مقالات
  • صفحه اصلی
  • مقالات
  • مقاله : شهید مطهری در نگاه آیت الله هاشمی رفسنجانی

مقاله : شهید مطهری در نگاه آیت الله هاشمی رفسنجانی

منابع مقاله: پاره ای از خورشید ص510، هاشمی رفسنجانی، اکبر

  • مدرسه فیضیه,تهران
  • دوشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۹

آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی:

قسمت فوقانی بخش جنوب شرقی حجره های مدرسه فیضیه در آن زمان ارزش و اعتبار خاصی داشت . رفت و آمدها و توجه خاص صاحبنظران به آن نقطه , حس کنجکاوی هر تازه واردی را تحریک می کرد .

من هم که در سال 1327 هجری شمسی در سن 14 سالگی از روستای بهرمان نوق رفسنجان به قم آمده بودم , همانند دیگر تازه واردها توجهم به آن نقطه جلب شد . می دیدم فضلا و مدرسان و شخصیتهای علمی و اجتماعی و افراد وزین و موقر گوناگون که اکثرشان را نمی شناختم , به آنجا آمد و رفت دارند . به خصوص آمد و رفت امام که آن روزها در میان دوستانشان معروف به[ حاج آقا] بودند , جلب توجه می کرد .

اوج مبارزه نهضت ملی کردن نفت و شور اقدامات روح افزای فداییان اسلام در آن تاریخ و هیجان و عشق و علاقه ای که حوادث جاری سیاسی به طلاب جوان داده بود , حس کنجکاویم را جسورتر و فعال تر کرده بود و نمی گذاشت که بی اطلاع از[ قطب جاذب] این همه انسانهایی که به نظرم خیلی جالب و محترم می آمدند , بمانم .

تلاش این حس تحریک شده کنجکاوی , به ضمیمه سادگی و بی پیرایگی و عدم رودربایستگی که در طبیعت جوانان روستایی معمولا وجود دارد , خیلی زود جواب سؤالم را تحصیل کرد .

آنجا حجره محل زندگی استاد مطهری بود که زود شناختمش و به بهانه گرفتن جواب چندپرسش که معمولا افرادی مثل من از آن خالی نبودند و نیستند , رابطه

شاگردی غیر رسمی با ایشان برقرار کردم . غیر رسمی , به این جهت که من طلبه ای مبتدی بودم و شاگردان رسمی ایشان در آن زمان طلاب درس خوانده و سطح بالا بودند .

سادگی و بساطت و بی تکلفی رفتار ایشان با فقر و بی بضاعتی که لباس و حجره ایشان نشان می داد , برای جذب بیشتر من روستایی , عوامل خوبی بودند , وقتی که در همان هفته اول , همدرس و هم بحث و یار همیشه توأمش آیت الله منتظری را که از نظر قیافه و رفتار و گفتار به مراتب از ایشان روستایی تر و بی آلایش تر و طبیعی تر می نمود , در هر برخورد با ایشان می دیدم , این جذبه بیشتر شد .

گرچه بجا بود به خاطر اینکه این رفیق در میان حرف آن دیگری می دوید و بخشی از جواب سؤالی را که از آقای مطهری کرده بودم با عجله می داد , دلخور شوم . ولی روی هم رفته از اینکه می دیدم دو نفر روستایی منش و بی آلایش و فقیر , این همه معظم و محترم اند و مورد توجه خاص آیت الله بروجردی که آن زمان متشخص ترین شخصیت محبوب و مکرم همه ایران و حوزه بود , و به خصوص از نزدیکان صمیمی امام عظیم الشأن امروز و استاد عالی قدر حوزه آن روز , آیت الله خمینی , و با هم خیلی صمیمی و نزدیک اند و خیلی هم چیز می دانند , خوشحال بودم .

از اینکه به این آسانی توانسته بودم با این دو هم بحث باسواد که خوب هم جواب سؤالات را می دادند آشنا شوم , احساس شادی و غروری زیادی داشتم . امروز می فهمم که اگر آن روزها فکر شهید شدن استاد به مخیله ام خطور می کرد , علاقه و ارادتم به مراتب بیشتر می شد . با همه اشتیاقی که به نزدیک تر شدن به ایشان داشتم و شاید تلاش هم کرده باشم , در آن سالهای اول پیشرفتی در این جهت نداشتم .

گرچه آن روزها از این عدم موفقیت دلخور بودم ولی بعدا اعتراف کردم که توقع بی جایی بود , زیرا نه سطح معلومات من و نه شخصیت من و نه سن من , چنین حق و اجازه ای به من نمی داد و بایستی از همان آشنایی محدود که بعدا وسیعتر و عمیقتر شد , شاکر باشم .

هجرت شهید مطهری ازقم

چه روزهای تلخی بود وقتی که با خبر شدم استاد فلسفه و فقه و اخلاق از حوزه قم رفته است , و تلختر شد وقتی که شنیدیم ایشان تحت فشار فقر و نیاز مادی مجبور شده اند .

حوزه را که محیطش سخت مورد علاقه شان بود و تا اواخر عمر هم آروزی برگشت به محیط حوزه قم را داشتند ترک کنند . ایشان تصمیم به ازدواج گرفته بودند و دیگر نیاز به مسکن خارج از مدرسه و طبیعتا بودجه بیشتری داشتند . از شما چه پنهان , برای اولین بار در قلب خودم نسبت به آیت الله بروجردی که آن زمان مرجع و مسئول بودند , احساس آزردگی کردم که چرا با آن همه امکانات که دارند , اجازه دادند حوزه قم چنین استادی را از دست بدهد , ولی کن کم کم که آثار حضور ایشان در تهران و خبر سخنرانیهای مؤثرشان در مجالس دانشگاهیان و روشنفکران مرکز که در آن زمان خیلی از حوزه و روحانیت فاصله داشتند برایمان روشن شد , کمی از این قضا و قدر و آن هجرت راضی شدیم هر چند که خلاء ناشی ازهجرت ایشان روز به روز در حوزه محسوس تر می شد و زاویه از رونق افتاده مدرسه فیضیه و قیافه محزون آیت الله منتظری هم که پس از هجرت همدرس و هم بحث شان , تنها شده بود وبی شباهت به یتیمان نبود , رنجمان را تازه می کرد .

[ مکتب تشیع] وسیله آشنایی و همکاری

تأسیس[ انتشارات مکتب تشیع] در سال 1336 با همکاری جمعی از دوستان در قم و نیاز شدیدمان به مقالات و راهنمایی های استاد مطهری باعث شد که با ایشان ارتباط بیشتری بر قرار کنیم .

