حدیث دیگران
  • صفحه اصلی
  • حدیث دیگران
  • نقش آیت الله هاشمی در تاریخ نگاری

نقش آیت الله هاشمی در تاریخ نگاری

مشروح پنل تاریخ نکوداشت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • تهران
  • دوشنبه ۱ فروردین ۱۳۰۰
در زمانی که شکنجه ها وجود داشت و همه مجبور بودند در زیر شکنجه ها اعتراف کنند و بنده ناظر بودم که چگونه دختران و پسران جوان حزب توده را می‌آوردند و می‌خواستند جلوی خرس بیندازند،‌ آقای هاشمی به میدان آمده است و مکتب تشیع و امیرکبیر را نوشته است و چنان ضربه‌ای به بیداری حوزه زده است که حد ندارد.

ضمن عرض سلام، خیرمقدم و خوشامد خدمت اساتید معظم و محترم، این جلسه در نکوداشت منزلت فقیه مجاهد آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در باب بخش تاریخی ایشان و نقش ایشان در تاریخ نگاری به عنوان یک نظریه‌پرداز انقلابی-سیاسی و تاثیر آن بر تدوین تاریخ انقلاب تشکیل شده است که در خدمت اساتید معظم و سروران مکرم هستیم. از محضر جناب آقای دکتر شعبانی، آقای دکتر وحیدی‌خواه و استاد عزیز عبد‌خدایی کسب فیض می‌کنیم و اگر اجازه می‌فرمایید از آقای شعبانی شروع می‌کنیم.
به عنوان سوال و نظریه اول در باب نقش آقای هاشمی رفسنجانی در تاریخ‌نگاری و شخصیت ایشان به عنوان یک شخصیت تاریخی؟ برای بنده مزّیتی است که در محضر اساتید معظم هستم و راجع به یکی از تاثیرگذارترین شخصیت‌های انقلاب اسلامی صحبت بکنم. اهل تحقیق بر این باورند که اگر از یک حادثه تاریخی ۱۰۰ سال نگذرد، ملزوم به اظهار نظر و ورود به آن مباحث نیستند و درمقابل، کسانی که اهل سیاست هستند و تاریخ سیاسی می‌خوانند و مسائل را به روز بررسی می‌کنند، حق دارند اظهار نظر بکنند. اما اهل تاریخ این انصاف را دارند برای اینکه ما متوجه شدیم که از یک حادثه بایذ زمان بگذرد و تمام...(۲:۲۹) راجب آن قضایا تلطیف پیدا بکند، البته نگوییم که از بین برود زیرا به هر حال در جامعه‌ای مانند ما که همیشه گروه‌های مختلف اجتماعی از مناطق مختلف حضور داشته‌اند و تعصباتی دارند برای مثال اگر بخواهم راجب به افشاری ها صحبت بکنم زیرا بنده بر تاریخ ایران اندک مایه اطلاعاتی دارم می‌گویم که هنوز هم ،‌کسانی هستند که خودشان را منتصب به ایلات افشار می‌دانند و گاهی گردنشان کلفت می‌شود که مطلبی که گفتید درست نیست و بنده عرض می‌کنم که به استناد مدارک تاریخی اجازه دارم مطالبی را عرض کنم و هیچ یک از این عرایض به ضرس قاطع نیستند، بلکه مقدار اطلاعاتی است که بر مبنای دستاوردهای کتابخانه‌ای و استحصال از منابع میّسر و اظهار نظر است و همیشه هم جا برای تغییر و تدبیر این نظرات وجود دارد. 200 سال از درگذشت ناپلئون گذشته است، هنوز راجب به مسائل عصر ناپلئونی بسیار بحث است و حدود چندسال پیش تخمین زده شد که حدود 200هزار کتاب به زبان‌های مختلف درباره حیات ناپلئون و اینکه مظهر تجّلیات گوناگون اراده انسان است و بعد از ایشان دنیا شخصی به این عظمت پیدا نکرد و ریشه نوابغ را خشکاندند و گفتند که بعد از ناپلئون برای یافتن انسان‌های منحصربه‌فرد جستجو نمی‌کنیم. و باید مجموعه‌ای از عناصر انسانی که در امری دخیل هستند و شرایط زیستی آنهارا در نظر بگیریم تا بتوانیم اظهار نظر بکنیم بنابراین این امتیاز اگر به شخصی تعلق می‌گیرد، از آن جهت به آن شخص داده می‌شود که مجموعه‌ای از انسان‌هایی که در آن امر مداخله داشته‌اند و توانسته‌اند بیش وکم به هر فرصتی خود را نشان بدهند چه کسانی بوده‌اند. اما بر این قیاس است که چون زمان بسیار کمی از درگذشت این بزرگوار می‌گذرد، جسارت می‌ورزم و در حوزه اطلاعات تاریخی خودم راجب به ایشان عرایضی ارائه می‌کنم. اولین آشنایی‌های بنده با کارهای روانشاد هاشمی در اوایل انقلاب با کارهای فرهنگی بود که به فاصله دو هفته بعد از تاسیس انقلاب فرهنگی به صاحت انقلاب فرهنگی کشیده شدم و در کنار آقایانی که در ردیف اول بودند حضور داشتم و مدیر گروه تاریخ و باستان‌شناسی ستاد انقلاب فرهنگی شدم که ۲۴ سال این خدمت را ادامه می‌دادم و در آنجا بود که ما به این فکر افتادیم که نویسنده کتاب امیرکبیر کیست؟ و شاید واقعا بنده امتیازی داشتم که این را جستجو می‌کردم و دیدم که بله نویسنده این کتاب روحانی بزرگی به اسم هاشمی رفسنجانی هستند. این کتاب را در کنار چندین کتاب دیگری که راجب به بزرگ‌مرد تاریخ ایران میرزاتقی خان امیرکبیر  نوشته شده بود مطالعه کردم و دیدم که عجیب مرد بزگوار، صاحب‌نظر و بی‌عقده‌ای است و در استفاده از منابع بسیار دست‌ودل باز است. درواقع چندین کتاب دیگر راجب به امیرکبیر داشتیم، از جمله کتاب مرحوم عباس اقبال که هم‌ولایتی امیرکبیر هستند و کتاب مرحوم فریدون آدمیّت به نام «امیرکبیر و ایران» که به نسبت کتاب‌های مستندی بودند. اللخصوص کتاب آقای آدمیّت که بسیار تلاش کرده بود تصویری قوی‌تر از کتاب‌های معمول از امیرکبیر بدهد و بنده دیدم که آقای هاشمی با یک وسعت ذهن، قدرت خلاقیت عجیب و با یک ارق ایرانی بودن به قصه نگاه کرده است که ما بعید می‌دانستیم که هرکسی از این دید نگاه بکند و مشاهده کردیم که ایشان انسان بسیار واجد شرایط تاریخ نویسی هستند و جالب است که بنده این کتاب را به ستاد انقلاب فرهنگی بردم زیرا در حوزه برنامه‌ریزی‌های ستاد کار می‌کردم و مدیر هر دو رشته بودم و در مرکز نشر دانشگاهی هم مدیر این دو رشته بودم و به نحوی معاون مرکز نشر هم تلقی می‌شدم و در آنجا به سران معرفی کردم و دیدم همه مشتاق هستند که آقای هاشمی رفسنجانی را بشناسند که این به پاییز سال ۱۳۵۹مربوط است. باز هم اشاره کنم که هر کسی این جرئت را نداشت که این کتاب را بخواند و اگر می‌خواند هم باور نمی‌کرد که یک روحانی در کسوت فعال مدنی در سال‌های ۴۵-۱۳۴۴ تا آن حد توان تحقیقی بارز داشته باشد البته سن جوان ایشان که در سی و چندسالگی بودند هم بی‌تاثیر نبود و ما ایشان را به عنوان یک قهرمان ملی می‌شناختیم. اما برای بنده بسیار اهمیت داشت که این فرد چه مقدار ارق ایرانی‌گری وجود دارد و چقدر احساس تعلق به آن مجموعه بزرگ و وسیع داشتند که بنده عاشقانه به آن نگاه می‌کنم و خاک پای همه‌ی کسانی هستم که ایران را دوست داشته باشند و به ایران به چشم اعتبار و احترام نگاه کنند و خودم را به عنوان ناچیزترین ذره‌ در این مجموعه عظیم می‌دانم که چندین هزار سال است موجودیت فاخر و باشکوه داشته است.
آقای دکتر از این جهت که یک روحانی جوان نویسنده این کتاب است،‌ از نظر حضرت‌عالی چه ارزشی دارد؟ می‌خواستم به همین نکته اشاره کنم، برای مثال این کتاب را مرحوم آدمیت هم نوشته‌اند، شاید ۱۰ کتاب دیگر هم وجود داشته باشد، ‌خود بنده هم یک کتاب چاپ نشده در مورد میرزاتقی خان دارم زیرا ایشان از معدود انسان‌هایی است که حقیقتا مظهر مبارزه علیه خارجی است. امیرکبیر یک روستایی ساده است اما به مدد تمام آن ذکاوت، فطانت و قدرت عظیم مغزی چنین خدماتی ارائه کرده و درواقع مسئولیتی است که قادر متعال در مراحل بسیار خاص به بندگان بسیار صالح خود کرامت می‌دارد تا برای نگهداری از این آب و خاک و آن هم در بحبوحه مراحلی که غرب ستیزگر از ۲۰۰ سال اخیر تا به امروز حتی یک‌بار با نصفت و عدالت و انسانیت با ما رفتار نکرده است و این مرد آنقدر بینایی، دانایی و هوشیاری دارد که غرب را تشخیص می‌دهد و بعد هم آن فطانت و زیرکی را دارد که در برابر غرب غارتگر به چه صورتی مقابله کند و چگونه ملت و مملکت را حفظ کند. بنده از این دیدگاه نگاه می‌کنم که ما به عنوان تاریخ‌نگار از آن جهت عرض می‌کنم که تمام عمر بنده وقف تاریخ بوده و‌ فوق‌لیسانس تاریخ دارم عجیب نیست اما اینکه یک روحانی شریف،‌ محترم، علاقمند و جدی به این کار بپردازد،‌ بسیار با ارزش است و اشاره کنم که بنده بسیار ایشان را تقدیر و ستایش کردم و بسیار خوشم آمد. شاید در اوایل کار انقلاب بود و مردم آنقدر مشکلات داشتند که به این مسائل توجه نمی‌کردند و کسانی هم بودند که ادعای ملیت می‌کردند و نمی‌توانستند نظر جامعه را به خودشان منعطف نگهدارند اما این روحانی توانست در سال‌های ۴۵-۱۳۴۴ این کتاب را به چاپ برساند و بسیار منصفانه و معتقد و بزرگوار و با کمال ارادت نسبت به میرزاتقی خان، زیرا تاریخ ایران نشان می‌دهد که ایشان به طور واضح در زمانه‌ای که ملیت‌های مختلف و مکاتب ملت‌گرا را نمی‌دانستیم و هیچ تشخیصی از چیز خاصی نبود ، با دین این مسائل را شناخته بودند و در این شکی نیست که دین مبین ما همراه با فرهنگ، نگهبان موجودیت تاریخی ما است اما این مرد مومن با آن درجه از وقوف ذهنی و حیاتی نسبت به دین مبین اسلام،‌ با این دید نسبت به خادم جامعه خود نگاه می‌کند. 
