یک چنین حقیقتی بوده و همه خاصّان هم می‌دانستند. در طول تاریخ، حتی در زمان ائمه (ع)، هر کس به‌فکر می‌افتادنهضتی بکند، به‌یاد این حقیقت، امیدوار بود این همان نهضت موعود باشد. ودوم، این ماجرای کربلاست. در آن زمان که گاه و بیگاه در محافل‌خصوصی، مسأله شهادت امام حسین (ع) مطرح می‌شد، پیغمبر (ص) گریه‌می‌کرد. علی (ع) گریه می‌کرد. فاطمه (س) گریه می‌کرد.

حرف‌ها و نقلها آن قدر پیرامون این مسأله کربلا زیاد است که برخی در کتب‌خود آورده‌اند: پیش امام حسین (ع) می‌آمدند تا از ایشان بپرسند اسمشان جزوآن همراهان شهید امام در کربلا هست یا نه؟ حتی بحث تا آنجا پیش رفته بودکه گروه خاصی را در عده همراهان امام نام می‌بردند. روایتی داریم که پیغمبر (ص) شخصی را در گذر می‌بیند و چیزی به‌او می‌گوید و همراهان پیغمبر (ص) می‌فهمند که آن شخص از یاران شهید امام حسین (ع) در کربلاست.

به‌هرحال سابقه این قضیه بیش از این حرفهاست. مطلب آن قدر ریشه‌داراست که به‌نظر می‌آید یک طراحی الهی دخیل بوده وگرنه بعید به‌نظر می‌رسدطراحی با فکر محدود بشری بتواند تا این حد در اعماق تاریخ نفوذ کند؛ نفوذی‌گوینده، سازنده و کارساز تا آنجا که حلال مشکلات دین است و مکتبی را که‌ما معتقدیم لُب و مخ و مغزش را چنین جریانی و چنین شهادت گروهی‌تشکیل می‌دهد، زنده و جاوید و متحرک بار بیاورد.

حالا می‌پردازم به‌آن سه رکن که سبب ارزش و والایی بعضی از قیامهامی‌شود. درباره حادثه کربلا توضیح می‌دهم تا شما ببینید مطلب از چه قراراست: اوّل هدف، دوم شخصیت قیام کننده و سوّم، شخصیت طرف مقابل‌جنگ. درباره هدف امام حسین (ع) همان طور که در ریشه‌یابی تاریخی وصحبتهای حضرتش روشن می‌شود، چیزی غیر از خدا و اسلام در سراسربرنامه حرکتش دیده نمی‌شود. کلماتی در همین جهت از امام حسین (ع) هست‌که محور قیام را روشن می‌کند. همچنین می‌تواند برای برادران عزیز و خواهران‌محترم در جهت آینده درسی باشد که اگر می‌خواهند اقدام خطیری بکنند، بدون تعیین حقیقت در هدفشان، دست به‌کار خطیر نزنند.

امام حسین (ع) از مکه خارج می‌شود و در راه کربلا با "فرزدق" شاعرمعروف عرب، برخورد می‌کند. فرزدق از طرف عراق می‌آید و امام از سوی‌مکه. فرزدق در ایام حج، مثل همیشه در راه مکه بوده که با امام برخورد می‌کند. عرض می‌کند: " به‌کجا می‌روید؟" امام حسین (ع) هدفش را می‌فرماید. فرزدق می‌گوید:» به‌نظر من اشتباه می‌کنید. کوفه لیاقت شما را ندارد. مردم کوفه‌حمایت نمی‌کنند، بی‌وفا هستند. ابن زیاد مسلط است ...«و خلاصه، وضع‌سیاسی را باز می‌کند. می‌بینیم امام حسین (ع) با یک جمله کوتاه چگونه او رامأیوس می‌کند که دیگر بحث نکند. می‌فرماید ما که می‌رویم. اگر قضا و قدرآن‌طور که میلمان بود، پیش آمد که خوب، خدا را شکر. ولی اگر موافق نبود، که‌امیدواریم پیش نیاید (البته "ما" نمی‌گوید. تعبیر "رجاء" است. رجاء، من‌نمی‌گوید.) چه باک؟ کسی که اساس کار و هدفش حق است، مردی که‌سریره‌اش تقواست، ضرر نمی‌کند. این جمله فرزدق را قانع می‌کند و اومی‌رود. معیار حق است. ایشان می‌گوید ما برای حق می‌رویم و به‌انتهای‌ماجرا کاری نداریم.

