خطبه اوّل
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمدُللَّه رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسولِ اللّه وَ آلِهِالْمَعصُومینَ وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلی اَعْدائِهِمْ اَجْمَعینَ.
قالَ الْعَظیمِ فی کِتابه: اَعُوذُباللَّه مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمْ. وَالَّذینَجاهَدُوافِیْنا لَنَهدیَنَّهُمْ سُبُلَنا.
اوّلین خطبه نماز جمعه امروز درباره جهاد (ادامه بحث گذشته است) و خطبه دوم در رابطه با مسائل روز و در حول و حوش شهادت دو برادر بسیار ارجمند و عزیزمان است. در مورد جهاد، امیدوارم بتوانم مطالبی را که در خطبه هفته قبل ناتمام ماند تمام کنم تا مستمعین ما در مورد آن دید کافی داشته باشند.
مکتبهای مجاهد پرور و شهید پرور، این خاصیت را در درون جهانبینی و ایدئولوژی خود دارند؛ یعنی این بهطور طبیعی و تصادفی، در وجود خود انسان نهفته نیست که مجاهد باشد یا نباشد. انسان با مایهای که از دریافتهای فکری، تربیتی، محیط وعوامل سازندهاش تأمین کمال میگیرد، یا روح جهاد و پرواز به ملکوت را پیدا میکند و یا روح « اِخْلاد انسان با جهاد اِلَی الاْرض » و توجه به خود و ناسوت را. آن هفته گفتم که جهان بینی اسلام انسان را رهروی به سوی خدا معرفی میکند و انسان موجودی است در این راه و مخلوقی که کمالش را با جهاد میتواند تأمین کند. با بازترشدن مطلب (با بحثهای روشنتر و همه کس فهم) میتوانیم این زمینه روحی را خوب بررسی کنیم.
در یک تقسیمبندی دو حالت برای یک انسان میتواند بهوجود آید: اوّل حالت خودخواهی و دوم حالت خداخواهی، آرمانخواهی و هدفخواهی (هرچه میخواهیداسمش را بگذارید.) من میگویم خداخواهی، خداخواهی، چون هدف و آرمانِ صحیح همین است. ممکن است انسانهای هدفخواه و هدف و آرمان آرمانخواه اهداف دیگری هم داشته باشند، اما آرمان و هدفی غیر صحیح انسان از خدا را انتخاب کنند. البته در ضمن بحث خواهید فهمید که اگر انسان خداخواهی داشته باشد، خودخواهی صحیح هم دارد، ولی خودخواهی نمیتواند خداخواهی [بههمراه] داشته باشد؛ یعنی انسان در دید، فکر و در افق تقاضاهایش دو جور میتواند هدفگیری کند. یکبار، آنقدر این هدف، کوچک و این افق تنگ و این کرانه محدود است که انسان فقط خودش را میبیند و همه چیز را در خودش خلاصه میکند.
خدا در مسیر در زندگی، لذات و درک خودش را آنچنان محدود میکند که مثل اسیری در درست زندگی قفس حرکت میکند؛ و بار دیگر آنچنان کرانه دیدش وسیع و افق فکرش باز انسان میشود که در آرمانهایش فقط مطلق میگنجد؛ نامحدود را میخواهد که غیر از خدا چیزی نیست و همان که مناسب خلوت انسان است، آن چیزی که بارقه وجود آدمی است؛ همان روح خداست که در انسان نهفته شده. نَفَخْتُ فیهِ مِن رُّوحی اگر هدفگیری انسان در برنامههای زندگی وجود و کمال مطلق، خدا، حقیقت هستی و آن واقعیتی که برای مسیر انسانیت در برنامه خلقت جهان در نظر گرفته شده، باشد، آن هدفگیری درست است و انسان راه خودش را پیدا میکند. گاهی خیال میشود وقتی میگوییم خداخواهی، آنقدر زاهدانه و عارفانه حرف میزنیم که انسان دیگر بهخودش، زندگی، بچه، تمایلات، فامیل و چیزهای طبیعی اطراف خودش توجه نداشته باشد. نه این نیست! اتفاقاً در هدفگیری صحیح همه اینها هست و اصلاً خودخواهی صحیح همین است. خودخواهی واقعی آن خودخواهیای که انسانِ منهای خدا درست میکند و آن هدف زشتی که فراموشی خود منهای خدا برای خودش تعیین میکند، خودخواهی نیست، در حقیقت انسان فراموشی خود انسان است. در یکی از آیات قرآن این مطلب خیلی لطیف آمده است.
« نَسُوااللّهَ فَنَسیَهُمْاِنَّ الْمُنافِقینَ هُمُ الفاسقُونَ » این آیه درباره منافقین هم هست. میگوید یکی از صفات منافقین این است که خدا را فراموش کردند، یعنی در هدفگیری از خدا غفلت کردند و نتیجه این شد که از خودشان نیز غافل شدند. این مطلب را باز میکنم و بهطور ملموس اثبات میکنم که این واقعیت در زندگی ما کاملاً ثابت و مبرهن است. آیه دیگری از قرآن میگوید: مَن اَعْرَضَ عَنْ ذکْری فاِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکا کسی که از ذکر خدا اِعراض کند و خدا را در برنامه زندگی خودنیاورد، دچار تنگی زندگی میشود و محدوده بسیار تنگی را برای حرکت در زندگی خود ایجاد میکند. در صورتیکه دیدهای اشتباه خیال میکنند که اگر خود را از قیود این خدا آزاد کنند، آزادمنش میشوند. بیبندوباری را آزادی میدانند و میدان حرکت را برای خود وسیعتر هدایت الهی در تصور میکنند. چنین دیدی درست برعکس دید قرآن است.