با توجه به آنکه حضرت‌عالی به بحث مربوط به امیرکبیر به خوبی اشاره و این ارتباط را تعریف کردید. سوالی که مطرح است آن است که اساسا مرحوم آیت‌الله هاشمی در دهه ۴۰ این کتاب را می‌نویسند و منتشر می‌کنند و می‌دانیم که هرکسی در سن ۳۳ سالگی دست به قلم ببرد بایدگردآوری جامعی کرده باشد و بتواند در مورد چنین شخصیتی ایده پردازی کند. اساسا نگاه آقای هاشمی نسبت به این قضیه کارکردی بود و در مقطعی که مبارزه آغاز شده است و یک نه به غرب گفته شده است، یک روحانی نگاهی گزینشی نسبت به این موضوع دارد، نظر خود را در مورد این مسئله بفرمایید. ایشان نگاه تاریخی خیلی خوبی داشتند. در حال حاضر که طول عمر ۴۰ ساله انقلاب را گذرانده‌ایم خیلی از حرف‌ها را می‌زنیم و کسی هم جلو دار ما نیست اما در آن زمان این مرد به صورت بسیار روشن‌بینانه به این مسئله پرداخته است. 
منظور بنده آن است که غرب را نفی نمی‌کند و از امیرکبیر دارالفنون را برجسته می‌کند. به هر حال امیرکبیر در کشور ما غیر از ایستادگی در برابر استعمار و سلطه خارجی و استبداد داخلی در حد تلطیف شده‌ای، موسس دارالفنون است و این برای آقای هاشمی مهم است. بله این جستجوی آن نقاط قوتی است که جامعه‌ باید دورانی را پشت سر بگذارد و پا به عرصه مدرنیته بگذارد اما نه مدرنیته‌ای که آنها توضیح می‌دادند. و این مرد آن نکات را سنجیده است و به قدری نکات بدیعی در کلام ایشان است که فکر نمی‌کنم هیچ تاریخ‌دانی باشد که نیاز نداشته باشد دوباره این کتاب را بخواند و از این اخلاص و صداقت آئینی، دینی، مذهبی و ایرانی‌گری و هوشیاری این مرد در دنیایی که غرب در حدود دو قرن تلاش کرده بود ما را در زیر دست‌و پایش له کند، ‌لذت نبرد. 
جناب آقای دکتر، منظور بنده آن بود که ایشان شخصیتی مانند سید جمال و یا محمد عبدو را مطرح نکردند بلکه به امیرکبیر پرداختند که اولاً یک شخصیت ایرانی و شخصیتی است که تماماً به غرب نه نمی‌گوید و دارالفنون را برپا کرده است تا معلمان غربی بیایند و بر بنیادهای آموزشی ایران تاثیرگذار باشند. اگر اجازه بدهید خاطره‌ای خدمت شما عرض کنم. بنده در مسیر خانه به دانشگاه، معمولا سر خیابان سوار ماشین می‌شوم. یک روز در مسیر تویوتای قرمز و بسیار یشیک جلوی پای من ترمز کرد و گفت بفرمایید. بنده فکر کردم که بنده را شناخته‌اند و سوار کرده‌اند. همین که سوار شدم دیدم آقایی که بنده را سوار کردند کت‌وشلوار بسیار شیکی به تن دارند و به من گفتند که آیا می‌دانید که چرا ناصرالدین شاه امیرکبیر را در حمام فین رگ زد؟ گفتم که هرکس در مقابل استبداد بایستد، باید نابود بشود. بنده نامه‌ای از امیرکبیر به ناصرالدین شاه دیدم که نوشته بود: «قربانت گردم اکنون که با همشیره محترمه در ایوان خانه مشغول چاشت و شکستن نان هستید، خبر آوردند موسق‌الدوله را که از حکومت قم عذل کرده بودم به سفارش عمه‌تان نصبش کردیم. دستور دادم تحت‌الحفظ آن را به تهران بیاورند. تذکر دهم که کشور را با سفارش عمه و خاله نمی‌شود اداره کرد. زیاده جسارت است». درواقع فردی که چنین نامه‌ای به ناصرالدین شاهی که خود را اعلی‌‌حضرت قدرقدرت می‌داند بنویسد، آن را می‌کشند. اما گفت نه این‌چنین نیست و نفرین بهائی‌ها گرفت و میرزا محمدعلی باب را ایشان اعدام کرد. اشاره کردم که میرزامحمدعلی باب در تبریز اعدام شد و در ثانی در هنگام اعدامش،‌ بدلیل آنکه در آن زمان گلوله ها باروتی بود از اسلحه سرباز خارج شد و طناب پاره شد و ایشان را اعدام کردند. بعد از میرزامحمدعلی باب، یحیی صبح ازل آمد و بعد از آن هم میرزاحسین‌علی بهاء آمد که کتاب «ایقان» را نوشته است و بعد از او عباس افندی و بعداز او شوقی افندی آمد که الان هم به صورت بیت‌العدل اداره می‌کنند و اگر بهایی‌ها می‌خواستند نفرین کنند اینگونه که شما می‌گویید نبود. مسائل بسیاری است که در آن زمان انجام گرفته و خدمات بزرگی که میرزاتقی خان کرده است و از جمله این خدمات ایستادگی در برابر دیکتاتوری است و تعجب‌آور است که بهائیان معتقدند علت اینکه در باغ فین رگ میرزاتقی خان را زدند، نفرین آنها بوده است. 
آقای وحیدی‌خواه نظرات شما هم می‌شنویم. تاریخ به نحوی است که به هر پیچ وخم آن وارد بشویم، به پیچ‌وخم‌های بسیار زیادی کشیده می‌شود و هرکدام از آنها خودبه‌خود حرف‌های زیادی را پیش می‌آورد. آغاز سخن...(20:23  تا 21:23 صدا قطع شد) نسل فعلی خیلی شاید به یاد نداشته باشد. درواقع یک گروه مسلح همه‌ی تلاش خود را می‌کردند که به نحوی به آن وارد بشوند. زبانزد شد که در قضیه ترور منصور، که البته ایشان انکار کردند که من اسلحه را ندادم. در هر صورت می‌خواهم عرض کنم که روزی در این ممکلت اینگونه بود و مخصوصا بعد از زمان غربت . زمانی که حرکت شروع شد با اجماع شروع شد،‌ درواقع از شاهکارهای امام بود و در تاریخ کم نظیر است که حرکت را با اجماع شروع کردند و کمتر کسی به آن توجه می‌کند که چقدر ایشان رعایت کردند تا این نهال با اجماع همه‌ی کسانی که به نوعی مرجعیتی داشتند شروع بشود اما بعد از مدتی ریزش‌ها شروع شد و به جایی رسید که غربت انقلاب فرا رسید. در آن فضا، درواقع روزی که گلوله‌ای شلیک شد و نخست‌وزیر هدف قرار گرفت برای مردم پیروزی بزرگی بود. امروز همه به نفی خشونت برگشته‌اند و شعار نفی خشونت می‌دهند. آقای هاشمی آن روزگار با آقای هاشمی دوره‌های بعدی متفاوت است. حال اگر بخواهیم می‌توان مثال‌های دیگری هم زد. درواقع در مقاطع مختلف آقای هاشمی در مقایسه با همه معتدل بودند حتی در قضایایی مانند برخورد با آقای شریعتمدار. آقای هاشمی در بعضی حرکت‌ها اگر نسبت به افرادی اجحاف می‌شد موضع معتدلی داشتند. در قسمت‌های گوناگون مقاطع مختلفی داریم که آقای هاشمی در هر مقطعی با یک ویژگی است و در جای دیگر ممکن است با چهره کاملا انقلابی دیده بشوند. درواقع در مقاطعی ایشان را در حوزه یک انقلابی تمام عیار می‌دیدیم اما در عین حال در همان موضع انقلابی خودشان هم بیشترین تلاش را می‌کردند که احیاناً حرمت و ارتباط با فردی مانند آیت‌الله شریعتمداری هم حفظ بشود. درواقع «العقل حفظ التجارب»، این تجربه ها هستند که ما را می‌سازند و گاهی ممکن است به خطایی که انجام داده‌ایم پی ببریم و متوجه بشویم که اشتباه بوده‌ است. اینکه شخص به هنگام منعطف باشد، شرایط را درک کند و خود را با نیازهای به روزی که مردم دارند تطبیق بدهد یکی از ویژگی‌های فوق‌العاده ستایش برانگیز آقای هاشمی رفسنجانی بود. حال من درباره بنیاد تاریخ هم کمی اشاره می‌کنم که اگر شاخه‌های مختلفی از ایشان به یادگار مانده باشد، ضعیف‌ترین و کم‌ رمق‌ترین همان بنیاد تاریخ است. منتهی در واقع علت تاسیس بنیاد تاریخ آن بود که در مقطعی که بنده از وزارت استعفاء کرده بودم، ‌ایشان اصرار داشتند که ارتباط بنده حفظ بشود و به احترام خواست ایشان پذیرفتم وگرنه از روز اول به ایشان گفتم که امکان ندارد با خصوصیاتی که بنده دارم، ‌این خواسته‌ شما عملی بشود. دیدگاه ایشان آن بود و حتی در آخرین‌ جلسه‌ای که داشتیم چند بار تکرار کردند که مزاحم کاری فلانی شده‌اند. در هر صورت من همان روز اول به ایشان گفتم که بنده خودم را خوب می‌شناسم و شرایط ایران را هم می‌دانم، این کار شدنی نیست. منتهی وقتی که ایشان اصرار کردند بنده به احترام ایشان کار را شروع کردم و در مقاطعی مسائلی که می‌توان گفت دیگران خیلی حاضر به پذیرش آن نیستند و یا اینکه بخواهند برای آن وقت بگذارند و یکی از آنها این بود که در کشور ما جایگاه روش‌شناسی در تاریخ هم در حوزه و هم در دانشگاه خالی است. به غیر از آقای هاشمی فرد دیگری برخورد مثبتی با این مسئله نکرده است ولی ایشان نه تنها این زمینه را  پذیرفتند بلکه اقدامات زیادی برای آنکه هرطور که شده این مسئله کلید بخورد کردند. اول آنکه برای خود ایشان این مسئله جا افتاده بود که ما به چیزی به اسم روش‌شناسی نیاز داریم و جای آن در کشور خالی است و اگر برای آن کاری نشود آینده تاریخ، ‌آینده خوبی نیست. کارهای عملی که ایشان در این زمینه انجام دادند در مقطعی به آقا مهدی در دانشگاه آزاد واگذار کرده بودند که بنده امیدوارم مشکل آقا مهدی حل بشود و برای این موضوع هم جا و هم امکانات تهیه شد تا مجموعه‌ای شکل بگیرد که البته به هم خورد اما باز ایشان در مرحله بعد پیگیری کردند. درواقع بنده سعی می‌کردم خیلی وقت ایشان را نگیرم اما خودشان پیگیری می‌کردند که کار به کجا رسیده است و چند باری هم که به دانشگاه آزاد رفتیم بخاطر اصرار و پیگیری ایشان بود. مجموعا با ایده‌ها و روش‌ها و با توجه به این خصوصیت آقای هاشمی که به محض اینکه فرصت و ظرفیتی فراهم می‌شد و در اختیار ایشان قرار می‌گرفت از همه اینها استفاده می‌کردند و کارهای عملی که یکی از ضعیف‌ترین آنها همان بنیاد تاریخ است. 
