سئوال : جناب آقای هاشمی رفسنجانی در مورد خاطرات حضرت عالی ازایام مجلس در دوران رژیم شاه می خواستیم مطالبی رابدانیم . الآن که دهه فجر تقارن خوبی دارد با ماه مبارک رمضان وتناسب این ماه دلمان می خواهد که یک مقداری از خاطراتی که به نحوی از آنها به ماه مبارک رمضان و حضور حضرت عالی در این ماه در زندان مربوط می شود یک مطالبی را بشنویم از خدمتتان اگر خاطرتان هست محبت کنید و بیان کنید . حالا من عذر می خواهم می خواستم این خاطرهای که من جسارتآ در اول صحبت بیان کردم شما یادتان هست الان دقیقآ.
جواب : عجیب است که جزئیاتش را با این صحبتهای شما به یاد آورم .
بسم الله الرحمن الرحیم
برای من جالب است که این نقطهای که برای بنده مطرح کردند به نظرم آخرین روزهای سخت زندان من است . نقطه جالبی است حالا ایشان می گویند من هم توضیح می دهم . آخرین زندانی که من داشتم زندان سه ساله ای بود که روزهایی که ایشان می گویند یک ماه از آن سه سال گذشته بود . من یک ماه در کمیته ضد خرابکاری رژیم شاه بودم . تنهایی هم بودم خیلی هم سخت گذشت آنجابرای ما چون اذیت می کردند خیلی این منافقینی که منحرف شده بودند ، اعترافاتی علیه ما کرده بودند و آنها می خواستندا از خود ما هم اعتراف بگیرند که این اعترافات درست است . و ما قبول نمی کردیم من را شکنجه می دادند که اثبات بکنند اینها موقعی تصمیم گرفته بودند من از این انفرادی منتقل بکنند دیگر بازجوئیم تمام شده بود بر ایشان دیگر مانعی نبود که کسی دیگری پهلوی من بیاید چون آن موقع بحث دوران آقای لاریجانی آوردند که من الآن نمیدانم ایشان کجا هستند دانشجو بعدآ هم ندیدم ایشان را در زندانها که بعد هم ایشان آوردند آقای رفیع را طبیعت اولی زندان این خودش یکی از نکات زندان است . در دوران بازجوئی اگر آدم نشناسد هم سلولی خودش را دستورات حفاظتی مبارزه به ما می گفت که اعتماد نکنید کسی که جدید می آورند در سلول طبعآ مثل آقای رفیع دیگران هم که می آمدند همینجور تصوری داشتند که حالا می روند نمی دانند با کی طرف هستند چه بسا یک مأمور که گذاشتند که اسرار آدم را بفهمد از مذاکراتشان مافرض مان هم براین بودکه در سلولمان هم میکروفن مخفی کار گذاشتند حرفهایمان هم بایست حرفهایی باشد که مورد استفاده ساواکیها قرار نگیرد . من آقای رفیع که وارد شد ، احساس کردم خیلی افسرده است . ایشان از من خیلی جوانتر بود دیگر با همان حالت روحانی که ما داشتیم موعظه هایی کلی کردیم ایشان را همین توکل ، صبر چیزهایی که اگر ساواکیها می دیدند نتی توانستند بگویند چی می گفتید حرف بدی زدید .
سئوال : لباس نداشتید لباس روحانیت را آن شب نداشتید؟
جواب : لباس می گرفتند ازمان یک وقتی که وارد می شدیم اوائل اینطوری نبود ما را با لباس می بردند در زندان لباس می دادند ولی اواخر که می خواستند بد رفتاری کنند با ما، لباس می گرفتند لباس چیز می پوشاندند سربازی یا از این لباسهای کهنه زندانی یک چیزهای می پوشاندند که ما را تحقیر کنند . من در همین لباس یک منظره ای خاطرهای دارم اگر در وسط صحبتها یادم آمد بپرسید جالب است از نه برای خودم برای آقای طالقانی و برای آقای انواری به هر حال آنکه گفتم آخرین بار ما را از آنجا دیگر آوردند یکی دو روز ما با آقای لاریجانی بودیم بعد من را فرستادند زندان عمومی اوین آنجا دیگر حدود سه سال بودیم که بعد هم ایشان به ما ملحق شد . همین زندان کمیته یک ماه خیلی بر ما سخت گذشت . جالب اینکه باز جوئی من داشتم در اولین زندانم هم همان بازجوئی من بود یعنی مثلا حدود ده سال قبل از آن ، در سال ظاهرآ چهل و سه یا و چهار که اولین بازداشت من بود من را در رابطه با پرونده اعدام منصور بازداشت کرده بودند . کتاب سر گذشت فلسطین را هم تازه منتشر کرده بودیم . باز جزو پرونده بود . سخنرانیهایم هم بود و سرباز فراری هم بودم . مجموعآ یک پرونده سختی برای من درست کرده بودند که به خیال خودشان اعدامی بودم آن موقع ، که من را گرفتند بردند قزل قلعه حالا شما می روید میدان می بینید این قزل آن موقع یک کاروانسرای قدیمی بودوآنجازندان سیاسی بودمارامی بردندآنجاازصبح تاشب بازجوئی کردند. آن مطلبی که آنها می خواستند چیزی دستشان نیامد . منبرها و اینها را علنی بود ما می گفتیم بله ما این حرفها را زدیم یک چیرهایی من نوشته مان را ما نوشتیم ، تا اینکه شب شد بازجو من یک نفری بود بنام کوچ اصفهانی آدم نانجیبی نبود او گفت من دیگر کارم با تو تمام شد .
سئوال : در همان غزل قلعه؟ جواب : بله در غزل قلعه گفت من کارم تمام شد ولی تو حرفهایت را نزدی من می روم بازجوهای جدیدی می آیند و اینها دیگر اینطوری که من بازجوئی کردم بازجوئی نمیکنند اینها سخت می گیرند و حرف در می آورند از تو من گفتم همین دیگر ما بیش از این چیزی بلد نیستیم همانطور شد بلافاصله او رفت یک گروهی آمدند سرهنگ مولوی که رئیس ساواک بود خودش شروع کرد به کتک زدن از روی نوشته اتهامات من را خواند وگفت اینها همه را باید قبول کنی من گفتم همه اینها دروغ است و تمام اینها که گفتید ساخته ذهن شما مأمورین شما هست . مثلا می گفت تو فتوای قتل منصور را تو گرفتی ، پول این گروه را تو دادی ، برای فلسطینیها در ایران کمک جمع میکنی ، رابط بین امام که آن موقع تبعید بودند در ترکیه مبارزین تو هستی ، خیلی اتهامات عجیب سرباز فراری هستی تو چی از این حرفهای اینطوری ما همه را منکر شدیم باخشونت برخورد کرد و یک عدهای هم که دورش بودند گفت بزنید تا اینها را قبول بکند چله زمستان بود نزدیکیهای فکر می کنم اواخر سال نزدیکهای نوروز بود تا صبح و اول فجر ، زجر دادند خیلی وحشیانه رفتار کردند . آخرش دیگر من نیم نفسی داشتم پایم با شلاق شکسته بود استخوانهایم آوردند در سلول که دیگر حالا مسائل بعد از سلول بماند نقطهای که میخواستم بگویم همین بازجوئی من شد . به او می گفتند عضدی حالا اسم واقعی اینها که معمولا اسم دیگری داشتند وقتی که من را آوردند برای اولین بار که گرفته بودند بردند در اتاق او از آن شعرهای معمولی خودشان که عوام هم بودند آنها خیلی، یکبار جستی ملخک این چیزها خواند بعد گفت تو آن سال محکوم به اعدام بایست می شدی در رفتی این بار دیگر اسناد ما کافی است . باز ما همانجور بر خورد همانجور می کردیم رفتند آقای لاهوتی را آوردند . او را قبل از من گرفته بودند . آقای لاهوتی را آوردند او خیلی منظره وحشتناکی داشت زده بودنداز این سر ایشان بزرگ شده بود ، صورتش کج شده بود ، خون در صورتش بود چیزهای عجیب و غریبی بود گذاشتند روی صندلی آن مقابل من یک شعر بی ادبانهای هم خواند اما او به من گفت که نگاه کن این را ببین جایی که شتر می آمد به یک غاز خر قیمت واقعی ندارد . می خواستند شخصیت بشکنند دیگر اولین کارشان این بود که شخصیت را بشکنند . آقای لاهوتی قیافه علمای از من هم سنشان بیشتر بود وقتی که با ایشان این کار را بکنیم دیگر تکلیف تو روشن است چه بر سرت خواهد آمد .
سئوال: این مربوط به چه سالی بود . جواب: همان سالی که شما آمده بودید در کمیته ما . سئوال : آن اولی که قزل قلعه رفتید حدود چهل و سه چهل و چهار بود یعنی این دومی بیست سال بعد تقریبآ جواب : نه بیست سال نمی شود این پنجاه چهار است او چهارده سال ، ده دوازده سال بله آن هم به هر حال با این برخورد شروع کردند بازجوئی را ولی هیچی که به درد پرونده بخورد دستشان نیامد که یک ماهی طول کشید وضعمان بهتر شد که شما رسیدید اول ما را بردند . از داستان اصلیمان دیگر وقتی که ما رفتیم در بند یک اوین آنجا عدهای از دوستان خوب ما را جمع کردند که اینها در زندان بودند از زندانهای مختلف آوردند از زندان من و آقای لاهوتی و آقای مهدوی بردند آقای مهدوی هم در همین زندان ما بودند . بله ما را از ایجا بردند آقای ربانی ، شیرازی ، را از جای دیگری آوردند . آقای طالقانی را و آقای منتظری را هم از جای دیگری آوردند ، آقای انواری را آوردند ، بعد هم دیگر دوستان قدیمیتر مثل آقای عراقی ،آقای عسگر اولادی ، آقای لاجوردی آن گروه مؤتلفه را به تدریج آنها را آوردند که همه از همرزمان قدیم بودند یک بند خوبی شد .