هدف گیری درست حرف من این است؛ اگر انسان، مناسب با مقتضای آفرینش هدفگیری کند زندگی و فقط خدا را در هدف نشانهگیری کند، این آدم به خاطر حرکت صحیحی که میکند و بهخاطر هدایت درستی که میشود لَنَهْدینَّهُمْ سُبُلَنا خود را آنطور که باید پیدا کرده و منافع خود را تأمین میکند و تمام آنچه که شایسته اوست بهدست میآورد. اگر برعکس، در افق دیدش فقط خودش باشد و کسی غیر از خود را نبیند، این آدم بدبخت، ابتر، منقطع و از همه جا بریده است. [آن نگاهِ] اولّ، انسانِ مجاهد میسازد و در این نگاه دوّم انسان مادیِ منافقِ ناظر بر زمین و ناظر بر ناسوت. شما اگر هدفتان را درست تشخیص بدهید، راه را پیدا میکنید و خداوند راه را برای شما باز میکند. خداوند این راه را تضمین کرده است، ولی اگر هدف نداشتید و بیهدف در وجود خودتان غرق شدید، راهی پیدا نمیکنید و در همین جا باید درجا بزنید. تعبیر قرآن این است: کَظُلُماتٍ فی بَحرٍ لُجّیٍّ. مثل یک گرفتار در یک دریا و اقیانوس تاریکِ متلاطم و پرموجی که ابرهای تیرهای هم فضا را گرفته باشد [در میماند] اِذا اَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْیَریها در آن تاریکی اگر دستش را هم از زیر آب بیرون بیاورد، نمیتواند دست خودش را ببیند و راه بهجایی نمیبرد. حتی ابزار کار خودش را و حتی نزدیکترین وسیله کار خودش را نمیبیند. چنین حالی برای انسان کافر، منافق و انسانی که غیر خدا را هدفگیری کرده باشد، پیش میآید. این دو زندگی خیلی فرق دارد. یک انسان گرفتار در ظلمات و حیران که نمیتواند و نمیداند که چه بکند و یک انسان هدفدار که هدفش را انتخاب کرده و با هدایت هادیان و با راهنمایی حق و با فطرت پاک، نه یک راه بلکه دهها راه به طرف مکتب مجاهدپرور هدفش انتخاب میکند که اَلّطُرَُقُ اِلَی اللّه بعَدَد نُفوُس الخَلائِق این چنین حالتی را در نظر بگیرید، [آن گاه] تفاوت مجاهد و غیرمجاهد را میفهمید و علت اینکه یک مکتب میتواند مجاهدپرور باشد و یک مکتب لذتجوپرور، از اینجا معلوم میشود.
بههمین تاریخ خودمان نگاه کنید! (در همین دوروبر خودمان بگردیم) خیلی دور نمیبرمتان. قرآن این حالاتی را که امروز میبینیم بهقدری خوب مجسم کرده که انسان لذت میبرد. خدایا! چقدر تو خوب ما را هدایت کردی و چقدر این مردم بدند که از این هدایتها استفاده نمیکنند. قرآن در مورد منافق میگوید: مُذَبْذَبینَ بَینَ ذلِکَ لا اِلی هؤُلاءِ وَلا اِلی هوُلاء یکی از صفات منافق این است که نمیتواند خودش را در یک جا متمرکز کند. چون هدف ندارد، در نتیجه راه هم ندارد. مثل جسمی است که گاهی این جاذبه میکشدش، گاهی آن جاذبه. درست مثل یک موجود معلق یا مثل جسمی در محیطی که جاذبه وجود ندارد. اگر تعادل جاذبه باشد لااقل چهرههای مختلف ساکن میایستد. شما روزگار این منافقین خلق را ببینید! بهترین نمونه است. منافقین خلق اینها بهعنوان یک گروه (بهقول خودشان) رادیکال در ایران سبز شدند و تا امروز چقدر چهره عوض کردند. کنار آنها فردی مثل بنیصدر را ببینید! چقدر اینها قبله، راه و هدف عوض کردند. افراد ثابت، جازم و قاطع را هم ببینید که نمونه عالیاش امام است و نمونههای دیگرش خود شما هستید. ببینید اینها چه جور حرکت میکنند؟ این منافقین خلق از روزهای اوّل انقلاب، اولین شعارشان انحلال ارتش بود و چقدر بهنفع دادگاههای انقلاب، سپاه و کمیتهها شعار میدادند. حرکت امروزشان را هم میبینید. وضعیت ارتش عوض شده و به کنار مردم آمده و نیروی مبارزی برای جامعه ما شده است. شکل آن جاذبهای که اینها را جذب میکرد تغییر کرد. امروز میبینیم موضع آنها در مقابل پاسدارها عوض شده و حالا پاسدار، خصم مجاهد شده است. اگر کسی لباس پاسداری داشته باشد و یا این که فامیلش پاسدار باشد، باید شهید شود. روز اوّل اینها چهطور شعارهای ضدامپریالیستی میدادند! یادتان هست؟ امان حکومت را با شعارهای ضدامپریالیستی بریده بودند، اما امروز رفتهاند بهدامان غرب؛ همراه با معزی، خلبان شاه و همکار ساواکیهای قدیم. بلندگوهاشان هم بلندگوهای غربی شده است. چطور یک آدم اینطور میشود؟ چرا اینقدر موضع عوض میکند؟ آقایانی که در زندان بودند، یا آشنا هستند با امثال رجویها، روحیه اینها نفاق امثال را میدانند. حال رجوی این بود: میآمد پیش ما و میگفت که اگر کسی انقلابی رجوی در زندان باشد، تویی و یک مشت تملق میکرد و میرفت. پیش بنیصدر هم همین شاه حرف را میزد، پیش آقای خامنهای هم همین حرف را میزد، پیش آقای بهشتی هم همین حرف را میزد، پیش مخالف و موافق همین حرف را میزد. حالتی نداشت که بداند با کیست و علیه کیست. منتظر مانده بود ببیند کجا میتواند خودش را نشان دهد، همانجا ظهور میکرد. این حالت نفاق پدر آدم را درمیآورد و آدم را از هستی ساقط میکند.
