مصاحبه آِت ا... هاشمی رفسنجانی با روزنامه کیهان مصاحبه کننده : دبیر گروه گفت و گوی روزنامه کیهان
Éحال شما چطور است؟
Èالحمدللّه.
Éدر کجا مجروح شدید؟
Èسال 62 در منطقه عملیاتی رمضان و دقیقآ در پاسگاه زید.
Éعملیات رمضان که در اواخر تیر ماه سال 61 انجام شد.
Èاگر خاطرتان باشد حدود یک بعد از عملیات تصمیم گرفته بودیم خاکریزها را چند صد متر جلو ببریم. در عملیات جلو بردن خاکریزها مجروح شدم.
Éچند ساله بودید؟
Èساله
Éاز کی به جنگ رفتید؟
Èجنگ به سراغ ما آمد. ما در اهواز زندگی میکردیم. از همان روزهای اول درگیر مسایل جنگ شدیم.
Éاز چه ناحیهای آسیب دیدید؟
Èاز کمر قطع نخاع شدم.
Éروزی چند ساعت روی ویلچر مینشینید؟
Èبستگی به وضع حال و کار دارد. گاهی دو سه ساعت و گاهی از صبح علیالطلوع تا پاسی از شب.
Éکار شما در روزنامه چیست؟
Èدبیر گروه گفت و گوها هستم.
Éاز کی در روزنامه کار میکنید؟
Èحدود 10 سال.
Éچقدر درس خواندهاید؟
Èتا مقطع فوق لیسانس حقوق بینالملل.
Éپس موقع جانبازی دانشآموز دبیرستان بودید؟
Èبله، دوم دبیرستان بودم.
Éفکر میکنم قبلا شما را دیدهام.
Èدو بار خدمت رسیدهام. یک بار به ملاقات جانبازان در آسایشگاه امام خمینی(ره) آمده بودید. بار دوم در دانشگاه علوم انتظامی به عنوان استاد نمونه خدمت شما معرفی شدم.
Éدرست است. الان وضع رسیدگی به شما چطور است؟
Èالان خوب است. تا چند سال پیش چشم ما به حقوق آخر ماه بود، ولی الحمدلله چند سالی است که با قانون «حالت اشتغال جانبازان» وضع ما خوب است. البته این وضع مربوط به جانبازان با درصد از کارافتادگی بالاست. جانبازان با درصد پایین هنوز وضع مطلوبی ندارند.
Éاز زندگی خود راضی هستید؟
Èما کی باشیم حاجآقا؟! انشاءاللّه زندگی از ما راضی باشد.
Éالحمدلله روحیه شما خوب است. من آمادهام که شروع کنیم.
Èبسماللّه الرحمنالرحیم. اولا تشکر ویژه آقای شریعتمداری را خدمت شما ابلاغ میکنم که به این سرعت مصاحبه با روزنامه را قبول کردید. خودم هم شخصآ تشکر میکنم که این فرصت را به من دادید. در واقع یک جور افتخار در عرصه کاری ماست. شاید بالاترین کاری که در زندگی حرفهای خودم انجام میدهم، همین مصاحبه است. هدف ما این است که کارنامه جمهوری اسلامی را در این ربع قرن با شما دوره کنیم. هدف از اینکه شما مورد نظر قرار گرفتید، این بود که هر چه با آقای شریعمتداری بررسی کردیم، هیچ فردی را مناسبتر از شما ندیدیم تا در دفاع از کلیات نظام بتوانیم با او همه مسایل را مطرح کنیم. احساس میکنیم چند سال است که دستاوردهای انقلاب در داخل به شدّت مورد هجمه در داخل قرار گرفته است. هجمه از بیرون که از اول انقلاب هم بود. ولی چند سال است که شروع شد و متأسفانه نتیجه هم داده است. نسل جوانی که از مسایل جنگ و انقلاب بیاطلاع بودند، تقریبآ هیچ چیز نمیدانند. به این نتیجه رسیدیم که لازم است از ربع قرن عملکرد نظام دفاع جانانهای کنیم. اینکه خودمان مطلب، مقاله و یادداشت بنویسیم، کفایت نمیکند. باید کسی این حرفها را بزند که در واقع خودش در متن و یکی از گردانندگان اصلی این ماجرا بوده است. از نظر ما اگر نگوییم که شما معادل نظام هستید - اگر این را بگوییم آقایان ایراد میگیرند که شما افراد را معادل نظام میگیرید - لااقل معدل نظام تلقی میشوید و پاسخهای شما برای جامعه اقناع ایجاد میکند.
Éبسماللّهلرحمنالرحیم، به بحثی که مطرح کردید، علاقمند هستم. به همین دلیل جواب دادم. پنج، شش مصاحبه نیمه کاره دارم که دو، سه هفته یک بار میآیند و با آنها صحبت میکنیم. آنها زمانبندی شما را ندارند.
لزوم بیان دستاوردهای
نظام در 25 سالگی
پیروزی انقلاب اسلامی
ممکن است بعضی از آنها دچار تأخیر شود. علت دیگر این بود که در فکر بودم این چند خطبه نماز جمعه از الان تا 22 بهمن را درباره دستاوردهای انقلاب در این ربع قرن بگویم. از سخنرانی در مجلس خبرگان شروع کردم. البته آن سخنرانی در دستور بود. عمدآ آن موضوع را انتخاب کردم. فکر میکنم بعید است که وقت داشته باشم مطالب را آماده کنم. شاید هم برای خطبهها شروع به مطالعه کنم. ولی چون اصل این مسأله را برای ربع قرن لازم میدانم و از طرف شما هم تقاضا شد، دیدم همان است که من میخواهم. لذا منتّی بر کسی ندارم. یعنی آنچه را که میخواستم، شما به دنبال آن آمدید. ممکن است در خطبهها به گونهای دیگر باشد.
È پس وقتی که مورد نظر ماست، به ما داده میشود. ما هم سقفی برای این کار نداریم. در دهه فجر هفت روز کاری داریم که روزنامه چاپ میشود. برای آن هفت روز حداقل یک صحفه در نظر گرفتیم. پیشبینی ما این است که بیشتر از هفت صفحه خواهد شد. لذا ما قبل از دهه فجر چند مصاحبه را شروع میکنیم. برنامه ما این است که همزمان کتابی را از مجموعه این مصاحبهها آماده کنیم و به مجرد اینکه چاپ مصاحبه در روزنامه در 21 بهمن تمام شد، در 22 بهمن کتاب در خیابان آزادی در دسترس مردم باشد. ناگفته نماند که هدف دفاع از نظام را تعقیب میکنیم. تقاضای ما این است که این فرصتها زودتر به ما داده شود که بتوانیم مصاحبه را جمع و کتاب را آماده کنیم. بعد که چاپ در روزنامه تمام شد، کتاب آماده شود. چهار دروه را در نظر گرفتیم :
1- از تأسیس شورای انقلاب تا تیر ماه سال 60 که در واقع حاکمیت یک دست با حزباللّه است.
2- مقطع جنگ تا رحلت حضرت امام.
3- دولت سازندگی.
4- دولت دوم خرداد تا الان و یک جلسه هم برای جمع بندی میگذاریم.
فکر میکنم 12 ساعت برای این مصاحبه کم باشد. من یکی دو نکته را درباره این قضیه عرض کنم. اولین نکته این است که بعضی از پرسشهایی که مطرح میشود، پرسش واقعی است. یعنی واقعآ سؤال است. برای ما و دوستان انقلاب مبهم است. میپرسیم که پاسخ آن را بگیریم. ممکن است قبلا پاسخ داده باشید. ولی نارسا و مبهم بوده است. بعضی از پرسشها، واقعی نیست. شبهاتی است که دیگران و عمدتآ معاندین و خنّاسان مطرح کردند. ما هم در حدّ توان خودمان در محافل خصوصی و در سخنرانی و پرسش و پاسخها جواب میدهیم و چه بسا جواب قانع کننده هم دادیم. اما پاسخ از زبان شما تأثیر دیگری دارد. لذا بعضی از سؤالهای ما طرح شبهههاست و شما هم متوجه اینها میشوید. فکر میکنیم پاسخ هر دو نوع سؤال لازم است. به همین جهت بعضی از پرسشها ممکن است گزندگی داشته باشند. پیشاپیش میخواهم که ما را عفو بفرمایید.
É قطعآ به طور غیر محدود، به هر پرسشی که شما طرح کنید، جواب خواهیم داد.
È اوّلین سؤال درباره مقطع شورای انقلاب است. شما در آذر ماه 57 از زندان آزاد شدید و در جریان حرکت توفنده مردم قرار گرفتید. به طور مشخص سؤال اول ما در مورد مقطع تشکیل
جمع چند نفره مبارزین،
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی
تشکیل شورا،
مرسوم ادبیات انقلابها
شورای انقلاب است. هسته اولیه آن با فرمان حضرت امام(ره) پنج نفر از روحانیون برجسته بودند که حضرت عالی هم جزو آنها بودید، مأمور تشکیل شورای انقلاب شدند. در منابع و اسناد اینگونه آمده که حضرت امام به شهید مطهری اجازه دادند با توافق این پنج نفر افراد دیگری را اضافه کنند. بعدآ از قول شما نقل شده که تلاشتان این بود که در افرادی که قرار بود اضافه شوند، تعادلی بین روحانیون و غیر روحانیون وجود داشته باشد. منتها در افرادی که اضافه شدند، این تعادل رعایت نشده است. یعنی سه نفراز روحانیون، آیتاللّه مهدی کنی، آیتاللّه طالقانی و مقام معظم رهبری و چند نفر از غیر روحانیون اضافه شدند. ولی باز این تعادل برقرار نشد. سؤال اول ما به طور مشخص این است که با توجه به اینکه حضرت امام(ره) مخالف سپردن امور دولتی و اجرایی به روحانیون بودند، چطور ترکیب اولیه را از روحانیون انتخاب کردند و با افرادی که در حلقه دوم اضافه شدند، تعداد روحانیون بر غیر روحانی چربش دارد؟
É قبل از پاسخ به این سؤال، یک مقدار توضیح میدهم تا سؤال شما روشن شود. قبل از اینکه امام حکمی بفرمایند، ما، یعنی کسانی که در مبارزه حضور داشتند و تأثیرگذار بودند، جلساتی داشتیم، حدود هفت، هشت نفر بودیم که همیشه جمع میشدیم. هدف ما این بود که نیروهای انقلاب را که متفرّق و از جریانهای مختلف بودند، سامان بدهیم. اسم آن جمع را هم شورای انقلاب گذاشته بودیم، برای اینکه فرهنگ آن زمان این بود که معمولا انقلابها شورایی داشتند و در ادبیات انقلابها مرسوم بود. منتها به صورت رسمی نبود. ولی جریانها میدانستند مرکزیتی هست که تصمیمات
حکم امام برای هسته
مرکزی شورای انقلاب
شورای انقلاب در
اوایل پیروزی
چند و چون تعداد
اعضای شورای انقلاب
علت نبودن آیت الله
منتظری در شورای انقلاب
کلّی را میگیرد و قبول هم میکردند. چون میدانستند اعضای آن چه کسانی هستند. جمع ما متشکّل از چند نفر روحانی و چند نفر از آقایان نهضت آزادی و بعضی از ملیگراها بود. بعدآ وقتی آیتاللّه مطهری به پاریس رفتند، کم و بیش ذهن امام(ره) آشنا بود. امام حکم دادند: 5 نفر هسته مرکزی باشیم و به اتفاق آرا افرادی را اضافه کنیم و باید هم اضافه میکردیم. اینکه بین روحانی و غیر روحانی تعادل باشد، تصمیم ما بود. یادم نیست امام چنین دستوری به ما داده باشند. ولی تا آخر مراعات کردیم. یعنی ما 5 نفر روحانی بودیم و 3 روحانی دیگر هم اضافه شدند که 8 نفر شدیم. بنا بود تعداد ما بین 11 تا 15 نفر باشد و 3 نفر هم علیالبدل باشند. بنابراین بقیه غیر روحانی بودند و معمولا در حدود 15 نفر ماندیم. جابجا میشدیم، ولی تعداد همان بود. بنابراین تعادل را حفظ کردیم. این بند تأیید شده خودمان بود و به آن وفادار ماندیم. وقتی که دولت مهندس بازرگان تشکیل شد، 5 نفربه دولت رفتند و 5 نفر دیگر را جایگزین کردیم. بعد هم که شهید مطهری شهید شدند، افراد دیگری را اضافه کردیم. در دوره اخر که دولت استعفا داد و کارهای اجرایی به عهده شورا گذاشته شد، ما 2 نفر اضافه کردیم. پس تعداد ما باز هم همین حدود بود. 3 نفر بیرون رفتند و 2 نفر اضافه کردیم. عدد ما هم بین 15، 16 و 17 نفر بود.