همین جا لازم است تأکید کنم که مقالات ایشان در میان مطالب و مقالات [ مکتب تشیع] که اغلب به قلم شخصیتهای وزین علمی و اجتماعی کشور تهیه می شد , از وزن و اعتبار خاصی برخوردار بود و بدون اغراق وسیله اعتبار و ارزش آن سلسله انتشارات بود که هنوز هم مرجعی برای محققان است .

از این گذشته , شهید مطهری نقش بسیار مؤثری در برقراری رابطه[ مکتب تشیع] با مذهبی های جبهه ملی , آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان داشتند .

دوران سازندگی

این چند سال را به حق باید[ دوران سازندگی] نامید . رژیم پهلوی پس از کودتای ننگین 28 مرداد , مشغول تحکیم مواضع نظامی و پلیسی خویش و سرکوب مخالفان و

آزادیخواهان بود .

نیروهای مذهبی در همان شرایط در سایه وجود شخصیت هایی مثل شهید مطهری و به کمک انتشارات نوپای[ مکتب تشیع] و[ مکتب اسلام] و . . . و تلاشهای استادان فاضل و متدین دانشگاه و دانشجویان پرجرئت مسلمان و طلاب فاضل جوان , فعالیت های سازنده ای داشتند که در جریان مبارزات 16 ساله روحانیت به رهبری امام خمینی آثار آن تلاشها به خوبی محسوس بود . نقش مرحوم مطهری در آن تلاشهای سازنده قابل توجه و تقدیر است . ایشان تغذیه ایدئولوژیک نهضت سازنده را از طریق خطابه ها و مقالات فلسفی و اجتماعی و مناظره ها بیش از هر کس به عهده داشت .

جوابگوی شبهات و سمپاشی های فکری فراوانی بود که عمال شرق و غرب برای انحراف نسل جوان مسلمان در رسانه های جمعی با خواست رژیم کودتا پخش می کردند . در عین حال , به دلیل حضور در دانشگاه و مدارس علوم دینی , پلی بود میان دو قشری که سالها با توطئه های شرق و غرب از هم جدا نگه داشته شده بودند .

طلبه و دانشجو که طبیعی ترین وسایل همکاری و همفکری را در اختیار دارند , و کانال عمیقی که به دست دشمنان حفر شده آنها را از همدیگر دور کرده بود , در وجود استاد مطهری نقطه ارتباط و اتصال خود را دیدند و به هم نزدیک شدند و ثمره این تقارب را در سالهای مبارزه با رژیم , روزهای پیروزی و پس از پیروزی لمس کردند .

سخنرانی هایش در جلسات مکتب توحید و سمینارها و کنفرانس های دانشگاهیان و مساجد و تکایا , که همه جا ترکیبی از مسلمانان دانشگاهی و فرهنگی و بازاری و روحانی شنوندگان را تشکیل می داد , مظهر وحدت جناح های از هم دور شده بود و مسجد ودانشگاه و مدرسه جدید و قدیم را به هم وصل می کرد .

من شخصا در دوران هفت ساله فعالیت[ مکتب تشیع] با مرحوم مطهری رفت و آمد داشتم و از فکر و عمل ایشان استفاده ها بردم و درسها آموختم و به ابعاد تلاشهای ایشان و آثار وجودشان به خوبی پی بردم

در میان ابعاد گوناگون تلاشهای سازنده , بعد سیاسی مذهبی آن برایم جاذبه بیشتری داشت که می دیدم مردم مسلمان که از شکستهای پی درپی نهضتهای اسلامی سیاسی گذشته دچار یأس شده بودند , از تعلمیات جدید جان و نشاط می گیرند و با

تحلیل های مناسب زمان , برای پذیرش مسئولیت ایجاد نهضت اسلامی سیاسی آمادگی پیدا می کنند . آثار این دوره که ابتدای امیدی در دلها بود , با اولین جرقه یعنی مبارزه روحانیت در سال 1341 , به صورت عینی به جریان افتاد .

نقش استاد مطهری در مبارزات اسلامی

موضع گیری قاطع روحانیت به رهبری امام امت , آیت الله خمینی , در برابر رژیم محمد رضا پهلوی در سال 1341 بدون شک نقطه عطفی در تاریخ ایران و روحانیت و اسلام است . کاری به این بزرگی که به نتیجه ای به این عظمت رسید , نیاز به تشکیلات و سازمان منظم و پیچیده ای داشت که آن روز و تا زمان پیروزی در اختیار نداشتیم . این کمبود بایستی به شکل دیگری جبران می شد که خوشبختانه جبران شد و آن خلاء را امکانات دیگری پر کرد که من به دو سه مورد آن اشاره می کنم .

1 صلاحیت رهبر

امام , مرجع تقلید بود و صاحب رساله و از دیدگاه مقلدان , واجب الاطاعه و در مقام نایب امام زمان . این موقعیت و مقام , با موقع رهیران سیاسی و اجتماعی و مکتبی معمولی خیلی تفاوت دارد . در آنجا اعتقاد و وظیفه فرمانبرداری و اطاعت , شکل و عمق و اصالت اینجا را ندارد اینجا مردم به عنوان وظیفه دینی که پاسداری همیشه بیدار چون وجدان مذهبی بر اجرای آن تأکید دارد به دنبال تحقق بخشیدن به فرمان رهبر حرکت می کنند و آنجا چنین وضعی نیست .

به علاوه , رهبر در قم حوزه درسی عظیمی داشتند که اکثریت قاطع فضلای درس خوان و متعهد با عشق و ایمان در آن گرد می آمدند . شاگردانی که به صلاحیت و صداقت استاد خود ایمان کامل داشتند و هر یک به نوبه خود در شهری یا شهرهایی مرجع و ملجأ فکری و عملی مردم بودند . بنابراین , حوزه درس امام و موقعیت خاص ایشان , نقاط مثبت و مؤثر یک حزب و سازمان را داشت , بدون اینکه آلوده به نقاط ضعف آن باشد و مشکلات رقابت و اتهام جاه طلبی سیاسی احزاب را سبب شود .

2 سازمان روحانیت

روحانیت گرچه به شکل قراردادی و حساب شده سازمان و تشکیلاتی نداشت و ندارد ولی به طور طبیعی به صورت شبکه ای گسترده در سراسر کشور حضور داشت . مساجد و تکایا و مراکز مقدس دیگر و خانه ها و منازل روحانیان , پایگاه و جایگاه این شبکه عظیم , حوزه قم مرکزی بود بسیار محترم و مقبول برای این مراکز متفرق و در عین حال مربوط به هم که با ایده های و افکار و برنامه های اسلامی بدون قرار قبلی هماهنگ حرکت می کردند . به خصوص که هر سال بارها و بارها به مناسبتهای مختلف گروههای مبلغ از حوزه قم به همه جای ایران منتشر می شوند و دوباره به مرکز بر می گردند .

