خطبه اول
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ
وَ آلِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم،
»کَلّا اِنَّ الاِنْسانَ لِیَطْغی/ اَنْ رَآهُ اسْتَغْنی«، »عِبادَاللَّهُ اُوصیکُمْ بتَقْوَی اللَّه«.
سه خطبه در فصل استضعاف و استکبار در بحث عدالت اجتماعی تا به حال ایراد شده است. استکبار و استضعاف را توضیح دادیم و در خطبه سوم گفتیم که واقعیت تاریخ این جوری پیش آمده که مستکبران معمولاً در برابر انبیا و رُسُل الهی قرار گرفتهاند. هر چند که انبیا برای هدایت همه مبعوث میشوند و مایلند که مستکبرین را هم تعدیل و هدایت کنند، اما منافع مادی اقشار مستکبر آنها را وادار میکند که تن به عدالتی که رسالت الهی دنبال میکند، ندهند.
از این به بعد ما وارد ویژگیها، مشخصات و صفات مذمومی میشویم که جریان استکباری برای انسانها ایجاد میکند و انسانها را از درون فاسد میکند و هم وارد آثار سویی میشویم که استضعاف به بخشی از مردم میدهد و بیشتر اتکای من هم در این بحثها به آیات قرآن است؛ یعنی بحث من شامل یک بحث قرآنی و یک بررسی پیرامون درون انسانها و دریچههای فسادی که انسان را آلوده میکند، خواهد بود.
این آیهای که خواندم، این طور میفرماید که انسان به خاطر حالت استغنایی که احساس میکند، اگر خودش را مستغنی از دیگران و خودکفا ببیند، این حالت انسان را وادار به طغیان و سرکشی و تجاوز از حد خودش میکند و اینکه چهرههای استکباری معمولاً آلوده به ستم و تجاوز و گرفتن حق دیگران هستند، علتش این است که اینها از درون خود را در یک مقطعی محتاج نمیبینند و خیال میکنند که در مقابل اراده الهی و نظام جهان برای خودشان یک بساط مستقلی دارند و ترسی از آینده ندارند و لذا، غافل شده و دست به کارهای ناشایست میزنند[t1].
راز این مطلب را در آیات دیگر بیشتر توضیح میدهم. این مضمون در آیات بسیار زیادی آمده است. قرآن انسان را در سه حالت تصور میکند: یک حالتی که از غنا و استکبار به نکبت و تباهی میافتد؛ یک حالتی که از یأس و استضعاف به پوچی کشیده میشود و یک حالت مستقیمی که انسان روی خودش کنترل داشته باشد و نه یأس، فقر وبدبختی او را به تباهی بکشاند و نه استغنا و امکانات اضافی او را به وادی طغیان و سرکشی بکشاند. نقطه مطلوب برای قرآن، اسلام و پرورش انسانها این است که انسانها بر خودشان مسلط باشند و فقر، غنا، مشکلات و رفاهیات آنها را از صراط مستقیم منحرف نکند که راه انبیا، صراط مستقیم و اعتدال همین است و هدایت الهی چنین چیزی را تعقیب میکند.
قرآن در سوره معارج میفرماید: »اِنَّ الْاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً/ اِذامَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً/ وَ اِذا مَسَّهُ الخَیْرُ مَنُوعًا/ اِلَّا الْمُصَلّینَ«. این آیینهای است که انسان را نشان میدهد و همه میتوانند خود را در این آیینه ببینند. این میزانی است که میتواند در اختیار همه باشد و ما خودمان را به این وسیله بسنجیم. حالا ارتباط این آیات را با آیات بعد هم عرض میکنم تا شما ببینید که چقدر درسهای قرآن زیباست و ما امروز تاریخ و حرکتهایی را که در دنیا دارد اتفاق میافتد، میتوانیم با همین دو آیه تحلیل کنیم و با همین مبنای روانشناسی که قرآن به دست ما میدهد، میتوانیم تاریخ را توجیه کنیم.
هَلُوْع از ریشه »هَلِعَ« به معنای حرص شدید است که در اغلب کتب لغت بدین معنی تفسیر شده و خود قرآن مصادیق آن را بیان میکند. خداوند انسان را با روحیهای از حرص شدید ساخته که از شاخههای خودمحوری و حب ذات انسان و عشق به نفس است. تا اینجا هم اشکالی ندارد؛ یعنی عیبی ندارد که انسان علاقه و عشق به خودش داشته باشد و دنبال منافع خودش باشد و حرص داشته باشد که به منافع خودش برسد. این چیزی است که خداوند در وجود هر انسانی قرار داده و هر انسانی که خالی از این صفت باشد، ناقص است و این طور نیست که حرص بد باشد. تا حرص چه باشد؟ آدمی که در درون خودش حالت شدید سعادت جویی و سعادت طلبی وجود دارد و هر که کاری میکند میخواهد یک نفعی ببرد، این عیب نیست و اصلاً خداوند این را آفریده و فلسفه آفرینش انسان همین جاست و انسان اگر خالی از این هلع باشد، حرکاتش خیلی سست میشود.
موتور حرکت انسان، تاریخ و تکامل بشریت این است و خداوند انسان را خلق کرده و در خلقت انسان ظلم نیست و این حالت یکی از امتیازاتی است که انسان را از سایر موجودات جدا میکند. هر موجودی هم حب به ذات دارد، اما این حب در انسان قویتر و شدیدتر است. اشکال از اینجا است که این هلع تحت هدایت درستی قرار نگیرد و بیکنترل باشد.
در دوران کودکی، ما همین هلع را داریم و مذموم هم نیست. بچهها معمولاً حاضر نیستند که چیزهای مختص خودشان را تا آنجا که به خودشان مربوط است به کسی واگذار کنند، مگر اینکه یک حالت استثنایی در بچه به وجود آید و هیچ کس هم ایرادی نمیگیرد. بچه این طوری است و وقتی بزرگتر میشود، عقل و خرد و محاسبه اجتماعی و هدایت سراغش میآید و کمکم این حرص شدیدی که در ما هست، باید کنترل و محدود شود که اگر با منافع دیگران تصادم کند، عدالت باید مراعات گردد و انسان به حقوق دیگران تجاوز نکند و بفهمد که همان طور که او به خودش علاقه دارد، دیگران هم به خودشان علاقه دارند و باید این مسایل تنظیم شود.
اگر این طورنشود، آن دو حالتی است که قرآن به آن اشاره کرده است:
»اِذامَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَاِذامَسَّهُ الخَیْرُ مَنُوعًا«؛
یعنی انسان حریص، پرتوقّع و پر سر و صدا، وقتی دچار وحشت و مشکلات شود، سر و صدایش با شدت بلند میشود و احساس یأس میکند و زمانی که دستش پُر باشد، دیگر حاضر نیست از آنچه که روی او کنترل پیدا کرده و به هر دلیلی در قلمرو قدرتش قرار گرفته، دست بردارد تا دیگران حقشان را ببرند. قرآن در سوره دیگری میفرماید: »وقتی ما نعمتی به انسان بدهیم، این انسان از خدا فاصله میگیرد و به حقیقت پشت میکند و از خدا دور میشود و به خودش توجه میکند، ولی اگر دچار بلا و مشکلات شد، مأیوس میشود و خودش رامیبازد«. این دو حالت مذموم برای انسانهایی است که کنترل و هدایت درستی ندارند. قرآن در سوره والفجر نیز میفرماید: وقتی که خداوند به خاطر آزمایش به انسان نعمتی بدهد و وضعش را از لحاظ ظاهری و مادی خوب کند، به خودش مینازد و میگوید من به گونهای هستم که خداوند مرا مستحق اکرام دیده است! تازه انسانهای خداشناسی هم هستند که به استکبار کشیده میشوند و میگویند: خداوند مرا بزرگ داشته! و بعد حقوقی را که باید ادا کند، نمیکند. اگر خداوند همین انسان را دچار تنگی روزی کند و مشکلات برایش پیش آید، سر و صدایش بلند میشود و میگوید: خداوند مراتحقیر کرد و حق من از بین رفت.