سئوال : از نظر طلاب و دانشجو هم جواب : کم کم اضافه شد دیگر یک وقتی مثلا شما را آوردند چند نفر از منافقین که آن موقع یک قدری رویای مذهبیتری داشتند سئوال : رویای برزخی داشتند؟ جواب : بله یا مخالف شده بودند با کمونیستها چون آن موقع انحراف منافقین پیش آمده بود یک عدهای مبارزه میکردند با کمونیستهایشان آنها را آوردند جمع بسیاری خوبی داشتیم در زندان .
سئوال : اگر خاطرتان باشد به دیوار خارج بند که بین بند محل زندانیها و حیاط زندان یک راهرویی بود که زیر پله ای هم در آن بود که دیوار آن راهرو و زیر پله ها قطرات خون خیلی ریخته بوده خاطرتان می آید من آنجا پرسیدم این قطرات خون چه است؟ گفتند که مربوط به آن دستگیری های اوائل سال 54 بود یک شورشی در فیضیه شد آورده بودند هم طلاب هم دانشجوها را گفتند که خیلی تعداد زیاد بوده اینجا زدند
جواب : از شگردهای اینها در زندان این بود که اینگونه آثار را نگه می داشتند عمدآ مثلا اگر قطره خونی بود یا یک خرابی بود نگه می داشتند که بفهمانند به تازه واردین که اینجا چه فضایی است . عمدآ اینها را نگه می داشتند همینطور است آثار خیلی از زندانها که ما می رفتیم این طور چیزها را می دیدیم از چیزهای عجیب و غریبی که در زندانها بود که واقعآ همین که شما شعری که خواندید . ما در هر سلولی که می رفتیم در سلولها معمولا تنهائی دیگر آدم به در و دیوار می نویسد یک چیزی را .
سئوال : این را با چی نوشته بودید شما می شودبگوئید ؟
جواب : به نظرم من حالا یادم نیست یا مثلا فرض کنید با هسته خرمایی دیوار را می کندیم گچ آن طوری بود یا اینکه اگر رنگی مثلا چیزی پیدا می شد .
سئوال : به نظرم با یک تکه سیم یک جارویی هایی بود بیرون بند که سیم پیچ شده بود این طوری بعضآ زندانیها؟ جواب : چیز زیاد پیدا می شد حالا قاشق در زندان می آوردند غذا که می آوردند بالاخره وسایلی بود که گچ بشود بتراشیم یک ذره خراب کنیم .
سئوال : البته در مقطع چیز نمی دادند نه قاشق دادند ، نه چنگال ، نه اگر یادتان باشد غذای هر سه هم سلولی را می ریختند در یک کاسه مسی و می گفتند هر سه نفر با دست بخورید منتهی قاشق و اینها را بعدآ در زندان اوین می توان دید؟ جواب : به هر حال چیزی بوده که ما بتوانیم به دیوار بنویسسیم الآن یادم نیست چی بوده اشعار زیادی سلولها نوشته بودم .
سئوال : حروف زبان فارسی را هم می نوشتند الفبا را تا آخر به چهار دسته تقسیم می کردند که به وسیله مورس می زدند از طریق مورس این سلول با آن سلول تماس میگرفت؟ جواب : ما هر چه تمرین کردیم مورس را یاد نگرفتیم البته سر گرمی خوبی بود گاهی مثلا یک ساعت دو ساعت طول می کشید می زدیم آخرش هم چیزی نمی فهمیدیم ولی فقط می فهمیدیم آن طرف یک کسی جوابمان را می دهد .
سئوال : در همان سلولی که شما تشریف داشتید یک سلول بغلیش بعد از اینکه شما را بردند ما به طریق همین مورس کشف کردیم که مرحوم دکتر لبافینژاد دکتر مرتضی لبافینژاد الآن هم یکی از خیابانهای تهران به اسم ایشان است آنجا بود محکوم به اعدام شده بود و مرتب روزه می گرفت حالا چون ماه رمضان هم هست تناسب هم خوب است که یادآوری بشود ما به طریق مورس از آن می پرسیدیم از این سازمانها خیلی ضد آن آقایان صحبت می کرد .
جواب: آنها در همان جریان بود دیگر منافقین اول یکپارچه بودند بعد یک گروه شان اعلام مواضع مارکسیستی کردند بین آنها اختلاف افتاد و چون با هم دیگر در گیر شدند یکی از کارهای بد شان این بود که همدیگر را به ساواک لو می دادند . همان ماجراها خیلیها لو رفتند شما دیدید. یکبار زندان شلوغ شد به خاطر اینکه دو طرف هی می گفتند هم بیشتر آن مارکسیستها می گفتند مسلمانها خیلی اهل فاش کردن اسرار نبودند مارکسیستها برای اینکه این طرف از میدان در کنند همه پشت مثلاما را که گفتند بخاطر اینکه می دانستند از طریق ما اینها کمک می کرد هر کس فکر می کردند که به یک نحوی اینها را که آن گروه مذهبی را کمک بکند لو دادند به ساواک لبافینژاد در همان درگیریها بوده .
سئوال : ایشان مرتب روزه می گرفت روزهای شاید مثلا یک ماه حدود یک ماه قبل از اعدامش هر شب ما اینطوری می فهمیدیم که روزه دار است که نگهبان که به سراغش می آمد از او می خواست که مثلا این غذای من را سحر مثلا به من بدهد یا بیرون در می گذاشت می گفت که کاسه غذای من را نبرید خاطرتان هست میآمدند ظرفهای غذا را پس؟ جواب : نمی گذاشتند بماند که شما سئوال از او میخواست که نگه دارد که سحر باز بیدار می شد و ما از روی دعاهای سحرش واینها متوجه می شدیم صبحی که می بردنش ومن فکر می کنم که از درد بیهوش شد و هوش نیامد حالا در آن ایام زندان اوین آن بند یک ماه رمضانها خاطرتان هست که نوع فعالیتها نوع کارهای داخل بند چه جوری بود الان چه چیزهای خاطرتان است؟
جواب : ما در زندان یک قسمت از چیزهای جالبمان همین ماه رمضانها است من ظاهرآ پنج تا ماه رمضان در زندان بودم در مجموع من پنج بار بازداشت رسمی شدم که برگه بازداشت دادند آخرش سه سال بود یکبار اولش چهار ماه و ده روز بود یکبار هفت ماه بود یکبار یک ماه و نیم بود . مجموعآ پنج ماه رمضان من در زندان بودم بنظرم ماه رمضان زندان از دورانهای خوب زندانیهای مذهبی است مناسب ترین لحظات ما در زندان همین لحظات ماه رمضان بود . اولا شب زنده داری برای زندانی یک کار معمول است این شبها برای ماه رمضان برنامه داشتیم برای شب زنده داری برنامه داشتیم طبیعی بود که خیلی مطلوب بود
سئوال : روزها تفسیر و این برنامه ها بود تدریس و تفسیر و ...؟
جواب : اصولا در گروه ما مذهبی ها در زندان همیشه اینکه حساسیت نشان نمی داد رژیم همین مسائل دینی بود مثلا بحث قرآنی ، حدیث ، تفسیر فلسفه ، بحثهای ما برای خود این چیزها که متوجه این بحثها نمی شدند و ثانیآ طبیعی بود ما طلبه بودیم یا جوانهایی که با ما می آمدند آنها می خواستند بدانند مناسب ترین کار همین بحثهای دینی بود بحثهای سیاسی و اینها را آنها حساسیت نشان می دادند اگر حتی کتابهای که یکقدری جنبههای سیاسی داشت نمی گذاشتند بیاید در زندان این با همه مشکلات.
سئوال : اگر خاطرتان باشد یکدفعه یک کتاب خلاف شیخ طوسی می خواستند بیاورند داخل زندان نگهبان آمده بود که نمی دانم به شما یا یکی از آقایان گفت که مگر شیخ طوسی هم خلاف کرده که می خواهند بیارنش اینجا؟ جواب : بله آنها آشنا با این چیزهای اینطوری که نبودند از کلمه خلاف.
سئوال : خود شما یک سری فعالیتهایی مشخصآ در فرصتهای ماه مبارک که ظهر طبعآ برنامه نهار نبود و یک حالت روحانی مضاعفی هم در زندان بود می دیدیم که از فرصتها استفاده می کردید و یک کلاسوری را همیشه جلوتان می دیدم گذاشته شده که واژه های قرآن را مثل اینکه ارزیابی جدیدی از آن داشتید و همچنین یک سری برنامه های دیگر اگر الان توضیحاتی راجع به آن دارید خیلی خوب است .
