○ برنامه درباره آیتالله توسلی است. بفرمایید از کی با ایشان آشنا شدید و در طول مبارزه و بعدها در طول انقلاب چه همکاریهایی با هم داشتید؟
● بسم الله الرحمن الرحیم، من از سن 14 سالگی به قم آمدم. سال 1327 که یک نوجوان روستایی بودم و تا آن زمان شهر را هم ندیده بودم، به قم آمدم. از مسیری که میآمدیم، اول نیریز را دیدیم و بعد به قم رسیدیم. در قم در منزل آقایان اخوان مرعشی که از بستگان ما بودند، مستقر شدم. از من سرپرستی میکردند. همسایه امام بودیم. به خاطر این شرایط معاشرت ما بیش از سن و حتی بیش از حد تحصیلات بود. به هر حال با بزرگان حوزه محشور بودم. یک سال گذشت تا کاملاً با حوزه، طلبهها و درس و بحث آشنا شدم.
کم کم دوستانی پیدا کردم. گروههای مختلفی بودند که آیت الله توسلی هم عضو یکی از آن گروهها بودند که از آنجا با ایشان آشنا شدم. ما یک گروه شامل آیت الله ربانی املشی، آقای حاج شیخ حسن صانعی و بعدها آیت الله باهنر بودیم.
آیت الله توسلی در گروهی دیگر بودند که سن افراد آن گروه کمی از ما بیشتر بود. ایشان، آقا مصطفی، مرحوم خلخالی، آقای ابطحی کاشانی، آقای شیخ محمد محلاتی و آقای شیخ فضل الله محلاتی عضو آن گروه بودند که سطحشان از ما بالاتر بود. تا زمانی که درس سطح را در حوزه میخواندیم، هیچ کار درسی با همدیگر نداشتیم. چون آنها بالاتر بودند و ما کتابهای پایینتر را میخواندیم. به درس خارج که رفتیم، همه دور هم جمع شدیم.
درس آیت الله بروجردی و درس امام از جمله درسهایی بود که من و آیت الله توسلی باهم شرکت میکردیم. گاهی هم به صورت سرپایی باهم بحث میکردیم. تا آن زمان روابط ما طلبگی، درسی و آشناییهای معمولی بود که همیشه در حوزهها هست.
مبارزات که شروع شد، وارد فاز جدیدی شدیم. چون مسئله جدیدی برای ما بود. طلبههایی که از اول همراه امام شده بودند، زیاد نبودند. در مجموع چند صد نفر بودیم. آن گروه که آقای توسلی عضو آن بود، به امام نزدیک بودند. گروه ما هم به امام نزدیک بود. نقطه مشترک ما امام بودند. یعنی هر دو گروه در درس و مبارزه به امام نزدیک بودیم.
از آن به بعد روابط ما از سطح طبیعی و سادگی بیرون آمد و به عالم اسرار و مسایل جدّی رازداری رفت. آن دوره تقریباً تمام سالهای پیش از پیروزی انقلاب را شامل میشد. من و بعضی از دوستان در صف مبارزه بودیم که با رژیم درگیر میشدیم و به زندان میرفتیم. بعضی از آقایان که آرامتر بودند، متینتر از ما حرکت میکردند. ولی همکاری داشتیم و نهضت از طرف همه پشتیبانی میشد.
انقلاب که پیروز شد، سرنوشت ما هم مقداری متفاوت شد. آقای توسلی در بیت امام مسئولیت گرفتند و ما وارد مسئولیتهای اداره کشور در شورای انقلاب، مجلس، جنگ، فرماندهی دفاع مقدس و ریاست جمهوری شدیم. ایشان در مرکز انقلاب، یعنی در خدمت امام بودند که حقیقتاً در مدیریت بیت امام کمک میکردند. بیشتر در مسایل فقهی و گفتن مسئله برای مردم در رادیو بودند که برنامههایشان از صدا و سیما پخش میشد. یعنی ایشان در مرکز و ما در میدان، همکاریهای زیادی با هم داشتیم. تقریباًَ اکثر دوستانی که در دفتر امام بودند، از افراد هم مبارزه ما بودند. به طور طبیعی تقسیم کار شده بود. ما تعیین و تقسیم نکرده بودیم. اما هرکسی به طرف مسئولیتهای مورد علاقه خود رفت.