È به نظر میرسد آن موقع در بین علما جای یک نفر خالی بود. برای ما جای سؤال است که چرا همه شخصیتهای برجسته روحانی در عالیترین سطح بودند، ولی اسم آیتاللّه منتظری نبود؟
É موقعی که ما خودمان تشکیل دادیم، آیتاللّه منتظری در زندان بود. طبعآ ایشان غایب بود. بعد از آزادی از زندان هم به قم رفتند. بنا نبود کسی را به صورت تشریفاتی داشته باشیم. شورای انقلاب واقعآ شبانه روز کار
عضویت آیت الله منتظری
برای شورای انقلاب در
سال اول پس از پیروزی
تلاش برای حفظ تعادل
افراد روحانی و غیرروحانی
در شورای انقلاب
میکرد. ولی اواخر، در یک دوره، مرتّب در جلسات ما شرکت میکرد. بعد از رفراندوم قانون اساسی مشکلاتی پیش آمده بود که ایشان مرتّب شرکت میکرد و شاید با حق رأی شرکت میکرد.
È چه مشکلاتی بود؟
É مشکلات جامعه بود. خیلی مسایل اتفاق افتاد. منجمله پس از درج ولایت فقیه در قانون اساسی گروهکها مزاحمت زیادی کردند. البته افراد دیگر هم بودند که شخصیت آنها ایجاب میکرد جزو اوّلین شورا باشند و شاید در سطح ما و بهتر از ما بودند. منتهی بنا نداشتیم که شورا را خیلی بزرگ کنیم. ضمن اینکه میخواستیم تعادل را هم حفظ کنیم.
È در سالگرد شهادت شهید مطهری در سال 63 از قول شما نقل شده که شهید مطهری اولین شخصی بود که امام ماموریت تشکیل دولت اسلامی را به ایشان واگذار کردند. در جاهای دیگر هم شنیدیم که خود شهید مطهری، مرحوم مهندس بازرگان را برای تشکیل دولت به حضرت امام(ره) معرفی کردند. امام هم تأکید کردند که من با تأیید دیگران ایشان را به نخستوزیری منصوب کردم و خودم نظر خاصی نداشتم. موقعی که حضرت امام علیه نهضت آزادی موضع گرفتند، با صراحت این مطلب را عنوان کردند. از قول شما هم نقل شده که در یک جلسه شورای انقلاب که حضرت امام حضور داشتند، شهید مطهری، مهندس بازرگان را به امام معرفی کردند و ایشان هم پذیرفتند. جمع این دو مطلب که شهید مطهری مأمور تشکیل دولت بوده و نهایتآ مهندس بازرگان مأمور تشکیل انتقالی شد، چگونه خواهد بود؟ چون اگر شهید مطهری مسؤول تشکیل دولت شده بودند، پس نظر امام این بود که
از بحث حکومت اسلامی
تا انتخاب مهندس بازرگان
برای نخست وزیری
نظرات موافق و مخالف
حضور روحانیت در
کارهای اجرایی
عدم موافقت امام
با نامزدی دکتر بهشتی
برای ریاست جمهوری
روحانی تشکیل دولت بدهند.
Éمن فکر نمیکنم با این تعبیر گفته باشم. منظور از دولت اسلامی همین حکومت اسلامی بود و حکومت اسلامی رسمی هم با همین شورای انقلاب شکل گرفت و شورای انقلاب مهندس بازرگان را برای نخستوزیری به امام(ره) پیشنهاد کرد. اینکه شهید مطهری مأمور شدند، به این معناست که امام(ره) اولین حکم را به ایشان دادند که به تهران بروید و این کار را بکنید. اینطور نیست که ایشان بیایند و دولت به معنای قوه مجریه درست کنند. بنابراین حرفهایی که در حواشی این حکم از طرف من یا افراد دیگر زده شد، به این منظور بود. من به خاطر ندارم که کسی گفته باشد شهید مطهری مأمور تشکل دولت شدند.
Èتعبیر دقیقآ همین است.
Éاگر من گفتم، منظورم این بود. درباره سؤالی که مطرح کردید، اولا چنین قراری هیچ وقت نبود. چنین بحثی هیچ وقت حتّی بین ما نشده بود که روحانیت در کارهای حکومتی دخالت کند یا نکند و یا در چه سطحی دخالت کند و در چه سطحی دخالت نکند. در محافل خصوصی نظراتی ابراز میشد و بعضیها موافق و بعضیها مخالف بودند و حرفهایی میزدند. اما ما هیچ وقت به چنین تصمیمی نرسیده بودیم.
Èنظر حضرت امام(ره) چه بود؟
Éامام (ره) هم به چنین تصمیمی نرسیده بودند. از کارهای امام معلوم میشود. این بحث موقعی جدّی شد که میخواستیم برای اولین بار رئیس جمهور انتخاب کنیم که نامزد ما آیتاللّه بهشتی بودند. آن موقع این بحث مطرح شد که امام موافقت نکردند که یک شخص روحانی نامزد ریاست جمهوری شود. این مربوط به آن زمان است. البته از قبل نظراتی بود. به
تأکید امام برای حضور
جدّی روحانیت در مجلس
وظایف شورای انقلاب
در اساسنامه
خصوص اینکه شورای انقلاب از نوع کار اجرایی نبود. اگر هم بحثی بود، کار اجرایی نبود. امام(ره) از همان اول میگفتند: «مجلس جای مناسبی برای آقایان روحانی است.» این نظر امام بارها شنیده شد. حتی امام در قضیه آیتاللّه بهشتی به ما گفتند: «شما بیشتر دنبال مجلس بروید.» حکمی هم که امام دادند، برای شورای انقلاب بود. شورای انقلاب هم اول اجرایی نبود. اساسنامه شورای انقلاب را که نوشتیم و صلاحیتها را تعیین کردیم، گفتیم شورای انقلاب وظایف مجلس و سلطنت را - چون ما هنوز قانون اساسی جدید نداشتیم - به عهده بگیرد. در حقیقت کارهایی را که آن زمان به دست شاه و مجلس بود، به شورای انقلاب داده شد.
Èاز منابع و آمار موجود چنین استنباط میشود که بحث سپردن سمتهای اجرایی - نه تقنینی و قضایی - به روحانیون از همان اول انقلاب مطرح بود. حتّی از قول شهید بهشتی نقل شده که ایشان جزو مخالفین بودند. با مقداری که غور کردم، به نظر میرسد تنها کسی که آن موقع در بین بزرگان قوم موافق این قضیه بودند، حضرت عالی بودید. با آقای علی مطهری که صحبت کردیم، ایشان گفتند: من یک روز در ماشین خدمت مرحوم پدرم و جناب آقای هاشمی بودم و این بحث بین آن دو در گرفت که آقای هاشمی به پدرم گفتند: چرا شما مخالف هستید که روحانیون سمتها را بگیرند؟ مثلا حتی اسم بردند که چرا باید فلانی باشد و فلان روحانی که لایقتر است، نباشد؟ به نظر میرسد این بحث از اوّل وجود داشته و در آستانه ریاستجمهوری جدّیتر شده است.
Éگفتم این بحث در محافل خصوصی مطرح بود و نظراتی هم داده میشد. برای اولین بار که اساسنامه شورای انقلاب را نوشتیم و به امضای
تفویض مسؤولیتهای
شاه و مجلس
به شورای انقلاب
انتخاب یک روحانی
برای سفارت ایران
در آمریکا توسط
حضرت امام
دلایل مخالفان حضور
روحانیت در کارهای اجرایی
مخالفت بسیاری از روحانیون
مبارز با طرح عدم دخالت
روحانیت در امور اجرایی
امام رسید، در همان اساسنامه هست که مسؤولیتهای شاه و مجلس به عهده شورای انقلاب است. شاه که مسؤولیت اجرایی نداشت. بحث اینگونه نبود که به یک تصمیم برسیم. یا از همان روزهای اول، امام(ره) فرمانده کمیته را تعیین کردند. مگر کار کمیته چیست؟ شبه اجرایی است. یا امام(ره) به مرحوم دکتر حائری یزدی که در آمریکا بود، گفتند: مسؤول سفارت ما در آمریکا باشد. ایشان اولین سفیر ما در آمریکا بود. میخواهم بگویم تصوّرات اینگونه در حدّ بحث محفلی و سیاسی بود. اما هیچوقت به تصمیم نرسید.
Èچرا اصلا این نظر به طور جدّی وجود داشت که روحانیون، در حالی که صاحبان اصلی انقلاب بودند، در امور اجرایی نباشند؟
Éآنهایی که میگفتند، استدلالی داشتند و هنوز هم دارند که من هم هنوز استدلال آنها را قبول ندارم. استدلال آنها این بود که کار اجرایی موافق و مخالف و شکست و پیروزی دارد و رضایت و عدم رضایت در آن است. روحانیت باید در سطح بالاتری باشد که آلوده به توقعات مردم نشود. میگفتند: اشکالاتی که به دستگاه اجرایی وارد میشود، به تقدّس روحانیت آسیب میرساند. روحانیت باید نظارت کند. عمده حرفهای آنها این بود. میگفتند: حضور روحانی در مجلس عیبی ندارد و قوه قضائیه هم باید باشد و طبعآ هست. نوع استدلال این بود. تنها من نبودم که موافق نبودم. شهید بهشتی و شهید باهنر و خیلیها مثل من فکر میکردند. در همان مقطع آیتاللّه خامنهای معاون وزیر دفاع شده بودند. شهید باهنر در آموزش و پرورش مسؤولیت گرفته بودند. حرف ما این بود که اگر لباس را ملاک قرار دهیم، هیچ منطق اسلامی ندارد. هر کس صلاحیت دارد - روحانی یا غیر روحانی - در مصدر امور باشد. ما باید به صلاحیتها نگاه کنیم. نه به لباس.
دلایل موافقات حضور
روحانیت در کارهای اجرایی
ضررها و منافع
حضور روحانیت
در کارهای اجرایی
حکومت پیامبر(ص) و
علی(ع)، دلیلی بر حضور
روحانیت در امور اجرایی
نکته دوم این بود که خودخواهی است که خودمان را از کار اجرایی جدا کنیم و بخواهیم از وضع بالاتر امر و نهی کنیم و جوابگو نباشیم و عدّهای که فکر میکنند، جوابگو باشند. این جواب نمیدهد. برای چه ما اینگونه عمل کنیم؟ آدمهایی که کار میکنند و زحمت میکشند، مسؤولیت و وظیفه پاسخگویی داشته باشند و کسانی که در جای دیگر مینشینند، حق نظارت و دخالت داشته باشند، بدون وظیفه پاسخگویی یا اینکه آنها طبعآ اطلاعاتشان کم است. یعنی وقتی دستشان در کار نیست و به اندازه کافی نمیدانند، نمیتوانند نظارت درستی داشته باشند. چون مسایل را قدری ایدهآلی مطرح میکنند. میگفتم نباید اینگونه باشیم. ممکن است بدنامی پیش بیاید، ولی منافعش بیش از ضررهایش است. نباید افراد صالح را که برای نظام و مردم خیر و برکت دارند، کنار بگذاریم. البته میدانستیم که اشکالاتی هم دارد، ولی میگفتیم اگر وارد امور اجرایی شوند، هم دستشان برای کار کردن باز است و هم باید برای تحمّل انتقاد آماده باشند.
مبنای دینی ما هم این بود. میگفتیم مثلا پیامبر(ص) در حکومت مدینه کار خودشان را به چه کسی واگذار کردند؟ مگر در امور اجرایی دخالت نمیکردند؟ در جنگ فرماندهی را به عهده نمیگرفتند؟ یا وقتی به حضرت علی(ع) میدان دادند، مسؤولیت اجرایی را به عهده نگرفتند؟ ما با چه مبنایی میخواهیم این تافته جدا بافته را در مسایل حکومتی بیاوریم؟ مگر حضرت علی(ع) روحانی نبودند؟ این استدلال نظری بود. ولی تصمیمی که شما میگویید، فقط یک بار شد، در حالی که از قبل ما را مأمور اجرا کرده بودند. مگر ما در شورای انقلاب مأمور اجرا نبودیم؟ مگر من سرپرست وزارت کشور نبودم؟
Èظاهرآ بعد از ناتوانی آقایان در کنترل مسایل مربوط به
حکم سرپرستی
وزارت کشور
فرمانداریها و استانداریها بود.