ماحصل بنیاد تاریخ که بنده شاهد بودم همواره از خدمات حضرت‌عالی به خیری یاد می‌کردند. ماحصل آن تا چه حد کتاب شده است؟ فصلنامه «یاد» در مرز ۱۴۰ شماره است و آخرین دوره‌ای که دارند بازتاب مسائل ایران در روزنامه Time لندن است و بالاخره یک روزی اثر مرجعی برای کسانی خواهد شد که بخواهند روایت دیگری را در تاریخ معاصر ایران بخوانند. ممکن است بلافاصله کسی بگوید که روزنامه Time می‌خواسته است مسائل را تحریف بکند و آن بحث دیگری که در جای خودش به آن پرداخته می‌شود اما این روزنامه که واقعا بیش از ۲۰۰ سال عمر دارد، روایتی درباره ایران دارد که ما الان ده دفتر را چاپ کرده‌ایم و در حدود شش یا هفت دفتر دیگر به دوره رضاشاه می‌رسیم که از آن بعد را شاید ادامه بدهیم و شاید ادامه ندهیم، اما اگر کسی واقعا نگاه کند روایت متفاوتی از تاریخ معاصر می‌بیند. بنده تنها به یک نمونه اشاره می‌کنم که یک زمانی آقای همایون کاتوزیان به یک مناسبتی به ایران آمده بودند و این قسمت را دیدند و برای ایشان تازگی داشت با اینکه در همان‌جا زندگی می‌کنند. قبل از این همه می‌دانند که در مسئله مشروطه ایران، اگر تبریز نبود قاعدتا جنبش مشروطه به ثمر نمی‌رسید. مردم ستارخان و باقرخان را نوعا مثل هم می‌بینند. اما وقتی که در این روزنامه نگاه می‌کنید این دو تا حدود ۴-۳ هفته قبل از پیروزی تبریز با هم می‌جنگیدند. درواقع باقرخان کارگزار عین‌الدوله و ستارخان کارگزار مشروطه خواهان بوده است. اتفاقی در تبریز پیش می‌آید درواقع به عنوان طرفداری سلطلنت به حمام زنانه حمله می‌کنند، حال اینکه چرا این اتفاق می‌افتد ح چند فرضیه معقول دارد. این اتفاق تبریز را آتش می‌زند درواقع احساسات و هیجانی در تبریز ایجاد می‌کند که باقرخان به اردوگاه ستارخان می‌آید و به طور کلی جبهه‌ای می‌شود که تنها رحیم‌خان باقی می‌ماند که انسان بدنامی بوده است. در واقع حساسیتی که  در آن منطقه نسبت به نوامیسشان دارند، آتشی در تبریز به پا می‌کند که نقش تعیین کننده‌ای در مقطعی از انقلاب دارد. حال اگر همین قسمت را کسی در این روزنامه نگاه کند در هیچ یک از منابع تاریخی وجود ندارد. 
_ در آن زمان مبنای پول ایران نقره بوده است. در زمان ناصرالدین شاه تولید نقره زیاد شد. شما می‌دانید که پنج مثقال نقره معادل یک مثقال طلا بود اما در زمان ناصرالدین شاه هر ۹۰ مثقال نقره معادل یک مثقال طلا بود و چون مبنای پول نقره بود پول ایران ارزش خود را از دست داد. وقتی پول ارزش خود را از دست داد سرمایه‌های ایرانی پایین آمد و دیگر توانایی خرید از ترکیه و روسیه را نداشتند. اقتصاددانان ما هنوز هم تحقیق نکرده‌اند که چطور شد در تبریز به یک مرتبه نان کم می‌شد و بر سر آن دعوا می‌شد.
ـ نظر آقای دکتر شعبانی این بود که اهل تاریخ بر این باورند که از یک حادثه باید ۱۰۰ سال بگذرد تا تاریخی بشود. در شروع بحث تاریخ یکی از همان پرسش‌های کلیدی آن است که رخدادها کی تاریخی می‌شوند. اگر کسی بخواهد به این موضوع وارد شود همینطور پیچیده می‌شود و خواه ناخواه انسان مجبور است فاکتور بگیرد و از موضوع خارج نشود وگرنه هر کدام از آ‌ن‌ها بحث پیش می‌آورند. در واقع مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی این کتاب را در فرصتی نوشتند که زندگی مخفی داشتند یعنی جمعیتی در قم به نام جمعیت اصلاح حوزه که ناکام هم شد پیش از شروع انقلاب و انجمن‌های ولایتی و نهضت دوماهه‌ای که از آنجا پانزده خرداد و بعد حوادث دیگر پیدا شد، جمعیتی شکل گرفته بود که اساسنامه بسیار گمراه کننده‌ای داشت یعنی اگر کسی آن اساسنامه را می‌دید فکر می‌کرد که حزبی بسیار با امکانات است و این مسئله بسیار وسیع دیده شده بود. در هر صورت در مقطعی که این جمعیت بودند به دلایلی تحت تعقیب قرار گرفته بودند و مخفیانه زندگی می‌کردند و این دوره اختفاء را در حوالی بهارستان بودند که کتابخانه مجلس پاتوق ایشان شده بود. البته شرایط آن زمان با الان بسیار متفاوت بود که درواقع امکان دارد فردی در قم تحت تعقیب باشد و آنوقت در تهران نزدیک به مجلس زندگی بکند و کسی هم متوجه نشود و داستان عجیبی است که نشان دهنده فضای عجیبی است که ما تجربه و درآن زندگی کرده‌ایم. در هر صورت از این فرصت خاصی که برای ایشان پیش آمده بود و زندگی عادی نداشتند و کارهای جاری حوزوی به طور طبیعی در آن قطع شده بود استفاده کردند و ایده‌ای در ذهن ایشان بود که گاهی منبرهایشان را برخلاف روحانیون دیگر که اگر بحث‌های تاریخی هم بکنند مربوط به تاریخ اسلام و جنگ‌های بدر و خیبر است، مرحوم آقای هاشمی ممکن بود برای مثال چند شب در مورد امیرکبیر سخنرانی کند و برای افراد ابتدا یک غرابتی داشت که ایشان وارد این حوزه شده‌اند و بعد برایشان جالب بود که می‌دیدند بحث‌های مفید و سودمندی است. درواقع نگاه به امیرکبیر بسیاری از آرمان‌ها و آرزوها و ایده‌های آن روز را نشان می‌دهد. اساساً شخصیتی که امروز درباره آن صحبت می‌کنیم و مردم را با رحلتشان غافلگیر کردند ترور ایشان هم غافلگیر کننده بود و از اندک ترورهایی بود که جان سالم به در بردند وگرنه به حالت طبیعی نباید ایشان فرصت زندگی پیدا می‌کردند و نحوه‌ای که شخص وارد شده بود و چند نفر مصلح بودند، البته جا دارد که در اینجا از خانوم ایشان یاد کنم که انصافا آقای هاشمی هر خدمتی که در جمهوری اسلامی کردند حداقل نصف آن مربوط به خانوم بزرگوار ایشان است زیرا خانوم‌ها هنگامی که صدای شلیک می‌شنوند نمی‌توانند مقاومت کنند و بسیار عجیب است که یک خانوم در سنین بالا و در حالی که فردی با اسلحه در آنجا حضور دارد، بتواند ایشان را طوری در اختیار بگیرد که امکان تیراندازی به ایشان سخت باشد و در آخر که از یک نقطه‌ای استفاده می‌کنند به صورت جدی و خطرناک انجام نشد. در درجه اول برخورد خود آقای هاشمی هم مهم است چون معمولا فردی با اسلحه با آدم روبرو بشود اینکه شخص گلاویز بشود و اسلحه از دستش بیفتد و فرد دوم وارد بشود، مسئله‌ای است که از خیلی جهات نیاز به پردازش دارد. مرحله دوم این غافلگیری هم که عرض کردم، در آن روزی که ایشان ترور شدند همه  فکر می‌کردند که کار تمام شده است و از همه بیشتر حضرت امام در آن شب نگران بودند که اگر بخواهم تمام خاطرات را تعریف کنم بسیار وقت‌گیر است. اما یک جامعه با صلابت ایشان بسیار خوشحال شد و باورشان نمی‌شد و مرگ ایشان هم دور از باور بود. زندگی آقای هاشمی هم همانطور بود و در مراحل مختلف اولین درخشش چشمگیر که مردم ایشان را دیدند در مراسم فوت آیت‌الله بروجردی بود. درواقع در مراسم فوت آیت‌الله بروجردی طلبه‌ای با آن سن و سال کم وارد بحثی