مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی با فصلنامه علوم سیاسی

مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی با فصلنامه علوم سیاسی

  • ساختمان قدس
  • سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۰

 

Èجناب استاد، در جلسه گذشته، آخرین بحثی که مطرح کردیم، درباره انسان بود. در علوم سیاسی ارتباط بین حکمت نظری و حکمت عملی خیلی مهم است؛ در واقع یک رابطه تولیدی بین اینها برقرار است. یکی از مباحث مورد نظر در مبانی، نوع نگاه هر مکتب و هر متفکر به انسان است. حال این سؤال مطرح می‌شود که انسان‌ها که می‌خواهند در یک جامعه دور هم جمع شوند، آیا ذاتآ نسبت به هم بیگانه‌اند یا این که در درون اینها یک سری تمایلات و گرایش‌هایی قرار داده شده تا نسبت به هم همگرایی داشته باشند؟ دانشمندان غربی در هر دو قسمت نظر دارند، برای مثال، هابز می‌گوید: انسان‌ها ذاتآ از هم بیگانه‌اند. اگر حکومت نباشد اینها مثل گرگ به جان هم می‌افتند و همدیگر را می‌درند، از این رو راه‌حلی ارائه می‌دهد که حتمآ باید یک حکومت دیکتاتوری مطلقه به‌وجود آید. او خود لفظ «لویاتان» را برای این حکومت به کار می‌برد؛ یعنی غول عظیم‌الجثه افسانه‌ای که مظهرش دولت مقتدر است که انسان‌ها را کنترل می‌کند. استدلال هم می‌کند که چرا انسان‌ها از یکدیگر بیگانه‌اند؟ می‌گوید: چون انسان‌ها ذاتآ خودخواه، فرصت طلب و منزلت طلب هستند. در نهایت استدلالش این است که انسان‌ها قدرت طلبند. ارسطو به گونه

انسان مجموعه‌ای از

خیر و شر

آزاد و مختار بودن

انسان در آفرینش

تأثیر عوامل خارجی بر روی

تصمیم‌گیری انسان

تعریف واضح قرآن از انسان

دیگری به این سؤال پاسخ داد. ارسطو می‌گفت: انسان‌ها ذاتآ به یکدیگر کشش دارند و یگانه‌اند. از این رو به تنهایی نمی‌توانند زندگی کنند، باید دور هم جمع شوند. استدلالش هم این است که چون انسان بالطبع مدنی است. ما در این بحث (بیگانگی یا یگانگی انسان‌ها) می‌خواستیم با دیدگاه حضرت عالی آشنا شویم.

É بسم الله الرحمن الرحیم. فکر می‌کنم مطالبی که از این آقایان نقل می‌شود، مثل ارسطو، و بعضی از این متفکران جدید، بخشی از مطالب باشد. بعید می‌دانم که کسی مطلق بگوید انسان‌ها از هم بیگانه‌اند و باید به زور اینها را دور هم جمع کنیم یا این که انسان‌ها با هم صمیمی‌اند و به طور طبیعی به هم گرایش دارند و با هم اختلافی ندارند. بعید است که متفکری این‌گونه یک بعدی حرف بزند، اولا، در واقعیت‌های زندگی، انسان‌ها را می‌بیند، آن چیزی که در دست ماست؛ یعنی اسلام و قرآن و تقریبآ ادیان قبل، این‌گونه بودند، انسان‌ها به صورت مجموعه‌ای آفریده شده‌اند که در وجودشان خیر و شرّ هست، «فالهما فجورها و تقویها»[1]  مایه‌های فلاح و

شقاوت هم هست، در درون خودش راهنمایی‌هایی هم دارد برای این که از استعدادهایش در هر دو جهت استفاده کند. آزاد و مختار آفریده شد، «انّا هدیناه السبیل اما شاکرآ و اما کفورآ»[2]  می‌تواند تصمیم بگیرد؛ البته

عوامل خارجی نیز روی تصمیمش تأثیر دارد، انسان واقعآ تربیت‌پذیر است، استعدادهایش به کمک عوامل خارجی به شکل مثبت یا منفی شکل می‌گیرد، به نظر من تعریفی که قرآن از انسان ارائه می‌دهد، مبنای واضحی دارد، از صدر تا ذیل قرآن این گونه است، تمام مبانی مکتب، فقه، اخلاقیات، فلسفه ما، برای این نسل تنظیم شده است. فکر می‌کنم بخشی از
 

 

وجود عناصری در انسان برای

تمایز با سایر همنوعانش

آگاهی ملائک از خلقت انسان

آگاهی ملائک از شرارت

انسان در زمین

حرف‌های غربی‌ها و دیگران نقل می‌شود و الّا انسان موجودی است که در وجودش عناصری دارد که آن را از سایر همنوعانش متمایز می‌سازد، و اگر گریز یا شرارتی در وی هست؛ نقطه مقابلش هم وجود دارد. این جاذبه هست که موجب می‌شود تا به خیر و سعادت دیگران بیندیشد، فداکاری کند، به دیگران کمک کند. یا سودجو باشد، وقتی که با کسی برخورد می‌کند، منافعی دارد که محاسبه می‌کند «العقل عقلان، عقل الطبع و عقل التجربه و کلاهما یؤدی الی المنفعة»[3]  و تحت تأثیر آن محاسبه، رابطه

صمیمی و همکاری جویانه برقرار می‌کند؛ گاهی هم منافعش آسیب می‌بیند، حالت گریز یا برخورد پیدا می‌کند.

بنابراین اگر بخواهیم یک حکم کلّی ارائه دهیم، امکان‌پذیر نیست. این را تاریخ، عقل و تجربه ثابت می‌کند. در بدو آفرینش، بحث انسان که می‌شود، ملائکه با خبر می‌شوند که بناست موجودی خلق بشود. آنها شر را در وجود انسان می‌بینند، چون عوامل شرارت‌زا در وجود خودشان نیست، عنصر جدیدی در انسان می‌بینند، البته نمی‌دانیم که چقدر خداوند انسان را به آنها معرفی کرد، ولی معلوم می‌شود قدری مطلع بودند، بدی‌هایش را می‌دیدند، از «سفک دماء» او سخن می‌گفتند. «و اذ قال ربّک للملئکة انّی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء[4]  یعنی با

بیگانگی البته تعبیر بیگانگی بخشی از مطلب است، چون ممکن است خیر و شر به بیگانه نرسد. آیا انسان‌ها با هم دشمن و بی‌اعتنا هستند؟ یا در قبال هم جاذبه دارند؟ باید تقسیم‌بندی وسیع‌تری کنیم. اگر فرض کنیم این آیات سمبلیک باشد، حقیقت هم بایدباشد، چون همان‌جا خداوند می‌گوید
 

 

برتری خیر انسان

نسبت به شر انسان

وجود شر و خیر

در وجود انسان

ایجاد حکومت و دولت و

تنظیم سیاست توسط انسان

خیرش برشرش غلبه‌دارد «و اوحینا الیهم‌فعل الخیرات»[5]  و ملایکه هم

قانع می‌شوند. «قال انی أعلم ما لاتعلمون؛ وعلّم ءادم الاسماء کلّها ثم عرضهم علی الملئکة فقال أنبونی بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقین؛ قالوا سبحانک لاعلم لنا الّا ما علّمتنا»[6]

 

پس به نظر من مبنای مکتب اسلام این است که در انسان استعداد هر دو طرف هست، بلکه هر سه طرف، یعنی بی‌اعتنایی، خصومت و دوستی و جاذبه. اگر از این زاویه وارد دولت‌ها، حکومت و سیاست شویم، با چنین موجودی طرفیم، خود همین موجود آمده برای خودش سیاست، مدیر و رهبر درست کرده است. چند نفر دور هم جمع شدند، یکی رئیس قبیله شد و... اینها ابتکار خودشان بوده است. در کنار این، هدایت آسمانی هم در ادیان بود. ولی در فطرت انسانها هم، بوده است. لذا از اول همین کار را کردند.