قدری بیشتر جلو می‌رویم. جریان معروفی را می‌گویم که امام حسین (ع) باعلی اکبر (ع) نزدیک هم بودند. امام همان طور که سوار مرکب است، از فرطخستگی به خواب سبکی می‌رود. از خواب بیدار می‌شود و کلمه "استرجاع" رابه‌زبان می‌آورد. علی اکبر (ع) نزدیک بوده و می‌داند چیزی به خاطر مبارک امام‌رسیده است. می‌پرسند: " چرا فرمودید استرجاع؟ " امام پاسخ می‌دهد:» گوینده‌ای، ناطق غیبی، هاتفی، چیزی به‌گوشم خواند که می‌گفت کاروان باسرعت می‌رود و مرگ به‌دنبالشان روان است. «علی اکبر (ع) سؤال می‌کند:"افلسناعلی الحق." امام می‌فرماید:» چرا؟«و بعد ادامه می‌دهد:» فَاِذًالانُبالی‌بالمَوْتِ. «ما دیگر چرا از مرگ بترسیم؟ از این گونه نکات جزیی و کوچک اگرازهمان نخست که مسأله کربلا و حرکت امام حسین (ع) مطرح می‌شود، تا آن‌آخر که فرزندان امام به‌مدینه باز می‌گردند، جمع‌آوری بکنید، مقاله بزرگی‌می‌شود که تماماً نشان می‌دهد تکیه بر روی حق بوده و هست. چون هدف‌حق است و غیر آن چیزی در کار نبوده، لذا همراهان امام هم می‌باید این‌طورباشند. یعنی امام حسین (ع) در این سفر، نمی‌توانست افرادی را با خود بیاوردکه به‌غیرحق گرایش دیگری داشته باشند. لذا طبق برخی روایات، اسامی‌همراهان از قبل برای امام روشن بوده است. شاید خیلی از همراهان هم‌خودشان می‌دانستند.

از طرف دیگر، شخصیت قیام کننده است. اینجا اگر موضوع را مخلوطمی‌کنم، چون به‌هم ارتباط دارند. در سراسر زندگی امام حسین (ع) نقطه ضعف‌وجود ندارد. امام، معصوم است و کسی نمی‌تواند در زندگی ایشان هم ماننددیگر معصومین، نقطه ضعف پیدا بکند. چهره‌ای بود که دوست و دشمن‌قبولش داشت. ممکن بود دشمنان به‌خاطر مخالفت با حقیقت، مخالف امام‌حسین (ع) باشند، امّا هیچ‌کس نمی‌تواند در زندگی یا شخصیت ایشان خلل وضعفی بیابد. دوستانی هم که با امام حسین (ع) بودند، همین طور بودند. چندبار این‌ها را تصفیه کرد. از مدینه که حرکت کرد، دست به‌تصفیه همراهان زد. درمکه همین طور، آن‌ها را تصفیه کرد. همان ساعتی که خواست حرکت کند، اعلام‌خطر کرد. حالا در مدینه، در مکه یا در کربلا، احتمال اینکه خطبه‌ها را هر جاخوانده باشد، هست. اما ظاهراً بیشتر به‌مکه می‌خورد که امام حسین (ع) فرموده باشد: " وکانی باوصالی تتقطعها... غسلان الغلواث بین النوادیس وکربلا... "آن عده‌ای که دائم نصیحت و توصیه می‌کردند که آقا نروید، با حساب‌نیست و از این قبیل حرفها؛ تنها برای مأیوس کردنشان فرمود: » من مثل اینکه‌با چشم خودم می‌بینم که این بندبند بدن مرا گرگان کوفه و درندگان بنی‌امیه درمنطقه‌ای به‌نام کربلا قطعه قطعه می‌کنند. «این جملات را عمداً می‌گفت تاهمراهان خود را تصفیه کند. برای اینکه امام حسین (ع) دنبال یک طرح بود، طرح روشنی برای انجام وظیفه خویش.

وقتی که خبر شهادت » مسلم «می‌رسد، اصحاب را جمع می‌کند و می‌گوید:» آن‌هایی که به قصد پیروزی کوفه آمده‌اند، نیایند. «یا هنگامی که با» حرّبن یزیدریاحی «برخورد می‌کند، من باب اتمام حجت با مردم، می‌فرماید:» آن‌هایی که‌راضی نیستند، نیایند. «حتی عصر تاسوعا و شب عاشورا در نزدیکی غروب، در آن لحظات حساس و پرخطر، زمانی که مذاکرات شکست خورده و» ابن‌سعد «دستور حمله داده و دشمن تا دم خیمه‌ها آمده و» ابوالفضل«رفته تابرای یک شب مهلت بگیرد (البته علت این کار را امام حسین (ع) می‌دانست‌و خودش دستور داده بود. شاید دلایلی مثل مهلت برای عبادت و این قبیل‌مسایل داشته‌اند.) باز امام حسین (ع) اصحابش را جمع می‌کند تا از آنها تقدیربکند. امام در این جلسه تعبیراتی دارد که نشان می‌دهد چه مردمی همراه‌ایشان بوده‌اند. با کمال صراحت می‌گوید: " من اصحابی باوفاتر از اصحاب‌خودم ندیده‌ام." یعنی اینها از اصحاب بدر، احد و حتی از یاران پیغمبر هم بهترهستند. " و اهل بیتی هم از اهل بیت خودم باوفاتر و اهل محبت‌تر ندیدم. شمانهایت فداکاری را کردید، تا اینجا آمدید."باز برای اینها روشن می‌کند که قضیه‌من هستم، شماها نیستید. "این‌ها من یکی را می‌خواهند. فردا هم کشته‌می‌شویم." حالا ممکن است این جمله را این‌طور بیان کرده که: "این‌ها مرامی‌خواهند و لزومی ندارد شماها کشته شوید. می‌توانید امشب بروید. خدمتی هم که به من می‌توانید بکنید این است که بچه‌های مرا با خودتان‌ببرید. بروید و از تاریکی شب استفاده کنید." حالا اصحاب چه می‌گویند، این‌را هم عرض می‌کنم. باز یک تصفیه‌ای است. حالا رفتند یا نرفتند، روشن‌نیست.

