خطبه اول
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ،
»سَاَصْرِفُ عَنْ ایاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأَرْضِ بغَیْرِ الْحَقِّ وَ اِنَ یَرَوْا کُلَّ ایَةٍ لا یُؤْمِنُوا بها وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْد لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً ذلِکَ باَنَّهُمْ کَذَّبُوا بایاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ«، »عِبادَاللَّه اُوصیکُمْ بتَقْوَی اللَّه«.
از این هفته بحث جدیدی را در خطبههای اول شروع میکنم که پایه و اساس بحث عدالت اجتماعی است و در این مدتی که خطبهها را ایراد میکردم، معمولاً خطبه اول را تشکیل میداد.
سه فصل از عدالت اجتماعی را تا به حال به طور اختصار گفتهام: یک فصل رابطه غنی و فقیر (سرمایهدار و محروم)، یک فصل رابطه نژادها و برخورد عادلانه اسلام با همه نژادها و فصل دیگر رابطه زن و مرد و مقررات عادلانه اسلام در تأمین حقوق این دو قشر جامعه بوده است.
فصول دیگری را هم داریم که شامل عدالت اسلام در میدان قضا، و عدالت اسلام در رابطه بین حکام و مردم میشود و فصول دیگر که کمکم اگر فرصتی بود و خداوند توفیقی داد، آنها را میگوییم.
ضمن بحث، کمکم متوجه شدم که یک بحث پایهای و اساسی قبل از همه این فصول بایستی انجام میشد که من آن بحث را انجام ندادهام و آن به عنوان پایه عدالت و اساس مخالفت با ستم و تجاوز بود که البته این بحث را مطرح میکنم و پس از پایان این بحث به آن فصول مورد نظر میپردازم و این بحث، بحث استکبار و استضعاف است. علت اینکه فعلاًبین فصول به این بحث میپردازم، این است که احساس میکنم، مسأله استکبار و استضعاف از طریق انقلاب اسلامی، امروزه وارد فرهنگ سیاسی و اجتماعی دنیا شده است
این لغت در گذشته، لغت مأنوسی نبوده است. با اینکه ریشهدارترین واژه در فرهنگ اجتماعی اسلام و قرآن است و در بحث عدالت و ستم، عامترین و گویاترین واژه و لغت است، این واژه در فرهنگ کشورهای اسلامی و دنیا مأنوس نبوده است. چون ما کلمات استضعاف و استکبار، مستکبرین و مستضعفین را گفتیم، در حال حاضر این لغات را حتَّی رسانههای کّفار هم به کار میبرند و خیلی به جا است که ما درباره این واژه که خیلی عمیق و پرمعنا است، یک مقدار بحث کنیم و مطالبی در این خصوص بگوییم و حالا که قرار است این واژه در فرهنگ مبارزاتی دنیا وارد شود، نهضتهای اسلامی و نهضتهای ضد استکباری بدانند که این واژهای که به کار میبرند، چیست.[t1] امیدوارم که در معرفی فرهنگ، اخلاق و اصطلاحات اسلام، از این طریق بتوانیم خدمتی کنیم. ضمناً این بحث، یک بحث کاملاً قرآنی است که حالا من سابقه آن را عرض میکنم و در ادامه این بحث خواهید دید که من بیشتر در این فصل از صحبتهایم آیات قرآن را مورد استفاده قرار خواهم داد و درباره آن توضیح میدهم.
مثلاً در مبارزات مارکسیستها واژه امپریالیسم بیشتر معروف شد؛ یعنی در این یک قرن و نیم گذشته. نوعاً جریانهای مبارز کلمه مبارزه با امپریالیسم شعارشان بوده است که خود ما مسلمانان در ایران هم در طول دورانی که مبارزه میکردیم، بیشتر با کلمه ضد امپریالیستی اهدافمان را توضیح میدادیم.
آنجاهایی که مبارزات، آزادیخواهانه و ناسیونالیستی است، انقلابها، نوعاً مبارزه با استعمار را مطرح میکنند؛ یا آنجاهایی که جنبههای اقتصادی دارد، مبارزه با استثمار بیشتر مطرح میشود و ما که انقلاب کردیم و فرهنگ این انقلاب، فرهنگ اسلامی است، شایسته است آن واژهای راکه قرآن کریم به کار برده است، به کار ببریم که این کار را هم انجام دادهایم. یعنی بحمداللَّه این کار را کردهایم و امروز عامترین و مقبولترین و جاافتادهترین شعار اجتماعی ما مبارزه با استکبار و حمایت از مستضعفان است که این واژه نیاز به توضیح دارد و باید روی این مسأله زیاد کار کنیم. ضمناً این واژه، عمیقترین و قویترین تعبیری است که در این انقلاب میتوان از آن استفاده کرد.
ما کلماتی مثل مترف، طاغوت، جبار، باغی، یاغی و امثال اینها را داریم، اما همه آنها، آن معنایی را که این کلمه بیان میکند، ندارند. زمانی که انسان به قرآن رجوع میکند و قرآن را در این فصل میخواند، میبینیم حدود 60 مورد با این تعبیر آمده است و از مشتقات »کبر« که عمدتاً هم از مشتقات باب استفعال مستضعف، استضعاف، مستکبر، استکبار و افعالی که به کار برده، اینگونه آمده است.
نقطه مقابل این که مستضعف است، حدود 12 - 13 بار در قرآن آمده که مجدداً هم در همین فصل مطرح است، ولی بقیه مشتقات و عناوینی که داریم (و در همین مضمون است) خیلی کم است و هیچیک از آن الفاظ نیز معنایی را که لفظ »استکبار« میتواند بفهماند و نظر قرآن است، نمیتوانند مطرح کنند. البته اینها هم فعلاً ادعا است و ما این مسایل را ضمن بحث خواهیم گفت.
این بحث برای من، یک سابقه تاریخی دارد و فکر میکنم بیان آن در این خطبه و در شروع بحثم مفید باشد. یادداشتهایی از 15 سال پیش دارم که در یک شرایط خاصی در خصوص این موضوع یادداشت کردهام و تا به حال فرصت استفاده از آنها را پیدا نکردهام. آن روزی که اینها رایادداشت میکردم برای یک کتاب یادداشت میکردم و هیچ وقت هم تنظیم نشد. امیدوارم که ضمن این بحث بتوانم آنها را اولاً تنظیم کنم و از آنها هم استمداد میجویم، برای اینکه این بحث قرآنی جا بیفتد.
سال 1350 مرا بازداشت کردند که حدود 7 ماه در زندانهای قزل قلعه، اوین و عشرت آباد بودم. بعد از اینکه آزاد شدم، چند روزی در تهران بودم، بعد به رفسنجان رفتم که به زیارت مادرم برسم. در یکی از خیابانهای رفسنجان برای خرید هدیه جایی ایستادم که مأمور اطلاعات شهربانی به بهانه اینکه من اتومبیلم را بد پارک کردهام، مرا به شهربانی برد. سپس از رفسنجان مرا به شهربانی کرمان انتقال دادند که چند روز در آنجا بودم، ولی آنها حرفی برای گفتن نداشتند. گفتند که از طرف مقامات بالا دستور دادهاند که تو را به تهران و از آنجا به قزل قلعه ببریم و آخر هم مشخص و معلوم نشد که مرا به چه جرمی دستگیر کردند!
حدود یک ماه و نیم در سلول انفرادی ماندم، نه بازجویی از من به عمل میآمد و نه مراجعهای داشتم و طبعاً برخلاف معمول آن روز سختگیری نکردند و فقط یک بازداشت ساده بود که بعدها گفتند به خاطر خروج بیاجازه از حوزه قضایی تهران بوده است! آنجا که ما رفتیم یک کتاب از سلول مجاور به من دادند که خودش یک داستان دارد. کتاب را آکادمی علوم شوروی منتشر کرده و عنوانش »قرون وسطی« است. روی این کتاب بسیار کار شده است. کتاب را که میخواندم، به نظرم خیلی جالب بود.
اصل کتاب برای تاریخ قرون وسطی نوشته شده است و قرون وسطی هم در اصطلاح مورخین، قرون وسطای اروپا است، نه کل دنیا. آن هزار سالی که به نظر آنها دوران تاریک اروپا بوده، اسمش را قرون وسطی گذاشتند و روی آن خیلی مطالب نوشته شده است و حاکمیت کلیسا بیشتر محکوم است و اصل کار کتاب این است که به شیوه مارکسیستها و با ایدئولوژی مادیت تاریخ و عاملیت طبقه و اقتصاد، تاریخ را ذکر میکند و معابد و مراکز دینی گذشته و مسیحیت، کلیمی، هندو، بودایی، اسلام و تمامی اینها را به رشته مادیت تاریخ و عوامل مادی تاریخ میکشاند و بیان میکند.