جواب : یکی از کارهای ماندنی دوران پیش از انقلاب من همین کار قرآنی من هست که در آن سه سال آخر زتدانم انجام دادم همین که شما می گویید کلاسورها ، اصولا من با قرآن از بچگی انس گرفته بودم پدرم خودشان خیلی به قرآن علاقه داشت من هم به همین دلیل علاقه پیدا کرده بودم از اوائل طلبگی ام از سال حدود 28 اینها شروع کرده بودم قرآن حفظ کردن یکبار جایزه گرفتم از حفظ حافظهام خوب بود آقای بروجردی خودشان یک امتحانی از من کردند الفیه ابن مالک را و منطق تفتازانی را و چند جز از قرآن را حفظ کرده بودم به ایشان گفتم من اینها را حفظ دارم ایشان گفت حاضری امتحان بدهید؟ حالا جلسه عمومی جلسه روضه ایشان داشت امتحان کرد یک جایزهای به من داد . این خیلی مؤثر بود در روحیه من برای اینکه بیشتر با قرآن توجه بکنیم . آقای بروجردی خیلی مهم بودند مخصوصآ در نظر ما طلبه ها یک تحولی در زندگی من شد. بعد قرآن را حفظ می کردم همین خوب در مسائل زندگی یادمان می رفت که قرآن حفظ می کردیم مشغول می شدیم به کارهای دیگر ، زندان که می رفتیم سلولهای انفرادی بهترین کار حفظ قرآن بود که آخرین بار که من زندان رفتم بعد معلوم بود که می مانم طولانی برنامه ریزی کردم که بیایم یک کار تفسیری بکنم برای حفظ قرآن را مثلا من در همان زندان دوم که اوین بود چند ماه انفرادی ، بیست و پنج جز قرآن را حفظ کردم بیست جز اول قرآن و پنج جز از آخر قرآن همیشه هم موقع خواب یا راه رفتن ، تکرار می کردیم هم مشغول بودیم وقتمان را پر می کرد و هم از مضامینش خودمان را اصلاح می کردیم و هم بالاخره کار با ارزشی بود از نظر خودم .
سئوال : حاج آقا عکس از دوران غیر از آن عکسهایی که معمولا خودمان دیدیم چیز خاصی هم دارید که مثلا ارتباط داشته باشد با دوران زندان و دوران هم سلولهایی دیگر شما؟
جواب : داریم ، ما در زندان قصر که بودیم تازه آن موقع ها پانزده خردادیها و توده ایها بودند نهضت آزادی بودند همه ما هم بودیم . اعلم اسلامیها چند گروه جمع شده بودیم آنجا عکس های خوبی برداشتیم . حالا آنقدری مهندس بازرگانی ها قبلا آنجا بودند حالا حالت خوبی در زندان داشتند . در زندان بودند عکس بر داشتیم ما حفظ نکردیم سئوال : یعنی حالا اگر ما یک چیزی بخواهیم داشته باشیم در خلال این صحبتها پخش کنیم دارید بدهید ؟
جواب : اگر محسن ما داشته باشد دارد جمع می کند . آن چیزهای ما را ممکن است عکس در اختیار بگذارد اگر گیر آورم می دهم خدمت شما .
جواب : ما در دوران طلبگی مان کار علمیمان حسابی لمس میکردیم که قرآن یک فهرستی برای مطالبش لازم است . چیزی هم نبود این تفسیر الآیات بود که کلیاتی بود ما مثلا درباره هر موضوع می خواستیم تحقیق کنیم حالا جهاد یا صبر یا هر چی بایست یک بار را می خواندیم هر چه آیه راجع به صبر یا جهاد می دیدیم جمع کنیم چند ماه طول می کشید بعد تازه ما به فکر افتاده بودیم که یک چنین کاری بیرون بکنیم اما توفیق پیدا نکردیم همان سلولی که شما را ما آنجا دیدیم . من تنها که بودم قرآن راشروع کردم در ذهنم فهرست برداری کردم یعنی حفظشان داشتم ازاول در ذهنم آیه به آیه می خواندم . بعد در ذ هنم ثبت می کردم که این چه مطالبی در این آیه هست حدود یک جزءقرآن را در ذ هنم بررسی کردم . کاملاطرح یک تفسیری و یک کلید واژهای برای قرآن و فهرستی در همان سلولی که شما آن موقع بلند شدید در ذهن من نقش بست . وقت هم بود که فکر کنم همه ابعادش را در نظر گرفتم . وقتی که آدم در زندان اوین دیگر رژیم هم تصمیم گرفته بود که به ما محبت بکند . جمع ما را جمع کرده بود . علما بودند آنجا اولین چیزی که از اینها خواستیم تفسیر خواست . گفتیم یک مقداری تفسیر برایمان آوردند . ویک روز هم فوت وقت نشد من از همان روز اول یا دومی که وارد اوین شدم کار بررسی تفسیر موضوعی قرآن را شروع کردم . اینکار نشده بود در گذ شته سه سالی که در زندان اوین بودم شما هم لابد همین را می دیدید . بهترین وقتم را برای این گذاشتم برای نماز صبح که پا می شدیم . دیگر بعدش را نمی خوابیدیم که معمولادر زندان پیش از صبح بلند می شوند نمیخوابیدم تا ظهر این کار تمام وقتم صرف این می شود . وقتی بود که خواب کرده بودیم استراحت کرده بودیم فکرمان هم آماده بود . آیه به آیه قرآن را تفسیرش را از اول از روی تفسیر المیزان ، مجمع البیان و آنهایی که داشتیم با دقت تفسیر آیات را پیدا می کردم بعد موضوع بندی می کردم مثلا یک آیه فرض کنید مثلا بیست تا موضوع را به آن اشاره دادیم . همه را فیش می کردم . در یک کلاسور که ما آنجا بیست و چهار کلاسور را پر کردم در آن مدت حدود هزار فیش بود . آقای معادیخواه هم بعد از من دوباره نگاه می کرد یک چیزیهایی اگر می شد اضافه بکند ،اضافه می کرد پشت ورقه هایی که من نوشته بودم . آقای فاکر هم آن موقع در زندان بود . ما گفتیم ایشان هم چیزهایش را جدا می کرد . فهرستها را ، فهرست بندی می کرد برای کار نهایی البته آنی که آقای فاکر تهیه کرده بود در موقع انتقال گم شد اما آنهای دیگر را کم کم از طریق ملاقاتیها که می آمدند می دادیم بیرون در خانه مان می آوردند . مجموعه آنچه که آنجا یادداشت ، یعنی سه سال بهترین وقتها و متمرکزترین حالات روحیمان را صرف این کار کردم که اگر در زندان نبودم یقینآچنین توفیقی هیچ جا ممکن نبود در آن شرایط و حتی امروز دیگر ممکن نبود البته وقتیکه از زندان آمدیم بیرون دوباره متوقف شد که یک بار دادیم به صدا و سیما آقایان در صدا و سیما دانشجوها جمع شدند آنها را در اوایل استفاده میکردند برای همین معارف قرآن یکبار دادم به حزب جمهوری اسلامی آنجا یکجور روی آن تفکیک کردند باز کار ناتمام ماند و سر انجام دادم به دفتر تبلیغات قم که آقایان تکمیلش کردند الان چهار پنج جلدش را منتشر کردند بنام تفسیر راهنما بخش اولش آماده شده البته فعلا همان یادداشتهای من است که چاپ می شود با یک کمی اصلاح ولی مرحله بعدش اینکه اینها در کنار هم قرار می گیرد موضوعات الان به ترتیب قرآن نوشته می شود بعدآ جمع می شود هر موضوع مثلا راجعبه آب هر چه در قرآن هست ، راجع به زمین هست ، راجع به آسمان هست ، راجع به خلقت هست ، هر چه که فرض کنید هر مطلبی باشد یکجا جمع می شود که آن را من اسمش را گذاشتم تألیف قرآن جزو آرزوهای من این است که یک توفیقی پیدا بکنم یک مقدار وقت داشته باشم این کار را خودم نظارت بیشتری می کنم تکمیلش بکنم . من اگر از زندان هیچی گیرم نیامده باشد جزء همین کار برای من کافی است این چهار پنج سالی که در زندان گذراندم . البته آثار زندان بیش از این ها است .
