È در جلسه قبل به نامه مهم شما به حضرت امام رسیده بودیم که راجع به آن نامه و صحبتی که در محضر امام داشتید، بحث مفصلی فرمودید که بعد از آن، امام حرکت جدّی خود برای حذف بنیصدر را آغاز کردند. تا قبل از آن سکوت کرده بودند و با تبلیغاتی که خود بنیصدر و بعضی از اعضای بیت حضرت امام داشتند، در بیرون به گونهای القا شده بود که حضرت امام طرفدار آن گروه هستند و شما را تأیید نمیکنند. نکتهای که در نامه بود، این بود که احتمالا امام تحت تأثیر اطرافیان قرار گرفته بود. این حرفی است که همان موقع مخالفین شما به شما نسبت میدادند که سران حزب جمهوری حضرت امام را کانالیزه کردند و به سمت اهداف خودشان میکشند. بعدها این اتهام را دیگران به امام زدند که از طریق افراد خاصی تحت تأثیر قرار داشت. این مطالب در خاطرات آیتاللّه منتظری آمده است. بخصوص در سال آخر، بیانیهها و حرفهای مهمی از امام صادر شد که سرنوشت انقلاب به آن گره خورده است و هنوز برای انقلاب مدرک و سند است. متأسفانه در این اسناد تشکیک شد. در این حوادث حاج احمد آقا متهم درجه اول بودند که پیامها را از طرف امام نوشتند و صادر کردند. ضمن اینکه ما در خاطرات سال 62 شما جملهای میبینیم که حضرت
قاطعیت امام در مسایل
مورد قبول و اعتقادات
نمونههایی از
قاطعیت امام(ره)
اعتقاد مبارزان مذهبی
به ولایت رهبری
امام بعضی از آقایان را امر به توبه کردند، چون حاج احمد آقا را به عمل خودسرانه متهم کردند. خوب است به مجموعه این اتهامات پاسخ دهید. چون اگر مدارک و اسناد مربوط به امام زیر سؤال برود، در واقع همه انقلاب زیر سؤال است. در ضمن درباره نامه حضرتعالی به امام هم توضیح دهید. چه شده بود که شما به این نتیجه رسیده بودید یا احتمال دادید که امام هم تحت تأثیر هستند؟
É بسماللهالرحمنالرحیم، اولا شخصیت امام یک شخصیت ممتاز بود که نفوذ در ایشان کار آسانی نبود. در مسایلی که خودشان قبول داشتند، حقیقتآ قاطع بودند و در مقابل، اگر کسی حرفی داشت و میتوانست بزند، حقیقتآ آمادگی داشتند که بشنوند. با قاطعیتی که داشتند، اگر کسی میتوانست در مسایل با استدلال ایشان را قانع کند، با همان شجاعت برمیگشتند. این جزو ویژگیهای شخصیتی امام بود. یکی از ادله ارادت شخص من به امام همین ویژگی بود. میدانستم ایشان در عقایدشان خیلی قاطع هستند و در برگشتن از عقایدشان آمادگی دارند. نمونه آن جلسهای بود که در پایان جلسه قبل گفتم.
جلسهای که پنج نفری بودیم. درباره قضایای آقای بنیصدر بود. فکر میکنم امام گفته بودند که جامعه مدرسین بیانیه بدهند. ما مطلع شدیم و به اعضای جامعه مدرسین گفتیم: «بیانیه خود را منتشر نکنید تا ما به قم بیاییم و امام را قانع کنیم.» به نظر ما آن موقع آن بیانیه مصلحت نبود.
در سفر بعدی همان جمع ما در همان اطاق با امام ملاقات کردیم و گفتیم که دکترها میگویند باید در تهران باشید که جمع ما مسؤولیت این کار را به عهده گرفت. زمستان بود و برف میآمد. با آن حالت حرف ما را قبول نکردند. مسئله دوم عقاید خودمان بود. واقعآ به ولایت رهبری ایمان داریم.
مقبولیت اصل
«النصیحه الائمه المسلمین»
عقیده قلبی حاج احمد آقا
به مساله رهبری
نارضایتی امام از
اقدامات آیت الله منتظری
این را یک حرکت سیاسی نمیدانیم. جمع ما اینگونه فکر میکردیم که رهبری یک رکن اساسی و بنیانی در نظام اسلامی است. شرعآ به خودمان اجازه نمیدادیم که کانال درست کنیم تا افکار رهبری را کنترل نماییم. فکر میکردیم این رهبری هستند که جامعه را کنترل میکنند.
البته اصل «النصیحه لائمهالمسلمین» را قبول داشتیم و اگر نظری داشتیم، به امام میگفتیم. یعنی گفتن را برای خود تکلیف میدانستیم. با این حال نظر امام برای ما مهم بود. این اندیشه در مذاکرات و سخنرانیها و در این نامه من موج میزند. بنابراین هیچ وقت - در زمان مبارزه، زمانی که در نجف بودند، وقتی که برگشتند و سالهای بعد از آن - به فکر نبودیم که امام را کانالیزه کنیم. اصلا این را حرام میدانستیم. در مورد احمد آقا هم بگویم که ایشان واقعآ به رهبری عقیده داشت. البته چون به امام نزدیکتر بود - ما باید وقت میگرفتیم و میرفتیم - برایش آسانتر بود که حرفهایش را به امام بزند یا حرفهای ما را بگوید که میگفت. اگر بگوییم احمد آقا بیشتر از دیگران با امام ارتباط داشت، درست است. اما اگر بگوییم به قصد کانالیزه کردن امام عمل میکرد، قبول ندارم. اینکه آیتاللّه منتظری مینویسند، درست نیست. حتی قضیه در مورد خودشان کاملا برعکس است. از اولین باری که امام در حضور ما علیه آیتاللّه منتظری اوقات تلخی کردند، با این کار مخالف بودیم. شوکه شده بودیم.
در جلسهای که سران سه قوه، احمد آقا و مهندس موسوی در خدمت امام بودیم، امام حرف تندی علیه آیتاللّه منتظری زدند. در آخر جلسه آیتاللّه خامنهای به امام گفتند: «شما ما پنج نفر را ملزم کنید که این حرف را بیرون نگوییم.» امام هم گفتند: «این حرف را بیرون نگویید.»
È زمان این جلسه کی بود؟
اصرار مبارزین مذهبی
بر علنی نشدن تضاد امام(ره)
با آیت الله منتظری
تلاش مسؤولان عالی رتبه
نظام برای حفظ موقعیت
آیت الله منتظری
اصل جریان نامه 6 1
شرح کامل جلسه سران در
حضور امام (ره)
Éاولین باری بود که امام علیه آیتاللّه منتظری حرف بدی شنیدیم. بعد از رفتن بنیصدر و در سالهای ریاستجمهوری آیتاللّه خامنهای بود. هنوز اختلاف آیتاللّه منتظری و امام بروز نکرد هبود. در موارد دیگری هم امام علیه آیتاللّه منتظری حرف میزدند و ما از ایشان خواهش میکردیم که فعلا این حرفها علنی نشود. پیش آیتاللّه منتظری میرفتیم و از ایشان میخواستیم که کوتاه بیایند.
زمانی که مسئله سید مهدی هاشمی بغرنج شده بود، به آیتاللّه منتظری گفتم: «موافقت کنید که ایشان را به عنوان سفیر به جایی بفرستیم. چون امام و خیلیها نسبت به او سوءظن داشتند. مطمئنآ فتنه میشود.» بعدها ایشان گفتند که آنها با دید منفی نسبت به سید مهدی هاشمی چنین پیشنهادهایی میدادند، در حالی که ما با نهایت دلسوزی میخواستیم ایشان را سفیر کنیم تا از این خطرات نجات پیدا کند و در معرض دید نباشد.
در آخرین جلسهای که درباره آیتاللّه منتظری خدمت حضرت امام رسیده بودیم، امام تصمیم گرفته بودند، ایشان را عزل کنند. همان نامه معروف 6/1 است که بعضیها شک کردند. روز قبل احمد آقا این نامه را در مجلس به من داد و گفت: «شما و آیتاللّه خامنهای این نامه را به آیتاللّه منتظری بدهید.» آیتاللّه خامنهای هم آن روز در مشهد بودند. به ایشان تلفن کردم که زود بیایید. چون مشکل داریم. جلسه خبرگان هم میبایست فردا برای عزل ایشان برگزار میشد. آیتاللّه خامنهای آمدند و آیتاللّه مشکینی، آیتاللّه مومن و آیتاللّه امینی هم به عنوان هیأت رئیسه خبرگان آمدند و به اضافه آیتاللّه موسوی اردبیلی جلسهای در دفتر من تشکیل شد.
