حجتالاسلام جناب آقای سیّدحمید روحانی[1]
سلام علیکم
سخنرانی با محوریت انتظار و پاسخهای دور از انتظار شما به پرسشهای مثلاً خودجوش[2]، آن هم در زادگاه معمار کبیر انقلاب اسلامی و ذوقزدگی بعضی از خبرگزاریها و روزنامههای ریز و درشت برای زدودن افکار مترقی و متعالی امام(ره) و هتاکان حرمت بیت و بازماندگان آن پیر فرزانه، در جهت انعکاس کامل آن، این نگرانی را در میان قاطبه دلسوزان انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) موجب شده است که هنوز 30 سال از پیروزی انقلاب اسلامی، نگذشته، منافع زودگذر باندی وقایعنگار بعضی از مسائل دوران نهضت اسلامی را - شاید علیرغم میل باطنی- مجبور به تلاش در تحریف بعضی وقایع نماید.
از افرادی چون شما بیش از این انتظار است که به خاطر دستمالی، قیصریه را به آتش نکشند. هتک حرمت و در آمیختن جملات سخیف با نقد تاریخی، هرچند طی سالهای گذشته توسط بعضی از مورخان معاند، مرسوم شده، اما گام نهادن اشخاصی که مختصری محضر امام راحل را درک نموده و با سلوک متقیانه آن عبد صالح کمی آشنا هستند، در این مسیر، باعث تعمیق تردید در صداقت تاریخی میشود که برای آیندگان از حوادث پیش و پس از انقلاب اسلامی به رشته تحریر درآمده و یا میآید.
این تاسف موقعی عمیقتر میشود که بدون عبرت گرفتن از حوادث دو قرن اخیر ایران، به ویژه حوادث پس از مشروطه، به عنوان یک فرد روحانی، خواسته یا نخواسته توطئه شوم «روحانیّتستیزی» و القای فساد روحانیون انقلابی را در یک سخنرانی کاملا احساسی تسهیل مینمایید.
به نظرم اطلاع دارید که پروژه هاشمیستیزی با هدف نردبانسازی برای ستیز همهجانبه با حضور روحانیّت در امور اجرایی و تقنینی چنان رندانه کلید خورده است که شخصیتهای روحانی چون شما را در این مسیر با خویش همراه مینماید تا با بلندگو قرار دادن برای بیان ما فیالضمیر، بنای قدرت خویش را رفیع و مستحکم سازند.
توطئهگران که سابقاً ترور شخصیتی و فیزیکی شخصیتهایی چون دکتر بهشتی، دکتر باهنر، استاد مطهری، دکتر مفتّح و حتّی ترور فیزیکی ناتمام آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی را آزمودند، خوب میدانند که اگر تیر تهمت را بر کمان افرادی از سنخ آنان زه کنند، راه طولانی رسیدن به هدفشان را میانبر رفتهاند.
نگاهی از سر تامل به تیتر شدن سخنان انتقادی و غیرانتقادی بعضی از شخصیتهای روحانی مجلس و دیگر نهادها و ارگانها علیه آیتالله هاشمیرفسنجانی در بعضی از خبرگزاریها و روزنامهها، حکایت از عقبه بسیار خطرناک گردانندگان پروژه روحانیّتستیزی دارد که در همین گذشته نهچندان دور رگههایی از این پروژه را در اظهارات پالیزدار دیدید.
و اما داستان حمایت آیتالله هاشمیرفسنجانی از منافقین (مجاهدین خلق) در دوران مبارزه
اوّلاً چیزی نیست که شما کشف کرده باشید. این مطلب خیلی مفصّلتر در خاطرات دوران مبارزه شخص ایشان آمده و در مصاحبهها و سخنرانیهایشان بارها تکرار شده است.