بنابراین , روحانیت خاصیتهای مثبت و سازنده یک حزب را در جریان مبارزات می توانست به عهده بگیرد که گرفت و جالب این است که ناظران خارجی در یک سال آخر مبارزه در تحلیل های خود در مورد پیروزی اعجاب آور نهضت اسلامی ایران , بر این عامل خیلی تأکید می کردند .

3 شخصیتهای اسلامی

وجود شخصیتهای اسلامی مورد اعتماد مردم در بسیاری از نقاط کشور از عوامل مهم و مؤثر در پیشرفت انقلاب اسلامی بود . این چهره های محبوب و متعهد و صاحب نظر و مخلص برای جلب اعتماد و ایمان مردم به انقلاب , نقش عمده ای ایفا کردند .

شهید مطهری هنگام شروع مبازره , از این نظر نقش و اثر ممتازی داشت . امام خمینی , رهبر مبارزه , سخت به ایشان اعتماد داشتند . که به تعبیر خود امام , ایشان و آیت الله منتظری ثمره عمر امام بودند و به همین جهت مسئولیت های عمده ای را به ایشان محول می کردند . روحانیت و مراجع دیگر هم با اعتماد کاملی که به صلاحیت علمی و عملی ایشان داشتند از

مسئولیت پذیری استاد مطهری راضی و خشنود بودند .

قشر تحصیل کرده و دانشگاهیان مبارز هم در وجود مرحوم مطهری , اسلام شناسی متعهد و قابل اعتماد می دیدند . توده مردم آشنا با ایشان و مخصوصا بازاریان مسلمان که می توانستند سهم شایان توجهی در پیشبرد انقلاب داشته باشند , ایشان را از هر جهت شایسته و لایق می دانستند .

من که در مراحل اول در حدود یک مرید با شهید مطهری رابطه داشتم و از سال 36

تا 41 در حد مشورت و همکاری مطبوعاتی و تبلیغاتی با ایشان نزدیک شده بودم , از زمان شروع انقلاب به خاطر مسئولیت هایی که در جریان نهضت پذیرفته بودم و در ایجاد هماهنگی بین فعالیت های قم و تهران نقش داشتم , به اقتضای ضرورت با ایشان خیلی نزدیک شده بودم و می توان گفت همرزم و همسنگر بودیم . به همین جهت حق اظهار نظر درباره نقش ایشان در انقلاب را دارم , و نظرم این است که در مراحل اول نهضت اسلامی ایران , آقای مطهری نقش عظیمی ایفا می کرد و سهم بزرگی در شکل گرفتن و توسعه انقلاب داشت .

ایشان به خاطر مقبولیتی که در میان جبهه های مختلف در تهران و قم داشت , نقطه اتصال و ارتباط این گروهها و واسطه انتقال تجربیات و نظرات گروهها و افراد ورزیده و با سابقه در مبارزات و سیاست به توده مسلمان و جامعه روحانیت و مهتمر از همه یکی از وسایل معتبر ارتباط مقام رهبری با مردم تهران و مردم با رهبر بود .

حضور آقای مطهری در این مقطع به عنوان یکی از چهره های بسیار معتبر با سه جنبه مشخص قابل توجه است . ایشان مثل یک تیر سه شعبه از سه جهت بر قلب دشمن می زد . از بازار , دانشگاه و حوزه نیرو می گرفت و با انتقال قدرت از امام به این سه مرکز مردمی , به عنوان نقطه ارتباط , بسیار ارزنده و کار آمد و حلال بسیاری از مشکلات انقلاب جوان ما بود .

هیئت های مؤتلفه اسلامی

می دانیم که[ هیئتهای مؤتلفه اسلامی] نقش عظیمی در گسترش نهضت اسلامی در ایران داشتند . این سازمان نوپا از ائتلاف گروههای مذهبی که اغلب در گذشته به منظور انجام مراسم عزاداری و سینه زنی و تشکیل مجالس وعظ و تبلیغ به وجود آمده بودند , پدید آمد . افراد و اعضای این گروههای مردمی , مسلمان ناب و خالص ولی اغلب فاقد تجربه سیاسی و سازماندهی و حتی معلومات کافی و عمیق مذهبی و اجتماعی بودند و به کمکهای فکری و تعلیمات دینی و سیاسی و سازماندهی نیاز داشتند .

مرحوم مطهری و چندتن دیگر از شخصیتهای روحانی از جمله آقایان بهشتی و انواری با اجازه و تصویب امام , متکلف این مسئولیت شدند و هدایت و تغذیه معنوی[ مؤتلفه] را به عهده گرفتند که کتاب[ انسان و سرنوشت ] محصول همان درسهایی است که استاد مطهری در جلسات سری دبیران مؤتلفه به آنها می داد . مؤتلفه با تکیه بر صداقت و ایمان و جوهر اسلامی افراد خود و به کمک رهبرانی چون مطهری که نظرش برای آنها هم حجت بود و هم راهنما , با جوش و خروشی کم نظیر شهر تهران را زیر پوشش خود گرفت و از طریق روابط تجاری و کسب و کار و مراکز مذهبی و دینی نفوذ خود را به شهرستانهای دوردست گسترش داد. همگامی مؤتلفه با حوزه علمیه قم و مبلغان و ائمه جماعات , نیروی عظیم مردم مسلمان ایران را با روابطی دینی و طبیعی ( بدون سازمان و تشکیلات ) در پشت سر امام و مراجع دیگر وارد میدان مبارزه کرد .

در نیمه اول سال 1341 در جریان طرح مزورانه انجمنهای ایالتی و ولایتی که رژیم برای تصویب به مجلس برده بود , با بسیج توده مردم توسط نهضت روحانیت , رژیم شکست خورد ومفتضحانه عقب نشینی کرد . رژیم تصمیم داشت در مقابل مبارزات مردم مسلمان بر ضد توطئه[ انقلاب سفید] ایستادگی کند و قاطعیت از خود نشان دهد . از این رو , آماده هر گونه خشونت و قساوت شد . این وضعیت باعث عمیقتر شدن ما در مبارزه شد و سرانجام مبارزه با شاه را آغاز کردیم . شاه به سمت سنگر ترقی خواهی و تظاهر به کارهای مترقیانه و اصول انقلاب به اصطلاح سفید رفت که روحانیت و حوزه با قدرت و نفوذ خود , و حضرت امام با نفوذ عمیقی که در حوزه ها و بین طلاب داشتند , توانستند این پرده ریا را پاره کرده , حرکت انقلاب را با آن وسعت آغاز کنند . ما در اینجا نقش شهید مطهری را بسیار قوی می بینیم . وقتی در سال 41 این مبارزه آغاز شد , آقای مطهری تازه جان گرفته بود , با رفع آن دو عاملی که باعث رفتن ایشان از قم شده بود , بی پول و نیز خمودای که ایشان در قم می دید , ایشان دوباره تماسها و ارتباطشان را با قم فعال ساختند . ایشان به اتفاق شهید بهشتی و دوستان دیگرشان به عنوان یک گروه واسطه , نقش پل محکم ارتباطی رهبری با مردم را برای انتقال افکار امام ایفا می کردند .