اولین مسئله این بود که من و آیتاللّه خامنهای گفتیم: «ما این نامه را نمیبریم. مگر اینکه امام به ما دستور بدهند که حتمآ شما ببرید.» چون امام
دلایل نبردن نامه امام(ره)
به آیتالله منتظری
قاطعیت امام در تصمیم
عزل آیت الله منتظری
پیام نیمه شب امام درباره
انتشار نامه عزل بنیصدر
که به ما نگفته بودند. احمد آقا گفته بود. گفتیم: «باید از خود امام بشنویم. ثانیآ این نامه است و هر کس میتواند ببرد. چرا ما دو نفر ببریم؟» بنابراین نامه را نبردیم و امام هم وقتی حرف ما را شنیدند، گفتند: «درست است، شما نبرید.»
پس با آن قاطعیت، وقتی منطق ما را شنیدند، گفتند: شما درست میگویید. آن نامه را به رادیو داده بودند که بخوانند. شاید یکی از مواردی که میگویند ما امام را کانالیزه میکردیم، اینجاست. ما از امام خواهش کردیم که فعلا این نامه را نخوانند. حاج احمد آقا به ما اطلاع داده بود که نامه را به رادیو دادند. به من تلفن کرد که بیایید کمک کنید تا فعلا نخوانند. به رادیو گفتیم فعلا نخوانید تا بحث کنیم. قرار بود نامه بعدازظهر خوانده شود. شب که خدمت امام رفتیم، خیلی بحث کردیم. هر پنج نفر - و بیشتر از همه من - بحث کردیم و امام قانع نشدند. فقط پذیرفتند که نامه را امشب از رادیو نخوانند. ولی از مواضع خود کوتاه نیامدند. ما در آن جلسه نتوانسته بودیم امام را قانع کنیم. من خیلی ناراحت بودم. جزو جلسات خیلی سخت من با امام است.
امام فهمیدند که من به شدت ناراضی میروم. همسایه امام بودم. نزدیکیهای سحر دیدم کسی زنگ میزند. به در خانه رفتم و دیدم حاج عیسی مستخدم امام یا مستخدم دیگری است و گفت: «امام گفتند تو دیشب از جلسه ناراحت رفتی، خواستم زود به شما خبر بدهم که پیشنهاد شما را پذیرفتم و این نامه را منتشر نمیکنیم و برای آیتاللّه منتظری پیغام جدیدی میدهیم.» ظاهرآ برای نماز شب بیدار شده بودند که مستخدم را به منزل ما فرستادند.
روابط ما اینگونه بود. نمیخواستیم امام را کانالیزه کنیم. در جاهایی که
پایبندی مسؤولان به
ولایت رهبری
اصرار حاج احمد آقا
بر مستند کردن
دستورات امام(ره)
حضور همیشگی اعضای
بیت امام نزد امام(ره)
میتوانستیم، حرف خود را به امام میزدیم. تصمیم با ایشان بود و تکلیف ما هم این بود که به ولایت پایبند باشیم. احمد آقا هم به جز امتیاز دسترسی بیشتر به امام، مثل ما بود و همانطور که شنیدید در مسئله آیتاللّه منتظری هم برعکس بعضی از ادعاها تلاش ما در جهت حفظ آیتاللّه منظری بود که تا حدّی هم موفق شدیم.
È اشکالی که این روزها مطرح میکنند، این است که پیامهای سالهای آخر عمر امام، مثل پیام به حج، قطعنامه و پیام به روحانیت را حاج احمد آقا نوشت. این شبهه خیلی سنگین است.
É همه اینها دروغ است. من این چیزها را خیلی خوب میدانم. رابطه حاج احمد آقا با امام اینگونه بود که اگر امام میدیدند که احمد آقا چیزی را به امام نگفتند و یا نخواستند بگویند و به اسم امام مطرح کرده باشند، از احمد آقا نمیگذشتند. حتّی کارشان به حدّی دقیق بود که - بارها در جلسات ما تکرار شد - امام شفاهی دستوری به احمد آقا میدادند و ایشان میگفت: «بنویسید» تا اگر روزی مشکلی پیش بیاید، مستند باشد.» یعنی از امام نوشته میگرفت تا در آینده چنین مسایلی که الان مطرح میکنند، پیش نیاید.
È درباره نامه خودتان توضیح دهید که نوشتید: «شما تحت تأثیر هستید.»
É کسانی مثل آقایان پسندیده یا حسین خمینی و اشراقی در بیت حضرت امام بودند که همیشه مسایل آنها را مطرح میکردند. نگرانی ما بر عکس ادعای آنها بود. اگر کسی میتوانست امام را کاتالیزه کند، اینها بودند. همیشه در منزل امام بودند. ما با وقت میرفتیم و نوعآ جلسات ما ضبط میشد و حاج احمد آقا بود. کمتر جلسهای بود که تنها باشیم. مگر اینکه خودمان میگفتیم
درد دل با امام(ره)
داستان دو میثاق
با بنی صدر
کارشکنیهای بنیصدر
در نقض میثاقها
خصوصی باشد. فکر میکنم برای من یک بار هم پیش نیامد که به امام بگویم هیچ کس نباشد. چون چنین جلسهای را با ایشان نداشتم، ولی آنها دائمآ در خدمت امام بودند. بعید میدانم نظر من چنین باشد.
Èلحن شما از گلایه تندتر است. در واقع اعتراض است که شما سکوت کردید و ما برای اهداف شما در میدان مبارزه کردیم و الان شما هر دو طرف را نصیحت میکنید.
Éاعتراض نبود، درد دل با کسی بود که با همه وجود او را دوست داشتیم. در آن مقطع وقایع عجیب و غریبی اتفاق افتاده بود که به جز عدهای معدود، هیچ کس خبر ندارد.
Èگفتن این وقایع پس از حدود 20 سال خیلی خوب است.
Éبه خاطر فشاری که حضرت امام داشتند و خودمان هم میخواستیم مسایل خود را با بنیصدر حل کنیم، دوبار با بنیصدر میثاق هماهنگی و وحدت نوشتیم. همه ما امضاء کرده بودیم و امام هم هر دو متن را خوانده و قبول کرده بودند. یک بار بعد از سخنرانی 14 اسفند و در جریان انتخابات مجلس نوشتیم که چند بند داشت. بنیصدر هم گفته بود مسئله حل میشود. مسئله شهید آیت پیش آمد و آن میثاق به هم خورد. دوباره در منزل شهید باهنر پنج شش ساعت نشستیم و میثاق دیگری نوشتیم که این اتفاقات تکرار نشود. بر اساس میثاق دوم کسی حق نداشت در رسانهها علیه طرف مقابل حرف منفی بزند. این میثاق هم با سخنرانی بنیصدر در 17 شهریور نقض شد. امام هم در جریان همه امور بودند. میدیدند ما کوتاه میآییم و بنیصدر تجاوز میکند. امام این کارها را بیشتر به حساب اطرافیان بنیصدر مثل منافقین و ملیگراها میگذاشتند. به هر حال بهتر است شما عبارت نامه مرا بخوانید تا منظور روشن شود.
تاثیر تبلیغات در
اندیشههای انسانها
مراعات وضع
جسمانی امام(ره)
Èاین نامه در اول خاطرات سال 60 یعنی کتاب «عبور از بحران» است. در بند 8 نامه آمده است: «این جانب که جناب عالی را مثل جانم دوست دارم و روی زمین کسی را صالحتر از شما سراغ ندارم، گاهی به ذهنم خطور میکند که تبلیغات و ادعاهای دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را که از ویژگیهای شما در هدایت انقلاب بوده، در موارد فوقالذکر ضعیفتر از گذشته نشان میدهید.»
Éاین همان است که میگویم. این کانالیزه هست. نشان از تبلیغات طرفهای مقابل است. بالاخره اجتهاد آدم در فضاهایی که درست میکنند، تحت تأثیر قرار میگیرد.
آنها حزب را انحصارگرا معرفی میکردند و در مواردی مرتب به امام گزارش میدادند. منظورم این مسایل بود. کسانی بودند که دائمآ امام را میدیدند. امام هم آن موقع مریض بودند و ما هم نمیخواستیم این مسایل را به امام بگوییم. درست نبود که مسایل هیجانآور را با ایشان مطرح کنیم. این جمله اصلا بحث کانالیزه کردن را نمیرساند.