شما را بهخدا یک لحظه فکر کنید! آیا کسی میتوانست (با برنامه و با یک دولت) تصمیم بگیرد و سازمانی با این وسعت را بهاین آسانی منفجر کند و از گردونه سیاسی خارج سازد؟ مجاهدین با سوابق قبل، بعد و امروزشان این همه آدم جمع کرده بودند. خرج کرده بودند و با تلاش یک سازمان درست کرده بودند. اینها حرکات ناصحیحی برای خودشان درست کردند و با بیهدفی، بیایمانی، بیراهی و تذبذب گاهی کنار سرمایهدار قرار گرفتند، گاهی در کنار کارگر، گاهی در کارخانه رفتند تا کارگرها را جذب کنند و گاهی شمال شهر بهدنبال گردنکلفتهای کذایی بودند تا جذبشان کنند. کسی که میخواهد هردوی اینها را با هم داشته باشد، در استفاده دشمنان حالتی قرار میگیرد که احساس میکند در فضا معلق است. نه روی زمین جا از منافقان دارد و نه میتواند بهفضا برود. واقعاً منفجرشدن یک سازمان بهاین سرعت برای هیچکس قابل پیشبینی نبود. دوماه طول نکشید که اینها از حالت یک گروه سابقهدار متکی به قشر جوان که مهمترین قشر جامعه است، تبدیل شدند به یک گروه تروریست و دچار حالتی شدند که حالا میبینید؛ هر کس به فکر این است که از اینها به عنوان یک وسیله اعمال غرض خودش استفاده کند. آریانا میخواهد استفاده کند، بختیار میخواهد استفاده کند، رضاپهلوی میخواهد استفاده کند، بنیصدر میخواهد استفاده کند، شوروی میخواهد استفاده کند، امریکا میخواهد استفاده کند، فرانسه میخواهد استفاده کند. این چه حالتی است که انسان دچار آن میشود؟ این چه وضعی است که انسان پیدا میکند و از حالت مستقل تبدیل میشود بهآلت دست؟ آن هم نه آلت دست یکنفر و یک جریان، آلت دست چند جریان متناقض. این انسان بیهدف، محدود در خود و گمراه و گرفتار در ظلمات است. چقدر قرآن زیبا مسائل را مطرح میکند. اِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الاَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً با این که ادعای دین میکنند، آخرش در طبقات پایین جهنم هستند و نصیر هم ندارند، کسی هم بهاینها کمک نمیکند، چون مرکزی ندارند تا بهآنها کمک شود. هر کسی بهعنوان سنگ استنجاء از اینها سوءاستفاده میکند، بعد که نیاز سوء استفاده از نداشت میاندازد کنار و میرود. آخر کسی که دیروز میخواست با آیتاللّه منافقان به عنوان طالقانی کار کند و امروز میتواند با اشرف پهلوی کار کند چه جور میشود سنگ استنجاء قابل اعتماد باشد؟ برای امریکا هم قابل اعتماد نیست، برای خود میتران هم قابل استفاده نیست، برای بگین هم قابل اعتماد نیست، فقط برای استفاده لحظهای بهدرد میخورد؛ اما نقطه مقابلش اِنَّ الَّذینَ قالوُا رَبُنَّا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقاموُا تَتَنَزَّلُ عَلیهِمُ الْمَلائِکَةُ اَلّا تَخافُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ اَبْشرُوا بالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدوُنَ خداوند میفرماید آنهایی که هدفشان خداست، ایستادند و استقامت کردند اِنَمّاالحَیاةُ عَقیدةٌ وَ جَهاْد آنقدر محکم هستند که ملائکه پیش اینها میآیند؛ اینها پیش ملائکه نمیروند. تتنزل علیهم الملائکة. اینها مهبط ملایکهاند. اینها مرکز نزول نیروهای غیبی الهی هستند. آنها [ملائکه] میآیند و بهاینهابشارت میدهند که نترسید، مقاوم باشید و مقاومتتان را بیشتر کنید. ملتی که راه را پیدا کرده و درست هدف گرفته (آن هم هدف صحیحی مثل خدا) چنین وضعی دارد و هر حادثهای پیش میآید راه خودش را گم نمیکند.
درباره آنچه که امروز در ایران میگذرد شما را قدری به فکر بیندازم، جالب فرصت تحلیل است! آن چنان تاریخمان به سرعت ورق میخورد که فرصت خواندن تاریخ برگههای آن را نمیکنیم؛ یعنی هنوز تاریخ امروز را نخواندهایم، ورقی بزرگتر از تاریخ فردا سر میرسد. هنوز نرسیدهایم تجزیه و تحلیل کنیم. رئیس جمهور و نخست وزیر کشوری را ترور میکنند، در همان لحظه سربازها، در جبهه، داغتر از گذشته حرکت میکنند، همه ارگانهای مسؤول ضمن شرکت در عزاداری، همه وظایف خود را انجام میدهند، (در حالی که در محاصره دشمنان شرق و غربند.) رادیوها و روزنامههای داخلی و خارجی مرتب میکوبند و این ملت را زیر رگبار تبلیغات گمراه کننده میگیرند، اما این مردم نشستهاند و خم بهابرو نمیآورند و در راه خود بهتر از روز قبل قدم برمیدارند. این « تتنّزلُ علیهِمُ المَلائکةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لاتَحُزَنُوا » است. واقعاً چه مصداقی بهتر از این!