فراموش نمی کنم که در آن روزها برای کاری به مدرسه مروی رفته بودم که با آقای مطهری صحبت کنم . ایشان به من گفت :

این دفعه مثل گذشته نیست , مبارزه بسیار دشوار است . اینها رفته اند در جلد اصلاحات عمیق اجتماعی و شعارهایی را مطرح کرده اند که رد آن کار مشکلی است .

واقعیت هم همین بود . اگر کسی می گفت اصلاحاتی ارضی نه , از آن نتیجه گیری می شد که به طرفداری از سرمایه داران و مالکان بزرگ موضعگیری کرده است . این برداشت در واقع درست نبود . معلوم بود که ما با سرمایه داران و مالکان بزرگ مخالفیم و راهمان از آنها جداست .

فاجعه فیضیه

رفراندم شاه مخلوع , علی رغم تحریم مراجع دینی و حمایت بی دریغ مردم از روحانیت در ششم بهمن 1341 , با حیله و تزویر و خدعه و ارعاب و تهدید و رأی سازی و رأی خوانی بی اساس برگزار شد . رژیم مدعی پیروزی و مردم مطمئن به شکست رژیم بودند .

مقاومت و مخالفت مردم و روحانیت آن چنان سریع و وسیع بود که جلادان پهلوی مجبور شدند در شروع سال 1342 , کمتر از ده ماه بعد از رفراندوم , فاجعه هولناک مدرسه فیضیه را برای سرکوبی مردم به وجود بیاورند فاجعه ای که پل های پشت سر رژیم را خراب کرد و آن را در سراشیب نجات ناپذیر سقوط قرار داد .

همان روز عصر , لحظات بعد از فاجعه فیضیه , من که همراه فراریان از فیضیه خو را به منزل امام رسانده بودم تا اگر در آنجا هم درگیری باشد , از امام دعاع کنیم , امام را مثل همیشه مطمئن و استوار و امیدوار دیدم که با بیانات قاطع خویش ما را دلداری می دادند . و آن جنایت را از علائم انهدام رژیم و نوید بخش سقوط دیکتاتوری معرف می کردند , و بدون درنگ بیانیه کوتاهی که با جمله روحبخش امام حسین ( ع[ ( انی لا اری الموت الا السعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما] شروع می شد , صادر کردند و برای طبع و نشر به دست ما دادند .

همین حال و همین بیانیه به ما حال داد و نشاطی را که برای لحظاتی از دست داده بودیم , برگرداند . در همان ساعتهای اول بعد ازفاجعه که رژیم برای حالگیری از مردم تا چند سالی آن را مؤثر می دانست . حالت تهاجمی مبارزه تجدید شد و در شهر قم و به دنبال آن تمام ایران به عنوان اعتراض به جنایت رژیم در فیضیه , هجومی جدید بر ضد رژیم آغاز شد که به سرعت به عراق و پاکستان و . . . سرایت کرد .

سربازان امام زمان در سربازخانه باغ شاه

در دو هفته اول سال 1342 با ابتکارات رهبر , عید تبدیل به عزا شد و همه جا روضه مدرسه فیضیه همانند حادثه عاشورا از مردم اشک می گرفت و شاه را یزید مجسم زمان نشان می داد . طلاب و مدرسان حوزه قم که خود صاحب عزا بودند . مسئولیت افشای این جنایت را با استفاده از حضور زوار در قم و مسافرت مبلغان عزادار به شهرستها و روستاها به خاطر تعطیل اول سال به خوبی انجام دادند .

محمد رضا پهلوی که تصمیم به خشونت گرفته بود و راهی هم غیر از آن برایش نمانده بود , آماده وارد کردن ضربه دوم می شد که مشاوران و عمال کودنش طرح[ جلب طلاب علوم دینی به سربازخانه ها] را اجرا کردند . طبق قانونی , طلاب علوم دینی مثل سایر دانش آموزان و دانشجویان در دوران تحصیل از رفتن به سربازی معاف بودند . رژیم این قانون را امتیازی برای روحانیت به حساب می آورد , ولی در واقع این معافیت امتیازی برای رژیم بود که مانع حضور طلاب انقلابی جوان در مراکز نظامی می شد .

بدون مراعات ظواهر قانونی , دستور جلب طلاب به سربازخانه ها صادر شد و سه هفته بعد ازفاجعه فیضیه , روز 21 فروردین در قم و اصفهان و مشهد و . . . بدون اخطار قبلی , طلاب در خیابانها دستگیر و تحت الحفظ به

سربازخانه ها اعزام می شدند . و من جزء اولین اعزامی ها بودم .

صبح روز 21 فروردین 1342 که برای پست کردن نشریات[ مکتب تشیع] به طرف پستخانه می رفتم , هنگام عبور از مقابل شهربانی قم در خیابان با جک , پاسبان شهربانی مرا دستگیر کرد و پس از اندکی توقف در شهربانی همراه چند نفر دیگر که خیلی زود به من پیوستند , به اداره نظام وظیفه منتقل شدم .

با اینکه من ازدواج کرده و صاحب سه فرزند بودم و برگه معافیت تحصیلی هم همراه داشتم . توجهی به آنها نکردند و عصر همان روز همراه بیست و پنج نفر دیگر از طلاب با یک کامیون از قم به تهران منتقل شدیم و فردای آن روز به سربازخانه باغشاه رفتیم .

شنیده ام وقتی که امام خبر اعزام مرا شنیدند , با همان لهجه شیرین خمینی فرمودند[ : او را دیگر چرا ؟ او که چهل سال دارد] . البته من آن روز بیست و نه ساله بودم .

جمعی دیگراز سربازان امام زمان هم بعدا به ما پیوستند و در آنجا پنجاه نفر شدیم .

لباس روحانی را از تن درآوردیم و لباس سربازی پوشیدیم و مشغول آموختن چیزهای خوب از متخصصان نظامی , و آموزش چیزهای بهتر به آنها شدیم . به راستی بسیار مفید و جالب بود .