Èاز نظر ما فصل اول گفت و گو تمام شد و فقط جمعبندی شما لازم است. میخواهیم در ضمن جمعبندی نکاتی را که تا بحال در جایی نگفتید، بفرمایید. منظور ما مقطع اول انقلاب، از شورای انقلاب تا سقوط لیبرالها و حاکمیت یکپارچه نیروهای خط امام است. ممکن است در این دوره نکاتی در ذهن شما باشد که لازم باشد پس از 25 سال با مردم در میان بگذارید. چه کارهایی میشد کرد و غفلت شد؟ چه کارهایی است که میتوانستیم نکنیم و انجام دادیم؟
تلاش دست اندرکاران
انتخابات ریاست جمهوری
برای حذف نیروهای
خط امام
اختلاف نظرهای
بنیصدر با امام
طرح مسایل اختلافی
بنی صدر با امام
تلاش امام برای
اصلاح بنی صدر
Éخیلی چیزهاست که الان گفتن آنها را مصلحت نمیدانم. نگفتهای که فعلا باید بگویم، ندارم. اگر کسی به صورت موردی مطلبی را بپرسد و یادم بیاید، میگویم. اما جمعبندی من این است که وقتی به مقطع انتخابات ریاست جمهوری میرسیم، به نظر میرسید که جریانهای دستاندرکار در تلاش بودند که نیروهای خط امام را از میدان بیرون کنند. نیروهای خوب لیبرال هم حداقل به این فکر میکردند که نگذارند حزب جمهوری اسلامی و دوستان شهید بهشتی بر مسند امور باشند. برای خودشان حالت انحصاری میخواستند.
نتیجه این شد که نامزد ما را در انتخابات ریاست جمهوری کنار گذاشتند. واقعآ بنیصدر ظرفیت نداشت که از موقعیت پیش آمده استفاده درستی کند. چون ما تصمیم گرفته بودیم با بنیصدر کار کنیم. بالاخره رئیسجمهور شده بود. نمونههایی داریم که چقدر کار میکردیم تا بین ما دعوا نشود! ولی بنیصدر در درجه اول با امام اختلاف نظرهای زیادی داشت. تا حدودی ظاهر را حفظ میکرد. ولی در فکر خود خیلی از کارهای امام را قبول نداشت. این مسایل کمکم در گفتهها و نوشتههایش بروز کرد. عمده اعتراضات ما به بنیصدر هم بر سر این مسایل بود.
اینکه به حزب جمهوری یا به افرادی از ما چیزهایی بگوید، برای ما مهم نبود. مسئله اصلی ما این بود که بنیصدر نظام را به طرف دیگری میبرد و برای این هدف برنامهریزی دارد. این مسایل را با امام مطرح میکردیم و انتظار داشتیم امام در این مسایل به ما اعتماد کنند. شاید امام فکر میکردند میتوانند بنیصدر را اصلاح کنند. به ما میگفتند شما سعی کنید با او کار کنید. امام مدتی روی این مسئله کار کردند. دنبال این بودند که نگذارند مسئله به اینجا برسد. در عمل ما در میدان درگیر بودیم و امام این درگیری را
پیغام امام(ره) به بنی صدر
روشن شدن تدریجی
ماهیت بنی صدر
برای امام
دستور امام به بنیصدر
و سرپیچی از دستورات
توسط بنیصدر
پیروزی حزب جمهوری
اسلامی در انتخابات مجلس
توطئه عجیب بنیصدر
بعد از تشکیل مجلس
نداشتند و عمده کار عملی ایشان در حدّ پیغام دادن به بنیصدر بود که مثلا منافقین و اعضای جبهه ملی در اطراف شما نباشند و مصدق را اینقدر بزرگ نکن و سعی کن اسلام محور کار باشد.
حرفهای امام به بنیصدر مبنایی بود. حتمآ چیزهایی هم بود که به ما نمیگفتند. دلشان نمیخواست درگیریهای ما را تیز کنند و به ما حربه بدهند. نمونههایی بود که گاهی احمد آقا به ما میگفتند و من هم کموبیش در خاطرات خود آوردهام که خیلی مختصر است. کمکم بنیصدر خودش را نشان داد و امام هم قانع شدند. این برای ما خیلی مهم بود.
دوستانی که از ما جدا میشدند، برای ما آنقدر اهمیت نداشتند. میتوانستیم این عده را برگردانیم. قانع کردن امام برای ما مهم بود که خودشان به تدریج قانع شدند. متن میثالها را دیدند و اظهارات بنیصدر را شنیدند. دستور داده بودند منافقین از اطرافش بروند که قبول نکرده بود. دستور داده بود مصدق را اینقدر بزرگ نکن که قبول نکرده بود. به علاوه گاهی به محتوای اسلامی حرفهای ما اعتراض میکرد. بعضی از دوستان زودتر از امام به خطرات بنیصدر واقف شدند. هر چند از ما جدا شده بودند، ولی خیلی زود برگشتند و ما در انتخابات مجلس پیروز شدیم. بعد از پیروزی ما در مجلس تضاد واقعی نمایان شد که عمدتآ خدمت امام میگفتیم. از همان لحظه اول در مجلس تضادهایی نمایان شد که غیر قابل حل بنظر میآمد.
بنیصدر بعد از تشکیل مجلس توطئه عجیب و غریبی کرده بود. میخواست قبل از دولت منبعث از مجلس، یک دولت موقت تشکیل دهد و به تصویب امام برساند تا به وسیله آن دولت بتواند از تصمیمات مجلس جلوگیری کند. نامهای به امام نوشته و امام هم موافقت کرده بودند.
تصمیم بنی صدر برای
ایجاد دولت موقت
حقپذیر بودن امام
در ضمن قاطعیت
تفکر بنی صدر برای
در اختیار گرفتن مجلس
عصبانیت امام از
نظر سنجی بنی صدر
È تا الان نشنیده بودیم.
É آن نامه را پیدا کنید. چند روز به رسمی شدن مجلس مانده بود. فکر میکنم اوایل خرداد بود. من، شهید رجایی، آیتاللّه خامنهای و دیگران نشستیم و جلسه گرفتیم که منظور از این کار چیست؟ دولت شورای انقلاب داشت کار میکرد و چند روزی هم به رسمیت مجلس بیشتر نمانده بود. تازه بنیصدر رئیس شورای انقلاب بود. گفتیم: چه نیازی به دولت جدید است؟ به امام گفتیم این خطرناک است. تا بخواهند تشکیل دهند، دوره آنها تمام میشود. میخواهند چه کار کنند؟
مجلس هم عصبانی شده بود. نمایندگان اعتراضات شدیدی کرده بودند. امام پذیرفتند. این یکی از مواردی است که گفتم امام ضمن قاطعیت حقپذیر بودند. امضا داده بودند، ولی امضای خود را پس گرفتند. به این طریق اولین توطئه بنیصدر خنثی شد.
بعد به مجلس رسیدیم. فکر میکرد مجلس باید در اختیار او باشد. منطقش این بود که بیش از 10 میلیون رأی داد و مجلسیها رأی کمتری دارند. آرای فردی نمایندگان را در حوزههای انتخابیهشان حساب میکرد. مجموعه را حساب نمیکرد. با این مغالطه میگفت مجلس باید تابع من باشد.
È ظاهرآ نظرسنجی کرده بود که بیش از 50 درصد با من و کمتر از 40 درصد با امام هستند.
É اعلام نظرسنجی او بیشتر بود. به «اریک رولو» گفته بود که 75 درصد با من و 45 درصد با امام هستند و او هم در روزنامههای فرانسه نوشته بود. یکی از چیزهایی که امام را عصبانی کرده بود، همین مسئله بود. امام میدانستند این حرفها دروغ است. عمده رأی بنیصدر به خاطر پشتیبانی
بی اعتنایی نمایندگان
مجلس به بنی صدر
در مراسم تحلیف
دادن القاب خاص به
مخالفین از عادات بنیصدر
تقابل مجلس و بنیصدر
در انتخاب نخست وزیر و
پیروزی مجلس در این تقابل
بخشی از روحانیت و القای حمایت امام بود. اشتباه کرده بود. یعنی او را به اشتباه انداخته بودند.