روایتی هست از حضرت سکینه (س) در سنین کودکی که می‌فرماید: "شبی‌مهتابی بود. دیدم سر و صدایی از خیمه مجاور می‌آید. رفتم و دیدم پدرم درحال صحبت کردن است. نشستم گوش دادم و شنیدم که پدرم می‌گوید..." بعدسکینه می‌گوید: "دیدم عده‌ای رفتند و ما را تنها گذاشتند. دلم شکست و آمدم‌به خیمه و صدایم را به‌گریه بلند کردم. عمه‌ام آمد..." حالا این چیزهایی هست‌که ما در ذکر مصائب زیاد شنیده‌ایم. اما روایات دیگری هم هست که از دیگران‌به دست رسیده است. مثلاً از حضرت سجاد (ع) و بعضی حضار دیگر روایت‌شده که نه، کسی نرفته. البته معنایش این نیست که سکینه دروغ گفته یانعوذباللّه، دیگران؛ بالاخره باید دید که روایت از کجا می‌رسد. در این بین‌فاصله‌ها هست. به‌ظن قوی از روایات استفاده می‌شود که آن شب کسی نرفت و حتی عده‌ای هم آمدند. گویا تا سی نفر در روایت آمده، حتی بیشتر که اینها ازاصحاب ابن سعد بودند و آمدند و به‌امام حسین (ع) ملحق شدند. به هرحال‌حالا چه رفته باشند و چه نرفته باشند، مطلب اینجاست که عده‌ای ماندند وکسی که احتمال دروغ گفتن درباره‌اش نبوده با صراحت به‌اینها گفته: "فرداکشته می‌شوید و فردا همه‌مان می‌میریم." وقتی امام درخواست می‌کند که‌شما هم بروید، یک لحظه سکوت بر خیمه حکمفرما می‌شود! نفس‌ها درسینه حبس است که حضرت ابوالفضل (ع) سکوت را می‌شکند و عرض‌می‌کند: " برادر! برویم؟! این چه پیشنهادی است؟! زندگی بعد از شما چه‌ارزشی دارد؟ برویم و سرکوچه‌های مدینه بنشینیم تا از هر کسی که آمد بپرسیم‌از حسین چه خبر دارد؟!«زهیر یکی از افرادی است که در بین راه به‌امام ملحق‌شده و داستان پیوستنش به امام، خیلی شیرین است. او بلند می‌شود ومی‌گوید:» آقا! این یک بار است که ما می‌میریم و این یک جان است که از یک‌کالبد خشک بیرون می‌آید. به‌خدا مایلم هزار بار، هزاربار در راه تو که راه‌خداست کشته شوم، دوباره زنده بشوم و دوباره کشته شوم. چیزی از این برای‌ما شیرین‌تر نیست. «قاسم (س)، جوان سیزده ساله امام برمی‌خیزد و می‌گوید:» آقا فرمودید همه می‌میرند. فردا همه شهید می‌شوند. من هم اگر باشم شهیدمی‌شوم؟«امام می‌فرماید:» مرگ در نظر شما چگونه است؟«قاسم پاسخ‌می‌دهد: "احلی من العسل." از عسل هم شیرین‌تر است. امام حسین (ع) می‌فرماید: "بله، هر کس بماند شهید می‌شود." و قاسم اظهار خوشحالی‌می‌کند.

داستان آن شب، داستان عجیبی است! جلسه ملائکه است. اولیای اللَّه‌اندو همه آنها مطمئن بودند که در مدت زمان کوتاهی، در بهشت و در کنار اولیاء وانبیاء خواهند بود. پس برای این لحظات وصال، لحظه شماری می‌کردند. این‌این هم آخرین تصفیه است. یک چنین عناصری لازم است تا قیام معنا بدهد وشهادت حقیقی باشد. معنایی که امروز ما از آن می‌فهمیم، البته نسبی است. حد معنای شهادت امام حسین (ع) بسیار بسیار متعالی است.

می‌گفتند اینها طراحی می‌خواهد. این‌ها چیزهای معمولی نیست. طراحی‌حرکت امام و هدف ایشان هم همین بوده است. نقل این نیست که آن شب امام‌حسین حرف‌هایی گفته و اینها گول خوردند و آمدند و گیر افتادند. نه، در مکه هم‌همین حرف‌ها را گفته و منزل به‌منزل تکرار کرده تا برای هر کسی اتمام حجت‌باشد.

