علاقمندی ایران برای
سقوط صدام
Èاین جلسه، ادامه مباحث جلسه قبل است. بعد از فتح خرمشهر، سقوط صدام به عنوان یک استراتژی برای ما مطرح بود. آیا این استراتژی بر اساس تواناییها اعلام شد یا بر اساس فشار افکار عمومی و رزمندگان بود که میخواستند جنگ با پیروزی نهایی ما تمام شود؟
Éبسماللهالرحمنالرحیم، اینکه در جایی تصمیم گرفته باشیم هدف سقوط صدام باشد، نبود. در جاهایی مطرح میشد و کمکم خواست عمومی مردم شد. دلیلش این بود که صدام با حمله به ایران جنایت بزرگی کرد که این همه کشتار، تخریب و اتلاف منابع دو کشور را به همراه داشت. طبیعتآ چنین کسی دیگر از نظر ما صلاحیت مدیریت یک کشور اسلامی را نداشت. منتهی این به ما مربوط نبود.
ما نمیتوانستیم برای عراق تصمیم بگیریم. این منوط به زور بود که کشوری و کسی با زور و قدرت به چنین جایی برسد. لذا نباید این مسئله را به عنوان یک هدف مصوّب و مشخص دفاعی به حساب آوریم. ولی طبعآ همه علاقهمند بودند که این جنگ به سقوط صدام منتهی شود. فکر میشد که اگر عراق در جنگ شکست بخورد، صدام سقوط میکند و این نتیجه مطلوبی برای جنگ بود.
Èتوان ما برای انجام این کار برآورد شده بود؟
تحمیلی بودن جنگ
عراق علیه ایران
استدلالات عقلای مجلس
درباره ختم جنگ
Éما جنگ را شروع نکرده بودیم که از اول این توان را در خود ایجاد کرده باشیم. جنگ بر ما تحمیل شده بود. موضوع سقوط صدام هم خواست مردم بود که در اظهارات مسؤولان تبلور پیدا کرده بود. به عنوان یک هدف سیاسی و نظامی در جایی تصویب نشده بود.
Èدر خاطراتتان میخوانیم که بعد از فتح خرمشهر فشارها خیلی زیاد بود که جنگ ادامه پیدا کند. در همین دوره در مجلس و جامعه، افراد و گروههای مختلف سیاسی بودند که برای ادامه جنگ تا پیروزی نهایی و سقوط صدام فشار میآوردند. این افراد اخیرآ حرفهای دیگری میزنند و به گونهای وانمود میکنند که آن زمان مخالف جنگ و صلح طلب بودند، ولی مسؤولان نظام، از جمله حضرت عالی بر ادامه جنگ پافشاری میکردید. ضمن ترسیم فضای آن روز جامعه، این افراد را هم معرفی بفرمایید که از چه گروههای هستند؟
Éدر مورد افراد که درست نیست اسم ببرم. آنچه در داخل مجلس میگذشت، این بود که گروهی به نام عقلای مجلس شکل گرفته بود. آنها در اینکه جنگ باشد، تردید داشتند. میگفتند باید صلح را بپذیریم. تعدادشان کم بود. نوعآ هم آدمهای خوبی بودند و نمیخواستند بر خلاف نظر امام(ره) و نظر رسمی نظام حرف بزنند و حتّی نمیخواستند کاری کنند که از نیروهای وفادار به نظام درباره جنگ، دو جریان در جامعه دیده یا فهمیده شود. نظرات خود را در جاهایی میگفتند. در خارج از مجلس هم گروههایی از اول در این فکر بودند که جنگ را به شکلی پایان بدهند. ولی بقیه فضای مجلس، جامعه، جبهه، ارتش، سپاه، بسیج، دولت و مهمتر از همه امام (ره) اجماع داشتند که جنگ باید ادامه پیدا کند تا به اهداف خود برسیم.
اهداف مشخص ایران
برای پایان جنگ
تندرویهای امروز،
موافقان دیروز ادامه جنگ
تأکید مخالفان امروز
جنگ بر ادامه آن
یکی از اهداف مشخصی که همه قبول داشتند، این بود که باید صدام به عنوان متجاوز و مسؤول جنگ شناخته شود که طبعآ محاکمه میشد و کیفر میدید و ایران هم به عنوان کشوری که مورد تجاوز قرار گرفته، باید غرامات جنگی را بگیرد. این از اهداف شناخته شده و مورد قبول همه بود. هدف مشخص ادامه جنگ در نزد مسؤولان نظام این بود و امام(ره) هم روی این مسایل تکیه میکردند.
Èنمیخواهید درباره کسانی که نظرشان برگشته، اظهارنظری داشته باشید؟ کسانی که اصل جنگ و ادامه آن بعد از فتح خرمشهر را زیر سؤال میبرند.
Éاینهایی که این روزها و در دوره اخیر چنین حرفهایی میزنند، آن موقع جزو کسانی نبودند که میگفتند جنگ ادامه پیدا نکند. از طرفداران تندروی ادامه جنگ بودند. شایعهای پخش شده بود که کشورهای عربی حاضرند پنجاه میلیارد دلار غرامت جنگ را به ایران بپردازند که این شایعه صحت نداشت و جمعی از همانها که اخیرآ خود را به عنوان مخالف ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر معرفی میکنند، آن روز میگفتند که بوی دلار به مشام مسؤولان خورده و میخواهند معامله کنند.
در بین اینهایی که اخیرآ چنین بحثهایی را مطرح میکنند، کسی را سراغ ندارم که آن موقع در موضع مخالفت با ادامه جنگ باشد.