در مجلس سه چهار مسئله مهم پیش آمد. اولین مسئله در روز تحلیف اتفاق افتاد که از مجلس رنجید. چون نمایندگان انقلابی بودند و خیلیها برای او پا نشدند. بنیصدر به من اعتراض کرد و گفت: تو میبایست بر پا میدادی تا لحظه ورود من بر میخواستند! گفت: این مراسم تحلیف نبود، مراسم تخفیف ریاستجمهوری بود. با این کار تخفیف شدم. با همان روحیات انقلابی به او گفتم: به افکار طاغوتی برگشتید. بنای ما اینگونه تشریفات نیست. هر که خواست، پا شد و هر که نخواست سرجایش نشست.
دومین مسئله قضیه رأی تمایل به نخستوزیر بود. آنها میخواستند افراد مورد پسند خود را علیرغم نظر نمایندگان انتخاب کنند و نمایندگان هم قبول نمیکردند. خیلی این طرف و آن طرف کرد تا ناچار به شهید رجایی رسیده، حال آنکه با او مخالف بود.
یکی از عاداتش این بود که به مخالفین القاب خاصی بدهد. به هر کدام از ما یک لقب داده بود و به شهید رجایی لقب «خشک سر» داده بود. ولی شرایط به گونهای بود که نمیتوانست خواستههای خود را بر نمایندگان تحمیل کند. البته ما هم کوتاه آمده بودیم. مجلس به پیشنهاد او 5 نفر را انتخاب کرده بود تا از بین آنها نخستوزیر معرفی شود. آیتاللّه خامنهای و شهید باهنر هم عضو آن 5 نفر بودند. بنیصدر گفت: این دو نفر عضو حزب جمهوری هستند و این دو نفر را نپذیرفت. نمایندگان عصبانی شدند. میگفتند انتخاب نخستوزیر حق ماست. از بین 3 نفر باقیمانده به شهید رجایی رسیدند. معلوم بود که آقای بنیصدر با شهید رجایی تضاد دارد.
عدم توافق شهید رجایی
و بنیصدر در انتخاب اعضای
کابینه
آگاهی امام از همه
امور میان مجلس و بنیصدر
حمله بنیصدر به امام،
اسلام، قرآن در سخنرانی
17 شهریور
جواب به سخنرانی
بنیصدر با اجازه امام
البته قبل از این، او 14 نفر را معین کرده بود که مجلس به یکی از این 14 نفر رأی دهد که شهید رجایی هم عضو آنها بود. افرادی مثل میرسلیم و عباسپور هم بودند. این مسئله هم به نفع مجلس تمام شد.
مسئله سوم مشکل بنیصدر با شهید رجایی بود. قانون این بود که شهید رجایی کابینه را تعیین و او تأیید کند. اصلا توافق نمیکردند.
مسئله چهارم تأیید کابینه در مجلس بود. حتی مواردی بود که شهید رجایی کوتاه آمده و پذیرفته بود، مجلسیها نمیپذیرفتند. کار بیسابقهای کردیم. گفت: «یا باید به همه یکجا رأی دهید یا رأی ندهید.» این فکر از مهندس بازرگان بود که وقتی میخواست دولت موقت تشکیل دهد، در شورای انقلاب مطرح کرده بود. در بعضی از کشورهای دنیا هم اینگونه است. مجلس پذیرفت که یکجا رأی دهد.
بعدها هم مسایل فراوانی داشتیم. بر سر ابلاغ مصوبات مجلس مشکل داشتیم. امام در جریان همه امور بودند و میدیدند که حق با ماست. یعنی برایشان محسوس میشد. امام هم متوجه شده بودند و میخواستند حل کنند. ولی به نقطهای رسیدند که معلوم شد آقای بنیصدر اصلاح نمیشود.
سخنرانی آقای بنیصدر در 17 شهریور آب پاکی روی همه مصلحتاندیشیها بود. چون به امام، اسلام، قرآن و ما حمله کرد. قرآن را به گونهای تفسیر کرد که قابل غمض عین نبود. ما آن روز در منزل شهید بهشتی بودیم و سخنرانی را مستقیم از رادیو گوش میکردیم. از منزل شهید بهشتی به حاج احمد آقا تلفن کردیم که سخنرانی بنیصدر را شما و امام هم میشنوید؟ گفت: بله. گفتم: به امام بگو میخواهیم جواب بدهیم. چون قبل از این بنا بود سکوت کنیم. حاج احمد آقا با امام صحبت کرد و امام گفتند : «حقشان است که جواب بدهند.» یک مصاحبه انجام دادم که در این
صبر و حکمت امام
در کارها
نگهداری خوب امام
از امانت رهبری
جریانات، تاریخی است و در مجلس هم در نطق پیش از دستور به ایشان جواب دادم. این بار با اجازه خود امام شروع کردیم.
جمعبندی سخنان من این است که بعد از آن تاریخ، امام قاطعیت خویش را در مورد آقای بنیصدر اعمال نکردند و به تدریج به این نقطه رسیدند و بالاخره خودشان هم حل کردند. البته امام انصافآ صبر میکردند و حکمت کارها را در نظر میگرفتند. اکنون که به آن مسایل فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که حق رهبری را ادا کردند. معنای رهبری غیر معصوم این نیست که اشتباه نمیکند، معنایش این است که تشخیص خود را اجرا کند که امام هم به خوبی اجرا کردند. یعنی از امانت رهبری به خوبی نگهداری کردند.
È سؤالات ما درباره بخش اول تمام شد و اگر اجازه دهید، بحث جنگ را شروع کنیم. در سال اول جنگ حدود 9 ماه بنیصدر رئیسجمهور بود. در این فاصله حادثه سنگین انفجار دفتر حزب جمهوری و شهادت رجایی و باهنر در خاطرات حضرت عالی جزو سختترین روزهای زندگی عمرتان معرفی شد که وضع بیماری حضرت امام و مجروحیت آیتاللّه خامنهای این وضعیت را برای شما تشدید میکرد. یعنی این ایام جزو سختترین روزهای زندگی سیاسی شما بود. این احساس تنهایی در نوشتههای شما خیلی خوب منعکس شده است. الحمداللّه از این برهه به خوبی عبور کردیم و پس از انتخاب آیتاللّه خامنهای به ریاست جمهوی یک ثبات نسبی در کشور ایجاد شد و نیروهای خط امام به طرف حل مسئله جنگ رفتند. میخواهم یک مقدار به عقبتر برگردیم. سؤال ما این است که آیا میشد کاری کرد که این جنگ نشود؟ یعنی امکان پیشگیری از جنگ از ناحیه ما وجود داشت؟ اصلا چرا جنگ شد؟
طراحی و اجرای جنگ
علیه ایران توسط دیگران
سخنان آمریکاییها بعد از
شکست کودتای نوژه نشانی از
توطئه جنگ علیه ایران
سخنان تیمرمن در کتاب
سوداگری مرگ درباره علت
شروع جنگ
اعتقاد آمریکاییها به
تجدید نظر مسؤولان کشور
در سیاستهای خود بعد از
شروع جنگ
É نمیتوانم بگویم نمیشد جلوی جنگ گرفته شود. ولی این جنگ را دیگران طراحی و اجرا کردند. حتی حدود یک ماه پس از آغاز رسمی جنگ علیه ایران در تاریخ 25/7/59 روزنامه نیویورک تایمز به نقل از یکی از کارشناسان نظامی آمریکا فاش کرده بود که طرح جنگ عراق برای حمله به ایران در سال 1950 میلادی توسط انگلیس طرحریزی شده بود. به هر حال اگر مسایل ما به روز بود و بر اوضاع مسلط بودیم که بتوانیم برای جلوگیری طراحی کنیم، شاید میتوانستیم. ولی مطمئن نیستم. چون دشمنان از قبل طراحی داشتند. حتّی قبل از شروع، زمزمه آن به گوش ما میرسید.
بعد از شکست کودتای نوژه آمریکاییها گفته بودند این دفعه طرحی داریم که کودتا نیست تا کشف شود و شورش نیست تا جلویش را بگیرند. طرح ما چیز دیگری است که علنی هم خواهد بود. این حرف تفسیری غیر از جنگ نداشت. بعدها مجلسه فیگارو فاش کرد که این جنگ از تیر ماه 59 که برژیسنکی در مرز اردن با صدام ملاقات کرد، شروع شد. شرایط جهانی و منطقهای مساعد بود که با هدف شکست انقلاب و حداقل تضعیف انقلاب این جنگ شروع شود تا الهام بخشی و الگوسازی یک حکومت اسلامی را از دست انقلاب اسلامی بگیرند.