کسانی که اهل مطالعه قرآن باشند، میتوانند این مضمون را با تعبیرات مختلف در بسیاری از آیات قرآن ببینند که روشن است این حالت در میان انسانها وجود دارد. هم آنهایی که دچار یأس و ورشکستگی روحی میشوند، خطرناک هستند و در اختیار جریانهای استکباری قرار میگیرند و هم آنهایی که دچار این تکبر و خودبزرگ بینی میشوند و خودشان را از حد حقی که دارند بالاتر میبینند، همین سرنوشت را دارند.
قرآن در سوره معارج چند آیه راجع به جهنم دارد. در آنجا میفرماید: این آتش جهنم پوست افراد بد را که از خدا فاصله گرفتهاند و اموال زیاد و غیر مشروع جمع کرده و آنها را کنز و احتکار کردهاند، میکَنَد. انسانی هم که در معرض آتش جهنم است و پوستش کنده میشود و انسانی که اموال مردم را جمع و انباشته کرده است، همین حالت را دارد؛ یعنی قسمت مستکبر و منوع از حالت هلوع انسان است.
به طور طبیعی، اگر خداوند دست انسان را نگیرد و هدایت نکند، زمینه روحی ما انسانها این عیب را دارد که اگر قدرتهای مادی در اختیارمان آمد، به این سرنوشت بد - که سرنوشت مستکبران است - گرفتار میشویم. در یکی از خطبههای قبل گفتم که میشود انسان از ناحیه امکانات مادی، ثروت و دارایی به این حالت بیفتد و میتواند از مقام و امتیازات علم و فن دچار این حالت شود. انسان در جامعه، از هر ناحیهای که آبرو و اعتبار و جاه و جلال خاصی برای خویش کسب کند، این خطر او را تهدید میکند. انسان باید دایماً مواظب باشد که حالت خودمحوری، غرور و تکبر او را نگیرد.
این خطر، هم در محدوده افراد یک خانواده و هم در محدوده افراد یک جامعه و هم در سطح جهانی هست. در محدوده یک خانه، پدر، مادر و یا فرزند متکبر و مستکبر ممکن است خانواده را به تباهی بکشاند. در محیط بزرگ و یک مملکت، گروهی دارای مقام و پست حکومتی و یا گروهی دارای ثروت و امکانات مادی و یا گروه دانشمندی که توانستهاند حرفههای حساس مورد نیاز انسانها و یا علوم مورد نیاز انسانها را به خودشان اختصاص دهند و مردم را محتاج به خودشان ببینند، ممکن است به اقشار مردم ستم کنند و این وضع بد را در جامعه پیش آورند که جامعه فرعونی است و در نزد خداوند، این مبغوضترین نوع اجتماع است.
ما در درون جامعه خودمان این مسایل را در زمان رژیم گذشته، در تمام ابعاد ملأ و مترفین با همه وجودمان لمس کردیم و در زمان خودمان هم خالی از این مسایل نیستیم. اگر بخواهیم حکومت اسلامی دایر کنیم و جامعهای اسلامی بسازیم، یکی از کارهای عمده ما این است که باید پروبال استکبار را به هر قیمت بشکنیم. باید اجازه ندهیم که اغنیا بتوانند به ضعفا زور بگویند و ستم کنند. ضعیف و قوی به این معنا نباید در جامعه باشد.
اگر ما جامعه اسلامی را به این صورت بتوانیم تشکیل دهیم، این جامعه الگو در عصر ما میتواند نمونه اسلامی و زمینه صدور انقلاب باشد. اگر ما نتوانیم چنین جامعهای را درست کنیم، اگر همان مصیبتهای جامعه طاغوت در جامعه ما تکرار شود، همان تبعیض، زورگوییهای قشر حاکم، زورگوییهای دانشمندان و علما نسبت به مردمی که فاقد علم و دانش هستند برقرار باشد و مردم در دو بخش اقلیتی مرفه و پیروز در امیال و اهدافش و اکثریتی محروم و ناراضی و احساس مظلومیت کن در جامعه باشند، کار بزرگی نمیتوانیم بکنیم.
مطمئناً اگر ما به همین مظاهر و مناسک اسلامی بچسبیم (دعا، زیارت، نماز، نماز جمعه، گریه، دعای کمیل، و حجاب که اینها همه جزو مقدسات و شعارهای مقدس و مناسک انسان ساز ماست)، من تردیدی ندارم جامعهای که از درون دچار آن ضعف اساسی باشد، زود این ظواهر را از دست میدهد. اینها مناسک، شعارها و نمودهای یک جامعه سالم هستند و اگر بنا باشد جامعه از درون غیر اسلامی و ضد عدالت و ضد حق باشد، مستبکران اقلیتی باشند که اکثریت مردم را مثل زمان فرعون به بند و زنجیر بکشند، این جامعه تحقیقاً نمیتواند به راه اصلاح برود. چند وقتی با شعارها، نصیحتها و موعظه میشود جامعه را نگه داشت، ولی وقتی که درون خراب باشد، میپوسد!
در سطح جهانی هم وضع به همین گونه است. همان طور که ما در درون جامعه خودمان میبینیم، آدمهایی که وضعشان خوب است، فکر میکنند هر چه خوبی وجود دارد حق اینها است! گوشت خوب را باید اینها از قصاب بخرند و گوشت بد و چربیها را مردم مستضعف؛ میوه خوب را باید اینها بخرند و میوه بد را مستضعف؛ جاهای خوب و محلهای خوش آب و هوا را باید اینها داشته باشند و لباسها، مدارس و پستهای عالی را برای خودشان میخواهند و دیگران هم در این میان اگر نفس بکشند به عنوان متمرد باید تنبیه شوند، همین روحیه استکباری است!
»استکبار جهانی« که ما این قدر میگوییم، در بعد جهانی این کار را میکند و در درون خود هم به همین شکل است که عرض کردم. آنها مستکبر و اینها هم مستکبر هستند. یک وقتی که کشورهای گردنکلفت استعماری در ایران حکومت داشتند، توقعات آنها همیشه و حالا، توقعات ارباب و رعیت بوده است. آمریکاییها را ببینید که همین حالا چه حرفهایی میزنند!
آمریکا میگوید: 6 درصد از نفت ما از خلیجفارس تأمین میشود و به همین جهت به خودشان حق میدهند که از هزارها کیلومتر آن طرفتر ناوگانهای خود را به منطقه خلیج فارس بیاورند و بجنگند و اوضاع را متشنج کنند، در حالی که ما صد در صد نفتمان اینجاست. چقدر اینها مغرور و گستاخ هستند که آقای ریگان به خودش حق میدهد و میگوید چون 6 درصد نفت ما از خلیج فارس تأمین میشود، پس ما باید آنجا را به آتش بکشیم!
اینها چنین افرادی هستند و هر حادثهای نسبت به هرکسی اتفاق بیفتد، برای آنها هیچ مسألهای نیست، ولی اگر یکی از این آمریکاییان کشته شود، مسأله تروریسم در صدر اخبار دنیا قرار میگیرد! چگونه است وقتی که نخست وزیر لبنان ترور و کشته میشود، کسی برای او گریه نمیکند؟ حال اگر به جای نخست وزیر لبنان مثلاً شهردار نیویورک و یا یکی از کله گندههای آمریکا بود، آیا دنیا همین طور میماند؟! چرا وقتی مسلمانان را در هند زنده زنده زیر خاک میکنند، کسی صدایش درنمیآید؟ چرا وقتی این قدر کشتی در خلیجفارس مورد تهاجم قرار گرفت، هیچ کس اعتراض نکرد، ولی وقتی یک ناو آمریکایی مورد هجوم قرار گرفت و تعدادی کشته شدند، اینهمه سر و صدا شد؟
اینها ناشی از روحیه استکباری است. در لبنان سه چهار سال پیش چند نفر از انسانهای بزرگوار ایرانی و لبنانی را فالانژها گروگان گرفتند و هنوز هیچ خبری از آنها نیست و هیچ کسی درباره اینها حرفی نمیزند! ولی وقتی که 4 بنجل آمریکایی یا انگلیسی را که آمده بودند آنجا جاسوسی کنند، دستگیر کردند، چقدر اینها علیه تروریسم دنیا و غیره حرف زدند! چرا وقتی دیپلمات ایرانی را که یک شخص حزباللهی و شریفی است، در انگلستان میربایند و مدتها او را شکنجه میکنند (به طوری که بعد از چند روز وقتی خبرنگاران بدن این دیپلمات ایرانی را میبینند که مورد ضرب و شکنجه نیروهای پلیس انگلستان قرار گرفته، خجل میشوند) کسی صدایش در نمیآید؟ ولی وقتی یک دیپلمات انگلیسی در تهران به واسطه جنایتی که مرتکب شده بازداشت میشود، انگلیسیها جنجال میآفرینند!