Éقضیه شهید بهشتی، بعد از این اتفاق افتاد. میگویم آن موقع اینگونه نبود. میخواستند به من حکم وزارت بدهند، گفتم: ندهید. حکم سرپرستی بدهید. شخصآ مایل نبودم که وارد شوم. اما از نظر فکری طرفدار این بودم که محدود نکنیم و بر اساس صلاحیتها نظر بدهیم.
Èدر همان ابتدای انقلاب ضرورت تشکیل حزب فراگیر از نیروهای خط امام مطرح میشود و دقیقآ همان اعضای هسته اولیه شورای انقلاب - بجز شهید مطهری - حزب را تشکیل میدهند. اقوال مختلفی گفته شده که حضرت امام اول با تشکیل حزب مخالف بودند و میگفتند: روحانیون باید برای بقیه گروهها، احزاب و مردم حالت پدرانه داشته باشند. حتی از قول شهید مطهری مطلبی را دیدم که گفتند: برادران ما دارند کاری را انجام میدهند که اگر نیت آنها خدا نباشد، خسارت بار است. چنین تردید و تشکیکی از ایشان نقل شده است. ایشان هم جزو بنیانگذاران حزب نبودند. ولی بقیه هسته شورا جزو بنیانگذاران بودند. حضرت عالی، آیتاللّه خامنهای، آیتاللّه موسوی اردبیلی و شهید باهنر عضو حزب بودید. واقعآ قضیه چگونه بود؟ آیا واقعآ حضرت امام مخالف بودند و بعدآ با توضیحات شما قانع شدند؟ با اینکه نقش حزب در قانون اساسی و مقاطع بعدی خیلی مهم و تعیین کننده بود، چرا اول انقلاب مخالفتی از طرف امام صورت گرفت و بعد شهید مطهری حتّی با توضیحات شما موافق نشدند؟ آیا از اول برای تشکیل حزب اتفاق نظر بود و اختلافات در حدّ جزییات بود؟
مخالفت امام با تشکیل
حزب توسط روحانیت
در سالهای قبل از پیروزی
موافقت امام با تشکیل
حزب توسط روحانیت
بعد از پیروزی انقلاب
Éیادم نیست از شهید مطهری مخالفت با تحزّب را شنیده باشم. ممکن است ایشان جاهای دیگر گفته باشند.
Èدر همان منابعی که آقایان تهیه کردند، شهید بهشتی از قول ایشان نقل کردند.
Éممکن است شهید بهشتی چیزی شنیده باشند. چیزی به خاطرم نیست. من با شهید مطهری مانوس بودم. اگر ایشان نظری داشت، به من میگفت. به علاوه وقتی ایشان به پاریس رفت، یکی از خواستههای ما این بود که از امام اجازه بگیرند تا حزب تشکیل بدهیم. هنوز رژیم پهلوی سقوط نکرده بود. البته امام مخالفت کردند. اما در مورد مخالفت امام، باید بگویم زمانی که ایشان در نجف بودند، ما پیشنهاد تحزّب را به واسطه آقای طاهری خرمآبادی به ایشان دادیم و امام(ره) مخالفت کردند. وقتی به پاریس رفتند، علایم پیروزی زیادتر شده بود و کمتر تهدید میشدیم. قبلا امام(ره) میگفتد: اگر شما حزب تشکیل بدهید، رژیم همه را شناسایی و منهدم میکند. ما هم آن موقع ملاحظاتی داشتیم که نیروهای خوب را یک جا جمع نکنیم که رژیم اینها را متلاشی کند. هنوز کار در دست رژیم بود. اواخر که دیگر معلوم شد رژیم نمیتواند این کارها را کند، به فکر افتادیم که حزب را تأسیس کنیم. توسط شهید مطهری پیغام دادیم و باز ایشان مخالفت کردند. بعدها از ایشان شنیدیم که اگر تحزب داشتید، خیلی زود لو میرفتید و متلاشی میشدید.
به هر حال وقتی به ایران آمدند و بعد از تشکیل دولت موقّت من خدمت ایشان رفتم و بحث تحزّب را با ایشان شروع کردم. گفتم دیدید که نهضت آزادی با تحزّب نیم بند خود دولت را تشکیل داد و نیروهای خط امامی هیچ تشکلی ندارند. ایشان کمی فکر کردند و فکر کردند. گفتم خوب است با
دلایل مخالفت امام با
تشکیل حزب توسط روحانیت
ناگواری کارنامه احزاب
در ایران برای امام
تفرقه گروههای اسلامی
در سالهای اول
کمک امام برای تشکیل
حزب جمهوری اسلامی
تأیید شما این کار را شروع کنیم. ایشان در جواب من گفتند: «حزب یک موجود تدریجی است. الان که شما هستید، مطمئن هستم. اما چه میدانم که دو سال دیگر چه اتفاقی میافتد و چه کسانی حزب را اداره میکنند؟ بنابراین نمیتوانم موجودی را که هر روز ممکن است عوض شود، تأیید کنم.» این استدلال را من آن روز از ایشان شنیدم. بعدآ هم حرف دیگری از ایشان شنیدم که گفتند: «در تاریخ ایران احزاب خیلی تأثیرگذار نبودند و ما خیری از احزاب در ایران ندیدیم.» این هم جزو حرفهای ایشان بود. گفتند : «انسانهایی که به حزب میآیند، سیاسی هستند و دنبال سیاسی کاری میروند.» برای ایشان خیلی گوارا نبود که ما این کارها را کنیم. نکته دیگری که در خصوص تحزّب از ایشان شنیدیم این بود که حزب به هر حال بخشی از جامعه را با خود دارد و افرادی که باید حالت پدری و تأثیرگذاری بر کل جامعه داشته باشند، نباید رقیب بخشهای دیگر جامعه بشوند. ولی وقتی استدلالم را درباره تشکیل دولت گفتم که ما به خاطر عدم تشکیلات نتوانستیم از نیروهای خالصی که ایشان میشناختند، دولت تشکیل بدهیم، پذیرفتند. البته در آن زمان گروهها خیلی فعال بودند و اکثرآ حزب به حساب میآمدند. فقط دست بدنه و توده اصلی امّت اسلامی خالی بود. البته گروههای اسلامی متفرقی هم بودند، ولی به اندازه بدنه جامعه اسلامی، حزبی نداشتیم. ایشان احساس کردند که جای یک تشکیلات در بدنه نیروهای مردمی خالی است. مسأله دولت را هم دیدند. خیل هم با ما بحث نکردند. من از طرف رفقا مأمور شده بودم که با ایشان بحث جدّی کنم. بعد از چند دقیقهای که صحبت کردیم، پذیرفتند و گفتند: بروید تشکیل بدهید و بعدآ هم به صور مختلف تأیید کردند و حتی پول دادند و بالاتر از اینها اجازه صرف سهم امام را برای هزینههای فرهنگی و تربیتی حزب دادند.
مخالفت اعضای اصلی حزب
جمهوری با تمرکز روحانیت
در هسته مرکزی
دلخوری بعضی از روحانیون
به خاطر عدم دعوت از
آنان برای حزب جمهوری
Èبا توجه به اینکه حزب در بهمن 57 یعنی چند روز بعد از انقلاب تشکیل شد، چرا شهید مطهری جزو هیأت موسسین نبودند؟
Éاینکه شهید مطهری موافق بود که در حزب باشند یا نه، چیزی یادم نیست. آن روزها هم احساس نکردم که بین شهید بهشتی و شهید مطهری چنین اختلافی وجود دارد و به این دلیل ایشان نیست. فقط یک نکته وجود داشت و آن اینکه ما نمیخواستیم در شورای مرکزی که حدود 30 نفر بودند، روحانیون زیاد باشند که حزب، حزب آخوندی تلقی شود. میخواستیم از همه گروهها، از دانشگاهیها، کارمندها، بازاریها، کارگرها و زنها باشند. به عنوان نمونه دو خانم را در شورای مرکزی پذیرفتیم. فضا محدود بود. دنبال این نمیرفتیم که از این سطح نیرو جذب کنیم. غیر از شهید مطهری، شهید مفتح و آقای مروارید و مرحوم لاهوتی هم نبودند. خیلی از همکاران مبارز مثل آقای ربانی املشی و دیگران هم نبودند. میشد همه اینها بیایند که بعدآ بعضیها آمدند. ما اصراری نداشتیم که افراد روحانی در آنجا زیاد شوند. نباید دنبال این مسئله بهعنوان یک مسئله پیچیده رفت. به نظر من آن موقع هیچ پیچیدگی نداشت.
Èتقریبآ همه بزرگان قوم متفق بودند که تشکیل حزب ضرورت داشت و بعد هم ثابت شد که واقعآ ضروری بود. اتفاقاتی که بعدها در ارتباط با انقلاب افتاد، نشان داد که نیاز بود. اما بحث رفراندوم جمهوری اسلامی، از آن شبهههاست. شبهه بسیار سنگینی هم است که بعد از دوم خرداد بیشتر مطرح شد و آن اینکه رفراندوم تعیین نظام سیاسی را خیلی زود برگزار کردند تا از شور و احساسات مردم در جهت تحکیم نظام سیاسی مورد نظر روحانیون
نیروهای مذهبی،
اصلیترین مبارزین
شرح ملاقات با بهرام آرام
استفاده کنند. درباره امام(ره) هم میگویند، اما به آن صراحت نمیگویند. میگویند روحانیت تلاش میکرد در جوّ انقلابی برای جمهوری اسلامی از مردم رأی بگیرد. شبهه و سؤال این است که چرا رفراندوم این قدر زود و چرا به نام جموری اسلامی برگزار شد؟ یک جمله هم در پرانتز عرض کنم که بعد از دوم خرداد در قضایای 18 تیر در آن تحصنی که بود، خودم شنیدم که یکی از سخنرانان میگفت: انقلاب ما برای آزادی بود. ولی ما فقط از 22 بهمن 57 تا 12 فروردین 58 آزادی داشتیم. بعد از آن تا الان آزادی را به پای جمهوری اسلامی قربانی کردند و حالا میخواهیم آزادی را بدست بیاوریم.
É اوّلا اینگونه حرف زدن به نظرم خیلی بیانصافی است. نمیدانم چه کسی بود که این حرف را زده است. مگر چه کسی انقلاب کرده بود؟ آنهایی که انقلاب کرده بودند، روحانیت و نیروهای مذهبی بودند. امام در رأس بودند و مردم هم به دعوت روحانیت به خیابانها آمدند. جلوی صفوف مردم هم روحانیت بود. انصافآ آن موقع منافقین و چریکهای فدای خلق و گروهکهای دیگر در مبارزه بودند. مشکلات زیادی هم داشتند، اما آنها که انقلاب نکردند. انقلاب را امام و مردم و روحانیت کردند. پس این مردم و روحانیت هستند که باید بگویند برای چه چیزی انقلاب کردهاند. یک نکته جالب را برای شما میگویم که در خاطرات هم نوشتم. بهرام آرام از سران منافقین بود که بعدها بین آنها انشعاب شده بود. من قبلا به اینها کمک میکردم و بعد از انشعاب و مسلّم شدن انحراف آنها کمکهایم را قطع کردم.
از طریق یکی از بازاریها از من خواست که با هم ملاقات کنیم. مخفی زندگی میکرد و فراری بود. به خانه آقای غیوران که یکی از بازاریها بود و
ماهیت مبارزهنیروهای
مذهبی و منافقین
نقش مردم در مبارزات
نیروهای مذهبی
استقلال، آزادی، جمهوری
اسلامی شعاری برخواسته از
متن مردم
سه ماموریت مشخص
امام به مهندس بازرگان
با خانمش عضو مجاهدین شده بود، رفتم و او هم آمد. همانطور که نشسته بودیم، پایش را جلوی من دراز کرد و اسلحهاش را پهلویش گذاشت و گفت: چرا شما به ما کمک نمیکنید؟ گفتم: برای اینکه ما برای اسلام کمک میکنیم. گفت: مگر ما علیه شاه مبارزه نمیکنیم؟ مگر هدف ما با شما در مبارزه با شاه مشترک نیست؟ گفتم: شما با شاه مبارزه میکنید که کسی مثل استالین را سرکار بیاورید و اگر بنا باشد استالین به جای شاه بیاید، ما مبارزه نمیکنیم. ما مبارزه میکنیم که مرام حضرت علی(ع) را به جای شاه بیاوریم. این قدر خشن بود که ممکن بود در آن لحظه اسلحه بکشد و انتقام بگیرد. برای آنها مهم بود که ما کمک کنیم. مردم و ما واقعآ اسلام را میخواستیم. البته آزادی و مسایل اجتماعی خیلی مقدّس است. اما آزادی را در چارچوب اسلام میخواستیم. وطن هم برای ما ارزش زیادی داشت، اما وطن مسلمان. مردم هم عمدتآ به این دلیل آمدند. پس حرف این آقا بیخود است. مگر شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بعد از 12 فروردین به وجود آمد؟ مگر این شعار را عموم مردم در تظاهرات میلیونی سر نمیدادند؟ البته همان روزها هم گروههای مینیاتوری در اقیانوس مردم پلاکاردهایی بلند میکردند که چیز دیگری میخواستند. بعد از انقلاب هم با صدایی رساتر میگفتند. الان هم میگویند. ثانیآ رفراندم با عجله را هم نادرست میگویند، قضاوت نادرستی است. امام در حکم مهندس بازرگان سه مأموریت مشخص به ایشان دادند :
1- اداره امور مملکت و خصوصآ انجام رفراندوم و رجوع به آرای عمومی ملت درباره تغییر نظام سیاسی کشور به جمهوری اسلامی.