خوشبختانه محرم هم رسید و ما پنجاه نفر باغ شاه را به صورت حسینیه و مسجد در آوردیم . عصر عاشورا وقتی که فرمانده نیروی زمینی از سربازخانه دیدن کرد , وحشتش گرفت و دستور تعطیل مجالس روضه خوانی ما را داد . اعلامیه های امام در آن روزها همه جای باغ شاه دیده می شد و در بدنه چادرهای میدان تیر چیتگر که یک هفته برای تمرین به آنجا رفته بودیم . شعار[ درود بر خمینی] و[ مرگ بر شاه] فراوان به چشم می خورد . شاه فهمید که اشتباه کرده و امتیازی را از دست داده است , بدون اینکه ضربه ای بزند . آنها به کمک عوامل خاصی که داشتند , خواستند مراجع را وادار کنند تا در مقابل دادن امتیازی از دولت , درخواست آزادی طلاب را کنند . من از باغ شاه به قم رفتم و امام را زیارت کردم و فواید این سربازگیری جدید را که تجربه کرده بودم در اختیارشان گذاشتم و دیدم که ایشان با فکر و حساب خودشان به بیش از آنچه ما در میدان عمل دیدیم , رسیده اند . پیر ما در خشت خام آنچه را ما جوانان در آینه هم ندیده بودیم , دیده بود . بعدا هم در یکی از اعلامیه های انقلابی شان که آن روزها مثل رگبار بر سر رژیم فرود می آمد , نوشته بودند[ : بگذارید جوانان روشن ضمیر ما را به سربازخانه ها و در میان برادران ارتشی ما ببرند تا] . . . و بالاخره حادثه عظیم پانزده خرداد به وقوع پیوست و ما طلاب سرباز در سربازخانه تحت نظر قرار گرفتیم . روزی هم من از جایی اطلاع یافتم که برای من در ستاد , پرونده سازی شده و بناست دستگیر و زندانی شوم . من هم راه آسانتر را انتخاب کردم و فرار را بر قرار ترجیح دادم .

15 خرداد یا 12 محرم

در تمام آن روزها و هفته ها و ماهها با استاد مطهری ارتباط داشتم و ایشان بیش از من و پیش از من در سطوح بالا در متن حوادث و جریانات مبارزه بودند . روزهایی که در قم بودم , برای دیدنشان به تهران می آمدم و یا ایشان را در قم می دیدم . از سربازخانه هم هفته ای دو روز به خاطر متأثل بودن و پارتی داشتن مرخصی می گرفتم . جزء کارهایم , ملاقات استاد مطهری و سایر دست اندرکاران انقلاب برای بحث و تبادل نظر در مسائل جاری . ایشان هم گاه گاهی مثل سایر علمای اعلام سری به سربازخانه می زدند و در محوطه پشت درب جنوبی باغ شاه از ما دیدن می کردند. در یکی از ملاقاتهای روزهای اول که تصادفا همسر و بچه های من هم از قم آمده بودند , دختر سه ساله ام که مرا برای اولین بار با لباس سربازی می دید , با تعجب و اندوه گفت[ : بابا] پاسبان شدی ؟] و دوستان از جمله ایشان هم خندیدند و هم اشکی در فضای چشمشان پیدا شد . ایشان اشکهایش را پاک کرد و ضمنا راهنمایی های بسیار مفیدی هم در خصوص بهره برداری از فرصت کمیاب و استثنایی حضور طلاب در پادگان شاه کرد . در یکی از همان ملاقاتهای روزهای سربازی از راهنمایی ایشان درباره بهره برداری از محرم آن سال برای رسوا کردن [ انقلاب سفید] و افشاگریهای مربوط به فاجعه فیضیه و جلب طلاب به سربازی و سایر خشونت های بی جای رژیم بهره مند شدم .

من وبعضی دوستان دیگر می دانیم که شهید مطهری چه نقش عظیمی در حوادث محرم 42 که منجر به انقلاب پانزده خرداد یا 12 محرم شد , داشتند , نقشی که بخش ناچیزی از آن را رژیم فهمیده بود و به همین جهت , ایشان جزء شصت و چند نفر علمایی بودند که در ارتباط با حادثه 15 خرداد به عنوان عامل محرک بازداشت و در زندان شهربانی محبوس شدند . برگی از پرونده ایشان , یکی از سخنرانی هایشان در مسجد هدایت در خیابان استامبول درباره امام حسین ( . . . من رای سلطنا جائرا] . . . بود که جهت مبارزه را در آن سخنرانی به طرف شخص شاه و رژیم سلطنت هدایت کرده بودند . چیزی که آن روز , هم در مبارزه تازگی داشت و هم برای رژیم غیر قابل تحمل بود . جرم وی در پرونده هم همین مسئله بود که می گفتند چرا مسئله را بدین شکل مطرح کردید ؟ درسها و بحثهای استاد در جمع زندانیان و اثری که روی افکار دیگران گذاشت , خود فصل دیگری از خدمات و ارزش وجود ایشان را تشکیل می دهد .

علمای مهاجر

بازداشت امام خمینی در قم به دنبال آن سخنرانی فوق العاده مهم شان در آن عاشورای تاریخ ساز در فیضیه انفجار عظیمی به وجود آورد که حادثه کم نظیر 15 خرداد را به دنبال داشت و ماهیت درنده خویی رژیم را به معرض دید مردم گذاشت . متعاقب آن , بسیاری از علما و وعاظ و شخصیتهای علمی , سیاسی و اجتماعی بازداشت شدند و جمعی از تجار و کسبه و چهره های مبارز به اتهام محرک در شرف اعدام قرار گرفتند .

ضمنا شایعه ای نیز در کشور پخش شد که رژیم در صدد محاکمه و اعدام امام است . این شایعه به جای اینکه مردم را پس از آن سرکوبی پرقساوت رژیم مرعوب کند , به هیجان آورد . علما و شخصیتهای دینی این هیجان و التهاب مردم را منعکس می کردند . تحت تأثیر همین التهاب و نگرانی , بسیاری از علمای شهرستهانی کشور به تهران مهاجرت کردند و به چاره جویی پرداختند . فشار آنها و مردم , رژیم را مجبور کرد بسیاری از زندانیان , از جمله شهید مطهری را از زندان آزاد کند و امام را از زندان عشرت آباد به خانه ای در داوودیه و سپس به خانه ای در قیطریه منتقل کند و آنجا تحت نظر بگیرد و در حقیقت زندانی کند .

در آن زمان من از سربازخانه فرار کرده بودم و در تهران به طور مخفی زندگی می کردم . استاد مطهری هم از زندان آزاد شده بود و دوستان و هم رزمان دیگر هم در تهران جمع بودند . امام غایب بودند و بار مسئولیت اداره مبارزه به دوش رهبران درجه دوم افتاده بود و مراجع قم و مشهد کمک زیادی نمی کردند . افرادی مثل مطهری و دوستانش بودند که جای خالی امام و رهبر انقلاب را پر می کردند .

جامعه مدرسین در قم و مطهری و همفکرانش در تهران نگذاشتند پرچم مبارزه از اهتزاز بیفتد و چند ماه غیبت امام را به خوبی جبران کردند . رفته رفته امام هم پس از مدتی انقطاع از حوادث بیرون , در جریان نهضت قرار گرفتند و از هدایت و رهنمودهای پیامبر گونه شان بهره مند شدیم .