خوب! برای من تاریخ جالب بود و منتظر بودم که برسم به جایی ببینم اسلام را در این خصوص چگونه تحلیل میکنند؟ چون با آن عصایی که در تاریخ راه میروند، نمیشود اسلام را تحلیل کرد! کتاب به موضوع اسلام میرسد و البته باید بگویم که اسلام را در حاشیه مطرح میکند، چون اروپا را بیشتر توضیح میدهند. در آن کتاب مطرح میکند که اشراف جزیرةالعرب و رؤسای قبایل و ایلات برای متحد کردن عرب در مقابل تهاجم احتمالی روم و ایران و یا به خاطر جلوگیری از شورش عشایر و مردم بی سر و پایی (که آنها مطرح میکنند گاهی عشایر علیه منافع اربابان قیام میکردند)، متحد شدند و اسلام را تحکیم و منتشر کردند، برای اینکه محور وحدتی برای اینها باشد که جامعه جزیرةالعرب را متحد کنند. این روح آن قطعهایست که در این کتاب به اصطلاح علمی، تاریخی و تاریخی - علمی که روی آن هم خیلی کار شده است، برای مردم ارائه کردهاند! البته من آن موقع تعجب کردم، ولی حالا بچههای ما در آن زمان نیستند و مسایل آن زمان رانمیدانند. آن موقع این مسایل برای ما روشن بود. حدود اواخر دهه 40 - 50 و اوایل 50 - 60 در ایران افق را به روی نوشتههای روسی و شرقی باز کرده بودند. تا آن موقع نوشتههای شرقی در ایران زمینهای نداشت و اصلاً ممنوع بود و کتابهایی از این قبیل را اجازه نشر نمیدادند و احیاناً اگر منتشر میشد، به طور قاچاق منتشر میشد.
حالا سرّ این مسأله چه بود که اینها در آن مقطع آمدند و کتابهای روسی را باب کردند و عدهای هم از کمونیستها و بخصوص تودهایها (همین کتاب را که من عرض میکنم، یکی از تودهایهای معروف ترجمه کرده است) به این فکر افتادند که کتابهای روسی را با وفور ترجمه و پخش کنند. آنچه که ما در آن موقع میفهمیدیم، این بود که: چون نهضت اسلامی اوج گرفته و جوانها و بچه مسلمانها و دانشجویان میدان داری میکردند و خطر اسلام در ایران بیش از خطر کمونیست بود، به این فکر افتادند که نوشتههای مارکسیستها را ترجمه کنند و به جوانها بدهند و جوانهایی که حالا چشمشان به محیط مبارزه باز میشود، با کتابهای مارکسیستی آشنا شوند، تا به راه مسجد نروند! این کتاب، یکی از آن کتبی است که اگر الآن اهل نظر و اهل دقت، آن را و دیگر کتابهایی را که آن زمان و بعد از آن منتشر شد ببینند و مطالعه کنند، خواهند دانست که عمدتاً برای این سیاست بود.
من همانجا در سلول برای این کاری که میخواستم انجام دهم، مقدمهای نوشتم و امروز صبح که میخواستم بیایم، گفتم این مقدمه را بخوانم! این مقدمه حدود 30 صفحه بود که با عجله خواندم. این یادداشتها را بر روی کاغذ گراف که برای پاکتهای میوه به کار میبردند که در آن زمان از بیرون برای ما میآوردند، نوشتهام، و نوشتم که: تمامی موجودی من در اینجا یک قرآن، یک خودکار و کاغذهای پاکت میوهای است که به دست من رسیده و سندم هم قرآن است و چیزی هم بیش از این برای این بحث لازم ندارم. من این مطلب را در آن مقدمه نوشتم.
در آن زمان معلوم میشود که ما روی این مسأله حساس بودیم و در آن مقدمه نوشتم: خطری که امروز نهضتهای اسلامی را تهدید میکند، این حرکت فرهنگی است که الآن کشورهای ارتجاعی مثل ایران و جاهای دیگر شروع کردهاند و فرهنگ مادیت را که جنبه انقلابی هم دارد، به خورد جوانهای مسلمان میدهند که اینها را در یک مسیر دیگری قرار دهند. برای اینها امروز کمونیست در کشورها قابل کنترل است، اما اسلام قابل کنترل نیست. و حالا میبینید که بعد از 15 سال آن فکر درست بوده است. در آن روزها من در آن مقدمه علما، نویسندگان و خطبا را دعوت کردم که: امروز وظیفه ما است که جلوی این حرکت خطرناک را گرفته و اسلام را از این توطئهای که برای آن درست کردهاند، نجات دهیم. همچنین در همان مقدمه نوشتم: زمانی بود که وقتی ارزشهای دمکراسی غرب را مبلّغان غرب تبلیغ میکردند، آن موقع مسایلی از قبیل مثلاً حق رأی، آزادی و دمکراسی بوده و آن موقع اسلام را متهم میکردند که اسلام دین شمشیر است.
در چنین زمانی؛ یعنی زمانی که غربیها به دنیای اسلام تهاجم کرده بودند، اینان احساس میکردند که حرکت انقلابی و طرفداری از محرومین از بطن جامعه اسلامی بیرون میآید وجوانان با شعار حمایت از محرومین و انقلاب علیه امپریالیسم و استثمار و استکبار به میدان کشیده میشوند و لذا اینان به فکر افتادند که اسلام را به طرفداری از سرمایهداری محکوم کنند و ریشه اسلام را در ریشه اشرافیت و خواسته رؤسای قبایل عرب معرفی کنند که من در آن مقدمه خطبا و نویسندگان را دعوت کردم که فکری کنید که جلو این توطئه گرفته شود و خودم هم شروع کردم و گفتم که من از همین سلول این حرکت را شروع میکنم! خداوند این توفیق را به من داد که حالا در بهترین شرایط مناسب این بحث را با تریبونی مثل نماز جمعه مطرح کنم و اسلام را از این دیدگاه با آیات محکم قرآن معرفی کنم و واژه مستضعف و استضعاف را برای نهضتهای مقدس اسلام و راهیان راه حضرت علی و ابوذر و خود پیغمبر و سلمان و مقداد معرفی میکنم و انشاءاللَّه دیگران هم با من همکاری و کمک خواهند کرد، تا این فصل غنی شود.
حالا در مورد کلمه استکبار و تکبر یک مقدار توضیح میدهیم و یک خطبه هم راجع به استضعاف حرف میزنیم و آن را توضیح میدهیم.
قسمت اساسی بحث من آن چیزهایی است که در قرآن راجع به مستکبر گفته شده است که من در همان جزوه که گفتم، یادداشت کردم: حدود 77 صفت مذموم و خطرناک برای مستکبران آمده است. (البته چون 10 - 15 سال از نگارش آن جزوه گذشته، خطهای آن را سخت میشود خواند. البته این مقدار که گفته شد، مربوط به میزان مطالعه من است. حالا اگر قرآن با فرصت جدید و ابزار جدید مطالعه شود، شاید بیش از این تعداد به دست آید). در قرآن 77 صفت شوم برای مستکبران آمده است. این بحث میخواهد ریشه استکبار را بزند و قرآن هم راهی که انتخاب کرده این است.
قرآن به جای اینکه به شاخهها بپردازد، خواسته این مسأله را از ریشه بشکافد. خشکاندن این ظلم تاریخی که کل تاریخ بشریت را گرفته، از زمان حضرت آدم تا امروز بوده و همیشه مظالم تقسیمبندی انسانها به مستکبر و مستضعف وجود داشته است.انسان باید ریشه آن را در خویش پیدا کند و قرآن در اینجا راه را در این دیده که انسانها را اصلاح کند و آنها را از حالت شوم و خطرناک و ابلیسی و استکبار بیرون بیاورد و حالت تعادل به انسانها بدهد. در این صورت بقیه مسایل حل است، لذا این بحث به مقدار زیادی یک بحث اخلاقی و انسان سازی خواهد شد و حاشیه آن مربوط به بحثهای اجتماعی خواهد بود که آثار سوء اجتماعی اخلاق استکباری را در بحثهای آینده توضیح خواهم داد.
کلمه استکبار از کبر گرفته شده است. لغت معروفی که در فرهنگ اسلامی بوده، تکبر بوده که به عنوان یک حالت روانی و اخلاقی صرف در کتابهای ما مطرح میشده است.
در بحثهای اخلاقی که شما در کتابهای اخلاقی ما مثل »معراج السعادة» یا کتابهایی از این قبیل میبینید، مشاهده میکنید که آنها وقتی وارد بحث تکبر میشوند، با اینکه آیات و روایاتی که نقل میکنند، خزانه با ارزشی از معارف اجتماعی است، اما بیشتر به جنبههای انسان سازی فردی و مسایل اخلاقی خاص فرد توجه داشتهاند. این بحثی که الآن مطرح میکنم، محدود به آن کار علمای علم اخلاق نیست، بلکه وسیعتر و سیاسی و اقتصادی است. اخلاق فردی هم در آن هست و میخواهم همه شاخههایی را که قرآن برای این شجره خبیثه معرفی کرده، بیان کنم.