Èبه لحاظ مبنایی بعضی از محققان اسلامی می‌گویند که انسان وحشی بالطبع و مدنی بالفطره است و این دو را تفکیک می‌کنند. به بعضی از مفسران هم این را نسبت می‌دهند که طبیعت با فطرت فرق می‌کند؛ اگر فطرت آدمی بر وجودش (طبیعت) غلبه کند، به سمت خیرات و خوبی‌ها و یگانگی با انسان‌های دیگر می‌رود، ولی اگر بخش طبیعت غلبه کند که بعضی از غرایز، مثل غریزه قدرت‌طلبی و شهرت‌طلبی در این بخش قرار می‌گیرد، به سمت همان چیزی که هابز می‌گوید و انسان‌ها دشمن همدیگر می‌شوند میل پیدا می‌کند. ممکن است تعارضات و جنگ‌ها اتفاق بیفتد. بعضی‌ها از نظریه استخدام هم صحبت می‌کنند. نظریه استخدام، به علامه طباطبایی نسبت داده می‌شود. به نظر شما از دیدگاه قرآن، چگونه می‌توان به این مقولات نگاه کرد؟

طبع و فطرت دو تعبیر

از یک واقعیت

وجود استعدادهای مختلف در

طبیعت انسان

وجود خیر و شر در انسان

با هم

قرارگیری خیر و شر در مقابل

هم در وجود انسان

Éاین که فطرت و طبع را از هم جدا کنیم، برای من قابل پذیرش نیست. تعبیر معروفش مدنی بالطبع است. طبع و فطرت دو تعبیر از یک واقعیت است. همین حرف می‌رساند که هر دوی اینها در وجود انسان هست، وجود انسان به همین گونه آفریده شده: «إنّا خلقنا الانسان من نطفة»[7]  یکی از

تفسیرها از «نطفه» همین است که استعدادهای مختلف در طبیعت انسان وجود دارد و هر گوشه‌ای از آنها می‌تواند جوانه بزند، تحت هر شرایطی با یک معلم خوب با یک تفکر به موقع یا یک برخورد مناسب، بخش‌های مختلفی از وجودش رشد بکند، شما مبنا را بر این بگذارید که در وجود انسان استعداد خیر و شر است، «فألهمها فجورها و تقوئها»[8]  اگر این خیر

و شر را باز کنیم، از آن ده‌ها جوانه می‌زند و چند معبر باز می‌شود؛ نظریه استخدام هم می‌تواند در مسیر خیر باشد، حتمآ در مسیر شر نیست. ممکن است خود خواهی هم در آن باشد، آدم بخواهد برای خودش این کار را هم بکند، لکن ممکن است نفع به غیر هم در آن باشد، به طور مثال عده‌ای را جمع می‌کند برای این که فرمانش را اطاعت کنند تا به آن خیر برسند؛ باز معلوم می‌شود که یک رئیس لازم است. بالأخره خداوند این را در خود انسان قرار داده است؛ در مقابل طبع برتری‌طلبی، فطرت تواضع هم هست.

می‌خواهم بگویم که انسان واقعیت دو جنبه است، موجودی یک بعدی صرف نیست، دو بعدی هم نیست، منتها در تقسیم اصلی، خیر و شر در مقابل هم قرار گرفته است. البته ادعای بیگانگی مطلق در حیوانات هم درست نیست. در حیوانات و حشرات هم نوعی جاذبه و همکاری و هماهنگی در کنار خودخواهی و تضاد و برخورد وجود دارد. ولی در انسان علاوه بر این جاذبه طبیعی، جاذبه و یا برخورد انتخابی هم هست.

Èجناب استاد، در بحث‌های سیاسی که امروزه متداول است، وقتی که نظریه‌ها را می‌خوانیم همیشه ارتباطی بین نوع نگاهی که به انسان دارند (قوای انسانی) و نوع نظام سیاسی که تأسیس می‌کنند، برقرار بوده است. می‌خواهم عرض کنم که در نظریه‌های معروف در بحث‌های سیاسی معمولا بین نگاهی که به انسان هست (نوع نگرش) و نوع نظام سیاسی که مطرح می‌شود رابطه‌ای را بر قرار می‌کنند. حالا یا بحث را از نظام سیاسی شروع می‌کنند و یا مانند ماکیاولی به صورت معکوس به سمت انسان‌شناسی حرکت می‌کنند یا این‌که مانند ارسطو بر عکس ابتدا از انسان شروع می‌کنند، بعد به بحث‌های سیاسی یا نظام‌های سیاسی می‌رسند. اگر ما تفکر اسلامی را تفکری نظام‌مند و یک منظومه در نظر بگیریم، آن وقت نگاه مسلمان‌ها و نگاه قرآن به انسان چگونه است؟ سؤالم این نیست که انسان‌ها نسبت به هم بیگانه‌اند یا تمایل به زندگی دارند یا انسان‌ها خصم یکدیگر یا رفیق همدیگرند؟ بلکه سؤال این است که انسان را به عنوان یک موجود، بتوانیم تحلیل کنیم که چه عناصری غیر از خیر و شر؛ در او هست. برای مثال عناصر شناختی که بتواند خیر و شر را بشناسد، با چه ابزاری اینها را می‌شناسد؟ آیا خود انسان در وجود خودش به اندازه کافی امکان شناخت خیر و شر خود یا اجتماع خودش را دارد؟ باید از بیرون هم کمکی برایش صورت بگیرد، لذا متفکران ماتریالیست هم بیشتر به قوای درونی انسان‌ها تأکید می‌کنند، نظر حضرت عالی چیست؟ برداشت شما از دیدگاه اسلام در مورد قوای شناختی انسان از خیر و شر چیست؟

قرآن مهمترین منبع

در اظهار نظرها

وجود ابزار شناخت در

انسان طبق آیات قرآن

وجود هدایت طبیعی در انسان

هدایت رسالتی انسان

بعد از هدایت طبیعی

امّت یعنی اجتماع

پیدا نمودن راه توسط انسان

با فطرت خویش

Éمن خودم در این‌باره تحقیق روان‌شناختی و جامعه شناختی کامل نکردم، لذا با توجه به همین مقدار اطلاعات عمومی که دارم، به اضافه قرآن که مهم‌ترین منبع من برای اظهار نظر است، مطالبی را ارائه می‌کنم. به نظر می‌رسد که قرآن اصل را بر این قرار داده است که در خود انسان، ابزار شناخت هست و شما هم می‌توانید پیدا کنید. قرآن، می‌گوید : «اناخلقنا الانسان من نطقة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعآ و بصیرآ»[9]  و

«إنّاهدیناه السبیل إمّا شاکرآ و إمّا کفورآ»[10]  که همان هدایت طبیعی است.

هدایت رسالتی بعد از هدایت طبیعی است. یا مثلا از آن آیه معروف که می‌فرماید: «کان الناس أمة واحدة»[11]  فهمیده می‌شود که قبل از انبیا، امت و

اجتماعی بود که بدون پیغمبر بوده‌اند.

È امت یعنی اجتماع؟

É قاعدتآ یک فرد را امت واحده نمی‌گویند، منظور یک فرد نیست.

È به نظر شما، در این‌جا منظور اعتقاد نیست؟ اگر بگوییم مردم عقاید واحدی داشتند، این برداشت درست است یا نه؟

É مجموعه بشری اعتقاد واحدی داشتند، هر چه بوده و از هر جا شروع شده - البته خداوند می‌دانست که این اتفاق می‌افتد - مسأله تربیت پیش آمد. به همان دلیلی که در آثار کلامی، اخلاقی و فلسفی ما هست، آن حالتی است که از انسان توقع می‌رفت که با فطرت خود راه خودش را پیدا کند. موازی بودن آن دو، ممکن است موجب مزاحمت‌هایی شود.