ثانیاً حمایت از سازمان مجاهدین خلق در سالهای 52-1348، منحصر به چند نفری که اسم برده اید ، نیست. آن زمان بسیاری از پیشگامان مبارزه (جز معدودی) از آنها حمایت میکردند (حتّی خود شما.)
ثالثاً با همه شاخ و برگهای غیرواقعی که به آن دادهاید، نشان از صداقت ایشان با امام و شجاعت ایشان در پس گرفتن آن حمایت هاست. صداقت و شجاعتی که بعدها در دوران طولانی مبارزه و پس از پیروزی، ایشان را به عنوان امینترین یار امام برای انتصاب مسوولیتهای خطیر در کمیته حل مشکل سوخت، شورای انقلاب، سرپرستی وزارت کشور، ریاست مجلس و بالاتر از همه فرماندهی جنگ تحمیلی، در تاریخ جاودان کرده است.
الحمدالله این رشته دو سویه ارادت به شخصیت حقوقی و حقیقی ولایتفقیه، پس از ارتحال امام، با اظهارات و انتصابات فراوان مقام معظم رهبری بر دوام بود و هست و در این میان اظهارات دشمنکام بعضی از دوستان، آن هم با عناوینی چون «مورخ انقلاب»؟!، بر گوشها سنگین مینشیند.
اگر این سخنان بر زبان تکنوکراتها و لیبرالهای مغرض و معاند جاری و در نشریات اپوزیسیون انقلاب منتشر میشد، هضم آن برای دوستان و دوستداران انقلاب آسان بود، چون پیداست که آنان به عنوان آلترناتیوهای خیالی، حضور روحانیّت را در مصادر امور برنمیتابند و تاریخ موارد بسیاری از تهمتها علیه هاشمی رفسنجانی را از نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب تا این اواخر در اسناد و منابع خویش دارد، اما بالا زدن آستین همت توسط بعضی از روحانیون برای برآورده کردن آرزوی محال دوری «مردم از روحانیّت» از تناقضهای عجیب و غریب روزگار است.
از همه این موارد که بگذریم، نوع و مقطع ورود شما به این پروژه و استفاده از کلمات و جملاتی که به هیچ وجه با ادبیات حوزه سازگاری ندارد، پرسشبرانگیز است؟!
سابقه ذهنی جامعه از آقای زیارتی (حجتالاسلام سیّد حمید روحانی)، فردی است که حتّی حاضر است مرحوم شریعتی را در جهت تقویت حوزهها یکبار دیگر به مسلخ تاریخ ببرد[3]، اما ناگهان در چرخش 180 درجهای شخصیتها انقلاب و زبرالحدیدهای نهضت امام خمینی (ره) را به مذبحی میبرد که سلّاخان دین ستیز آن را برای استحاله انقلاب در بعضی از رسانههای مرموز بنا کردهاند.
باور این جمله به نقل از شما در رسانهها سخت است که «کسی روزی مرد شماره 2 خوانده میشد، وقتی دید که مقام معظم رهبری در مقابل نفسانیات تسلیم نمیشود، در انتخابات ریاست جمهوری نهم با سر و مغز زمین خورده»؟!
شما که مدّعی در اختیار داشتن اسناد فراوان تاریخی هستید، آیا میتوانید حتّی یک سند برای این تهمت خویش ارائه نمایید که «بزرگترین اشتباه جبرانناپذیر هاشمی تشویق بهتر جوانان مسلمان برای پیوست به سازمان مجاهدین (منافقین) بوده»؟!
واقعاً با چه قیاسی این جمله را میگویید که «اینکه هاشمی میگوید 50 سال با آیتالله خامنهای رفیقم، از قدرتطلبی و خودخواهی منشا میگیرد»؟!