استکبار از باب استفعال همان ماده است. درباب استفعال 6 معنا برای صیغه استفعال گفتهاند؛ یعنی ماده کبر که به باب استفعال میرود و »الف. س. ت« به آن اضافه میشود، معانی اضافی پیدا میکند. یکی از معنای آن به خودبستن است؛ یعنی انسان چیزی که ندارد مطالبه میکند. یکی از معانی آن طلب مطلق؛ یعنی دنبال یک چیزی رفتن است که معنای این دومی چیز بدی نیست. دنبال چیزی رفتن عیبی ندارد، تا محتوا چه باشد. اما به خود بستن، حالت نفاق و حالت غیرواقعی است و یکی از معانیاش یافتن چیزی بر آن حالت است. یعنی کشف یک واقعیت و یک معنای دیگری است.
اگر استکبار به معنای دنبال بزرگی رفتن باشد که بتواند معنای خوبی داشته باشد و میشود فکر کرد که لغت این معنا را بدهد! اما در اصطلاح و در قرآن و جای دیگر اصلاً استکبار به این معنا استعمال نشده است. اینجا استکمال جای استکبار را میگیرد. یعنی اگر بخواهند بگویند که آدم میخواهد رشد کند و دنبال رشد است، کلمه استکمال را به کار میبرند. برای کمال جویی، بزرگی جویی میتواند یک مصداق درستی هم داشته باشد، اما این مصداق به طور مثبتش اصلاً در قرآن به چشم نمیخورد. کلمه استکبار عموماً در قرآن مذموم است و مذمت را ارائه میدهد و اگر بخواهیم به معنای »دنبال رشد و تکامل رفتن« را به کار ببریم، بایستی از کلمه استکمال استفاده کنیم که با تکبر تقریباً موازی است. منتها یک چیزهایی اضافه از این صیغه و این باب میتوان به دست آورد که ضمن بحثهایم این را باز میکنم. در کل، انسان اگر از آن حدی که هست، چه در مقابل خدا و چه در مقابل خلق و چه در مقابل خودش و چه در ارزیابی خودش پایش را بخواهد جلوتر بگذارد، این حالت، حالت استکباری است. موقعی انسان، انسانی سالم است و جامعه، جامعهای سالم است که انسانها در حد خودشان باشند. اگر پایینتر بروند، این حالت استضعاف است که بحث آن را در یک خطبه دیگری مطرح میکنم و اگر بخواهند دنبال این بروند که بالاتر باشند (نه رشد کنند، که گفتم آن استکمال است) یا بخواهند خودشان را بزرگتر از آنچه که هستند، ببینند، یا حقوقی را مطالبه کنند که بیشتر از حدی است که یک انسان در حد آنها دارد. اگر یک چنین چیزی در زندگی انسان پیدا شود، این از مصادیق استکبار است.
ببینید! درمقابل خدا که قرار بگیریم، استکبار کفر مطلق است؛ یعنی اگر انسان خودش را در مقابل خداوند چیزی ببیند و بگوید: من یکی و تو هم یکی! خدا یک چیزی از ما بخواهد و ما اطاعت نکنیم، به دلیل اینکه آدم خودش را مستحق آن اطاعت نداند و لازم نداند که این اطاعت را انجام دهد، این استکبار در مقابل خداست که اولین رهرو این راه، ابلیس است. در قرآن، آیات استکبار را که میبینیم، نوعاً اول ابلیس و بعد راه ابلیس مطرح میشود.
تعبیری که در روایات هست، این است که میگوید: بالاترین تکبر آن است که انسان در مقابل خدا و فرمانهای الهی تکبر کند، ما که نمیتوانیم خودمان را از خدا بالاتر بدانیم و تکبر کنیم!
تکبری که در برابر خدا مصداق دارد، این است که ما فرمانهای خدا را اجرا نکنیم؛ یعنی قبول نکنیم که ما باید عبادت و بندگی کنیم. عبودیت را نپذیریم و حقی را که خداوند به ما داده نپذیریم، این بالاترین کفر است. البته اگر آدم با توجه، این کار را انجام دهد. یک وقت آدم نماز که نمیخواند، تنبلی میکند. اما وقتی که نمیخواهد قبول کند که این حکم خداست، میگوید: این را یک نفر دیگر گفته و بیخود هم گفته است! اگر بداند که این حکم خداست و قبول نکند، این کفر است. اصلاً انسان کافر هیچ ارزشی ندارد. تعبیر قرآن از انسان کافر و محیط کفار، »سراب« است که اعمال و خدمات کفار هم ارزش سراب را دارد. در جایی تعبیر »شرک« به کار برده است و میگوید: شرک، مثل این است که انسان از آسمان سقوط کرده است. انسان کافر از نظر قرآن هیچ ارزشی ندارد. حتی از صفر هم پایینتر است و از حیوان درنده هم پستتر است، چون دارای استعدادهایی بوده که آن استعدادها را از دست داده است.
انسان وقتی که خودش را ارزیابی میکند، صحیح آن است که خودش آن طور که هست ارزیابی کند، نه خیلی بزرگتر از آنچه که هست و نه حقیرتر از آنچه که هست.
یک تعبیری در دعاها داریم که یکی از دعاهای خوب ماست که باید همیشه این دعا را داشته باشیم و مخصوصاً برای ما ایدهآل است که به مضمون آن توجه کنیم و آن این است که میگوید: خدایا! هر وقت که من در میان مردم یک مقدار درجهام بالا رفت و در چشم مردم بزرگ شدم، به همان اندازه پیش خودم مرا کوچک کن!
حالا یک لطیفهای هم اینجا دارد که عرض میکنم. من گفتم که آدم خودش را کوچک ببیند درست نیست، بزرگ هم ببیند درست نیست. اما ممکن است بعضیها از نظر آیات چنین بفهمند که اگر خود را کوچک ببینند خوب است. نه! خوب نیست. اما وقتی آدم در میان مردم بزرگ شد، خود به خود اقبال و توجه و سلام و تعظیم و اکرام مردم انسان را میلرزاند. آدم فکر میکند که یک چیز دیگری است و یک تافته جدا بافتهای است و برای خودش یک کسی است! آن موقع لازم است که انسان در نفس خودش احساس حقارت کند و خودش را کوچک ببیند. در چنین شرایطی، این خواست اسلام است که آدم اگر وضعی داشته باشد خودش را کوچک ببیند. اما اگر از آنچه که هست خودش را کمتر ببیند، این آدم نمیتواند کار کند و اقدامهای مثبت نمیکند و وارد کارهایی که میتواند بشود، نمیشود و نمیتواند توکل کند. همچنین وارد کارهای با ارزش و محکم نمیشود، چون خودش را ضعیف حساب میکند، ولی اگر همان که هست، ارزیابی خودش درست باشد، در حد خودش وارد ماجرا میشود و خوب عمل میکند و دچار استضعاف نمیشود (که بعداً استضعاف را معنا خواهیم کرد).
اما وقتی در جامعه مشهور شد و شهرت پیدا کرد، مُوَجه وَ وَجیةالمله و مورد احترام مردم شد، یک ترمزی لازم دارد که آن احساس کوچکی و کمی است. و لذا انسان در این شرایط باید واقعاً یاد عظمت خدا و بزرگان باشد و زندگی شخصیتهای تاریخی را مطالعه کند و لغزشهای بزرگان را ببیند و همواره از خودش مواظبت کند که مبادا سقوط کند و غرور پیدا کند. عُجب اگر چیز خطرناکی است، بیشتر راجع به اعمال انسان است و آن این است که انسان عمل خودش را بزرگ ببیند.
بنابراین استکبار در مورد خود آدم این است که آدم شخصیت کاذبی برای خودش قایل باشد، حالا یا برای سواد، یا نطق و یا قدرت جسمی، نفوذ و یا برای چیزهای دیگر. آن بعد سومش رابطه انسان و مردم است. این مسأله مهم است و بحث من هم بیشتر در این مورد خواهد بود.
آدم وقتی خودش را با مردم مقایسه میکند، چگونه خواهد بود که مردم را از خودش ضعیفتر ببیند و حق بیشتری برای خودش قایل باشد و فکر کند که من باید بیشتر از دیگران از منابع الهی بهره بگیرم! استکبار عمده مورد بحث من که مقدمه بحث عدالت اجتماعی است، اینجاست، گرچه این رابطه با مردم یک مقدارش از آن مسأله دوم در ارزیابی خود آدم سرچشمه میگیرد و ریشهاش آنجاست، اما عمده مباحث من در قسمت سوم خواهد بود که خطر، در اینجاست و نوعاً سلاطین و بزرگان و اشراف و مترفین و ملأ و علما و کسانی که لغزیدند و ستم کردند و حق را ناحق کردند، کسانی هستند که دچار این استکبار خطرناک شدند، در حالی که خیلیهایشان آن بخش اول را ندارند و در مقابل خدا خودشان را ذلیل و ضعیفتر و حقیر و عبد و این طور چیزها مطرح میکنند و امضاء هم که میکنند دیگر الاحقر روی شاخش هست که باید برای خودشان بنویسند، اما وقتی که در مقابل مردم قرار میگیرند، خطرناک میشوند، چون خودشان را یک چیز دیگر میدانند و خطرها اینجاست و ما باید روی این مسأله کار کنیم و یک مقدار این مسایل را در بحثهای زیادی که اینجا خواهیم داشت، باز کنیم.