در آن لحظاتی که یزید برای بیعت گرفتن از امام حسین (ع) رسولی‌به مدینه فرستاد، شرایطی بسیار سخت برایشان پیش آمد و آن روز برای‌امام روز بسیار مهمی بود، چرا که ایشان می‌رود بر مزار جد خود پیغمبر (ص) می‌نشیند و از خدا می‌خواهد تا راه ایشان را روشن گرداند. لحظه‌ای به‌خواب‌می‌رود. در خواب به‌او گفته می‌شود: » اُخْرُجْ اِلَی العراق اِنَّ اللّهَ شاءَ اَنْ یَراکَ‌قَتیلاً. «خدا خواسته تو شهید بشوی. امام حسین این را به خیلی از دوستانش‌گفت. اصلاً آوردن این بچه‌ها و کاروان، خودش مسأله‌ای است که با هیچ‌معیاری جور در نمی‌آید! البته با این معیارهایی که آقایان می‌خواهند روشن‌بکنند، جور در نمی‌آید! عاقل‌ترین مردم آن روز با این کار امام مخالف بودندحتی خیرخواه‌ترینشان؛ آن‌هایی که اسرار را درست نمی‌دانستند. " محمدحنفیه"، برادر امام حسین (ع) به‌ایشان می‌گوید: "آقا، شما که مردم کوفه رامی‌شناسید، چرا می‌روید؟" "ابن عباس" می‌گوید: "آقا، چرا می‌روی؟ تو که‌می‌دانی این کوفیان با پدر و برادرت چه کردند، به چه امیدی می‌روی؟" امام‌حسین (ع) به‌اینها اشاره می‌کند که من باید بروم و رفتن من، امر محتومی‌است. بعد اینها نمی‌فهمند و می‌گویند:» پس چرا اینها را می‌بری؟ بچه‌ها را چرامی‌بری؟ زن و بچه‌ات را چرا می‌بری؟«امام حسین (ع) می‌گوید:» اِنَّ اللَّهَ شاءَاَنْ یَریهُنَّ سَبایا. «خدا خواسته است اینها هم اسیر بشوند. چرا اسیر بشوند؟ حالا کمی جلوتر عرض می‌کنم که باز طرح را نشان می‌دهد. این‌ها فکر می‌کنندراههایی که پیش پای امام می‌گذارند، عاقلانه است. در صورتی که اگر آدم طرح‌نداشته باشد در کار خودش پافشاری نمی‌کند. می‌گویند: "آقا این مردمی که به‌شما نامه نوشتند و شما را دعوت کردند، اگر راست می‌گویند، یک‌نفر از آنها یاچند نفرشان کاری بکنند. این‌ها قیام کنند و حاکم را بیرون کنند. شهر را بگیرند وتصرف کنند تا کارها آماده شود. آن وقت شما بروید آنجا و رهبری را در دست‌بگیرید. اگر راست می‌گویند، این آزمایش را بدهند... " امام نمی‌تواند به‌اینهاخلاف بگوید. از طرفی هم نمی‌تواند حقیقت را بگوید. همه سینه‌ها که تحمل‌حقایق الهی را ندارند. به‌هر حال طوری به‌آنها می‌فهماند که نه، من باید بروم. می‌بینیم زینب (س) خواهر امام حسین (ع) زوجه "عبداللَّه" می‌آید. بچه‌هایش را هم می‌آورد، اما شوهرش نمی‌آید. ظاهراً مریض است. خوب، امام سجاد (ع) هم مریض بود و اگر کسی مقدر بود در این گروه باشد می‌آمد. حساب دیگری بود. این یک طرف قضیه که می‌بینیم طراحی شده است.