در این میان , نقش[ هیئتهای مؤتلفه اسلامی] در اجرای برنامه های نهضت و ایجاد ارتباط بین تهران و قم و شهرستانها , در کنار حوزه علمیه و روحانیت به طور کلی بسیار مهم و کارگشا بود . اهمیت نقش شهید مطهری در آن زمان قابل توجه است . زیرا ایشان هم در محیط روحانیت و هم در مؤتلفه و هم گروههای مذهبی , ملی , سیاسی مخالف رژیم مقبول و مطاع و مورد اعتماد و هم علاقه مند به ادامه و توسعه نهضت . در غیاب رهبر, ارزش وجود عنصری چون ایشان خیلی احتیاج به بحث و استدلال ندارد .

امام به قم برمی گردد

مبارزه مردم و فشار افکار عمومی و تلاش علما و مراجع , امام را بعد از چند ماه به قم برگرداند و جان تازه ای به حوزه علمیه و انقلاب اسلامی داد . امام در برگشت به قم و ملاحظه ادامه نهضت در غیابشان احساس رضایت می کردند . انصافا مرحوم مطهری و دوستانش در غیاب رهبر سهم قابل توجهی در حفظ فضای انقلابی و تغذیه فکری و هدایت عملی مبارزان داشتند .

امام بلادرنگ پس از ورود به قم حتی محکمتر و قاطعتر از گذشته به حملات منطقی و حق خود در ضد رژیم واربابان استعمارگرش ادامه دادند وشبهه سازش را که عمال رژیم از طریق رسانه های جمعی می خواستند آن را شایع سازند و ضربه ای به روحیه انقلابی مردم وارد آورند , از میان بردند .

رژیم بیش از چند ماه نتوانست حضور امام را در قم تحمل کند و به محض مطرح شدن مبارزه بر ضد کاپیتولاسیون و روابط ظالمانه غرب با ایران , امام را شبانه از قم دزدید و به[ بورسا] ی ترکیه تبعید کرد .

دوران تبعید حضرت امام

با تبعید امام , بار دیگر سنگینی بار رسالت هدایت مردم و ادامه انقلاب به دوش شاگردان و دست پروردگان امام افتاد که شادروان مطهری از مشخص ترین شان بود . مؤتلفه تحت راهنمایی های ایشان و دوستانش همچنان فعال بود و فعالتر می شد . حوزه علمیه و دیگر نهادها و اکثریت روحانیت کاملا رو در روی رژیم قرار گرفته بودند .

پس از تبعید امام , اولین ماه رمضان را بیسار پرشور و پرتلفات گذراندیم که بسیاری از هم رزمان مان به زندان افتادند . در همان ماه بود که گلوله شهید بخارایی , حسنعلی منصور , صدر اعظم حکومت جلاد شاه را از پای درآورد و متأسفانه با کشف گروه عامل اعدام منصور , راهی برای رژیم به درون هیئت های مؤتلفه باز شد و کادر رهبری مؤتلفه و کادرهای دست دوم در ارتباط با اعدام منصور و حوادث قبل و بعد آن کشف و دستگیر شدند .

استاد مطهری سخت مورد سوءظن و بغض رژیم و همه جا و همه وقت تحت مراقبت افراد و عمال ساواک قرار گرفت . من هم در همین رابطه بازداشت و تحت شدیدترین شکنجه های ممکن آن روز قرار گرفتم . در شرایط جدید , برنامه استاد مطهری شکل و راه جدیدی به خود می گیرد .

در چنین مقاطعی در غیاب امام , حفظ کردن مسیر فکری انقلاب بسیار مشکل بود . افزایش فشار دستگاه و هجومهای گسترده به انقلاب , سبب مخفی شدن کارها می شد . در چنین شرایطی زمینه بروز افکار انحرافی و التقاطی فراهم می آید که به منظور برقراری و حفظ تعادل فکری جامعه نیاز به لنگرگاههایی شدیدا احساس می شود .

کتابها و سخنرانیهای مرحوم مطهری اغلب متعلق به این دوره هاست که بعد از چند سال هنوز به تبلیغات ما حیات می دهد . حاصل زحمات ایشان که به طرق مختلف به جامعه منتقل می شد , به بسیاری از طلاب جوان نیز غذای فکری می داد .

یک نمومه از این حساسیتها که از جمله خاطراتم با استاد نیز به شمار می آید , مربوط به این دوران است . سالها 50 تا 57 به لحاظ فکری سالهای پربحرانی برای مردم و سالهای نگران کننده ای برای افرادی مثل ایشان بود . مجاهدین خلق با افکار انحرافی در صحنه بودند و به علت محور بودن آنها در مقاطعی , در خیلی از جوانها زمینه انحراف ایجاد شده بود که نگرانی شدید شهید مطهری را برمی انگیخت . از طرفی به علت در میدان بودن من , ایشان نگران بود که مبادا من هم طرز تفکر انحرافی پیدا کنم .

اما در دو مورد , ایشان بر سر مسائل عقیدتی به من تبریک گفت . یکی مربوط به نقدی بود که بر کتاب[ فلسفه تاریخ] دکتر پیمان نوشته بودم و دیگری مربوط به بحث من با بهرام آرام در زندان .

پیش از زندان در اوج گرایش نسل جوان به مارکسیسم از طرف جمع دوستان , من و آقای باهنر و دکتر پیمان مسئولیتی را پذیرفتیم که در برابر مارکسیستها در زمینه فلسفه تاریخ که از محورهای اصلی اختلاف بود , فلسفه تاریخی بابینش قرآنی ارائه کنیم . مارکسیستها با بینش مادی تاریخ را تفسیر می کردند , در حالی که در قرآن به وضوح تأثیر عوامل غیر مادی هم در تاریخ مطرح است .

دکتر پیمان در ادامه آن بررسی ها کتابی با عنوان[ فلسفه تاریخ] نوشته بود و نسخه ای از آن را از طریق ملاقاتی ها برای ما فرستاد , پس از مطالعه , من به این نتیجه رسیدم که بر این اثر نیز تا حدود زیادی همان بینش مادی حاکم است . نقطه نظرهای خودم را یادداشت کردم و برای آقای باهنر فرستادم تا ایشان در جهت اصلاح کتاب با دکتر پیمان همکاری کنند . از سرنوشت آن یادداشت ها نیز اطلاعی ندارم .

آن یادداشت ها را آقای مطهری دیده بود . چون ایشان هم در جریان کار ما بود . بعد از آزادی من اززندان , وقتی شهید مطهری به دیدن من آمد , به من تبریک گفت .