بنابراین تا اینجا ما مقدمه و ضرورت این بحث را گفتیم و معنای تکبر و استکبار را گفتیم، اما آثار تکبر و استکبار در فصلهای بعدی میآید. باز تأکید میکنم که در این فصل هم مهمترین مسأله برای ما تقواست. آن چیزی که میتواند ما را از خطرات حفظ کند، تقواست که به همه برادران و خواهران عزیزمان توصیه میکنم که این عامل بازدارنده و حافظ را در وجود خودشان حفظ کنند.
»اَعُوذُ باللَّهِ منَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/
اِنَّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ/ اِنَّ شانِئَکَ هُوَالْاَبْتَر«.
خطبه دوم
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِاللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِ الْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدّیقة الطّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج).
امروز در خطبه دوم، ما خیلی حرف برای گفتن داریم و مناسبتهای هفته هم خیلی زیاد است. اشارهای به مناسبتهای هفته میکنم و بعد وارد صحبت میشوم.
میلاد با سعادت حضرت اباعبداللَّه الحسین که محور حرکت تاریخ ما و انقلاب ما است و همه ما این آثار انقلاب را از ایشان داریم، مهمترین مناسبت این هفته بوده که به همین مناسبت ما روز پاسدار را هم داریم که از انتخابهای بسیار خوب برادران پاسدار ما بوده که مناسبترین روز را برای خودشان انتخاب کردند و به نظر من هیچ کس و هیچ ارگانی در این انقلاب به اندازه پاسداران حق ندارند که وابسته به این روز باشند.
البته اکثر نهادهای انقلابی جوشیده از این انقلاب همه شریف، مقدس و بزرگ هستند؛ ولی پاسداران که شامل کمیته و بسیجیها هم میشود، اینها جوانهایی هستند که به طور انتخابی این راه پرخطر و کم پول و بیرفاه را انتخاب کرده و در این میدان آمدهاند. اینها در این 8 سال نشان دادند که راه امام حسین را چگونه میپیمایند و ثابت کردند که از بهترین پیروان این بزرگوار هستند و ثابت کردند که شایسته این هستند که صاحب امروز باشند؛ امروزی که متعلق به حضرت اباعبداللّهالحسین(ع) است، روز این برادران هم باشد و این راه را خوب طی کردند و خوب ادامه میدهند و بهترین نتیجهای هم که خواهند گرفت، این است که خودشان را هر چه بیشتر بتوانند به صاحب این روز نزدیک کنند که البته بحمداللَّه این کار را کردهاند و ما امروز هم در جلسه و مراسممان از این برادرانمان به وفور داریم و مراسم امروز با حضور این عزیزان مزیّن است.
من فقط فهرست حاضرین را میخوانم: جمع زیادی از برادران کمیته که عازم جبهه هم هستند و از نیروهایی که در عملیات مقدس کربلای 5 و کربلای 4 و سایر جاها شرکت داشتند که اسامی این لشکرها را به من دادهاند و چون در آخر این اسامی کلمه غیره هم نوشته شده، ممکن است اسمهایی که من میخوانم غیر از اینها هم باشند:
لشکر علی بن ابی طالب(ع)،لشکر امام حسین(ع)، لشکر نجف اشرف، لشکر کربلا، لشکر عاشورا، لشکر ثاراللَّه، لشکر نصر، لشکر امام رضا، لشکر المهدی، لشکر ولی عصر (عج)، لشکر رسول اللَّه(ص)، لشکر سیدالشهداء، تیپ ابوالفضل، لشکر قمر بنیهاشم،لشکر الغدیر، لشکر قدس ویژه شهدا، لشکر انصارالحسین، لشکر فجر و سایر لشکرها و تیپهای سپاه .... اینها جزو میهمانان ما هستند که زبدگانشان از جبهه آمدهاند، برای اینکه با حضرت امام یک بار دیگر بیعت کنند. گر چه اینها همیشه عملاً در این راه بودهاند و بیعت مجدد هم لازم نداشتند، در مراسم روز پاسدار شرکت کردند که روحیه بیشتری برای رزم پیدا کنند.
مناسبت دیگر هفته امروز، روز تولد حضرت ابوالفضل است، این شخصیت بزرگ تاریخ شهادت که خوشبختانه سپاه، یک پیشنهاد خوبی مطرح کرده است که من این پیشنهاد را مطرح میکنم، انشاءاللَّه که محقق خواهد شد.
گفتند امروز را به نام سرداران شهید نامگذاری کنیم. مشکلی که برای مراسم وجود داشته، این بوده که معمولاً فرماندهان ما در این جنگ هم از ارتش و هم از سپاه و هم از بسیج و کمیته و دیگران و از جهاد که در میدانها بودند، شهید شدند، طبعاً انتظاری هست که در سال یک روزی برای این فرماندهان مراسمی گرفته شود. بعضی از آنها در تاریخ شخصیتهای عظیمالشأنی هستند، ولی به خاطر اینکه عدد زیاد است و از طرفی سربازان گمنام بسیجی و سپاهی و کمیتهای و مردم و جهاد و اینها فراوان هستند و برای آنها نمیشود، هر روز مراسم گرفت، این است که یک روز را برای سرداران شهید از همه نیروهای مسلح که در جبهه شهید شدند قرار دهیم و مناسبترین روز هم همین امروز است؛ یعنی امروز که تولد حضرت ابوالفضل این بزرگترین سردار شهید کربلا (که ما هم راهمان راه کربلا است) و علمدار جهاد کربلا است. امروز را شما با تکبیر تأیید کردید که امروز انشاءاللَّه در تاریخ ثبت میشود، برای روز فرماندهان شهید ما. باز در هفته آینده تولد حضرت سجاد را داریم که به همه شیعیان بزرگوارمان تبریک عرض میکنیم و باز روز بهداشت جهانی را داریم که من فقط مقدمتاً میگویم: مردم ما خودشان را آماده کنند، برای شنیدن مطالبی که از طرف وزارت بهداشت و درمان و دیگران درباره امروز خواهند گفت که این مناسبت مؤثری است که ما سطح بهداشتمان را بالا ببریم و این روز بهداشت جهانی حرکت مناسبی و کار بسیار خوبی است.
امروز حدود 80 نفر از قاریان و حافظان قرآن به مراسم نماز جمعه تشریف آوردهاند که مراسم ما را مزّین کردند. ما از اینها تشکر میکنیم؛ هم به خاطر اینکه به ایران تشریف آوردهاند و هم به خاطر اینکه در مراسم نماز جمعه شرکت کردهاند.
و اما بحثی که من امروز تدارک دیدهام و فکر میکنم، یک مقدار وقت بیشتری را بگیرد، سعی میکنم که مختصر صحبت کنم)، تشریح وضع خودمان است در سال گذشته و بازکردن افق آینده که از دید بنده افق سال آینده را چطوری میشود دید؟
من در تاریخ صدر اسلام که مطالعه میکنم، سال گذشته را چیزی شبیه سال جنگ احزاب زمان حضرت پیامبر(ص) میبینم، البته صد در صد تطبیق نمیکند، ولی شبیهترین مقطع تاریخی در این دوران انقلاب ما، در زمان پیغمبر اکرم سالی است که جنگ احزاب اتفاق افتاده و حوادثی که اتفاق افتاده و تهاجماتی که به اسلام شده و پیروزی که مسلمانها در جنگ خندق به دست آوردند و تقریباً حرکت سربالاییشان در جنگ خندق به نقطه اوج گردنه رسید و از آنجا سرازیر شدند و به سراشیب افتادند که به نظر من یک چنین چیزی را میتواند مجسم کند. اول با چند جمله کوتاه موقعیت جنگ خندق و شرایط مسلمانها را مجسم میکنم که چه جور بود و بعد وضع خودمان را میگویم.