آیا میتوان سخنرانی 29 خرداد مقام معظم رهبری در خطبههای نماز جمعه درباره هاشمی رفسنجانی را آنگونه که شما میگویید، برخاسته از خون دل دانست که صراحتاً میگوید «اختلاف من و آقای هاشمی یک توهّم است[4]»؟ آیا این توهّم شامل شما هم میشود؟
اگرچه «فرو غلطیدن در لجنزار» از عبارات شما در این سخنرانی است، اما آیا اندکی تامل مینمایید که خدای نخواسته با سوار شدن بر توسن افراط و تفریط، القاعدهوار در تنگناهای لجنزار تندرویها فرو غلطیدهاید؟
جناب آقای روحانی!
متاسفانه در این سخنرانی، شما خواسته یا انشاءالله ناخواسته توهینی دو سویه را نثار آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی کردهاید. مطمئناً معتقدین حقیقی به اصل ولایت فقیه سخنان سخیف چون «آلت دست بودن رهبر انقلاب» را هر چند در لوای تحلیل و تفسیر بر نمی تابند.
امید آنکه برای خوشایند عدهای که دیروز و امروزشان معلوم است و همه میدانیم برای فردای این مملکت چه خیالهای شومی در سر دارند، آیینه تاریخ را بیش از این غبارآلود ننماییم که اگر روزی خورشید حقیقت بر آن بتابد، پاسخی در پیشگاه خداوند نداشته باشیم.
[1] - صادق زیارتی سنگسری که برخی از نام مستعار رفیعی نیز برای او سخن گفتهاند، فرزند سید میرزا احمد زیارتی و او خود را حمید حسینی روحانی می خواند!!! که پیش از انقلاب مدتی در لبنان با شیعیان همکاری میکرد؛ اما با آنها دچار اختلافاتی شد و به امام موسی صدر اتهام صهیونیست بودن زد ایشان در ص (512) از جلد سوم کتاب «نهضت امام خمینی» با صراحت تأکید کرده است: «سازمان امل نقش نخستین کمربند امنیتی اسرائیل در جنوب لبنان را بازی میکند و باند سعد حداد مأموریت دومین کمربند امنیتی را در آن منطقه بر دوش دارد.» به همین دلیل چمران او را دروغگو خواند و مدعی شد حمید روحانی مشکلات روانی و شخصیتی دارد. اسفند سال ۹۳، پایگاه اطلاع رسانی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر نامه ای از شهید چمران به دکتر صادق طباطبایی را منتشر کرده که شهید چمران نوشته بود : « دربارۀ حمید چیزهایی نوشته بودید. برداشت شما صحیح است. آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد. شریعتی را آنطور میشناسد و غیره در حالیکه از ایران پرسیدم، شریعتی گفته که او را نمیشناسد. همچنین آزمایشهای دیگری نیز کردم که نتیجهاش به کلی منفی بود، اما هنوز نمیتوانم به او نسبتی بدهم زیرا اثبات نشده است. فقط ما باید پرهیز کنیم و خود را و دوستان خود را به خطر نیندازیم. شاید دلیل این دروغ گفتنهای او عقده باشد. او عقده زیاد دارد، عقدۀ شکست و عقدۀ عقبماندگی و عقدههای دیگر! صهری به من نامهای نوشت و گفت که حمید نامۀ او را باز کرده و خوانده است و یکی از آنها نامهای بود که من به صهری نوشته بودم و در آن نامه شرحی دربارۀ حمید داده بودم که مواظبت کند که حمید دروغ زیاد میبافد. ولی حمید این نامه را دیده است و بنابراین هیچ استبعادی ندارد به من بد بگوید و حتی به آقای صدر و بالأخره به دکتر شریعتی! به هر حال خود را فقط از شرش محفوظ بدارید.» (پایگاه خبری انصاف نیوز، ۲۹ مرداد ۱۳۹۵)