2- تشکیل مجلس خبرگان - که امام تعبیر مؤسسان داشتند - از منتخبین مردم جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید.
سیر تدریجی بند مربوط
به ولایت فقیه در
قانون اساسی
جدیت امام در توجه
به مردم برای مبارزه
پیشنهادهای مختلف برای
تعیین نوع حکومت
3- انتخاب مجلس نمایندگان ملت طبق قانون اساسی جدید.
اصلا دولت موقّت برای این سه منظور تشکیل شد. زمانبندی نکرده بودند. ولی هدف این بود. اوّلین کار این بود که قانون اساسی بنویسیم که نظام چه باشد. باید از مردم میپرسیدیم که این کار را انجام دادیم. میشد که نپرسیم و همین را در قانون اساسی بیاوریم و بعد به همراه قانون اساسی به رفراندوم بگذاریم. آن موقع که ما درباره ولایت فقیه از مردم نپرسیدیم، بعدآ اضافه شد و مردم هم رأی دادند. چون مصداق عملی نظام اسلامی است. پس اینکه اینها فکر میکنند ما عجله داشتیم، درست نیست. ما عجلهای برای این کار نداشتیم. امام ما را دعوت کردند و فرمودند: اولین کار شما این باشد که مردم نظامشان را انتخاب کنند تا هر کاری که میخواهیم بکنیم، در آن چارچوب انجام بدهیم و بازخواست هم میکردند. اگر در موردی مهلت میخواستیم، مهلت را خیلی کم میکردند. امام(ره) خیلی جدّی بودند که نظر مردم گرفته شود و بر اساس آن قانون اساسی را تنظیم کنیم که اینگونه شد. اینکه نگران بودیم، درست نیست. هیچ وقت نگران نبودیم. چون بعدآ هر وقت انتخابات و رفراندوم کردیم، مردم با وسعت آمدند و نظرشان را ابراز کردند.
È میگویند چرا الگوی جمهوری اسلامی به «آری یا نه» گذاشته شد؟
É در شورای انقلاب بحث بود که از مردم چه بپرسیم. بعضیها گفتند : چند اسم ببریم. مثلا جمهوری اسلامی، جمهوری دموکراتیک و جمهوری که مردم هر کدام را خواستند، انتخاب کنند. نظرات مختلفی بود. نزد امام بردیم و ایشان گفتند: مردم خودشان قبلا انتخاب کردند. یکی از حرفهای امام این بود که با بحث کردن درباره این مسئله دارید حق مردم را مصادره
تأکید امام(ره) بر مراجعه
به مردم برای تعیین
نوع حکومت
تبلیغات گسترده گروهها
برای تعیین نوع حکومت
میکنید. مردم که گفتند جمهوری اسلامی. آیا تا حالا بجز همان چپیهایی که آن موقع گاهی حرفهای دیگری میزدند، کسی مخالفت کرده است؟ مردم که حرف و نظرشان را گفتند. با توجه به اینکه الان توضیح داده میشود و مخالفان روزنامه دارند و حرفهایشان را از رادیو هم میگویند، مردم میفهمند معنای شعاری که دادند، چیست. مخالفتش را هم میفهمند و میتوانند انتخاب کنند. حرف امام منطقی بود. فرمودند: از مردم بپرسید. گروهکها خیال میکردند مردم زیادی طرفدار آنها هستند. مثل فداییهای خلق و منافقین که یک عده جوان اطرافشان جمع میشدند و خیال میکردند مردم اینها هستند. بعدآ فهمیدند که توده مردم نبودند.
Èآقای صادق طباطبایی که مجری آن انتخابات بود، در مصاحبهای که با ما کرد، گفت: ما از امام اجازه گرفتیم که بگوییم هر کسی هر چیز دیگری هم میخواهد پشت برگه بنویسد و جالب اینکه ایشان میگفت: کلا پشت 313 برگه چیزهای دیگری نوشته شده بود.
Éهمین طور است. اولا در تبلیغات هر کس هر چیزی که میخواست، گفت. آن روز همه گروهها تبلیغات داشتند. این ما بودیم که روزنامه نداشتیم. با همه حرفهایی که زدند، نتیجه اینگونه شد.
Èوقتی انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی مطرح میشود، حزب جمهوری اسلامی اکثریت مجلس را با ائتلافی که با جامعه روحانیت کرد، به دست آورد و نتیجهای برای تدوین قانون اساسی بود که با تغییراتی که در بازنگری انجام شد، همچنان پایه نظام است. شهید بهشتی جمله خیلی مهمی را در سالگرد انقلاب گفته بودند که «اگر حزب در این یک سال هیچ کاری نکرده باشد، غیر از
علل رفتن شهید بهشتی
از شورای انقلاب به
مجلس خبرگان
اینکه آن پیشنویس قانون اساسی را که اصرار داشتند همان پیشنویس را به رفراندوم مردم بگذارند، تغییر دادیم و متناسب با نظام جمهوری اسلامی تدوین کردیم، این خدمت برای حزب کافی است.» یعنی بزرگترین خدمتی که حزب کرد، این بود که پایه، اساس و شالوده قانون اساسی را بر اساس نظام مورد درخواست مردم پیریزی کرد. اما سؤالی که اینجا به طور مشخص از حضرت عالی هست، این است که در انتخابات نمایندگان مجلس خبرگان دو نفر از بازوان اصلی امام که در واقع تا همین الان هم دو رکن اساسی نظام و انقلاب هستند - یعنی شما و آیتاللّه خامنهای - کاندیدای مجلس خبرگان نبودند، علت چه بود؟
É ما در شورای انقلاب بودیم و خیلی کار داشتیم و مسؤولیتهای دیگر هم گرفته بودیم. شهید بهشتی هم که رفتند، چارهای نبود. یعنی میدیدیم که مجلس خبرگان یک مدیر کاری میخواهد. معلوم بود علمایی که آنجا بودند، نمیتوانند آن جلسه را اداره کنند. کار سختی بود. حقیقتآ شورای انقلاب گذشت کرد و اجازه داد که شهید بهشتی در آن زمان به مجلس خبرگان بروند. ما فرصت سر خاراندن نداشتیم. از صبح زود تا آخر شب کار میکردیم.
È قانون اساسی که خیلی مهم بود و پایههای نظام در مجلس خبرگان ریخته میشد.
É نگران افرادی که به آنجا میرفتند، نبودیم. مهم این بود که نیروهایی که میخواهند کار کنند، نگذارند کارهای مملکت که مهمتر بود، بخوابد. از آنجا هم خیال ما راحت بود. شهید بهشتی که میرفت، یعنی تقریبآ همه ما آنجا بودیم. اگر ایشان جلسه را اداره میکرد - البته شخصیتهایی مثل
عدم نگرانی نیروهای
مبارز مذهبی از ترکیب
مجلس خبرگان
آیتاللّه منتظری و دیگران مؤثر بودند - نوعآ از اول معلوم بود که چه کسی رأی میآورد. علما هم حاضر شده بودند که در انتخابات بیایند. از ترکیب خبرگان نگرانی نداشتیم. لذا شرکت نکردیم. ضمن اینکه نمیتوانستیم لحظهای از کارهای مملکت غافل بشویم. باید دایمآ دنبال میکردیم.
Èولی شما در پیامی که دادید، از مردم عذرخواهی کردید که انصراف دادید و علت انصراف را جراحات و نقاهات ناشی از ترور ذکر کردید.
Éبرای شخص من این هم بود که مدتی نیمه وقت کار میکردم. ولی مبنای اصلی همین بود که ما نرویم.
Èدر مذاکرات خبرگان که اتفاقآ یک مقدار طول کشید و حضرت امام هم جزو منتقدین طول کشیدن جلسات خبرگان بودند، بحث ولایت فقیه مطرح نمیشود. چون خطوط و اهداف کلّی قانون اساسی در آن کمیسیونهای اولیه، یعنی هفت کمیسیونی که در نظر گرفته بودند، مشخص شده بود. هفت کمیسیون شامل خط، مذهب، تاریخ، مسأله حقوق ملت، مسایل مالی و اقتصادی و سه کمیسیون برای قوای سه گانه بود و هیچ صحبتی از ولایت فقیه در قانون اساسی نبود. ظاهرآ این کمیسیونها بر اساس پیشنویس اولیه طراحی شده بود. این گونه که میگویند اولین کسی که مسأله ولایت فقیه را در صحن مجلس خبرگان مطرح کرد، شهید آیت بود. یعنی از شهید بهشتی نقل شده که ما چند روز جلسه خبرگان را تعطیل و فقط روی این موضوع بحث کردیم و بعدآ به صحن مجلس آوردیم و تصویب کردیم. آن موقع منافقین و مخالفینی بودند و از جمله مخالفین مشهور همان مقدم مراغهای بود. ظاهرآ آقای بنیصدر اظهار کردند که با مفهوم ولایت فقیه در قانون اساسی هیچ مخالفتی ندارم. منتها مصداق خارجی غیر از امام نداریم. اگر قانون اساسی دارد برای بعد از امام طراحی میشود، آن ولی فقیه جامعالشرایطی که بتواند ولایت را به عهده بگیرد، کجاست؟ شهید بهشتی در پاسخ ایشان فرمود: شورایی مرکب از فقها خواهد بود که بتوانند جامعیت یک فقیه جامعالشرایط را داشته باشند و رهبری را به صورت شورایی به عهده بگیرند. به نظر میرسد شورای رهبری که در قانون اساسی اول آمد، برای پاسخگویی به این سؤال بود که اگر فقیه جامعی نداشتیم، چه کنیم؟ در آن جلسه یکی از کسانی که موافق بودند، همین مهندس عزتاللّه سحابی بود که خیلی محکم دفاع کرد. ایشان چند سال پیش با روزنامه آفتاب مصاحبه کرد و گفت: اصلا ولایت فقیه در قانون اساسی نبود و قرار هم نبود که چنین چیزی باشد. شهید آیت مطرح کردند. ایشان جوری این موضوع را مطرح میکنند که میخواهند القا کنند ولایت فقیه محصول عمل حزب زحمتکشان و مظفر بقایی بود. اینکه میگویم بعضی از پرسشها واقعآ پرسش نیست و شبهه است، از این جهت است. انگار هیچ حرفی راجع به این قضیه نبوده و درس ولایت فقیه حضرت امام در نجف مطرح نبوده است و یکدفعه عدّهای پشت آن را میگیرند و تبدیل به ولایت فقیه میشود. واقعآ این شبهه تکان دهنده است. در حالی که الان اساس نظام ما بر مبنای ولایت فقیه است و برکات فراوانی هم در این چند سال داشته است. وقتی موضوع به این شکل، به مجامع، تریبونها و روزنامهها کشیده میشود، نسل جوان ما از ریشه
مطالعه متن اول
قانون اساسی
توسط امام(ره) و علما
صراحت آیت الله منتظری
بر اداره نظام با
ولایت فقیه
با اصل قضیه دچار مشکل میشود که اصلا چنین بحثی وجود نداشته است و حزب جمهوری اسلامی در مجلس خبرگان مطرح کرد و بعد هم از مردم رأی گرفتند.