سرعت درترمیم شما دیدید که در روز یکشنبه عزیزان ما را از دستمان گرفتند. روز دوشنبه دولت هم تعطیل بود و ما تنها دو روز فرصت داشتیم. با چه سرعتی دولت انتخاب شد! اعضای کابینه طبق مقررات برگزیده شدند. (یک ذره هم قانون اساسی به هم نخورد.) بهمجلس آمدند و دیروز با آرای قاطع و بالاترین حد نصاب رأی در تاریخ دولت ایران وارد میدان شدند. برای اولینبار کابینه کامل شد. ما تا بهحال کابینه کامل نداشتیم. در زمان شورای انقلاب کابینه کامل نبود؛ پست خالی خیلی داشتیم. در ریاست جمهوری بنیصدر نشد کابینه را تکمیل کنیم. در گذشته هم یکی دو پست خالی داشتیم. امروز که این ضربه هولناک را، به خیال خودشان، به ما زدند، ظرف دو روز بهتر از هر زمانی کابینه را تکمیل حرکت اخیر در کردیم. بدون آن که در هیچ جای کشور یک حرکت کوچکی صورت گیرد، جبههها و شادی بلکه برعکس؛ سابقه نداشت که سه لشکر ما، در سه جبهه، هماهنگ حمله ملت ایران کنند و پیروز شوند. امروز در جبهه کرخه نور لشکر 64 و تیپ 2 همدان افتخار آفریدند و در نزدیکیهای بستان، در جابرحمدان، لشکر 92 اهواز با شهامت، ضربه کاری را بهدشمن زد. در غرب، لشکر 81 آن حرکت اساسی را انجام داد و قدمهای بلندی بهطرف قصرشیرین برداشت. ما در هر سه جبهه غنیمت گرفتیم و دشمن را بهدرک فرستادیم. اسیر گرفتیم و تعداد کمی تلفات دادیم. گر چه دشمن برای اینکه خودش را موجه جلوه دهد، با کمک بلندگوهای خارجی، خواهد گفت که ایرانیها تلفات دادند. دشمن برای جبران شکست خودش راهی غیر از این ندارد؛ و خداوند بهسربازهایی که دراین لحظه حساس، قلب شکست خورده و چشمهای گریان ملت را شاد کردند خیر وبرکت و اجر دهد که ضربهای را که در جریان این توطئه ناجوانمردانه بر احساسات ما وارد شد جبران کردند. خداوند بهاینها عمر و عظمت دهد و بهشهدایشان نهایت رحمت و به مجروحانشان شفا عنایت کند.
در همین حال لایحه بازسازی در مجلس بررسی میشود. انشاءاللّه در این روزها باید با قاطعترین حرکتها (در خطبه دوم اگر برسیم، این را باز میکنم) ریشه قضایا پاکسازی شود. من نمیدانم شما چقدر با تبلیغات خارجی آشنایی دارید؛ اما آنها که آشنا هستند میدانند که این روزها اعتراف رسانههای خیال میشد با این جنایت بزرگ ایران یا سقوط میکند یا یک قدم خارجی به حضور به طرف سقوط برمیدارد؛ اما غربیها ضمن آن همه هیاهوی زشت، مجبور مردم ایران شدند دو سه اعتراف کنند؛ هم در مطبوعات امریکا و هم در مطبوعات اروپا، در صحنه خاورمیانه و شرق. شاید همه رسانههای جمعی در بعضی موارد به حضور بیش از یکمیلیون آدم در تهران درظرف دو سه ساعت اعتراف کردند. ساعت 7 که شهادت اینها اعلام شد تا ساعت 10 در جنوب شهر جای سوزن انداختن نبود. مردم در قبرستان بهشتزهرا جای گرفته بودند تا شاید چشمشان به تابوت شهدا بخورد. دشمنان این حالت را که دیدند بهخودشان آمدند و گفتند، نه نمیشود، آن طورها [هم که فکر میکردیم] نیست. بعضیها گفتند حضور مردم نشان داد این جمهوری پابرجاست. این همان چیزی است که من میخواهم بگویم. روح حرفم این است که این انقلاب مال شماست و این شما هستید که باید این انقلاب را نگه دارید. دنیا روی این حساب میکند و حفظ انقلاب هم بهاین است. اگر همه ما زنده باشیم و سرپستهامان باشیم، امّا شما حمایت نکنید، هیچ کاری از پیش نمیرود. اگر هر روز یکی از ما را از پا در بیاورند ولی شما در صحنه باشید، بچههای شما جای ما را پر میکنند. قضیه شما باید در اینطوری است؛ مثل جنگهایی بود که پیغمبر داشت. پرچم از دست این میدان باشید فرمانده میافتاد دیگری برمیداشت. تا سربازها در میدان بودند بالاخره آدمی بود که این پرچم را بردارد، امّا وقتی که سربازها در میرفتند، [چه فرقی میکند] پرچم در دست چه کسی باشد. شما باید در میدان باشید. انقلاب مال خود شماست. ما این آمادگی را داریم که شهید شویم. امثال بنده بیست سال است که زیادی زندهایم. من در سال 42 آماده بودم که شهید شوم. از سال 42 به بعد هم خدا شاهد است، هیچ روزی نبود که فکر نکنم که امروز ممکن است ساواک مرا بگیرد. [میدانستم] اگر دستگیرم کنند و حقایق کشف شود ممکن است اعدام شوم. این برای من یک امر معلومی بود. آقای رجایی اینطور بود، آقای باهنر اینطور بود، آقای خامنهای اینطور است، سایر دوستان ما هم اینطور بودند و بسیاری از کسانی که امروز دارند برای شما کار میکنند این طور هستند. ما اینمقدار از زندگیمان را فقط بهاین عنوان که خداوند خواسته تا ما زنده باشیم و بیشتر کار کنیم. برای آخرتمان توشه بیشتر ببریم، میخواهیم. (البته اگر شیطان ما را فریب ندهد و آخرالامر به خسران نیفتیم.) امیدواریم که این راه را ادامه دهیم. به قول آن عارف، ما سالهاست که ما سالهاست که دارمان را بردوش حمل میکنیم. همیشه آمادهایم تا هر وقت میخواهند ما دارمان را بردوش را دار بزنند. حالت آقای رجایی و آقای باهنر همین را نشان میدهد. لحظهای حمل میکنیم که صندوق حامل جنازه دکتر باهنر را باز کردم، چشمم بهجسد سوختهاش افتاد که هیچ چیز برای شناختن نداشت جز دندانی که بست پلاتین بهآن زده بود. من آن دندان را همیشه در تبسمهای ایشان میدیدم و در سخنرانیها برایم آشنا بود. ایشان را با آن دندان شناختم. حالت تبسمگونهای که در حال سوختگی برایش پیش آمده بود، همان حالتی بود که در مدرسه حجتیّه، در زمان طلبگی که با او در یک حجره [بودیم] میدیدم. چیز تازهای نبود؛ انتقال از یک مرحله به مرحله بهتر.