از ماجرای دوم هم خاطره ای دارم . یادم است که من در زندان بودم که اغلب سران مجاهدین خلق رسما اعلام کردند که مارکسیست شده اند . از آن به بعد , ما دیگر آنها را تأیید نکردیم . در زندان من با سران مجاهدین در این مورد بحث کردم . از جمله بهرام آرام . او ازمن پرسید[ : مگر شما ضد شاه نیستید ؟]

گفتم[ : چرا] .

گفت[ : مگر شما ضد استثمار نیستید ؟]

گفتم[ : چرا] .

گفت[ : خوب , ما اکنون بر ضد استثمار شاه می جنگیم . شما هم باید ما را تأیید کنید] .

من گفتم[ : ما با آن ضد استثماری که خدا نداشته باشد , موافق نیستیم . ما آن حرکت ضداستثماری و ضد شاهی را می پسندیم که در سایه تعلیمات الهی و با قبول خدا باشد . ما هیچ وقت مبارزه نمی کنیم تا شاه برود و استالین جایگزینش شود . با کسی هم که مبارزه کند تا استالین جای شاه را بگیرد , مبارزه می کنیم] .

وقتی از زندان آزاد شدم , شهید مطهری که ماجرای این بحث را شنیده بود , به من گفت :

وقتی من شنیدم که تو با صراحت این جمله را گفتی , دیگر خاطرم جمع شد که کسانی هستند که آنجا در مقابل انحراف فکری بایستند .

این برخورد صریح من با یک فرد مسلح خشن که در تصفیه عقیدتی چند همرزم خود را کشته بود و ممکن بود در عصبانیت دست به هر اقدامی بزند , برای آقای مطهری خیلی جالب بود . خوشحالی بسیار ایشان , بیانگر حساسیت فوق العاده در مقابل اعوجاجات و انحرافی فکری بود .

ایشان از اول , نوشته ها و گفته های مجاهدین خلق را غیر اسلامی می دانست و حاضر نشد با آنها همکاری کند . البته ما هم ایدئولوژی آنها را قبول نداشتم . منتها قول داده بودند که افکارشان را تحت هدایت روحانیت آگاه اصلاح کنند که البته تخلف کردند .

مرحوم مطهری به آنها اعتماد نکرد و این طرز مبارزه را قبول نداشت . از این رو , از این میدان , قدری کنار رفت . البته به علت حضور ایشان در متن حرکت و جریان مبارزه , با ایشان در تماس بودیم و همیشه مورد اعتماد و مشورت ما بود .

آن دوران مصادف با تحرک در میان قشر تحصیل کرده بود . در دانشگاهها عناصر پخته ای برای تحقیق مسائل پیدا شده بودند . در سالهای اول آن دهه از مبارزه , آقای مطهری دست به کار شده بود . بعدا هم ناظر بود و نوعی اشراف هدایتی داشت . تمام آن دوره , ایشان در میان تشنگان معارف اسلامی و محققان بودند که به علت شناخت از ایشان , به او مراجعه می کردند . به علت حضور هم زمان ایشان در دانشگاه , بازار و حوزه , همه این زمینه ها را درک می کرد و برای همه آنها مطلب و فکر داشت . به خاطر دارم که زمانی منزل آقای مطهری نزدیکی های کوچه آبشار بود . مدرسه مروی هم پاتوق علمی ایشان بود . ایشان آن موقع پول برای تاکسی سوار شدن هم نداشت و این مسیر را پیاده می رفت . ایشان می گفت :

من در این تکه راه معمولا خیلی فکر می کنم . راه 20 دقیقه ای منزل تا مدرسه را به فکر کردن به یکی از مطالبم که احتیاج به فکر دارد, می گذارنم. از شیوه نوشتن و گفتن ایشان می توان دریافت که ایشان به مسائل با طمأنینه فکر می کرد و بعد از تنظیم در ذهن , آنها را روی کاغذ می آورد و بعد از برخورد با دنیای خارج , به کمک فکر بسیار منظم و فلسفی خود , مطالب را تنظیم می کرد . در همه مسائل نظر داشت و فرصت گفتن یا نوشتن و انتقال را نیز یافته بود . درس دادن ایشان در دانشگاه در حقیقت یکی از این فرصتهای مغتنم بود .

تشکل روحانیت مبارز

در ماههای آخر پیش از پیروزی انقلاب , تشکیلات روحانیت مبارز تهران تأسیس شد و آقای مطهری از عناصر اصلی آن بود .

شکل گیری تشکیلات به این صورت بود که گروهی از ما من , آقایان مطهری , بهشتی , باهنر , موسوی اردبیلی , مفتح و . . . در هسته مرکزی بودیم و تهران را به چند منطقه تقسیم کردیم و در هر منطقه با اجتماع روحانیانی که می شناختیم , انتخاباتی شد و دو نفر نماینده برای حضور در مرکز انتخاب شدند . از ترکیب آن نمایندگان و جمع ما , روحانیت مبارز مرکزیتی جدید پیدا کرد و کمیته راهپیمایی را تشکیل داد . همه تصمیم ها و مصوبه ها و آمدن فردی یا کنار گذاشتن فرد دیگر , به صورت دموکراتیک انجام می شد . تشکیل هسته حکومت اسلامی

در جریان اوج گیری انقلاب , مرحوم استاد در پاریس با امام مذاکرات طولانی کرده بود و امام به ایشان مأموریت تشکیل هسته حکومت اسلامی را در ایران با حضور چند نفر که امام نام برده بودند , دادند .

حضرت امام آقایان شهید مطهری , شهید بهشتی و موسوی اردبیلی و شهید باهنر و این جانب هاشمی رفسنجانی را به عنوان هسته اول شورای انقلاب تعیین کرده و اجازه داده بودند که افراد دیگر به اتفاق نظر این پنج نفر اضافه شوند و در جلسات ابتدایی تصمیم بر این شد که حتی الامکان ترکیب شورا از اعضای روحانی و غیر روحانی به نسبت مساوی ونزدیک به هم باشد . نقش استاد شهیدمان آقای مطهری در شکل گیری انقلاب و همچنین در هدایت فکری شورای انقلاب تردیدناپذیر است . در ابتدای تشکیل هسته فوق که با هدف تصمیم گیری وبرنامه ریزی در خصوص مدیریت کشور , تشکیل دولت و . . . ایجاد شده بود , به علت آنکه امام با ایشان سخن گفته بود , طبعا مطهری موقعیت مرجع ما را داشت . نص امام را بیشتر بایستی از ایشان می شنیدیم . من فکر می کنم این مسئله بی جهت نیز نبود . چون امام از خطوط گوناگون چپ , راست , ملی گرایی و امثال آن خوب مطلع بودند و می دانستند که بعد از پیروزی و آزاد شدن جو , این خطوط ظهور می کنند . ضمن آنکه در آن موقع این خطوط دارای حمایت خارجی بودند .