Éدر این بحث چند نقطه انحرافی است. البته آن مقدار درست است که در پیشنویس نبود. در شورای انقلاب هم که آمد و ما یک بار خواندیم و اصلاح کردیم، نبود. به علما، امام و دیگران هم که دادیم، اضافه نکردند. اما بعد از بحثهای ولایت فقیه که امام در نجف مطرح کرده بودند و اینجا هم به صورت کتاب پخش شده بود، در جلسات مبارزین همیشه تدریس میشد، ذهنیت ما این بود که وقتی نظام، اسلامی باشد، خود به خود ولایت فقیه خواهد بود. اما اینکه چگونه در ساختار نظام گنجانده شود و اینکه لازم است در قانون اساسی باشد یا نه؟ هیچ موقع بحث نکرده بودیم. هیچ اتفاقی نیفتاد که بنشینیم و ببینیم که باید کجا تصویب شود. اما اینکه میگویند اول شهید آیت مطرح کرده، دقیقآ نمیدانم در خبرگان چه گذشته است. آیتاللّه منتظری قبل از اینکه اجلاس خبرگان شروع شود، سخنرانی و مصاحبه کرد و صریحآ گفت: نظام ما باید با ولایت فقیه اداره شود. میتوانید در خاطرات و حتی بنانیههایشان که جمع کرده و آورده است، پیدا کنید. ایشان اولین کسی بود که کتاب ولایت فقیه را نوشتند، ما نظر فقهی ایشان را قبول میکردیم. پس اینکه چه کسی مطرح کرد؟ آیتاللّه منتظری مطرح کرده است. در رسانهها هم آمده است. قاعدتآ کیهان هم در آرشیو خودش دارد. میتوانید از خاطرات آیتاللّه منتظری جمع کنید و در این بحث بیاورید.
Èچرا وقتی پیشنویس را به امام (ره) دادند، تایید کردند؟
Éگفتم که ذهنیت ما این نبود. ما که قبلا قانون اساسی ننوشته بودیم و تجربه نداشتیم. فکر میکردیم این در مقطعی پیش میآید و باید اینگونه
تکرار بحثهای مجلس
خبرگان در شورای انقلاب
استعفای دولت موقت
پس از درج ولایت فقیه
در قانون اساسی
باشد. اما وقتی مطرح شد، همه قبول کردیم که باید بیاید. بحثهایی که در مجلس خبرگان میشد، به موازات آن در شورای انقلاب هم میشد. آقایان لیبرالها موافق نبودند و خیلی هم مقاومت کردند و آخرش هم وقتی که تصویب شد، خدمت امام رفتند و استعفا دادند و امام هم گفتند: اگر بخواهید، استعفایتان را میپذیرم. ولی نصیحت کردند که این کار را نکنند. آنها موافق نبودند.
È شما مجری انتخابات رفراندوم قانون اساسی و آن موقع سرپرست وزارت کشور شده بودید. قبل از برگزاری انتخابات جملهای از شما نقل شد که «انتخابات کاملا دموکراتیک خواهد بود.» منتها یک اظهار نظری در مورد قانون اساسی فرمودید که «شخصآ ایرادات و پیشنهادهایی به این قانون اساسی دارم.» بعدآ آرام آرام نواقص قانون اساسی خودش را نشان داد و بعد از ده سال اولین بازنگری در قانون اساسی صورت گرفت. آیا خاطرتان هست چه مواردی بود که در قانون اساسی نیامده بود؟ آیا این نواقص در بازنگری اصلاح شد یا نه؟ ضمن اینکه حضرت امام هم با اینکه آن زمان هیچ نظر خاصی در مورد اینکه ولایت فقیه در قانون اساسی بیاید، نداشتند، بعدآ در پاسخ به لیبرالها گفتند : «اختیاراتی که برای ولی فقیه در قانون اساسی گذاشته شد، کف اختیارات است، آقایان بخاطر اینکه زیاد مته به خشخاش روشنفکرها نگذارند و نظر آنها را هم تأمین کنند، به همین مقدار رضایت دادند. ولی اختیاراتی که خداوند برای ولی فقیه تشریع کرده است، خیلی بیشتر از این چیزها است» که در بازنگری لفظ مطلقه اضافه شده است. به هر حال، شما آن موقع فرمودید ایراداتی
مشکلات وجود نخست وزیر
برای رئیس جمهور و جامعه
عدم تعریف اختیارات
رئیس جمهور در
قانون اساسی
دارد، آن ایرادات چه بود؟
Éمشخصآ یادم نیست که چه بود. همان موقعی که پیشنویس قانون اساسی را بررسی و در شورای انقلاب بحث میکردیم، نظراتی میدادیم که گاهی قبول میشد و گاهی قبول نمیشد. رأیگیری بود. در خبرگان که بحث میشد، اولا ما در آنجا نبودیم و ثانیآ خبرهایی میشنیدیم که در مواردی قبول نداشتیم. یعنی یک جور دیگر فکر میکردیم. برای نمونه، ما که تا آن زمان کار اجرایی نکرده بودیم، ولی فکر میکردیم اینکه آمدند رئیس جمهور و نخستوزیر را با هم گذاشتند و رئیسجمهور باید با آن زحمت از مردم رأی بگیرد و در عمل نخستوزیر را انتخاب میکند و دیگر کار در دست رئیسجمهور نیست، مشکل میشود. یعنی پیشبینی میکردیم که باعث اختلاف میشود. اختیارات دولت و رئیسجمهور زیاد تعریف نشده بود و ما پیشبینی تداخل میکردیم و فکر میکردیم روزی که از حالات دوستانه عبور کنیم، با مشکل مواجه میشویم. این یک نمونه بود و شاید هم چیزهای دیگری بود که یادم نیست. به هر حال آنچه که تا آن تاریخ به نظر ما رسیده بود، در بازنگری قانون اساسی به آن پرداختیم.
Èبه نظر میرسد در آن مقطع به خاطر نگرانیهایی که پیش از انقلاب بود، سعی کردند مراکز قدرت را بیش از حد توزیع کنند تا هیچ کس قدرت فائقهای نداشته باشد. حتی استحضار دارید که آن موقع بحث شوراها خیلی شدید و جدّی بود و ظاهرآ تحت تأثیر ادبیات مارکسیستی، برای همه چیز و حتّی برای رهبری هم پیشنهاد شورا مطرح و حتّی تصویب میشود. شاید این نگرانی که آن موقع وجود داشته، باعث میشود قدرت را به شکل غیر معقولی توزیع کنند که همین مشکلاتی که شما میفرمایید، به وجود آمد. به
بحث نظام پارلمانی در
بازنگری قانون اساسی
دلایل مخالفان
نظام پارلمانی
هر حال میخواهم یک بحث فکری را مطرح کنم و آن اینکه فکر نمیکنید برای نظام جمهوری اسلامی که به تعبیر حضرت امام(ره) نقطه مرکزیت آن از نظر آرای مردم در مجلس است و حضرت امام فرمودند: «مجل در رأس امور است»، اگر در آن تقسیمبندی به نظام پارلمانی نزدیم میشدیم، از نظام دو ریاستی بهتر بود؟ یعنی در رأس حکومت، مجلس را داشتیم که هر کس در مجلس اکثریت را به دست آورد، از دل مجلس نخستوزیر و دولت تعیین کند. مثل نظام پارلمانی انگلیس. فکر نمیکنید نظام پارلمانی از نظام ریاستی دوگانهای که داشتیم، بهتر بود؟ شاید به نظر برسد که در نظام ولایت فقیه بهتر این بود که پارلمانی را در رأس داشته باشیم. یعنی شخص دوم مملکت به جای رئیسجمهور، مجلس باشد و از درون اکثریت مجلس کسی به عنوان نخستوزیر بیرون بیاید و دولت را بدست بگیرد. آیا چنین طرحی در ذهن شما بود؟
Éدر ذهن ما نبود. ولی در بازنگری قانون اساسی این جزو پیشنهادها بود. پیشنهاد مجلسیهایی که آن موقع جزو شورای بررسی قانون اساسی بودند و بازنگری میکردیم، این بود که بیاییم نظام را پارلمانی کنیم. در بین آنها فقط آقای عبداللّه نوری با این فکری که داشتند، مخالف بود.
Èیعنی مجموعه افراد بازنگری چنین پیشنهادی داشتند؟
Éنه، مجموعه نمایندگانی که از مجلس آمده بودند. میتوانید مذاکرات را بخوانید. شاید با برتری ضعیفی رأی آورد که جمهوری باشد. گویا یکی از ادلّه مهم مخالفان آن پیشنهاد، این بود که نظام پارلمانی در کشورهایی مفید است که احزاب مهم و جدّی داشته باشند و پارلمان تحت تأثیر احزاب شکل بگیرد و سیاست احزاب است که مقدار رأی مردم را جذب یا دفع میکند.
دلایل موافقان حذف
نخست وزیری در بازنگری
قانون اساسی
È یعنی رئیسجمهور باشد و نخستوزیر حذف شود؟
É بله، اما این نظریه بود و طرفدارانی هم داشت.
È نظر شما چه بود؟
É من قبول داشتم که ریاست جمهوری باشد و به این رأی دادم و فکر میکنم نظر آیتاللّه خامنهای هم همین بود.
È این دوگانگی که الان وجود دارد، چگونه قابل حل است؟ یعنی اگر اکثریت مجلس دولت باشد. چون در نظام پارلمانی این مشکل وجود ندارد. اگر نخستوزیر مشروعیتش را از دست بدهد، پارلمان سقوط میکند و تجدید انتخابات میکنند، ولی در نظام ریاستی اگر مجلس مخالف رئیسجمهور شود، وضع یک مقدار بغرنج میشود. البته مشکل قانون اساسی اول را ندارد، ولی باز مشکلاتی هست.
É میتواند مشکلاتی داشته باشد. ولی منافع آن بیشتر است. فکر کردیم که اگر مسؤول اجرایی کشور به آرای مردم متّکی باشد، میتواند قویتر عمل کند. ادلّه خودش را دارد و میتوانید ادلّه را در مذاکرات ببینید.
È قانون اساسی با رأی قاطعتر از رأی رفراندوم تصویب شد. یعنی چیزی حدود پانزده میلیون و هفتصد و پنجاه هزار نفر شرکت کردند و 5/99 درصد به قانون اساسی رأی دادند که در واقع میتوانیم بگوییم دستاورد عملکرد مشترک حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت بود و اینکه میگوییم خدمت بزرگ حزب جمهوری به نظام، از این منظر است. اولین انتخابات بر اساس این قانون، انتخابات ریاستجمهوری بود که شما برگزار کننده آن بودید. بحثی که این روزها زیاد مطرح میکنند، این است
عدم تصویب قانون
برای انتخابات توسط
شورای انقلاب
امام(ره) ناظر
اصلی انتخابات
عدم نگرانی نیروهای
مذهبیاز حضور چند نفر
غیر مذهبی در نظام
که آن موقع انتخابات نظارت نداشت و همه میتوانستند شرکت کنند و از همه طیفها شرکت کردند و وزارت کشور هم انتخابات کاملا آزادی را برای ریاست جمهوری برگزار کرد. فکر میکنم بهتر باشد که شما توضیح بفرمایید که آیا اساسآ در آن زمان نظارتی - نه حتّی از نوعنظارت استصوابی، یک نظارت سادهتر از این - وجود داشت یا نه؟
É در این آماری که از رأی دهندگان در دو رفراندوم گفتید، یک نکته مهم است که بر خلاف ادعای مخالفان که مدعیاند رفراندوم 12 فروردین برای بهرهگیری از شور و شوق اولیه انقلاب بوده، با پیشرفت زمان حضور مردم و وفاداری آنها به انقلاب بیشتر شده و در مورد سؤال شما، جواب این است که آن موقع جز همان موردی که شورای انقلاب تصویب کرد، قانونی برای انتخابات نداشتیم. در شورای انقلاب قانونی گذرانده بودیم که چیزی به امام واگذار شده بود. چون در دوره اول که شورای نگهبان نبود.
È در دوره اول حضرت امام و در دورههای بعد شورای نگهبان بود.
É بنابراین ناظر آن امام بودند. از طرف دیگر شاید مصلحت نبود که امام وارد شوند و زید و عمرو را حذف کنند و جای دیگری هم برای این کار نداشتیم. مثل اینکه امام هم به جای دیگری واگذار کرده بودند.
È عملا خودشان نظارت را انجام دادند، مسعود رجوی و جلالالدین فارسی با نظر ایشان حذف شدند.
É همینطور است. ولی فکر میکنم جایی را گذاشتند که آنها بگویند. در قانون این بود. در شورای انقلاب ما به این حد رسیده بودیم. اگر در آن زمان هم کسی نگرانی داشت که مثلا خطری پیش بیاید، ممکن بود فیلترها
گروهها و بیان نظرات
در مناظرهها
عدم نگرانی نیروهای
مذهبی از آرای مردم
مخالفت نهضت آزادی
با نامزدی روحانیت
در انتخابات
را تنگتر میکردیم. ولی برای ما روشن بود که مردم به چه چیزی رأی میدهند. اگر خطری بود، از ناحیه گروهکها بود. اگر کسی مثل مقدم مراغهای که به مجلس خبرگان آمد، چه ضرری زد؟ فقط قدری حرف زد. معلوم بود که اگر فیلتر هم نباشد، این افراد اولا خیلی کم هستند و ثانیآ حرف آنها تأثیر ندارد. ما اینگونه فکر نمیکردیم که دیگران حرفشان را نزنند. خیلیها حرف میزدند. آن موقع مناظرههایی بود و حرفهایشان را از صدا و سیما پخش میکردیم. آنها هر چه داشتند، میگفتند. حتّی بیشتر از ما میگفتند. ما نگران این نبودیم که در مجلس چند نفر مخالف بیایند. لذا قانون را یک مقدار باز نوشته بودیم که واقعآ افکار مردم در انتخابات منعکس شود.