البته ما انتحار نمیکنیم. ما خودمان را حفظ میکنیم که بتوانیم بهتر خدمت کنیم، اما شهادت چیزی نیست که امثال من از آن بترسند و حتی فکرش را بکنند. یک لحظه وقتمان را هم صرف این نمیکنیم که شاید ما را بزنند، نه. ما داریم کار خودمان را انجام میدهیم. البته بنده قابل نیستم. یک نفر انسان عارف که خدا را شناخته باشد، در مسأله شهادت و مرگ حالی دارد که برای دیگران قابل درک نیست. درباره اصحاب ابی عبداللّه جملهای داریم که جالب است مجاهدین ما در میدان جنگ بشنوند. لم یارانامامحسین (ع) یحسوا الم الحدید اینها در آن جنگی که کردند رنج آهن را بر بدن خود و درد آهن بربدن احساس نکردند؛ یعنی چه؟ یعنی این همه تیر، نیزه، خنجر و شمشیر که بهاینها خورد، احساس درد نکردند؟ این آدم عاشق است و عاشق آنقدر محو در هدف است که غیرخدا چیزی نمیبیند. این یک واقعیت در زندگی انسانی است که هدفگیری صحیح کرده و به هدفش نگاه میکند. این هم در وصف احوال اصحاب ابیعبداللّه است:
ای صبا از ما به اسماعیل قربانی بگو
زنده برگردد کسی از کوی قربانگاه دوست؟!
آن چنان مردیم که عزرائیل هم آگه نشد
جان نثاران این چنین بازند جان در راه دوست
منابع معتبر ما میگوید آدمهای این چنینی وقتی که میمیرند عزرائیل را نمیبینند، فقط خدا را میبینند. لَمّا بَرَزُوا عَلی مَزاجِعِهِمْ این حال اصحاب کربلاست. لَمّا بَرزوُا عَلی مَزاجِعِهِمْ تَوَلی اللّهُ وَ قَبَضَ اَرواحَهُمْ قبض روح اصحاب وقتی که رفتند و به قتلگاهشان رسیدند، خداوند خودش متصدی قبض کربلا به وسیلهخدا روح اینها شد و بهعزرائیل اجازه قبض روح نداد. عزرائیل را نمیبینند. ملکالموت را نمیبینند. از همان لحظه خدا را در نظر گرفتهاند و معشوقشان را گم نمیکنند. غرق در معشوقند. وقتی که طالبان یوسف دستشان را میبرند و نمیفهمند، خیلی سزوارتر است که طالب خدا بدنش را قطعه قطعه کنند و چیزی نفهمد. از آنها که کمتر نیستند. اطرافیان اینها هم همین طورند. حضرت زینب وقتی که در مجلس ابنزیاد وارد میشود، ابنزیاد برای اینکه سرکوفتی بزند (من بعضیها را در این جامعه دیدهام از وضعی که میبینند احساس سرکوب میکنند) بهزینب میگوید: کَیْفَ رَأیَتِ صُنْعَاللّهِ باَخیکِ دیدی خدا با برادرت چه کرد؟ زینب جواب میدهد: ما رایت الاجمیلا بهخدا هیچ چیز جز جمال ندیدم. در کربلا، اسارت، زندان کوفه، روی شتر برهنه و هر کجا که بودم (با آن همه کشته، تشنگی و گرسنگی) غیر از جمال، شکوه، عظمت و ابهت خدا، هیچ چیز ندیدم. همسر آقای رجایی آمد و صحبت کرد. مگر زینب چه چیز اضافهای ارائه داده؟ کسی که نیمه شب جسد سوخته شوهرش را دیده و او هم از روی دندان شوهرش را شناخته، بهاینجا میآید و مثل یک قهرمان در مقابل شما حرف میزند و بهاین جامعه نور حضور«باهنر»ها میتاباند. اینها چیست؟ وَالَّذینَ جاهَدُوافِینا لَنَهْدینَهُم سُبُلَنا «تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکَةُ اَلاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنوُا وَ اَبْشرُوا بالْجَنَّةِ الّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونْ آنها خیال میکنند با کشتن چند نفر، جامعه را از راهش باز میدارند. این جامعه پر است از این افراد. من یک روز گفتم ما دوهزار باهنر داریم، نخواستم اغراق کنم. بهخدا معتقدم [چنین است]. البته جامعه آنها را نمیشناسد. معلمها و روحانیونِ پاک هستند که وقتی آمدند و کار کردند، میفهمیم که بهتر هم هستند.
هر شب ستارهای بهزمین میکشند وباز این آسمان غمزده غرق ستاره است ملت تمام نمیشود. ملت عقیم نیست. دیروز از حوزه علمیه قم یک طومار فرستاده بودند بهطول هفت متر. در تلویزیون تصویرش را دیدید. خودشان میگفتند پنج هزار امضا دارد (من رقم دقیق امضاها را نمیدانم). اینها با صداقت میگویند ما حاضریم تا آخرین قطره خونمان مجلس و هر جا که حساس است حفاظت کنیم. اینها راست میگویند. اینها کسانی هستند که خون صدها نفرشان در جبهههای جنوب روی ریگها ریخته و باز مشتاقانه دارند میروند. اینها مردم هستند.
همین حالا که پایین بودم، یک دختر خانم کوچک، شاید چهار یا پنج ساله، داوطلبیکودکان دستبندهای کوچک طلایش را آورده بود و میگفت: اینها را ببرید و به برای حفظ انقلاب جنگزدهها بدهید. کلمه جنگزدهها را هم بهزحمت ادا میکرد.