شخصیت قیام کنندگان باید طوری باشد که کسی نتواند نقطه ضعفی برآنهابگیرد و ادعا کند قیام آنها قیامی مشوب به‌باطل است. شخصیت طرف مقابل‌هم باید روشن باشد. اگر طرف مقابل، آدم ریاکاری باشد و ماهیتش پنهان‌بماند، طوری که مردم او را نشناسند، اینجا هم یک طرف کار می‌لنگد و برنامه‌پیش نمی‌رود. باید او هم شناخته شود. یزید به‌اندازه کافی منفور بود. امام هم‌سفرش را طوری تنظیم می‌کند تا ماهیت او را کاملاً روشن کند. هم خودش‌را معرفی می‌کند و هم دشمنش را و هم هدف را. اگر امام حسین (ع) با گروه‌معدودی از مردان می‌آمد و در یک بیابان "قفری" طبق موازین کشته می‌شد، اخبار را هم لشکر یزید می‌بردند و به‌گوش دنیا می‌رسانند، می‌آمدند ومی‌گفتند: » این‌ها التماس کردند. خواستند تسلیم بشوند، ما قبول نکردیم. خواستند بیعت کنند، نکردیم. «و خلاصه از این دست حرفها... می‌بینیم که امام‌حسین (ع) به دیگران چیزی نمی‌گوید، یا اگر گفته باشد ما خبر نداریم. آن‌لحظه‌ای که دشمن گرگ است و عصبی و صدها کشته داده و معلوم است که‌رحم نمی‌کند، امام حسین (ع) دم خیمه می‌آید و به‌خواهرش می‌فرماید:» بچه‌ها بیایند خداحافظی کنند. «وقتی که همه می‌آیند، معلوم است که طفل‌شش ماهه را نیاورده‌اند. امام می‌فرماید:» چرا علی اصغرم را نیاوردید؟ طفل‌صغیر من را هم بیاورید، با او هم خداحافظی کنم. «علی اصغر را می‌گیرد، نگاهی به صورت بچه‌اش می‌کند، رنگ پریده علی اصغر که از تشنگی پژمرده‌شده - خوب معلوم است این حالت دل انسان را ریش می‌کند. انسان را می‌شکند - امام حسین (ع) هم خیلی بعید است که به رحم دشمن فکر کند. این‌هم بعید است که به‌این فکر کند، برای بچه آب بگیرد. امام حسین (ع) این‌دشمن را می‌شناسد. می‌گوید من این بچه را می‌برم شاید این مردم به او رحم‌کنند. مطلب این است که باید طفل شش ماهه بالای دست یک پدرپیربا تیرکشته شود و تاریخ روی یزید و امام حسین (ع) درست قضاوت کند. بچه راجلوی مردم می‌آورد ولی بچه آن قدر کوچک بوده که گویا زیر عبا یا جای‌دیگری قرار دارد. وقتی که بچه را بیرون می‌آورد، آن‌ها خیال می‌کنند که قرآن راآورده قسم بدهد. به‌مردم خطاب می‌کند. مردم همه برای این‌که بفهمند قضیه‌چیست، ساکت شده‌اند. امام می‌فرماید:» اما ترون الی ماءِ الفرات یلوح منه‌بطون الجنات و آل رسول یموتون عطشاً. «مردم نگاهی به این آب فرات کنیدکه مثل شکم ماهی موج می‌زند و یک نگاه به‌این بچه‌های پیغمبر بکنید که ازتشنگی می‌میرند. همین‌قدر. بعد یک‌باره متوجه می‌شود که دست مبارکش ترشده است. حالا چه می‌کند بابدن علی اصغر و چگونه به‌خیمه برمی‌گرداند، مطلب دیگری است. حرف این است که امام حسین (ع) با ظرافت برنامه ریزی‌می‌کند و طرح را اجرا می‌کند. مادر این طفل شش ماهه را همراه خودش آورده‌است. حتی طبق روایات دیگری، مادر حامله‌ای در خیمه‌های کربلا وضع حمل می‌کند و امام حسین (ع) بچه را بیرون خیمه می‌آورد تا در گوشش اذان‌بگوید. جلوی جمعیت می‌گیرد که باز آن طفل هم از دست می‌رود! این‌ها بایدماهیت دشمن را نشان بدهد. باید بفهماند که امام حسین (ع) با چه جریانی‌طرف بوده و اینها چه کسانی بودند که این طور رفتار کردند. همین کارها را که‌امام با این شیوه انجام داد، فردا ظهر، درست فردا بعد از ظهر، در همان کربلامی‌بینید که جریان برگشت. یعنی آثار شهادت امام حسین (ع) در میدان کربلاجرقه زد. اگر شب قبلش سی نفر ملحق شده باشند یا آمدن حُرّ که مقدم بر آن‌تعداد بوده، فردا وقتی به‌خیمه‌های امام می‌ریزند و آتش می‌زنند، بچه‌ها بادامن‌های آتش گرفته در بیابان می‌دوند، زینب (س) به‌آنها دستور می‌دهد که‌بیرون بروید. به عمه‌شان مراجعه کرده‌اند تا کسب تکلیف کنند. می‌گویند:» این‌ها بر سر ما آتش می‌ریزند. «زینب (س) می‌گوید:» علیکن بالفرار. «متواری‌شوید. زینب (س) می‌فهمد که همین صحنه متواری شدن گروهی از بچه‌های‌خاندان نبوت چه اثری در دلهای سنگ آنها خواهد داشت. فقط زینب (س) مانده است با امام سجاد (ع) که مریض است. حالا او باید آتش را خاموش کند. همان لحظه یک عده از زنان لشکر ابن سعد برگشتند. تواریخ می‌نویسند یک‌زن از طایفه "بکربن واثل" چوب خیمه خودش را کشید و به‌جان قوم و خویش‌خودش افتاد و بر سرشان فریاد زد: "نامردها! شما نشسته‌اید و بچه‌های پیغمبررا این طور غارت می‌کنند؟"» تصلب بناة رسول اللّه و انتم تنظرون«. اولین جرقه شورش مردم علیه بیداد.

مجموعه حرفم این است که امام حسین (ع) با شخصیت اتهام ناپذیر خود ویارانش و هدف بر حقش که به هیچ چیز دیگر آلوده نبود، ضمن معرفی کامل‌دشمنانش، چنین جریانی را در تاریخ به راه انداخت که امروز شما صحنه‌هایش‌را در تهران و در سراسر ایران و در عراق و لبنان، در قطیف و بحرین، در هند وپاکستان و در همه دنیا می‌بینید. هر کجا چند شیعه یا مسلمان جمع شوند، این‌صحنه را خواهید دید که عزاداری و جلسات سازنده دارند. قیام، این طور بود. طراح خدا بوده با برنامه‌ای روشن و حرکت روشن.