È یعنی قوای درونی برای شناختش مزاحمت ایجاد می‌کند؟

تأثیر عوامل خارجی در پیدا

کردن راه توسط انسان

لطف خداوند در پیدا نمودن

راه توسط انسان با

فرستادن انبیاء

تأثیرگذاری عوامل بیرونی

در انسان

Éبله، یعنی آن موقع گرفتار بحران و سردرگمی می‌شود، انتخاب بد می‌کند، عوامل خارجی هم روی آن اثر می‌گذارد، اگر خودش را رها می‌کردند، شاید به گونه دیگری می‌شد، یعنی این جامعه در مجموع با شرایط مختلف و با افراد مختلف سرو کار دارد و بسیاری از اینها مزاحم هم می‌شوند. آن سلامت و بصیرتی که از درون انسان باید انسان را هدایت بکند، آسیب می‌بیند، لذا در این جا لطف خداوند به کمک انسان می‌آید و از بیرونِ وجود هم یک هادی می‌فرستد.

Èبرای روشن شدن بحث این سؤال را دوباره تکرار می‌کنم، حضرت عالی می‌فرمایید طبق اندیشه اسلامی آنچه که در قرآن آمده، خداوند انسان را ابتدئآ و با لذّات، با سامان آفریده، خودش می‌تواند از درون خودش عوامل زندگی خودش، نظم و خیر و شرش، را شناسایی کند؛ آیا عوامل بیرونی باعث شده که نظم انسان‌ها به هم بخورد؟ متفکرانی مثل روسو معتقد بودند انسان‌ها ذاتآ خوبند. اگر به خودشان واگذار می‌شدند، خوب بودند، اما یک سری عوامل اجتماعی مثل شرارت‌ها و ساخت‌های اجتماعی اینها را خراب کرده است؛ آیا منظور حضرت عالی هم همین است؟ یعنی ساخت‌های اجتماعی و مسائل بیرونی و محیط و این گونه عوامل، تأثیر گذاشته است؟

Éقطعآ نمی‌خواهم بگویم مسأله خلقت به گونه دیگری بود و ناگاه برای خداوند حاصل شد و در نقشه خلقت دست برد. منظور من این نیست؛ از اول هم معلوم بود که خواسته‌های درونی و منافع افراد و شرایط بیرونی و محدودیت طبیعت و وسعت خواسته‌ها یا بی‌پایانی خواسته‌ها و یا خیلی از عوامل دیگر در تعارض قرار می‌گیرند و طراحی خلقت هم از اول همین

عقل پیامبر باطن و پیامبران

عقل ظاهر به تعبیر حکما

عقل و پیامبران مکمّل هم

برای سعادت انسان

تأثیرگذاری عوامل بیرونی در

سعادت انسان و ارسال پیامبران

برای راهنمایی توسط خداوند

نبوّت لازمه خلقت انسان

بوده که وقتی که به حدی رسید، هدایت از بیرون برایش بیاید و کمک کند، که تعبیر حکما این است که عقل پیغمبر باطن است و پیغمبران، عقل ظاهرند. قرآن درباره اولین زوج انسان هم هدایت و راهنمایی از برون را مطرح می‌کند. شجره ممنوعه به آدم و حوا معرفی و خطرهای نزدیک شدن به آن گوشزد و دشمن آنها نیز معرفی می‌شود. «ان هذا عدولک و لزوجک»[12]

«و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین»[13]

 

Èهمین که ابن‌سینا با اصطلاح «عنایت» از آن سخن می‌گوید؟

Éعین تعبیرشان این است که عقل، پیغمبر باطن است و انبیا، عقل ظاهرند، «إن لِله علی الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الحجة الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة(ع) و اما الباطنة فالعقول»[14]  یعنی هدف

هر دو یکی است، منتها یکی از بیرون آمده و کمک می‌کند و دیگری، در وجود ما قرار داده شده و از درون کار پیغمبر را می‌کند. انبیا هم که می‌آیند به تنهائی کافی نیستند و این‌گونه نیست که با اجبار انسان را به سعادت می‌برند، این راهنمایی را خداوند تکمیل می‌کند، راهنمایی در داخل وجود ما هست و اصل هم بر این بوده، ولی چون این انسان مدنی بالطبع در میدان همکاری‌های اجتماعی دچار انحرافات و سوء فهم و سوء انتخاب می‌شد، برای هدایتش از بیرون دوباره کمک می‌گیرد.

È یعنی تقریبآ خلقت انسان ملازم نبوّت هست؟

É بله.

È در این صورت، ظاهرآ بحث «کان الناس أمةً واحدة» تقدّم تاریخی ندارد؟

بحث «اُمت واحد» و تقدم

تاریخی آن

عدم مشخص بودن وضع

ابتدای خلقت انسان

خارج بودن واقعیت زندگی

بشر از قلمرو علم

وجود راهنما در درون انسان

به‌عنوان یک اصل

کافی نبودن قوای شناخت

انسان در پیدایش راه

و ارسال انبیاء توسط خداوند

Éدر یک نظر تقدّم تاریخی ندارد و در دیدگاه دیگر تقدّم دارد. این اشاره به کمون‌های اولیه است که اینها را نمی‌توان اثبات کرد. قرآن هر دو احتمال را مطرح می‌کند، می‌توانیم بگوییم در مقطعی نیاز به کمک نبود. وقتی اینها از حدود چند خانواده تجاوز کردند، در این زمان احتیاج به کمک پیش آمده است.

Èیعنی جامعه بیشتر شده و عقل بشری نیاز به یک کمک بیرونی پیدا کرده است؟

Éالبته معلوم نیست که ابتدای خلقت انسان چه وضعی بوده، این مباحث و حدسیات، علمی نیست. قرآن هم بیش از این به ما نمی‌گوید. کلیاتی که از این آیه می‌توانیم بفهمیم این است که ابتدائآ کمون‌هایی از انسان‌ها بودند که اختلاف هم نداشتند، در تفسیر می‌گویند : «کان الناس أمة واحدة»[15]  یک

«فاختلفوا» در تقدیر بوده که از این «ف» در «فبعث الله النبیین»[16]

می‌فهمند. باز این یک استفاده لفظی است. واقعیت زندگی بشر وابسته از قلمرو علم ما خارج است. بعضی تحقیقاتی کرده‌اند و نظرهایی داده‌اند، که باید حرف‌های ایشان را نقل بکنیم؛ بنابراین می‌خواهیم نتیجه بگیریم که اصل این است که در وجود انسان راهنما هست.

Èبه نظر شما قوای شناختی بشر به تنهایی کافی نیستند؟

Éبه تنهایی کافی نبودند که خداوند انبیا را جهت کمک به بشر قرار داده است. البته این کمک را همیشه برای بشر داشته است.

Èدر این سؤال، تأکید بنده روی فرمایش‌های اولیه حضرت عالی است که به علت نتیجه‌ای که حاصل می‌شد قائل به ماهیت و سرشت دوگانه‌ای برای انسان بودید، طبیعتآ ماهیت نظام سیاسی

گرایش ذاتی انسان به‌طرف

کمال و خیر

یادآوری سرشت نیک بشر از

علّتهای ارسال انبیاء

مکلّف بودن انسان در آفرینش

برای تکامل در مسیر

وجود عناصر مزاحم در درون

انسان در راه رسیدن

به کمال و خیر

هم باید متناسب با ماهیت انسان باشد. اگر قرار باشد در سرشت انسان، هم خوبی باشد و هم بدی، یا به قول معروف هم خیر باشد و هم شر، چگونه این انسان را تفسیر بکنیم که سر از شرک و ثنویت در نیاوریم؟ یعنی مواجه با این اشکال نشویم که انسان ذاتآ موجودی دوگانه و در درون خودش تعارض دارد؟

É آقای مطهری در این باره تحقیق جالبی نموده‌اند وی ذیل آیه «فطرة الله التّی فطر الناس علیها»[17]  می‌فرماید: «انسان فطرتآ کمال خواه و

خیرخواه است یعنی به طور ذاتی و غیراکتسابی گرایش به خیر دارد. فرقی نمی‌کند که این امور را ذاتی غریزه یا فطرت و یا طبیعت و یا سرشت بدانیم[18]  لذا علت ارسال انبیا به خاطر یادآوری همین سرشت نیک بشر