آقای مطهری هم در دوران پیش از پیروزی , قاطعیت و انعطاف ناپذیری خودشان را در مقابل خطوط نشان داده بودند . از این جهت , هر چند قاعدتا همه با هم بودیم . امام ایشان را انتخاب کردند و این مأموریت را به ایشان سپردند . به علاوه فکر می کنم حضور ایشان در پاریس نیز مؤثر بود . آقای مطهری این نقش و روحیه را تا آخر حیات کاملا داشتند که نقش مهمی هم بود .

حساسیت مطهری نسبت به محتوای حرکت اسلامی

خیلی مواظب بود که خطوط انحرافی با آن سرو صدای زیاد که آن روز , در جامعه ما وجود داشت , به شورای انقلاب راه نیابد .

در شورای انقلاب , رسوبات افکار خاصی در ذهن پاره ای از افراد چه آنها که از اروپا آمده بودند و چه آنها که در اینجا بودند وجود داشت . هر چند که آن روزها زمینه بروز این قبیل مسائل در شورای انقلاب کم بود و اگر هم امکان ابراز می یافت , شهید مطهری جزء کسانی بود که به شدت مقاومت می کرد و در برابر آن می ایستاد و شاید حساستر از دیگران بود .

البته در این جهت خوشبختانه همه ما متفق بودیم , یعنی در طول تاریخ همکاری ما با ایشان در شورای انقلاب , هیچ موردی پیش نیامد که در موضع گیری فکری یا عملی , ما با هم اختلاف داشته باشیم . حال اگر ایشان حساستر بود و زودتر عکس العمل نشان می داد , در چنین مواردی دیگران هم زود با ایشان هماهنگ می شدند . تکیه ایشان بر روی خط سالم اسلامی و بدون پیرایه , بسیار مؤثر بود .

در آن روزها طرز تفکری وجود داشت که شورای انقلاب و دولت [ , ائتلافی ] باشد و تمایل داشتند از همه جناحهای موجود افرادی را بیاورند . از چپهای خیلی افراطی که الان محارب شده اند تا چهره های دانشگاهی که نه خط درستی داشتند و نه دین و سابقه مبارزاتی صمیمی . همچنین اصراری بر آوردن تکنوکرات هایی بود که بنا بود طردشوند . یک جناح فکر می کرد این قبیل افراد نیرو به شمار می آیند و باید عضویت داشته باشند . آقای مطهری در مقابل همه اینها مقاومت می کرد و می گفت این گونه افراد نباید وارد امور شوند . از این رو , با دیدن کوچکترین انحرافی از خط اسلام , ایشان مقاومت می کردند .

آن روز ایشان حساسترین فردی بود که خطر گروهک ها را احساس می کرد . برای وی عمده این بود که خط اسلامی را اجرا کند و آلوده نشود . او بود که زنگ خطر را پیش از پیروزی نواخته بود و همین مسئله سبب شده بود که گاهی ازجانب مراکز روشنفکری و گاه از جانب مراکز تند و انقلابی ایشان را منزوی کنند .

بعد از پیروزی چون توان منزوی کردن ایشان را نداشتند , ایشان همان زنگهای خطر را بلند تر و بیشتر به صدا در آورده بود . حتی در آن چند روزی که اداره بیت امام به هنگام ورود امام به عهده ایشان و من بود , ایشان مراقب بود که مبادا عناصر ناسالم گروهک ها یا غیر گروهک ها در بیت امام نفوذ واخلال کنند . حالت[ بیدار باش] خصیصه ایشان بود . شهادت مطهری

شاید بی جهت هم نبود که ایشان اولین شهید از میان ما بود . با توجه به اینکه همه می دانند ایشان فرد هیجانی پرخاش گر غوغا آفرینی نبود , بلکه آرام و متین و شمرده شمرده حرکت می کرد طبعا دیرتر نیز باید مورد توجه دشمن قرار بگیرد . اما اینکه اول سراغ ایشان رفتند , نشانه شناخت دقیق دشمنان از ایشان و همین طور عمق کارشان بود .

بنابراین , دشمنان وقتی تصمیم گرفتند حرکت انقلاب را بی محتوا کنند , اولین کسی را که می بایستی می زدند , ایشان بود . مطهری به مثابه اولین خاکریز و اولین دیوار اسلام در نظر دشمنان جلو گر شده بود و طبعا همه تلاششان متوجه شکستن این سد عظیم بود . اول در فکر افتادند که شخصیت ایشان را ترور کنند و شاید اگر این کار عملی می شد , برای آنها بهتر بود . در واقع یکی از کارهای استکبار همین بوده است . در زمان حضرت علی ( ع ) و حتی در زمان حضرت موسی و عیسی ( ع ) نیز به دنبالش بوده اند که شخصیت چنین انسانهایی را بشکنند تا افکار , نوشته ها و سخنرانی هایشان بی اثر و بی خاصیت شود . از این رو , بدنام کردن و ترسیم چهره ای غیر انقلابی و ناخالص از شهید مطهری , یکی از اهداف دیرینه دشمنان بود . طبعا در صورت تحقق چنین امری , نوشته ها وگفته های ایشان اثر فعلی را نمی داشت . قبل از انقلاب , حرکت هایی شروع شده بود که خبر آن به ما می رسید . با شیوه های بسیار ناجوانمردانه , غیر اخلاقی , غیر انسانی و غیر اسلامی سعی در وارد ساختن اتهاماتی به ایشان بود که در این جریان در محافل چپ و التقاطی تصمیم گیری می شد . در آن موقع با توجه به امکانات تبلیغاتی خیلی زیاد , دشمنان قصد داشتند ایشان را از چشم مردم و از نظر امام و روحانیت بیندازند . اما آقای مطهری بسیار ریشه دارترین از این سطح بود که آنها به سهولت بتوانند به این کار اقدام کنند .

التبه این خاصیت شهادت شخصیت های بزرگ است . از این جهت ارزش دارد که هر شخصیت بزرگ و هر اهل قلم و گوینده ای با مرگ عادی از دنیا نرود . برای چنین شخصیت هایی ارزشمندترین چیزها این است که زندگی آنها با خون و مبارزه و شهادت ختم شود تا سراسر زندگی آنها معنا یابد . با شهادت آقای مطهری , نفاق و شرکت و کفر و الحاد و به طور کلی استکبار از این جنایت خشنود شد . اما برای ما این اثر را داشت که ملت و جامعه ما را بیدار کرد . اهداف مطهری را خون و کتابها و گفته های به انجام می رسانند . بنابراین شهید مطهری استوانه انقلاب و شاگرد بسیار فهمیده ای برای امام و آیینه بسیار خوبی برای انتقال افکار امام و واسطه خوبی برای انتقال اسلام به مردم بود و امروز هم خون و آثارش ترکیب بسیار مقدسی برای تداوم انقلاب است .