شد که بعد از فوتآیت‌الله بروجردی حوزه به چه نحوی باید اداره بشود و ایده‌ها و آرمان‌های نویی که مربوط به مرجعیت عرض کردند و خیلی از کسانی که آن صحنه را مشاهده کردند اگر بتوانند پردازش کنند فوق‌العاده بود. و درست در شرایطی بود که چنین ستاره‌ای در آسمان حوزه قم آشکار شده بود که اولین اثر ایشان بر مکتب تشیع بود و آنکه حوزه مجله پیدا بکند و وارد دنیای نشریات و مطبوعات بشود داستان خودش را دارد. به طورطبیعی در قم دو مجله بود یکی مکتب اسلام و یکی مکتب تشیع که دو خط فکری و فرهنگی را نشان می‌دهد مخصوصا اگر اولین سرمقاله این دو را با هم مقایسه کنید،‌ کاملا دو فرهنگ متبلور است که خیلی چیزها در آن دیده می‌شود. تمام صحنه‌های زندگی مرحوم آیت‌‌الله هاشمی رفسنجانی غیر عادی بود و با حالت نرمالی که مردم با آن سروکار داشتند هم‌خوانی نداشت. بنده اکنون می‌خواهم بیشتر این مسئله را بیان کنم که در بُعد تاریخ‌سازی ایشان در زمینه‌های مختلف می‌توان مجموعه‌ای را  به عنوان سوژه‌های تاریخ شفاهی مثال زد، درواقع هرکاری که از ایشان به یادگار مانده سوژه‌ی یک تاریخ شفاهی است. برای مثال متروی تهران کاملا می‌تواند یک تاریخ شفاهی سودمند و مفید باشد زیرا تاریخ شفاهی که امروزه رایج است به معنای واقعی تاریخ شفاهی نیست و خاطراتی پراکنده است که نام آن را تاریخ شفاهی می‌گذارند اما اگر بخواهد که در استاندارد تاریخ شفاهی باشد چیزی مثل متروی تهران واقعا ارزش این را دارد. دانشگاه آزاد اسلامی که شناخته‌تر است تا بخواهیم داستان آن را شرح بدهیم و به تاریخ شفاهی کامل نیاز دارد و پیش از اینها مدرسه رفاه که هیئتی از فرش فروشان ایشان را دعوت کردند تا یک روحانی در جمع آنها صحبت بکند اما از این ظرفیت‌ها فورا استفاده عملی کردند. به آنها پیشنهاد کردند یک موسسه خدماتی و رفاهی ایجاد کنند که از مدرسه دخترانه شروع بشود. زیرا دختران متدینین مدرسه نمی‌رفتند. در واقع در زمان شاه برای متدینین سخت بود که دخترانشان را به مدارس بفرستند و ایشان برای شکستن این طلسم از سر راه تحصیل دختران از ظرفیت این هیئت استفاده کردند. موسسه رفاه دارای یک تاریخ شفاهی به طور کامل است و شرکت دژساز هم همینطور است. درواقع فقط اقتصادی نیست بلکه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و جنبه‌های مختلف است که درحال حاضر بهترین محل سکونت در قم یادگار شرکت دژساز است درواقع اگر قم بروید بهترین جایی که می‌توان زندگی کرد منطقه‌ای است که با شهرسازی مدرن ساخته شده است و حتی در تهران هم بسیار کم می‌شود چنین جایی پیدا کرد. درواقع پوششی در قسمتی از زندگی ایشان است که خود موضوع یک تاریخ شفاهی کامل است.
جناب آقای عبدخدایی در مورد شخصیت تاریخی و تاریخ‌سازی مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی اگر نکته‌ای دارید بفرمایید. ما اگر نگاهی به تاریخ معاصر بندازیم بعد از شهریور ۱۳۲۰ سه دسته پیدا شدند. خداباور پذیران، دین‌باور ستیزان و شیعه باور پذیران. دسته اول را حذب توده تشکیل داد و در ابتدا هم قرار نبود کتاب‌های مارکس ‌انگلس و یا تقی‌ ارانی در حوزه‌های حذبی تدریس بشود اما متاسفانه بعدها تدریس شد. این دسته خدا را انکار می‌کردند و خدا و دین را مخلوق پندار آدمی می‌دانستند. دسته دومی که پیدا شدند دین‌باور ستیز بودند و شاید بیشتر ملی‌گراها در این خط بودند که لاییک بودند و می‌گفتند دین و مذهب به حسینیه و مسجد برود و حکومت از دین سوا باشد. دسته سوم شیعه باور ستیز بودند که احمد کسروی رهبری آن را برعهده داشت. کتاب‌هایی که نوشتند اعم از شیعه‌گری،‌ بهایی‌گری، سوفی‌گری،‌شیخی‌گری، در پیرامون روان،‌ در پیرامون شعر،‌ تاریخ مشروعیت، تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان، ‌تاریخ ۵۰۰ ساله خوزستان و تاریخ آمریکا که بنده نمی‌دانم این آقا چندسال داشته‌اند که این تعداد کتاب نوشته‌اند و در همه چیز اظهار نظر کرده است. از آن طرف در روحانیت هم سه دسته به‌وجود آمد. فرهنگ‌سازان، استعمار‌ستیزان و آرمان‌گرایان. باید قبول کنیم که در بدو ورود آیت‌الله‌العظمی بروجردی به حوزه قم، فرهنگ‌سازی بزرگی در شیعه بوجود آمده است و حوزه شخصیت‌هایی مانند آقای هاشمی رفسنجانی و مطهری و بهشتی تربیت می‌کند و همه آنها بخاطر آن بود که در حوزه تحول فرهنگی بوجود آمده بود. طلبه‌هایی که تا دیروز زبان خارجه نمی‌خواندند از آنروز شروع کردند به زبان خارجه خواندن و به مبانی اصلی فلسفه غرب آشنا شدن. باید بگوییم که آیت‌الله بروجردی نقش عجیبی در فرهنگ‌سازی روحانیت حوزه آن‌روزها داشتند. شاید اگر این تحول در حوزه بوجود نمی‌آمد، کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه بزگوار سید محمدحسین طباطبایی با حاشیه آیت‌الله مطهری که برنده جایزه بهترین کتاب فلسفی سال شد و کتاب فیلسوف نمایان آیت‌الله ناصر مکارم که آن روز ها در سال ۱۳۳۰ جوان بودند، اینها همه نماد تحول فرهنگی حوزه است. همانطور که عرض کردم بعدها در حوزه مکتب اسلام منتشر شد و بعد فصلنامه مکتب تشیع منتشر شد و جالب آن است آقای هاشمی گفتند که سرمقاله‌های مکتب تشیع را که خود ایشان می‌نوشته‌اند. و این سرمقاله‌ها قلم جراری داشت که در آن فضای دیکتاتوری و خفقان مکتب تشیع منتشر شد. آقای هاشمی نقش عجیبی در فرهنگ‌سازی حوزه دارند. حوزه علمیه قم بعد از فوت آیت الله عبدالکریم که به وسیله مراجع ثلاث، آیت‌الله صدر، آیت‌الله خوانساری و آیت‌الله حجت اداره می‌شد، می‌بینیم بعد از ورود آیت‌الله بروجردی ایشان از سال ۱۳۲۸ طلبه‌های فاضلی همچون آقای هاشمی را برای سخنرانی به شهرستان‌ها می‌فرستادند. خاطره‌ای جالب عرض کنم که آیت‌الله بجنوردی برای من تعریف کردند که در نجف بوده‌اند و پدر ایشان داماد استاد حسن اصفهانی بودند و کتاب «فرایدالاصول» را نوشته‌اند. گفتند که در سال ۱۳۳۸ یک روز پدرم به منزل آمدند و گفتند که امروز طلبه‌ای بسیار جوان از قم آمده بود و اشکالات اصولی و پرملاتی می‌کرد و من تعجب کردم که قم چه وضعی دارد که چنین طلبه جوانی در حال اشکال است. مرحوم هاشمی از سنی که داشتند کمتر دیده می‌شدند و در سال ۱۳۳۸ حدود ۲۶ سال سن داشتند اما ۲۰ ساله دیده می‌شدند. بعد که تحقیق کردند متوجه شده‌اند که تشکیل دهنده جلسه آقای هاشمی بوده‌اند. در آن بحران فکری کشور، شما در دانشگاه‌های ما به محض آنکه دانشجو وارد دانشگاه می‌شد اول کتاب ماتریالیسم دیالکتیک، متون تاریخی و پسیکولوژی از تقی ارانی را می‌دادند تا بخوانند.
ـ بله در فاصله ۱۳۲۰ تا ملی شدن صنعت نفت روشنفکری نبود که با مکتب مارکسیسم برخورد نداشته باشد.