قسمت‌های آخر مربوط به‌بحث نیست. یک وقت دیگر ان‌شاءاللّه وظایفی راکه زینب انجام داده عرض می‌کنم.

نتیجه‌ای هم برای خودمان بگیرم تا جوانها توجه کنند. این منافقین، همان‌طور که در خطبه دو هفته قبل عرض کردم، فکر کرده بودند در روز عاشورا یا درمحرم عملیاتی انجام دهند تا خودشان را به‌عنوان مجاهدین رهرو امام‌حسین (ع) معرفی کنند و جمهوری اسلامی را به‌عنوان نظام بنی‌امیه‌بشناسانند. با توجه به آن ارکانی که در هر قیام گفته شد، شما جوانها ببینیددارید با چه کسی مبارزه می‌کنید؟ با چه شخصیتی؟ شما که هستید؟ و طرفتان‌کیست؟ هر سه را بپرسید. طرف شما امام است. ما که کسی نیستیم. ما به‌رهبری ایشان مبارزه می‌کنیم. این ملت هم همین طور به رهبری ایشان و بااهداف ایشان حرکت می‌کنند. شما خودتان که در خانه‌های تیمی دختران مردم‌را آلوده می‌کنید و خودتان هم آلوده هستید، که هستید؟ آن شخصیت با این‌شخصیت چطور می‌خواهد مبارزه کند؟ حالا اگر دعوایی شد و یک طرف‌کشته شد، اگر شما کشته شدید، فکر می‌کنید شهید شده‌اید؟ شهادت شما اثری‌دارد؟ خون شما می‌جوشد؟ فکر می‌کنید برای چه؟ در این مملکت، "بختیار"و "اویسی" و "بنی صدر" و امریکا و "اشرف پهلوی" و "رضا پهلوی" هدفشان‌درست بود یا مردم؟ این نماز جمعه‌ها، مستضعفین، این بچه‌هایی که آن طوردر میدان جنگ شهید می‌شوند، شما با کدام صف هستید؟ با چه هدفی؟ چرا خودتان راتباه می‌کنید؟ فکر نکنید که خون شما می‌جوشد. این خون نکبت‌است؛ اگر به زمین بریزد کثیف می‌کند. این خون ارزش ندارد که شما می‌گوییدما خون می‌دهیم. خون برای چه؟ در مقابل چه کسی و با چه شخصیتی همراه‌هستید؟ اگر درباره حرفهایی که گفتم تردید دارید، بروید بحث کنید. آدم اگرخودش خوب نباشد، یک عنصر پلیدی هم اگر کشته شود، مردم می‌گویند به‌درک که کشته شد. این خونش برای چه بجوشد؟ چه الهامی ببخشد؟ برای چه‌کشته شد؟ برای این‌که عنصری مثل بنی صدر را عزل کردند؟ سی خرداد راه‌بیندازید وآن همه آشوبگری کنید؟ مردم هم شما را تشویق می‌کنند؟ پشت‌شما هستند؟ می‌بینید که مردم پشت سر طرف مقابل شما، یعنی امام‌ایستاده‌اند. چرا خود را به بلا گرفتار می‌کنید؟ این خونها هیچ‌وقت نمی‌جوشد. بلکه باعث تقویت جبهه مقابل می‌شود. اگر آنهایی که همراه ابن سعد کشته‌شدند، خونشان می‌جوشید، لااقل یک جا اشاره‌ای، حادثه‌ای و یا حتی‌پی‌آمدی داشت. اگر در کربلا هفتادودوتن شهید شدند، تحقیقاً در لشکر مقابل‌چند صدنفری کشته شده، اما چرا هیچ‌کس درکوفه به‌خونبهای آن‌ها قیام نکرد؟ چرا مختار برای آنها نجنگید؟ چرا در همه تاریخ، هیچ اتفاقی به‌تأیید آن‌ها پیش‌نیامد و هر چیز به نفع همان هفتادو دونفر اتفاق افتاد؟ شما محاسبه‌ای بکنید و بعد خون خودتان و فامیل خودتان و همه چیزتان را آن طور به تباهی و فسادبکشید. من سوره قدر را در ارتباطی که با شهادت و حادثه کربلا دارد، به‌تناسب این بحث و به‌عنوان جزء خطبه می‌خوانم.

اَعُوذُ باللَّه مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم. بسْمِ‌اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اِنَّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِالْقَدْرِ/ وَ ما اَدْریکَ ما لَیْلَةُالْقَدْرِ/ لَیْلَةُ الْقَدْرِخَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ/ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالْرُّوحُ/ فی‌ها باِذْنِ رَبِّهِم‌مِنْ کُلِّ اَمْرٍ/ سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْر.

خطبه دوّم

بسْمِ‌اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی‌رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی سبْطِیِ‌الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدبْنِ عَلیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلیٍّ وَ عَلیِّ بْنِ مُحَمَّدٍوَالْحَسَنِ بْنِ عَلیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی (عج).

حُجَجُکَ عَلی عِبادک وَ اُمَنائِکَ فی بلادک.