جنگ خندق در سال پنجم هجرت اتفاق افتاده و بعد از آن است که جنگ بدر و احد و غزوهها و سریههای دیگری انجام شده که گویا خندق هفدهمین غزوه پیغمبر است و سریهها هم اضافه. در سال چهار هجرت بعد از آنکه در جنگ احد و بعد از آن، تهاجم وسیع به مسلمانها نتوانست مسلمانها را بشکند و پیغمبر در غزوه و سریههای کوچک موفقیت زیادی هم داشت و اسلام در جزیرةالعرب به سرعت داشت رشد میکرد، کفر احساس کرد که در حال شکست خوردن است و اسلام دارد پیروز میشود. سران کفر، سران شرک و مخالفان اسلام به فکرافتادند که یک تهاجم وسیع و همهجانبهای را شروع کنند تا این درخت جوان را از ریشه قطع کنند. یهودیها هم پیش قدم این کار شدند. یهودیها دلال و میداندار شدند، قریش و قطفان و سایر قبایل عرب را دیدند و تقریباً عمده قوای جزیرةالعرب را علیه اسلام متحد کردند. در داخل مدینه، پیغمبر با یهودیهای بنی قریظه که گروه نیرومندی بودند قبلاً پیمان صلح بسته بود و با هم ترک جنگ کرده بودند و در مدینه با مسالمت با یکدیگر زندگی میکردند. آمدند، اینها را دیدند و اینها را هم وادار کردند که وقتی جنگ شروع شد، اینها هم از درون علیه پیغمبر بجنگند. منافقین و مریضها را و دنیاطلبها را هم در داخل مدینه قبلاً دیده بودند که مجموعه افراد ضعیف داخلی و رفاهطلبهای داخلی و منافقین و همپیمانان پیغمبر که یهودیهای بنی قریظه بودند، در داخل مدینه و قریش واکثریت طوایف نیرومند عرب متحد شدند که یک جنگ جدی علیه اسلام به راه بیندازند. این خبر به پیغمبر رسید. البته پیغمبر هنوز خبر خیانت بنی قریظه را نشنیده بودند (حالا اگر هم میدانستند و در اطلاعات غیبیشان بود و در جامعه مطرح نبود) وضع داخلی هم برایشان روشن بود. دستور دادند که خندق بکنند و معروف است که سلمان فارسی پیشنهاد این خندق را داده است. آن قسمتهایی از مدینه که ممکن بود دشمن وارد شود و کوه نبود و قابل دفاع نبود، آنجاها را خندق کندند و اینها هم آمدند. در تواریخ و در بعضی جاها بیشتر نوشتهاند 10 هزار نیرو از دشمن آمد و در بسیاری از جاها هم نوشتند 24 هزار نیرو آمد. در نظر بگیرید که در جنگ احد 3 هزار نیروی دشمن به مدینه حمله کرده و در جنگ بدر نزدیک 1000 یا بیش از 900 نفر بودند، این جنگ حداقل 10 هزار تا گفتهاند، غیر از نیروهای داخل مدینه که منافقین و بنی قریظه و اینها بودند و حداکثر آن را هم تا 24 هزار نفر و بیشتر هم گفتهاند. این مقدار نیرو جمع شدند و اطراف مدینه را محاصره کردند.
تعبیر قرآن این است که از بالا و پایین آمدند و مفسرین میگویند: بالا طرف شرق است و پایین طرف غرب ، چون شیب زمین این طوری بوده، به هر حال از اطراف مدینه آمدند و مدینه را محاصره کردند. پیامبر و مشرکین حدود بیست و چند روز در دو طرف خندق قرار داشتند و آماده جنگ بودند و من اولین موقعی که به خاطرم برق زد که این حالت شبیه آن روزهایی است که مردم داشتند زمینها را برای پناهگاهها میکندند. در فیلمها وقتی دیدم که مردم برای دفاع از خودشان خندق میکنند، تبلور خندق در اینجا در ذهنم پیش آمد و تبلور درستی هم هست.
برای دفاع سال گذشته، ما در مقابل دشمنانمان واقعاً چنین وضعی داشتیم، بعد از فتح فاو در اواخر سال قبل و اینکه ما به مرزهای ارتجاع در منطقه نزدیک شدیم و از شطالعرب گذشتیم و ادعاهای صدام که میگفت: ما میتوانیم جلو ایرانیها را بگیریم، کذبش ثابت شد و همه فهمیدند. وقتی که ایران از شطالعرب آن گونه گذشت، معنایش این بود که همه جای دیگر هم میشود رفت؛ یعنی این شطالعرب کنار بصره هم هست، بالاتر از بصره هم هست و معنایش این بود که عملاً ما ثابت کردیم که میتوانیم از مشکلترین موانعی که در جلو ما باشد، عبور کنیم و دیگر مسأله جدی شد.
دنیا تصمیم گرفت که برای ما یک فکری کند! به نظر من یک جایی هم هست که این مسایل را هماهنگ میکنند، حالا دقیقاً من نمیدانم کجاست. اگر این تشبیه درست باشد، شاید باز صهیونیستها دلال این کار باشند! چون یهودیها دلال اجتماع آن موقع بودند، اینجا هم احتمالاً همینها باشند! به هر حال عوامل اینها در میان عرب بوده و در جاهای دیگر هم نفوذ داشتند، بالاخره مستقیم و غیرمستقیم وارد شدند.
ما در سال گذشته میبینیم که اینها تصمیم گرفتند که ما را از هر جهت دچار مشکل کنند. یکی از کارهایی که احزاب علیه پیغمبر کردند، این بود که راههای ورود مواد غذایی را بستند. همین مدینه واقعاً محاصره شده بود که از لحاظ اقتصادی مسلمانها در مضیقه باشند که شما در تاریخ جنگ خواندهاید که یکی از روزها وقتی که جابربن عبداللّه خدمت حضرت پیامبر آمد و دید که در یک جایی حضرت پیغمبر خندق میکنند و یک دستمال محکم به شکم بستهاند، برای اینکه از گرسنگی بتوانند حرکت کنند. متأثر شد و به خانه برگشت و دید یک بزغاله دارد و یک »ساجو«؛به خانمش گفت: اینها را آماده کن، من پیغمبر را دعوت کنم که برای غذا تشریف بیاورند.بعد که پیغمبر را برای ناهار دعوت کردند، پیغمبر گفت: چه چیز دارید؟ گفت: من یک »ساجو« داشتم و یک بزغاله که همهاش را گفتم برای ناهار شما آماده کنند. حضرت فرمود: تمام لشگریان را خبر کنید، همه را خبر کردند، دعوت کرد که همه بیایند. وقتی که به منزل برگشت، به خانمش گفت که ای وای آبرویمان رفت! دیگر حالا همه آمدند، ما هیچی نداریم، چه جواب بدهیم؟
خانمش که زن باشعوری بود گفت: به پیغمبر گفتی که در خانه چه داریم. گفت: بله گفتم.گفت: پس غصه نخور، پیغمبر آدمی نیست که مردم را دعوت کند و اینها را از اینجا گرسنه بیرون کند.فکری برای اینها کرده است. آمدند و با اعجاز حضرت پیغمبر همه خوردند و بعد هم بقیهاش را هم فرمودند: هدیه بدهید. به هر جا فرستادند باز هم بود. (از این معجزاتی که در این سال ظهور کرد) این دلیل آن است که مسلمانها در محاصره بودند. چون مسلمانها که در جنگهای قبل پیروز بودند، امکانات داشتند و این طور نبود که وضع مدینه به این مشکلی باشد. راههای ورودی را بسته بودند، پولدارهای مدینه هم آنهایی که مخالف بودند، به احتکار افتاده بودند؛ یعنی درست وضعی که ما داشتیم و کسانی در مدینه بودند و چیزهایی داشتند، اینها را مخفی کردند و به مردم نمیدادند که داستانهایی هم از این قبیل وجود دارد و از آیات قرآن هم استفاده میشود که البته من نمیتوانم وارد این بحث شوم، چون یک مقدار صحبت لازم دارد، باید نمونهها را بیاورم. از داخل هم پولدارها و منافقین مأموریت پیدا کرده بودند که دایماً مردم را ارعاب کنند. مثلاً یک حادثه اتفاق افتاده که شما هم شنیدهاید. آن را در این بحث بیاورید و ببینید چقدر معنیدار است! پیغمبر یک خطی کشیده و گفته بودند که اینجا را خندق بکنید، مسلمانها هم تابع بودند، وقتی که خندق را حفر کردند، در یک جایی رسیدند به سنگ، گفتند: دو راه دارد، یک راه اینکه سنگ را بشکنیم؛ یک راه هم اینکه بگردانیم یک مقدار عقبتر برویم. آمدند سنگ را بشکنند، کلنگ خودشان شکست. یکی گفت: خوب! آن طرف را بکنیم. گفت: نه! پیغمبر اینجا را گفتهاند و از خود پیغمبر بپرسید، حضرت پیامبر را خبر کردند. خود پیامبر تشریف آوردند و زدند و سنگ را شکستند. وقتی سنگ شکست از سنگ برق بلند شد و پیامبر هر برقی که بلند میشد، یک تکبیر میگفتند. در حرفهای پیامبر یکی این بود که در این برق زدنها مثلاً من کاخ مدائن را دیدم. اینجا شام را دیدم. اینجا کجا را دیدم.
منافقین این را دست گرفتند و در شهر راه افتادند و گفتند: ببینید ما جرأت نمیکنیم، از اتاقمان بیرون بیاییم و به توالت برویم! ولی این آقا میخواهد قصر مدائن را بگیرد! و پیغمبر را با صور مختلف هو کرده بودند. اینها در قرآن هم هست.
الآن قرآن هم نزد من هست و آیات را اگر رسیدیم میخوانیم. در حدود 19 آیه قرآن از آیه نهم احزاب تا آیه بیست و هفتم مربوط به همین جنگ است. بعضی جاهایش مثل همین جایی که دارم میخوانم:
»وَاِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذینَ فی قُلُوبهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اِلّا غُرُوراً«.