و به این مسئله توجه ‌کنید که در دانشگاه‌های ما چه فرهنگ‌سازی عجیبی علیه مذهب کردند و اگر یک دکتر نماز می‌خواند بقیه تعجب می‌کردند. بنده به یاد دارم که فردی به نام سپهبد کاتوزیان بودند که انسان متدینی هم بودند،‌ در مشهد پشت سر پدر بنده نماز می‌خواندند. من به ایشان گفتم که تیمسار شما را به خدا با این لباس پشت سر پدر بنده نماز نخوانید. گفتند چرا؟ گفتم این لباس شما دولت را توجیح می‌کند. خاطره دیگری به یاد دارم که روزی با مرحوم نواب صفوی صبحانه نداشتیم ایشان گفتند که برویم منزل آقای طالقانی صبحانه بخوریم و زمانی بود که مرحوم آیت‌الله کتاب «تنبیه‌الامة و تنزیه‌الملة» علامه محمدحسین نائینی را با مقدمه جدید چاپ و منتشر کرده بودند. بنده به ایشان گفتم که شما چطور این کتاب را با اینکه مقلق است و واژه‌های عربی زیادی دارد زیرا کتاب را یک مرجع نوشته است و مانند جامع‌الفروع که رساله است یک توضیح‌المسایل نیاز دارد منتشر کردید و ایشان گفتند که حالا وقت آن است حالا دیکتاتوری است و مبانی شیعه باید مشخص بشود. هاشمی رفسنجانی در زمانی کتاب امیرکبیر را نوشته و در زمانی در مکتب تشیع را منتشر کرده است که دیکتاتوری حاکم چنان تسمه از گُرده آزادی‌خواهان و مذهبیون کشیده بود که بنده یک نمونه شکنجه در زندان را عرض کنم که جالب است اگرچه خود آقای هاشمی را نیز شکنجه دادند. زمانی که بنده را به پرونده خوانی بردند، ‌در آنجا پرسیدم که دستشویی کجاست، ‌افسر نگهبان گفتند که دستشویی ما پنجره ندارد و بنده متوجه نشدم. وقتی که من را داخل زندان آوردند به من گفت که می‌خواستی فرار بکنی؟ گفتم فرار برای چه و بعدا معلوم شد که یک توده‌ای به عنوان دستشویی رفته و پنجره آنجا باز بوده و فرار کرده است و بعد آنجا را دیوار کرده‌اند و فکر کرده بودند که من می‌خواستم فرار کنم. گفت بخوابانیدش و ده شلاق بزنید که صدا بدهد. بنده را به انفرادی بردند و بعد که از انفرادی آوردند شلوارم به پشتم چسبیده بود و دوباره می‌خواستند بزنند. وقتی که مامور شلوار من را کشید، با دیدن وضعیت بنده دل مامور به رحم آمد و گفت ببریدش. در زمانی که این شکنجه ها وجود داشت و همه مجبور بودند در زیر شکنجه ها اعتراف کنند و بنده ناظر بودم که چگونه دختران و پسران جوان حذب توده را می‌آوردند و می‌خواستند جلوی خرس بیندازند،‌ آقای هاشمی به میدان آمده است و مکتب تشیع و امیرکبیر را نوشته است و چنان ضربه‌ای به بیداری حوزه زده است که حد ندارد. یکی از کسانی که نقاش بیداری حوزه است همین آقای هاشمی است. حوزه‌ای که در سال۲۴-۱۳۲۳ خمود کتاب‌های احمد کسروی به عنوان یک کتاب روشنفکری به  گونه‌ای نشر می‌شد که بنده در دهات‌های اطراف مشهد رفتم در آنجا کتاب شیعه‌گری احمد کسروی را دیدم. آقای هاشمی در این زمان دست به قلم برده و نوشته است و مکتب تشیع را منتشر کرده است و مقالات و سرمقاله‌های مکتب تشیع را که فصل‌نامه بوده نوشته است. مرجعیتی که آیت‌الله مطهری در مکتب تشیع نوشته است. اینها فهم و شعور جلوتر از زمان می‌خواهد. به این جهت باید بگوییم که آقای هاشمی یک نظریه پرداز،‌ جریان ساز و انقلابی است. ما در تمام علوم دکتر داریم،‌ فرق فیلسوف و متفکر در همین جاست که فیلسوف صاحب نظر است و متفکر نظریه را تبیین می‌کند. علامه بزرگوار محمد حسین طباطبایی فیلسوف بودند و در کنار ایشان آیت‌الله مطهری متفکر است. ژان پل سارتر فیلسوف است و علی شریعتی متفکر. متفکر با فیلسوف تفاوت دارد. متفکر نظریه پرداز است. اگر نظریه آقای هاشمی را در مکتب تشیع ببینید، می‌بینید که ایشان نظریه‌پردازی است که آینده را می‌بیند. وقتی کتاب امیرکبیر ایشان را می‌خوانید می‌بینید که چهره یک حاکم باسواد و فهمیده‌ای که می‌خواهد جامعه را به طرف فهم و شعور ببرد و جامعه را بالنده کند و این کتاب را اینگونه منتشر کردند.
ـ این چهره مردمی میرزاتقی خان است که برخاسته از قشرهای فرودست جامعه، متفکر در مفهوم جامع کلمه و غرب ستیز به معنای واقعی درک کننده مطامع دولت‌های غربی که در آن روزها انگلیس بودند.
دومین شخصیتی که به عنوان استعمارستیز معروف است،‌ مرحوم آیت‌الله کاشانی است. می‌بینید که مرحوم کاشانی در سال ۱۳۲۰ با آیت‌الله خوانساری تفنگ به دست می‌گیرد و با انگلستان می‌جنگد. من با‌ سروان هانری ناوارا افسری که در سال ۱۳۲۴ که قوام‌السلطنه آیت‌الله کاشانی را دستگیر می‌کنند و می‌فرستند اراک زندان‌بان آیت‌الله کاشانی بودند. آقای هاشمی استعمارستیز بودند و کتاب امیرکبیر، سرمقاله‌ها و مقاله‌های مکتب تشیع را نگاه بکنید تبلور استعمارستیزی از این نشریه آغاز شد. خود آقای هاشمی هم انقلابی بودند، نه تنها جریان‌ساز و استعمارستیز بود بلکه خودشان هم انقلابی بود. در ۱۵ خرداد ایشان را دستگیر می‌کنند و به سربازی می‌برند. ایشان در امیریه در مسجد داماد مرحوم آیت‌الله بروجردی، آقای علوی سخنرانی می‌کردند. بنده برادر بزرگتری داشتم که طلبه بودند و در حال حاضر فوت کرده‌اند. روزی آمدند گفتند که شیخی بسیار جوان آمده و راجع به فلسطین حرف‌های پر مغزی می‌زند. شما هم همراه من بیا تا پای منبر ایشان برویم. با هم رفتیم و دیدم که آقای هاشمی رفسنجانی است و در سال ۱۳۳۲ که بنده از زندان آزاد شدم با روحانیون کرمانی به دیدار بنده آمده بودند. با علی و جواد حجتی و در آن زمان مرحوم باهنر در کرمان بودند. هاشمی هم نظریه پرداز و هم جریان‌ساز است و هم استعمارستیز است شخصیتی که باید بگوییم امام خیلی به ایشان علاقمند بودند. سخنم را با خاطره‌ای به پایان می‌رسانم. آقای شیخ محی‌الدین حائری شیرازی، امام جمعه شیراز که الان در بستر بیماری هستند برای بنده تعریف کردند که در زمانی که رهبر انقلاب رئیس جمهور بودند، به شیراز آمدند و بنده پشت سر ایشان نماز خواندم. بعد ایشان به عنوان حکایت برای بنده تعریف کرد که امام به قدری به آقای هاشمی علاقمند است که زمانی‌که آقای هاشمی در مسافرت هستند برایشان قربانی می‌کنند و وقتی هاشمی از مسافرت برمی‌گردد برایش قربانی می‌کند. خاطره‌ای هم از آقای هاشمی دارم نسبت به گافی که در مقابل ایشان دادم که بعد برایتان تعریف می‌کنم.
ـ جناب آقای دکتر شعبانی یکی از بحث‌هایی که در تاریخ‌نگری آقای هاشمی تامل کردند این است که ایشان نگاهی گزینشی ـ اقتباصی دارند و به تعبیری به تاریخ نزدیک بیشتر متمایل هستند و در کنار تفسیر قرآن کار بزرگی را درباره تاریخ صحیح ائمه شروع کرده بودند و کار هم پیش رفته بود و بعد به قم واگذار کرده بودند و یکی از تاسفات ایشان این بود که این‌کار پیگیری نشد و ظاهرا فیش‌ها مفقود شدند و سرانجام خوبی پیدا نکردند. در جاهایی اعلام آمادگی کردند که اگر زمان باشد بد نیست که کسی پیگیری بکند و ببیند که آن صدهزار فیش کجا هستند. اما نگاه نزدیک ایشان به تاریخ در کارنامه سیاه استعمار و فلسطین و نگاه ضد استعماری که نسبت به شخصیت امیرکبیر دارند و یک بحث هم به تاریخ سیاسی و استعمارستیزی دارند. اگر توضیحی بفرمایید که اساساً نگاه ایشان به تاریخ و نوع نگرش به روزنوشت‌ها که درحال حاضر یکی از منابع دست اول و مهم در اداره کشور است و در جایی خودشان به بنده فرمودند که تا کی نوشتی و بنده گفتم که تا همین دیروز و گاهی به ندرت که به سفر می‌رفتم هر دو روز یکبار می‌نوشتم اما غالبا شب‌ها وقتی به منزل برمی‌گشتم آنها را یادداشت می‌کردم و به هر حال توفیقی داشتم خاطرات ایشان از سال‌های ۶۰ تا ۶۸ را فیش کرده‌ام و از دل اینها حرف‌های عجیبی درباره خطوط ناگفته تاریخی درمی‌آید. فرماندهی جنگ و نوع اداره کشور که حتی می‌توان رای تاریخی صادر کرد. به هر حال ایشان نگاه دوری به تاریخ‌ گذشته و تاریخ سیاسی منطقه داشتند. بنده در جلسه‌ای در همایش بزرگداشت مرحوم علامه جعفریحضور داشتم و به بنده گفتند که آقای رجایی، نگرش من نسبت به امیرکبیر را علامه جعفری تبریزی گفتند و این برای بنده بسیار جالب بود. گفتند ایشان به بنده گفتند که بر شخصیت امیرکبیر کار کنید و نشان می‌دهد که آقای جعفری شخصیت آقای هاشمی را می‌شناختند و فرضا وارد بحث‌های حوزوی و یا مفاخر روحانیت که اگرچه مهم هم هستند اما وارد این بحث‌ها نشدند و یا فرضا درباره جهان اسلام و تاریخ سیاسی منطقه که بُعد برجسته اشغال فلسطین در آن وجود دارد. 