Èبعد از فتح خرمشهر، اولین عملیات ما رمضان بود. در خاطرات شما میخوانیم که نتایج این عملیات عقلای مجلس را به تفکر واداشت که روند جنگ مثل گذشته نیست. سختیهای خاص خود را دارد. تا مدتی هم چند عملیات نیمه موفق و ناموفق داشتیم که بر اساس اختلاف سپاه و ارتش کار جنگ گره خورده بود. نهایتآ
عملیات نسبتآ
ناموفق رمضان
بحثهای انتخاب فرماندهی
واحد برای جنگ
شما با حکمی که از طرف امام(ره) برای فرماندهی واحد جنگ میگیرید، عملیات خیبر را هدایت میکنید. اصلا انتخاب شما برای فرماندهی جنگ برای چه بود؟
Éاولا کسانی بودند که فشار میآوردند تا کار جنگ را با عملیات بیتأخیر یکسره کنیم. ثانیآ بعد از عملیات رمضان که نسبتآ ناموفق بود، اولین شوک به نیروهای ما وارد شد که پیشروی در خاک عراق مانند پیشروی در خاک ایران نیست. همانجا اختلاف سپاه و ارتش در دو بُعد فرماندهی جنگ و ساختار نظامی بروز کرد. بحث میکردیم و کمی به توافق میرسیدند، ولی دوباره اختلاف آنها بروز میکرد. به این نتیجه رسیدیم که باید کسی بالاتر از اینها باشد که به اینها فرمان بدهد. این شخص از نظر همه ما امام(ره) بود، ولی ایشان نمیخواستند وارد مسایل عملی جنگ شوند. بحث شد که کس دیگری بیایید. من و آیتالله خامنهای مطرح شدیم. آیتالله خامنهای رئیسجمهور بودند و مصلحت نبود که ایشان به جبهه بروند. در حادثه ترور آسیب دیده بودند و وضع جسمی ایشان مناسب جنگ نبود. تعبیر دیگر امام(ره) این بود که مجلس دو نایب رئیس دارد و رئیسجمهور خودشان باید اداره کنند. لذا مرا انتخاب کردند.
Èدر خاطرات شما در زمانی که برای فرماندهی جنگ انتخاب میشوید، جملهای هست که در مصاحبههای اخیر هم مطرح شد. در جمع فرماندهان جنگ فرمودید: «از رهگذر عملیات خیبر به ختم جنگ فکر میکنیم» بعد از آن مطرح میشود که شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» به شعار «جنگ جنگ تا یک پیروزی» تبدیل شد. در واقع استراتژی عملیات نظامی در خدمت دیپلماسی مطرح میشود. آقای سردار رضایی میگوید: «این استراتژی بعد از فتح
عدم پذیرش شروط ایران
برای پایان جنگ توسط صدام
تفکرات مسؤولان در جلسات
مهم برای ختم جنگ
خرمشهر بود. این سپاه بود که از اول میگفت باید کار نظامی جنگ را تمام کنیم که در آخر به این استراتژی رسیدیم.» این بحث را جمع بندی بفرمایید که حقیقت قضیه چه بود؟
Éزمان فتح خرمشهر سخنگوی شورای عالی دفاع بودم. تفکر اینکه بتوانیم به اهدافمان که تنبیه متجاوز و گرفتن حقوق ایران بود، در جنگ برسیم، همیشه مطرح بود. میدانستیم اگر چنین شود، به طور طبیعی سقوط صدام را به دنبال خواهد داشت. طبعآ همان موقع کسی مخالف نبود. اگر قبل از فتح خرمشهر شروط ما را میپذیرفتند و دشمن از خاک ما برون میرفت، ما آتشبس را قبول میکردیم. ولی هیچ وقت شروط ما را نپذیرفتند. بعد از فتح خرمشهر احتمال آن بیشتر شده بود و طبعآ این بحث هم در محافل بود. این تفکر هم متعلق به شخص من نبود. ما در محافل سران کشور بحث میکردیم که راه ختم جنگ این است که: یک ضربه کاری وارد کنیم و جای حساسی از عراق را تصرّف نماییم و از طریق منطقهای که گرو میگیریم، خواستههایمان را تأمین و جنگ را تمام کنیم.
Èشما فرمودید که این تصمیم در جمع سران بود. منتها در خاطراتتان میفرمایید که اولین بار که من با امام(ره) مطرح کردم، حضرت امام(ره) لبخندی زدند و هیچ جوابی ندادند. گویا اولین بار از طرف شما مطرح شده است.
Éبا سران همیشه جلساتی داشتیم. جلسات جنگی هم زیاد داشتیم. در شورای دفاع و جاهای دیگر به این نتیجه رسیده بودیم. در داخل خودمان بحث بود. وقتی که دیدیم این قدرت پیدا شده که در داخل خاک عراق هم یک ضربه شبیه به فتح خرمشهر بزنیم، این تفکر منطقی بود. فرض کنید اگر بصره را میگرفتیم، یا اگر همین جاده بصره را قطع میکردیم و به دجله
اهداف عملیات خیبر
اهمیت جغرافیایی و
استراتژیکی جزیره مجنون
وصل میشدیم - البه بعضیها معتقد بودند باید جاده ناصریه را هم قطع میکردیم که دست عراق را از جنوب و دریا قطع کنیم - مشکل جدّی برای آنها پیدا میشد و حتی اگر آتش بس را میپذیرفتیم و در آنجا بودیم، عراق نمیتوانست تحمل کند و میبایست برای خود فکری کند.
È یعنی در حالت نه جنگ و نه صلح، شرایط به نفع ما بود؟
É بله، ما این گونه فکر میکردیم. لذا من قبل از عملیات خیبر، در جمع فرماندهان نظامی چنین حرفی را مطرح کردم که اگر یک پیروزی بزرگ به دست بیاوریم، مثل آنچه که در اهداف عملیات خیبر بود، میتوانیم با یک پیروزی به ختم جنگ برسیم.