اینها روحیه استکباری است. ببینید، این چقدر زشت است! همین زشتی را ممکن است در داخل داشته باشیم و خودمان نفهمیم. مردم روستا که عمری گوشت نخورده باشند، روغن نباتی ندیده باشند، میوه ندیده باشند، هیچ حرفی نیست؛ تا حالا که نخوردهاند دیگر نخورند! اما اگر یک وقت شمیرانیها ده روز چیزی به دست نیاورند، ببینید چه کار خواهند کرد.
روحیه استکباری این است. مثل آن خوانین گردنکلفت کثیف دوران گذشته که حتی از شب اول دختر رعیتشان که میخواست ازدواج کنند، نمیگذشتند و این قدر هم برای رعایای خودشان حق قایل نبودند. روحیه استکباری این قدر بالا میرود. اگر قدرتهای استکباری از ما ناراحتند، به واسطه آن است که ما دندان تجاوز آنها را کشیدهایم و ابهّت آنها را شکستهایم و دیگر همگان میفهمند که این قدرتها تنها ببر کاغذی هستند که با یک کبریت آتش میگیرند!
در تاریخ ایران، وقتی که من کتاب امیرکبیر را مینوشتم، به اینجا رسیدم که وضعیت زندگی مردم تبریز ایشان را تحت تأثیر قرار داده بود که مینویسند: سگ یک کنسول انگلیسی در تبریز گم میشود. حاکم تبریز تعداد زیادی از مردم تبریز را بازداشت کرد و گفت: تا این سگ پیدا نشود، من اینها را آزاد نخواهم کرد! که این ماجرا امیرکبیر را تکان داده بود. ولی خوب! همین دانشجویان ما رفتند و گردن کلفتها را در لانه جاسوسی گرفتند و مثل خوک مفت خور در اینجا نگه داشتند و به گُرده آنها فشار آوردند و اسراری که از ما دزدیده بودند، از آنها گرفتند! یک سال آنها را نگه داشتیم و آمریکا در دنیا به هر دری زد، عاجز شد و مثل همان ببر کاغذی و پهلوان پنبهای که یک سیگار میتواند آن را آتش بزند، ابهّتشان شکسته شد و مردم فهمیدند که هیچ خبری نیست.
مردم لبنان، گردنکلفتهای اینها را گرفته و نگه داشتهاند و میگویند: شما افراد ما را آزاد کنید تا ما هم افراد شما را آزاد کنیم! این گونه برخوردها که میشود، از چشم جمهوری اسلامی میبینند و از ما عصبانی هستند. یک غرور و خودخواهی اینها را میگیرد و فکر میکنند که فقط خودشان در زیر این آسمان حق حیات دارند و اگر چیزی اضافه ماند، دیگران آن را مصرف کنند! این حالت در مقیاس یک خانه، مملکت، شهر، منطقه و کل دنیا میتواند باشد و فریاد قرآن کریم از این حالت بلند است. این گونه انسانها هستند که نمیگذارند جامعه بشریت راه خودش را برود و این یک حالت صد در صد ضد تقوایی است.
ما معتقدیم که انسانها برای آنکه دچار انحراف استکباری نشوند، باید تقوا داشته باشند و خودشان را در مقابل خدا مسؤول بدانند.
»أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرّجیم/ بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/
»اِنَّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ/ وَ ما اَدْریکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ/ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِّنْ اَلْفِ شَهْرٍ/ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها باِذْنِ رَبِّهِمْ مِّنْ کُلِّ اَمْرٍ/ سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ«.
خطبه دوم
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدّیقة الطّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج).
قبل از شروع بحثم مجدداً ملت عزیزمان را به مراعات تقوا و انجام وظایف و تکالیف الهی و پرهیز از محرمات دعوت میکنم.
اولین مناسبت هفته، 15 خرداد است که امروز دل و روحمان را به بیست و چند سال پیش برگردانیم؛ موقعی که در چنین ساعاتی مردم ایران برای اعتراض به نظام ستمشاهی به خاطر بازداشت رهبر عظیمالشأنشان قیام عظیمی راه انداخته بودند. بخش زیادی از جوانان ما از 15 خرداد در حال حاضر جز خبرهای مختصری که شنیده و یا خواندهاند، چیز زیادی نمیدانند.
بچههایی که امروز 24 ساله هستند، آن روز نبودند و یا میخواستند به دنیا بیایند. 22 ساله و کم سنتر ها که حالا میدانهای رزم را پر کردهاند، اصلاً آن موقع نبودند و از آن حماسه فقط چیزهایی شنیدهاند. من فکر میکنم به خاطر آنها هم که شده، ما باید یک مقداری از واقعه 15 خرداد بیشتر بگوییم و یک تحلیلی از جریان 15 خرداد بکنیم که میتواند برای آنها مفید باشد.
واقعه 15 خرداد، یک حادثه تصادفی که یک دفعه با احساسات به وجود آید نبوده، بلکه حادثه بسیار عظیمی بوده است که میتواند در تاریخ معاصر ما یکی از اوجهای تاریخ باشد. تاریخ اسلامی، گام بلندی را در 15 خرداد به جلو برداشت. واقعیت زندگی و وضع سیاسی، اجتماعی و مذهبی آن روز را کمی بازگو میکنم: در آن مقطع آمریکاییها تا حدی جای انگلیسیها را میگرفتند. تا اواسط دهه 40، آمریکاییان در ایران خیلی حضور نداشتند. بعد از کودتایی که علیه مصدق شد، آمریکاییان که در آن کودتا شریک بودند، وارد میدان شدند و کمکم پایشان باز شد و قدم به قدم جلو آمدند و ارباب اصلی نظام پهلوی شدند.
در دهه 40 - 50 وضع دنیا به گونهای بود که بایستی به ایران نیز میرسیدند و احساس میشد که در حوزه علمیه نیروهای مذهبی رشد میکنند و مساجد و مدارس در حال ساخته شدن هستند و طلاب زیادی که در نظام شاهنشاهی در زمان پهلوی سرکوب شده بودند، مجدداً وارد میدان شدهاند. افکار عدالت خواهانه در جوانها تشدید شده و معلوم بود که ملت به سوی یک آینده بهتری حرکت میکند. آمریکاییان برنامهریزی کردند که هم مذهب را سرکوب نمایند و هم میخ حکومت پهلوی را در ایران محکم کنند!
آمریکا، برنامه خود را در ایران با تشکیل انجمنهای ولایتی و ایالتی شروع کرد که روحانیت به رهبری حضرت امام با آن به مخالفت برخاست. در مدت کوتاهی مبارزه رژیم شکست خورد و آمریکاییان که جامعه ایران را نمیشناختند، از این عمل ترسیدند. بعد از این حرکت آمریکاییان مجدداً به گونهای برنامه ریزی کردند که به طور ریشهای با مذهب و روحانیت برخورد شود. توسط آمریکاییان طرحی به نام انقلاب سفید مطرح شد که شعارهای مترقی در آن وجود داشت، اما پشتوانه آن اهداف ناصحیحی بود.
آمریکاییان کلک زدند و چیزهایی را که جزو آرزوهای مردم بود، در انقلاب سفید مطرح کردند. مثلاً اصلاحات ارضی، شرکت خانمها در جامعه، حق رأی خانمها، مساوات زن و مرد و آزادی زنها و غیره جزو شعارهایی بود که در انقلاب سفید مطرح شد.