سئوال !این کارهایی که انجام می دادید معمولا با مزاحمتهای هم روبرو بوده این حرکت از طرف ساواک که یا حالا در این رابطه یعنی درباره قرآن و کارهای قرآنی و هم ماه مبارک روزه گرفتن زندانیها این یک مطلبی ، اگر محبت بفرمائید یک خاطرهای اشاره بفرمائید همینکه یک توصیهای داشته باشید به اینکه الآن در فراغت در نظام جمهوری اسلامی قرآن هم به وفور و متأسفانه یک مقدار گاهی بیانصافی می شود در حق قرآن احتمالا اگر در این زمینه راهنمائیهای حرفی و صحبتی دارید برای مردم بفرمائید محبت هم بکنید بیشتر به آن روحیه بفرمائید؟ جواب: آنها در مورد کار قرآنی من هیچوقت حساسیت نشان ندادند از چیزهای جالبی که شما بدانید اینکه رژیم شاهنشاهی قبل ظاهر را حرفی نداشت ما به مسائل دینی بپردازیم حساسیتش رو مسائل خاص اجتماعی بود ضمن اینکه ما را سرکوب میکرد کسانیکه به صورت سنتی دنبال کار اسلام می رفتند کاری به مسائل سیاسی نداشتند آنها را تقویت می کرد . اولا به خاطر اینکه بگوید من مسلمانم وبالاخره جامعه ، جامعه اسلامی بود و ثانیآبرای ما می خواست سختگیری بکند بایست نقطه مقابلش چیزی را ارائه بدهد که متهم نشود که این ضد دین است لذا ما را سختگیری می کرد مثلا حالا همین سئوال که شما کردید این نمونه مشخصی است من یکبار قبل از اینکه این تفسیر را شروع کنم در زندان اشرافیگری را بررسی کردم که در قرآن ببینیم اشرافیگری موضع قرآن نسبت به اشرافیگری چی است این هم از اینجا دلیلش این است که به این فکر افتادم این بود که یک کتاب مارکسیستی مال شوروی منتشر شده بود یکی از نویسندگان معروف شوروی ، او هور کتابش این بود که اسلام وقتیکه در جزیرة العرب پیروز شد بخاطر اینکه پیغمبر به اشراف ، سران قریش ، شخصیتها و اینها از قدرتشان استفاده بکند قرآن به اینها بها خیلی می داد و او بار تحلیل مادی گفته بود که اسلام در زمان ظهور خودش پایگاهش اشرافیگری بوده است من می دانستم این دروغ است این حرف تهمت است یکبار قرآن را خواندم آیاتی که ضد اشرافیگری بود در آوردم . آن موقع کاغذ ، کتاب آنها هم نمی شود در همان قزل قلعه این کار را کرده بودم . کاغذ های میوه و این چیزها و برای ما پاکت و این چیزها برای ما می آوردند روی آنها یادداشت می کردیم . کاغذهای گراف و اینها یادداشت می کردم خوشبختانه دو نسخه یادداشت کرده بودم یک نسخه اش را آنها گرفتند روی من را باز جوئی کردند که چرا تو اینها را می نویسی حساسیت نشان دادند اما یک نسخهای را بیرون آوردند دارم . آن را جزو یادداشت هایست . که برای من مانده است . ببینید روی این حساسیت نشان می دادند اما روی آن مسائل عادی که ما قرآن تفسیر می کردیم هیچ حساسیتی نشان نمی دادند . من نکتهای را می خواهم عرض بکنم حالا که شما صحبت قرآنی را کردید ، ماه رمضان هم هست ، می خواهم بگویم که من در تمام دوران زندگیام چه دورانی که یک متهم سیاسی و زندانی و فراری ، سرباز فراری بودم یعنی قاچاقی زندگی می کردم و چه حالا که مسئولیت دارم هیچ وقت در هیچ جایی مؤثرتر از قرآن برای سازندگی انسان هیچ متنی را ندیدم . همین حالا هم که الان می بینید هر وقت احساس می کنم روحیهام یک قدری خوب نیست از لحاظ فکری به قرآن پناه می برم . بر می دارم دو ، سه جزء قرآن میکنم مطالعه می کنم همانهایی که می دانستم بارها هم خواندم دوباره می بینم که مثل آبی است که بر آتش ریخته بشود گره های روحی ام را باز می کند . در گذشته به خاطر تحمل مشکلات و صبر و استقامت و اینطور چیزها بیشتر به طرف قرآن پناه می بردیم . الآن پناه می برم برای اینکه از این مسئولیتهایم و اینها یک وقت سوءاستفاده نکنم . در هر حالی این قرآن برای آدم سازنده است . در خانه سازنده است . در معاشرتها سازنده است . در کار و کسب سازنده است . در مدیریت سازنده است . اینها اگر بخواهد مردم را موعظه بکند باید قرآن را بنا کار قرار بدهد . خیلی کتاب پرسودی است برای جامعه الحمدلله این روزها خوب است من میبینم جوانان بیشتر از گذشته به قرآن رو آوردهاند .
سئوال : در مورد ، مزاحمتهای مختلفی که با ایدههای حضرت عالی شد اگر خاطرتان باشد در مقاطع مختلف هم ساواک شیوههای مختلف بکار می برد یک وقتهایی بود که مثلا مانع یک سری فعالیتهایی نمی شد. ولی یک وقتهایی می شد مثلا آن نماز جماعت و نماز جمعهای که در وعده قزل قلعه برگزار می شد خاطرتان هست در یک مقطعی آمدند ممنوعش کردند با اینکه خیلی هم مجالی نبود در آن نماز جمعه مثلا مباحث سیاسی روز مطرح بشود ولی شاید احساس مثلا نوعی تشکل کرده باشند شما ارزیابی تان از اینکه چیست آمدند در یک مقطعی اینطور برخورد کردند؟ جواب : شما خاطرتان جایی یادتان است شما این حرفها را می زنید یادمان می آید . سئوال من می گویم که در واقع باعث بشود شما یادتان بیاید . جواب : یکی از نکات جالب همین است که در این بحث می گنجد که آنها راجع به مسائلی که محتوای سیاسی داشت حساسیت نشان می دادند ما در زندان اوین که بودیم این سالهای آخر که دیگر فضای باز سیاسی شده بود ، یک مقدار داشتند سختگیریها را کم می کردند . آقای منتظری آنجا احساس کردند که الان ما مبسوط الید هستیم چون فتوی ایشان این بود که اگر حاکم اسلامی یا علمای مبسوط الید باشند نماز جمعه واجب است . گفتند ما الان مبسوط الید هستیم مشکلی نداریم باید نماز جمعه بخوانیم در زندان بعضیها این فکر را قبول نداشتند می گفتند چه مبسوط الیدی ما مگر مثلا باز جوئی می آید جلوی مان را می گیرد که ما دستمان باز نیست اما زندان را ، غذامان را ، لباسمان را خودمان می شوریم ، بشوریم یا بپزیم ، یا بخوریم ، یا از این است چیزی بنویسیم به هر حال ایشان نظرشان این بود نماز جمعه خواندند وقتی که نماز جمعه خواندند یکی دو دفعه که خواندیم باز جو آمد اعلام کرد که دیگر حق ندارید نماز جمعه بخوانید آنها در گذشته در زمان انقلاب همین بحثها یکی از بحثهای مهم ما بود که نماز جمعه را به عنوان یک حرکت عبادی سیاسی میدانستیم رژیم با این حساسیت داشت با این برخورد منفی میکرد ولی برای نماز عادی هیچ مشکلی درست نمی کرد در همین جلسات نماز جمعه یکی ، دو نماز هم بیشتر نخواندیم آقای منتظری خودشان می خواندند خطبه ها را هم می خواندند کوتاه سئوال : جماعت آقای طالقانی بود .
جواب : جماعت را معمولا آقای طالقانی می خواندند گاهی هم بعضی از آقایان دیگر مثل آقای ربانی ، شیرازی یا آقای منتظری یا بعضی حالا افراد دیگری هم می خواندند منتهی بیشتر آقای طالقانی محسنترین مان آقای طالقانی بودند بله رئیس ایشان پیشکسوت هم بودند ما خیلی احترام برای آقای طالقانی قائل بودیم ایشان هم یکدست تفسیری داشتند آقای منتظری یک دستوراتی داشتند سر اینها مزاحمت نمی کردند .
سئوال : درباره نماز جمعه ها می خواستید بگوئید؟
جواب : یکبار آقای منتظری خطبه که می خواندند گمان می کنم مواجه شده بودیم با پانزده شعبان اینها بحث امام زمان بود از خاطرات شیرین است می خواستند استدلال بکنند که حالا امام زمان چطور می آید در این دنیا می تواند دنیا را بگیرد و ایشان استدلال می کردند حالا لازم نیست امام زمان به صورت طلبه بیاید دستش خالی باشد ممکن مثلایک صورت لرد انگلیسی بیاید آن موقع می تواند چکار بکند آقای لاهوتی زیاد شوخی می کردند سر این مسئله از این مثلی که آقای منتظری زده بود می خندید .
سئوال : شما خودتان هم خیلی در طنز گویی در محیط زندان یادم است چهره برجسته بودهای یعنی واقعآروحیه هم می دادید به همه در آن جوی که همه ناراحت بودند بعضیها حتی آیت ا... انواری حدود 13 سیزده سال بوده که در زندان بود وقتی این روحیه شما را دیدند واقعآ زنده می شدند حالا خاطرتان هست بعضی از همان شوخیها و طنزها جواب : خیلی زیاد بود ما آنها را که نمی شود بگوییم ؟
سئوال : یکی همین مثل که اشاره کردید
جواب : بالاخره در جمع اینجوری که آدم زن و بچه و دوست و فامیل و بیرون و کار و همه چیز فاصله گرفته یکمقدار چاشنی اینکه زندگی ، زندگی افسردهای نشود همین شوخیها و مزاحها و خاطره ها و اینها بود دیگر در جو دوستانه همینجوری می گذراندیم یک غیر از ساعت جدی که به درس و بحث می گذراندیم یکمقدار وقتمان را اینطوری می گذراندیم مثلا یکی از چیزهای خوبی که در زندان مرسوم بود آن کار کردنهای عادی بود شما لابد یادتان است ما کارها را تقسیم کرده بودیم که نوبتی یک روز نوبت مثلا من می شد جارو می کردیم ، غذا می پختیم ، ظرفها را می شستیم ، حتی دستشویها را می رفتیم تمیز می کردیم ، بایست همه جا را طی کشید و در همه بند ...
سئوال : افطار و سحر؟
جواب : افطار مخصوصآافطار و سحر خیلی خوب بود وقتی نوبت ما می شد سفره می انداختیم مدتی سفره را پهن می کردیم غذارا می آوردیم همه را بیدارشان می کردیم می گفتیم بیاید بعد غذا می خوردند مسئولیتها تقسیم می شده یک مسئول کار دیگری بود یک مقدار وقتهارا اینجوری می گذراندیم .
سئوال : در آن افطار و سحر خاطرتان هست مسئول کل تنظیمات این امور کی بود ؟
جواب : آقای عامدی عراقی شهید ایشان اصولا آدم مثبتی بود و مدیریت خوبی هم داشت بنظرم کارهای انباری و تقسیم امکاناتمان را داده بودیم به ایشان روزهای ملاقاتی دیدید خیلی شلوغ می شد سرملن هر زندانی چند ملاقاتی داشت از بیرون می آمدند ، میوه می آوردند ، لباس می آوردند ، وسائل می آوردند ، اینها همه نیازهای زندان را از بیرون می آوردند یکی کار سختی که بود ایشان به عهده گرفته بود .