است «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته» بنابر برداشت ما از منابع - هم منابع عقلی و هم شرعی - این است که در وجود انسان، اصل بر خیر است. همچنین چیزهایی که ما از آنها استفاده شر می‌کنیم در وجود ما هست؛ البته آنها گذاشته نشده‌اند که ما به طرف شر برویم. این مسأله بسیار جدی و قابل بحث است که حتمآ باید روی آن صحه گذاشت. در این مباحث بالأخره خداوند آزمایشی برای انسان مطرح می‌کند که انسان را مکلف آفرید. بر خلاف ملایکه که یکنواختند، به انسان اختیار داده و اراده الهی تعلق گرفته که موجودی با مجاهدت و مبارزه و تلاش و به تعبیر خود قرآن «کدح» مسیر تکاملش را بپیماید. «یا ایها الانسان انّک کادح إلی ربّک کدحآ فملاقیه»[19]  عناصری در درون انسان وجود دارد که

مزاحم راه خیر است. همین رحمت خدا را در نظر بگیرید که رحمتش بر

فطرت انسان فطرتی بنا شده

بر خیر

وجود خیر و شر در انسان

عدم خلقت یک بُعدی انسان

آفرینش سرشت انسان

مطابق سرشت خداوند

عذاب و عضبش غلبه دارد، یعنی انسان را برای برکت رساندن به او، لطف کردن به او، نعمت دادن به او خلق کرده است، منتها تعلق اراده خداوندی بر این بوده که انسان انتخاب کند، پس اصل بر خیر است، فطرت انسان، فطرت برخیر است. همان استعدادهایی که می‌تواند ما را به طرف خیر مطلق ببرد. چون اختیار داریم، با برخورد با شرایط بیرون و خیلی از عوامل دیگر، می‌توانیم از همانها استفاده شر بکنیم. پس نمی‌خواهیم بگوییم از اول خیر و شر مساوی آفریده شده‌اند، بلکه در وجود انسان اصل بر خیر است و از سوی دیگر، قابلیت غلتیدن به شرارت و بیگانگی نیز وجود دارد.

Èپس در این صورت، خلقت انسان یک بعدی می‌شود، البته خیر به معنای اعمش؟

Éخیر، یک بعدی نیست. می‌تواند از همان استعدادهایی که در وجودش هست، شر خلق کند.

Èیعنی خیر هست، ولی از استعدادهایی که در وجودش هست، می‌تواند غلط استفاده کند؟

Éبله، استعداد خیر محض است. می‌گویند بُعد عدمی هر موجودی شر است، بُعد وجودی‌اش نمی‌تواند شر باشد. چون خدا سرشت انسان را مطابق خودش آفریده است «فطر هم جمیعآ علی التوحید»[20]  «فطر هم علی

المعرفة»[21]  این ما هستیم که در مسیر، تبدیل به شرش می‌کنیم.

 

Èجناب استاد، شما در مباحث خود به بحث نبوّت اشاره کردید و آن را عاملی بیرونی در سعادت انسان‌ها تلقی کردید، می‌خواستم این سؤال را مطرح کنم که در تفکر مسیحی در مورد گناه خیلی صحبت کرده‌اند که انسان‌ها دچار گناه می‌شوند؟ آیا این

عدم تحقق گناه، بدون اراده

عدم مقصر بودن انسان در

گناهان جبری

انجام گناه با اراده و

اختیار انسان

عدم مساوی بودن شر با گناه

گناه تخلف ارادی از

راه صواب

گناه شرعی و گناه عقلی

ساخت وجودی آدم‌هاست که انسان‌ها را دچار گناه می‌کند یا یک انتخاب ارادی است؟ آیا انسان‌ها به طور جبری گناه می‌کنند یا هر کسی تا حدی گناه می‌کند؛ نظر شما در این مورد چیست؟

É گناه بدون اراده اصلا تحقق پیدا نمی‌کند. اگر به طور جبری اتفاق بیفتد، در این صورت انسان تقصیری ندارد که بگوییم گناه کرده است؛ در این صورت بعضی می‌گویند قصور کرده است، البته قصور هم صدق نمی‌کند، چون اراده‌ای در آن نیست. به نظر می‌رسد اگر مسیحیت از گناه زیاد بحث می‌کند، از واقعیت‌های موجود حرف می‌زند. در قرآن هم این تعبیرات وجود دارد که از اکثریت گله می‌کند: «أکثر هم لایعقلون»[22]

تعبیراتی هم دارد که به گونه دیگری این بحث‌ها را مطرح می‌کند. به هر حال انسان‌ها در همین شرایطی که ما می‌گوییم آلوده می‌شوند؛ پس نمی‌خواهم بگویم که انسان به اجبار به طرف راهی می‌رود، من می‌گویم اگر انسان به اجبار کاری انجام داد آن گناه نیست، گناه همراه با اراده و اختیار است.

Èپس شر چیست؟ اگر شر گناه نیست، پس چیست؟ در ذات انسان‌ها شر هست، اما گناه نیست!!

Éانحرافات و ناصواب‌ها و اشکالاتی که در زندگی ما به وجود می‌آید، به سبب عواملی است که در اختیار ما نیست، اینها شر است، اما گناه نیست. فرض کنیم بچه‌ای نابینا به دنیا می‌آید. ممکن است تحت شرایطی اشکالاتی در طبیعت به وجود آمده و عوارضش جنینی را گرفته باشد، این جنین دچار شر است، اما شر مساوی با گناه نیست، گناه تخلف ارادی راه صواب است. البته یک گناه شرعی داریم که شرع آن را گفته است و یک گناه عقلی داریم که آدم عقلا می‌فهمد حرکت نامناسبی است، هر چند شرع هم این‌جا حکمی نداشته باشد، این هم یک نوع گناه است.

 

راهنمایی و هدایت انسان

یک اصل

وجود احکام حکومتی و

احکام سلطانیه برای

اداره جامعه

È شما می‌فرمایید که انسان‌ها با شناخت درونی خودشان قادر به درک خیر و شر نیستند. این‌طور نیست؟ یک عامل بیرونی در این بین وجود دارد، این عامل بیرونی چگونه می‌تواند عمل کند؟ آیا یک کمک شناختی می‌کند؟ در این صورت باز این «من» هستم که تصمیم می‌گیرم. یا برای کمک، یک ابزار فیزیکی هم می‌تواند داشته باشد. به فرض انسان را به طور فیزیکی با امر و نهی‌های آمرانه بیرونی، بیرون از اراده «من» وادار می‌کند، نظر حضرت عالی چیست؟

É تا اینجا صحبت از شناخت و کمک به اصلاح شناخت بود در عمل هم می‌شود گفت اصل بر هدایت است. ما از مکتب اسلام حرف می‌زنیم، یعنی چیزهایی مثل «لاإکراه فی الدین»[23]  نفی جبر، نفی اجبار و اکراه، اینهایی که

تقریبآ محرز هستند؛ البته ابعادی دارد یک بعدش همین‌جاست. اصل بر این شد که انسان‌ها راهنمایی بشوند، یک چراغ در وجودشان هست، این چراغ از بیرون هم تغذیه می‌شود و باید هم در عمل، هم در فکر، انتخاب بکند. استفاده از ابزار خارجی برای هدایت؛ و اجرای عملی این مربوط به سیاست می‌شود، این‌جا دیگر وارد مدیریت جامعه می‌شود، وقتی که می‌خواهند جامعه را اداره بکنند، این قسمت جزء احکام حکومتی و احکام سلطانیه است.