È عملیات رمضان هم تقریبآ با همین هدف طراحی شده بود.
É عملیات رمضان اهداف بلندی داشت. شاید فرماندهان نظامی و طراحان عملیات قبل از من هم به این نتیجه رسیده بودند و کارها را بر اساس آن هدف انجام میدادند.
البته خیبر چیز دیگری بود. جزیره مجنون یک ویژگی دیگر هم داشت و گفته میشد که یکی از مهمترین منابع نفتی عراق در جرایز مجنون است و میتواند گروگان خسارات باشد. موقعی که اولین عملیات برون مرزی که میتوانست وسیلهای برای تأمین نظرات ما در دفاع باشد، مطرح شد، این مطلب را با فرماندهان در میان گذاشتم. من قبلا راجع به این موضوع با امام(ره) حرف زدم که امام(ره) نه تأیید و نه رد کردند. امام (ره) مایل نبودند که اصلا بحث آتشبس، صلح و ختم جنگ مطرح شود و این را باعث دلسردی نیروها در جبهه میدیدند.
È در خاطرات فرمودید که اگر در دلشان هم بود، بیان نمیکردند.
تلاش ایران برای اجرای
یک عملیات سرنوشت ساز
در سال 63
سقوط سیاسی صدام،
اولین هدف ایران برای
طرح یک حمله گسترده
تلاش ایران برای تغییر
نگاه سیاسی عراق
É نظر ما این بود. امام به ما چیزی نگفته بودند، ما از طرف ایشان چیزی نگفتیم. ولی در محافل خودمان این را مطرح میکردیم. همه این را قبول داشتند و همین امسال که خاطرات سال 63 را آماده میکنم، میبینم همه بحثهای قرارگاهی ما و شورای عالی دفاع و با فرماندهان این است که بالاخره باید یک عملیات سرنوشتساز طراحی و اجرا کرد. این موقعی است که عملیات خیبر به همه اهدافش نرسیده بود و برای بدر برنامهریزی میکردیم. در مجموع میتوانیم بگوییم که در این مقطع برای دفاع یک استراتژی مشخص داشتیم. در شعارها میگفتیم که «جنگ جنگ تا پیروزی یا تا کربلا، یا تا فلسطین و یا تا سقوط صدام» ولی در برنامههای نظامی میدانستیم یک عملیات مهم هم میتوانست صدام را وادر به پذیرش خواستههای ما کند که در واقع سقوط سیاسی او را به دنبال داشت.
È آیا قرار گرفتن عملیات نظامی در خدمت دیپلماسی، بعد از فتح خرمشهر تا آخر جنگ در دستور کار ما بود؟
É از اول بود. اصلا دفاع ما برای تغییر نگاه سیاسی عراق نسبت به ایران بود. عملیات نظامی هم اهرمی برای فشار در مذاکرات سیاسی بود.
È نکتهای که اینجا وجود دارد و خیلی روی آن تأکید شد، اختلافات بین فرماندهان سپاه و ارش برای پیشبرد همین یک پیروزی قاطع و سرنوشتساز است که همیشه روی آن برای ختم جنگ تأکید میکردیم. از خاطرات حضرتعالی برمیآید که اختلافات فرماندهان سپاه و ارتش هم شدید بود. اخیرآ در تحقیق یکی از استراتژیستهای آمریکایی که درباره ارتشهای ایدئولوژیک تحقیق میکند، آمده است: «همیشه اینگونه است که ارتشهای ایدئولوژیک بعد از مدتی تبدیل به ارتشهای کلاسیک
اختلافات ارتش و سپاه
در نحوه عملیات
میشوند و تنها مورد نقضش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران است که همچنان یک نیروی ایدئولوژیک باقی ماند.» وی نتیجهگیری میکند که «اگر جنگ در اختیار سپاه قرار میگرفت، به احتمال زیاد ایران به اهداف مورد نظرش از طریق نظامی میرسید که جنگ را به نفع خود تمام کند.» سؤال من این است که آیا در آن اختلافات و درگیریها که واقعآ توان ما را برای ادامه قوی و محکم جنگ میگرفت، نمیشد این تصمیم قاطع را به نفع یک گروه - یا سپاه یا ارتش - گرفت؟ ما میگوییم سپاه، چون عملیات کربلای 5 و فاو را به تنهایی طراحی و اجرا کرد و موفق هم بود. آیا نمیشد این اختلاف را به نفع سپاه حل کرد تا جنگ سریعتر و بهتر پیش برود؟
É در آن شرایط نمیشد. این اختلاف به گونهای نبود که ما به یک طرف سوءظن داشته باشیم. ارتش بخاطر آموزشها و روشهای کلاسیک خود یک نوع عملیات خاص را قبول داشت که همه چیز باید طبق کلاس انجام میشد. اینکه میزان نیروها و امکانات دشمن چقدر است، برایشان مهم بود. ارتش میبایست مباحث جنگ کلاسیک را در عملیات مراعات کند. چون افسران ارتش اینگونه آموزش دیدهاند و نمیتوانستند برخلاف آموزش عمل کنند. سپاه اصلا در آن فاز نبود. شروع کارش هم از همین عملیاتهای کوچک، غیر متعارف، غافلگیری و ایثار در جنگ بود. پس یک اختلاف این بود که هر عملیاتی را که مطرح میکردیم، اگر سپاه طرح میکرد، با منطق ارتش جور درنمیآمد و بالعکس. چون انضباط ارتشیها خوب است، وقتی فرمان میدادیم، عمل میکردند. ولی به آن نوع عملیات ایمان نداشتند. سپاه هم در حدّ فرماندهان و آنهایی که با من کار میکردند، معتقد
تلاش ارتش و سپاه برای
به خدمت گرفتن بسیج
عدم امکان انجام
عملیات مستقل توسط
ارتش یا سپاه
بودند که باید از شیوههای خاص شهادتطلبانه، غافلگیری و امثال اینها استفاده کنیم. یعنی نوعی عملیات که عراق آمادگی دفاع از آن را ندارد. طبعآ این اختلاف طرح، عملیات را دچار تأخیر و مشکل میکرد. حتّی تقسیم کار هم در عملیات میکردیم، مثلا یک فلش را به ارتش و یکی را به سپاه میدادیم که معمولا یک طرف لنگ میزد. یکی جلو میرفت و یکی عقب بود و طبعآ عملیات اشکال پیدا میکرد. این یک اختلاف بود.