خوب! معلوم بود که اکثریت مردم آن موقع که در شهرها کمتر از حال حاضر بود، وقتی میدیدند که اراضی را از دست خوانین میگیرند، خوششان میآمد و این را عدالت میدیدند. فروش کارخانههای دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی نیز جزو این طرح بود. از موضوعات دیگری که در این طرح بود، به اصطلاح ملی کردن جنگلها بود. خوب! اصلاً جنگلها برای دولت است و هیچ وقت برای مردم نیست. چیزی که کسی روی آن کار نکرده، کسی نمیتواند ادعای مالکیت هم بکند. و یا موضوع سپاه دانش که جوانهایی را که به سربازی میرفتند و دارای دیپلم بودند، به روستاها اعزام کردند تا مردم را آموزش بدهند و این بسیار مترقی و زیبا است و اگر درست هم اجرا شود، خیلی خوب است؛ ولی هدف اصلی از این قضیه این بود که رژیم پهلوی را محکم کنند و مخالفان آنها را خلع سلاح کنند. آنها میدانستند که اگر خانواده پهلوی و قشر حامی اینها را که نوعاً سرمایهداران و فئودالها و اجانب و کارشناسان خارجی در ایران بودند نگهدارند، دیگر همه چیز حل است!
یک دورهای میشود این کارها را کرد، اما در واقع هیچ یک از اینها هدف درستی را تعقیب نمیکرد. برای اینکه مثلاً نتیجه اصلاحات ارضی که مطرح کرده بودند، این شد که اراضی پست و کم ارزش را به قیمت قابل قبولی به رعایا فروختند و اراضی خوب را برای پولدارها نگهداشتند و همان خوانین روستا به شهر آمدند و مالک کارخانه ها هم شدند. کارخانه ها را هم به اینها دادند. جنگلها را میخواستند ملی کنند. ما نمونهاش را همین حالا داریم. شما ساحل دریای مازندران را ببینید! سراسر جنگل و این جاهای مرغوب را اینها بعداً آمدند قطعه قطعه کردند، ده هکتار، ده هکتار و صد هکتار، صد هکتار به اطرافیان و سران رژیم دادند که هنوز ما آنجا مسأله و مشکل داریم. معلوم بود که دروغ میگویند. اصلاً کسی حق رأی نداشت که حالا بگوییم به زنها حق رأی بدهند. مگر آن موقع انتخابات و رأی بود؟!
یک شعار این جوری درست کرده بودند، آن هم از طریق آوردن خانمها که هدف آنها این بود که اینها را به سربازی ببرند. در پناه شعار آزادی، سربازی بردن خانمها را هم مطرح کردند که همان موقع آلوده کردند و با مبارزاتی که شد، یک قدری متوقف شد.
سپاه دانش شعار بسیار خوبی بود. همین حالا هم اگر ما جنگ نداشته باشیم، میتوانیم دیپلمههایمان را به روستاها ببریم که مردم آموزش ببینند. جزو کارهای بسیار خوب است. آنها هدفشان این بود که یک عدهای را آموزش بدهند تا بروند روستاها را تحت تبلیغات خودشان بگیرند؛ برای اینکه در آینده خطری نباشد.
بنابراین، وقتی که در آن انجمنها شکست خوردند، با این حربه جلو آمدند: انقلاب سفید و 6 اصل انقلاب. برای هر یکی هم یک لوحه درست کردند و مدتی تبلیغات کردند. حالا چه کسی بیاید با این حرفها مبارزه کند؟ خانواده پهلوی در پناه شعارهایی رفته که هیچ یک از آنها به خانواده پهلوی نمیچسبد، چون قابل قبول نبود که آنها بتوانند و بخواهند چنین کاری کنند. افرادی مثل آقای علم و امثال او بیایند برای مردم اصلاحات ارضی کنند! اصلاً کسی این حرفها را قبول نمیکرد. معلوم بود دروغ است، ولی شعار بود.
مبارزه با این شعارها کار مشکلی بود و روشن کردن مردم که اینها دروغ میگویند نیز مشکل بود و جرأت خیلی سطح بالایی لازم داشت که این جرأت فقط در وجود شخص امام تجلی کرده بود که ایشان مقابل اینها ایستادند و فرمودند: اینها دروغ میگویند.
عمده حرف ما هم این بود که اینها دروغ میگویند. خوب! ما خودمان وقتی که انقلاب پیروز شد، اولین کاری که کردیم (خوب، خانمها در انقلاب شریک بودند و حق رأی داشتند. معلوم بود که نهضت روحانیت با رأی خانمها مخالف نبود). اراضیای را که آنها با اصلاحات ارضی هم تقسیم نکرده بودند و بعد از انقلاب همه جدا شده بود (800 هزار هکتارش را با کشت موقت، داریم دوباره میگیریم و میدهیم به دست مردم)، قانونش را در مجلس گذراندیم. با کارهایی که اینها میخواستند انجام بدهند و چهرهای برای شاه و اطرافیان او درست بکنند، لازم بود مبارزه شود و امام این مبارزه را شروع کردند. آنها فکر میکردند که این دفعه در این سنگری که رفتهاند، هر کس جلوی آنها بیاید، در مقابلش میایستند.
تبلیغات وسیعی درست کردند و گفتند: ارتجاع سرخ و سیاه در مقابل این انقلاب سفید قد علم کرده است! او در یکی از نطقهای خود گفت: اینهایی که با انقلاب مخالفت میکنند، هزار سال است مغزشان تکان نخورده! از این تعبیرات میکردند. رسانه های جهانی هم خیلی روی این قضیه سر و صدا راه انداخته بودند، ولی با این عنوان که خانواده پهلوی و شاه و این دولت نمیتواند این شعارها را اجرا کنند؛ و این حرفها مال اینها نیست، درگیری شروع شد. اولین درگیری مهم ما در مدرسه فیضیه در سال 42 بود که اول سال، آن مدرسه را به خاک و خون کشیدند و ماهیت خودشان را نشان دادند و آن حربه خوبی برای تبلیغ شد. دو سه هفته بعد از آن طلبهها را گرفتند به سربازی بردند که حربه بهتری شد. مبارزات ادامه پیدا کرد تا در ظرف 3، 4 ماه رسید به 15 خرداد که روز عاشورا وقتی که امام حرفهای صریح را در مدرسه فیضیه زدند، دیگر رژیم وقتی که دید در دهه محرم و روزهای عزاداری در سراسر کشور اکثریت مردم در مساجد و حسینیهها و خیابانها در کنار حضرت امام ایستادهاند و با این شعارهای دروغ گول نخوردهاند، دست به آن کار آخرش زد و امام را بازداشت کرد.
وقتی که شب، امام بازداشت شدند، فردا این ماجرا به وجود آمد که مردم قیام کردند و این قیام بسیار عظیم بود. البته به صورت ظاهر قیام سرکوب شد؛ ولی تمامی مردمی که در خیابانها آمده بودند، سرباز انقلاب شدند، منتها آرامتر و با شیوههای سازندگی به مراکز خودشان برگشتند و کار خودشان را ادامه دادند. بعداً هم خیلی تلاش کردند که این ذخیره انقلابی را از دست مسلمانها بگیرند. همین منافقین، بعداً برای اینکه این مبارزه ناب اسلامی نباشد (با اینکه اینها ظاهراً مبارزه اسلامی میکردند) میخواستند قیام 15 خرداد را مشوّه کنند و میگفتند: آن یک حرکت کور بود و هدف انقلابی نداشت! اما با این توضیحاتی که من دادم، میبینید که بهترین هدف را داشت و برای به هم زدن بساط نظام پهلوی و افشا کردن چهره آمریکا، مهمترین کار را کرد و بلافاصله بعد از آن هم صفحات بعد به وجود آمد.