خطبه دوم درباره مسائل روز کشور و منطقه است. خوشبختانه موفق شدیم علی رغم همه کارشکنی‌ها و تبلیغات مسموم دشمنان، در هفته گذشته، یک‌بار دیگر کابینه کاملی برای خدمت به انقلاب و مردم و اسلام تنظیم کنیم. امیدواریم این کابینه و نخست وزیر محترم و محبوبمان با همکاری رئیس‌جمهوری عزیز و امام جمعه محترممان، بتوانند دست در دست هم بابرنامه‌های همه جانبه و منظمی، مشکلات انقلاب را حل کنند و راه سازندگی‌را پیش پای مردم بگذارند.

موفقیتی این چنین برای مردمی که گرفتار جنگ و تروریسم داخلی و تبلیغات همه جانبه دشمنان هستند، بسیار روح‌انگیز و سرورآور است. از سوی دیگربه‌لطف الهی، چند هفته‌ای است که شاهد امنیت نسبی در کشورمان هستیم. این امنیت در سایه زحمات و فداکاریهای پاسداران انقلاب و نیروهای مخلص‌کمیته و بسیج و همچنین حمایت مردم و قاطعیت دادستانی انقلاب و قضات‌شرع فراهم آمده است. به‌این ترتیب موفق شده‌ایم موج بسیار خشن و بی‌رحم‌و کور و خطرناک تروریسم را با سرعت بشکنیم. امروز دیگر در میان دشمنان‌داخلی، علی رغم کمکهای خارجی، قدرت تحرک و حرکت مهمی نمی‌بینیم. البته این موقعیت بیدارباش و فعالیتهای خستگی‌ناپذیر باید محفوظ بماند تاما بتوانیم ریشه تروریسم را در سایه قاطعیت قوانین کیفری اسلام در آورده وملت را با آسایش و امنیت توأم کنیم.

رویداد حیرت‌انگیز این هفته لبیک نیروهای رزمنده مردمی به دعوت کوتاه‌و اشاره مانند مراکز بسیج سپاه بود. حرکتی بسیار امیدوارکننده و مسرت بخش‌که من در تاریخ جنگهای دنیا نمونه‌اش را پیدا نکرده‌ام. یک سال و اندی ازجنگ می‌گذرد. مردم معنای جنگ را فهمیده‌اند و آثار آن را هم دیده‌اند. شهدا، معلولین و خسارتها را متحمل شده‌اند. بنابراین لبیک دوباره آنان دیگر یک‌جنبه احساسی ندارد. در حال حاضر هر کس برای جنگ اقدامی بکند، سنجیده‌و منطقی است. در همین مورد فقط اشاره کردند برای پایان دادن به جنگ‌به‌نیروهای تازه نفس ورزیده نیاز است. دعوت در همین حد بود. یکی دو هفته‌پیش هم اعلام کردند، امّا موجی که در اثر این دعوت جامعه ما را گرفته، واقعاًارزشمند و امیدوارکننده است. این دعوت و این لبیک حادثه‌ای بی‌نظیر است‌و با هر مقام مسؤولی در این کشور اتمام حجت می‌کند تا با همه وجودش درخدمت این مردم باشد. در واقع عده معدودی برای جبهه‌ها دعوت شده‌اند، ولی آن قدر مردم و نیروهای جنگ دیده استقبال کردند که عده زیادی از آنهابرگردانده شدند. عده‌ای هم که تا به حال جنگ را تجربه نکرده بودند، فقط ازطریق چیزهایی که می‌شنیدند داوطلب شدند. به این ترتیب روی مراکز اعزام‌فشار زیاد می‌آید. این اندازه داوطلب، ابتدا برای ما غیر قابل قبول بود. اینهاواقعاً چه کسانی هستند؟ دشمنان ما این خبرهای شگفت‌انگیز را جزء اخبارخودشان نمی‌آورند. من شخصاً در طی روز، ده‌ها مورد از طرف ائمه جمعه، سپاه، بسیج و از طرف مسؤولان سطح بالا مراجعه دارم که می‌گویند به‌مردم‌بگویید این‌قدر به ما فشار نیاورند، ما خودمان به‌اندازه‌ای که نیرو لازم داریم، رفته رفته از میان شما می‌بریم. یکی از دوستان می‌گفت: "بچه‌های ما دیگرحاضر نیستند به مدرسه بروند و به ما فشار می‌آورند حالا که اجازه داده‌اند مابرویم، چرا نمی‌گذارید؟ "در تبریز وقتی که آیت‌اللّه مشکینی اعلام کردند وامکانات اعزام کنندگان محدود بود، مردم با بیل و داس و چکش آمدند درپادگان و ادعا کردند ما را ببرید تا لااقل سنگر بکنیم؛ اگر تفنگ نداریم و اگرامکانات شما کم است، ما می‌آییم و پشت جبهه را تقویت می‌کنیم. مردم گریه‌می‌کردند که چرا اعزام نمی‌کنید؟! مسؤولان سپاه می‌گفتند: "ما تعدادمحدودی نیرو می‌خواستیم، امّا چند برابر آن تعداد به‌مراکز هجوم آورده بودندو پشت درها تجمع می‌کردند. کسانی که حتی یک بار هم رفته بودند و احیاناًصدمه دیده‌اند، در این استقبال پرشورتر از همه اعلام حضور کرده‌اند. "