Èآن موقع حتّی رسانه ملّی هم در اختیار شما نبود. یعنی بعد از انتخابات مجلس که 24 اسفند برگزار شد، در 25 اسفند بیانیه مجاهدین خلق از تلویزیون پخش میشود که در انتخابات تقلّب شده است.
Éبه هر حال آنها در آنجا هم نفوذ داشتند. هنوز نظام آنگونه سازمان نیافته بود که همه جا سدّ ثغور شده باشد. لذا هر اتفاقی میتوانست بیفتد. ولی ما نگران آرای مردم نبودیم. ممکن است الان برای شما خیلی چیزها عجیب باشد. اصل مسأله این است که مطمئن بودیم مردم در همان جهتی هستند که امام میخواهند. آنها هم قبول داشتند. مثلا یکی از بحثهایی که مهندس بازرگان و دوستانش با ما میکردند، این بود که شما نگذارید این همه از روحانیون نامزد شوند. چون عرصه را بر دیگران تنگ میکنند. آنها میدانستند که هر جا روحانیون نامزد شوند، رأی میآورند. در شهرستانها هم مردم به روحانیت رأی میدادند. آنها روحانیت را محدود میکردند که شما از حقّ محبوبیت خود استفاده نکنید و به آنها بیشتر میدان بدهید.
Èبه نظرم حزب در انتخابات ریاستجمهوری اشتباه خیلی بزرگی را مرتکب میشود و کسی را به عنوان کاندیدای ریاستجمهوری معرفی میکند که با بهانهجوییهایی که از طرف آقای علی تهرانی انجام میشود - که آن هم دلایل خاص خودش را دارد - نهایتآ نامزد حزب، یعنی آقای فارسی با نظر امام مجبور به استعفا میشود. آنطور که در منابع وجود دارد، حزب دیگر فرصت جایگزینی فرد دیگری را نداشت. چون ظاهرآ 9 روز قبل از انتخابات ایشان کنار میرود و عملا میدان برای آقای بنیصدر باز میشود. از آن طرف رئیس منافقین هم در انتخابات حذف میشود و میدان بلامنازعی برای آقای بنیصدر باقی میماند و ایشان در انتخابات پیروز میشود و مشکلاتی برای نظام بوجود میآید. در واقع حرکت انقلاب کند میشود و حتی مسیر حرکت در خطر انحراف قرار میگیرد. چرا این اشتباه صورت گرفت؟ آیا واقعآ در داخل یا بیرون حزب افراد دیگری که مورد اعتماد حزب باشند، وجود نداشتند که فردی مثل آقای فارسی معرفی میشود؟ حتی شنیدیم که آقای فارسی در زمان جذب اعضای شورای انقلاب، نامزد میشوند. آقای خامنهای میفرمایند: ایشان خیلی تندروست. چرا چنین فردی که در جمعی مثل شما که خیلی تشکّلگرا بودید و تندرو نبودید و با هم هماهنگ بودید، تندرویهای خاص خودش را داشت، برای کاندیدای ریاست جمهوری معرفی میشود و بعد هم این ماجراها بوجود میآید؟ ضمنآ خواهش میکنم بحثی هم درباره آسیبشناسی و ریزشهای اول انقلاب از جمله تهرانی، گلزاره غفوری و دیگران هم بفرمایید.
نامزدهای حزب جمهوری
برای ریاست جمهوری
شرح یک جلسه مهم
در خدمت امام
تبلیغات گسترده مخالفان
علیه شهید بهشتی
بحث انتخاب نامزد
غیر روحانی برای
ریاست جمهوری در جلسات
حزب جمهوری
Éانتخاب اوّلیه حزب آقای فارسی نبود. حزب شهید بهشتی را نامزد کرده بود و ما همه برنامههایمان را با محوریت ایشان تنظیم کرده بودیم. بالاخره با پشت هماندازیهایی که شد، شهید بهشتی را حذف کردند. این قدر برای ما مهم بود که من و آیتاللّه خامنهای شبانه از اینجا به قم رفتیم و خدمت امام رسیدیم. امام هم معمولا آخر شب کسی را نمیپذیرفتند. نمیخواستند وقت بدهند. گفتیم از تهران آمدیم و وقت بدهید. مقاومت کردیم. امام در اندرون بودند و ما در بیرونی بودیم. آن زمان هنوز امام در منزل آقای یزدی بود. امام بلند شدند و به راهرو آمدند و وسط دو اتاق نشستند. ما دو نفر هم به راهرو رفتیم. شاید امام از قبل موضع داشتند و میخواستند قضیه را اینگونه به ما بفهمانند. جدّی نگرفتند که مثلا به اطاق ما بیایند و یا ما را به اطاق خودشان ببرند. میدانستند که ما برای چه چیزی آمدهایم. ما به امام اصرار کردیم و نظارت خود و اوضاع را گفتیم. ایشان نپذیرفتند. هر چه گفتیم، نپذیرفتند. برای ما سنگین بود. ولی ما امام را دوست میداشتیم و ارادت داشتیم و تابع بودیم و ولایت را با جانمان قبول کرده بودیم. گفتیم که ما تسلیم هستیم، ولی بدانید که مشکل خواهیم داشت. شما به اندازهی ما آقای بنی صدر و آیتاللّه بهشتی را نمیشناسید. آن موقع علیه شهید بهشتی خیلی تبلیغات بد شده بود. میگفتند انحصارطلب است. هر تهمتی که داشتند، به ایشان میزدند. با این همه تبلیغاتی که شده بود، امام هم نگران بودند. همین بحث که روحانی نباشد، اینجا جدّی شد. وقتی بنا شد که روحانی نباشد، ما برای جایگزینی شهید بهشتی - آن هم غیر روحانی - در حزب بحث کردیم و شورای مرکزی ما به آقای فارسی رأی داد. به نظرم مایه هم گذاشتیم. آیتاللّه خامنهای آن موقع فرمودند: اگر آقای فارسی انتخاب نشود، انقلاب آسیب میبیند. فکر میکنم این حرف در
تأکید حزب جمهوری
برای حضور در انتخابات
تابعیت سران حزب جمهوری
از فرامین امام
داستان غمانگیز
کنار گذاشتن حزب
جمهوری از انتخابات
طرفداری برخی از روحانیون
از حزب جمهوری
روزنامه تیتر شده بود. البته منظور ایشان شخص نبود، منظور ایشان این بود که جریان در مسیر غلط میافتد. اکثریت شورای مرکزی افکاری را که الان شما میگویید، قبول نداشتند و قضیه را جدّی نمیگرفتند. نمیتوانستیم قهر کنیم و در انتخابات شرکت نکنیم. بایستی کسی را انتخاب میکردیم. حتی وقتی میخواستند آقای فارسی را هم حذف کنند، ما موافق نبودیم.
È البته اگر آقای فارسی میماند، به احتمال بسیار زیاد انتخابات را میبرد.
É شاید هم میبرد. من هم خیلی مقاومت کردم. اما وقتی گفتند که او ایرانی نیست، من سرپرست وزارت کشور بودم و گفتم: «فرمان امام را اجرا میکنم. ولی من این نظر را قبول ندارم.» در یک مصاحبه گفتم: «ما تابع امام هستیم و هر چه ایشان میگویند، قبول میکنیم.» بالاخره آن فرصت را هم از دست ما گرفتند. البته اگر او انتخاب میشد، کنترل میکردیم و نمیگذاشتیم آن افکار تند را پیش ببرد. به هر حال بعد به دکتر حبیبی رسیدیم.
È کاندیدای حزب نبود. حمایت کردید.
É در حقیقت آنها با برنامه، حزب را در آن مقطع کنار گذاشتند که خودش داستان غمانگیزی دارد.
È میخواهیم که آن داستان غمانگیز را بفرمایید.
É بالاخره کسانی در آن قضایا وارد شدند و همان آسیبپذیری که شما سؤال کردید و جواب ندادم، شروع شده بود. یکی همان محدودیت شورای انقلاب بود که ما یک عده از دوستان خوبمان را نیاورده بودیم و طبعآ آنها گلهمند بودند. محدودیت حزب بود که ما بخشی از دوستان خوبمان را در حزب وارد نکرده بودیم. بالاخره در بقیه جاها هم گلههایی بود. مثلا روحانیت مبارز قبل از حزب بود و ما هم اصالتآ بنیانگذار روحانیت مبارز
دلایل ریزش برخی
از نیروهای مذهبی
مشکلات عدیده حزب
جمهوری در زمان انتخابات
ریاست جمهوری
حمایت برخی از
اعضای بیت امام از
نامزدی بنی صدر
بودیم و بعد حزبی شدیم. ولی بخشی از اعضاء روحانیت مبارز دیگر با ما نبودند. مخالف شدند. از بنیصدر طرفداری کردند. تقریبآ از هم جدا شده بودیم و روابط ما بعدآ دوباره احیاء شد. وقتی که خطر بنیصدر روشن شد، اینها پذیرفتند که اشتباه کردند.
È پدیدهای مثل شیخ علی تهرانی یا گلزاده غفوری نتیجه غفلت شما بود که اینها ریزش کردند یا اشکالاتی در خودشان بود؟
É باید هر دو باشد. اولا آنها توقع داشتند که در شورای انقلاب باشند. ما هم که نمیتوانستیم. حتّی اگر میخواستیم، امام قبول نداشتند که بعضیها در شورای انقلاب بیایند. ثانیآ ظرفیت هم نبود. آن موقع هم این قدر روحیهها انقلابی بود که ما فکر میکردیم هر کسی برای خدا کار کرده و این حرفها نیست. همه فداکاری میکنیم. ما این گونه توقع داشتیم. فکر میکردیم که اگر بگذارند جاروکشی کنیم، باید بپذیریم. روحیهها و توقعات اینگونه هم بود. بالاخره یک مقدار واقعیتها را نادیده گرفتند. ما میبایست برای اینها موقعیتی را تعریف میکردیم. یعنی اگر میخواستیم کشورداری کنیم، بایستی این کار را میکردیم که نشد. ولی از طرفی به خودمان حق میدهیم. چون آن قدر زیر بار مسؤولیت رفته بودیم که توقعات اینگونه از ما زیادی بود. هر لحظه از لحاظ کاری تحت فشار بودیم. همه چیز احتیاج به رسیدگی داشت. حزب هم درست کرده بودیم و گرفتاری بیشتر شده بود. مملکتداری و ساماندهی حزب دشوار بود. این ریزش یک مقدار به این خاطر پیش آمد و یک مقدار مسایل دیگر هم بود. یعنی تفکراتی بود که خودش را نشان میداد. مثلا امام جمعه اصفهان راه دیگری رفت. در بیت امام چه کار میتوانستیم کنیم؟ برادر بزرگ امام، آقای پسندیده، که خیلی هم محترم بود و سابقه همکاری با جبهه ملی داشت، تمایلاتی با بنیصدر
دلایل ناراحتی
شیخ علی تهرانی
داشت. او در بیت امام مؤثر بود. اینطور نبود که مثلا همه تقصیرها را به گردن یک یا دو جا بگذاریم. البته این مقدار هم قابل قبول است. بالاخره در آن شرایط این مقدار بیتوجهی خیلی زیاد نیست. همین که توانستیم انقلاب را از معبرهای سخت عبور بدهیم، نشان پیروزی است. مثلا آقای علی تهرانی توقع داشت امام(ره) ایشان را به عنوان امام جمعه تعیین کنند. امام هم مایل نبودند که تریبونی آزاد را به دست او بدهند. در حالی که شخصی مثل آیتاللّه خامنهای بودند. ضمن اینکه حضرت امام در مسایلی که قبول نداشتند، خیلی متصلّب بودند.