سئوال : من یادم است که غیر از آن موضوع بررسی شما در مورد آیات قرآن فکر میکنم با آقای دکتر شیبانی در مورد قرآن بلاشر فرانسوی هم در فرصت ماه رمضان حالا یا فرصتهای بعدی یک همکاری و تبادل نظرهای داشتید فکر کنم زبان هم کار می کردید انگلیسی و فرانسه؟
جواب : خوب چیز یادتان آمد یکی از کارهای که آنجا وقتمان پر کردیم همان بعد از ظهرها دیگه این کارها را می کردم زبان فرانسه یاد گرفتم من انگلیسی بلد بودم آقای شیبانی فرانسهاش قوی بود چون معلم فرانسه من بود به من فرانسه یاد داد بعد متن فرانسهای که داشتیم قرآن همین بلاشر بود من به سرعت فرانسه ام قوی شد همین قرآن را مطالعه کردم فرانسوی بود یکی دو جزءاش را خواندم شصت هفتاد تا اشکال ترجمه اش گرفتم نفهمیده بود قرآن را چیز دیگری معنا کرده بود آن هم جزوه با ارزشی است من نمی دانم بعداز اینکه بیرون آمدم این جزوه را تا بحال پیدا نکردم در کارهایم اگر حالا یک کسی آن پخش شد وکسی آن جزوه را دارد بیاید بدهد به ما ، ما احتیاج به آن داریم چیزی که زحمتی بود که آن موقع کشیدیم .
سئوال : دست خود آقای دکتر شیبانی نیست احتمالا؟
جواب : بعیداست چون کار مربوط به ایشان نبود من وقتی که با ایشان زبان می خواندم برای تمرین کارم بعدآ قرآن را می خواستم قرآن او را می خواندم یادداشت می کردم برای خودم حالا شاید هم آنجا جا گذاشته باشیم یا آورده باشیم در خانه بعدآ گم شده یا به کسی دادم
سئوال : نقدهایی هم به نظر می آید در حول بعضی از کتابهای دیگر مثلا یک کتابی راجع به فلسفه تاریخ در خارج از زندان نوشته شده بود مثل اینکه نقدهای هم در مورد آن کتاب نوشته بود؟
جواب : بله ما وقتی قبل از اینکه برویم زندان یک بحثی داشتیم اینجا من و آقای باهنر و آقای دکتر پیمان بنا بود یک فلسفه تاریخی بنویسیم آن موقع بحثهای داغ بین ما و کمونیستها همین فلسفه تاریخ بود محور اصلی اختلافات ما با مارکسیستها این بود که آنها تاریخ را مادی تفسیر می کردند و محور اقتصاد ، ما قبول نداشتیم که تاریخ مادی باشد از دید قرآن یک چیز دیگری می دیدیم این بحث جدی آن موقع دانشگاهها در محیط مبارزین در زندان با سران گروهها در زندان ما با تودهای ها با فدائیان خلق با گروهای مختلف چپی بودیم اینها همه عقیده داشتند تاریخ مادی است سر این بحث می کردیم ما یک نیاز جدی بچه های دانشجو را آن موقع این می دیدم ما سه نفر مأمور شدیم از طرف جمع آقایان که در این کارها بودند که یادداشتهای تهیه کنیم که فلسفه تاریخ را روزی بدهیم برای آنها یک چیزهایی آماده کرده بودیم بعد من رفتم زندان در زندان که بودم خبر شدم که این کتاب چاپ شده آقای پیمان این را کامل کرده بود بعد که آوردند در زندان دیدم با آنچه که ما با هم قرار گذاشته بودیم خیلی تفاوت دارد یک دوره آن را خواندم آنهایی که درست نبودند از نظر خودم حالا خودشان درست بود آن از تحلیل مادی می دیدم آنها را یادداشت کردم فرستادم بیرون برای آقای باهنر که مطرح کنند اصلاح کنند این کتاب را الآن نمی دانم این کتاب آیا اصلاح شده در چاپ بعدیاش یا نه و باز هم نمی دانم این یادداشهای من کجا است آیا پیش آقای باهنر بود ویا مانده در کارهای ایشان یا جای دیگری .
سئوال : نه دیگر آن کتاب با یادداشتهای شما منتشر نشد همان ایام منتشر شد دیگر چاپش اصلا متوقف شده اصلا از طرف دفتر نشر منتشر نشد جواب : آقای شهید مطهری آن یادداشتهای من را دیده بودند وقتیکه من زندان بودم به ایشان هم داده بود چون ایشان هم بودند در آن جریان بحث ایشان از ما خواسته بودند وقتیکه من آمدم بیرون ایشان به من تبریک گفت دو بار ایشان به من تبریک گفتند سر این مسائل عقیدتی یکبار سر این بود گفت وقتی که من دیدم که تو در زندان این اشکالات کتاب را گرفتی خیلی خوشحال شدم چون فکر می کردم مثلا بچه هایی که در زندان هستند در جو روشنفکری آنها این روزها آن نظرات غالب همان جور چیزهایی بود که در فلسفه تاریخ نوشته شده بود که ایشان مخالف بود آقای مطهری وقتی که دید من اصلاحات کرده بودم خیلی خوشحال شده بودند یکی هم در مورد بحثی بود که من با یکی از این سران منافقین که منحرف شده بود داشتم ایشان بعد از زندان من فهمیده بود سئوال : بهرام آرام؟ جواب : بهرام آرام ما وقتی که اینها چیز شدند منحرف شدند من قبلا کمک می کردم به اینها کمک مالی من کمکم را قطع کردم اینها مشکل پیدا کرده بودند آمدند پیغام دادند که ما حاضریم فلانی را قانع بکنیم که ما منحرف نیستیم یک جلسه گذاشتند در منزل آقای غیوران که ایشان از بازاریهایی هست که حالا هم است و در زندان هم کتک خورد بله ایشان کتک خورد که نیمه فلج است هنوز پاهایش معیوب است در خانه ایشان جلسه گذاشتند او هم مخفی زندگی می کرد من علنی زندگی می کردم ولی بهرام آرام شناخته شده بود و مخفی زندگی می کرد او را آورده بودند آنجا حال موقعی هم بود که من برنامه مسافرت داشتم به خارج برای همین که بچه های منافقین آن موقع مجاهدین بودند در خارج منفعل شده بودند سر همین اختلافات و بین آقای بنی صدر و آقای قطب زاده هم اختلاف افتاده بود و آقای یزدی که این سه نفر از گروههای اصلی مذهبی های ما بودند مشکلاتی داشتند من بنا شد بروم خارج که مشکلات اینها را حلکنم و همچنین یک مباحثه ای بکنیم با بچه های خارجی که آنها را وضعشان بهتر کنیم بلیط هم گرفته بودم که بروم وقت من همان روز بعد از ظهر گذاشتند که من از آنجا که آمدم بیرون دیگر خانه نرفتم رفتم با قطار رفتم فرودگاه نمیدانم کجا رفتم در آن خانه ما ملاقات داشتیم آدم بیادبی هم بود با اینکه اینها قبلا با ما خیلی با احترام برخورد می کردند همین طوری جلوی ما پایش را دراز کرده بود ما با ادب نشسته بودیم او خودش را رهبر مثلا قهرمانی می دانست بحث کردیم به یک جمله رسیدیم به هر حال آن همه حرفش این بوده گفت ما با شاه مبارزه می کنیم یا نه؟ گفتم آره شما مبارزه می کنید گفت شما الآن مبارزه بکنید گفت پس ما یک نقطه مشترک داریم شما کمکتان را به ما بکنید چون ما داریم با شاه مبارزه می کنیم چکار دارید به بقیه بحث به اینجا رسید من گفتم که ما با شاه مبارزه می کنیم که جایش خدا را بنشانیم واسلام را . شما ، مبارزه میکنید که استالین را بشناسید ما اگر بدانیم نتیجه مبارزه با شاه این می شود که بعد استالین باید جای شاه بنشیند ما کمک نمی کنیم این جمله آنهایی که حاضر بودند من که رفتم مسافرت آنهائی که حاضر بودند نتیجه بحث را به آقای مطهری گفته بودند بعد که آقای مطهری من را دید تبریک گفت ، گفت در آنجای که آن بچه هاخیلی خشن بودند اینها همانهای بودند که رقبای خودشان را میکشتند دیگر مسلح هم بودند بعد هم مخفی زندگی می کردند که من آنجور با این آقا بحث کرده بودم و بحث اینجوری ختم کردیم بلند شدم خیلی برای آقای مطهری جالب بود .
