حدیث دیگران
  • صفحه اصلی
  • حدیث دیگران
  • ناگهان بانگی برآمد خواجه رفت

ناگهان بانگی برآمد خواجه رفت

سعید حجاریان

  • تهران
  • دوشنبه ۱ فروردین ۱۳۰۰
آقای هاشمی به دوستان گفته بود سه مساله است که اگر در زمان حیات امام حل نشود، لاینحل باقی می ماند. پایان جنگ و رهبری بعد از امام را در دوران حیات ایشان حل کرد، ولی در مساله رابطه با آمریکا موفق نشد.

مرگ مرحوم آیت‌الله آقای هاشمی رفسنجانی ناگهانی بود و جامعه‌ای را در حیرت فرو برد. البته تنش به ناز طبیبان نیاز نیفتاد و راحت سر به بالین مرگ گذاشت.. به رسم معهود، من درباره درگذشتگان جز به نیکی یاد نمی‌کنم و نقدهای خود را می‌گذارم برای زمانی که از مرگ‌شان فاصله گرفته باشیم. لذا در اینجا می‌خواهم از خصال حمیده ایشان نکاتی را بازگو کنم:
1-    آیت‌الله هاشمی مردی بود خوش‌بین به آینده و نمی‌گذاشت که حرمان‌ها و عسرت‌ها او را از پای بیندازد. در زمان حکومت پهلوی، زمانی که ایشان در زندان به سر می‌بُرد، مشهور بود که تا در سلول عمومی را می‌زدند یا صدایش می‌کردند، می‌گفت می‌خواهند آزادم کنند. برعکس مرحوم ربانی شیرازی که می‌گفت می‌خواهند ما را اعدام کنند. یعنی به بیان فلاسفه، آقای هاشمی optimist (خوش‌بین) و آقای ربانی  pessimist (بدبین) بود. 
2-    ایشان برای زندگی‌اش برنامه داشت. به این معنا که به قضایا نگاه عینی داشت چرا که آن مرحوم در زمان شاه، هم جهان‌دیده و هم تجارت‌پیشه بود و هم در حوزه ساخت‌و‌ساز فعالیت داشت و هم با گروه‌های چریکی مرتبط بود لذا نبض سیاست و اجتماع در دست‌اش بود.
3-     خاطرم هست که در کتابخانه اسلامی دانشکده‌مان دو کتاب مورد توجه دوستان بود، یکی کتاب «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» اثر اکبرهاشمی رفسنجانی و دیگری ترجمه کتابی به‌نام «ادعانامه علیه تمدن غرب» اثر سیدقطب. هر دو کتاب برای ما جذاب بود اما آن دو کتاب بیانگر دو دیدگاه برای تحولات سیاسی بود؛ امیرکبیر به دنبال اصلاح سیستم بود اما سیدقطب به‌دنبال مبارزه با غرب و همچنین سازماندهی اخوان‌المسلمین بود که متأسفانه این نگاه پان‌اسلامیستی با نگاه پان‌عربیستی جمال عبدالناصر تصادم یافت و منجر به قتل وی به دست ناصر شد. البته آقای هاشمی بعد از آنکه اکثریت سازمان مجاهدین خلق تغییر مرام دادند و به‌سمت مارکسیسم روی آوردند از آن‌ها دل کند و در آخرین برخوردش با بهرام آرام در خانه‌ محل قرارشان مورد توهین‌ و بی‌ادبی قرار گرفت که سنگ‌بنای توهین به آقای هاشمی در آنجا گذاشته شد.