È میتوانیم نتیجه بگیریم که تاوان شکست حزب در انتخابات ریاستجمهور این بود که ایشان امام جمعه نشدند و آن بساط را بپا کردند و نهایتآ منجر به حذف آقای فارسی شد و نتیجه انتخابات آنگونه شد. به هر حال در این گفت و گو تا الان تقریبآ تا بهمن 58 را بررسی کردیم. این وسط چند اتفاق خیلی مهم افتاد که هر کدام میتوانست برای انقلاب خطرناک باشد و حتّی منجر به از بین رفتن اصل انقلاب شود. غائله کردستان، گنبد، قضیه آقای شریعتمداری و از همه مهمتر مسأله گروگانگیری که یک در سیاست خارجی برای ما بحران درست کرد. در این مقطع میبینیم حضرت امام که به قم تشریف بوده بودند، برمیگردند و آرام آرام دخالتشان را بیشتر میکنند و در قضیه گروگانگیری برای دشمن مسأله میآفرینند که رقابت و تضاد ما را با آمریکا علنی میکنند. از گروگانگیری به عنوان انقلاب دوّم یاد میکنند. این زمان از مقاطعی است که برخلاف جاهای دیگر که سران حزب و رهبران انقلاب و روحانیت پیرو خط امام که حضرت امام را به میدان میکشیدند و در جاهایی برای اینکه حرکت انقلاب تندتر شود، تایید میگرفتند، قضیه برعکس است. یعنی در واقع این امام هستند که جلو حرکت میکنند و شما و بقیه آقایان را ناچار میکنند که پشت این ماجرا باشید. این برداشت چقدر درست است؟ چون میبینیم فردای بعد از اشغال و یا همان روز اشغال آقای مهدوی کنی دستور میدهند که اعضای کمیته بروند و دانشجویان را بیرون کنند و یا اتفاقات دیگری که میافتد. به هر حال کنترل اشغال لانه در اختیار سران اصلی نظام که شما و دیگران باشید، نبود. یک حرکت خودجوش دانشجویی بود و اینگونه به نظر میرسد که در این مقطع حضرت امام در واقع آقایان را دنبال خود کشاندند و وادار کردند که موضع بگیرند. حتّی وقتی که شورای امنیت سازمان ملل میخواهد تشکیل جلسه بدهد و از ایران دعوت میکند که کسی برود، گویا آقای بنیصدر میخواست برود که حضرت امام تأکید میکنند که اگر ایشان برود، اعلام میکنم ایشان هیچ ربطی به ما ندارد و سمتی ندارد. یعنی پیشبینی میکنند که اعضای شورای امنیت ایران را محکوم میکنند و همین اتفاق هم میافتد و حتّی شوروی و چین هم به محکومیت ما رأی میدهند. در قضیه گروگانگیری نکتهای در تاریخ معروف است که سقوط دولت موقّت ناشی از اشغال لانه جاسوسی است. این چیزی است که آقای بازرگان رد میکند و میگوید : استعفایمان را دو هفته قبل از این حادثه به شورای انقلاب داده بودیم و ما به عنوان دولت باید مقررات بینالمللی را رعایت میکردیم و نمیتوانستیم از قضیه اشغال لانه حمایت کنیم. اینکه تعبیر میکنند در اثر اشغال لانه و گروگانگیری دولت موقت سقوط
مسایل مربوط به
تسخیر لانه جاسوسی
بحثهای مربوط به آزادی
برخی از جاسوسان
در سفارت آمریکا
عصبانیت دولت بازرگان
از برخی حوادث و
موضعگیریها
کرد، اصلا سقوطی در کار نبود و ما استعفای داوطلبانه دادیم و دلیلش هم مسایل دیگری بود، خواهش میکنم پاسخ جامعی به مجموعه عرایض بنده بدهید.
É اینکه گفتید ما در مسأله گروگانها پیشتاز نبودیم، همینطور است. اگر هم به ما واگذار میشد و از اوّل مشورت میشد، نظر مساعد نمیدادیم. اینکه ما مقابل عمل انجام شده قرار گرفتیم، صحیح است. ما که اصلا نبودیم. من و آیتاللّه خامنهای در سفر حج بودیم. برای خواب به پشتبام اقامتگاه خود در مکّه رفته بودیم که این خبر را از رادیو شنیدیم. لذا فردا برگشتیم. البته مراسم حج هم تمام شده بود. مراحل بعد هم اینگونه بود. یعنی دانشجویان در صحنه بودند. آنها هم احتمالا بدون اجازه امام کار نمیکردند. رابطینی مثل حاج احمد آقا و موسوی خوئینیها داشتند. قضیه بنی صدر هم درست است. از این نمونهها خیلی خیلی داشتیم. میخواستیم اعضای سیاهپوست را آزاد کنیم، یک مشکل داشتیم. میخواستیم زنها را آزاد کنیم، یک مشکل داشتیم. برای وقت ملاقات، مشکل داشتیم. کشیشها آمده بودند و یک مشکل داشتیم. یک بار بنا بود که تحویل وزارت خارجه بدهند که بازی درآوردند. مسایل خارجی و آمدن نماینده از طرف آمریکا، سازمان ملل و دنیا هر روز در شورای انقلاب برای ما یک مسأله بود. هیچ وقت فعّال نبودیم. همیشه در این مسأله منفعل بودیم. اما اینکه آقای مهندس بازرگان و اینها میگویند، عملا اینطور شد. من این را میپذیرم که مهندس بازرگان و دوستانش از مدتها قبل به این نتیجه رسیده بودند که نمیتوانند کار کنند. آقای مهندس بازرگان که به جلسات میآمد، هر وقت به مشکلی برخورد میکرد و یا چیزی تصویب نمیکردیم، میگفت: «خودتان بیایید اداره کنید.» یا فرض کنید اگر کسی از ما سخنرانی میکرد - به خصوص
عدم دلگرمی دولت موقت
از کارکردن در چارچوب نظام
بهانههای دولت موقت
برای استعفا
برکات تصمیمات امام
برای نظام
روحیه اطاعت از امام(ره)
در نیروهای مذهبی
آیتاللّه خامنهای و شهید بهشتی گاهی انتقاد میکردند - ایشان سخت عصبانی میشد و میگفت: «من کار نمیکنم و نمیتوانم کار کنم.» از این چیزها همیشه داشتیم. استفعای قبلی را به خاطر تصویب مسئله ولایت فقیه در خبرگان داده بودند. بعد از ولایت فقیه هم اینها دیگر دلگرم نشدند که کار کنند. تکلیف شده بود و ماندند. اینکه ایشان گفتند: دو هفته قبل از این حادثه استعفای خود را به شورای انقلاب دادند، من اطلاع ندارم. بعید است که ایشان استعفا داده باشند و من ندانم. شاید در زمان سفر ما به مکه بود، اخیرآ هم که مذاکرات شورای انقلاب را خواندهام، استعفایی ندیدم. ولی قبول دارم که اینها خیلی به دولت نچسبیده بودند و همیشه میگفتند به ما اجازه بدهید که کنار برویم.
È در واقع این قضیه آقایان را وادار کرد.
É به نظرم بله. یعنی به جایی رسیدند که دیدند دیگر نمیتوانند. بهانه بهتری هم برای استعفا پیدا کردند و شرایطی هم بود که نمیتوانستند کار کنند.
È حضرت امام(ره) تسخیر لانه جاسوسی را انقلاب دوم معرفی کردند، تعبیر شما از این عبارت چیست؟
É چون بنای ما همیشه این بود که مرید و تابع امام باشیم، به خودمان اجازه نمیدادیم در نظرات امام شک کنیم. ما از نظرات امام خیلی برکات دیدیم. جاهایی بود که ایشان تصمیمی میگرفتند و ما نمیفهمیدیم. بعد میدیدیم که حق با ایشان است. معمولا وقتی ایشان چیزی میگفتند، ما قلبآ اطاعت میکردیم.
È بعدآ معلوم میشد که تصمیم ایشان درست بود.
É همیشه اینگونه نبود. مثلا در قضیه جلوگیری از نامزدی شهید بهشتی، ما خیلی مخالف بودیم آخر هم قانع نشدیم، ولی به دستور ایشان عمل کردیم و مطیع هم بودیم. اما هنوز فکر میکنیم که اشتباه بود.
استغفار امام(ره) از
برخی از اقدامات گذشته
È حضرت امام در همین قضیه، یعنی در سخنرانی 26 تیر و روزهای آخری که عدم کفایت سیاسی بنیصدر مطرح میشد، فرمودند : «من نمیخواستم کار به اینجا برسد که شما با منافقین ائتلاف کنید. ولی شما با این کار گورتان را کندید.» میخواهم عرض کنم شاید نتیجهی کاری که امام کرد، همین بود که اینها به صحنه بیایند و میدان بگیرند و خودشان را نشان بدهند و حذف شوند که بعد از آن، انقلاب بتواند مسیرش را ادامه بدهد. چون اگر به میدان نمیآمدند، همیشه طلبکار بودند و میگفتند نگذاشتند ما وارد میدان شویم.
É الان هم میگویند نگذاشتند.
È حداقل در آن مقطع تا مدتی شرّشان کمتر شد.
É اگر از اول نمیگذاشتیم کار کنند، این مشکلات را نداشتیم. گفتم تقریبآ به باور رسیده بودیم که نظرات امام بهتر از نظرات ماست و خودمان را در این حد نمیدانستیم که به خودمان حق بدهیم که به نظر خودمان در مقابل نظر امام اصالت بدهیم و این نکته که شما گفتید هم میتواند جزء فواید تصمیم امام باشد و لابد میدانید که امام هم بعدآ یکبار گفتند: از بعضی اقدامات گذشته استغفار میکنم، گرچه مشخص نکردند که منظورشان کدام اقدامات بود.
È در بهمن 58 نامهای را سران حزب مشتمل بر برخی از مواردی که شما فرمودید، به حضرت امام مینویسند که معلوم میشود شما نامه را خدمت حضرت امام در بیمارستان قلب میبرید. در واقع گزارشی از گرفتاریها و مصیبتهای یک ساله بود که از لیبرالها حادث شده است. شاید منظورتان این بود که امام تحرّک بیشتری نشان دهند و به نفع جریان اصلی انقلاب و خط امام این ماجرا را فیصله بدهند. آن نامه را شما در دقایق و لحظات آخر صرفآ برای رعایت وضع حضرت امام به ایشان نمیدهید و این هم از چیزهایی است که حکمت آن بعدآ معلوم میشود که انگار خداوند در آن لحظه این را به قلب شما انداخت که این کار را نکنید و بعدآ به شکل دیگری قضایا جبران شد و آن اینکه سال بعد شما نامهای را با همان مضمون - منتها خیلی تندتر - نوشتید. نامه 58، شما، آیتاللّه خامنهای، آیتاللّه موسوی اردبیلی و شهید بهشتی و نامه بهمن 59 که فقط شما نوشتید، در واقع امام را به یک تحرّک جدّیتری وادار میکند و شاید هم عوامل دیگری بوده که نهایتآ با سخنرانی حضرت امام، ظرف کمتر از 4 ماه غائله به نفع جریان حزباللّه و خط امام ختم میشود. منتها پیش از آن ما بحثهای دیگری داریم که میخواهیم از آنجا ادامه بدهیم. فرمودید، «ما نگرانی نداشتیم برای اینکه مجلس دست کسی بیفتد. نظارت آن چنانی نمیکردیم برای اینکه میدانستیم مردم راه امام را میروند.» ولی نامه سران حزب بخاطر اتفاقی بود که در انتخابات ریاست جمهوری افتاده بود و این نگرانی وجود داشت که باز توطئه، مسأله یا بهانهای درست کنند و کسانی به مجلس راه پیدا کنند که با بنیصدر هماهنگی داشته باشند و عملا دستاوردهای انقلاب به نفع ضد انقلاب و لیبرالها مصادره شود. خوشبختانه انتخابات مجلس با پیروزی حزب تمام میشود و به مجرد تشکیل مجلس، آقای بنیصدر از طریق روزنامه انقلاب اسلامی پروژه مخالفت با مجلس را کلید میزند. چون ایشان توقع داشتند که مجلس همراه و هماهنگ با ایشان باشد و این اتفاق نمیافتد. آن روزها ایشان کارنامه رئیسجمهور را مینوشتند که به قول
نگرانی نیروهای مذهبی از
ترکیب مجلس شورای اسلامی
ائتلاف بنی صدر و ضد
انقلاب برای انتخابات
مجلس شورای اسلامی
خودشان افشاگری میکردند. در 28 خرداد ماه، یعنی چند روز بعد از قضیه مجلس، قضیه نوارهای شهید آیت را مطرح میکند و در واقع دور جدیدی از درگیری را در کشور شروع کرد. شما با اکثریت نسبتآ خوبی به مجلس میروید. فردای آن روز اعلام میکنید که مناسبترین گزینه از نظر شخص شما برای نخستوزیری آقای احمد خمینی است. در منابع اینگونه ثبت شده است. آقای فارسی در کتاب «زوایای تاریخ» میگوید: شهید بهشتی گفته بودند گزینه اول ما برای نخستوزیر آقای فارسی، گزینه دوم آقای رجایی و گزینه سوم میرسلیم است. سؤال من این است که آیا نظر شخصی شما این بود که مرحوم حاج احمد آقا بشوند؟ چون ظاهرآ آقای بنیصدر هم اول میگفتند حاج احمد آقا باشد که امام مخالفت کردند. آیا نظر حزب همان است که آقای فارسی در کتابشان آوردند؟
Éمطالبی که شما میگویید، به خاطرم نیست. ولی ما برای مجلس نگران بودیم. هیچ وقت خاطر ما از مجلس جمع نشده بود.