مجموعاً در رابطه با تاریخ‌نگری ایشان مطالبی را بفرمایید. شخصیت سیاسی مرحوم هاشمی طوری بر بخش‌های دیگر شخصیتی ایشان سایه انداخته است که متاسفانه تفکیک اینها از هم کار مشکلی است و از نظر بنده دادن دید منصفانه و بی‌قرض و منطبق بر واقعیت کار بسیار سختی است. بنابراین به سبک و سیاق و صیغه اهل تاریخ باید منتظر بمانیم تا آیندگان ما بیایند و این بحث‌ها را بررسی بکنند و طبیعی است که جای سخن برای بزرگوارانی است که از نزدیک به احوالات ایشان اشراف داشته‌اند و خیلی بهتر می‌توانند از خصوصیات برجسته شخصیت ایشان صحبت بکنند. بنده می‌خواهم بگویم که دو...(۱:۰۶:۳۳ فرانسوی).... امید پیروزی بوده که بعد از جنگ جهانی دوم، شارل دوگل همیشه برای ایرانی‌ها آدم محترمی بوده است و یکی از توفیقات بنده آن بود که در زمان ریاست آقای دوگل در سوربون درس می‌خواندم و شب‌هایی که ایشان برای صحبت در رادیو می‌آمدند، با اینکه زبان فرانسوی‌ام بسیار قوی نبود اما بدلیل نوع تعلق و ایستادگی دوگل در مقابل قدرت‌های آن روز بسیار خوشم می‌آمد زیرا دوگل مردی بسیار باشهامت بود و نوع نگارش‌های دوگل به همین سبک‌و سیاقی است که مرحوم هاشمی در خاطرات جنگ خود دارند و دیگری خاطره‌های جنگ مربوط به وینستون چرچیل و نمی‌توان انکار کرد که انگلیس در جنگ جهانی دوم همه چیز داشت. درواقع امپراطوری داشت اما اگر چرچیل نداشت بازنده جنگ بود و خود انگلیسی‌ها هم به کررات گفته‌اند و توضیح می‌دهند.درواقع این مرد بخاطر عشق و ارق نسبت به امپراتوری و هزینه‌ای که بعد از جنگ جهانی اول برای سال‌ها تندروی پرداخت و بعد با چه سماجتی توانست جای خود را در جنگ دوم بدست بیاورد و برنده جنگ به دلیل وجود چنین شخصیتی انگلیس است. خاطرات جنگ چرچیل هم بسیار خواندنی است برای مثال برای یک انگلیسی که بخواهد به زبان اصلی خودش به این کتاب نگاه بکند صفحه‌ای نیست که نکاتی نداشته باشد. در آیات مبارکه قرآن داریم که «کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بإِذْنِ اللّهِ» و چرچیل جمله‌ای دارد که...(۱:۰۹:۱۶). آنجایی که خلبان‌های انگلیس‌ علیه خلبان‌های آلمان اقدام می‌کنند و تعداد زیادی از هواپیماهای آلمان را سرنگون می‌کنند،‌ عین آن آیه مبارکه است که در ۱۴۰۰ سال پیش الهام شده است. در کنار اینها خاطراتی جامع‌تر از آنچه که آقای هاشمی نوشته‌اند کسی ننوشته است و اگر هم بنویسد برای حتی یک صفحه از یادداشت‌های شهید چمران و یا هر بزرگوار دیگری که است باید به آن نگاه کنیم. هر مرحله از تاریخ جنگ برای ما حیاتی بود و داشتیم در زیر دست و پای تمامی ملت‌های بزرگ عالم که از صدام حمایت می‌کردند له می‌شدیم و واقعا با چنگ‌و‌دندان می‌جنگیدیم و آقای هاشمی نقش بسیار مهم و تاریخ‌سازی داشتند و نقشی است که ملت ایران هیچوقت فراموش نمی‌کند. تمام تدابیری که این مرد چه خودشان عملکی می‌کردند و چه به مقامات محترم دیگر ارائه می‌کردند تا آنها ارجاع و عملی بکنند. بنابراین این کتاب‌ها کتاب‌های بسیار غنیمتی است اما عرض کردم این در کنار وقایعی که امروز به آن نگاه می‌کنیم و در کودتای ۲۸ مرداد انگلیس‌‌ها، و آمریکایی‌ها اوراق خودشان را تا حدی که می‌توانستند ارائه دادند، روس‌ها، آلمان‌ها و فرانسوی‌ها همگی باید ارائه بدهند و خودمان هم آن‌چیزی که در آرشیو‌ها داریم استخراج کنیم تا در آینده حرفی زده بشود و آن حرف‌ها به واقعیت نزدیک باشند. جناب عالی هم مانند بنده عمر خود را در تاریخ گذراندید و می‌دانید تاریخ خواندن این فضیلت را دارد که انسان نسبت به دقایق بسیار ظریفی که در حیات ملی هر ملتی حضور پیدا می‌کند و کار آقای هاشمی تا آن مقدارکه بنده مطالعه کردم و سعی جمیل جناب عالی که در اواخر ستودند و از خدماتی که به نفع تاریخ انجام داده‌اید خوشم آمده است و به سود مردمی که میراث دار این پیشامدها هستند و باید بدانند که چه اتفاقی افتاده است. حال آن مقداری را که می‌توان گفت زیرا بسیاری از مسائل را نمی‌توان گفت و باید زمان بگذرد تا بفهمیم که در چه زمینه‌ای آقای هاشمی مبالغه کردند و در چه زمینه‌هایی کمبودهایی داشته‌اند و در چه زمینه‌هایی حرف‌هایی است که دیگران می‌دانند و ایشان نمی‌دانسته اند. بدلیل آنکه زمانی بود که دنیا برما مسلط شده بود و ما را احاطه کرده بود و با ما خصومت می‌ورزید و بیشتر از هرچیزی به این دلیل بود که ایران کشور سرپایی است و هفت هزار سال قدمت پر دوام تاریخی دارد و در منطقه‌ای هستیم که همچون ستون استوار ماندگاری مجموعه جوامعی هستیم که از صیحون و جیحون بگیرید تا مدیترانه جزء میراث تاریخی ما هستند و این شعر که «کز حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است» این یعنی مجموعه میراثی بر گُرده هر ایرانی است سنگینی می‌کند که چه بداند و چه نداند. یک نکته هم وجود دارد که مرحوم هاشمی این یادداشت‌ها را بسیار با دقت،‌ حوصله و زیرکی تهیه کرده بودند و فرد بسیار هوشمند و ذکی و فوق‌العاده وارد بودند. آقایانی که از نزدیک به مسایل ایشان اشراف دارند و حرف‌های خیلی بهتر و سودمندتری می‌فرمایند به جای خودش اما آقای هاشمی درردیف آن‌دسته افرادی است که از ابتدا جهت داشته‌اند. درواقع می‌دانستند چه می‌خواهند و تردیدی نیست که از معماران انقلاب هستند و نقش ایشان اعم از مثبت و یا منفی باید در این صحنه ارزیابی تاریخ سنجیده بشود. اما بنده ایشان را غرق در افکاری می‌دانم که برای شخص بنده به عنوان یک ایرانی مسلمان، واقعیت محض است و واقعا می‌خواهم که مملکت تحت هر شرایطی ایمن باشد و وطنم تحت هرشرایطی جایگاه خود را داشته باشد و نقش تمدن‌ساز ایران در عرصه بین‌المللی شناخته بشود و دنیا احترام مجموعه ملتی که در طی هفت هزار سال با چنگ و دندان تلاش کرده که این مجموعه را نگهدارد و به ما هویت بدهد را بشناسد. ایران در تاریخ تنها کشوری است که میزان مصائبی که بر آن رفته از حد بیرون است و هیچ نسلی از مردم ما نیستند که بدون ثبت هیچ خاطره وحشتناک و بحرانی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گذرانده باشند. این ملت آبدیده در معرکه تاریخ حق دارد که پسری مانند آقای هاشمی داشته باشد و ایشان از دیدگاه بنده به عنوان انسانی هستند که سعی کرده است سهم خود را ارائه بدهد. بنده از این دید به آقای هاشمی نگاه می‌کنم که ایشان هرفکری برای خودش می‌خواسته داشته اما فکر می‌کنم مجموع عملکرد ایشان منطبق برآن آرمان‌های تاریخی ملتی است که وقتی به بحران می‌رسد باید تمامی نیروهایی را که نقاط مختلف کشور وجود دارند بسیج کند و این بسیج را به آنجایی برساند که ایران باقی بماند. بنده همیشه به دانشجویانم این را گفته‌ام که هنوز نمی‌توانم دو چیز را تبیین بکنم و توجیه قدرتمند تاریخی برای آنها ارایه بکنم. یکی آنکه این مملکت با تمامی مصائبی که برآن رفته چطور سرپا مانده است و آنکه زبان فارسی ما با وجود آن حجم از تهاجم بیگانگان چطور باقی مانده است. هرجای ایران که بروید کافی است که فرد ذره‌ای فارسی بداند و به راحتی با ما صحبت می‌کند. همیشه دل بنده در کنار آذربایجان است، همیشه غصه کردهای عزیز را می‌خورم، لرهای عزیز نور چشم بنده هستند، دلبسته بلوچ ها هستم، عاشق اصفهان بی‌مانند هستم و به محض اینکه به  شیراز می‌روم به فاصله یک ربع عقل خود را از دست می‌دهم، وقتی به خراسان نگاه می‌کنم می‌بینم که سرزمین شکوه و عظمت تاریخی بنده است. بنده از برادران ترک اجازه می‌خواهم، به نظر بنده بدترین و اشتباه ترین تصمیماتی که آتاتورک گرفت همین عوض کردن الفبا است و محروم کردن یک ملت از میراث باشکوه تاریخی ۱۴۰۰ ساله ملتی که در این پهنه عظیم همیشه نقشی داشته‌اند. بنده برای رساله خودم در حدود سه ماه در آرشیوهای ترکیه بودم و تنها یک نفر بود که می‌توانست کتاب‌های فارسی و عربی را بخواند و به آن نادرقلی خان می‌گفتند. درواقع هر ملتی باید به اجدادشان شناخته شوند و چگونه می‌خواهید برای خودتان هویت و گذشته‌ای که فرزندانتان به آن ببالند تهیه بکنید. در حدی که بنده مطالعه کردم نقشی که آقای هاشمی در این کتاب‌ها دارند نقش بسیار پررنگی است. عرض کردم که قضاوت در مورد آنکه هرچه که ایشان گفته‌اند عین واقع است،‌ اصلا بنده حق ندارم که چنین قضاوتی بکنم و باید در آینده بررسی بشود. اما این مرد که از بام تا شام در جبهه بود و در تلاش مستمر برای گرفتن اسلحه و مهمات برای بسیج مردم بودند،‌ فرد بسیار موثری بوده‌اند و این خاطراتشان در ردیف خاطرات چرچیل است. برای آن پنج جلدی که ترجمه دارد و حتی بنده به انگلیسی هم این کتاب را خوانده‌ام و واقعا قدرت قلم آقای چرچیل فوق‌العاده است و همه‌ی اینها به دلیل عشقی است که  به مملکتش دارد و اگر بخواهید از این زاویه به آقای هاشمی نگاه بکنید که یک ایرانی مسلمان و ارادتمند وطنش است و عاشق معاصر و آثار ملی خودش است بسیار برای ایشان احترام قائل هستم. 
ـ البته هنوز صد سال از واقعه ۲۸ مرداد نگذشته است که تمام حقایق آن روشن بشود.