«تیمرمن» در کتاب «سوداگری مرگ» با صراحت میگوید: پس از سقوط شاه و پیدایش خلا قدرت در منطقه، موج اسلامخواهی میتوانست منطقه را مورد تهدید جدّی قرار دهد. قدرتهای جهانی با این جنگ موافق بودند. چون در جهت منافع آنها بود. تمایل غربیها روشن است. چون ایران قبل از پیروزی انقلاب خانه امن غرب بود که انقلاب آنها را بیرون و دستشان را از ایران کوتاه کرده بود و الگویی شروع کرده بود که در جاهای دیگر مزاحم حضور آنها شود. آمریکاییها عمیقآ اعتقاد داشتند که درگیر کردن ایران به جنگ باعث میشود تا مسؤولان کشور در سیاستهای خود تجدید نظر کنند.
عدم پذیرش حکومت
اسلام توسط شرقیها
علل خشنودی شرقیها از
جنگ عراق علیه ایران
عدم خشنودی مسؤولین
شوروی از انقلاب اسلامی بعد
از قلع و قمع چپیها و تودهای
در ایران
اضطراب ارتجاع منطقه
پس از پیروزی انقلاب
شرقیها هم در متن افکارشان قابل قبول نبود که یک حکومت اسلامی در کنارشان تشکیل شود. چون مبنای ایدئولوژی آنها الحاد بود. اصلا زمینه فکری آنها الحادی است. هم افکار مارکسیستی را تبلیغ کره بودند و هم ساختارشان الحادی بود. به علاوه در داخل خود شوروی حدود 100 میلیون مسلمان بود که پیروزی انقلاب میتوانست برای آن سازندگی داشته باشد. همه این مسلمانان در همسایگی ما، در آذربایجان، ترکمنستان، قفقاز و آسیای میانه و دیگر جمهوریهای شوروی بودند.
دو علت دیگر هم میتواند باعث خشنودی شرق، به ویژه شوروی برای تمایل جنگ عراق علیه ایران باشد: اولا با شروع جنگ، شوروی میتوانست جمهوری اسلامی را برای حل مسئله افغانستان تحت فشار قرار دهد. ثانیآ چون از قبل قراردادهای نظامی با عراق داشت و اکثر تسلیحات ارتش عراق شرقی بود، شوروی میتوانست کارایی ابزار نظامی خود را به نمایش بگذارد و ضمن جلب توجه کشورهای دیگر برای خرید تسلیحات شوروی، زمینه گسترش رابطه با ایران را نیز فراهم کند.
مسؤولین شوروی نسبت به این انقلاب خشنود نبودند. مخصوصآ وقتی دیدند چپیها و تودهاییها در ایران قلع و قمع میشوند. اوّل امیدوار شده بودند که حزب توده بتواند نقش زمان مصدق را در ایران انجام دهد. فراریهای حزب توده برگشته و سازماندهی شده بودند. منافقین و چریکهای فدایی و گروههای فراری چپگرا هم با آنها سَر و سر داشتند. یعنی نیروهای فعال مبارز غیر اسلامی که چپیها بودند، گرد هم آمده بودند. جبهه ملی و نهضت آزادی برای آنان اهمیت خاصی نداشتند.
ارتجاع منطقه هم احساس میکرد که اولین ترکشهای انقلاب به کشورهای آنان میخورد. بالاخره مسلمانان کشورهای منطقه امیدوار شده
تعبیر حسنین هیکل
درباره کشورهای
خلیج فارس
ملاقات صدام با سران
کشورهای عربی در طائف
نگرانی صدام از تکرار
انقلاب اسلامی در عراق
بهانههای صدام
برای حمله به ایران
بودند. حرکاتی هم شروع شده بود. یعنی خیلی زود و بدون تأخیر شروع کرده بودند. «حسنین هیکل» حدود 9 ماه قبل از شروع جنگ عراق در روزنامه تایمز لندن گفته بود: «کشورهای خلیجفارس بیش از همه، تهدید ناشی از انقلاب اسلامی را احساس میکنند. آنها سالهای سال تحت حمایت انگلیس و بعدها آمریکا وضعیت آرامی داشتند، ولی اینک بین آب و آتش هستند. ملتهب از قدرت انقلاب اسلامی و یخ زده از ضعف آمریکا».
حتمآ شنیدید که صدام 14 خرداد 1359 در شهر طائف با بعضی از سران عربی ملاقات کرد و در همین ملاقات گزارشی از اوضاع اقتصادی، اجتماعی و نظامی وقت ایران به عنوان هدیه شاهانه به صدام ارائه شد. عراق در بین کشورهای عربی وضع بدتری داشت. چون اکثریت مردم عراق شیعه بودند و مسلمانان سنی و غیر بعثی و کردها هم متمایل به انقلاب اسلامی ایران بودند. سران حزب بعث احساس میکردند بعد از ایران نوبت عراق است که انقلاب اسلامی در آن اتفاق بیفتد. از طرفی شهید صدر و خواهرش، شاگردان شهید صدر و حوزه علمیه هم کارشان را شروع کرده بودند. سابقه حضور امام در بین نیروهای مذهبی و مردم مسلمان عراق مؤثر بود.
پس همه قدرتهای جهانی علیه ایران متفق بودند. ارتجاع منطقه پول میداد و آمریکا و غرب و شرق حامی بودند. این اجماع درست شده بود که انقلاب را یا بشکنند یا ضعیف کنند تا الگوی تاریخ نشود. بهانه صدام اجبار عراق در امضای بیانیه 1975 الجزایر بود. البته نباید فراموش کنیم که صدام هم در داخل عراق مشکل داشت. حسین البکرو صدام میخواستند به ایران بیایند. شاید سوء نیّت داشتند. یکی از مسایل ناگفته این است که چرا موافقت نشد که مسؤولین ارشد حزب بعث به ایران بیایند. باید تاریخ این مسایل را بازگو کند.
روند تیرگی روابط
ایران و عراق
تحرکات عراق در ماههای
قبل از شروع جنگ
تلاش دولت موقت و
شورای انقلاب برای
حل مسایل مرزی با عراق
È الان نمیتوان گفت؟
É ببینید سه ماه پس از پیروزی انقلاب، بکر در مقام رئیسجمهوری عراق در اواخر فروردین پیام تبریکی برای امام فرستاد و امام فورآ جواب پیام ایشان را دادند. امّا در همین فاصله حوادثی در ایران اتفاق افتاد که ردّ پای عراق را در آن میدیدیم. مثلا 27/1/58 در خرمشهر درگیری شدیدی پیش آمد و عراق هم فورآ اعلام کرد که از اعراب خرمشهر حمایت میکند.
در همین ایام، اخباری دالّ بر حضور سپهبد پالیزبان در عراق به گوش میرسید. هر چند در 30 فروردین 58 کاردار سفارت عراق در تهران تکذیب کرد، امّا بعدها معلوم شد که او در عراق به فکر سازماندهی سران فراری ارتش پهلوی است.
در فروردین 58 ایران طرح سیمرغ را که به منظور جلوگیری از رخنه اخلالگران به خاک دو کشور تهیه شده بود، به مقامات عراقی ارائه کرد. همچنین شورای انقلاب و دولت موقت از اردیبهشت تا اسفند سال 58 طی 7 فقره یادداشت، 80 قطعه نقشه را در 400 برگ جهت درج اسامی دهات و عوارض طبیعی و مصنوعی به عراق ارسال کرد. اما دولت عراق هیچ پاسخی نداد و در طول سال 58 وقتی تجاوزات عراق به نقاط مرزی ایران بیشتر شد و هواپیماهای عراقی دو روستا را در سردشت بمباران و 6 نفر را شهید کردند، در 21 خرداد 58 در تهران یک اعتراض شدید انجام شد.
در همین اثنا حافظ اسد با سفر به عراق درصدد میانجیگری برای حلّ اختلافات بود، ولی درست در روز سفر اسد، وزیر اطلاعات عراق ادعا کرد که عراق از همه اعراب در برابر ایران دفاع میکند.
در دوم تیر ماه علمای تهران در تلگرافی از رئیسجمهور عراق خواستند که از کارهای کینهتوزانه در مرزها خودداری نماید. حتّی آقای بازرگان در
سیاست کجدار و مریض
عراق برای شروع حمله
به ایران
552 تجاوز عراق به ایران
قبل از شروع جنگ
طرح سفر صدام به ایران در
شورای مرکزی حزب جمهوری
تیر ماه 58 پیام تبریکی برای انتصاب صدام به ریاستجمهوری فرستاد. ولی در همان تیر ماه عراق به برخی نواحی ایران در آذربایجان غربی و کردستان حمله کرد. سفیر عراق از این کار عذرخواهی کرد. ولی در مرداد ماه 58 یک گروه چریکی در مرز دستگیر شدند که در عراق آموزش دیده بودند.