Èشما اشاره کردید که خاطرتان از مجلس جمع بود.
Éمنظور من مجلس خبرگان بود. بحث شما درباره مجلس خبرگان بود. در مجلس شورا ما چنین خاطر جمعی نداشتیم. واقعآ نگران بودیم. اینکه طرفداران بنیصدر و گروهکهای ضد انقلاب که عملا ائتلاف کرده بودند، بیشتر بیایند، برای ما نگرانیآور بود. لذا خیلی کار کردیم و نیرو گذاشتیم. در مورد حاج احمد آقا هم یادم نیست چنین حرفی در مجلس گفته باشم. اگر گفتهام باید در مذاکرات مجلس باشد.
Èفردای مجلس بود. ظاهرآ در یک مصاحبه گفتید.
مخالفت امام با حضور
حاج احمد آقا در
پستهای اجرایی
دلایل تلاش حزب جمهوری
برای در دست گرفتن
ریاست مجلس
ائتلاف مجاهدین انقلاب
اسلامی و حزب جمهوری
در مجلس
نفوذ نسبی لیبرالها
در مجلس شورای اسلامی
É چیزی یادم نیست. چون من کم و بیش میدانستم که امام اجازه نمیدهند احمد آقا کاری غیر از ریاست دفترشان داشته باشد. پیشنهادهای دیگری برای حاج احمد آقا داشتیم، ولی امام قبول نمیکردند. اگر هم گفته باشم، به طور تعلیقی گفتهام. یعنی اگر امام اجازه میدادند. الان این موضوع یادم نیست. البته خود بنی صدر در یک اقدام سیاسی کارانه یک بار حاج احمد آقا را پیشنهاد کرد و او هم میدانست امام نمیپذیرند. در مورد بقیه مسایل هم آن موقع واقعآ حزبی کار میکردیم. یعنی واقعآ در شورای مرکزی حزب مطرح میکردیم. مثلا من که مایل نبودم رئیس مجلس شوم، در مجلس هم شخصیتهایی مثل شهید باهنر، شهید رجایی، آیتاللّه خامنهای بودند. حزب تصمیم گرفت که من رئیس شوم و من هم نامزدی را قبول کردم و رئیس مجلس شدم. تصمیم گرفتیم از حقّ مجلس استفاده کنیم تا تمامی قوه مجریه را به دست بنیصدر ندهیم که مطلقالعنان کار کند. اینکه چه کسی به نظر ما مقدم بود؟ الان یادم نیست. البته ما همراهان دیگری هم داشتیم که مجاهدین انقلاب اسلامی بودند که آن موقع با ما در انتخابات مؤتلف بودند و در مجلس با هم در مقابل لیبرالها کار میکردیم. آنها هم در مجلس منتفذ بودند و خوب رأی جمع میکردند. موقعی که ما میخواستیم مثلا آقای ولایتی را بیاوریم، اینها مخالفت کردند و نشد.
È این تخصص را از آن موقع دارند.
É با اینکه رئیس مجلس بودم، آنها این کارها را میکردند. لذا خیلی دستمان باز نبود که چه کسی را بیاوریم. اگر میخواستیم مسئله را بپذیریم، میبایست یک مقدار ملاحظه میکردیم. کارهایی که کردیم، برنامههای حزب بود. اینکه در دل هر یک از ما چه بود، یادم نیست. ترتیبی که پیش آمد، اینگونه بود و کار حزبی بود.
È به هر حال بعد از کش و قوسها، دولت تشکیل و اختلافات تشدید میشود و بنیصدر همچنان یکهتازی خود را با سخنرانی 17 شهریور ادامه میدهد که اوج آن در سخنرانی 14 اسفند بود که شما نامهای را خدمت حضرت امام مینویسید و بعضی از وقایع این دو سال را میگویید و در واقع به نوعی از امام برای حلّ مسأله انقلاب استمداد میکنید. اینکه عرض کردم تدابیر خیلی ظریف است، نشان دهندهی فشار سنگینی است که بر نیروهای انقلاب و حضرتعالی و آقایان دیگر وارد شده است. وقتی که این نامه را میخواندم، به نظرم رسید که حضرت امام باید خیلی تحت تأثیر قرار گرفته باشند که بعد از آن واقعآ به طور جدّی وارد میدان شدند و با چند سخنرانی کار را فیصله دادند. شما خطاب به حضرت امام مینویسید: «آیا بی خط بودن و آسایشطلبی را میپسندید؟ آیا رواست که بخاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر و متهم باشیم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بیطرف بگیرید؟ البته اگر مصلحت میدانید که مقام رهبری در همین موضع باشد و سربازان، خیر و شرّ جریانات را تحمّل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش هستیم، ولی لااقل به خود ما بگویید.» چون ظاهرآ حضرت امام آن موقع فقط از تریبون صحبت میکردند و پیام و اطلاعیه میدادند و گویا شما هم دچار ابهام و تخیّل بودید. «آیا رواست که همه دوستان ما به اضافه اکثریت مدرسین و دیگران در یک طرف و شخص آقای بنیصدر در یک طرف باشند و جنابعالی موضع بیطرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ بعدآ تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟» بعد در جایی دیگر میفرمایید: «ما حزب جمهوری اسلامی را با مشورت شخص جنابعالی و گرفتن قول مساعد و تأیید غیر مستقیم تأسیس کردیم، ولی رنگ حمایت از روزهای اول کمتر شد. میل داریم لااقل در جلسات خصوصی نظر صریحی بفرمایید. اگر مایل هستید که ما حزب را کنار بگذاریم. ما را قانع کنید و اگر لازم میدانید حزب بماند و یا جور دیگری عمل شود، بفرمایید که ما دوستان را قانع کنیم.» اوج این نامه در اواخر است که به نظرم خیلی تند است و آن این است که «گاهی به ذهنم خطور میکند که تبلیغات و ادعاهای دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را که از ویژگیهای شما در هدایت انقلاب بود، در موارد فوقالذکر ضعیفتر از گذشته نشان میدهد. بسیاری از مردم هم متحیّر هستند که چرا امام قاطع و صریح در این مسایل سرنوشتساز صراحت ندارند.» در ادامه میفرمایید: «واقعآ و حقآ ما انتظار داریم در مقام رهبری و مرجع تقلید اگر تعدیلی در شیوه حرکت ما لازم میدانید، صراحتآ بفرمایید که مطیع هستیم. ما انتظار نداریم که نصایح ذووجوهی از رسانههای جمعی بشنویم. احضار کنید و امر بفرمایید.» تلقی من این است که این نامه باید خیلی روی امام اثر گذاشته باشد. البته روند جریانات هم طبیعی است و تحوّلات به سمت این بود که یکهتازی بنیصدر و ائتلاف او با منافقین آشکار شود. ولی به نظر میرسد که این نامه خیلی تأثیرگذار بود که حضرت امام سکوت چند ماهه را بشکنند و خیلی صریحتر و قاطعتر همانطور که شما میخواستید، وارد میدان شد. خواهش میکنم درباره فضای روحی شما و دوستانتان در زمان نوشتن نامه توضیح دهید. این نامه در
بروز تدریجی مشکلات
بنی صدر
تلاش حزب جمهوری
برای حل مسایل
با بنی صدر
شرح ماوقع تایید
بنی صدر توسط جامعه
مدرسین قم
شرح یک جلسه در حضور
امام(ره) برای انتخابات
ریاست جمهوری
تسریع روند حذف بنیصدر و لیبرالها از صحنه حاکمیت کشور و سپردن نظام به دست نیروهای خط امام چقدر مؤثر بود؟
Éبا آقای بنیصدر در شورای انقلاب خیلی مشکل نداشتیم. مشکلات ما کمکم شروع شد. چون او دو پهلو بازی میکرد. وقتی که شروع شد و امام هم تقریبآ موضع بیطرفی گرفته بودند و اطرافیان امام هم گاهی از بنیصدر حمایت میکردند، چالش ما جدّی شد. برای مدت طولانی بدون اینکه در رسانهها منعکس شود، ادامه داشت. در هر جلسه و بحثی مطرح بود. ما سه جلسه خیلی حساس با امام داشتیم. همیشه من پیشقدم بودم. علت این بود که رفقای دیگر ملاحظاتی داشتند و من با امام خیلی بیرودربایستی بودم. چون میدانستم ایشان به من اعتماد دارد و ایشان هم میدانند که من مریدشان هستم. من عاشق امام بودم. از لحاظ روحی خیلی به ایشان نزدیک بودم. معمولا این ماموریتها به من واگذار میشد. یک بار اوایل این درگیریها راجع به همین مسایل به قم رفتیم. همه بودیم. ایشان به ما وقت نمیدادند. امام به جامعه مدرسین گفته بودند که اعلامیهای بدهند و من از اینجا به جامعه مدرسین تلفن کردم و گفتم: «صبر کنید تا من بیایم.» جامعه مدرسین به امام گفته بودند که فلانی گفته صبر کنید، ما میآییم و امام را قانع میکنیم. شب که به قم رفتیم، امام در خانه مرحوم اشراقی در صفائیه بودند و به کسی وقت نمیدادند. گفتیم این نمیشود که وقت ندهید. ما کار داریم. لذا قسمت بلای منزل رفتیم و گفتیم: از اینجا نمیرویم تا شما بیایید و حرفهای ما را بشنوند. ایشان آمدند. وقتی آمد، بحث را شروع کردیم. امام از آن حرفی که من به جامعه مدرسین گفته بودم، ناراضی بودند. حرفها را آنجا زدیم. امام عصبانی شدند و فرمودند: میدانی با چه کسی حرف میزنی؟ من یکدفعه منفجر شدم و خیلی بلند گریه کردم و گفتم ما همیشه
تلاش امام برای حفظ
نزدیکی مسؤولان نظام
قاطعیت امام
در تصمیم گیری
شما را این گونه میشناختیم که در عین قاطعیت اجازه میدهید دیگران حرفشان را بزنند و اگر حق تشخیص دهید، میپذیرید. این برخورد شما با آن اعتماد عمیق ما ناسازگار است. قدری جلسه ساکت بود، امام از جایشان بلند شدند و من هم بلند شدم. ایشان آمدند و مرا خیلی گرم بوسیدند و گفتند: نمیدانستم تو گریهای هستی؟ دلجویی کردند. ولی نتیجهای نگرفتیم. ایشان قاطع بودند و ما دست خالی برگشتیم. این یک جلسه چهار، پنج نفره بود.
Èقضیه چه بود؟
Éفکر کنم همان قضیه بنیصدر بود. مسأله دیگر اینکه یکبار امام، ما، بنیصدر و اعضای نهضت آزادی را دعوت کردند و در اتاق کوچکی نشتیم و شروع به نصیحت کردند. نصیحتهای بیطرفانهای از جهنم، بهشت، خدا و قیامت گفتند. ما هم خدمت امام مؤدب بودیم. من اجازه صحبت خواستم و گفتم: حرفهایی که شما میزنید، خود من میخواستم به شما بگویم، حالا شما به ما فرمودید. بالاخره شما با دو گروه مواجه هستید که ما بر اساس نظرات فقهی شما و همان فقه جواهری که شما میگویید، کارهای اینها را با اسلام منطبق نمیبینیم و این نظرات شماست. گفتم که شما از نظراتتان که برنگشتید و فتاوای شما هست. ما شما را قبول داریم و همراه شما میآییم. صریح بگویید و اگر این راه را میپسندید، به اینها بگویید. وقتی امام حرفهای مرا شنیدند، نگاه ملاطفتآمیزی کردند و چیزی نگفتند. جلسه با محبت تمام شد. بعد نتیجه آن صحبت را در عمل دیدیم. آن جلسه خیلی عالی بود. قاعدتآ ضبط شده است. احمد آقا ضبط میکردند. باید متن صحبت باشد.
Èخسته نباشید. برای جلسه اوّل کافی است.
Éموفّق باشید.