ـ این حرف که چندیدن بار هم تکرار شد به هر حال یک بحث‌هایی است که باید در بحث روش‌شناسی به آن پرداخت. درواقع در طرف دیگر وقتی که از یک قضیه‌ای زمان می‌گذرد دیگر اسناد و مطالب آن موجود نیست و تا زمانی که موجود است نقاط قوتی دارد و وقتی که از آن زمان می‌گذرد نکات دیگری دارد. در مجموع بحث دیگر و متفاوتی است. در واقع این موضوع که گفته‌اند صد سال باید بگذرد وحی منزل که نیست و متغیرهای بسیار متفاوتی در آن دخیل است. برای مثال یک کشور هر ۲۰ سال اسناد خود را از حالت محرمانه خارج می کند، یک کشور هر ۴۰ سال و زمان‌های متفاوتی دارند و اگر بگوییم تا زمانی که تمامی اسناد منتشر بشود و بعد داوری بشود، ‌این هم غیرممکن است چون همه اسناد هیچوقت منتشر نمی‌شوند. درواقع زمانی هم که منع برداشته می‌شود قیدی دارد.
ـ ‌بنده دو سال شخصا بر اسناد...(۱:۲۱:۵۴) انگلیس کار کردم. پیش آمد که امروز رفتم مطلبی را یادداشت برداشته‌ام و گذاشته ام برای فردا و فردا رفته‌ام و دید‌ه‌ام که نیست. گفتم بنده دیروز راجب به این مطلب کار کردم و گفتند که نه.
ـ‌ بله این طبیعی است. آنهایی که قاعده دارند این مشکلات را دارند و ما هنوز قاعده هم پیدا نکرده‌ایم.
ـ اجازه بدهید که بحث قبلی تکمیل بشود. به هر حال در حوزه‌هایی می‌توان کارهای آقای هاشمی را دید و بر آنها کار کرد، چند مورد از آنها را بنده مثال زدم که مدرسه رفاه و‌ متروی تهران که نقش مترو در ترافیک تهران مشخص است نیازی به گذشت زمان ندارد که متوجه بشویم این چه خدمت بزرگی بوده است و متاسفانه قابلیت آنکه از همین ظرفیت مترو استفاده بشود وجود ندارد و در حال حاضر بیشتر از یک‌چهارم ظرفیت مترو عملی نمی‌شود و سه‌چهارم از ظرفیت مترو هم اکنون معطل است در صورتی که کارهای اساسی آن انجام شده است و همه اینها واقعا غم‌انگیز است. حال فرض کنید که در بحث ارزش‌گذاری مسئله‌ای مانند دانشگاه آزاد، یک نفر نگاه منفی می‌کند که توسعه در دانشجو بوده است اما کیفیت اُفت کرده است که اگر بخواهد به بحث گذاشته شود بسیار طولانی است. در مجموع بعضی مسائل مانند مترو روشن است اما بعضی مسائل مانند سد سازی ممکن است جای اما ‌و اگر داشته باشد. خدمات بسیار بزرگی که از تعداد سدهایی که ساخته شد وجود دارد که صنعت سد سازی در ایران به نوعی شد که نیازمند خارجی‌ها نبودیم. درواقع اگر نگاه عمیقی بشود،‌ کار بزرگی که آقای هاشمی انجام دادند آن بود که ما از جایگاه کشوری که برای ساختن سد باید از خارج نیرو وارد می کردیم، ‌به جایی ارتقا پیدا کردیم که می‌توانیم نیرو صادر بکنیم. درواقع درحال حاضر ایران برای ساختن سد این قابلیت را دارد که بتواند برای کشورهای دیگر این نیروها را صادر بکند. البته اینکه فقط ستایش بشودکه  نه با طبیعت خود آقای هاشمی و نه طبیعت هیچکدام از کسانی که با راه و روش ایشان آشنا بودند همخوانی ندارد اما بعضی از قسمت‌ها خیلی واضح و روشن است و بعضی قسمت‌ها هم می‌تواند بحث برانگیز باشد. ابهام این قسمت تاریخ ائمه‌ای که شما مطرح کردید برطرف کنم که در واقع در یکی از مقاطع تاریخ مبارزه یعنی از حدود سال ۱۳۴۴ به بعد کم‌ کم تعداد کسانی که ممنوع‌المنبر می‌شدند زیاد بود درواقع طوری بود که افراد به لیست سیاه می‌رفتند. آنوقت چند کار فرهنگی که آقای هاشمی متصدی این قسمت بودند رخ داد که در واقع افرادی که امکان سخنرانی از آنها گرفته شده است بیایند و وارد بحث حوزه مطالعاتی بشوند و کارهای تحقیقاتی انجام بدهند. 
ـ (۱:۲۶:۳۵)............
ـ یک بخش مسئله این جنبه بود و بخش دیگر آنکه ارتباط اشخاصی که با هم در جریان مبارزه بودند کار مشکلی بود درواقع اگر جلسه‌ای چندبار تکرار می‌شد می‌توانست مسائلی ایجاد بکند و پوششی بود برای اینکه آنها بتوانند با هم ارتباط داشته باشند. برای مثال آقای خویینی‌ها که به مسجد...(۱:۲۷:۱۷) آمدند،‌ همین مسجد مکانی برای جمع آوری فیش‌های مربوط به زندگینامه ائمه شد. روز اول هم بحث‌ زندگینامه ائمه مطرح بود که در واقع با یک تیر چند هدف را نشانه قرار داده بودند. هم ممکن بود در جاهایی به نیاز اقتصادی اشخاص کمک بکنند و هم پوششی برای اجتماع آنها باشد که بخش‌هایی را به عنوان تاریخ زندگی ائمه و سیره آنها اختصاص می‌دادند و افراد متعهد می‌شدند و بعد از انقلاب دفتر تبلیغات قم فیش‌ها را گرفت و جای آنها مشخص است و گم نشده‌اند. دفتر تبلیغات قم بخشی به نام تحقیقات دارد و این فیش‌ها به آنجا منتقل شدند و البته آن فیش‌ها آنقدر منقح و استاندارد نبودند و روش یگانه‌ای نداشتند و هرکسی با سلیقه خودش کارهایی انجام داده بود و فیش‌هایی استخراج کرده بودند اما مجموعا در اختیار بخش تحقیقات دفتر تبلیغات قم قرار گرفتند. درواقع اگر یک روزی بخواهند که در زمینه کارهایی که از ایشان به یادگار مانده است،‌ تحقیق جامعی انجام بشود هرکدام از این ها سرفصل یک بخشی است. 
ـ ایشان می‌گفتند که  فیش‌ها نیستند و خود بنده حضور داشتم و گفتند که ای کاش بتوان این کار را از نو شرع کرد. این روزهایی که شما اشاره کردید فعلا باید اجازه بدهیم که در گذر زمان تاثیر خود را بگذارد و خاطرات دیگران هم منتشر بشود. قاعدتا بخش خاصی را در تاریخ تحولات این چند دهه ایفا کرده است و خود ایشان اشاره می‌کردند که بنده طوری خاطره نوشته‌ام که هر کس در هر وقت از زمان بخواهد ببیند که بنده چه کارهایی انجام داده‌ام، می‌تواند متوجه بشود. یعنی خودشان را به عنوان شخصیتی که بر تاریخ موثر است رصد می‌کردند و این را ماندگار می‌دانستند.
ـ این دریافت کلی از رفتار ایشان است که همیشه در برخورد‌ها و رفتارهای سیاسی و اجتماعی خودشان را مافوق سازمان‌ها و نهادها و تشکیلات می‌دانستند و به همین صورت در تاریخ‌نویسی هم اتکای ایشان اینگونه است که آنچه من نوشته‌ام به درد همگان می‌خورد و همه را لحاظ کرده‌ام.
ـ بله همانطور که عرض کردید نقش فردی و زیرکی ایشان بسیار مهم بود. در لابه‌لای این فیش‌ها و روزنوشت‌ها نکاتی را ذکر می‌کنند زیرا بنده هم فیش‌هارا مطالعه کرده‌ام. برای مثال یکی از پرسش‌ها که بنده هم از ایشان پرسیدم و با صراحت پاسخ ندادند آن بود که  گفتم شما یک شخصیت نظامی نبودید،‌ برای مثال با اینکه رییس شورای دفاع و یا رییس جمهور وقت بودند چرا شما را فرمانده جنگ کردند؟. اینها را در روزنوشت‌ها با ذیرکی توضیح داده‌اند. در توضیحی که به بنده دادند درواقع بخشی از پاسخ بود اما در روزنوشت‌ها چرایی این قضیه را توضیح دادند. منظور بحثی است که آقای شعبانی فرمودند و آن بخش مشخصات فردی ایشان در روزنوشت‌ها بسیار نشان داده است و به جای  خودش باید تحلیل بشود و قاعدتاً همانطور که آقای دکتر فرمودند تا به الان در میان کسانی که درانقلاب موثر بوده‌اند ایشان طلایه‌‌دار قضیه هستند چون هنوز دیگران خاطراتشان را منتشر نکرده‌اند و امیدواریم که انشاالله به وقت خودش منتشر بشود. نکته‌ای که خود بنده شاهد بودم یکی از همکاران ما گفته بودند که تاریخ‌هایی را در جایی پاراف کرده‌ام که سدی ساخته بشود، ‌شما این تاریخ‌هارا استخراج کنید. آقای دکتر اینها یک کتاب شد یعنی یا ایشان درخواست کردند که با تاسیس سد موافقت کنند و دستور بررسی دادند و یا اینکه خودشان بازدید کردند و براساس گزارشی که شنیدند، گفتند ما اینجا سد می‌سازیم و این دوست ما پاراف‌های منجر به دستور ایشان را کتاب کرده بود. منظور بنده نگاهی است که ایشان در ثبت تاریخ داشتند. تمامی ملاقات‌های آقای هاشمی ثبت صوتی و تصویری می‌شد مگر آنکه شخص ملاقات کننده می‌گفت که حرف‌های بنده نباید ضبط بشود و ایشان خودشان می‌گفتند که اگر موافق نیستید آنها ضبط نمی‌شوند اما بقیه را تماماً ثبت و ضبط کرده‌اند و به نظر بنده از این جهت دستاورد خوبی را گذاشتند که احترام ایشان است که این گفته‌ها بماند حتی گفته‌های دیگران. گاهی می‌گویند که حرف‌های خودشان را ثبت و ضبط کنند که یک بحث است اما گاهی گفته‌های دیگران هم ثبت و ضبط می‌شوند و از این جهت بسیار ارزشمند است و نکته دیگری را اضافه کنم که ناگفته‌های آقای هاشمی از تاریخ تحولات نوشته شده است بنظر بنده خواندنی تر و شنیدنی تر هستند و حتما در چنددهه آینده جایگاه خود را پیدا می‌کنند و خودشان می‌فرمودند که مسائل سری که طی سه دهه اخیر که مصلحت نمی‌دانستند بگویند در یک دفتر جداگانه نوشته‌اند به هر حال ایشان شخصیت سیاسی موثر در تاریخ بودند اما از نظر بنده اگر آن دفاتر منتشر بشود قاعدتاً نگاه به آقای هاشمی نگاه متفاوتی خواهد بود. راجع به تحولات سیاسی به خصوص از دهه ۸۰ به بعد ایشان حرف‌های گفتنی داشت که بخشی از اسناد را به دلیل اهمیت تاریخی در کشوی شخصی خودشان نگهداری می‌کردند و حتی دستور کپی هم ندادند که متاسفانه همان شب ارتحال ایشان توسط جمعی که هویت آنها مشخص نیست از دفتر ایشان ربوده شدند و ضربه تاریخی است که باید درست ثبت و ضبط می‌شدند. 