در شهریور 58 وزیر خارجه ایران در کنفرانس کشورهای غیر متعهد در هاوانا با صدام دیدار کرد و خواستار رعایت پروتکل مربوط به سرحدّات شد. در مهر ماه 58 دولت عراق گفت که خسارات وارده به ایران را میپردازد، ولی در همان مهر ماه تعدادی چاه نفت در نوار مرزی دو کشور حفر کرد. در آبان ماه 58 عراق به چند پاسگاه مرزی حمله کرد که مسئله قطع روابط در شورای انقلاب مطرح شد، اما ایران به خاطر رعایت حسن همجواری از قطع رابطه خودداری کرد.
در آغاز سال 59 روابط بیش از حد تیره شد. در اردیبهشت 59 به سفارت ایران در بیروت حمله شد و در خرداد ماه 59 دو کشور سفرای خود را فراخواندند و صدام پس از آن بیش از 30 هزار نفر از ایرانیان مقیم عراق را اخراج کرد. در همین مدت یعنی تا شروع رسمی جنگ، عراق 552 بار به خاک ایران تجاوز کرد. پس میبینید در تمام سال 58 و 59 این مسایل بود که ناگهان صدام اعلام میکند که میخواهد به ایران بیاید. باید اسناد این دوره را به دقت بررسی کرد. جزییات آن به خاطرم نیست. باید مسایل ریز و درشت آن را بررسی کرد.
Èیعنی تقاضا کرده بودند که برای مذاکره به ایران بیایند؟
Éبله، درشورای مرکزی حزب جمهوری هم مطرح شد. احتمالا مذاکرات حزب پیش آقای بادامچیان باشد.
بنیصدر پاسخگوی اصلی
علل شروع جنگ
اختیارات تام بنی صدر
در نیروهای مسلح
پاسخ آیت الله خامنهای
به شبهات بنی صدر
Èبا چه حدس و گمانی میگویید میتوانستیم جلوی جنگ را بگیریم؟
Éیکی از راهها همین بود که آنها بیایند و مذاکره کنیم. پرونده مفصّلی دارد که من هنوز روی آن کار نکردم. ولی مسؤولیت شروع جنگ با بنیصدر است. چون هم رئیسجمهور، هم قبل از آن رئیس شورای انقلاب و هم بعدها فرمانده کل قوا بود. سیاست خارجی را در دست داشت. ما در این مقطع حضور عملی نداشتیم. حرف میزدیم و مطلب مینوشتیم. مجلس هم تازه کارش را شروع کرده بود و نمیتوانست به این مسایل برسد. بنابراین این سؤالی است که جوابش با آقای بنیصدر است. میدانست در مرزها چه میگذرد و ما به اندازه او نمیدانستیم. بعدها وزارت خارجه در کتابی موارد تجاوز عراق به ایران را منتشر کرد. او ابتدا هر تجاوزی را از طریق وزارت خارجه یا نیروهای مسلح مطلع میشد. ما بعدآ میفهمیدیم. سعی آنها این بود که همه چیز را به ما نگویند. این جزو سیاست آنها بود.
بنابراین اگر کسی بخواهد یک کار تحقیقی کند، باید از مسؤولیت بنیصدر شروع کند و همه جانبه به قضایا نگاه کند. اگر خاطرتان باشد آیتاللّه خامنهای در تاریخ 29/3/60 در خطبههای نماز جمعه به سؤالی که آن موقع از طرف بنیصدر و لیبرالها برای شروع جنگ مطرح شده بود، پاسخ گفته بودند که حضرت امام شما را در اوّل اسفند 58 به فرماندهی کل قوا برگزید و هفت ماه قبل از شروع جنگ، شما مسؤول امور نظامی و اجرایی کشور بودید. در این مدت چه کار کردید و چرا تقصیرها را به گردن این و آن میاندازید؟ ولی قضیه کلی و اجماع قدرتهای جهانی این بود که انقلاب ضعیف شود یا بشکند. یعنی جنگ را با این هدف شروع کردند.
کم کاری سازمان ملل
در حل اختلاف ایران و عراق
قطعنامههای توخالی
سازمان ملل درباره
جنگ ایران و عراق
اسناد مربوط به نقش آمریکا
در شروع جنگ عراق
علیه ایران
اعترافات مسؤولان آمریکایی
در کمک به صدام
بعدها هم دیدیم که سازمان ملل هیچ کمکی برای جلوگیری از جنگ نکرد. اولین اقدام سازمان ملل صدور بیانیه در فردای شروع جنگ یعنی اول مهر 1359 بود که از طرفین خواست به حلّ و فصل مسالمتآمیز اختلافات خود بپردازند. اقدام بعدی شورا صدور قطعنامه 479 در تاریخ 6 مهر 59 بود که عنوان آن «وضعیت میان ایران و عراق» بود. میبینیم که توجهی به مسئله تجاوز و متجاوز ندارد و با دو طرف ظالم و مظلوم یکسان برخورد میکند. بعد از آن سکوت اختیار کرد و حدود 2 سال بعد، یعنی بعد از فتح خرمشهر، در تاریخ 21 تیر 1361 قطعنامه 514 را صادر کرد و خواستار آتشبس شد. اما هیچ راهکاری برای آتشبس ارائه نکرد. بعدها هم تا صدور قطعنامه 598، شورای امنیت 4 قطعنامه دیگر داد، اما در هیچ کدام به ما که مورد تجاوز قرار گرفته بودیم، کمکی نکرد.
Èاز اول جنگ میگفتیم صدام این جنگ را با حمایت آمریکا شروع کرد و حتی صریحتر میگفتیم، این دستور آمریکا به صدام بود. آیا سند و مدرکی داریم که آمریکا از اول و قبل از جنگ با عراق توافق کرده باشد؟
Éاخیرآ اسناد خوبی منتشر شده، حتی اعترافات آنها در دادگاهها هست. میتوانید اسناد فراوانی پیدا کنید که شروع جنگ عراق علیه ایران با اطلاع، موافقت و تشویق آمریکا بود. من فقط به چند نمونه اشاره میکنم. مشاور امنیتی کارتر در تابستان سال 58 در گزارشی از منطقه خاورمیانه به رئیسجمهور آمریکا نوشته بود: «باید کسانی را که توانایی دست زدن به اقدام نظامی علیه رژیم ایران دارند، تقویت کرد.» یا روزنامه نیویورک تایمز در بهار 59 نوشته بود: «دولت آمریکا پس از شکست عملیات طبس امکان اجرای سه طرح بسیار مهم را بررسی میکند.»
سکوت میانجیها درباره
تجاوزات عراق
نقشههای اولیه عراق
برای فتح ایران
Èدر یک سال و نیم اول یعنی تا فتح خرمشهر حرف زیادی درباره جنگ نیست. شبههای وجود ندارد. تجاوزی شده بود و ما هم باید دفاع میکردیم. در این مقطع سازمانهای جهانی مثل سازمان ملل و سازمان کنفرانس اسلامی کاری نکردند. در اواخر و شاید بعد از طریقالقدس و فتحالمبین که هنوز خرمشهر را نگرفته بودیم، آقای حبیب شطّی از طرف کنفرانس اسلامی برای میانجیگری میآمدند.
Éخیلی زودتر آمدند. در همان هفته اول جنگ یاسر عرفات و ضیاءالحق و حیبی شطّی آمدند. سازمان ملل هم در تاریخ 6/7/59 جلسه گرفت و قطعنامه 479 را صادر کرد. همه این موارد مربوط به هفتههای اوال جنگ بود. منتهی تمام کارها سطحی بود. آمده بودند که بگویند جنگ را بدون توجه به تجاوزگری عراق و اشغال خاک ایران و خسارتها و ارائه پیشنهاد برای رفع تجاوز و تنبیه متجاوز تمام کنید.
Èخوب است که پیشینه تا فتح خرمشهر را بگویید.