هفته قبل یک بچه دیگر بهاینجا آمد و چهل تومان پول آورد. میگفت این پول هفتگی یا ماهانهام است که بابایم بهمن میدهد. میخواهم بدهم بهشما که بهجنگزدهها بدهید. این فرهنگ جامعه ما شده. این یک نمونه نیست، همه جا همین است. بچه، بزرگ، زن، مرد، جوان، دانشجو و محصل اینطور شدهاند. جامعه دارد بهاین سمت حرکت میکند. انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی برای او مثل کربلا شده. وقتی که اعلام شد رجایی و باهنر شهید شدهاند، چه کسی بهمردم گفت که اینطور بهخیابانها بیایند؟ در روز عاشورا بیش از این جمعیت دارید؟ آن روزی که امام از پاریس آمده بودند، در اوج خروش انقلاب، بیش از این جمعیت به خیابانها آمده بود؟ همه مردم آمدند و تا شب ماندند؛ در حالی که [خطر] تروریسم هم بود. پس جامعه این است. اَلَّذینَ جاهَدُوافِینالَنَهْدیَنَّهُم 0 سُبُلَنا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ اَلا تَخافُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ اَبْشرُوا بالْجَنَّةِ الّتی کُنْتُمْ تُوعَدُون نَحْنُ اَولِیاءُکُمْ فِی الْحیوةِ الدُّنیا و فِی الاخِرَةِملائکه میگویند ما اولیای شما هستیم، شما احتیاجی بهحمایت «بگین»ها و «میتران»ها ندارید. در این راهی که شروع کردهاید پیروز میشوید و دنیا از همین میترسد. دنیا از بنده نمیترسد، هزار نفر مثل بنده هیچ کاری نمیتوانند بکنند، اما دریای جمعیتی مثل شما همه کار میکنند.
بسْمِاللَّهالرَّحْمنالرَّحیم.
اِذاجاءَنَصْرُاللّهِ وَ الفَتْحُ/ وَرَاَیْتَالنَّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِاللّهِ اَفْواجًا/ فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرهُ اِنَّهُ کانَ تَوّاباً.
خطبه دوم:
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِاللَّهِ وَ عَلی عَلیٍّ اَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلَی الصِّدیقَةِ الطَّاهِرةِ وَ عَلی سبْطَیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلیٍّ وَ عَلیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمهْدی (عج(
خطبه دوّم من درباره شهادت این دو برادر بزرگوار است. ما نمیتوانیم شهادت رجایی بگوییم که از دست دادن مرحوم شهید رجایی و باهنر خسارت نبود؛ خسارت بزرگی بود و هر فرد دیگری هم مثل اینها را از دست بدهیم باز هم خسارت است. ما این را میدانیم و دشمن هم میداند. البته این خسارتها چون در راه خداست و برای خداست بهخواست الهی جبران میشود. کمتر کسی پیدا میشود که بهاندازه من درباره شهید باهنر و شهید رجایی چیز بداند و چیز بگوید. من از سال 1334 تا دو سه روز پیش تقریباً همیشه با مرحوم دکتر باهنر بودم. ایشان از کرمان بهقم آمده بودند و من در قم بودم. در همان روزهای اوّل آشنا شدیم و در درس امام با هم شرکت میکردیم. نشریهای با هم منتشر میکردیم بهنام مکتب تشیع. در مدرسه حجتیّه با هم، هم حجره بودیم.
آنقدر صمیمی بودیم که هشت نفر در آن حجره کوچک زندگی میکردیم و میتوانستیم در کمال راحتی با هم به سر بریم. آنقدر حجرهمان شلوغ بود که اگر کسی در روزهای عزا میآمد، خیال میکرد روضه است؛ آنقدر کفش دم در بود! ولی در آن حجره با نهایت همکاری کار میکردیم.
اولین مقالهای که دکتر باهنر در مکتب تشیع نوشت، در سالنامه سال 36 مکتب تشیع بود. آن سرمقاله که یک مناجات نامه بود، آنچنان در حوزه قم درخشید که مورد توجه تمام صاحب نظرها قرار گرفت و من هم بیشتر تحت تأثیر ایشان قرار گرفتم. آنقدر همکارجدی و با صفایی بود که همیشه سعی میکرد کارها را بیآنکه از ما وقتی بگیرد، انجام دهد. در تمام این 26 سال، دوستان ما هر کاری که احتیاج به صبر، حوصله و تفکر داشت، دوستان ما بهآقای باهنر ارجاع میدادند. مجتهد بود. دکترایش را گرفته بود. معلم خیلی خوبی بود. بسیار خوب درس میداد. نویسنده توانایی بود. خیلی خوشقلم و رواننویس بود. کتاب های درسی، آن بخش تعلیمات دینی که شاید از مهمترین خدمات دوران مبارزه ایشان باشد (بدون تردید چنین است) چون میلیون ها بچه سالانه با آن مطالب سر و کار دارند. ایشان با فطارت و زیرکی موفق شد دوره تعلیمات دینی را برای کتابهای دوره دبستان و دبیرستان تهیه کند و معارف اسلامی را (با آن لحن سادهای که در این کتابها میبینید و بچهها هم میفهمند) در این کتابها بگنجاند. [در این موضوع] مهمترین کار را ایشان میکرد و اصلاً قطب آن گروه، ایشان بود.
در عین حال در مبارزات همه جا با هم بودیم. ما کارها را بین خودمان تقسیم کرده بودیم؛ البته نه بهصورت قراردادی. عملاً چنین شده بود که مرحوم دکتر باهنر و دکتر بهشتی بیشتر در کارهای فرهنگی فعالیت میکردند و من و برادرمان آقای خامنهای بیشتر کارهای پرخاشگرانه را انجام میدادیم. ما ممکن بود بیشتر در میدان ظاهر شویم ؛ اما آنها عمیقتر کار میکردند، ولی با هم بودیم و همدیگر را تکمیل میکردیم.
در تجدید حیات مؤتلفه 5 نقش اساسی داشت که بازداشت شد. ما مدرسه رفاه و مؤسسه رفاه را با آقای رجایی، ایشان و جمعی دیگر از دوستان تأسیس کردیم. آقای بهشتی خارج بودند، بعد آمدند و بهما پیوستند. مؤسسه رفاه عالیترین خدمات را برای مبارزه در داخل ایران کرد و هنوز هم مرکز است و وقتی امام از پاریس برگشتند، مناسبترین جایی بود که میزبان امام شد و جامعه هم این را پذیرفته بود.