Èدقیقآ سؤالم همین است، شما اگر این بحث را فرض بگیرید که عامل هدایت بیرونی فقط جنبه ارشادی داشته باشد، یعنی به شناخت عقل کمک کند که اراده در تصمیمش تقویت بشود تا مسیری را برود. در این صورت، به نظر من همه بحث ارشادی است. همچنان که عقل ارشادی است، به نظر شما آیا در این مسیر استثنایی هم وجود دارد؟

علل ارسال انبیاء طبق فرمایش

حضرت‌علی(ع)

آشکار نمودن گنج‌های نهفته در

باطن انسان از علل

ارسال انبیاء

بُعد مدیریتی و سیاست جامعه

برای اجرای عملی راهنمایی‌ها

ایجاد زمینه شناخت درست

توسط وحی

وجود عوامل فراوان در انسان

در عدم شناخت درست وحی

É حضرت علی(ع) علت ارسال انبیا را آشکار کردن پیام‌های نهفته در عقل بشری ذکر می‌کنند: «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته... و یثیروا لهم دفائن العقول»[24]  یعنی انبیا را یکی یکی

فرستادیم، تا از مردم وفای به عهدی را که در فطرتشان است، بخواهند و گنج‌های نهفته در باطن آنها را آشکار نمایند. آنجا که انبیاء اقدام به تأسیس حکومت می‌کنند، در عمل هم عواملی را برای اجرای عملی راهنمائیها و شناخت عقلی به‌کار می‌گیرند که به بُعد مدیریتی و سیاست جامعه برمی‌گردد.

Èمگر امکان دارد یا بناست که تک تک آدم‌ها عقلی داشته باشند، بعد یک راهنمای بیرونی به کمک انسان بیاید، برای نمونه، یک مثال فیزیکی می‌زنم، من یک چراغ قوه‌ای دارم که اگر بخواهم از راهروهای منزل بیرون بروم کمک نمی‌کند و باید از باتری دیگری استفاده بکنم که تقویت بکند، آیا وحی چیزی غیر از این انجام می‌دهد و تا اندازه‌ای زمینه شناخت را فراهم نمی‌کند؟

Éوحی زمینه شناخت درست را فراهم می‌کند. ولی ممکن است کسی بفهمد و یا حتی با فهم درست، بد انتخاب کنند و یا اصلا نفهمد.

Èچرا بد می‌فهمیم؟

Éعوامل فراوانی وجود دارد، یکی، جهل است. از اول اطلاعات ما کم بود. یعنی تقویت نشدیم، عقلمان در حالت ساده و راکدی باقی مانده که نمی‌توانیم تشخیص بدهیم، بخشی از مردم بی‌سوادند و یا پیام رسالت به آنها نمی‌رسد، یا اگر برسد باور نمی‌کنند و قدرت تشخیص کافی ندارند. خیلی عوامل هست، انسان‌ها همه مثل هم نمی‌فهمند، تفاوت فهم بشر

وجود تفاوت فهم در انسانها

اشتباه در فهم نوعی جهل

نیاز انسان به انبیاء در

مرحله تدوین قوانین

و احکام و اجرا

نیازمندی انسان‌ها در مقام

تطبیق و اجرا به رهبران دینی

زندگی اجتماعی انسان

بدیهی و قطعی است. راه صحیح، که صد راه نیست، برای همان یک راه صحیح صدگونه می‌توانیم بفهمیم؛ بنابراین قطعآ تفاوت فهم وجود دارد و این خیلی بدیهی است و منابع دینی هم کاملا این را تأیید می‌کنند که انسان دچار اشتباه می‌شود؛ یا نمی‌فهمد که دچار اشتباه می‌شود؛ پس اشتباه در فهم هم یک نوع جهل است.

Èدر این صورت، یک راهنمای بیرونی لازم است؟ شاید خواننده مجله ما این سؤال را مطرح بکند که اگر بناست انسان به اراده خود خیر و شر را انتخاب کند و وحی را هم شنیده باشد، وقتی انتخاب با خودش است، دیگر چه نیازی به این عامل بیرونی، مثلا تأسیس حکومت به دست انبیا، است؟ پاسخ حضرت‌عالی به این سؤال فرضی ما چیست؟

Éبر اساس بحث قبلی، به هر حال اگر انسان‌ها می‌خواهند براساس فطرت اصیل خود با هم زندگی کنند، هم در مرحله تدوین قوانین و احکام نیازمند انبیا هستند و هم در مرحله اجرا نیازمند رهبرانی هستند که آشنا به قوانین الهی باشند. بنابراین به تعبیر امام خمینی(ره) انسان‌ها در خیرخواهی و کمال جویی دچار خطای در تطبیق می‌شوند و به‌دنبال کمال موهومی می‌روند و آن را کمال حقیقی می‌پندارند و لذا انسان‌ها در مقام اجرا و تطبیق هم نیازمندند.[25]

 

اگر فرض کنیم انسانی در جنگل تنها بخواهد زندگی کند، بحث دیگری است که ما هنوز سراغ آن نرفتیم، فعلا در مورد جامعه انسانی حرف می‌زنیم، وقتی یک مجموعه انسانی زندگی می‌کنند، این مسأله تنها یک فرد نیست که بگوید من هرگونه فهمیدم همان‌گونه عمل می‌کنم و به کسی هم

لزوم مراعات مصالح همه

افراد در جامعه

همراه اسلام با حکومت

برای اداره جامعه

لزوم همراهی دین و عقل

در اداره جامعه

ربطی ندارد، خداوند به من عقل داده و قرآن را هم می‌خوانم و هر چه خواستم عمل می‌کنم؛ می‌خواهیم جامعه‌ای را اداره کنیم و مصالحمان به هم پیوسته است، خیر و شر جامعه به هم پیوسته است، کسی نمی‌تواند به تنهایی تصمیم بگیرد، یک مجموعه باید با هم کار کنند، در این جا ابهامی نیست که بخواهیم روی آن زیاد پافشاری کنیم. مجموعه‌ای که با هم زندگی می‌کنند حتمآ مصالح و منافع همه اینها در هم تأثیر دارد و باید به گونه‌ای عمل کرد که مراعات همه مصالح بشود.

È پس طبق نظر حضرت‌عالی، برای انسان‌ها نمی‌توان حکم واحدی در نظر گرفت، چون مجموعه‌ای ازخیر و شر هستند و برای شناختشان نیاز به وحی دارند، وقتی وحی آمد می‌توانند تصمیم دقیق خودشان را بگیرند یا این که بعضی باید نظرشان بر نظر بعضی دیگر حاکم باشد. یعنی عده‌ای که کمتر می‌فهمند باید تابع گروهی باشند که درک بیشتری دارند؟

É الان می‌خواهیم از دید اسلام حرف بزنیم، اسلام همراه با حکومت آمده با این ایده که جامعه را با معیارهایی که عقل و تعلیمات انبیا برای اداره آن لازم می‌دانند، اداره کند. تصمیمات فردی را در محدوده‌ای آزاد می‌گذارند، انسان‌ها برای خودشان می‌توانند تصمیماتی بگیرند، ولی آن جایی که به منافع اجتماعی برخورد می‌کند، حتمآ در یک مجموعه مقررات اجتماعی می‌گنجد که باید بخشی از این مقررات را عقلای قوم، تجربه ملت و تمرین‌ها به جامعه هدیه کند و بخش دیگر را هم دین باید تکمیل بکند، شاید این دو را نتوانیم از هم جدا کنیم، مواردی باید از دین گرفته شود، مواردی هم هست که عقل مستقل اقدام می‌کند، در این چارچوب اراده جمع حاکم است.

 

تشکیل حکومت طبق اسلام

حق همه مردم

هماهنگی عقل و انبیاء

عقل و قرآن از منابع اجتهاد

عقل و رسالت مکمّل همدیگر

شرایط مرجع بعد از امام در

مکتب تشیع

Èآیا منظورتان از «جمع»، اراده شریعت، شریعت شناسان و دین شناسان، هستند؟

Éما از اسلام نمی‌فهمیم که عده خاصی مأمورند که این کار را بکنند، «کلکم راع و کلکم مسؤل عن رعیته»[26]  همه مردم حق دارند حکومتشان را

خودشان تشکیل بدهند، چارچوبی هم برایشان تعیین شده که در آن چارچوب حکومت را اداره کنند.

È به نظر می‌رسد صحبت اخیر حضرت عالی کمی عدول از بحث قبلی است. ابتدا فرمودید که عقل انسان بالاصالة مصالح خود را درک می‌کند و الآن می‌فرمایید که یک چارچوب شریعتی هست که حتی عقل فردی و عقل بشری هم باید تابع عقل شرعی باشد.

