صطفی فقیهی: اخیرا انتشار خاطره ای از مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی، 20 روز بعد از انتخابات دوم خرداد 76 که در آن از دو پیشنهاد سیدمحمد خاتمی به او و نپذیرفتن آنها صحبت کرده، محل بحث شده است.
برخی معتفدند، اگر آیت الله هاشمی پیشنهادهای سیدمحمد خاتمی را پذیرفته بود، گامی در جهت تقویت اصلاح طلبان برداشته بود و عدم پذیرش آنها به ناکامی اصلاحات کمک کرده است. گرچه اندک تاملی در این موضوع، نشان می دهد از قضا، پذیرفتن آن پیشنهادها، اقدامی اشتباه بوده است.
اما اصل ماجرا چیست؟
آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات روز ۲۲خرداد ۱۳۷۶ خود نوشته است: «عصر آقای خاتمی [رییسجمهور منتخب] آمد و گزارش مذاکراتش با رهبری را داد؛ راضی است. خواست که جلسه سهجانبه داشته باشیم که نپذیرفتم. گفت، گروهی تعیین کرده که ضوابط اعضای کابینه را تدوین کنند. از وضع قوهقضاییه اظهار نگرانی کرد و از من خواست، پیشنهاد مسئولیت اداره قوه را بپذیرم که رد کردم.»
در مورد حواشی ایجاد شده، ذکر نکاتی ضروری به نظر می رسد:
یکم -شماری از اصولگرایان در سال های اخیر با اشاره به حملات اصلاح طلبان به هاشمی در نیمه دوم دهه 70 و اوایل دهه 80، به ویژه در جریان مجلس ششم ، گفته بودند که اصلاح طلبان از «ظرفیت» هاشمی برای تعامل با نظام استفاده نکرده اند. حالا برخی اصلاح طلبان با استناد به خاطرات هاشمی می گویند، که اصلاح طلبان قصد استفاده از این ظرفیت را داشته اند ، اما خود هاشمی این موضوع را رد کرده. آیا این تحلیل پذیرفتنی است؟
برای پاسخ به این سوال باید ، هم واقعیات ساختار سیاسی کشور را در نظر گرفت و هم فضای سیاسی فعلی و نیز فضای آن دوران را.
فرض کنیم هاشمی پیشنهاد برگزاری جلسه یا جلسات مسمتر سه جانبه با رئیس جمهور وقت و رهبری نظام را می پذیرفت. در این صورت آیا این پرسش مطرح نمی شد که چرا در جلسات رئیس جمهور و رهبری باید فرد سومی نیز حضور داشته باشد ، حتی اگر او نامش هاشمی باشد؟ آیا چنین موضوعی تضعیف جایگاه رئیس جمهور به شمار نمی رود؟و آیا اگر چنین جلساتی برگزار می شد، این خود اصلاح طلبان نبودند که به آن انتقاد می کردند و آن را نشانه ای از تضعیف رئیس جمهور منتخب می دانستند؟
اگر حرف منتقدان این است که در بعضی مسائل می توان چنین جلساتی تشکیل داد، باید پاسخ داد چنین جلساتی در آن دوران در قالب جلسات سران نظام برگزار می شده و در جریان بوده است. هاشمی نیز به عنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در آن در جلسات حاضر بوده.
دوم - شماری دیگر از اصلاح طلبان می گویند اگر هاشمی پیشنهاد ریاست قوه قضائیه را می پذیرفت، و به جای آنکه مجمع تشخیص را هدایت کند، رئیس دستگاه قضا می شد، فشارها بر اصلاح طلبان کاهش می یافت.
درباره این موضوع باید گفت که اولا تعیین رئیس قوه قضائیه از اختیارات رهبری است و مشخص نیست درخواست خاتمی به هاشمی برای پذیرفتن ریاست این قوه، پیشنهاد خود خاتمی بوده یا موضوع دیگری. اگر خاتمی راسا این پیشنهاد را داده باشد، که طبعا طبق قانون و رویه مرسوم تا آن زمان و تا به امروز، عملی و امکانپذیر نبوده و موضوع کاملا منتفی است. در این صورت چنین پیشنهادی مخالف اصل تفکیک قوه نیز بوده است. اما اگر پیشنهادی (از سوی هر کسی) مطرح شده و یا حرفی برای ریاست هاشمی بر قوه قضائیه پیش کشیده شده و آن گاه خاتمی از هاشمی خواسته تا آن را بپذیرد، باز هم نپذیرفتن چنین پیشنهادی، منطقی تر به نظر می رسد.
زیرا اولا جنس فعالیت های سیاسی هاشمی با ریاست قوه قضائیه ناهمخوان بود و او اساسا بروحیه ای ناسازگار با چنین سازمانی دارد. ناگفته نیز پیداست مسئولیت هایی مانند عضویت در «شورای بازنگری قانون اساسی» دلیل موجهی برای ورود به حوزه قضایی نیست.
ثانیاً قوه قضائیه اساسا بر اساس قانون باید قوه ای مستقل باشد. از این نظر، حتی رئیس قوه قضائیه هم قانونا نمی تواند هیچ دخالتی در کار قضاوت قضات داشته باشد. حتی می توان گفت رئیس قوه قضائیه نقشی حداکثر در حد یک هماهنگ کننده دارد و اگر از او انتظار دخالت در کار قضات داشته باشیم، توقعی غیرقانونیست.
ضمن آنکه جلوس هاشمی بر صندلی «مجمع تشخیص مصلحت نظام» اتفاقا در موارد متعددی به نفع اصلاحات تمام شده. مثلا در مواردی که قوانین مجلس ششم در شورای نگهبان به مشکل برمی خورد و مجمع با ورود به موضوع، به نفع پیشنهاد مجلس رای می داد.
اصلاح طلبان تندرو در آن زمان هاشمی را تا جایی که ممکن بود، نواختند و او را «عالیجناب سرخ پوش» لقب دادند آن هم در حالی که هاشمی در آرای قضایی علیه اصلاح طلبان هیچ نقشی نداشته. و البته اینک از کرده ی خود، بس پشیمانند. اما اگر قرار بود هاشمی به فرض، رئیس قوه قضائیه هم باشد، چه بسا باز هم به او لقب «عالیجناب سیاه پوش» هم می دادند!