[2] - حجتالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی (زیارتی) که برای برنامه های نیمه شعبان به شهرستان خمین رفته بود، مورخ ۲۵ مرداد ۱۳۸۸ در جمع مسئولان نمایندگی مقام معظم رهبری در سپاه پاسداران طی سخنانی گفته بود: « ... آقای هاشمی رفسنجانی آن نامه کذایی و سرگشاده را به مقام معظم رهبری نوشتند و درحقیقت با آن نامه اعلان جنگ دادند؛ آن نامه در حقیقت اعلان جنگ بود.... ، اگر شما در زندگی آقای هاشمی رفسنجانی مطالعه داشته باشید میبینید یکی از ضعفهای بزرگ آقای هاشمی، که خیلی خطرناک است، غرور است؛ کافی است شما خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی را مطالعه کنید میبینید خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی به گونهای ترسیم شده که انگار ایشان رهبر انقلاب بوده، ایشان امام را هدایت میکرده، خیلی مواقع امام اشتباه میکرده و ایشان میآمده با امام کلنجار میرفته [و] بحث میکرده، چیزی نمانده که بگوید «در حقیقت من رهبر بودم و امام به خاطر موقعیتی که داشت سیاست مرا اجرا میکرد» این از غرور ریشه میگیرد، غروری که در شخص هست باعث میشود خودش را اینگونه ببیند. آقای هاشمی رفسنجانی بعد از رحلت امام خودش را «مرد شماره یک» میدید. در زمان امام خودش را «مرد شماره دو» میدید البته اینطور بود. نمیدانم شما یادتان هست یا نه واقعا مدتی از نظر تحلیل سیاسی آقای هاشمی را به عنوان «مرد شماره دو» میشناختند [ایشان] بعد از امام «مرد دوم» محسوب میشد بعد از رحلت امام ایشان فکر میکرد درست است [که] به ظاهر مقام معظم رهبری به عنوان [مقام] ولایت و رهبر جامعه حضور دارد اما باید تمام نظام، ولی فقیه، رئیس دولت، رئیس مجلس، سران دیگر، همهشان در زیر مهمیز او باشند در حقیقت او هدایتکننده باشد و آنها اجراکننده.... وقتی که آقای هاشمی احساس کرد مقام معظم رهبری براساس آن رسالت الهی، بر اساس آن خصوصیات اخلاقی معنوی و عرفانی که دارد طبق وظیفه خودش عمل میکند [و] اینجور نیست که بگوید «چون با هم رفیق بودهایم، چون با هم سابقه طولانی داشتهایم، چون آقای هاشمی رفسنجانی در مجلس خبرگان، در مسئله رهبری من، نقش مهمی داشته پس حالا باید حق و سهم او را در نظر گرفت». همینجا عرض کنم این موضوعی که اطرافیان و نورچشمیها و آقازادههای آقای هاشمی دائما این طرف و آن طرف مطرح میکنند که: «پدر ما آقای خامنهای را به رهبری رساند» همین مسئله درباره حضرت امام هم فراوان گفته شده؛ آقای منتظری هم در خاطراتش مفصل به آن پرداخته که «من در رسیدن آقای خمینی به مقام مرجعیت نقش داشتم» این طبیعی است که افراد قدرتطلب چنین ادعاهایی داشته باشند اما حقیقت این است که آنچه باعث شد حضرت امام به مقام عظمای ولایت و مرجعیت برسند علم، معنویت [و] سیاست ایشان بود؛ کسی در این قضیه نقش اساسیای نداشت. از آقای هاشمی باید سؤال کرد «اگر شما در آن روز مقام معظم رهبری را در مجلس خبرگان به عنوان رهبر تأیید نمیکردید، چه کسی میخواست [رهبر] باشد؟ چه کسی را داشتید؟ امروز چه کسی را دارید؟ امروز چه کسی میتواند تالی تلو مقام معظم رهبری تلقی بشود؟» این شما نبودید که ایشان را به مقام رهبری رساندید، این ویژگیهای خود ایشان بود، خصوصیات خود ایشان بود، معنویت خود ایشان بود و اینکه ایشان خیرالموجودین بودند و هستند، بعد از امام واقعا کسی [را] که بتواند یک چنین مسئولیت و رسالت بزرگی را بر عهده بگیرد نداریم اینها دیگر کملطفی اینها است در هر صورت وقتی که ایشان دید که نمیتواند رهبری را آلت دست قرار دهد امیدش به این بود که اقلا دولتهایی که به قدرت میرسند در خدمت او باشند، نظر او را اجرا کنند، سیاست او را اجرا کنند، با ایشان مشورت کنند، افراد و اعضای وابسته به او را در کابینهها جا بدهند، یکدفعه چشمش را باز کرد با شخصیتی به نام احمدینژاد مواجه شد که اصلا تره هم [برای او] خرد نمیکند... تفاوت امام با امثال هاشمی رفسنجانی در این بود که امام اینجور نبود [که] تا روزی که به قدرت نرسیده دم از مردم بزند، دم از خلق بزند و وقتی که به قدرت رسید بگوید گور پدر مردم [و] دیگر به مردم اعتنا نکند.... شبی که امام از دار دنیا رحلت کردند، من در جماران بودم. ساعت ده شب بود که امام چشم از جهان فرو بست، آقای هاشمی آنجا به مرحوم احمد آقا به شدت اصرار داشتند: «شما خبر فوت امام را اعلام نکنید، بگوییم که مردم به مساجد بروند برای سلامتی امام دعا [کنند] و ختم امن یجیب [بگیرند] تا ما بتوانیم در مجلس خبرگان رهبر بعدی را تعیین کنیم [و خبر فوت امام] بعدا اعلام شود» [ایشان] نگران این بود که اگر قبل از اینکه مجلس خبرگان رهبر جدید را انتخاب کند خبر فوت امام منعکس شود، شیرازهمملکت از هم بپاشد این نشاندهنده عدم شناخت نسبت به مردم است یعنی [ایشان] هم نسبت به مردم خوشبین نیست، نسبت به مردم دید درستی ندارد، مردم را نشناخته و هم اصلا نسبت به مردم بیاعتناست از اول میخواهد به مردم دروغ بگوید، از اول میخواهد با مردم برخورد دوگانه داشته باشد این سیاستبازی از مسائلی است که متأسفانه آقای هاشمی را به چالش کشانده [ایشان] نه تنها با مردم حتی با خودیها [هم] اینگونه برخورد میکردند، شاید در یادداشتهایم باشد اینها را اگر آدم جمع بکند… [ایشان] با دوستانش، با همکارانش، با اعضای کابینهاش روراست حرف نمیزد، من فقط یک موردش را عرض میکنم؛ در سال ۶۲-۶۱ یک روز آقای هاشمی رفسنجانی من را دید و گفت: «شما دارید تاریخ مینویسید؟» [گفتم]: «بله.» [پرسید]: «کجا رسیدهاید؟» گفتم: «مشغول نوشتن جلد دوم هستم که به دهه۴۰ مربوط میشود» [گفت]: «دهه ۴۰؟ ای بابا! اینجور باشد باید فکری بکنیم من فکر میکردم شما پابهپای مسائل روز دارید تاریخ مینویسید.» گفتم: «یا مرا دست انداختهای یا نمیدانی تاریخ چیست. پابهپای مسائل روز [نوشتن] که تاریخ نمیشود، گزارش میشود! خب [برای نوشتن] تاریخ باید زمانی از [وقایع] بگذرد تا بشود…» [گفت]: «نه، نه، نخیر! اینجور باید باشد…» من تعجب کردم [و کنجکاو شدم] که قضیه چیست. مدتی گذشت، نمیدانم ۲ ماه، ۳ ماه بعد معلوم شد که ایشان میخواهد به نحوی آقای معادیخواه را به مرکز اسناد بیاورد، آقای معادیخواه بعد از آنکه از وزارت ارشاد کنار گذاشته شد بیکار مانده بود و [آقای هاشمی] باید بالاخره دست او را یک جا بند میکرد. خب ایشان بیاید راست و درست و پوستکنده به من بگوید «شما خوب است با آقای معادیخواه همکاری کنید.» اول کلک میزند [و میگوید]: «آقا! فاجعه است! ما فکر کردیم شما پابهپای مسائل روز دارید تاریخ مینویسید، دهه ۴۰ یعنی چه؟» بعد معلوم شد قضیه این است که [چون] ایشان میخواهد به نحوی ما را وادار کند که معادیخواه را به مرکز اسناد بیاوریم که با ما همکار شود چنین شگردی را بهکار میگیرد؛ حالا بحث آن مفصل است... آقای هاشمی به حد انفجار رسیده، مسئلهاش به گونهای است که میشود رویش کار کرد، رویش کار کردند؛ «بله مردم ناراضی هستند جامعه چنین است، رهبری چنان است شما لب تر کنید همه به سوی شما میآیند» و ایشان هم با آن نامه سرگشاده به مقام معظم رهبری اعلان جنگ داد که «یا تسلیم میشوی، با من همکاری میکنی، احمدینژاد را کنار میزنی، مرا در قدرت سهیم میکنی یا اینکه باید بدانی که وقتی که سرچشمه دیگر سرریز شد با پیل هم نمیشود جلویش را گرفت» و امروز منتظر است که اوضاع به جایی برسد که مقام رهبری دست به دامن او شود [و] با سلام و صلوات او را بر دوش بگیرند بیاورند یا جای رهبری بنشانند بگویند شما دیگر رهبر باش یا اینکه بالاخره با او بند و بست کنند که با ما سهیم باش؛ جریان این است. میبینید که دشمن از غرور، از سیاستبازی، از عدم همکاری آقای هاشمی با مردم که توانست چنین وضعی را بسازد چه زیبا سوءاستفاده کرد. آقای هاشمی رفسنجانی الان در کناری نشسته ببیند [با] این آتشی که روشن کرد و این جرقهای که زد کار به کجا میکشد آیا به آن خواستههایش میرسد [یا نه] ... کسانی که امروز دم از آقای هاشمی رفسنجانی میزنند به خون او تشنهاند، [اگر] روزی هم به قدرت برسند ایشان از نخستین کسانی است که [آنها] به دار میکشند، اینها به هیچ روحانیای، به هیچ انسان متعهدی، به هرکسی که در انقلاب نقش داشته بها نمیدهند، ارزش نمیدهند، تا روزی که در خط امام و نظام است با او بدترین برخوردها را میکنند [به او] توهین [و] جسارت [میکنند] چون یادتان هست که زمانی که آقای منتظری قائممقام بود چه تعبیرهایی، چه مسخرهبازیهایی، چه فکاهیاتی، چه جوکهایی برای ایشان درست میکردند، معذرت میخواهم، «گربه نره» کمترین [آن توهینها] بود ... همانهایی که دیروز از آقای هاشمی آن همه تعبیرات زشت و ناجور داشتند آمدند از ایشان سوء استفاده کردند خدای ناخواسته ممکن است در حد یک دستمال کاغذی از این آقایان استفاده شود و بعد دور انداخته شوند. این در مورد آقای هاشمی [بود] که خیلی وقت گرفت.