سپاه این حالت را پیدا کرده بود که میتواند عملیاتهای وسیع را مستقلا انجام دهد. منتهی به پشتیبانی ارتش نیاز داشت. مثلا سپاه میگفت که ما حمله میکنیم، ولی تانکها، هواپیماها، هوانیروز و توپخانههای ارتش باید از ما پشتیبانی کند. ما جنگ را اداره میکنیم و ارتش، ما را پشتیبانی کند و تحت فرمان ما باشد. منطق جنگ هم این است. ارتش تا این حد آمادگی نداشت که همراهی کند و میگفت: چرا برعکس نکنیم؟ ما طراحی میکنیم و آنها نیروهای شهادتطلب و مؤمن را در اختیار ما بگذارند. در قرارگاهها بحثهای اینگونه زیاد داشتیم. این نگرانیها بود. منتها خیلی بروز نمیکرد. چون فضای جنگ فضای شهادت، ایثار و از خودگذشتگی بود و هیچ یک از این دو نیرو شرایط استقلال را به آن صورت نداشتند. اینکه شما میگویید مثلا جنگ را به این یا آن بدهیم، به جاهایی هم رسیده بودیم که بگوییم مستقل عمل کنید. اما هیچ یک نمیتوانستند مستقل عمل کنند. همین عملیات فاو را که شما گفتید، امکانات ارتش، مثل توپخانه، هواپیما، ضد هوایی و هوانیروز و خیلی چیزهای دیگر در خدمت جنگ بود. مگر میتوانستیم فضای فاو را با F14 پوشش ندهیم؟ مگر میتوانستیم از هاگ استفاده نکنیم؟
Èاصل قضیه جنگ در زمین بود، یعنی ابتکاری که سپاه در عبور از اروند به خرج داد.
نقش ارتش در عملیات
فتح فاو
دسترسی ارتش به امکانات
کلاسیک مدرن
Éولی اگر ارتش فضا را تأمین نمیکرد، نیروها نمیتوانستند در آن طرف آب بمانند. قطعآ اگر هاگها نبود، ممکن نبود که فضا را حفظ کنیم. در آن جنگ شهید ستاری، برای دفاع ضد هوایی خیلی مؤثر بود و F14ها هم خیلی مؤثر بودند. برای اینکه ارتش پوشش داده بود. بیشتر اذیتها با توپخانهها بود. با اینکه سپاه دیگران را در فرماندهی عملیات شرکت نداد، باز اگر نیروهای پشتیبانی ارتش نبود، عملیات موفق نمیشد. به هر حال امکانات کلاسیک مدرن عمدتآ در دست ارتش است. اگر متن فرمان امام(ره) را در مورد فرماندهی من بخوانید، میبینید که در این جهت است. به اینجا رسیده بودیم که باید به صورت واحد فرماندهی کنیم.
Èاینگونه که از اسناد و مدارک برمیآید، به نظر میرسد که آمریکاییها بعد از فتح فاو تقریبآ از عراق مأیوس شده بودند و ترجیح دادند که به سمت ما حرکت کنند و گفتند که اگر قرار است ایران پیروز جنگ باشد، ما هم حضور داشته باشیم. در واقع میخواستند هم پیروزی را به نفع خودشان مصادره و هم جمهوری اسلامی را مهار کنند. در همین قضایا ماجرای مک فارلین را داریم که الان بعضیها میگویند طراحی آمریکا برای نزدیک شدن به ایران و فرصتی برای جمهوری اسلامی بود که مسؤولان با عملکرد بد خود این فرصت را تبدیل به تهدید کردند که بعد از آن آمریکاییها به این نتیجه رسیدند که باید از ایران مأیوس شد و همه امکانات و توان دنیا را بکار بگیرند تا ایران شکست بخورد. اولا شما این بحث تبدیل فرصت به تهدید را قبول دارید یا نه؟ ثانیآ میخواستیم بعد از هفده، هجده سال یک بار ماوقع ماجرای مک فارلین را توضیح بفرمایید.
استفاده از امکانات
آمریکایی در فتح فاو
شکار تانکهای عراقی
با موشکهای تاو وهاگ
در فتح فاو
نامه قربانیفر به کنگرلو،
شروع جریان مک فارلین
É اینکه گفتید بعد از فاو آمریکاییها به این نتیجه رسیدند، در تاریخ اینگونه نیست و یک مقدار زودتر است. یعنی ما از چیزهایی که قبل از آمدن مک فارلین از آمریکا گرفته بودیم، در عملیات فاو استفاده کردیم.
È ماجرای مکفارلین پیش از کربلای پنج افشاء شد. افشای آن در 13 آبان 65 بود و ما عملیات فاو را در بهمن 64 انجام دادیم. حدود نه ماه بعد این قضیه افشاء شد.