قیام 15 خرداد که شکست خورد و چند ماه بعد از آن وقتی که امام آزاد شدند و دوباره به حوزه آمدند، آمریکا کاپیتولاسیون را احیا کرد که هدفش دادن آن امتیازات عظیم به آمریکا بود که معلوم شد اصلاً این مقدمات برای چیست. بنای صنعت مونتاژ را داشتند که ایران را به گونهای وابسته کنند که دیگر نتواند نجات پیدا کند. به اسم اصلاحات ارضی، کشاورزی را آن چنان به هم زدند که از آن سال به بعد دیگر هیچ وقت ایران در منابع غذایی خودش خودکفا نشده است و جنگلها را به نام اصلاح تخریب کردند و به دست کسانی دادند که دایماً روی جنگلها معامله میکردند و رشوه میخوردند. اگر قبلاً فقرا و چوپانها استفاده میکردند، این دفعه یک نوع استفاده کنترل شدهای از آن به وجود آمد. به همین اسم خانمها رابه میدان کشیدند که آن بساطی که قبل از انقلاب شما دیده بودید، به وجود آمد. البته سپاه دانش بیتأثیر نبود؛ برای اینکه این دیپلمهها نوعاً روشن بودند و خیلی از آنها به جای اینکه برای رژیم کار کنند، برای انقلاب کار میکردند و برای مردم حقایق را میگفتند. به هر حال، 15 خرداد یک چنین حرکت عظیم و سازندهای بود که اتفاق افتاد و ما باید این روز را همیشه در تاریخمان نگهداری و حفظ کنیم که میکنیم.
موضوع دومی که در بحث مناسبات هفته ما هست، مسأله سالگرد تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی است که این هم به عنوان یک حادثه مهم و یک جریان با ارزشی باید در افکار ما زنده بماند. من دلم میخواست امروز خطبه نوبت من نبود؛ (چون این دانشگاه بیشتر اسم من روی آن گفته شده) و دیگران از این دانشگاه میگفتند؛ ولی حالا عرض میکنم که فقط اسم من اینجا هست و من خودم در این دانشگاه هیچ سهمی ندارم و هنوز هیچ کمک جدی نتوانستهام به این دانشگاه بکنم.
اول بار هم در هیأت دولت تصویب شد، یعنی پشتوانه آن هیأت دولت بود. آنجا تصویب شد و بعد اینجا اعلام شد، منتها من درباره این کار حرف زدم. انصافاً کار بزرگی است. باید ملت ما این را بدانند، چون این کار الان بستگی به انقلاب و سعادت ما و سرنوشت جوانان ما دارد.
واقعیت وضع ما را شما ببینید! در سال حدود 600 هزار دانشجوی متقاضی تحصیل عالی در کنکور ثبت نام میکنند که اگر امید باشد که قبول میشوند، متقاضی خیلی بیش از اینهاست. دولت با همه زحمتی که میکشد و وزارت آموزش عالی و وزارت بهداشت و درمان با همه تلاشی که کردند (از همه اوقات دانشگاهها و کلاسها و آزمایشگاهها و استادان استفاده کردند و بیشتر از ظرفیت دانشجو پذیرفتند)، مجموعه مدارس عالی دولتی ما 50، 60 هزار نفر توانستند دانشجو بگیرند.
خوب! البته این تعداد رقم خوبی است، اما تکافو نمیکند؛ یعنی ما فقط ده درصد از داوطلبین خود را میتوانیم بپذیریم، 90 درصد این بندههای خدا باید بروند سرگردان باشند. اینها هم آدمهای درس نخواندهای نیستند. خیلی از اینها معدلشان از 15 به بالاست، ولی دیگر زمینه نیست که در دانشگاه پذیرفته شوند. درس خوانده و زحمت کشیدهاند و راهی هم دیگر برای اینها نیست.
یک وقتی بود کشور ارز داشت، میگفت: خوب! اینهابروند خارج (در را باز میکردند) اخلاق هم برای ما مطرح نبود، خارج میرفتند و یک عده از آنها برمیگشتند، یک عده برنمیگشتند، حالا این مهم نیست! اولاً چنین ارزی در کشور ما نیست و ثانیاً ما مصلحت نمیدانیم جوانهای 16، 17 ساله را به خارج بفرستیم که اینها در آن محیط تحت تأثیر قرار بگیرند و آتیه معنویشان را از دست بدهند. اگر هم امکاناتی داشته باشیم (در حد مقدور داریم میفرستیم، سطح بالا را میفرستیم) تحصیل کردههای دانشگاه را برای دورههای تخصصی میفرستیم که رابطهمان با دانشگاههای پیشرفته دنیا قطع نشود. این کار را هم میکنیم. اما حالا فرض کنید چهل، پنجاه هزار نفر هم هر سال قاچاقی و غیرقاچاقی یا به هر نحوی بروند خارج، بقیه چه میشود؟ ما با 400، 500 هزار جوان که هر سال هم چند صد هزار به اینها اضافه میشوند، میخواهیم چه کار کنیم؟
ممکن است یک عده بگویند: خیلی خوب! دولت دانشگاهها را زیاد کند. دولت نمیتواند، انصافاً دولت همه زور خودش را که زده است و دانشگاهها را پر دانشجو کرده، این جور شده که حالا ما این مقدار توانستیم بگیریم. در گذشته (در زمان شاه) با همه آن امکاناتی که از پول نفت جور میکردند هفتصد، هشتصد دانشجوی پزشکی در سال میگرفتند. الان ما پنج، شش هزار میگیریم. ده برابر ما الان دانشجو میگیریم و سایر رشتهها هم به نسبت همین طور زیادتر میگیریم، ولی کافی نیست.
اگر دولت بخواهد دانشگاه بسازد، ساختمان یک دانشگاهی را که شروع کند، چند سال طول میکشد. توقع مردم هم این است که دانشگاهها همه دولتی است و باید همه در یک سطح باشند. استاد میخواهد و خیلی چیزهای دیگر میخواهد که وقتی که دولتی شد، فراهم کردن آن بسیار دشوار میشود، اگر تازه بودجه باشد.
خوب! خارج هم که ما نمیگذاریم بروند، پس چه کنیم؟ هیچ راهی به نظر کسی میرسد؟ یک راه این است که بگوییم به ما چه! آیا مسؤولین کشور میتوانند بگویند به ما چه؟! و هر کس که از خودش وجدان درستی داشته باشد، میتواند بگوید به من چه؟! ما خودمان را جای مردمی بگذاریم که بچههایشان بزرگ شده و به سن دانشگاه رسیدهاند و نمیتوانند به دانشگاه بروند. ببینیم چه حالتی پیدا میکنیم؟ یک خانوادهای دو تا جوان دختر و پسرش در خانه بیکار باشند، به کوچه بروند و برگردند، سرکوچه ها بنشینند و به خانه برگردند. خوب! این اصلاً خانه را سیاه میکند.
وضع کار هم این جوری نیست که هر کس به دانشگاه نرفت، فوری سراغ کار برود، این هم الان این طوری نیست. تازه اگر هم بود، مصلحت نبود و باید تحصیل میکردند. وقتی که استعداد هست و طرف حاضر است خودش خرج بکند و درس بخواند، استاد هم میشود تهیه کرد، آیا اسلام به ما اجازه میدهد که ما این کار را نکنیم؟! تحقیقاً روشن است که راهی غیر از این نیست.
یک راه این است که بگوییم هر کس خواست یک دانشگاه درست کند. خوب! اینکه معلوم است نمیشود. این کنترل ندارد و با علم، تجارت خواهد شد. در شورای عالی انقلاب فرهنگی ما تصویب کردیم که بخش خصوصی بتواند دانشگاههای غیر انتفاعی تأسیس کند. تا حالا تقاضاهای زیادی هم آمده است و بهترین شیوه این است که یک سیستم این جوری درست شود که نه دولتی باشد (از دولت خرج نخواهد) و نه خارج از کنترل باشد (که میدان علم را به دست هر تاجر سودجویی ندهیم) و بگذاریم که اینها بتوانند جوانها را مثل شرایط دانشگاههای دولتی تعلیم بدهند که این کار انجام شده است.
دانشگاه آزاد اسلامی همین حالا 65 دانشگاه در سراسر کشور دارد. در شهرهایی که اصلاً خواب هم نمیدیدند یک روزی دانشگاه در آنجا تأسیس شود، الان دانشگاه رفته است. سطح تحصیلشان هم بسیار خوب است و اینجور نیست که کسی فکر کند اینها بیسواد هستند و بد درس میخوانند. درس میخوانند، حسابی هم درس میخوانند. ما در سراسر ایران خیلی استاد داریم.