اینها راه افتاده بودند و میگفتند: وعدهها دروغ است؛ وعدههای پیروزی که اینها از پیش به ما دادند، دروغ است.
»وَ اِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا اَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَاَرْجِعُوا وَ یَسْتَأْذنُ فَریقٌ مِنْهُمُ النَّبیَّ یَقُولُونَ اِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ماهِیَ بعَوْرَةٍ اِنْ یُریدُونَ اِلّا فِراراً«.
مریض القلبها و رفاه طلبها کسانی بودند که از این راه وارد شده بودند و به پیغمبر میگفتند: خانههای ما دفاع ندارد، بگذار ما برگردیم به خانههایمان. از صف جدا میشدند و به خانه میرفتند. یهودیهای مدینه هم دیگر غوغا میکردند، چون اینها اقتصاد در دستشان بود. فشار میآوردند و بازارها را تعطیل میکردند و امکانات را احتکار میکردند، قیمتها را بالا میآوردند، هر کاری که از دستشان بر میآمد میکردند، تا اینکه پیغمبر را در مضیقه بگذارند. یک بار هم دشمنها توانستند از خندق عبور کنند.
عمروبن عبدود که شنیدید، خیلی هم معروف بود، از خندق عبور کرد. نقطه باریکی را پیدا کردند و پریدند و آن روز بود که مسلمانها همه متزلزل شده بودند که قرآن تعبیر کرده که مشکلات به حدی رسید که ( آزمایش سختی بود ) مسلمانها مضطرب شده بودند. همانجا بود که منافقین هم باز تخریب میکردند. یکی از کارهای منافقین آنجا این بود که رفتند و جاهای آسیب پذیر مدینه را به دشمن اطلاع دادند. واقعاً چقدر تطبیق میکند با منافقین داخل ما! منافقین داخل کشور ما یکی از کارهایشان این بود که به عراقیها گزارش بدهند که فلان جا را بزنید.
یک نقاط ضعفی که در جامعه بود، این بود که فلان جنس نیست. همه چیزهایی که ما نمونههایش را دیدیم. انسان وقتی تاریخ جنگ احزاب را میخواند، میبیند که این حرکتها بوده است. علیبنابیطالب(ع) وقتی زد و این عمرو را انداخت و دشمنان را ترساند، تجسمش آن پیروزیهای جبهههاست؛ یعنی کاری که رزمندگان، همین بچههایی که امروز در نماز جمعه نشستهاند، کردند. تلاش وسیعی کردند که همپیمانان پیغمبر(ص) را از وی جدا کنند. گفتهاند که بنیقریظه و کسانی را که بیرون مدینه با پیغمبر(ص) معاهده همکاری و حمایت بسته بودند، جدا کردند و این کار را ما شاهد بودیم که در کنفرانس کویت نیز امسال کردند و خیلی تلاش کردند که بعضی از همراهان ما را از ما جدا کنند، این موضوع نیز اتفاق افتاد.
ما امسال را به گونهای پشت سر گذاشتیم که مسلمانهای صدر اسلام جنگ احزاب را پشت سر گذاشتند. در آیات جنگ احزاب کمک ملائکه و امدادهای غیبی وجود دارد.
»یا اَیُّهَاالَّذینَ اَمَنْوا اُذْکُرُوا نِعْمَةَاللَّهِ عَلَیْکُمْ اِذْجآئَتْکُم جُنُودٌ فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریِحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهَ بما تَعْمَلُوْنَ بَصیراً«.
جنودی که شما ندیدید، ملایکه بودند. ما امدادهای غیبی را امسال خیلی دیدیم و در هر مقطعی هم گفتهاند، رزمندگان و آنهایی که در جبهه دیدند، برای شما گفتهاند. اصولاً در جبههها ما امدادهای غیبی داریم، در داخل کشورمان هم امدادهای غیبی داریم، در حوادث مهم هم داریم. در موقعی که دل این مردم را خداوند محکم میکند که زیر بمبارانها میایستند و دستهایشان را بلند میکنند و با موج صدای اللّهاکبر دشمن را میترسانند و فراری میدهند و دل دشمن را میلرزانند. اینها از امدادهای غیبی است که خداوند به این طریق دارد عمل میکند. آن وقت آن آدمهای مؤمن این جوری بودند:
»وَ لَمَّا رَاَ الْمُؤْمِنُونَ الاَحْزابَ قالُوا هذا ما وَ عَدَنا اَللَّهَ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ مازادَ هُمْ اِلّا اِیْماناً وَ تَسْلیماً مِنَ المُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوااللَّهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً«.
فرد مؤمن و متعهد و شجاعمان، مصداق کامل این آیه است؛ همان رزمندگان و حامیان رزمندگان و آن مردمی که آن صحنههای عظیم تظاهرات بیسابقه را خلق کردند.
قشر رفاه طلب ما، لیبرالهای کشور ما که آن روزها به بیانیه دادن افتادند، یادتان است؟ راجع به جنگ تحلیل کردند که جنگ این جوری میشود! تا یک بمبی به یک شهری میافتاد هیاهو میکردند و میگفتند: این کارخانه خراب شد! جواب این خسارات را چه کسی خواهد داد؟ عین این کارهایی که »فی قُلُوبهْم مَرَضٌ«؛ یعنی مریضهای مدینه انجام میدادند، که باید اینها را هم جزو منافقین حساب کرد و با مجموعه جریانات تطبیق کرد. وقتی که عمروبن عبدود کشته شد و سر او را علیابنابیطالب(ع) برداشت و آورد. پیغمبر(ص) فرمود: این حرکتی که امروز شما کردید و این کسی که پشتوانه کفر بود و از پا درآوردید، به اندازه کل امت اسلام، این ضربه شما با ارزش است (یکی از جملات خوب پیغمبر(ص) در آن زمان بود ). بعد توضیح میدهند: برای اینکه هیچ خانهای از خانههای کفار نیست که وقتی خبر مرگ عمرو را بشنود ناراحت نشود و هیچ خانهای از خانههای مسلمانها نیست که وقتی خبر کشته شدن او را بشنود شادمان نشود. تو امروز دل همه خوبان را شاد کردی و دل همه مردم کثیف را لرزاندی! علیبنابیطالب(ع) آن کار را کرد.
آن پیروزی که ما امسال به دست آوردیم و آن ضربهای که به دشمنان در همه صحنهها وارد کردیم، تجسمش در یک نقطه معین نیست، چنین حالتی را در دنیا درست کرد. پیروزیای که مسلمانها بعد از خندق به دست آوردند و اینها فرار کردند، باد آمد، طوفان آمد، و اینها را وادار به فرار کرد و یک نفر از بزرگانشان در جنگ بدر، عبدود بود که زخمی شد و زخمش آن قدر شدید بود که نتوانست در جنگ احد شرکت کند.
این بار وقتی که میآمد، همه امید بسته بودند که او صف مسلمانها را خواهد شکست! وقتی یک جوان نورسی مثل علیبنابیطالب(ع) او را به این آسانی از پا درآورد. آنها خودشان را باختند و متواری شدند.
سال پنجم هجرت، سال پیروزی قطعی مسلمانهاست و بعد از آن دیگر تهاجم نیست. ببینید! در جنگ بدر تهاجم کفار بود، در جنگ اُحد تهاجم کفر بود، در خندق تهاجم کفار بود، از این به بعد دیگر تهاجم جدی وجود ندارد، تهاجمهای جزیی و این طرف و آن طرف توطئههاست.
ما امسال یک چنین چیزی میبینیم. امسال اینها آمدند، اول سال، روی نفت از لحاظ کمیت فشار آوردند، همه امکانات را شورویها دادند، فرانسویها دادند، آمریکاییها اطلاعات ماهوارهای دادند، جاسوسهای انگلیس اطلاعات دادند، منافقین داخلی اطلاعات دادند، ارتجاع منطقه فضایش را داد، فرودگاه داد. امکانات دادند که نفت ما را کم کنند.
از لحاظ قیمت خودشان ضرر کردند، مثل بچه رذلی که پستان مادرش را گاز میگیرد! ما که باعث شده بودیم قیمت نفت را بالا ببریم، برای اینکه ما را سرنگون کنند، خودشان را به ضرر انداختند و نفت 28 دلار را به هفت، هشت دلار رسانند، برای اینکه ما را شکست دهند! تا این حد اینها حاضر شدند که کار خودشان را خراب کنند، برای اینکه خطر، چیز دیگری برایشان بود.
به منافقین گفته شد که اگر امسال کاری نکنید، دیگر نمیتوانید کاری انجام دهید! به آنها گفتند: هر جا توانستید بمبگذاری کنید و گفتند: هر چه دارید به داخل بفرستید، برای اینکه بتوانند از اینجا چیزی در بیاورند. به لیبرالها گفتند که اگر شما از پشت جبهه الآن نیش نزنید و اگر دل مردم را نشکنید و مردم را سست نکنید، دیگر میدان ندارید!اینها پرروییشان را به جایی رساندند که در مورد اظهارات حضرت امام هم تحلیل مخالف نوشتند که این برای خودشان هم یک ریسک بود، ولی گفته بودند، این حرف را باید بزنیم!