سئوال : چندنفر را تهدید به ترور هم کرده بودند آقای مثل اینکه اسلحه گذاشته بودند در خیابان؟
جواب : واقعآ میکشتند یعنی اینها خیلی خشن بودند وقتی که مخصوصآ چپ شده بودند دیگر آن لطافت اسلامیشان را از دست داده بودند اینجوری بودند دیگر به هیچی رحم نمی کردند
سئوال : حالا اگر خاطرتان باشد این روحیاتشان در داخل زندان وضعیتی را ایجاد کرده بود که در واقع زندان در زندان درست شده بود حالا یک تحلیل اجمالی از دسته بندیهای که آن وضعیت به وجود آورده بود اگر بگوید خیلی مناسب است جای بحث؟ جواب : از زندان سئوال : چند گروه بندیهای شده بود و اختلافات فکری که به وجود آمده بود در زندان ؟
جواب : این ده پانزده سالی که ما می رفتیم زندان و می آمدیم . سه چهار جریان در زندان بود یکی مذهبی ها بودند ، مذهبی ها هم دو تا طیف بودند یک طیف ما طلبه ها و بازاریها و آنهایی که یکقدری متعبد بودند ما با آنها بودیم یک طیف هم روشنفکر سرا مثلا نهضت آزادی ، افرادی از این قبیل البته ما یکی حساب می شدیم منتهی با یک تفاوت دید گاهی چون در مقابلمان چپیها با هم متحد بودیم بعدآ هم منافقین پیش آمد که آنها مذهبی جدی هم ما رویشان حساب می کردیم این هم اضافه شد یک تیپ تودهایها بودند یعنی کمونیستهای توده ای که سوابقی هم داشتند آنها شخصیتهای مبرزی بینشان بود استخوانهای چپیها بودند آن ماوقیها منتهی یکقدری توده ایها خوشنام نبودند معمولا از آن وقتهای که ما مبارزه می کردیم آن نیروهای متحمس چپ فدائیان خلق بودند ستاره سرخ بود چپیهای انقلابی به اصطلاح دیگر حالا آن گروه دیگری خیلی از گروهها که بله اینها مبارزه مسلحانه را قبول داشتند در مذهبی ها هم یک عده ای کمی بودند قبول نداشتند مبارزه مسلحانه را دیگر بعد از پیدا شدن مجاهدین همه مان مبارزه مسلحانه را قبول داشتیم . البته مبارزه مسلحانه از مؤتلفه شروع شد همین گروه بخارائی و اینها اولین مبارزه را اینها با همان کارشان عملا شروع کردند ملی گرایها هم بودند مثل جبه ملی ، گروه فروهر از این چیزهای مختلف از این شاخها اینها بودند افرادی که مثلا یک حرکتی خودشان کرده بودند حالا یک دانشجو یا یک بازاری یا یک طلبه گروه اینها این جریانهای زندان بود سالهای اول همیشه محیط زندان محیط خوبی بود . من دفعه دوم که زندان رفتم که سر مخالفتی که باجشنهای تاجگذاری کردیم در سال گمان می کنم 46 و اینها بود که من و آقای دعایی بعضی از کسان دیگر یک اعلامیه ای داریم عزای بنام جشن و من نوشتم آقای دعائی کار انتشار نشریه مخفی بعثت با ما همکاری می کرد او هم رفت پلیکپی کرد و آقای جعفری اصفهانی که نماینده بودند ایشان و آقای میرخانی که از بازاریها بودند آنها رفتند پخش کردند به هر حال این لو رفت ما را گرفتند آقای دعائی هم در رفت، رفت عراق که دیگر صداشان را از رادیو عراق شنیدیم خیلی هم واقعآ کار کرد آقای دعائی سالها نهضت روحانیت در ایران را از رادیو عراق اجرا میکرد هم خوب صحبت می کرد سئوال : صدای خیلی مؤثری؟ جواب : بله ما اولین بار که صدایش را شنیدیم خیلی خوشحال شدیم او هم گیر نیفتاد مثل ما در زندان و رفت ما در این دفعه سه ماه محکوم شدیم من در زندان قصر بودم بندی بودم که مهندسان بقایای نهضت آزادی وعدهای از تودهایهای قدیم ، بعضی از این پانزده خردادیها که در میدان گروه طیب و اینها گرفتند یک عده شان ماندند . آنها و ما مذهبی ها طلبهها و اینها جمعآ آنجا با هم بودیم تا اینکه گروه مختلفی بوده یک ماه رمضان هم آنجا می مانده آنقدر محیط با صفایی بود و واقعآ خوش می گذشت هم مباحثه بود ، مذاکره بود ، مطالعه بود ، ورزش بود، کارهای هنری بود ، محیط زندان با اختلاف نظرها خودش را تطبیق داده بود . سئوال : مهندس بازرگان؟ جواب: نه هر وقتی ما را گرفتند با آقای بازرگان ، آقای سحابی ، آقای طالقانی اینها را آزادکردند یک مقدار سید ضیا و اینها شفاعت کرده بودند و آنها را عفو کرده بودند آنهاآزاد شدند ما را بعد بردند جای آنها منتهی مثل دکتر شیبانی یک عدهای علی بابائی اینها مانده بودند یک عدهای از آنها ، می خواهم بگویم این نمونه زندان خوب عمومی است مثل همین بند یک که شما هم دیدید خودتان آنجا ولی در وقتیکه منافقین انشعاب کردند و گروه شان مارکسیسم شدند یک تضاد بسیار بدی در زندان بوجود آمد بین چپ وراست بین مارکسیستها و مسلمانها بیشتر هم بین خود مسلمانها یعنی همین منافقین واقعآ در زندان اذیت می کردند زندانیهایی که با آنها نمی گرویدند . آدم حالا در زندان رفته بود ، شکنجه شده بود ، بازجوها پدرش را در آورده بودند ، حال می آمد در زندان عمومی که راحت باشد اینها بایکوتش می کردند با او حرف نمی زدند سر سفرهاش نمی گذاشتند بنشیند به عنوان یک آدم مثلانجس با اورفتار می کرند ، کفش نمی دادند ، یک چیزهای از این قبیل دیگر رفتار می کردند دیدید نمونه هایش را
سئوال : معمولا میگفتند این مزدور رژیم ؟
جواب : با اینکه خودشان مزدور بودند در این چیز یک اتهام اینجوری می زدند معمولازندانیهای که بایکوت می شدند هیچ کس با ایشان کار نمی کرد ناچار بودند یکقدری مثلاکارهاشان از طریق اداره زندان عمل بکنند دیگر آن وقت از این اتهامات به آنهامی زدند خیلی بد شد سالهای آخر زندان البته در بند ما خوب بود ما در بند ما تقریبآهر کس می آمد تحت الشعاع شرایط اینجامی گرفت . بقیه زندانها زندان در زندان بود خیلی سخت گذشت برای مذهبیها در این دو سه سال اخیر از دست منافقین .
سئوال : صحبت از نوعی زندان در زندان شد در آن ایام می خواستم سئوال بکنم که چهره های که آن موقع بودند حالا مدعی روشن فکری بودند افراد تشکیلاتی و گروهی بودند اینها را شما نظریات شان را کلا در آن مقطع خاص که در زندان بود شما نسبت به جنبش مذهبی در ایران به طور کلی و بالاخص نسبت به انقلاب اسلامی که بعدآشکل گرفت چگونه ایهاف می کنید ؟
جواب : آنهااوائل که خیلی حسابی نمی کردند روی حرکتهای دینی اوائل کار کم کم که دو سه سالی گذشت اوج حرکت را دیدند یک خضوع ویژهای داشتند نسبت به ما بخصوص ما طلبه ها ادله ای داشتند یک دلیلش این بود که مقاومت مذهبیها در بازجویها ، در بر خورد با ساواکیها و اینها خیلی قهرمانانه بود و در زندان اینها خیلی ارزش است اگر یادتان است اصلاارزش گذاری در زندان به مقاومتهاست بیشتر تا به مثلاعلم و سواد و حرکتهای دیگر این بود معمولا بچه های مذهبی در شکنجه ها و اینها مقاومت می کردند ، به دلیل اینکه به خداوند متکی بودند می توانستند صبر کنند و به یک جایی به حساب می آوردند در بدترین شرایط
سئوال : شهید رجایی ؟
جواب : اینکه خیلی هم خوبند ایشان مشهور شدند ولی نوعآ کسان زیادی بچه های گمنامی هستند که روزهای متوالی زیر شکنجه بودند یک کلمه حرف نمی زدند بازجو را به تنگ می آوردند حسابی ، کم کم این احترام جدی در زندانها برای مذهبیها باز شد در مقابلش چپیها چون پایگاه روحی درستی نداشتند وقتی تحت فشار قرار می گرفتند می بریدند و لو می دادند دوستانشان را و عجیب است که یک مثلا فرد مؤثر کمونیستی که می گرفتند همه شبکه شان به دنبالش می آمدند در زندان اما از بچه های مذهبی یک را می گرفتند همان یکی چیز می شد به ندرت اتفاق می افتاد که دومی داشته باشد . مگر اینکه مثلابا نفوذ اطلاعاتی و اینها پیدا می کردند یک جریانی خوب این یک احترام جدی است برای مسلمانها درست کردند نقطه آنها مثلا می خواستندتحریک کنند از خسرو ، روزبه ازکی ها قدیمها می گفتند که حالا ما یادمان نبود ولی ما افراد زنده در زندان داشتیم . نقطه دومی که آنها احترام میکردند میدیدند که ما در جامعه نفوذ داریم حضور ما در جامعه از سوی آنها خودشان بیگانهتر بود نیست به جامعه که آدمهای مارکسیسم ضد خدا کسی که برای خدا مبارزه نمی کرد جامعه مذهبی نمی پذیرفت حتی در خانودههاشان هم غریب بودند وقتی که مثلا نماز نمی خواند با رودرو خانه مثل بقیه اعضا خانواده به او می گفتند اصلا چرا مبارزه می کنی تو که نماز نمی خوانی مجبور بود یکجوری خودش توجیه بکند ولی ما سر افراز بودیم من میدانم مثلا در همان زمان شاه در هر ادارهای میرفتیم کافی بود که در اداره بفهمند ما زندانی بودیم بانک ، اداره ، مأمور همه به ما احترام می کردند به یک نحوی ته دلشان یک احترامی قائل بودند جامعه نیروهای مبارزه را حسابی دوست می داشت . حالا میترسیدند به ما نزدیک نمی شدند . ولی یک احترامی نیروهای مبارزه در جامعه داشتند که آنها نداشتند نقطه دیگر هم مسائل مالی بود اینها چون پشتوانه مالی نداشتند نوعآ در زندان وضع خوبی نداشتند ولی مذهبی ها هم مثلا بازاریها و اینها می آمدند دیدن این زندان ملاقات بود معمولا چیز می آوردند هم پول ما می توانستیم ببریم در زندان