بسیاری از اینهایی که مثلاً استاندار، فرماندار و مدیر کل هستند و یا کاسباند، مثلاً یک شرکتی در شهرستانها دارند، آدمهای تحصیلکرده سطح بالایی هستند. اینها رابطهشان که با دانشگاه برقرار شود، خودشان هم با سوادتر میشوند؛ باسواد هم هستند. در سراسر کشور، به اندازه نیازها، وقتی که یک جایی ببینیم استاد وجود دارد، میتوانیم واحدی را بگذرانیم. مردم خودشان جمع میشوند و پول و زمین میدهند، میسازند و دعوت و التماس میکنند که بیایید بچههای ما را تعلیم بدهید!
یکی از افکاری که خوب است و وزارت آموزش عالی دنبال آن هست و باید این را تأیید کرد، این است که سعی کنند در شهرهایی که میشود، در هر سطحی دانشگاه درست کنند؛ چون یک دانشکده در یک شهر، سطح را بالا میآورد. اصلاً دانشجو عامل ترقی است. دانشجو طرز تفکرش، تفکر عالی است و چون در دوران تحقیق و تحصیل است، هوسهایش کم است و وجود او در یک شهر، جوانها، مردم و خانوادهها را میسازد.
آموزش عالی دنبال این مسأله است و یک جزوهای هم برای این مقصود درست کرده است. یک دانشکده در یک شهر کوچک و دورافتاده میتواند سطح شهر را چند گام بالا بیاورد. الان در این کنکوری که آقایان دارند، بین 30 تا 40 هزار دانشجو را میپذیرند و 50 - 60 هزار تک درسی را هم که رشتههای معیّن و محدودی را دستشان میدهند، میپذیرند. هیچ چیز هم از دولت نمیخواهند و انتظاری از دولت ندارند، غیر از اینکه مشکلات اداری و کارهای آزمایشگاهی که میتوانند کمک کنند، برای اینها حل شود.
این خیلی کار بزرگی است. ما اگر این را نداشته باشیم، در این ده، بیست سال آینده همیشه وضع کنکور و داوطلبان و تحصیلاتمان این است. به علاوه نیاز کشور هم وجود دارد. ما برنامه 5 ساله را که به مجلس برده بودیم، گفتند این برنامه 300، 400 هزار فارغالتحصیل دانشگاه لازم دارد. خوب! حالا آنها کجا هستند؟ اگر ما این حرکت را نکنیم، از کجا آنها را میتوانیم تأمین کنیم؟
یکی دو شبهه در ذهن بعضی هست که هنوز راضی نیستند. یکی اینکه فکر میکنند خوب! اینجا پولدارها میآیند درس میخوانند، بیپولها میمانند و این درست نیست. بنده خودم مخفیانه افرادی را تعیین کردم، رفتند، سطح خانوادگی چند دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی را با دانشجویان دانشگاههای دولتی همان محل بررسی کردند. معلوم شد که سطح زندگی متوسط اینها از دانشجوهای دانشگاههای دولتی پایینتر است. علت آن هم این است که پولدارها در دوران دبیرستان بهتر از بیپولها درس میخوانند. معلم سر خانه میگیرند، وضع زندگیشان بهتر است و آنها نوعاً در کنکور زودتر از بچههای فقرا قبول میشوند. بچه پولدارها الان بیشتر در دانشگاههای دولتی درس میخوانند. بخوانند، ما مخالف اینکه آنها درس میخوانند، نیستیم. خوب! زحمت کشیدند، به دانشگاه آمدند. اما این بچههای دیگر این طور نیستند. پول خودشان را نوعاً قرض میکنند. اینها آدمهایی هستند که وام میگیرند. پدرانشان کارمند هستند یا خیلیها کارگر هستند. به طور متوسط چنین نیست که فکر کنید پولدارها الان در این دانشگاهها هستند.
مسأله دوم این بود که دانشگاهها استاد گیرشان نمیآید و ممکن است افت تحصیلی باشد. ما گفتیم چند واحد را بررسی کنند. انصافاً دیدند که هم استاد گیرشان آمد و هم افت تحصیلی ندارند. البته ممکن است شرایط بعضی از دانشگاهها خوب نباشد، ولی از دانشگاههای متوسط دولتی، سطح تحصیلشان تا آنجایی که به بنده گزارش دادند و دو سه مورد هم خودم فرستادم تحقیق کردند، در حد بسیار قابل قبولی است و پذیرفته میشود.
مشکل دیگر این بود که استادان دولتی را جذب میکنند. عمده کسانی که الان به اینها کمک میکنند، دولتی نیستند. البته این مشکل هست و بعضی از استادان مجبورند دو جا درس بدهند که خوب ارزش دارد. اگر بنا باشد ما یک باره شاگردان خود را دو برابر کنیم، ارزش دارد این کار را بکنیم. از لحاظ اخلاقی، گزینش اینجا مثل دانشگاههای دولتی است، شرایطش مثل همانهاست، چیزی تفاوت ندارد.
من پیشبینی میکنم اگر این وضع پیش برود و مسؤولان آموزش عالی کمک کنند و دولت هم کمک کند، در دهه آینده ما در همه شهرهای ایران (کوچک و بزرگ) یک دانشگاه کوچک یا بزرگ میتوانیم - انشاءاللَّه - برای مردممان دایر کنیم و ما فکر میکردیم که حتی به روستاها و مساجد و آنجاها هم برسیم که البته آن تک درسهایش باید برسد.
مسأله بعدی که ما داریم، مسأله جنگ است با همه ابعادش که اهمیت بحث من بیشتر در این قسمت است. خلیجفارس هنوز مسایل خاصی دارد، کردستان عراق هم مسایل خاصی دارد و همین طور جبهه ها. عملیات نصر 2 را نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی به خوبی انجام داد. گر چه عملیات محدودی بود، از لحاظ محتوا بسیار اهمیت دارد. کسانی که با نقشه ایران آشنایی دارند و مرزها را میشناسند، میدانند که در غرب ایلام یک سلسله ارتفاعات وجود دارد که از لحاظ نظامی، استراتژیک محسوب میشود و آن طرف این ارتفاعات دشت است؛ یعنی عراق بعد از این ارتفاعات کاملاً در دشت و بیابان قرار دارد.
وقتی پیمان الجزایر در سال 75 میلادی انجام شد، شاه، بخشی از این ارتفاعات را بخشید و عراقیها در مقابل در شط العرب که بر سر آن دعوا داشتند، به نفع شاه کوتاه آمدند. اینجا شاه نیز حاتم بخشی کرد و این ارتفاعات مهم را داد. بعضیها نظرشان این بود که اهمیت این نقطه بیشتر از آنجا بوده است؛ زیرا این محل صد کیلومتری بغداد است و از لحاظ نظامی اگر یک تهاجمی از این سلسله جبال به پایین شروع شود، جلوگیری از این تهاجم برای عراق میتواند بسیار دشوار باشد.
آخرین نقطهای که در دست عراقیها باقی مانده بود، همین ارتفاعات است که چند روز پیش ارتش آن را گرفت. عراق خیلی به این جا چسبیده بود. غافلگیری بسیار خوبی انجام دادهاند که برای من این غافلگیری یک معنای مهمی دارد و من خیلی خوشحال هستم. بعضیها مدعی هستند که بالاخره این ارتش، ارتشی است که در زمان شاه درست شده و آمریکاییها چه کردهاند و هنوز ممکن است در آن افراد ناباب و آلوده و جاسوس باشند. لذا اگر اینها عملیاتی ترسیم کردند و مدتی خودشان را آماده کردند و خبر از این واحد بیرون نرفت و دشمن نفهمید، این یک مسأله بسیار مهمی را ثابت میکند و آن مسأله این است که در این جریان از فرماندهی تا آن سربازی که در جریان این عملیات قرار گرفته بود، همه آنها قابل اعتماد هستند و این خیلی با ارزش است.