É از اول هم گفتم عقل و انبیاء باهم هستند و معنایش این است که چارچوب شریعت با عقل همراه است.

È آن را چگونه توضیح می‌دهید؟

É ما بسیاری از مقررات اجتماعی را به وسیله عقل خودمان می‌فهمیم، تصویب قرآن و تصویب شریعت به عقلمان ارجاع داده است.

È چه قاعده‌ای وجود دارد که وقتی با عقلمان می‌فهمیم، قرآن هم به آن ارجاع داده است؟

É منابع اجتهاد ما یعنی قانون نویسی، عقل و قرآن است. در حقیقت سنت هم به قرآن مربوط می‌شود. این دو باید باهم کار کنند. لذا فرموده شد که: «ما حکم به العقل حکم به الشرع»[27]  اجماع هم از آن دو گرفته شده؛

پس عقل است و رسالت و این دو مکمل همدیگرند، در مکتب تشیّع فقط دوازده امام مشخص شده‌اند و برای بعد از آنها شرایطی را قرار دادند و گفتند شما خودتان بروید حاکم و مقرراتتان را با این شرایط تنظیم کنید.

 

وجود مسایل اصولی در اسلام

و عدم عدول از آنها

Èبله، چارچوب را از شریعت می‌گیرند بقیه‌اش چگونه است؟

Éخود انسان دارد عمل می‌کند.

Èیعنی در واقع حدود عدمی فعالیت‌شان را از شریعت می‌گیرد.

Éخیلی از این محدوده‌های نهی شده و طیف‌های گوناگون مانند عبادی یا اقتصادی یا حقوقی و جزایی که تعیین شده، همه‌اش عدمی نیستند. مسایلی تعیین کردند که اینها اصولی است که نمی‌توانیم از آنها عدول کنیم، ولی این همه‌ی زندگی ما نیست. بقیه‌اش را از عرف و تجربه و عقل و شرایط زمان و مکان و یا مجموعه اینها می‌گیریم.

Èاگر انسان‌ها در شرایط مساوی خلق می‌شوند و همه از استعداد مساوی برخوردارند، نابرابری‌های موجود در جوامع را چگونه باید تفسیر کنیم؟ این نابرابری‌ها ابعاد مختلفی دارند؛ برای مثال در ابعاد فرهنگی - همان‌طور که فرمودید - بعضی‌ها عاقل‌ترند، از سواد بیشتری برخوردارند یا نخبه هستند، در تعابیر دینی هم می‌گوییم بعضی‌ها نبی هستند، بعضی‌ها امام یا معصومند و بعضی‌ها این‌گونه نیستند؛ در عرصه‌های سیاسی نیز بعضی‌ها حاکم هستند و توانایی رهبری و اداره جامعه را دارند، بعضی‌ها این توانایی را ندارند. بحث قدرت را در جلسات آینده مطرح می‌کنیم. نابرابری‌های اقتصادی داریم که در بحث عدالت به آن خواهیم پرداخت. حال از زاویه خلقت به این بحث نگاه می‌کنیم، ما می‌گوییم اگر انسان‌ها همه مثل هم آفریده می‌شوند، این نابرابری‌ها و نیز استعداد اولیه و بحث خیر و شر را چگونه ترسیم کنیم؟ یا نه، در استعداد اولیه متفاوت آفریده می‌شوند که این نابرابری‌ها طبیعی

وجود تفاوت در آفرینش

انسانها

آفرینش زن و مرد با طبیعت

و هواهای مختلف

تأثیر شرایط طبیعی در

زندگی انسان

می‌شوند که باید فقط دنبال مکانیزم شناختش باشیم. چگونه بفهمیم بعضی‌ها با استعداد بیشتری آفریده شدند که حقشان به آنها داده شود و برخی دیگر با استعداد کمتری آفریده شدند؟ بحث آزادی هم مطرح می‌شود که چقدر آزادی داده شود. خود این بحث در عرصه‌های سیاسی تأثیرات سرنوشت سازی را می‌گذارد.

Éاگر از دید قرآن نگاه شود، ابتدا فقط دو انسان آفریده شدند که آن دو هم تفاوتهایی داشتند و بعدها وارد مسیر تکثیر نسل می‌شویم. در همان طبقه اول، یعنی فرزندان بی‌واسطه آدم و حوا، تفاوت وجود داشته است. هابیل و قابیل هم تا آن جایی که تاریخ بشر به یاد دارد این‌گونه خلق شدند. به منابع دینی که مراجعه می‌کنیم - البته منبع معتبر دیگری نداریم - آن هم که نمی‌گویند مساوی آفریده شده‌اند؛ از آن روز اول که آدم و حوا خلق شدند، مختلف آفریده شدند، زن و مرد با طبیعت و هواهای مختلف آفریده شدند. نسل بعد از آدم و حوا یعنی هابیل و قابیل با هم اختلاف داشتند و قابیل، هابیل را کشته است. فکرشان هم با هم اختلاف داشت؛ البته این که در مقررات اجتماعی، انسان‌ها در شرایط مختلف و با قیود و شروط و محدوده‌های خاص حقوق مساوی دارند، بحث بعدی است؛ فعلا شما صحبت از جهان‌بینی و آفرینش انسان می‌کنید. خداوند آدمی را با همسرش آفرید و بعد اینها زاد و ولد کردند و مرتب اضافه شدند. از ظاهر قرآن این‌گونه استفاده می‌شود. اولا، از اول آنها با هم مساوی نبودند، زن و مردشان با هم فرق داشتند؛ ثانیآ، در همان سیر شرایط طبیعی زندگی، تأثیر خود را برجای می‌گذارد و تحت آن شرایط، دائمآ استعدادها، ظرفیت‌ها و موانع پیش روی انسان اثر گذاشتند و مسیر سرنوشتش را عوض کرده‌اند. البته عدالت خداوند، بحث دیگری است.

 

تعبیر حضرت نوع(ع) از

خلقت انسان

شرایط طبیعت باعث

اختلاف در انسانها

وابستگی سرشت انسان

به خویش

Èمنظور اصل خلقت است، تبعات بعدی بحث دیگری است.

Éعدالت خداوند شرایطی را درست می‌کند که برای همه برخوردها عادلانه باشد، بعدها اختلافات طبیعی، اختلافات دیگر را زیاد کرد. تعبیر حضرت نوح که خیلی جلوتر از همه بوده است. «مالکم لاترجون لله و قارا و قد خلقکم اطوارا»[28]  ممکن است این آیه را چند جور تفسیر کنند؛ وقتی

خداوند از تنوع صحبت می‌کند که خداوند شما را چگونه خلق کرده، حضرت نوح آن را جزء ادله خداشناسی مطرح می‌کند.

È آیا نابرابری‌های مختلفی که وجود دارد، طبیعی است؟

É بله، طبیعی است، انسان در طبیعتی زندگی می‌کند که شرایط گوناگون آن انسان‌ها را از بدو آفرینش تا پایان زندگی.مختلف می‌کند.

È پس ما از اختلافات به سبب شرایط محیطی و عوامل مادی صحبت می‌کنیم. ابن‌سینا هم می‌گوید انسان‌ها وقتی که درگیر فعالیت می‌شوند، خصایص متفاوتی را پیدا می‌کنند، آیا همه اینها عرضی است؟

É این اختلافات قطعی است. از قرآن هم استفاده نمی‌شود که از اول تا قیامت همه مثل هم پیش بروند. از همان‌لحظه اول پیداست که سرنوشتشان را به دست خودشان داده است. «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»[29]

یعنی ای بنی‌آدم! هر طور عمل کردید، همان‌گونه پاداش می‌بینید.

Èبه نظر شما آیا ما نابرابری را در مقدمات اصلی انسان مثل عقل، هوش و غیره نمی‌بینیم؟

Éاولین لحظه‌ای که ما محکوم به شرایط طبیعی شدیم، مختلف و متفرق و گوناگون شدیم.