بعدها مجموعههای تازهای تشکیل شد که به خاطر مسئولیتهای مشترک باهم بودیم. مثلاً وقتی مجمع تشخیص مصلحت تشکیل شد، هر دوی ما از طرف امام عضو بودیم. تا آخر حیات این کار مشترک ما ادامه داشت و در جلسات باهم بحث میکردیم. هر دوی ما در مجلس خبرگان عضو بودیم. در جاهای دیگر هم همکار بودیم. ضمن اینکه رابطه و سوابق آشنایی ما جدبی بود و همدیگر را خیلی خوب میشناخیتم. دهها سال باهم کار کرده بودیم.
در آخر به پایان عمر ایشان رسیدیم که منظره تلخی بود. همه شیرینیهایی که در طول سالها همکاری داشتیم، با مشاهده عینی منظره سقوط ایشان از صندلی که هنوز فوت نکرده بودند و در لحظات آخر عمرشان بودند، تلخ شد. واقعاً آن منظره برایم تلخ بود. انسان عزیزش را میبیند که جلوی چشمش میمیرد. آن هم لحظهای که با همان نجابتش داشت صحبت میکرد.
همیشه در صحبتها مظلوم بود و هیچ وقت اهل تهاجم و برخوردهای تند نبود. آرام و مستدل حرف میزد. آن روز به خاطر مسئلهای که مربوط به امام بود، با احساسات حرف میزد. با تأثر حرف میزد. چشم من در چشم ایشان بود. یک دفعه دیدم گردنشان کج شد و افتادند و همهچیز تمام شد.
○ مطمئناً کمتر انسانی تاب دیدن چنین صحنههایی را دارد. میخواهم بدانم شما در آن لحظه چه حسی داشتید؟
● مسئلهای که آن روز مطرح شده بود، مرا هم قدری متأثر کرده بود. چون شروع اهانتهایی به بیت امام بود. ما آن حرکت را ساده نمیدیدیم. فکر میکردیم کسانی در جاهایی هستند که میخواهند تقدس امام را بشکنند. هنوز اسم امام برای جامعه ما نیرو بخش است و هنوز از نورانیت امام استمداد میکنیم. احساس میشد بعضیها یا عمدی یا اشتباهی چنین کاری را شروع کردند. من هم ناراحت بودم.
آقای توسلی آن روز در صحبتهای خود خاطراتی از امام نقل کرده بودند. نوارش را به صدا و سیما دادیم و میتوانید حرفهای ایشان و دیگران را بشنوید. سند خوبی است.
خوابی از حاج حسن آقا خمینی نقل کردند که برایم جالب بود. خواب معناداری بود. البته نمیتوانیم به عنوان حجت روی خوابها حساب کنیم. ولی در تاریخ، خوابهایی داریم که خیلی مهم هستند. همین امروز صبح خواب حضرت ابراهیم را برای قربانی کردن فرزندش مطالعه میکردم. چون فردا میخواهم در خطبههای عیدقربان صحبت کنم. آن هم یک خواب است.
اولاً نمیتوانیم به هر خوابی تکیه کنیم و ثانیاً خوب تعبیر کنیم. یا در داستان حضرت یوسف که این روزها از صدا و سیما پخش میشود، چند خواب است که هرکدام از آن خوابها منشاء حوادث بسیاری در تاریخ شده است. خوابی که حاج حسن آقا دیده بود، قدری برایم معنا پیدا کرده بود که واقعاً تعبیر آن چیست؟
بعدها که حاج حسن آقا را دیدم و پرسیدم، گفت: دو بار خواب دیدم. اولین بار که
خواب دیدم، گفتم معمولی است و روی آن فکر نکردم. دوباره همان خواب را دیدم که امام تذکر خواب اول را تکرار کردند.
به هر حال در آن فضا بودم و فکر میکردم آقای توسلی میخواهند حرف بزنند. ایشان در صحبتهای خود به نقطه هیجانی رسیدند که گویا قلبشان دیگر نتوانستند تحمل کنند. گویا از قبلاً سکتهای کرده و قلبشان آسیب دیده بود.