درباره جریان آقای میرحسین موسوی اولین مسئلهای که مطرح است [این است که] چرا ایشان ۲۰ سال کنار بود؟ آیا [این کار] به خاطر تواضع بود؟ به خاطر پشت پا زدن به دنیا بود؟ به خاطر عدم قدرتطلبی بود؟ نه، اینها نبود، مشکلی که آقای موسوی داشت مسئله مقام معظم رهبری بود؛ مقام معظم رهبری او را در همان دوران نخستوزیری شناخته بود و قهرا میدانست که با شناختی که مقام معظم رهبری از او دارد به او بها نمیدهد [و] او نمیتواند در آن شرایط بیاید و در نظام نقشی ایفا بکند؛ قهرا ناامید بود، کنار بود. آقای هاشمی رفسنجانی این موضوع را میدانست. آقای هاشمی رفسنجانی رفت زیر پای موسوی نشست [چون فکر میکرد] که الان وقت خوبی است که او را بیاورد در مقابل رهبری علم کند موسوی هم به محض اینکه احساس کرد هاشمی با نظام و رهبری مشکل دارد فکر کرد که فرصت خوبی است [که] بیاید و انتقام خودش را بگیرد. شما اگر روی نوشتهها، سخنرانیها [و] موضعگیریهای آقای میرحسین موسوی مطالعه کنید میبینید از اول با حالت جنگ، با دل پر، با دل چرکین برای انتقامگیری آمد، او به این قصد آمده بود که چه رئیسجمهور بشود چه نشود پدر دربیاورد؛ اگر رئیسجمهور میشد رهبر او آقای هاشمی رفسنجانی بود، با پشتیبانی آقای هاشمی رفسنجانی رهبر را به چالش میکشید و نظام را از هم میپاشید... چند جلسهای [به] آنجا [جلسه مجمع روحانیون] رفتم دیدم که تمام بحثشان این است که «چه کار کنیم رأی بیاوریم رقیب رأی نیاورد، آنها شکست بخورند ما پیروز شویم؟» خیلی هم به هاشمی میتاختند آنموقع هاشمی رئیسجمهور بود بارها این را خطاب به آقای موسوی خوئینیها و آقای کروبی مطرح کردم که: «آقای موسوی! آقای کروبی! شما که الان اینقدر به آقای هاشمی رفسنجانی، مخصوصا به سیاست اقتصادیاش، اعتراض دارید [اگر] امشب آقای هاشمی آمد دقالباب کرد [و گفت]: بله سیاست اقتصادی من غلط بود، بفرمایید که راه درست چیست، چه طرحی دارید، چه برنامهای دارید، [شما چه جوابی میدهید؟]» دیدم اینها نه دنبال طرح هستند نه چیزی سرشان میشود نه [با] مسائل اقتصادی و سیاسی مشکلی دارند تمام حرفشان این است که «ما باشیم، آنها نباشند»... (به نقل از سایت اینترنتی بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی)
[3] - محمد مهاجری یکی از نویسندگان در این باره نوشته است: « جناب حجتالاسلام والمسلمین حمید روحانی (زیارتی) سالها رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی بود.در یکی از سالهای نخستین دهه هفتاد، من و یکی ازدوستانم به آقای روحانی معرفی شدیم. وجه معرفی آن بود که جناب روحانی خواسته بود اگر برای مجله ۱۵خرداد (که آن موقع نشریه وابسته به مرکز اسناد بود) کسانی را میشناسد که بتوانند در کار تحقیق و نگارش کمک کنند به او بشناساند. بعد از یک تماس تلفنی برای هماهنگی خدمت ایشان رسیدیم. استقبال بسیار گرمی کرد. او فردی کاملا مبادی آداب به نظر میرسید. این صفت را بعدها هم از دیگران در مورد ایشان شنیدم. مجله ۱۵ خرداد در آن زمان تعداد کمی نویسنده داشت و بخش اعظم مطالب هم توسط شخص آقای روحانی تهیه میشد. قبل از جلسه مذکور، مجله را دیده بودم و ادبیات آن را بسیار تند میدانستم. به همین دلیل چهره و رفتار آقای روحانی را