Éواقعیّت این بود که صدام حمله کرد و در استانهای کرمانشاه، ایلام و خوزستان مقدار زیادی از اراضی ما را گرفت. ولی به اهدافش نرسید. عرفات که به ایران آمده بود، در یک جلسه خصوصی به من گفت: در اتاق جنگ صدام نقشهای را دیده که هدف آنان در خیز اول رسیدن به بهبهان و مسجد سلمیان در شرق و شمال شرقی خوزستان است. چون ما در مسجد سلیمان تجهیزات نظامی و هوانیروز و کارخانه تانک و در بهبهان فرودگاه داریم. این نقشه تسخیر کامل خوزستان بود. عرفات تهدید میکرد که صدام برای رسیدن به این اهداف برنامهریزی میکند. در اولین قدم یعنی در خرمشهر گیر کردند. آنها میخواستند پس از خرمشهر، آبادان و اروند رود را
فریب صدام از اوضاع
داخلی ایران
بندهای سطحی قطعنامه های
سازمان ملل درباره جنگ
عراق علیه ایران
تلاش دشمنان برای معرفی
ایران بعنوان متجاوز
بگیرند. یعنی جزیر آبادان در اختیارشان باشد. این هدف برای آنها استراتژیک بود. در این دو هدف شکست خوردند. در آبادان مقاومت کردیم و در خرمشهر هم نتوانستند بخش جنوب شرقی را بگیرند. فکر دیگر عراق این بود که ارتش ایران اصلا آماده دفاع نیست. جاسوسها در گزارشهای خود به آنها گفته بودند: اگر به تهران نمیرسند، گرفتن خوزستان برای آنها قطعی است. به علاوه دیگر کسی نمیتوانست منکر متجاوز بودن عراق شود. او شروع کرده بود. سازمان ملل هم نمیتوانست بیتفاوت باشد. عراق همین مقدار را برای تعقیب اهدافش کافی میدانست. یعنی در حالی که بخش قابل توجهی از خاک ما در اشغال است، آتشبس را بپذیریم و مذاکره شروع شود. ایران برای صدور نفت هم به آسانی نمیتوانست موفق شود. چون شرایط برای صدور نفت خیلی سخت شده بود. یعنی ایران یک شکست خورده در حال مذاکره بود که صدام هر وقت میخواست یک قدم به جلو میآمد.
سازمان ملل هم قطعنامه صادر کرده بود که 5 بند داشت. مهمترین بند این بود که «دو طرف از توسل به قوه قهریه بپرهیزند.» بقیه بندها خیلی سطحی بود. از تشخیص و تنبیه متجاوز چیزی نگفته بودند. حتّی نگفته بودند که متجاوز به مرز برگردد. شهید رجایی بیست و چهارم مهر ماه 59 به سازمان ملل رفت و پیشنهاد داد متجاوز به مرز خود برگردد و نیروی بیطرفی در مرزها مستقر شود تا دوباره تجاوزی اتفاق نیفتد که هیچ اعتنا نکردند. ولی تبلیغات علیه ما را شروع کرده بودند. یعنی میتوانیم به عنوان پایگاه تبلیغاتی تلقی کنیم. عراق فوری پذیرفت و ایران نپذیرفت. معلوم بود که عراق میپذیرد. او در گام اول به بخشی از اهدافش که بیشتر سیاسی بود، رسیده بود و گامهای بعدی را هم برمیداشت. ایران هم در اولین گام شکست خورد و در گامهای بعدی هم به ترتیب شکست میخورد. پس در آن مرحله میانجیگرها میآمدند و حرف ما این بود که باید متجاوز برود. میگفتیم اول متجاوز را محکوم کنید تا مذاکره و آتشبس شروع شود.
È از زمان شروع جنگ بر اساس سیاستهای امام سه شرط داشتیم که تا آخر هم روی آنها پافشاری کردیم :
1- بیرون رفتن متجاوز از خاک ایران
2- پرداخت خسارت و غرامت
3- مجازات متجاوز
قسمت مهم شرط اول را با قدرت مردم تا فتح خرمشهر انجام دادیم. گرچه نقاط محدودی مثل نفت شهر و جاهای دیگر در دست عراق مانده بود، ولی عمده سرزمینهای ما با زور آزاد گردید. در واقع در بهار 61 شرط اول ما تقریبآ محقق شد. در شرط دوم خیلی حرف بود که میانجیگریها و به تبع آن شایعات خیلی داغ بود. مثلا اعراب منطقه حاضرند غرامت را بدهند. به روزنامههای آن زمان که مراجعه میکنیم، میبینیم گاهی اوقات جدّی و گاهی اوقات در حدّ شایعه است. حتّی بعد از فتح خرمشهر از قول آقای منتظری نقل کردند که بوی دلار به مشام آقایان خورد و میخواهند جنگ را تمام کنند.
شرط سوم تا آخر جنگ بر جا بود و هیچ وقت امیدی به عملی شدن نداشتیم. بحث اصلی ما بر سر شرط دوم است. اصلا این قضیه صحت داشت؟ چه مقدار از مسئله پرداختن غرامت، شایعه و چه مقدار جدّی بود؟ اگر واقعآ جدّی بود، چرا نپذیرفتیم؟ چون در سالهای آخر زیاد از سقوط صدام حرف نمیزدیم. بیشتر میگفتیم
شروط ایران
برای پذیرش قطعنامه
قبول آتشبس اولین
حرف میانجیها برای
پایان جنگ
دلایل ایران برای عدم
قبول شروط میانجیها
شایعات پرداخت غرامت
توسط شیوخ منطقه
میخواهیم حق خود را بگیریم. احتمالا منظور از حق، غرامت و خسارت جنگ بود.
Éاین مسایل کمی پیش از فتح خرمشهر مطرح شده بودند. درباره بیرون رفتن متجاوز که بحثی نبود. البته عراق تا آخر بیرون نرفت و بعد از آتشبس عقبنشینی کرد. در جاهایی مانده بود. البته در این مدت ما هم در جاهایی وارد خاک عراق شده بودیم. در مورد تعیین متجاوز که نهایتآ شناخته شد و رسمی هم هست، اینکه باید غرامت بپردازند، روشن است و فقط کیفیت پرداخت غرامت مبهم است.
Èمنظور من قطعنامه پایان جنگ نیست. مقاطع اول را میگویم که میانجیها میآمدند و میرفتند.
Éآنها که میآمدند، بحث غرامت را مطرح نمیکردند. حتی بیرون رفتن از خاک ما را نمیپذیرفتند. میگفتند اول مذاکره کنید تا نتیجه آن بیرون رفتن عراق از خاک شما شود. ما این را نمیپذیرفتیم. آنها میگفتند اول آتشبس شود و بعدآ مذاکره کنید. میدانستیم قبول کردن آتشبس یعنی ماندن همیشگی عراق در سرزمین ما که به آسانی نمیتوانستیم آن را از دست آنها بیرون بیاوریم. برای ما روشن بود که هدف آنها این است. پس شرطهای ما تا آخر باقی ماند.
Èپس شما منکر بحث پرداخت غرامت در سالهای اول جنگ و در مقاطع عملیات فتحالمبین میشوید؟
Éگاهی روزنامهای مطلبی را مینوشت. شاید کسی یا دیپلماتی مطلبی را در جایی میگفت، ولی کسی برای ما پیغام رسمی نمیآورد. چیزهایی بدون سند گفته و نوشته میشد. در طول این مدت هیچ کس به ما پیشنهاد نکرد که غرامت جنگ پرداخت میشود. اینکه اعراب یا صدام بپذیرند که
آیت الله منتظری مخالف
جدّی پایان جنگ
اصرار آیت الله منتظری
برای تداوم عملیاتها
غرامت جنگ را به ما میپردازند، کسی به صورت رسمی به ما نگفت. فقط در بعضی از رسانهها آمده بود که برای ما اعتبار نداشت که روی آن بحث کنیم. همان کسانی که مینوشتند، میگفتند کشورهای عربی 50 میلیارد دلار میپردازند. حرفهای آنها غیر مستند بود. درخواستهای ما غرامتهای واقعی جنگ بود. حرف پرداخت هم هیچ وقت رسمی نبود. شاید کسانی در ایران به صورت محفلی مطرح میکردند. در قضیهای که شما از آیتاللّه منتظری نقل کردید، مستند آن اینگونه است که دکتر هادی که در بین نمایندگان بیشتر با بیت آیتاللّه منتظری رفت و آمد داشت، معمولا مسایلی را که آنجا مطرح میشد، به مجلسیان میگفت. بعد از فتح خرمشهر این مسئله مطرح شده بود که میخواهند 50 میلیارد دلار بدهند. آقای هادی گفت که آیتاللّه منتظری خیلی عصبانی است و میگوید بوی دلار به دماغشان خورده و میخواهند خون بچههای ما را هدر دهند و خونبهای شهدا را بگیرند. خودم از آیتاللّه منتظری نشنیدم.