مشکلات زندانی ها را حل کنیم پس اینها روی کمکهای مادی ما به مقاومتهای ما و به نفوذ اجتماعی ما واقف بودند لذا مخصوصآ ما طلبه ها و مذهبیها از موقعیت خوبی غیر از این دو سه سال اخیر که شرایطی منافقین خراب کردند برخوردار بودیم . یک نقطه دیگری هست و آن اینکه آنها این مسائل را سطحی می دیدند عقیده آنها این بود که چون مذهبیها تشکیلات ندارند و آدمهای ساده اندیشی هم هستند دلشان خوش است به اینکه مثلا نماز خوانده بشود ، روزه گرفته بشود و ما بیشتر شعارهای دینی بود می گفتیم چرا بی حجاب هستند چرا شراب فروشی است ، چرا صدتا از اینها را می گفتیم آن وقت استعمار و امریکا و فلسطین و اینها را در آن می گنجاندیم آنها فکر می کردند ما یک خواسته های سطحی داریم . تشکیلات هم نداریم . تحلیل آنها این بود که ما پل میشویم برای عبور آنها برای رسیدن آنها به اهدافشان و فکر می کردند وقتیکه انقلاب پیروز بشود آنهائی که تشکیلات دارند و برنامه حکومتی دارند آنها کار را به دست می گیرند و از حیثیت اجتماعی ما برای بسیج مردم استفاده می کنند این تحلیل آنها بود از ته دلشان برای ما یک حقارتی قائل بودند که ما مردم ساده لوح سطحی هستیم ولی آن عواملی که گفتم باعث بود که احترامی قائل باشند اتفاقآ این اشتباه هم رژیم می کرده رژیم شاه فکر می کرد چون روحانیت تشکیلات سیاسی ندارد و پشتوانه های اینها حزب و جمعیت نیست . پشتوانه خارجی هم ندارد مثلا تودهایها خوب متکی بودند کلی آن چپها همه این بلوک شوروی و کشورهای دیگر و احزاب کمونیست دنیا و در دنیا روزنامه های زیادی از آنها حمایت می کردند ولی از ما کسی در جایی حمایت نمیکرد همه کشورها حزب کمونیست داشتند و همه کشورها یک منبری و تریبونی بود که از اینها حمایت بکند حالا همه اگر نه اکثر کشورها ولی ما کسی را جایی نداشتیم پس اینها فکر می کرد رژیم ما که پشتیبانی خارجی که نداریم تشکیلات حزبی هم اینجا نداریم خواسته هامان هم خواسته های سطحی است . لذا آن حساسیت لازم را نداشتند یک عده معدودی از ما که زیاد فشار رو آنها می آوردند . فردی اینها تلقی می کردند . این مجموعه غافل کرده بود هر دو جریان را و اینها لذا موقع پیروزی انقلاب در زندان به ما سریع می گفتند وقتیکه انقلاب پیروز بشود روحانیت دستش به جایی بند نیست حتمآ یادتان است اوائل پیروزی انقلاب گروهها همه شان متشکل بودند رفتند کلانتریها و پادگانها را غارت کردند اسلحهها را جمع کردند برای خودشان اتاق فرمان درست کردند و اتاق جنگ درست کردند مذهبیها همینجوری برای کارهای کشور رفتند کمیته درست کردند که کارهای مردم را انجام بدهند . آنها حسابی متعقد بودند که بعد از یک چند صباحی کار را از دست ما که حالا در هیجان رو آمده بودیم به عقیده آنها می گیرند . روی توده مردم حساب نمی کردند از اشتباهات آنها این بود که با اینکه خلقی هم خودشان می دانستند گفتند ما خلقی هستیم اما روی توده مردم اصلا حساب نمی کردند از امتیازات امام این بود که از لحظه اول مردم روی مردم حساب می کرد همهاش گفت مردم و آخر کار هم همین توده مردم مسئله را حل کرد هم بالاخره مبارزات مسلحانه نتوانست انقلاب را پیروز بکند شکست رژیم مبارزات مسلحانه ولی آنها هم بریده بودند دیگر مردم که ریختند در خیابانها این تظاهرات و این راهپیمائیهای میلیونی و اعتصابات و اینها همه همین توده مردم کار کردند یا توده مردم کار کردند یا توده کارگرها توده کارمندان دولت اینها به میدان آمدند پس پایگاه ما شد توده مردم ، پایگاه آنها شد افراد ورزیده ، دوره دیده ، کلاس دیده ، منقطع از مردم نتیجه هم این شد که می بینید
سئوال : ما را از بند یک که به بند دو بردند خاطرتان هست یک جمعی مردم حاجی عراقی بودند آقای عسگراولادی کسان دیگر رفته بودند بند دو در آنجا در ارتباط با فرمایش شما عرض می کنم روی دو نکته تأکید می کردند یکی اینکه می گفتند که هیچ جنبشی و انقلابی را در ایران در این زمان دیگر نمی شود با به تعبیر آن زمان ، رهبری و هدایت مذهبیها و خصوصآ روحانیون به پیروزی رساند آیا مقطعی میآید بعد دیگر نمی تواند دوم این که می گفتند در مبارزات مسلحانه هم فقط به شکل مشی به شکل چریکی گروهی از نوع ما که این انقلاب به پیروزی برسد که خود شما اشاره فرمودید که این نشد ولی حضور مردمی به این صورت بود یعنی انقلاب درست در غیاب گروههای مسلح به پیروزی رسید من می خواستم اینجا این سئوال را بکنم که یکی یا دو تا به نظرم می آید دو تا متن فتوا در آن بند یک خاطرتان باشد شکل گرفت که آقایان علما آنها را حالا به عنوان توصیه بود یا فتوا بود بیان کردند که بعد ایندر کل زندانها هم پخش شد اگر مقداری راجع به آن فتوا که مرتبط با همین بحث جنابعالی و گروهها و نظریات شما بود جواب : اینها را از بند ما آمد فتوی از بند ما آمد سئوال : یک فتوی بود که نوعی مرزبندی بین مذهبیون و کمونیستها می کردند یک فتوی هم اظهار نظر راجع به افکار و مواضع مجاهدین خلق آن موقع که منافقین باشند داشت محتوی این دو تا یکی که نظرش راجع به کمونیستها یکی راجع مذهبیهای نوع آنها؟
جواب : بله درست است دو تا مسئله مهم آن موقع مسائل روز شد یکی همین کارهایی که کمونیستها کردند ومنافقین جدا شده کردند مسلمانهارا اذیت می کردند در زندان فشار گذاشته بودند . ما برای اینکه مسلمانها را نجات بدهیم بتوانند مقاومتشان ادامه بدهند گفتیم که رابطه شان را قطع بکنند . سفره ها را جدا بکنند و برای خودشان هویت مستقلی رابه عهده بگیرند این به عنوان یک حرکتی شد رژیم می خواست استفاده بکند از این برای اینکه تفرقه بیندازد منافقین هم استفاده می کردند برای همین انگهای چیزی می زدند دیگر مثلاارتجاعی واز این حرفها می زدند که اینها اینجوری هستند. مسئله دومش هم همین بود که مسئله مبارزه مسلحانه بود بعد از انحراف منافقین در ما که سردمدار آن موقع مبارزه بودیم ما به این نتیجه رسیده بودیم که مبارزه مسلحانه الآن دیگر کاربرد ندارد و باید رو بیاوریم به کارهای مردمی که البته این متکی بود به پیامی که از امام هم از چیز رسید از نجف رسید امام از آن لحظه ای که منافقین بوجود آمدند امام هیچوقت حاضر نشدند اینها را تأئید بکنند . با اینکه ما از ایران پیغام می دادیم به ایشان که تأیید بکنید اینها جوانهای خوبی هستند . آنها خودشان یک ادلهای داشتند چیز نکردند هیچوقت هم مبارزه مسلحانه را به آن شکل تأئید نکردند . وقتیکه که یک وضع فضای باز و اینها آمد موقع تبلور افکار امام شد که آن دوران خفقان مبارزات اینطوری را نمی گذاشتند ما سرکوب پانزده خرداد برای ما یک تجربه شده بود دیگر ما مبارزاتمان رسیدیم به پانزده خرداد وقتیکه مردم را ریختیم در خیابانها آن موقع من در باغ شاه چیزبودم سرباز بودم از پادگان جی چیزها می آمدند تانکها واینها می آمدند در باغ شاه آرایش می گرفتند از آنجا فرماندهی می شد می آمدند مردم را با تانک ، توپ واینها می زدند در میدان حسن آباد وسرچشمه و ناصرخسرو و میدان ارک و هر جاهایی بود که اینها می زدند مردم را بعد از پانزده خرداد تفکرها عوض شد دیدیم که کارهای اینجوری مبارزه را رژیم شقاوتمندانه می کوبد که رفتند به طرف کارهای مسلحانه که اولش همین آقایان بخارائی و اینها کار انجام دادند. بعد هم دیگر گروههای مسلح خیلی پیدا شد رژیم هم فشارش را گذاشت روی همین کارهای مسلحانه ونفوذ کرد ، و سرکوب کرد، منافقین هم که متلاشی شدند دیگر در مذهبیها هم سرخوردگی پیش آمد . دوباره برگشتیم ما به آن فکر حرکات مردمی از نوع پانزده خردادی منتهی این دفعه با تجربه بیشتر و برنامه ریز ی تر چون مایک شبکه خوبی داشتیم علی رغم اینکه رژیم فکر می کرد ما حزب نداریم ما روحانیت خودش یک حالت حزبی داشت ما یک شبکه روحانی در سراسر ایران داشتیم که خاصیت حزبی را داشت ،ولی هزینه های حزبی را نداشت . کلوپهامان این حسینیه ها و مساجد و همینها بود . پولهایمان را مردم می دادند به عنوان پول روضه ، پول خیرات ،واینها به جای اینکه حق عضویت و امثال اینها از مردم بگیریم ، هر کار هم داشتیم اعلامیه می دادیم اینها پخش می کردند اگر دعوت می کردیم به اجتماع اینها می آمدند به عنوان مسائل از دینی یادتان دیگر تظاهرات هم بیشتر از حسینیه ها و مساجد در تهران انجام می شد . که ما دیدیم حالا بعد از اینکه ده پانزده سال مردم را رشد دادیم ، تربیت کردیم ، آگاه کردیم ، فضای باز سیاسی هم پیدا شده ، الان وقتی که مردم بیایند در خیابانها امام هم همین پیغام را به ما دادند لذا ما این تصمیم را گرفتیم این دو تا تصمیم مؤثر هم بود هر دوتایش برای کارمان اوائلش آنها متهم می کردند ما را ولی بعد که دیر به نتیجه رسیدیم دیگر دیدند حرف حسابی ندارند .