É جریان از مدتها قبل در رابطه با گروگانهای آمریکایی در لبنان شروع شده بود و چند محموله تاو، هاگ و قطعات فرستاده بودند. ما در همان عملیات تانکهای زیادی از عراقیها را با تاوها زدیم.
È لابد تاو را از راههای دیگر میگرفتیم.
É کم داشتیم. این دفعه یک مقدار دستمان باز شده بود. اینکه آمریکاییها سیاستشان را عوض کرده بودند، سند خیلی محکمی نداریم. شروع قضیه مک فارلین نامهای است که آقای قربانیفر به آقای کنگرلو مینویسد که آن موقع مشاور نخستوزیر بود. قربانیفر به خاطر ارتباطاتی که از زمان شاه با این نوع کارها داشت، دلّالی سلاح میکرد و گویا قبل از آن هم مأموران ما از او سلاحهایی گرفته بودند. وی به آقای کنگرلو میگوید: «جلسهای در خانه دول بود که گویا آن موقع رئیس پارلمان و از سران جمهوریخواه بود که ریگان و بوش هم در آن جلسه بودند که در آن جلسه میگویند: از عراق حمایت میکنیم و اگر پیروز شود، سودش را شورویها خواهند برد. لذا بهتر است از جنگ استفاده و به ایران کمک کنیم. چون ایران شکست نمیخورد، پس خوب است که در این پیروزی سهم داشته باشیم و بعدآ استفاده کنیم.» البته هنوز مقداری از اسناد در آمریکاست که مطمئنآ به دست ما نمیرسد.
نشانههایی از تغییر
سیاست آمریکا در قبال
ایران در نامههای قربانیفر
تقاضای آمریکاییها در
ماجرای مک فارلین
کمکهای محدود آمریکا
در جریان مذاکرات
Èدر گزارش تاور هم نیست؟
Éنامه قربانیفر را داریم. اینکه واقعآ تغییر مسیر، یا یک تاکتیک و کار دیگری بوده، هنوز برای من روشن نیست و شاید بعدآ روشن شود. به هر حال وقتی که این نامه به آقای کنگرلو میرسد، به ما میگوید و ما هم در جلسه سران قوا بحث میکنیم. واسطه ما آقای کنگرلو بود. چون نامههای زیادی هم بین او و قربانی فر ردّ و بدل شد که بیشتر حرفهای معمولی است. نامه اول این است که چرا ایران در بازار سیاه اینها را گران میخرد؟ از ما بخرد. ما حاضریم به شما کمک کنیم تا در جنگ پیروز شوید. این ادعای آنها بود. ما هم گفتیم آزمایشی وارد میشویم. یعنی بعد از بحثها، میبینیم آنها از ما چه میخواهند یا ما از آنها چه میخواهیم. کمکم که این بحثها مطرح شد، آنها اولین چیزی که مطرح کردند، این بود که کمک کنید تا گروگانهای ما در لبنان آزاد شوند و این به عنوان یک علامت خوب خواهد بود. ما هم به آنها گفتیم نیازهای ضروری ما را که در بازار سیاه پیدا نمیشود، به ما بدهید. چند قلم را صورت دادیم که تاو، موشکهای هاگ، لامپهای رادارها و موارد دیگر بود که آن موقع برای تهیه آنها خیلی محدودیت داشتیم. در آن موقع وضع ما به حدّی بد بود که با یک لامپ چند رادار را به نوبت فعال میکردیم که لامپ رادار هاگ را گاهی به خارک و گاهی به تهران میبردیم که مثلا سیستم هاگ را فعال نگه داریم. وضع ما خیلی بد شده بود. لیستی از قطعات مورد نیاز را از مسؤولین پشتیبانی گرفتیم و به کنگرلو دادیم. مذاکرات به همین صورت ادامه پیدا میکرد. ما هم زحمت زیادی کشیدیم تا سر نخ و ردّپایی از گروگانها پیدا کردیم. خیلی سخت بود. لبنانیها خیلی پیچیده عمل میکردند. در این مدت آمریکاییها غیر مستقیم به ما چند قلم کالا میدادند و پولش را میگرفتند. ما هم کمک
عدم صداقت آمریکاییها
در جریان مک فارلین
طرفهای ایرانی مذاکره
با هیات آمریکایی
تقاضای هیات آمریکایی
ارسال موشکهای اسرائیلی
از کارهای بد آمریکاییها
میکردیم که گروگانها زودتر آزاد شوند. یک مقدار که این مراحل پیش رفت، خبر دادند که هیأتی از آمریکاییها میخواهند برای مذاکره به ایران بیایند که تصمیمات کلّی و اساسیتر بگیریم. بحث این بود که همراه خود یک کشتی از نیازهای درخواستی ما را میآورند. البته به ما نگفته بودند که رئیس هیأت مکفارلین است، اصلا اعضای هیات را معرفی نکرده بودند. فقط میگفتند وقتی آمدند، میفهمید اختیارات زیادی دارند. بر اساس همین خبری که داشتیم، عمل شد. هواپیمای آنها در فرودگاه نشست و از آنجا خبر دادند که در رأس هیأت مک فارلین است و پیام ویژهای از آقای ریگان همراه با هدایایی آورده است. یک کلید طلایی به عنوان نماد باز شدن درهای بسته بین دو کشور، یک کیک که طبق رسم آنها نماد دوستی است و یک انجیل که پشت آن را امضاء کرده بود. به امام(ره) هم گفته بودیم که هیأتی میآید و کارشناسها با آنها صحبت میکنند. ولی مک فارلین تقاضای ملاقات با همه ما را مطرح کرده بود. مدتی در فرودگاه آنها را معطل کردند. بالاخره به این نتیجه رسیدیم که باید مذاکره کنیم. از مجلس و اطلاعات سپاه دو نفر با اینها مذاکره کردند. آقای فریدون وردینژاد از سپاه و آقای دکتر هادی هم از طرف مجلس رفتند. تا آنجا اینها خلاف قرار عمل کردند و چیزهایی که بنا بود بدهند، نمیدادند یا کم میدادند. مثلا بنا بود پنج هزار تاو بدهند، پانصد تاو دادند. بعضی چیزها مثل هاگ و لامپها را که برای ما خیلی مهم بود، نمیدادند یا کم میدادند.