متناسب با آن نوشتهها نیافتم. دوست بنده هم احساس مشابهی داشت و همین باعث شد با جناب روحانی وارد بحث شویم و او را درباره این ادبیات تند به چالش بکشانیم. ایشان با لحنی بسیار آرام پاسخ میداد و از جمله گفت: اگر شما قلمی آرامتر دارید بسم الله. در جلسه بعد، بحث به محتوا کشیده شد و ما به مطالب بسیار تند علیه دکتر شریعتی معترض شدیم. حتی یادم میآید به ایشان گفتیم این ادبیات نه تنها حامیانش را متقاعد نمیکند بلکه موجب جریتر شدن آنها هم میشود. در بین بحث - که دیگر آقای روحانی گهگاه از کوره در میرفت - این سوال را مطرح کردم که اگر آنچه علیه دکتر شریعتی نوشتهاید مستند به اوراق پرونده اوست، آیا اسنادی یافت نمیشود که بتوان چیزی به نفع شریعتی برداشت کرد؟ آقای روحانی با قاطعیت گفت: نه. حتی یک برگ! و افزود: «همه پرونده را در اختیارتان میگذارم، هرچه به نفع دکتر پیدا کردید، چاپ کنید.» در همان جلسه این بحث هم که آقای روحانی در مقالاتش شریعتی را ساواکی دانسته بود مطرح شد و او با قاطعیت بر نظرش استوار بود.(همین دیدگاه در کتاب او نیز به تفصیل بیان شده) راستش جزمیت و قاطعیت ایشان، دل مرا در ارادتی که به شریعتی داشتم لرزاند. متاسفانه برداشت ما (در آن جلسه و یکی دو جلسه بعد از آن) این بود که روحیه پژوهشی - و نه اخلاقی - آقای روحانی به گونهای نیست که بتوان با ایشان کار کرد. طرفه آنکه آغاز نشدن کار باعث شد که آن اسناد را هرگز نبینیم. مجله ۱۵ خرداد مدتی بعد تعطیل شد. آنگونه که شنیدم از جمله دلایل این تعطیل، کمبود نویسنده بود. پس از آن هم آقای روحانی از مرکز اسناد رفت. سالی چند گذشت و مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده شریعتی در ساواک را در سه جلد قطور - حدود ۲۰۰۰ صفحه - منتشر کرد. به استناد مندرجات این کتاب و سندهایی که در آن است، شاید بتوان شریعتی را به چیزهایی متهم کرد، اما تنها چیزی که از این پرونده بر نمیآید ساواکی بودن مرحوم دکتر شریعتی است. بعلاوه، در این کتاب نه فقط یک برگ که دهها برگ سندهایی دیدم که ارادتم را به دکتر افزون کرد، گرچه همچنان برخی نقدها به آن انسان دوست داشتنی را وارد می دانم.
با همه علاقه ای که به تاریخ دارم،مورخ نیستم اما به تاریخ نویسانی که عینک شان را جوری روی چشم شان گذاشته اند که همه چیز را جوری می بینند که دلشان یا هوس شان یا ... می خواهد، حس خوبی ندارم. مثلا محمدتقی سپهر ملقب به لسان الملک در کتاب تاریخ مفصل خود(ناسخ التواریخ) وقتی به امیرکبیر می رسد، مرگ او را بر اثر بیماری در منطقه فین کاشان اعلام می کند!» (سایت خبری و تحلیلی خبرآنلاین، ۲۸ خرداد ۱۳۹۴ (
[4] - آیتالله خامنهای در خطبه های نماز جمعه ی 29/3/1388 فرموده بودند: «... من البتّه در موارد متعدّدی با آقای هاشمی اختلافنظر داریم که طبیعی هم هست؛ ولی مردم نباید دچار توهّم بشوند، چیز دیگری فکر کنند. البته بین ایشان و بین آقای رئیس جمهور از همان انتخاب سال 84 تا امروز اختلافنظر بود، الان هم هست؛ هم در زمینهی مسائل خارجی اختلافنظر دارند، هم در زمینهی نحوهی اجرای عدالت اجتماعی اختلافنظر دارند، هم در برخی مسائل فرهنگی اختلافنظر دارند؛ و نظر آقای رئیس جمهور به نظر بنده نزدیکتر است…»