Èآیتاللّه منتظری در روزهای آخر جنگ گفتند: در جنگ میگفتیم بیایید مصالحه و عقلانی برخورد کنید. ولی سر خود را پایین انداختند و گفتند راه همین است که ما میگوییم. یعنی صحنه را اینگونه ترسیم کرده بودند و امام هم با اشاره تلویحی به سخنان آیتاللّه منتظری گفتند: به خاطر تحلیلهای این روزها از مردم عذرخواهی میکنم.
Éمطلبی در خاطرات من هست که بعد از عملیات فتحالمبین آیتاللّه منتظری نیمه شب به من تلفن کرد که وارد خاک عراق شوید. ما را سرزنش میکرد. اعتراض ایشان آن موقع این بود که چرا عملیات میکنید و متوقف میشود؟ فکر میکردند نیرو، اسلحه، امکانات و مهمات داریم و جنگ را ادامه نمیدهیم. بعد از عملیات مدت مأموریت نیروهای ما تمام میشد. مهمات ما کم میشد. دوباره باید کمی فرصت پیدا میکردیم تا آماده شویم. نمیتوانستیم این مسایل را به صورت علنی بگوییم. خیلیها چنین تصوراتی داشتند، ولی ما در آن موقع در داخل خود اختلافی نداشتیم. اگر انتقادی داشتند، این بود که چرا قاطعنامه پیش نمیروید؟
Èبعد از فتح خرمشهر بحثهای فراوانی شروع میشود. نظرات مختلفی مطرح است و عمدهترین نظر این است که اصلا صحبت از توقف جنگ نکنید. اما پشت مرزها بمانید، وارد خاک عراق نشوید. تحلیلهای خوبی هم داشتند. بعد از اینکه کارشناسان نظامی نظرات خود را میگویند، امام میپذیرند که وارد خاک عراق شویم. آن طور که در خاطرات شما هم هست، نظر حضرت امام این بود که اگر وارد خاک عراق شویم :
1- مردم عراق وقتی ببینند نیروهای خارجی وارد خاکشان شدند، با تعصّب دفاع میکنند.
2- شیوخ منطقه احساس خطر میکنند و اگر تا الان کمی رودربایستی داشتند، علنآ از عراق بیشتر حمایت میکنند.
3- دنیا هم بهانهای پیدا میکند و ما را به خاطر ورود به خاک عراق خیلی رسمیتر تحت فشار قرار میدهد.
به نظر میرسد همین سه احتمالی که امام میدادند، اتفاق میافتد. یعنی مردم عراق، در داخل خاک خود بیشتر دفاع میکنند، شیوخ منطقه هم خیلی جدّیتر همراهی میکنند و دنیا هم علیه ما میایستد که در نهایت به حضور مستقیم آمریکا در جنگ میرسد و جنگ به آن شکل به پایان میرسد. اگر ممکن است این مقطع
مهمترین جلسه شورای عالی
دفاع در خدمت امام پس
از فتح خرمشهر
بحث فرماندهان نظامی با
امام درباره کیفیت ادامه جنگ
قبول استدلال نظامیها
توسط امام
حساس را جامع و مانع توضیح بفرمایید. چه شد که تصمیم گرفتیم هم جنگ را ادامه دهیم و هم وارد خاک عراق شویم؟
É چند روز پس از فتح خرمشهر که تب و تاب عملیات تمام شده بود، جمعی از فرماندهان نظامی برای تعیین تکلیف بعدی خدمت امام رفتند. من و آیتاللّه خامنهای هم بودیم. آن جلسه برای من یکی از مهمترین جلسات شورای عالی دفاع بود. متأسفانه آن صورتجلسه در دست ما نیست. از آقای نظران هم خواستیم که نتوانست پیدا کند. خوب است که بحثهای آن جلسه پیدا شود. در آن جلسه بحث عمده بین نظامیها و امام بود. من و آیتاللّه خامنهای زیاد حرف نمیزدیم و بیشتر به حرفهای آنها گوش میدادیم. پایه حرف این بود که امام گفتند، تفکر پایان جنگ در این مقطع غلط است. باید جنگ را ادامه بدهید. یعنی اصلا اجازه ندادند که بحث ختم جنگ را در آن جلسه مطرح کنیم. آنقدر روشن بود که روی آن زیاد بحث نکردیم. بحث بیشتر بر سر چگونه ادامه دادن بود. امام با استدلالهایی که شما کردید، میگفتند مصلحت نیست وارد خاک عراق شویم. سه دلیل را شما گفتید و دلیل چهارم امام این بود که مردم عراق آسیب میبینند و نمیخواهیم مردم آسیب ببینند، چون مردم عراق در نهایت با ما هستند. نظامیها با منطق خودشان میگفتند: اگر دشمن بفهمد که ما وارد خاکش نمیشویم، احساس امنیت میکند. یعنی لازم نیست در مرزهایش نیرو بچیند. نیروهایش را متمرکز میکند و در مقاطع مشخص از نقاط معین به ما حمله میکند. منطق نظامی میگوید نباید چنین امنیتی به دشمن بدهیم. باید به گونهای باشد که عراق فکر کند که تا بغداد هم میرویم. حرف اینها از لحاظ نظامی محکم بود. امام با همان سلامت نفس و قاطعیتی که در وجودشان بود و در موارد لازم استدلال متخصصین را میپذیرفتند، قبول کردند.
شرط امام برای ورود
ایران به خاک عراق
طراحی عملیات رمضان
براساس رهنمود امام
اهداف عملیات رمضان
Èنظر امام چه بود؟ چگونه میخواستیم پشت مرز بمانیم و جنگ هم باشد؟
Éهمین سؤالی بود که نظامیها در آن جلسه مطرح کرده بودند. هنوز عراق در گوشههایی در خاک ما بود. نظامیها میگفتند در شرایط موجود نمیارزد که نیروهای خود را برای بیرون کردن دشمن از آن مناطق متمرکز کنیم. الان بهترین کار استفاده از رخنه ایجاد شده در این جبهه و ورود به خاک عراق است. وقتی نظامیها با منطق حرف خودشان را زدند، امام گفتند: «حرف شما درست است.» البته حرفهای امام هم مهم بود و نمیتوانستیم صرف نظر کنیم. خود امام راه حل پیدا کردند و گفتند: «در نقاطی وارد شوید که مردم آسیب نبینند.» با این حرف مهمترین مسئله را که مردم بودند، حل کردند. با این دستور و رهنمود نظامیها برای عملیات بعدی منطقه بعد از خرمشهر تا دجله و فرات را انتخاب کردند که خالی از سکنه بود. انتهای منطقهای در خاک عراق به تنومه میرسید که از لحاظ نظامی جای ارزشمندی بود. اگر جلو میرفتیم و به آب میرسیدیم، عراق واقعآ آسیبپذیر میشد. ارزش استراتژیک داشت و مشکل مردمی نداشت. بر اساس همین دلایل بود که عملیات رمضان در اواخر تیر ماه 1361 در آن منطقه طراحی شد.
Èاصلا تمرکز ما تا آخر جنگ روی این نقطه بود.
Éچون مهم بود. اگر به نزدیک بصره میرسیدیم، خیلی اهمیت داشت. همه مسؤولین دستاندر کار اینگونه فکر میکردند. بنابراین این مسئله به این صورت در آن جلسه حل شد.
Èبرای آن سه دلیل دیگر، یعنی مقاومت بیشتر عراقیها، بسیج بیشتر دنیا علیه ما و تهییج شیوخ عرب، در آن جلسه محاسبهای نشد؟
تلاش برای گرفتن
نقاط استراتژیک عراق
برای اعمال فشار
É تدابیر خاصی اتخاذ شد. آن موقع هنوز فرمانده جنگ نبودم، عضو شورای عالی دفاع و سخنگوی آن بودم. وقتی مسؤولیت فرماندهی جنگ به من محوّل شد، ذهنم را اینگونه توجیه کردم که باید جایی را بگیریم تا با آن اهرم بر عراق فشار بیاوریم. درست، کاری که عراق میخواست با ما کند. در آن صورت میتوانستیم بگوییم خسارت ما را بدهد و متجاوز محاکمه شود. یعنی خواستههای خود را با جایی و اهرمی که در دست داشتیم، به دست بیاوریم.