ـ آقای دکتر عبدخدایی بخش آخر صحبت شما را می‌شنویم. مطلب بنده مقداری ناتمام ماند وآن بود که عرض کردم آقای هاشمی یک نظریه‌پرداز، جریان‌ساز و آرمانگرا بودند. در تاریخ معاصر ما هنگامی که صحبت از آرمان‌گرایی می‌شود، بنده می‌گویم که آیت‌الله بروجردی فرهنگ ساز بوده، آیت‌الله کاشانی استعمارستیز و شهید نواب صفوی آرمانگرا بودند. چرا آرمانگرا بودند؟ زیرا می‌بینیم که می‌گویند اجرای مو به‌ موی احکام اسلام. این آرمان گرایی است که در هاشمی هم جمع بود. وقتی به زندگی ایشان نگاه می‌کنیم، قید زندگی ایشان آن است که حکومت باید اسلامی باشد، سیاست نه غربی و نه شرقی باشد و کشورمستقل باشد، می‌بینیم که می‌خواهند این آرمانگرایی را در همه جا پیاده کنند. در مورد دانشگاه آزاد برای مثال در جنگ جهانی دوم مک‌آرتور فرمانده نیروهای آمریکایی در پرل‌هاربر بودند. آقای مک‌آرتور گفتند که تک تیرانداز نمی‌خواهم گلوله زیاد دارم و آنجایی که احساس می کنم دشمن است به جای یک گلوله صد گلوله شلیک کنید تاآنکه یکی از آنها به دشمن می‌خورد. با این کاری که در پرل هاربر کردند پیروز شدند. دانشگاه آزاد هم همین است. آقای هاشمی دانشگاه آزادی تاسیس کرده‌اند که به اندازه دانشگاه‌های دولتی دانشجو دارد این دانشگاه آزاد می‌تواند ۱۰۰ نخبه تحویل بدهد یا خیر؟ به قول...(۱:۳۶:۴۳) ما مصرف کننده نخبگان هستیم اما خودمان نخبه نیستیم اما هاشمی نخبه بود. دانشگاهی درست کرده است که به اندازه دانشگاه دولتی دانشجو دارد و بار دولت هم نیست و این دانشگاه حداقل در هر دوره ۱۰۰ نخبه تحویل می‌دهد. و این همان روشی است که بعد از مک‌آرتور چینی‌ها در ورزش اجرا کردند و آقای هاشمی در دانشگاه اجرا کرد. این دانشگاه نخبگانی حتی کم تحویل خواهد داد که در آینده موثر باشند. این خاطره را از آقای هاشمی تعریف می‌کنم که به خود بنده گفته بودند. روزی که شورای نگهبان آقای هاشمی را رد صلاحیت کرد،‌ فردای آن روز من به خدمت ایشان رفتم و با ایشان ملاقات داشتم. نظرم را به ایشان گفتم که شورای نگهبان اصلا حق ندارد که صلاحیت شمارا بررسی کند چون مقام پایین‌تر نمی‌تواند صلاحیت مقام بالاتر را تعیین کند. شما طبق فرمان رهبری رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هستید. گفتم که البته این را حقوقدان‌ها باید جواب بدهند که اختلاف بین شورای نگهبان و مجلس را مجمع باید تشخیص بدهد. درواقع فصل‌الخطاب مجمع است. پس مجمع یک پله بالاتر است. آیا این شورا می‌تواند شخصیتی را که رهبری تعیین کرده برای نظریه‌ای که بین شورای نگهبان و مجلس است فصل‌الخطاب آن است نظریه آن را رد کند. گفتم این رویه دنیا است بنده در زندان بودم و آقای قرنی را به زندان آوردند،‌ آقای قرنی رییس رکن دو  بودند. آقای قرنی یکی از سه مقام اول‌های افسری بودند که بدون وقت قبلی پیش شاه می‌رفتند. سه نفر بودند که بدون قبل وقتی نزد شاه می‌رفتند که بختیار، آزموده و قرنی بودند. قرنی کشف می‌کرد، بختیار بازجویی می‌کرد و آزموده هم محکوم می‌کرد. حال داستان قرنی را خودش به طور مفصل برای من تعریف کرده است که با دالاس ملاقت کرده و چه ها گفته اند . دالاس به او گفته است که بنویس و ایشان هم گفته اند حرف بزن من رئیس رکن دو هستم. فردا...(۱:۳۹:۲۷) عین جریان را به شاه گفته است و پسفردا هم آقای قرنی را به زندان آوردند. و در آنجا حتی دالاس از او می‌پرسد که در دربار هم کسی هست که از شما طرفداری کند؟ و ایشان هم می‌گویند ثریا بختیاری که یک هفته بعد شاه ثریا را طلاق می‌دهد. اما قرنی را که گرفتند شاه سرلشگر عزیزی را سپهبد کرد تا قرنی را محاکمه کند. این عرف دنیاست چه ما بخواهیم و چه نخواهیم یک رویه است. این را من به آقای هاشمی گفتم و جریان دیگری پیش آمد و آن بود که مقام معظم رهبری اوایل انقلاب به تهران آمدند و من به دیدار ایشان رفتم. کار بنده در ناصرخسرو بود ایشان می‌خواستند بروند حذب. به من گفتند که با هم برویم. زیرا بنده فرزند حاج غلامحسین تبریزی هستم امام جمعه قبل و بعد از انقلاب در خراسان و ایشان پسر آقا سیدجواد خامنه‌ای و رفت و آمد زیادی با هم داشتیم و به قول خودشان با هم بزرگ شده بودیم. پیاده حرکت کردیم و ایشان اول خیابان ایران خانه داشتند و  بنده تصادفی گفتم که آقای خامنه‌ای کاندیدای شما برای ریاست جمهوری چه کسی است؟ و ایشان هم گفتند که راجب به بهشتی مگر شک دارید؟ بهشتی عالم و دنیا دیده است، زبان بلد است. گفتم یک عیب دارد که روحانی است. ما آمدیم منزل و حاج خانوم گفتند که جلال‌گنجه‌ای تلفن کردند و گفتند که پنجشنبه است و به خانه ما می‌آیند. ایشان ناهار به منزل ما آمدند و همانطور که ناهار می‌خوردیم در بین حرف‌ها گفتند که کاندیدای آنها برای ریاست جمهوری کیست؟ گفتم که آقای دکتر بهشتی. گفتند که چه کسی این حرف را به شما زد؟ گفتم آقای خامنه‌ای. جلوی من به مسعود رجبی تلفن کردند و گفتند که کاندیدای آنها آقای بهشتی است. ایشان پرسیدند که چه کسی این را گفته است؟ گفتند عبدخدایی پرسید از قول چه کسی؟ گفتند آقای خامنه‌ای. صبح روز شنبه آمدیم دیدم همه جا پلاکارد زده‌اند که رییس جمهور پدر طالقانی. من این را به آقای هاشمی گفتم که اینگونه شد و من اینجا گاف دادم. گفتند که نه اصلا هم گاف ندادی.پرسیدم چرا؟ گفتند که ما جمع شدیم و به قم برای دیدار امام رفتیم امام در خانه نبودند و به خانه برادرشان رفتیم. گفتیم نظر ما این است که آقای بهشتی رئیس جمهور بشود. امام گفتند که بهشتی کاندیدا نشود. بنده به امام گفتم که حجت شما کیست؟ و ایشان گفتند که می‌دانی با چه کسی حرف میزنی؟ درست حرف بزن. آقای هاشمی گفتند که من به گریه افتادم. و هر کاری کردیم که بهشتی کاندیدا بشود امام قانع نشدند. آمدیم بیرون و امام وقتی دیدند که من گریه کردم به بنده محبت کردند. شما در آن بحران،‌ هاشمی آمده بود فرمان نخست وزیری بازرگان را خوانده است شجاعت می‌خواهد. اگر آن روز امام نمی‌گفتند دولت غیر قانونی است و حکومت نظامی آن هم غیز قانونی است، مطمین باشید که در تهران حمام خون به راه می‌افتاد.
جناب آقای عبدخدایی نفرمودید که آقای هاشمی چه پاسخی به شما دادند؟ گفتند حالا که کرده است. بعدها یکی از صبیه‌های آقای هاشمی به بنده گفتند که آقای هاشمی شب به خانه ما آمدند وگفتند که عبدخدایی آمد و استدلال خوبی کرد و من فکر می‌کنم این استدلال غلط نباشد و در عرف دنیا است. آیا ممیز می‌تواند سرممیز را  عوض کند؟ آیا مقام پایینتر می‌تواند برای مقام بالاتر تعیین تکلیف کند؟ بالاخره مجمع تشخیص مصلحت با دستور مقام معظم رهبری آقای هاشمی است و اختلاف بین شورای نگهبان و مجلس آخرین حرفی که مجمع بزند درست است. فصل الخطاب همین است دیگر. من هم دو قضیه از آقای هاشمی داشتم،‌ یکی آنکه گفتند ما همه می‌دانستیم که آقای بهشتی کاندیدای ما است و حیف شد که بهشتی کاندیدا نشد که بعدا آقای حبیبی را آوردند و ایشان هم نشد وبنی صدر را آوردند که آن وضعیت پیش آمد و خدا می داند که چه شد.