بعد از پیروزی انقلاب،‌ چنانکه اشاره شد آقای هاشمی برای خود برنامه داشت و به دوستان گفته بود که سه مساله وجود دارد که اگر در زمان حیات امام حل نشود بعد از امام حل نشده باقی خواهند ماند و کسی نیست که این گره‌ها را باز کند. اولین مساله، پایان جنگ بود. چرا که جنگ برای جمهوری اسلامی حیثیتی شده بود و با آن همه شهید و مجروح و صدمات راه بازگشتی برای کشور باقی نمانده بود و امام نیز شک در جنگ را خیانت به پیغمبر می‌دانست اما آقای هاشمی با نامه‌هایی که از سپاه و دولت گرفت و نزد امام بُرد، بالعیان نشان داد که راهی جز پذیرش قطع‌نامه وجود ندارد. مساله دوم، رهبری بعد از امام بود؛ مطابق قانون اساسی رهبری باید از میان مراجع تقلید یا به‌گونه شورایی انتخاب می‌شد اما آقای هاشمی این پرسش را مطرح می‌کرد که مراجع ما به توجه به سن‌ بالا و دور بودن از اوضاع کشورداری چگونه خواهند توانست به‌گونه‌ شورایی کشور را اداره کنند؟ لذا آن مرحوم از امام درخواست کرد که اجازه ترمیم قانون اساسی را بدهد و رهبری را در فردی مجتهد و نه مرجع خلاصه نماید. سومین مساله مربوط به این اعتقاد ایشان بود که رابطه ایران و آمریکا باید در زمان حیات امام حل شود؛ در این زمینه تلاش‌هایی صورت گرفت که به ماجرای مک‌فارلین مشهور است اما روزنامه الشراع آن را فاش کرد و این پروژه ناکام ماند و کماکان ناتمام مانده است.
***
آیت‌الله هاشمی فردی بود اهل توکل و رضا، و نمی‌گذاشت مسائل او را از پای درآورد؛ در شدیدترین حالات راضی به قضا بود و فقط به‌گمانم در زمان دولت‌های نهم و دهم بود که ایشان به‌شدت نسبت به آینده کشور نگران شده بود و به هر مناسبت انتقاداتش را نسبت به آن دولت ابراز می‌کرد. من هیچ‌گاه ایشان را نگران‌تر از آن مقطع ندیده بودم به‌حدی که وقتی آقای روحانی به ریاست‌جمهوری برگزیده شد، گفت: «الان می‌توانم راحت بمیرم.»
مشهور است که می‌گویند «اذا مات العالِم ثلم فی‌الاسلام ثلمه لا یسدها شی»؛ یعنی اگر عالمی از دنیا برود در اسلام خللی وارد می‌شود که هیچ چیز نمی‌تواند آن را پر کند. اولاً، فارغ از ‌جنبه دینی، به لحاظ سیاسی فقدان آقای هاشمی خللی در فضای سیاسی ایران به وجود آورد که بعید است کسی قادر به جبران کردن آن باشد. فی‌المثل، ارتباط آن مرحوم با رهبری به‌گونه‌ای بود که ایشان می‌توانست همدلانه و مشفقانه نقطه‌نظراتش را بدون پروایی بگوید که گمان نکنم میان اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان فردی در این سطح وجود داشته باشد. ثانیاً، اساتید حوزه و مراجع به دلیل تلمذ آیت‌الله هاشمی در حوزه علمیه، به وی اعتماد کامل داشتند و این اعتماد، از آن مرحوم نیرویی ساخته بود که می‌توانست میان مقتضیات اجرایی کشور که متغیر و عرفی هستند با تصلب حاکم بر حوزه‌ها آشتی برقرار کند به‌خصوص اینکه موقعیت وی در مقام ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام مقتضای چنین امری بود. ثالثاً، به‌علت میانه‌روی و مشی‌ معتدل، ایشان می‌توانست میان جناح‌های سیاسی کشور موازنه و آشتی برقرار کند و در مواقع حاد حتی به‌مثابه یک «نهاد حل منازعه» (conflict resolution institution) عمل کند لذا اینکه می‌گویند فقدان ایشان ثُلمه‌ای به عالم سیاست وارد آورده است، پر بی‌راه نیست.
* هفته‌نامه صدا، شماره 101