خداوند به‌شما مردم، به‌شما جوان‌ها و ایثارگران، و به‌شما که دین و خدا را برجان خود ترجیح می‌دهید خیر بدهد، و رحمتش را برای شما بفرستد که‌فرستاده است. شما قلب امام زمان را شاد می‌کنید. شما به‌رهبر روح می‌دهید. شما روحیه دشمنان را با این حرکتهایتان و با فداکاریهایتان می‌شکنید. ما با این‌ملت هستیم. ملتی با این روحیه را اگر دشمنان ما من جمله آنهایی که درپاریس و امریکا و مصر پناه گرفته‌اند و برای خودشان حرف می‌زنند و مقاله‌می‌نویسند، می‌دیدند، چه فکری می‌کردند؟ این مسائل را می‌فهمند؟! یا لااقل‌می‌بینند؟! نمی‌دانم کور هستند یا خداوند شعور را از اینها گرفته است که این‌واقعیتها را درک نمی‌کنند؟! با این مردم چه می‌شود کرد؟ مردمی که با این‌روحیه در میدان حاضرند، خداوند بر جبینشان پیروزی نوشته است. بر جبین‌این انقلاب نوشته که باید به‌خاطر این مردم پیروز بشود. ما به‌خاطر این‌پشتوانه محکم مردمی و تسلط بر مسائل جنگ، امیدواریم ان شاءاللّه به همین‌زودی آثارش را ببینیم و خود را از همین حالا برای سازندگی مهیا بکنیم. من به‌شما بشارت بدهم که شورای عالی اقتصاد، با همین تشخیص شروع به برنامه‌ریزی کرده و بناست که طرحهای وسیع و گسترده‌ای مثل: برنامه‌های درازمدتی‌در جهت تولید، توزیع، کشاورزی، صنعت و مصرف به‌طور همه‌جانبه تهیه‌شود؛ خطوط اقتصادی ما روشن بشود؛ حدود فعالیت بخش خصوصی وسرمایه‌های شخصی در بخشهای تعاونی و دولتی مشخص بشود و مردم‌تکلیف خودشان را برای آینده بدانند تا بتوانند برنامه‌ریزی کنند و پولهایی که‌در اختیار دارند در راه سازندگی کشور به‌کار بگمارند. ان شاءاللّه بتوانیم راهی راکه انقلاب اسلامی در پیش پایمان گذارده به‌درستی بپیماییم. و باز بشارتی راکه نخست‌وزیرمان در حرفهای یکی دو روز قبل خود دادند، من هم تکرار کنم. از مجموعه گزارشها و برخوردها چنین به‌نظر می‌رسد که نیروهای متخصص وتکنوکرات کم‌کم توجه کرده‌اند که اگر بخواهند خدمت بکنند، فقط در بسترانقلاب اسلامی و همراهی با خط امام می‌توانند باشند. از این طرف هم من‌به‌آنها این بشارت را بدهم که مسؤولان کشور به‌این نتیجه رسیده‌اند، بدون‌حضور شما نیروهای متخصص و نیروهایی که حاضر هستید مخلصانه‌به‌این‌کشور و به‌این انقلاب و مردمش خدمت بکنید، کارها به‌پایان نمی‌رسد.

بنابراین بنده از تریبون نماز جمعه، روزتاسوعای امام حسین، از همین جااعلام می‌کنم تا مسؤولان دولتی و طراحان برنامه و بودجه، برنامه‌ای را درست‌بکنند که مردم احساس اعتماد کنند. آینده باید روشن باشد تا بخش خصوصی‌بداند در کجا می‌تواند کار بکند. به‌شما نیروهای انسانی تحصیل کرده و دوره‌دیده و مجرب می‌توانم اطلاع بدهم که امیدواریم با جو سالمی که به وجودمی‌آید ضمن دفع شرّ تروریسم و نفاق داخلی از این مملکت، می‌توان دست‌تجاوز عراق و آمریکا را از دامان این کشور کوتاه کرد و میدان فعالیت را در همه‌ابعاد اقتصادی و اداری و فنی برای شما باز کرد.

ما مطمئن هستیم که با دفع شرّ دشمنان داخلی و خارجی و گذراندن‌دوره‌های پرالتهاب انقلاب و معین شدن مسؤولیتها و تثبیت ارگانها، می‌توانیم‌ضمن جلب توجه دولتها و کشورهای خارجی به ثبات و استمرار این انقلاب، در سال آینده و یا از این به‌بعد، دوره‌های سازندگی را برای نظام جمهوری‌اسلامی برنامه ریزی کنیم.

بسم‌اللَّه الرحمن‌الرحیم.

اِذا جاءَ نَصْرُاللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَاَیْتَ‌النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دینِ‌اللَّهِ اَفْواجًا فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ اِنَّهُ کانَ تَوَّاباً.