به سرمایهدارها و پولدارهای محتکر گفتند که هر چه میتوانید گران کنید و هر چه میتوانید، روی مردم فشار بیاورید! همه اینها دست به دست هم دادند، ارتجاع عرب خودش را در مهلکه انداخت. به قیمت بسته شدن احتمالی تنگه هرمز اقدام کردند و حالا ببینید که چه نتیجهای گرفتند.
امسال را ارزیابی میکنیم، از سال قبل تا امسال ببینید که چه اتفاقی افتاده است. سال قبل مثل این ساعاتی که الآن من با شما صحبت میکنم، عراق برنامه دفاع متحرک را مطرح کرده بود. صبح نوروز سال قبل ما وقتی که بیدار شدیم، شنیدم که آنها در پنجوین به طرف ما دارند حرکت میکنند. چند روز بعدش آمدند مهران را پس گرفتند، یعنی قدرت عراقیها سال قبل این جوری بود. برنامه دفاع متحرک آن هم همراه تبلیغات سرسامآور غرب که وقتی آن شهر مخروبه مهران را برای چند روز گرفتند، آن همه هیاهو راه انداختند و گاهی یکی دو تا تپه را در سراسر مرز توانستند بگیرند، آن وضع عراق بود و حالا ببینید وضع عراق بعد از یک سال چگونه است.
سال قبل وضع اقتصادی عراق چگونه بود و حالا چگونه است. وضع سیاسیاش چطور بود و حالا چگونه است. وضع دنیا چگونه بود و حالا چگونه است. این ما نیستیم که پیروز شدیم، این خداوند است، این جنود الهی است که چشممان نمیبیند. این طوفانهای الهی است که نمیدانیم مبدأش کجاست، از اراده الهی است.
این رسوایی که امسال به سر کاخ سفید آمریکا در آمد، در طول تاریخ پانصد ساله آمریکا انصافاً سابقه ندارد! این ذلت و خفّتی که آمریکاییها الآن در دنیا تحمل میکنند، خدا میداند در همه زندگیشان حتی بعد از شکستشان در ویتنام ندیدهاند. ببینید! اینها کارشان به کجا رسیده است که به شاه اردن میگویند: به آمریکا بیاید و او نمیآید! و میگوید: ریگان به ما نارو زده است! حالا شما ببینید، شاه اردنی که اگر یک گروهبان آمریکایی میخواست با او ملاقات کند، او خوشحال بود، کارش به جایی رسیده که الآن ناز میکند و میگوید: اول نخست وزیرم را میفرستم و بعد خودم میآیم!
مبارک برای آمریکا ناز میکند، این برای آمریکا خیلی خفّت است! هر جا میروند و میخواهند حرف بزنند میگویند، ما را رها کنید، شما قابل اعتماد نیستید! میخواهند بگویند: مخالف تروریسم هستیم، به آنها میگویند: شما دروغ میگویید! چین رفته بودند و به آنها میگفتند که اسلحه به ایران ندهید و در آنجا آنها را مسخره کردند و گفتند: شماها چه میگویید؟
هر جا میروند نه حرفشان و نه عملشان قابل اعتماد است و پیش ما هم همین طور هستند. یک مدتی مکرراً پیغام دادند که بابا ما ایران را یک کشور مهم میدانیم! ما انقلاب اسلامی را به رسمیت شناختهایم، شما تروریسم نیستید، ما حاضر هستیم که کوتاه بیاییم! این را گفتند،اما وقتی که شروع شد، ما دیدیم که از همان اول دروغ میگویند: جنس را پنج برابر قیمت میدهند و به آن قیمتی که گفتند نمیدهند. جنس تقلبی میدهند، از اول شیطنت میکنند، اسرائیل را به عنوان یک ایستگاه در راه درست میکنند و »تاو« را از وزارت دفاع آمریکا میگیرند و داخل هواپیما به اسرائیل میآورند و از اسرائیل به ایران که بعد بگویند، اسرائیلیها در عمل شریک بودند!
خوب! این خفّتی که امروز کاخ سفید مبتلا شده، غیر از اینکه طوفان الهی است، غیر اینکه جنود الهی است؟! این جور برنامه میریزد، ما نمیتوانستیم اینهمه برنامهریزی کنیم، ما نه آن قدر روزنامه داریم و نه رادیو داریم، نه گوینده و نه نویسنده داریم.
به دست خودشان این رسوایی را به وجود آوردند. فرانسویها را به یک ذلتی کشاندهایم که اعتراف کردند و به ما گفتند که ما این منافقین را بیرون میکنیم. البته اینها دروغ میگویند، زیرا دفترشان آنجاست، ولی خودشان را نزد ما پایین میآوردند و مجبور شدند که یک مقدار از اموال ما را بدهند، یک میلیارد گرفته بودند، سیصد و خردهای را دادند، این خفّت را در همین سال بر دشمنانمان تحمیل کردیم. کسانی که سوپراتاندارد به عراق قرض دادند و کسانی که اجازه دادند، نفت ما را بزنند و کسانی که اطلاعات دادند، کسانی که میراژهای پیشرفته دادند، کسانی را که کارشناسان سطح بالا دادند، برای اینکه بتوانند منابع ما را مورد هدف قرار دهند، به این خفّت انداختیم.
ارتجاع عرب به یک حالتی افتاده، شب که میخوابد، صبح نمیداند که از قصرش سالم بیرون میآید یا نه! طوفانی که اینها را گرفته است!میبینید که تونس خودش را به آن رسوایی انداخته و میآید ملتش را متهم میکند که با دخالت ما دارد علیه او انقلاب میکند، برای اینکه اینها به هزیان گویی افتادهاند. آن طرف هم همین خبر است، در داخل روسها هم همین خبر است.
میبینید که پیروزی سیاسی است؛ یعنی امروز محور اخبار داغ تمام دنیا ایران و مسایل ایران است.
در لبنان خواستند، علیه ما توطئه جدید راه بیندازند که میبینید، هیچ نتیجهای نتوانستند بگیرند. گفتند: گروگانها چه میشوند؟ قضیه ربطی به ما ندارد، چون حزباللَّه در آنجا دوست ماست، فشار به حزباللَّه میآورند، برای اینکه به ایران فشار بیاورند. در آنجا نیز شکست خوردند.
از لحاظ نظامی، عراق سال قبل مثل این روزها دفاع متحرک داشت، حالا میبینید، چه دارد. امسال عراق در اول سال جشن گرفت، روز اول سال بعد از نوروز ما، در سراسر عراق جشن بود. مضمون جشن این بود که ایران چون گفته سال سرنوشت ساز، و سرنوشت ساز نشده، بنابراین ما جشن میگیریم!
حالا ببینید، آدم چقدر باید احمق باشد! سرنوشت همین است که شده، سرنوشت همین است که شما سال قبل میتوانستید دفاع متحرک تشکیل دهید و امسال نمیتوانید دفاع کنید. امسال میدانید که تمام خطوط دفاعی شما آن چنان مثل یک قیطون باریک شده، و میدانید که هر جا نیروهای ما وارد شوند، آنجا قدرت دفاع ندارید، غیر از یکی دو جا که برای شما خیلی حیاتی است. از سال قبل تا به حال 150 فروند هواپیما از دست دادهاید. از سال قبل تا به حال، بیش از 1000 تانک و نفربر از دست دادهاید، بیش از دویست هزار نفر از نیروهای رزمنده شما از میدان فرار کردهاند، بیش از هشت هزار اسیر دارید، بیش از سه هزار خودرو سبک و سنگین از دست دادهاید که قسمت عمدهاش را ما به غنیمت گرفتهایم. بیش از هفتاد هلیکوپتر و بیش از پانصد قبضه توپ از دست دادهاید و چقدر ضد هوایی از دست دادهاید و جاهای حساسی مثل قلاویزان و مهران و حاج عمران و شلمچه را از دست دادهاید. سدهایی مثل سد شلمچه و نهر جاسم و دوئیجی را از دست دادهاید. جزایری مثل بوارین و ام الطویل و ماهی را از دست دادهاید که در کنار الخصیب و در 9 کیلومتری شهر بصره است.
شهر بصره خالی و همه صنایع اطراف بصره تعطیل شده است. آیا این جشن دارد؟! این سالی که گذشته، این همه مصیبت کشیدید، برای شما جشن دارد؟! برای چه چیزی جشن میگیرید؟ ما گفتیم سرنوشت ساز. من در همین خطبههای نماز جمعه پیشبینی میکردم که اینها این کار را انجام دهند. من در همین جا توضیح دادم و گفتم که ما امسال کاری خواهیم کرد که روند جنگ را تعیین کند و در آینده روشن شود که جنگ به کجا کشیده میشود. این به معنای سرنوشت جنگ است و شده.