○ در آن نواری که اشاره فرمودید، یک نکته طلایی وجود دارد. شما در آن نوار نقش عجیبی دارید. یعنی صحبتهای مرحوم توسلی را شفاف میکنید. میخواهم از حضرعالی بپرسم که آیا این شیوه حضرتعالی است یا در آن مسئله این گونه بود؟
● به هر حال من شاهد بودم که آقای توسلی از دوستداران واقعی امام هستند. اصلاً آشنایی ما باهم در محوریت امام بود. خیلی مهم است که در این مدت حدود 50 سال در همان خط ماندند و آخرین لحظه زندگی ایشان هم در دفاع از امام گذشت. یعنی ایشان کارهای سیاسی و اجتماعی خود را از اطاعت از امام در مسایل مبارزاتی شروع کرد و زندگی خود را در جریانی تمام کرد که میتوانست جریان شومی باشد.
شاید مرگ آقای توسلی باعث شد آنهایی که درصدد بودند کارشان را ادامه بدهند، پشیمان شوند. چون در آن جریان، موج هوشیاری و بیداری درست شد. این گونه انسانها برایم خیلی جالب هستند که همه عمرشان را در خط مستقیم باشند و 50 سال بعد در همان خط ختم کنند.
○ از دوران اسرار و رازها فرمودید: آیا الان موقع آن نشده است که کمی از آن اسرار را برای ما بگویید؟
● فکر نکرده بودم که از موارد خاص مطلبی را به ذهنم بیاورم. ولی مثلاً وقتی امام در ایام تبعید در نجف بودند، کانالهایی بین نجف و ایران بود. ما که میخواستیم مبارزه کنیم، انواع راهها را برای دسترسی به امام داشتیم تا نظر ایشان را در موارد خاص بدانیم. یا گاهی مساعدت و اجازت ایشان را در کارهای ویژه بگیریم.
در داخل هم این ارتباطات مهم بود. چون نیاز به یک نقطه اطمینان برای پیشتیبانی از مبارزه داشتیم. در این دوران خاطرات، مشاورهها، همکاریها و رفت و آمدهای زیادی داشتیم. بعد از انقلاب هم ایشان دائماً در بیت امام بودند و ما هر وقت کار داشتیم، خدمت امام میرفتیم، اما ایشان دفتر کارشان در بیت امام بود و هنوز هم دفتر آقای توسلی همانجا، کنار خانه ماست. یعنی پشت حسینیه جماران چند اتاق قدیمی دفتر امام بود که یکی از اتاقها دفتر کار آقای توسلی بود. هر روز برای پاسخگویی به استفائات مردم به آن دفتر میآمدند تا نظر امام را در سئوالات مردم بگیرند و به سئوال کنندگان برسانند.
در آن دوره هم نوع ارتباط ما اگرچه متفاوت از سابق، ولی مفید و مؤثر بود. در جنگ مسایلی داشتیم و گاهی میخواستم مسئلهای را درباره جنگ به اطلاع امام برسانیم که فرصت نبود خودم بروم. چند نفر بودند که پیغام ما را به امام میدادند و جواب امام را به ما ابلاغ میکردند. البته بیشتر از همه حاج احمدآقا بودند. گاهی آقای توسلی و گاهی حاج شیخ حسن صانعی بودند که ایشان هم به من و هم به امام خیلی نزدیک بودند.
مطالب زیادی اتفاق افتاد که انشاء الله مشروحش را بعدها میگوییم.
○ همانگونه که فرمودید، آیت الله توسلی 50 سال دایره کامل وجودی را طی کردند که از امام شروع و به امام ختم کردند. تعبیر مذهبی و فقهی حضرتعالی از این ثبات ایمانی و عشق مرحوم توسلی به حضرت امام چیست؟
● به طور کلی اینگونه میبینیم، کسانی که به امام نزدیک میشدند، آنچنان جذب میشدند که برگشت از آن راه برایشان آسان نبود. یک موج هیجانی و یک حرکت منفعت طلبانه نبود.
خیلی از مراجع در قم بودند که به همه آنها ارادت داشتیم و پیش خیلی از آنها درس خواندیم. وقتی امام مبارزه را شروع کردند، احساس کردیم ایشان همان گمشده ماست. معمولاً مراجع، مخصوصاً بعد از پهلوی وارد میدان مبارزه نمیشدند. کار مبارزه هم بدون حضور یک مرجع به سامان نمیرسید. مردم احتیاج به حجّت دارند.
گروهی از مبارزین طلبه، دانشجو و یا کاسب فقط میتوانند بخش کوچکی از مردم را جذب کنند. نظر یک مرجع تقلید کل کشور را تحت تأثیر قرار میدهد. مردم با ایمان دیگری وارد میدان میشوند، چون فکر میکنند حجت دارند. اگر فردای قیامت از آنها سئوال شود، میگویند حجّت داشتیم. چون مرجع تقلید ما گفته بود. در آن شرایط با خیال راحت میآیند. پول میدهند و فداکاری میکنند.