 

شرایط طبیعی باعث نابرابر

شدن انسانها

تفاوت شرایط باعث تفاوت

انسانها

لزوم رعایت اعتدال در

بحثهای سلیقه‌ای

Èطبق این نظر در واقع خداوند انسان‌ها را نابرابر قرار داده است، این‌گونه نیست؟

Éشرایط طبیعی، انسان‌ها را نابرابر می‌کند.

Èاگر این‌گونه هست، در واقع همه انسان‌ها قوای درونی شناختی را به طور مساوی دارند.

Éبعد از نسل اول، در نسل‌های بعدی این‌گونه نیست، همان‌ها هم تحت تأثیر قرار می‌گیرند، یک بچه وقتی که در شرایطی به دنیا می‌آید، با یک بچه دیگر در شرایط دیگر حتمآ مساوی نیست، استعداد، رشد و خیلی عوامل سرنوشت ساز در وجودشان متفاوت است.

Èدر واقع برخی قوای عقلی و فکری‌شان کمتر است، حضرت عالی این کمتر بودن را می‌پذیرید؟

Éبله، شرایط طبیعی اینها را کمتر کرد.

Èدر حوزه سیاسی هم باید تابع کسانی باشند که درک بیشتری دارند، این را هم می‌پذیرید؟

Éوقتی رسیدیم به بحث سیاست آنجا خواهیم گفت که باید چه کار کنیم؟ الان بحث از جامعه‌ی با افراد گوناگون، خواسته‌های گوناگون، سلیقه‌های گوناگون، مقدار درک گوناگون، احساسات گوناگون و صدها اختلاف است. در واقع ما با چنین موجودی مواجهیم و می‌خواهیم این را اداره کنیم، می‌خواهیم جامعه این انسان‌ها اداره شود و خوب اداره شود، الان بحث است که چگونه بر این اختلافات فایق شویم که به کسی ظلم نشود و حق و استعداد کسی هدر نرود و از این اختلافات به نفع بشریت استفاده شود؟

 

تکلیف انسانها در

تأثیرگذاری وضع زندگی

وابستگی تکلیف انسان

به میزان فهم

اهل حل و عقد یکی از مراجع

تصمیم‌گیری

بحث کلی امر به معروف و نهی

از منکر در قرآن و مخاطبان

خاص آن

È ما با این سؤال مواجهیم که جامعه متنوع را چگونه اداره کنیم و یا این سؤال مطرح می‌شود که جامعه متنوع چگونه نظم سیاسی خود را درست کند؟ به نظر شما کدام سؤال مهم‌تر است؟

É هر دو سؤال مهم است، چون اولا، خود افراد جامعه مکلفند در وضع زندگی‌شان تأثیر گذار باشند. ثانیآ همان خدایی که آن عقل را داده و آن‌را نیازمند به راهنمای خارج از وجودش کرده چگونه به آن کمک کند که به اهداف آخرینش برسد.

È فرض این بود که خیلی‌ها نمی‌فهمند.

É در حد فهمشان کار می‌کنند. تکلیف هم به میزان فهم بستگی دارد؛ ثانیآ، کسانی که به هر دلیل امکانات بیشتری دارند و بهتر از دیگران می‌توانند کار بکنند، تکلیف مضاعف دارند.

È منظورتان همان اصطلاح قدیم «اهل حل و عقد» است؟

É اهل حل و عقد را بیشتر در جایی مطرح می‌کنند که می‌خواهند تصمیم بگیرند، مرجعی را تعیین می‌کنند، یعنی اگر مشکلی درباره مرجع تصمیم‌گیری داشتند، اهل حل و عقد یکی از مراجع تصمیم‌گیر هستند. این هم جریان سیالی است، جریان ثابتی نیست. در هر جامعه‌ای به ادله مختلفی ممکن است بعضی قدرت حل و عقد جامعه را داشته باشند؛ آن هم شرایط مختلفی دارد، از قبیل حیثیت، سواد، اطلاعات، امکانات، مقبولیت که اینها شرایط ثابتی نیست که آدم بتواند هر جایی یک شکل ظاهر شود، مثلا وقتی که قرآن امر به معروف و نهی از منکر را که یک بحث کلی است، مطرح می‌کند، باز مخاطبان خاصی دارد.

È همه نیستند؟

تکالیف انسانها بر اساس

فهم و درک

تنوع انسانها از لحاظ

استعداد و فهم

É همه نیستند، «لم‌تعظون قومآ الله مهلکهم او معذبهم عذابآ شدیدآ»[30]

مخاطب این آیه همه نیستند و یا «و لتکن منکم امة، یدعون الی الخیر»[31]

یعنی از امت شما یک جمعی بیاید که این کار را بکند و یا «فلو لانفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی‌الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا»[32]

 

این‌گونه آیات در قرآن خیلی فراوان است و این امر روشنی است؛ بالأخره کسانی هستند که شرایط روزگار به آنها این وضع را داده که می‌توانند برای هدایت جامعه اقداماتی بیشتر از افراد عادی بکنند که آنهاتکلیف بیشتری دارند.

Èبهتر است بین تنوع وتفاوت و نابرابری فرق قائل شویم. از آیات قرآن و روایات تنوع و تفاوت بین انسان‌ها فهمیده می‌شود، نه نابرابری بین آنها. اگر ما تنوع را مطرح می‌کنیم، برای این است که اگر جامعه بخواهد اداره شود، به ناچار و ضرورتآ انسان‌ها باید متنوع خلق شوند.

Éبرای راحت کردن خودتان، این حرف را می‌زنید، ولی واقعیت این نیست.

Èآیا تبعاتش فرق می‌کند؟

Éتبعاتش فرق می‌کند، چون آنها مساوی نیستند. لذا ناچاریم تبعات آن را بپذیریم. فرض کنید از لحاظ استعداد و فهم متنوعند، یعنی فردی مسائل جغرافیا را و دیگری مسائل تاریخ را و کس دیگری مسائل طبیعی را خوب می‌فهمد، این‌گونه نیست، بعضی‌ها خیلی هوشمند و همه چیز را می‌فهمند، عده دیگر چیزی نمی‌فهمند. ممکن است ذاتشان استعداد داشته باشد. ولی در اثر شرایط طبیعی خیلی متفاوت شده‌اند، مثل هم نیستند.

 

برده‌داری کاری از

روی ستم و انحراف انسان

عامل برده‌داری، سوءعملکرد

انسان

خلق سنن و قوانین حاکم بر

طبیعت توسط خداوند

Èاگر نابرابری را قبول بکنیم، یکی از تبعاتش این می‌شود که برخی انسان‌ها برده خلق شده‌اند.

Éنه، برده‌داری کاری است که انسان باستم یا انحراف از حق در عالم واقع انجام داده است. در حالی که آنها برده خلق نشدند. این که کسی فرمان بدهد و دیگری فرمان ببرد، در قرآن هم هست که این اتفاق می‌افتد، «... لیتخذ بعضکم بعضآ سخریا»[33]  بعضی می‌گویند معنای آیه این است که

مسیر طبیعی‌اش این‌گونه می‌شود. ولی خدا این را نخواسته است.

È جناب استاد، این؛ «جلعناه عبدآ مملوکآ لایقدر علی شیء» عین جبر نیست؟

É آیه اینگونه است : «ضرب الله مثلا عبدآ مملو کالا یقدر علی شئی» معنای آیه نیست که خدا قرار داده است. بلکه این است که چنین واقعیتی در جامعه بشری پیش آمد که عامل آن سوء عملکرد خود انسان‌هاست. این بحث جزء بحث‌های قدیم بوده که بعضی‌ها می‌گویند جبر است؛ مسیر طبیعت است که به این‌جا می‌رسد، ولی حرف درست این است که این نابسامانی‌ها چیزی نیست. بلکه معلول سوءانتخاب و سوءعمل خود انسان‌هاست. خداوند که نخواسته این‌گونه شود؛ خداوند سنن و قوانین حاکم بر طبیعت را خلق کرده، یعنی اگر کسانی به ویروسی خاص آلودگی داشتند و با هم ازدواج کردند، بچه‌شان معلول می‌شود، این قانون طبیعت است، این قانون را خداوند قرار داده، البته ما موظفیم کشف کنیم تا به این راه نیفتیم و نگذاریم بچه‌هامان معلول بشوند، بشر می‌تواند، چنین کند. برایش محال نیست، ولی مسایلی هست که ما وارث ندانم کاریهای دیگران هستیم.