È آن کشتی که گفتند، واقعیت داشت؟
É نه، کشتی هم نیامد. در هواپیما چند کانتینر گذاشته و آورده بودند. یکی از کارهای بدی که کردند این بود که موشکهای هاگی که برای ما آورده بودند، از اسراییل بود. مارک اسرائیل روی آنها بود که در فرودگاه
مبالغ قراردادهای ایران
و آمریکا در ماجرای
مک فارلین
تذکرههای تقلبی آمریکائیها
در سفر به ایران
مانده بود و ما هم برنمیداشتیم که آخرش هم برگرداندند. در همین هیأت هم حتّی شخصی از اسرائیل بود. همه اینها خلاف قرار بود و ما انتظار نداشتیم. بعدآ هم معلوم شد حتّی قیمت اقلام را گران دادند و میخواستند پول اضافی را در نیکاراگوئه خرج کنند. این هم از پستی آنها بود. این مقدار پول برای آنها نبود. گویا 6 میلیون دلار بیشتر گرفتند و همه معاملات ما 21 میلیون دلار شد.
Èدر همین مقطع؟
Éنخیر، از اول تا آخر که قطع شد، 21 میلیون بود که 14 میلیون را دادیم و 6 میلیون را ندادیم. چون گران حساب کرده بودند.
Èآقای قربانیفر گفت: من از جیب خودم دادم.
Éبله، هنوز هم میگوید. همین هم باعث لو رفتن مسئله شد.
Èدر واقع منفعتطلبی شخص ایشان باعث شد؟
Éگویا آمریکاییها پول را برداشته بودند.
Èایشان که میگفت من از جیب خودم دادم.
Éشاید هم داده باشد. به هر حال آنها پول گرفتند و چیزی دادند. به هر حال در این سفر دو نکته بود: یکی اینکه اگر میخواستیم با آمریکا خصومت کنیم، میتوانستیم اینها را نگه داریم. اینها با تذکره تقلّبی آمده بود. ما این کار را نکردیم و به آنها احترام و در هتل پذیرایی کردیم. خیلی با احتیاط عمل میکردند. تماسهای تلفنی را در هواپیما میگرفتند و در هتل مذاکره نمیکردند. لابد چیزهایی میخواستند بگویند که ما ندانیم. بالاخره نتیجه شد که هیأت آنها ناموفق بود و برگشتند. مثلا یک حرفشان این بود که همه گروگانها آزاد شوند. گفتیم بنا بود وسایل را بیاورید و بعد گروگانها آزاد شوند. نکته دوّم اینکه حضور مک فارلین میتوانست دلیل عمدهای باشد که
روند لو رفتن ماجرای
مک فارلین
علایم سوء استفاده زیاد
آمریکا در ماجرای مک فارلین
اینها جدّی هستند. بالاخره گویا آقای قربانیفر که میبیند بقیه پول را نمیدهیم، ماجرا را با نامهای به آیتالله منتظری میگوید و آن نامه از آن دستگاه لو میرود. وقتی به اینجا رسید، امام(ره) دستور دادند که شما ماجرا را به مردم بگویید که من هم عین واقعیتها را در یک سخنرانی و بعد در یک مصاحبه مطبوعاتی گفتم. به هر حال احتمال اینکه آن حرف درست باشد و آمریکا میخواست با یک تحلیل جدید با مسأله برخورد کند، هست و احتمال هم دارد که درست نباشد. چون اگر درست بود، میبایست سخاوتمندانهتر عمل میکردند. چرا در تمام مدتی که طول کشید تا گروگانها آزاد شوند، 14 میلیون دلار به ما جنس دادند. ما خیلی بیش از اینها میخواستیم. اینها باعث تردید جدّی بود.
Èدر واقع شما این که فرصتی برای نظام بوده، رد میکنید؟
Éمطمئن نیستم. ممکن است فرصت خوبی بوده باشد. ولی علایم منفی در آن زیاد بود. آن موقع موقعیت نظامی ما خیلی بالا بود. این هم خیلی درست نبود که ما به گونهای عمل کنیم که بعدآ همه چیز به نام آمریکا تمام شود. این برای کشور، تاریخ و همه ما معلوم بود که نیروهای ما با ایثار و شهادتطلبی این پیروزیها را بدست آوردند و قطعآ با اینگونه اخبار، آن همه فداکاری آلوده میشد. در حالی که در همان عملیات فاو آمریکاییها اطلاعات ما را به عراق داده بودند و الان هم روشن شده است که دادهاند.