شهید باهنر بعد از پیروزی انقلاب تا شهادت، همه جا حضور داشت و این حضور شهید روزها ما امید بسته بودیم که دولت با ثبات، دارای برنامه، طرح و حلاّل مشکلات بعد از انقلاب انتخاب شده است. حزب جمهوری اسلامی ایشان را بهعنوان دبیرکل انتخاب کرد 6 تا با آن روحی که دارد جای مرحوم دکتر بهشتی را پر کند. چنین عنصری را از ما گرفتند. ما میدانیم که ضربه دیدیم، ضربه زیاد؛ اما اینگونه عناصر کم نیستند؛ فراوان هستند، اما شناخته شده نیستند. باید جای ایشان را پر کنند و مطمئناً پر میشود و شاید بیشتر.
از حدود سال 40 با مرحوم شهید رجایی، آن دوست عزیز ما، آشنا هستیم. نزدیکی بیشتر من با ایشان از سال 1347 بود. همانطور که از کلماتش میفهمیدید، ابوذر زمان بود. عارف بود. ممکن است عرفان نخوانده باشد، اما واقعاً عارف بود. خدا را خوب شناخته بود. ایمان خوبی داشت. بهحرفهایی که میزد، از صمیم دل اعتقاد داشت. بیجهت حرفی را که قبول نداشت ،نمیگفت. مقاومتش در تمام دوران زندان بینظیر بود. این اغراق نیست. ما در تمام دوران مبارزهمان (از سال 41 تا 57) هیچ موردی نداریم که یک نفر بیست و چند ماه در یک سلول بماند، مرتب زیر شکنجه باشد و به رژیم حرفی نزند. افراد مقاوم داشتیم، اما اسرار من نزد این شرایط برایشان پیش نیامد. 13 ماه بود که ایشان را گرفته شهید رجایی بودند. من پیش ایشان اسراری داشتم که اگر فاش میکرد بنده را هم اعدام میکردند. در ماه سیزدهم بازداشت ایشان، من بازداشت شدم و بهزندان رفتم. آنجا کتک خوردم و پایم مجروح شد. مرا برای پانسمان بههمین شهربانی بردند. اتاق پانسمان شلوغ بود و همه در صف بودند. من زودتر رسیده بودم و مشغول پانسمان بودم که صدای آشنایی شنیدم. دیدم دکتر دارد با کسی صحبت میکند و میگوید: شما چرا بهاینجا آمدید؟ ما در اینجا نمیتوانیم شما را پانسمان کنیم. باید بهبیمارستان بروید! [شهید رجایی بوده.] درد زیادی داشت. فهمیدم که ناخنهای ایشان را بعد از 13 ماه کشیدهاند. دکتر دستور داد آمبولانس بیاورند و او را بهبیمارستان ببرند و پانسمان کنند، چون ناخنهای [آقای رجایی] را کشیده بودند و نمیتوانست با آن وسایل سطحی معالجه کند.
بعد از 13 لودادن اسرار ماه در سلول انفرادی و باز هم شکنجه! آقایان زندان رفتهها میدانند، شهیدرجایی اینگونه شکنجهها مال همان هفته اوّل بود. معمولاً در هفتههای اول اگر توسط منافقان کسی حرفی داشت، میزد یا نمیزد، پرونده برای او درست میشد و میرفت به زندان عمومی. ایشان را بیست و چند ماه با همین حال در زندان نگه داشتند و تازه بعد از این که خودش را نجات داد، حرفی نزد و کسی را لو نداد. همین منافقینی که حالا مدعی هستند انقلابیاند، بازداشت شدند و اسرار رجایی را گفتند و رژیم فهمید که این اعدامی است. منتها موقعی بود که دیگر افق باز شده بود و کاری نمیشد کرد. این مقاومتش بود و این تقوا و زهدش بود. اگر امام تکلیف نمیکرد حاضر نبود که با ماشین شخصی حرکت کند. هنوز مایل بود با ماشین خط [شرکت واحد] بیاید و برود. خانوادهاش هنوز اینطور هستند. همین امروز شنیدم که خانوادههاشان برای رفتن بهجایی در یک وانت سوار میشوند و در وسط راه راننده میفهمد چیزی که بهعنوان بار سوار کرده، خانم نخستوزیر مملکت است. نیمه شب هر وقت کاری پیش میآمد پای تلفن بود. در هر جا مشکلی بود بهاو تلفن میزدند و او نمیگفت که چرا مرا بیدار کردید. احساس مسؤولیت میکرد. دفتر کارش را ترک نمیکرد. در همه جلسات حاضر بود تا بهکارهای مملکت برسد؛ والاّدر جلسهای که شهید شد، ضرورتی نداشت رئیس جمهور در آن شرکت کند. جلسهای بود که افراد سطح دوم و سوّم در آن شرکت میکردند. میرفت برای این که از نزدیک بهکارها برسد.
منطق منافقان و بنیصدر بهاو میگفت: خشک سر. منطق «بنیصدر»ها همین است. بنیصدرها دربرابر بنیصدرها آدمهای مقاوم و آبداده را که در مقابل اظهارات ناحق تسلیم شهید رجایی نمیشوند، خشک سر میگویند. منافقین خلق بهاین عنصر میگویند مرتجع. اگر واقعاً ارتجاع این است، افتخار بر ارتجاع. اگر ارتجاع اینطور آدمهایی میپروراند چه بهتر که ما بگوییم خدا هم مرتجع است، بگوییم همه انبیا هم مرتجعند و بگوییم هر چه حقیقت در دنیاست مرتجع است. اگر شاگرد ارتجاع این است و ایشان [شهید رجایی] محصول حرکت ارتجاعی است، ارتجاع معنای دیگری پیدا میکند.