 

عدم مساوی آفریده

شدن انسانها

تفاوت در خلقت انسان

Èاز بحث شما، این گونه فهمیدم که شما بین یک امر اجتماعی و یک امر طبیعی تفاوت قائل می‌شوید، به طور مثال بردگی و از این قبیل مسائل را امری اجتماعی می‌دانید، منتها بحث من این است که ما چرا به نوادر زندگی انسان‌ها توجه می‌کنیم؟ در حالت معمولی، تفاوت بین انسان‌ها بسیار اندک است. ممکن است یک نفر نابغه و یک نفر هم دیوانه و مجنون و از کار افتاده باشد اما ما از انسان معمولی و متداول صحبت می‌کنیم، آن‌جا چه تفاوتی می‌کند؟

Éبسیاری از مردم شبیه به هم و نزدیک به هم هستند؛ شما سؤالتان این بود که آیا مساوی آفریده شدند؟ ما می‌گوییم نه، مساوی نیستند، با هم اختلافاتی دارند، مثلا این فرد این مزیّت را دارد و فردی دیگر مزیّت دیگری دارد، این تنوعی که ایشان مطرح می‌کنند، تنوع وجودی‌شان است، ولی تحت شرایطی با اختلاف دارند، این‌گونه نیست که یکی باشند. صحبت من هم از حل اختلاف است و بنا ندارم روی نوادر تکیه کنم.

Èیعنی اکثرِ معمولِ انسان‌ها با هم تفاوت دارند؟

Éحتمآ تفاوت دارند، در آنها نابرابری هست، ممکن است یکی کمتر، یکی بیشتر، یکی یک مزیت، دیگری دو مزیت داشته باشد. تفاوت‌هایی هست و مساوی مساوی نمی‌بینیم.

Èجمع بندی بحث را خدمت شما عرض می‌کنم، اگر خواستید نکاتی را اضافه بفرمایید، حاضریم بشنویم. در بحثمان چند نکته مهم داشتیم: نکته اول این بود که آفرینش انسان‌ها به گونه‌ای است که خیر در آن اصل است، یعنی ذاتآ همه خیّر آفریده می‌شوند، شر یک امر عدمی و بنابر یک نظریه عارضی، است، نکته دوّم اینکه عدم تساوی را هم پذیرفتیم. در تعابیر حکما هم داشتیم که «لو

وجود اختلاف، تفاوتها و

نابرابری‌ها و تنوع‌ها

در انسانهای یک جامعه

تفاوت مسؤولیت افراد

تساوی الناس لهلکو جمیعآ». بعضی از این نابرابری‌ها اجتماعی است و درست نیست و بعضی‌ها طبیعی است، شناخت اینها خیلی کار دشواری است، مخصوصآ از نظر تأثیر در بحث عدالت یا بحث آزادی.

اما امروز بحث پلورالیسم هم مطرح است، اگر بپذیریم که تنوع یا اختلاف یا نابرابری هست، آن وقت باید ببینیم چه حدّی از تکثّرگرایی را می‌پذیریم. در ادامه احزاب و مدل‌های مختلف حکومتی و آزادی انسان‌ها مورد بحث قرار می‌گیرد و همچنین بحث تفکیک حوزه‌های خصوصی انسان‌ها از حوزه‌های عمومی مطرح می‌شود.

Éیک نکته را به خاطر رفع یک شبهه اضافه می‌کنم که؛ این اختلافات را پذیرفتیم، این‌جا بحث فلسفی داشتیم و گفتیم واقعیت وجودی ما این‌گونه است، یعنی این مقدار اختلاف و تفاوت‌ها یا نابرابری‌ها و تنوع‌ها هست، امّا اینها انسان‌ها را به حدی نمی‌رساند که بتوانند از مزایای اجتماعی ویژه‌ای برخوردار شوند، وقتی که بخواهیم نظام اجتماعی را طراحی کنیم، این اختلافات در حقوق انسانی، عمومی و اجتماعی که این افراد دارند، هیچ اثری ندارد، ولی در مواردی هم اثر دارد. در جاهایی که متفاوت است، مقررات اجتماعی هم متفاوت است.

Èبه تعبیر دیگر شاید بتوانیم بگوییم مسؤولیت کسانی که از نعمت بیشتری برخوردارند، بیشتر است.

Éحتمآ این‌گونه می‌شود. وقتی که یک نفر به هر دلیل - یا خودش نعمتی را بیشتر کسب کرده یا تاریخ به او داده یا ارث برده یا شرایط طبیعی او را به این‌جا آورده است - یک‌نوع برجستگی پیدا کرده است، در این جا مسأله

پستی و بلندی و تنوع‌ها

از ضرورتهای زندگی اجتماعی

لزوم برقراری عدالت و

مراعات حقوق برای رسیدن

به جامعه بهتر

زکات نعمت و مسؤولیت خاص و نظایر اینها پیش می‌آید. پستی و بلندها، تنوع‌ها، یک ضرورت زندگی اجتماعی هستند که خداوند در طبیعت قرار داده است و برای همین جامعه متفاوت، مقررات مناسب آن را قرار داده است که ما باید با عدالت و با مراعات حقوق و با استفاده از استعدادها به یک جامعه بهتر برسیم، من این را عیب جامعه نمی‌دانم. چون خداوند این‌گونه مخلوقی را می‌خواست. والّا خداوند می‌توانست بشر را هم مثل ملایکه دارای قوای طبیعی تغییرناپذیر، خلق کند.

È با تشکر و سپاس فراوان از اینکه به سؤالات ما پاسخ دادید.

É موفق باشید.

 

[1] . سوره مبارکه شمس (91)، آیه 8.

 

[2] . سوره مبارکه انسان (76)، آیه 3.

[3] . بحارالانوار، ج78، ح9.

[4] . سوره مبارکه بقره (2)، آیه  30

[5] . سوره مبارکه انبیا (21)، آیه 73.

[6] . سوره مبارکه بقره (2)، آیات 30 و 31 و  32

[7] . سوره مبارکه انسان (76)، آیه  2

[8] . سوره مبارکه شمس (91)، آیه 8.

[9] . سوره مبارکه انسان (76)، آیه 2.

[10] . سوره مبارکه انسان (76)، آیه 3.

[11] . سوره مبارکه بقره (2)، آیه 213.

[12] . سوره مبارکه طه (20)، آیه  117

[13] . سوره مبارکه اعراف (7)، آیه 19 و سوره بقره (2)، آیه  35

[14] . بحارالانوار، ج1، ص 137.

[15] . سوره مبارکه بقره (2)، آیه 213.

[16] . سوره مبارکه روم (30)، آیه 30.

[17] . مطهری، مرتضی، فطرت، ص 28.

[18] . نهج‌البلاغه، خطبه 110.

[19] . سوره مبارکه انشقاق (84)، آیه 6.

[20] . اصول کافی، ج2.

[21] . اصول کافی، ج10، ص 13.

[22] سوره مبارکه مائده (5) آیه 103، سوره مبارکه عنکبوت (29)، آیه 63 و سوره مبارکه حجرات (49)، آیه 4.

[23] سوره مبارکه بقره (2)، آیه 256.

[24] نهج البلاغه، خطبه 110.

[25] . برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به: امام خمینی، چهل حدیث، ص 157 و 158.

[26] عوالی اللائی، ج1، ص 129، فصل هشتم یا مکارم الاخلاق، ص 265، فصل هشتم.

[27] یکی از قواعد مهم اصول فقه است.

[28] . سوره مبارکه نوح (71)، آیه 14.

[29] . سوره مبارکه رعد (13)، آیه 11.

[30] . سوره مبارکه اعراف (7)، آیه 164.

[31] . سوره مبارکه اعراف (7)، آیه 104.

[32] سوره مبارکه توبه (9)، آیه 122.

[33] . سوره مبارکه نحل (16)، آیه 71.