کسانی که با عملیات آشنا هستند، میدانند از آن روزی که طرح عملیات تصویب و امکانات برای کار آماده میشود، ممکن است دو یا سه ماه طول بکشد و از بالا تا پایین کسانی که در این قسمت هستند، باید از آن مطلع باشند. دشمنان ما که گاهی درتفسیرهایشان فکر میکنند ارتش هنوز جذب نظام جمهوری اسلامی نشده، از همین عملیات حسابی تکان خواهند خورد، چون غافلگیری در حد اعلی بوده که نمونهای از آن را برای شما بازگو خواهم کرد:
ارتش وقتی که عملیات خود را در شب انجام داد، یک افسر عراقی اسیر گفته است که تمام فرماندهان واحد دفاعی عراق در خیمه خود برای صرف شام تجمع کرده بودند و مشغول صرف غذا بودند که یک دفعه صدای »اللَّهاکبر« سربازان ایرانی را در پشت خیمه شنیدهاند. بنابراین، این نوع غافلگیری با این نحو خیلی مهم است.
این مسأله برای ما، هم یک پیروزی نظامی است که نقطه بسیار مهمی را به دست آوردهایم که با ارزش است و در آینده - انشاءاللَّه - آثار آن را در جنگ مشاهده خواهید کرد و هم یک پیروزی سیاسی و روانی است که هم درجه اعتماد به ارتش در میان ملت و مسؤولان ما را بالا میبرد و هم خود ارتش اطمینان بیشتری نسبت به خود کسب میکند که آن افراد آلودهای که احیاناً وجود داشتند، کم کم مضمحل شدهاند.
مسأله مهمتر اکنون در مورد جنگ، وضع داخلی کردستان عراق است. انصافاً رسانههای جهانی دارند به ملت عراق و دنیا خیانت میکنند. یک سکوت غیرقابل توجیه؛ یعنی یک بایکوت بر روزنامه و رسانههای دنیا تحمیل شده است. در عراق اخبار بسیاری وجود دارد و این چیزهایی که در رادیو و تلویزیون میشنوید، تمام مسایل نیست؛ بیش از اینهاست، چون آنها یک جاهایی هستند که نمیتوانند به ما خبر بدهند، بخشی از عملیاتشان را میتوانند به ما اطلاع بدهند.
هر روز چندین مورد مردم عراق حرکت میکنند و مراکز نظامی عراق را در سراسر چند استان مثل اربیل، سلیمانیه، دهوک و موصل و تقریباً کل شمال عراق که کردهای عراقی آنجا هستند، میگیرند و هر روز خبرهای متعددی از جادهها، پاسگاهها، شهرها و مراکز اقتصادی و نظامی عراق میرسد. مشکلی که برای عراق پیش آمده، این است که عراقیها پول زیادی میدادند به یک عده زیادی از مردم کرد؛ چون آنجا کاسبی وجود ندارد و نوعاً مردم در بیابانها و صحراها خودکفا زندگی میکنند، عراق مردهای اینها را عمدتاً مسلح کرده بود به نام »جاش« که اینها از کردستان عراق حفاظت میکردند. حتی در مواقعی هم که ما در کردستان میرفتیم و میجنگیدیم، عمدتاً »جاشها« میآمدند و با ما میجنگیدند ولی حالا اینها دارند گروه گروه با اسلحههایشان به مردم میپیوندند و این مسأله کمر عراق را میشکند! عراق اگر بخواهد بعداً کردستان عراق را حفظ کند، باید به جای کردها، سرباز منظم بیاورد و این سرباز را باید از جنوب و یا از مرکز بیاورد.
ممکن است شما بگویید: خب! چطور میشود که این همه سر و صدا در این نقطه است، اما سربازان عراقی نمیآیند و چرا آنها در مقابل ما میجنگند و در مقابل کردهای عراقی نمیجنگند؟ دلیلش این است که اگر لشکرهای منظم خودشان را از جنوب حرکت دهند، در جنوب نیروهای ما متمرکز هستند و عراقیها جرأت نمیکنند جنوب را خالی کنند. نقش بازدارنده نیروهای ما در مرز، نیروهای عراقی را در مرکز و جنوب میخکوب کرده و اگر نیروهای خود را به شمال انتقال دهند، قطعاً در جنوب ضربه خواهند خورد و اگر بخواهند نیروها را در جنوب نگهدارند، شمال از دست آنها خارج میشود و این تناقض کمر عراق را دارد میشکند و روز به روز هم در حال توسعه است. چند تا تیپ ویژه هوابرد و چریکی سپاه که در اختیار قرارگاه رمضان هستند، به داخل عراق رفتهاند و با کردهای عراقی همکاری میکنند؛ هم اسلام را ترویج میکنند و هم به آنها یاری میدهند. مثل کاری که اینها در لبنان انجام میدهند؛ هم کمک مالی و تسلیحاتی به آنها میکنند و هم مجروحان آنها را معالجه میکنند و تا آنجایی هم که میتوانند مجروحین آنها را برای مداوا به ایران میآورند که تا کنون تعداد زیادی از آنها به ایران آمدهاند. ضمناً حرکت در عراق نیز اسلامی میشود؛ چرا که قبلاً ملی و قومی بوده است.
مهاجرینی که از منطقه حلبچه فرار کردهاند و اکنون حدود چهار، پنج هزار نفر آنها در اردوگاههای ما هستند، نمایندگان ما که به این اردوگاهها رفتهاند، میگویند: عمده آنها افرادی اسلامی هستند و میگویند که حاضر نیستیم به داخل شهرها بیاییم، بلکه به ما اسلحه و امکانات بدهید تا ما باز گردیم و به همراه ملتمان در عراق بجنگیم. در میان مهاجرین عراقی، علمایی هستند که از علمای سطح بالای اهل سنّت محسوب میشوند.
نقل میکردند از نهضت اسلامی، به این صورت که یکی از علما در مسجد بوده و بعثیها آمده بودند تا او را از روستا یا شهر بیرون کنند. او حاضر نشده از مسجد بیرون بیاید. گفتند: مسجد را بر سرت خراب میکنیم! او بیرون نیامده و بعثیها مسجد را بر سر او همانجا خراب کردهاند و زیر آوار مسجد شهید شده است.
یکی از خانمها روزه بوده و بعثیها میخواستند روزه او را در ماه رمضان بشکنند، اما او حاضر به این کار نشده و بعثیها با گلوله این خانم را از پای درآوردهاند. تیپ مردمی که اکنون در مقابل بعثیها مقابله میکنند، عمدتاً تیپ مردم متدین هستند و این فتح بزرگ اسلامی است که در شمال عراق اسلام در حرکت است و حرکت اسلامی راه خود را پیدا کرده و ادامه میدهد و ما هم به آنها کمک میکنیم.
اصولاً اگر شما به کشور عراق نگاه کنید، این وضع شمال این کشور است و در غرب عراق هم وضع همین طور است. اطراف فرات از سوریه تا پشت بغداد همین عشایر هستند که عمدتاً ضد دولت هستند و در جنوب غربی عراق نیز همین خبر است. در اطراف بصره عمدتاً شیعههای انقلابی هستند که آنجا را تقریباً از عراق جدا کردهاند و عراق در جاهای محدودی با نیروهای نظامی و امنیتی آن نقاط اساسی را مستحکم کرده است.
بنابراین حرکتی که در داخل عراق پیدا شده، بسیار با اهمیت است و این سکوتی که دنیای استکباری کرده و اخبار را پخش نمیکند (با اینکه آنها درباره یک حادثه کوچک چند روز تفسیر مینویسند) خیلی معنا دارد و این دستپاچگی که در خلیجفارس پیدا کردهاند، به آن بالا مربوط است. آنها سعی میکنند حساسیت را از آنجا به خلیجفارس منتقل کنند که میدان دیگری است.
در خلیج فارس من سیاست اصلی آنها را مکرر گفتهام، ولی چون هنوز مسأله زنده ما است و احتمال حوادث مهم در آینده نیز میرود، باید ملت خود را به طور مرتب در جریان اوضاع خلیجفارس قرار دهیم. از دو هفته قبل، اوضاع در خلیجفارس آرام است و هیچ حادثهای هم به وجود نیامده و وقتی عراقیها شرارت نکردند، نیازی به مقابله به مثل نبوده و هیچ خبری قاعدتاً وجود ندارد. حضور نظامی آمریکا و شوروی، علیرغم این که ادعا میکنند افزایش یافته، کاهش یافته است. آنها جرأت نمیکنند ناوگانهای خودشان را خیلی جلو بیاورند. از همان تنگه وارد میشوند و یک گشتی میزنند و باز میگردند؛ خطر را جدی گرفتهاند.