به هر حال کسانی که از میان حدود 4 تا 5 هزار طلبه آن روز حوزه علمیه قم، به امام جذب شدند، اکثرشان تا آخر ماندند و هنوز هم در خط امام هستند. بعضیها در مسیر کارشان خسته شدند یا شبههای برایشان پیش آمد و کنار رفتند. حتی کسانی هم که کنار رفتند، باطل نشدند، بلکه سکوت کردند. به هر دلیلی نتوانستند یا نخواستند ادامه دهند.
آقای توسلی از کسانی بود که همانگونه که شروع کرده بودند، همانگونه ختم کردند.
○ بعد از فوت آقای توسلی فکر کردید که کسی در تاریخ چنین زندگی و مرگی داشته باشد؟
● بله، بسیاری از کسانی هستند که در راه مبارزه خود شهید شدند. خیلی از شهدای مبارزه و انقلاب با امام خیلیها عارفانه شهید شدند و کسانی هم هستند که احساس کردند راه امام بر حق است و مقلدانه وارد شدند و به شهادت رسیدند. آقای توسلی از کسانی بودند که این راه را مجتهدانه پیش گرفتند و رفتند.
○ این تعبیر شما زیباترین تعبیری بود که تا به حال درباره مرگ آیت الله توسلی شنیدم. سئوالی هم داریم که خارج از برنامه است. آیا درباره خودتان هم فکر میکنید؟
● چرا فکر نکنیم؟
○ به چه نتیجهای میرسید؟
● بستگی دارد به اینکه در چه جهتی فکر کنم.
○ درباره زندگی خود، آیا از زندگی خود راضی هستید؟
● از آنچه که خداوند نصیبم کرده، راضیام. از کودکی در خانوادهای بودم که هر روز صبح با صدای قرآن پدرم بیدار میشدم. همیشه این گونه بود. اتاق ایشان از اتاق ما فاصله داشت. ولی با صدای قرآن ایشان بیدار میشدیم. ایشان ما را تربیت کرد. به قم که آمدم، در منزل یکی از شخصیتهای بسیار خوب علمی زندگی کردم. بعدها خداوند مرا با امام(ره) آشنا کرد و در مسیر مبارزه افتادم. مبارزه برای هر انسانی یک وظیفه مهم و سخت است که باید تحمل کرد. الحمدالله توانستیم زندانها، مشکلات، تبعیدها و شکنجهها و فراری بودنها را به خوبی تحمل کنیم. بچههایم نیز صبر کردند و مرا اذیب نکردند و همراهی کردند.
بعد از پیروزی انقلاب خداوند مسئولیتهای بزرگی به من محوّل کرد. در شورای انقلاب، مجلس، فرماندهی جنگ، ریاست جمهوری، مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت و نمازجمعه مسئول بودم. مهمتر از همه این بود که در این فاصله به خاطر نیاز روحی به قرآن نزدیک شدم. آنچه که مرا خیلی سرحال نگه میدارد، قرآن است. اولین پیروزی خود را با قرآن به دست آوردم. یک بار که مقداری از قرآن را حفظ کرده بودم، آیت الله بروجردی مرا امتحان کرد و جایزهای به من داد.
○ جایزه ایشان چه بود؟
● 10 تا 15 تومان پول. آن موقع به طلبههای هم سن من در قم شهریه نمیدادند. داشتیم سیوطی میخواندیم و میبایست به لمعه میرسیدیم تا شهریه بگیریم. ولی چون در آن جلسه الفیه و متن حاشیه منطق و قرآن را خدمت آیتالله بروجردی امتحان دادم، ایشان برای من شهریه مقرر فرمود. با اینکه حفظ قرآن را از قبل شروع کرده بودم، ولی آن جایزه خیلی برایم معنادار بود. بعدها به خاطر همان علاقه در زندان موفق شدم تفسیر و فرهنگ قرآن را بنویسم که پایدارترین اثر من است. شاید بقیه آثارم در تاریخ گم شود، اما فکر میکنم آن تفسیر و فرهنگ قرآن قرنها میماند.
○ خیلی ممنون.
● موفق باشید.