Èبعد از قضیه مکفارلین آمریکاییها با همه توان به منطقه میآیند که کار جنگ را به نفع خودشان یکسره کنند. حضورشان در منطقه تثبیت میشود و با دعوت کویت پرچم خود را بر کشتیها میزنند و کشتیهایی را که برای عراق امکانات میبرند، اسکورت میکنند. در واقع جنگ ما وارد مرحله نهایی میشود که رویارویی
تصمیم جدّی دشمنان در
قطع صادرات نفت ایران
مستقیم با آمریکا مطرح میشود. نکتهای این وسط هست که میگویند وقتی قرار بود کشتی بریجستون اولین بار از تنگه هرمز عبور کند و پرچم آمریکا را روی آن میزنند، همزمان با تاریخی بود که قطعنامه 598 در شورای امنیت تصویب میشود. یعنی در یک روز اتفاق میافتد. گفته میشود که حضرت امام(ره) به مسؤولان کشور از جمله حضرتعالی و دیگران گفته بودند که این کشتی را بزنید. این کشتی که رد میشود، عزّت اسلام را با خود میبرد. ولی تصمیم مسؤولان این میشود که نزنند و بعدآ آن اتفاق برای کشتی میافتد که با مینهای غیبی در خلیجفارس برخورد میکند. اولا این ابهام تاریخی را که لااقل در ذهن جوانان و رزمندگان سلحشور آن دوران وجود داشته است، برطرف نمایید. میگویند از فرمان امام(ره) تخطّی شده بود و حتّی خاطرم هست که آیتالله خامنهای در همان مقطع در نمازجمعه فرمودند که امام(ره) میگویند مگر شما از آمریکاییها میترسید؟ بعد خودشان فرمودند: نمیترسیم. گفتند: اگر نمیترسید، نباید نگران هیچ مسألهای باشید. به نظر میرسد حرفی که آیتالله خامنهای فرمودند که امام(ره) فرمودند: مگر شما میترسید؟ ناظر به همین حادثهای باشد که نقل میکنند. این قضیه چقدر حقیقت دارد؟ آیا واقعآ چنین تصمیمی از طرف امام(ره) گرفته شده بود؟
Éقبل از آن ما یک بحث بسیار جدّی داشتیم که قبل از این مسایل است و آن اینکه عراق و آمریکا و همه تصمیم گرفته بودند که نفت ما را قطع کنند. امکانات هم به عراق داده بودند و کشتیهای ما را میزدند. بعد از عملیات خیبر بود. چون دیده بودند که ما دست بالای نظامی داریم، خواستند
سیاست ایران در جنگ
نفتکشها
سیاست ایران برای
قطع رابطه عراق از دریا
اهداف عملیات فتح فاو
ورود آمریکا به جنگ
بعد از فتح فاو توسط ایران
پشتوانه مالی ما را از بین ببرند. کاملا هم مقابله به مثل میشد. بعد کمکم تبدیل به یک خطر بسیار جدّی برای ما شد. مسایل در سازمانهای بینالمللی مطرح شد. این خطر پیش آمد که ممکن است دیگران علیه ما وارد جنگ شوند و ما را تحریم کامل کنند و با کارهای زیادی که میتوانند بکنند، مانع ما شوند.
به هر حال ما این احتیاطها را میکردیم و در مواردی هم از امام(ره) اجازه میگرفتیم. اینهایی که شما میگویید شاید مال آن زمان یا قبل از آن باشد که مثلا امام(ره) اینگونه گفتند و آیتالله خامنهای هم آنگونه گفتند. بهانه خوبی بود که نگذارند در جنگ پیروز شویم. اتفاقآ فاو یکی از عملیاتهایی بود که برای ختم جنگ طراحی کرده بودیم. هدف هم این بود که از جاده ساحلی به امالقصر برویم. یکی از تحلیلهای ما این بود که اگر دریا را از عراق بگیریم و رابطه عراق را با دریا قطع کنیم و آتشبس شود، عیبی ندارد. چون عراق نمیتواند تحمّل کند. تحلیل درستی هم بود. به علاوه کشورهای جنوب خلیجفارس هم وقتی ببینند ما در آنجا هستیم، حتمآ ملاحظه میکردند. طرح مکمّلی هم داشت. چون از اوّل که طراحی کرده بودیم، نمیخواستیم وارد بصره شویم. ملاحظاتی انسانی داشتیم که به مردم بصره آسیب نرسد. در عملیات خیبر، بدر، فاو و بعدآ کربلای 5 میخواستیم در اطراف بصره باشیم و وارد بصره نشویم که مردم آسیب ببینند. اینجا هم اینگونه بود که اگر ما دریا را قطع کنیم، به اهداف خود میرسیم. نتوانستیم از کارخانه نمک عبور کنیم و در آنجا عراق خوب مقاومت کرد. نیروهای مهمش را آورد و خیلی هم تلفات داد و ایستاد. عبور از فاو، دنیا را مطمئن کرد که میتوانیم به هدف جنگ تا یک پیروزی سرنوشتساز برسیم. اینجا است که آمریکاییها تصمیم میگیرند وارد عمل شوند. من در آن زمان در یک سخنرانی یا مصاحبه با اسناد آن روز توضیح دادم که آمریکاییها وارد شدند.
فشار بر ایران در
خلیج فارس سیاست
آمریکا بعد از فتح فاو
ضرر جهان در جنگ
نفتکشها
Èقطعنامه 598 هم در این شرایط نوشته میشود. در سال 66 دقیقآ یک سال قبل از اینکه ما بپذیریم. یعنی در اواخر تیر ماه 66 تصویب میشود.
Éآن موقعی است که دنیا تصمیم میگیرد که نگذارد ما در جنگ پیروز شویم و راهش هم معلوم بود که در خلیج فارس به ما فشار بیاورند و یا امکانات پیشرفته به صدام بدهند که در عمق خاک ما، جاهایی را بزند.
Èالبته میگویند نفت را هم به قیمتی رساندند که اصلا صادر کردن آن برای ما صرف نمیکرد. گویا کمتر از ده دلار شده بود.
Éاین کار به خودشان هم ضربه میزد. چون رفقای آنها آسیب میدیدند. تولید نفت برای ما کمتر از این مقدار تمام میشود. اگر بازار بود، به هر نحوی میفروختیم. اما جلوی ما را میگرفتند و مانع توسعه و صدور نفت میشدند.