سئوال : صحبت از مقاومت چشمگیرتر و مهم معتقدین به مذهبیها در برابر شیطانها و ساواکیها داشتید . من یادم است آن شبهای ماه مبارک رمضان خصوصآ ، سحرها مثلا یا دم افطار در آن اتاق فکر می کنم شماره 3 بود در بند یک شما آنجا بودید ، مرحوم آیت ا... طالقانی بودند ، آیت ا... انواری ، آیت ا... مهدوی کنی و خیلی ها بودند که که شما فکر می کنم که اسم آنها را ، منتظری هم بودند در آنجا در سحر و افطار وقتی من می آدم به اتاق دادم واقعآ یک غلغلهای است هر یک در یک گوشه نشستند و متن دعایی را جلویشان گذاشتند یا از حفظ دارند می خوانند یا چشمهایشان را بستند و دستهاشان را گرفتند طوری اشک می ریزند و از آیت ا... انواری یادم است که با یک لحن خاصی و ایشان می گفتند که مرحوم آیت ا... قمشه ای که خیلی در دعا اشک می ریخته است به یاد او حتی تأثر بیشتری پیدا می کردم . من می خواستم یکمقدار از آن شبها آن لحظات خود شما الان می توانید باز آفرینی کنید در درونتان و برای ما اینجا بگویید . چه حسی واقعآ داشتید در آن ایام در زندان هم بود؟
جواب : این یک حالت دائمی زندان بود واقعآ من در سحر ماه رمضان یا در وقت دیگری حالا آنها دیگر یک وقتهای است به چشم است . به طور کلی آدم یک آدم مذهبی در زندان که می رود منقطع می شود از بیرون توجه به خدا جلب می شود و سرمایه اصلی حرکتهای مبارزی و جهادی اسلامی چه در جنگ هر جا شما بروید همین است اصلا نقطه اساسی مقاومت دینی و پیروزیهای مذهبیها در صدر اسلام در هر دورهای شمامی بینید همین جا است . یعنی آدم در شرایطی که وسائل مادی از او قطع می شود متوجه خدا می شود . متوجه به خدا که آدم بشود دیگر هیچ نیرویی نیست که آدم بتواند تضعیف کند اگر درست متوجه خدا بشویم من یک خاطرهای از خودم می گویم . ببینید همان دوران مثلا شکنجه یک شب تا صبح که می گویم شب زمستانی بود من از سر شب تا سحر کتک زدند و انواع و اقسام اذیت ها سئوال : با کابل؟ جواب : با کابل می زدند ، شیشه تو سرمان می زدند ، می شکستند ، سیلی می زدند ، اصلا شما هر چه فکر می کنید همه این چیزها را انجام می دادند آن وقت من آخر نزدیک صبح بود یکبار دیگر بدن اصلا بیحس شده بود دیگر شلاقی هم که می زدند من نمی فهمیدم بردند یک ساعتی در سلول دوباره که گرم شد و حس دوباره برگرداندند. که دیگر مثلا تمام نشده بود این دفعه یکمقدار زدند حق آنقدر می زدند قلم می دادند می گفتند بنویسید دفعه آخری که قلم به من دادند بنویسم دیگر قلم در دستم بند نشد و افتاد واقعآ دیگر انگشتهایم قلم نمی گرفت . با برانکارد من را آوردند در سلولم وقتی که آوردند در سلول در همان موقع قرآنی هم آنجا بود من برداشتم قرآن خواندم ، اصلا همه این ساعات شکنجه برایم تبدیل شد به یک حالت لذت روحانی که هیچوقت در عمرم من این لذت دیگر لمس نکردم . الآن هم نمی توانم توصیف بکنم نمی دانستم دیگر چه حالتی بود . آیات سوره توبه بود چون امثال خود من قرآن را می دانستند دیگر آن آیات آوردم دیدم آیات چه خواهد بود آیات آخر سوره توبه را خواندم که دو سه تا است که می گوید هر گامی که بر دارید خداوند پایتان می نویسد و اینها و حتی کارهایی که می کنید دشمنان خدا را به خشم می آورید همان هم به حساب کارهای حسنه تان می نویسیم حالا آن نقطه جالبش اینجاست ، آن حالت بعد که من خیلی احتیاج به کمک داشتم جلو درست در مقابل من در همان سالن باریک یک سلولی بود یک آقای خاوری که یکی از سران قدیمی حزب توده است بعد از انقلاب هم رفت ، بیرون و رهبر حزب توده شد در آلمان شرقی بود نمی دانم شاید حالا هم زنده باشد نمی دانم هست یا نیست . او آن طرف بود اینها برداشتند یک لیوانی آب قند کردند با یک مقدار ملکورکروم اینها آوردند که زخمهای من مثلا چیز کنند پانسمان کنند آن حالت بایست خیلی خوشحال می شدم که این می آید ولی واقعآ وقتیکه دیدم آمدند من را از خدا جدا کردند ناراحت شدم که حالا من تنها اینجوری نبودم حالا در همان سلول دفعه بعد که رفتم زندان پروندهام سخت نبود به من کتاب داده بودند یک سلولی روبروی من بوده که یکی از بچه مسلمانها دانشجو بود آن طرف زندانی بود من به او گفتم که من کتاب دارم ، عجله داشتم ، گفتم می خواهی بدهم بخوانی آدم تنها هیچی برایش مثل کتاب و غزل شیرین نیست دیگر گفت نه من با قرآن الان مشغولم می ترسم بگیرم از قرآن جدا شوم این چه چیزی است مثلا یک جوان دانشجوی اول عمر در زندان تنهایی یک مجله که خیلی برای آدم انیس است دیکر مجلات قدیم هم داستان و چیز و اینها داشت شیرین بود آدم می خواند زیاد خیلی چیزها قبول نکرد از من گفت من می خواهم قرآن بخوانم . حالا من همین جا می خواهم به بچه ها ، جوانها و همه بگویم واقعآ این سرمایهای که همین طوری که دست ما است این قرآن و این روحیات دینی البته بچه های ما خودشان در زندانها در جبهه و در سختیها آزمایش کردند . بعضیها نکردند حالا این چیزها خیلی اینها با ارزش است آدم با این سرمایه هیچوقت در هیچ جا شکست نمیخورد در هیچ ، من اصلا وقتی که در آن حالات بودم حالا که متأسفانه دیگر اینقدر مشغولیم که به این چیزها کم می رسیم . وقتی در آن حالات بودم اصلا فرض شکست در زندگیم نبود چکاری بکنیم شکست بخوریم ما وظیفه مان را انجام می دهیم آنکه خدا از ما خواسته انجام می دهیم یا می شود یا نمی شود شد شکر خدا را می کنیم نشد خدا خودش زورش می رسد هر کار خواست می کند یک حالت رضایت مطلقی با ارتباط با خداوند برای آدم بوجود می آید این رضایت مطلق همیشه برای آدم کارآئی دارد که در هر حالی می تواند آدم را در مسیر حق نگه دارد .
سئوال : مرحوم آیت ا... طالقانی نمی دانم که برای شما گفتند یکدفعه آنجا در زندان بودیم گفتند که در زندان قزل قلعه بوده خاطره ای نظیر همین خاطره جنابعالی گفتند که البته دوره رضا شاه ، گفتند که دکتر ارانی در نزدیکیهای ایشان در سلول بوده و دکتر ارانی به آنها گفته بود که من از این حالات معنوی شما مذهبیها متوسل به خداوند در سلول تکان می خورم و وقتیکه می بینم شما اینطور غرق می شوید در یک جذبات معنوی احساس می کنم علاوه بر اینکه مقاومتان اضافه می شود خودتان از این زندان بیرون می برید و در واقع سر ساواک را کلاه می گذارید یک هوبه پرواز در می آید در یک جهانهای خارج از زندان یک تعبیرات اینطوری آیت ا... طالقانی نقل می کردند از جواب : اینطور است طراوت بچه ها هم حفظ می شد اینطور نبود که حالا یک حالت ممکن است کسی فکر کند یک حالت خون انگیزی است آدم دیگر به مسائل دیگر نمی پردازد واقعآ شاداب و با طراوت من اوائل حرفم گفتم یک خاطره ای راجع به لباس و اینهاست که شما می خواستید بگویم خاطره شیرینی است حیف که حالا آن توضیحاتش خیلی یادم نیست . همین در زندان یک که بودیم با شما هنوز شاید شما نیامده بودید یا آمده بودید رژیم از ما یک چیزی خواست مثلا یک مطلبی را می خواست ما قبول نکردیم دسته جمعی ، اینها عصبانی شدند.