در داخل آمریکا قضیه بسیار جدی شده و به نظر میرسد مجلس نمایندگان و سنا اجازه نمیدهند و دست ریگان را باز نخواهند گذاشت که بتوانند نیروی نظامی بیش از این وارد کند. کشورهای خلیجفارس فهمیدهاند که از آمریکا کاری ساخته نیست و مشکلات دارند. دو سناتور آمریکایی که برای بررسی منطقه آمده بودند، دیروز به آمریکا بازگشته و گزارش خود را ارائه داده و گفتهاند که اگر آمریکا در خلیجفارس وارد جنگ شود، باید خودش تنها با ایران بجنگند؛ کشورهای همسایه به آمریکا کمک نخواهند کرد؛ یعنی مأیوس از خلیجفارس به آمریکا برگشتهاند!
کویت به خاطر کار زشتی که انجام داده، هم تحت فشار کشورهای مجاور و هم مردم خودش قرار دارد؛ زیرا بدترین کار ممکن را کرده که دو ابر قدرت را به منطقه دعوت کرده؛ یعنی کاری که دویست سال پیش هم هیچ یک از کشورهای تحت حمایتی انجام نمیداد که نیروهای نظامی دیگران را دعوت کند و کشتی خود را به نام آمریکا کند یا پرچم آمریکا بر روی آن نصب کند تا بتواند نفت کویت را ببرد. این ضعیفترین حرکت در تاریخ یک ملت است. و این ملت دیگر نمیتواند در آینده ادعای استقلال کند و مسؤولان کویت پیش ملت خود و همچنین نزد سایر اعضای شورای همکاری شرمسار هستند. کشورهای دیگر شورای همکاری با صراحت گفتهاند که ما این عمل را محکوم میکنیم و حاضر نیستیم اجازه بدهیم آمریکاییها پایشان را در خاک ما برای جنگ با ایران بگذارند.
در پیمان ناتو مسأله به طور جدی با مخالفت روبرو شده و هماکنون وزیر خارجه یونان که در کشور ما است، با صراحت حرکت نامعقول آمریکا و شوروی رادر خلیجفارس محکوم کرده است؛ آلمانیها با صراحت محکوم کردهاند؛ وزیر خارجه فرانسه به طور رسمی اعلام کرد که این کار آمریکا به صلاح غرب نیست و بیخود وارد میدان شده است!
دو روز پیش نخست وزیر یا وزیر خارجه ایتالیا اعلام کرده است که ما به هیچ عنوان حاضر نیستیم با آمریکا در خلیجفارس همکاری کنیم. به ژاپنیها گفته بودند اگر قانون اساسی شما را منع کرده که به خلیجفارس بیایید و نیرو در خارج داشته باشید، لااقل پول بدهید و آنها اعلام کردهاند که ما مخارج آن را هم پرداخت نمیکنیم. انگلیس هم که ما میدانیم دندانهایش خیلی وقت است کشیده شده! بنابراین آمریکا تنهاست و ما بعید میدانیم آمریکا جرأت کند که به تنهایی وارد ماجرا شود.
اکنون آمریکاییها دارند دنبال یک بهانه میگردند تا این ادعاهایی را که کردهاند، به یک نوعی پس بگیرند که خیلی برایشان فضاحت بار نباشد، ولی فضاحت هست! اصولاً این مانور برای این بود که دل نوکرانشان را در اطراف خلیج فارس محکم کنند که قدرتها با آنها هستند و با این وضعی که پیش آمد، نوکران آنها در اطراف خلیجفارس فهمیدند که از دست ابرقدرتها هیچ کاری ساخته نیست. شاید یک روزی اینها بیایند! ولی حالا که آمدند، این طور سیلی خوردند و عقب نشینی کردند و بقیه آبروی احتمالی را هم که برای آنها بعد از رسوایی مک فارلین مانده بود از دستشان گرفتند. در درون ناتو نیز وضع بد است و در کل جریان، آمریکاییها دنبال فرار از منطقه هستند، به نحوی که صورت خودشان را با سیلی سرخ نگهدارند!
شنیده شده و حتی قرائن و شواهدی در دست داریم حالا که اینطوری تحقیر شدهاند و ناوشان آسیب دید، دنبال این مسأله هستند که یک کسی پیدا شود و ناو شورویها را هم به سرنوشت ناو آمریکاییها دچار کند!! و گویا بر روی این مسأله دارند کار میکنند! شورویها هم که متوجه شدهاند، خیلی نزدیک نمیآیند؛ چون شورویها قبل از آن در خلیجفارس یک چیزهایی را چشیدهاند و عاقلتر از آمریکاییها هستند! در مجموع این طور به نظر میآید که حادثه مهمی در خلیجفارس بعید است اتفاق بیفتد، ولی ما نمیتوانیم مطمئن باشیم. بالاخره اینها آدمهایی هستند مغرور و با امکانات زیاد که ضربه خوردهاند و مار زخمی آخرین حرکت خودش را بازدن نیش و وارد کردن سم (ولو اینکه موفق نباشد) احتمال دارد که انجام بدهد. ما این اطمینان را نمیتوانیم داشته باشیم؛ هم در جبهه ها و هم به خاطر خلیجفارس که اصولاً این توطئه برای اینکه ما را از نفتمان محروم و دچار مشکلات اقتصادی داخلی بکنند و از داخل ما را منفجر بکنند، طراحی شده بود. هدف عمده کاهش بهای نفت، ارزان کردن قیمت دلار، زدن کشتیها، آمدن آمریکاییها و همه تبلیغات و هیاهوها این بود که جمهوری اسلامی را از منابع مالی خود محروم کنند.
الحمدللَّه مقاومت مردم و ایثار و شعور سطح بالای مردم ما، امسال با همه مشکلاتی که از ناحیه ارزی بر ما تحمیل شد، آن را خنثی کرد و مردم شعور و حضور انقلابی خودشان را هم در جبهه ها و هم در پشت جبهه ها بیشتر کردند که دشمنان را ممکن است مأیوس کند، ولی ما نباید خام باشیم و لذا فصل آن رسیده است که ما نیروهای آماده و مهیا داشته باشیم که اگر خدای ناخواسته در خلیج فارس ماجراجویی پیش آمد با آن مقابله کنیم. ما حتی باید فرض کنیم که آمریکاییها علیرغم میل کشورهای جنوب خلیجفارس میآیند و این کشورها را اشغال میکنند تا آنجا با ما بجنگند، پس باید آماده باشیم تا وارد آن کشورها بشویم و با آمریکاییها در جنوب خلیجفارس بجنگیم.
ما باید آماده باشیم تا هر کشوری از کشورهای عربی جنوب خلیجفارس که پایگاه و پادگان و بندر و اسکله در اختیار آمریکا بگذارد، برویم همان پایگاه و بندر را تصرف کنیم و آمریکاییها را از آنجا بیرون کنیم.
و لذا من از همه جوانان عزیز و غیور و دوره دیده و آماده جنگ دعوت میکنم که خودشان را به مراکز اعزام معرفی کنند و مخصوصاً برادران تهرانی که دو لشکر عظیم تهران از شما دعوت کردهاند. همه ما باید زیر پرچم آماده باشیم! اگر حادثهای پیش نیامد، به خانهها بر میگردیم و اگر حادثهای پیش آمد، باید آماده باشیم که با حضور ما وحشت آمریکاییها زیادتر میشود. نفس حضور رزمندههای ما و نفس این فیلمهای اعزام انبوه نیروهای بسیجی، آمریکا و شوروی و دیگران را میترساند تا وارد ماجرا نشوند و مصداق »واَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة« این است که ما الان در میدان و آماده باشیم. جنگ هم هر وقت لازم بود، انجام خواهد شد.
»أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ/ بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم،
»قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ/ اَللَّهُ الصَّمَدُ/ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدُ/ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ«.