من متأسفم که این دو نفر (برای حرکتهایی که این روزها در جبهه میشود خیلی زحمت کشیده بودند و مقدمات را فراهم کرده بودند) نیستند تا حرکتهایی را که طراحی شده ببینند. البته روحشان شاهد است و حتماً در فضای کرخه، بازی دراز و بستان پرواز میکند و همه جا ناظر است. روح شهید اینطور است؛ اما کاش لااقل یک هفته دیگر میبودند و ما هم در صورت و در لبخندهای آنها، ثمره رضایت از زحماتی را که برای اینکار کشیدند، میدیدیم. اینها رفتند، اما ضدانقلاب با کشتن اینطور آدمها میخواهد چکار کند>چه نتیجهای بگیرد؟
عرض کردم جای رجایی و باهنر پر میشود و شاید هم بهتر پر شود. ما نَنْسَخْ مِن آیةٍ اَو نُنسهانَاْتِ بخَیْرٍ مِنْها اَو مِثْلِها سنت خدا در راه حق این است؛ اما آنها میخواهند چه نتیجهای بگیرند؟ یعنی شما فکر میکنید این نسل و نسل بعد حاضر میشود کسی را که در ریخته شدن خون رجایی و باهنر متهم است بهعنوان یک مسؤول در مملکت بپذیرد؟ اصلاً چنین چیزی میشود؟
آن روزی که مردم، مسؤولان این جنایت را بشناسند و بهمردم معرفی شوند، در هر جایی که باشند، بعد از ده سال، بیست سال دیگر، با چنگ و دندان آنها را از پا در میآورند. نابودی منافقان حکومت بنیامیه با حادثه کربلا برای همیشه نابود شد و بعد آن هم با ترورها حکومتهای ظالمی از خون امام حسین (ع) صدمه دیدند. این خونها همان خاصیت را دارد؛ یعنی این عکسها، این شعارهایی که بر در و دیوار این کشور هست و آن سخنانی که در قلوب بچههای اینکشور هست و آن چهره معصومی که در خاطره و در مخیله همه جایی دارد، بهاین زودی محو نمیشود و باقی میماند. شما بهچه امیدی دست بهاین جنایتها میزنید؟ مگر رجایی و باهنر مثل شاه و اشرف و فلانالدوله هستند که اینها را بکشید و راه را برای خودتان باز کنید؟ هر قطره خون اینها در جلو شما [سدی میشود.] قطعات وجود اینها و خاک اینها مثل کوه البرز در مقابل شما [قد میکشد] تا نتوانید عبور کنید. چطور میخواهید با خون این شخصیتها و با خون شهدا بهحکومت برسید.
حکومتی که با خون اینها بهدست آید چه ارزشی دارد؟ شما چه کسی را کشتید؟ کسی که بیست سال معلم بوده و اینطور بهمردم درس داده؟ نویسندهای که بچههای مدرسه دهها میلیون کتاب درسی را از قلم او میخوانند؟ شما با این خون میخواهید حکومت بکنید؟ چه حکومتی؟ اگر میتوانستید، این حکومت چه ارزشی داشت؟ این که میگویم منافق کور میشود، کافر کور میشود و در ظلمات گرفتار میشود، بیشعور میشود و نمیفهمد که چه میکند این است. امیدوارم بهزودی اعلام شود و شما ببینید که چه عنصری دست بهاین جنایت زده است. آن وقت میفهمید که این بچههای بیشعور تحت تأثیر چه عواملی چنین جنایتهایی میکنند و گمراهیشان چقدر است!
منافقان بهدنبال مسأله دیگری که در همین رابطه میخواهم بگویم این است که این ترور شخصیت ترورها بههمراه یک سری برنامههای دیگر طرحریزی شده است؛ یعنی در کنار ترور اشخاص، برنامه ترور شخصیتهای مشابه هم وجود دارد؛ یعنی برای این که دو کار کرده باشند برنامه میریزند یکی را بکشند و یکی را هم در کنار او بدنام کنند که گاهی موفق میشوند و گاهی نمیشوند. آن روزی که در دفتر حزب جمهوری اسلامی بمب منفجر شد و 72 نفر شهید شدند، زیرکانه نوشتند که بنا بود هاشمی رفسنجانی، رجایی و بهزاد نبوی 7 در آن مجلس باشند، ولی بهطور معجزهآسا (یا مرموز) یکیشان یک ساعت زودتر رفت، یکی نبود و یکی فلان. جوری نوشتند تا جوّ را آلوده کنند که اینها خودشان اینکار را کردند. بعضی هم نوشتند که مثلاً آیتاللّه بهشتی در مقابل امام فلان حرف را زده و این حادثه پیش آمده؛ برای این که محیط را آلوده کنند و سوءظن ایجاد کنند. اخیراً شنیدم تلفنهایی بهکار افتاده و افرادی (جریانهایی که تحقیقاً ریشه در لیبرالیسم یا خود منافقین دارند) میخواهند شخصیت بسیار معتبر این جمهوری (آقای بهزاد نبوی) را زیر سؤال برند. این ترور دوم است، یعنی خواستهاند در کنار آن ترور این ترور هم باشد. اگر رجایی را بیرون کردند، بهزاد را هم میخواهند اینطور بیرون کنند و بعد بدنامی درست کنند. ملت ما باید رشید و عاقل باشد و بهکسانی که مسؤولان اعتماد دارند و میشناسند اعتماد کنند و زیربار اینگونه توطئهها نروند. میخواهند این بدنامی را برای اشخاص درست کنند و اینها را با شعور سیاسی دفع کنند. ما باید تقوای سیاسی داشته باشیم تا حرفهای بیاعتبار را بهصورت شایعه، نقل نکنیم که خیلی بد است. مهمترین تقوا همین جاست.
اَعُوذُباللَّه مِنَ الشَّیطانالرَّجیم
. بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِالرَّحیمْ.
قُلْ اَعُوذُ برَبِّ الْفَلَق/ مِنْ شَرِّ ما خَلَقْ/ وَ مِنْ شَرِّ غاسقٍ اِذا وَقَبَ/ وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِیالْعُقَد/ وَ مِنْ شَرِّ حاسدٍ اِذا حَسَد.