سال قبل میگفتید: دفاع متحرک اما امسال همه دنیا فکر میکنند، برای جانشین صدام و حزب بعث. خوب! این موضوع سرنوشت ساز نیست؟! امسال وضع طوری است که رزمندگان ما از هر جا بخواهند وارد شوند، وارد میشوند و به آنجایی که بخواهند بروند، میروند. زمینهسازیهای حرکتی است که امسال میخواهیم انجام دهیم. امروز و دیروز سپاه پاسداران اعلام کرد که در نیمه شعبان سپاه عظیم صاحب الزمان(عج) قرار است حرکت کند و اعزام سراسری داریم.سپاه صاحب الزمان(عج)، صاحب این زمان، باید آن چنان سپاهی به میدان بیاید که ثمرات آن همه پیروزی را که سال قبل برادرانشان در جبههها انجام دادند بگیرند و برنامه سرنوشت جنگ را که سال قبل پایههایش را ریختهایم و تعیین کردهایم، امسال باید بهرهبرداری کنیم. دنیاپارسال به فکر تقویت دفاع به اصطلاح متحرک عراق بود و خودش را آماده میکرد که تمام مراکز اقتصادی و مردمی ما را مورد هدف قرار دهد و ایران را با زور به میز مذاکره بکشاند و آمریکا کاروان جلوگیری از فروش اسلحه به ایران در اطراف دنیا تشکیل میداد و کسانی که آن همه توطئه میکردند، امروز همه آنها در روزنامههایشان مینویسند که: فکری برای آینده منطقه کنید! خاکریز بعد از صدام را از الآن محکم کنید! و سدهای مقاومت در مقابل حرکت جنود اسلامی را بعد از پیروزی بر عراق پایه ریزی میکنند. سرنوشت جنگ این گونه تعیین شد.
جنگ خندق ما، پیروزی احزاب ما (پیروزی سرنوشت سازی که مسلمانها را به سراشیبی انداخت)، از امسال نیروهای اسلامی را در کل دنیا به سراشیبی انداخته و به طرف اهدافشان با سرعت بیشتری حرکت داده است.
یک حادثه دیگری در آن هفته داشتیم که حیف است من نگویم! در شوروی خبر داغی منتشر شد، ولی آن را خیلی بزرگش نکردند. سفارتخانه آمریکا تمام نگهبانان سفارت را احضار کرد. تا به حال معلوم شده که سه نفر از نگهبانان سفارتخانه، جاسوس شورویهابودند و عوامل شوروی را داخل سفارتخانه میبردند و در ساعات حساس نقاط حساس را در اختیار آنها میگذاشتند. حالا که تحقیق کردهاند، گفتهاند که جریان این طوری بوده که یک عده از زنهای زیبای روسی را در اختیار تفنگداران آمریکایی میگذاشتند و از طریق این زنها، در این سربازان نفوذ کردهاند.اینها این خیانت را کردهاند و اکنون هم آنها را به آمریکا احضار کردهاند که بازجویی و محاکمه شوند.
نکته جالبی را با یک خبری که از حضور آقای شیراک در واشنگتن داریم، مربوط میکنیم و این مجموعه چیز خوبی در میآید و آن اینست که آقایان روسها ببینند که با زنهایشان چطور برخورد میکنند! زنهای روسیه آن قدر مبتذل میشوند که وسیله جاسوسی قرار میگیرند. زنهای زیبا باید در اختیار سربازان آمریکایی قرار گیرند، برای اینکه اطلاعاتی به دست بیاید! و آمریکاییها چقدر بدبخت هستند (با آن فرهنگ منحط غرب) که افرادشان آنقدر آلوده به امیال شهوانی و بیشخصیت هستند که در حساسترین نقطه به خاطر امیال شهوانی کشورشان را قربانی میکنند که این نمونه زنده آن است. آن وقت اینها میخواهند در دنیا مرض ایدز شیوع پیدا نکند. جزو کارهای مهم آقای شیراک در واشنگتن این بوده که با آقای ریگان در مبارزه با ایدز قرارداد مشترک ببندد. بدبختها! شما که وضعتان این است که مصداقش را در سفارتخانه شوروی دیدیم و خودتان گفتید. آقای ریگان بعد از آن، در پیامی که به ملت آمریکا داد، گفت: مهمترین راه مبارزه با ایدز این است که یک مقداری عفت و اخلاق در مدارس آمریکا رعایت شود و این دیو وحشتناک سکس و بیبند و باری را ما یک قدری در شیشه حبس کنیم!
شما که ملاحظه میکنید این راه فساد شماست و شما از این ناحیه دنیا را به بدبختی و بلا میاندازید و این حادثه برای شما رسوایی همه جانبه داشته، چرا میخواهید با اسلام بجنگید؟ حالا که میبینید یک مکتبی مثل اسلام راهش را باز کرده و ملتها را با اخلاق صحیح و عفت آشنا میکند، چرا این همه نیرو صرف میکنید و یک آدم احمقی مثل صدام را وادار میکنید که این همه بر سر این مردم مسلمان متعهد با عفت و با اخلاق و اینهایی که مبشران اخلاق و عفت هستند و برای نجات انسان این طور جان میدهند، بمب بریزید؟ چقدر شما نادان هستید!!
این امر نتیجه بیتقوایی است که بر زمامداران دنیا حاکم است و ما دعوت میکنیم که قبل از هر چیز، هر کس میخواهد مسؤولیتی در دنیا داشته باشد، باید متقی و دارای گوهر تقوا باشد.
ترجمه خطبه عربی
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
متأسفانه این روزها ما شاهد صحنههایی در کشورهای اسلامی هستیم که نشان میدهد، بعضی از زمامداران کشورهای اسلامی سر جنگ و مخالفت آشتیناپذیر با اسلام و مؤمنان و پویندگان راه خدا دارند.
گویا اینها منافع مادی و پست و مقام و تمایلات و شهوات خود را در جهت خلاف قرآن و اسلام میبینند!
نمونههای روشن آن، هماکنون در مصر، تونس، مراکش، کویت، عراق و نیجریه و خیلی جاهای دیگر به چشم میخورد و رفته رفته به شکل درگیری میان بعضی از حکومتها و مردم مسلمان بروز میکند. اسفبارتر اینکه بعضی از این زمامداران برای سرکوب مردم کشور خود، بهانه دروغ ارتباط مسلمانان کشورشان با جمهوری اسلامی ایران و دخالت ایران را در امور داخلی کشورشان مطرح میکنند، به منظور فریب افکار عمومی و توجیه جنایات ضد حقوق بشری خودشان در مراجع بینالمللی. در این فریبکاری، معمولاً با قدرتهای استکباری و کفر جهانی و تبلیغات چیهای امپریالیستی و صهیونیستی هم صدا شده و تهمت تروریستی و خرابکاری به مسلمانان مجاهد وارد کرده و از این طریق میخواهند، چهره نورانی اسلام و در کنار آن انقلاب اسلامی ایران را مخدوش کنند که نمونههای آن را در مورد مجاهدان لبنان و تونس و کویت اخیراً دیدهاید.
به نظر میرسد که ریشه اصلی این جرم و گناه اینست که اینها معارف اسلام را با مصالح خودشان و اربابانشان ناسازگار میبینند و شاید وابستگی به استکبار جهانی و نوکری کفار سلطهگر و استعمارچی آنها را به این روز انداخته باشد!
رسوایی تا آنجا بالا میگیرد که حکام کویت از قدرتهای سلطهگر غرب و شرق دعوت میکنند که با حضور نظامی در منطقه خلیج فارس، آنها را در مقابل مسلمانان تحت حمایت قرار دهند! و ضمن اینکه با تلف کردن امکانات مردم کشورشان در حمایت حزب کافر بعث عراق خودشان را در معرض خطر قرار دادهاند، حاضر نیستند که با انتخاب رویه بیطرفی، از حمایت بعث متجاوز و جنگافروز دست بردارند و خودشان و کشورشان را به مهلکه نیندازند.
آیا تفسیر دیگری جز ضدیت با اسلام و مسلمانان برای این سیاست احمقانه میشود ارائه داد؟!
ما بارها آنها را نصیحت کردهایم که با انتخاب راه بی طرفی میتوانند با ما در دوستی و همزیستی و همکاری بسر ببرند وآمادهایم از گناهان گذشته آنها چشم بپوشیم، ولی نصیحت اثری نداشته و به دروغ، خطر انقلاب اسلامی رابرای حکومتهای آنها پس از سقوط صدام که استکبار جهانی برای آنها بزرگ کرده است، مطرح میکنند؛ ولی ملتها هوشیارند و فریب این خیمه شب بازیها را نخواهند خورد و از اسلام و قرآن در برابر تهاجم کفار دفاع خواهند کرد.
شاه ایران قبل از شما از همین راه رفت و به آن سرنوشت شوم افتاد. چرا عبرت نمیگیرید؟ شاید خشم شما از انقلاب اسلامی ایران برای اینست که این تجربه موفق را در اختیار ملتهای اسلامی گذاشته است!
»بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ تَبَّتْ یَدا اَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ/ ما اَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ/ سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ/ وَ اَمْرَاَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَب/ فی جیدها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ«.