Èاواخر جنگ آقای «واینبرگر» وزیر جنگ آمریکا، گفته بود که ریشه این ملت را باید کند. یعنی استراتژی آمریکا برخورد مستقیم با مردم ما شده بود و از طرفی دست صدام را باز گذاشته بودند که قضیه حلبچه را با سلاحهای شیمیایی بوجود آورده بود و مسئله هواپیمای مسافربری هم پیش آمد که به عنوان یکی از دلایل پذیرش قطعنامه مطرح است. منتها قبل از اینکه به بحث پذیرش قطعنامه برسیم، یک سؤال در ارتباط با حکم فرماندهی کلّ قوای شما در سال 67 است. الان بعضی از خنّاسان مطرح میکنند که ما چرا بعد از فتح خرمشهر جنگیدیم و ادامه دادیم؟ ما نه تنها آن سؤال را قبول نداریم، بلکه سؤال ما برعکس است که چرا درست نجنگیدیم؟ یعنی صدام همه امکاناتش را برای جنگ بسیج کرده
وضعیت ایران در
سالهای آخر جنگ
بود، ولی در کشور ما زندگی معمولی بود. جنگ هم در کنارش بود. ما هیچ وقت به شکل جدّی با جنگ برخورد نکردیم. در خرداد 67 حکم فرماندهی کلّ قوا به نام شما صادر شد و علایم نشان میدهد که حالا میخواهیم بجنگیم. یعنی دیپلماسی به بنبست خورده و پذیرفتیم که جنگ، دیگر راه دیپلماتیک ندارد و فقط باید با قدرت نظامی باشد. زمانی این تصمیم را میگیریم که امکانات ادامه جنگ را نداریم. میخواهم شما به این سؤال ما پاسخ بدهید که چرا در طول جنگ هیچ وقت جنگ را جدّی نگرفتیم؟ در طول جنگ انتخابات بسیاری را در جدّیترین شکل داشتیم، در حالی که یک کشور نظامی و در حال جنگ بودیم. با اینکه در شعار، جنگ مسأله اصلی بود، ولی عملا اینطور نشد. حتی در جایی خواندم که شما اواخر جنگ فرمودید: «اگر لازم باشد، مالیات زمان جنگ وضع میکنیم.» معلوم میشود که ما تا اواخر جنگ حتی در مسایل اقتصادی هم خیلی عادی رفتار کردیم. سؤال ما این است که چرا - چه قبل از فتح خرمشهر و چه بعد از فتح خرمشهر - برخلاف دشمن که خیلی جدّی وارد جنگ شده بود، جنگ نکردیم؟
Éاین سؤال دو، سه قسمت دارد. یک قسمت امکانات کشور است که چقدر بود؟ از خارج که کسی چیزی به ما نمیداد. نه وام میدادند و نه کمک میکردند. حتّی نفت خود را هم نمیتوانستیم بفروشیم. میدیدیم عراق پشتیبانی میشود و دهها میلیارد دلار به او میدهند. یعنی هر چه میخواست به او میدادند. به علاوه میتوانست قراردادهای نفتی، نظامی و... ببندد و هر چه لازم داشت، شرکتهای غربی و شرقی به او میدادند.
پس او محدودیت نداشت و هر چه برای جنگ میخواست - چه وسایل
کسری 50 درصدی بودجه
در سالهای آخر جنگ
عدم توانایی ایران در
تهیه امکانات جنگ در
سالهای آخر
اختلافات ارتش و سپاه
یکی از دلایل قبول آتش بس
نظامی و چه وسایل زندگی - به او میدادند. ما تنهای تنها بودیم. در داخل کشور هم بالاخره باید به پنجاه، شصت میلیون انسان حداقل مایحتاج زندگی مثل: نان، روغن، چای، قند و سایر ملزومات را میدادیم. اگر مصارف ارزی ما را در دوران جنگ با واردات بررسی و مقایسه کنید، میبینید که سهم غیر نظامیها خیلی نبوده است. حداقل میبایست کوپنها را میدادیم که غذای مردم باشد. کار دیگری که نمیکردیم. بودجه هم همیشه با کسری خیلی بالا بسته میشد و آخرین بار با 50 درصد کسری بسته شد که عامل مهم تورم است. امکانات تدارک در کشور نبود.
اگر همه کشور را هم بسیج میکردیم و به جبهه میبردیم، نمیتوانستیم پشتیبانی کنیم. آنهایی که آن حرفها را میزنند، یک مقدار خیالاتی هستند و با آمار و ارقام آشنا نیستند. اگر بسیج را اجباری و احتیاطها را هم فراخوان میکردیم و همه را به جبهه میآوردیم، نمیتوانستیم درست تدارک و پشتیبانی کنیم که طبعآ کارایی بالایی نداشتند. بهترین نفرها را که همان داوطلبها بودند، یا دعوت میکردیم و یا خودشان میآمدند و در جنگ ایثارگری میکردند.
نباید از اینگونه شبهات سرسری گذشت. فکر میکنم کشور ما به جنگ بها داد. ممکن است کسانی که در جبهه بودند، توقعات بیشتری داشتند. امّا باید ببینیم که این حرفها از کجا و چگونه مطرح میشود. اشکالاتی در درون نیروهای نظامی ما بود که در سؤالات قبلی گفتم. بالاخره یک اختلاف واقعی بین ارتش و سپاه بود. این اشکال واقعآ جدّی بود و چارهای هم نبود. مصلحت نبود که ارتش یا سپاه را حذف کنیم. نمیتوانستیم اینها را با هم در یک فرماندهی واحد جمع کنیم که سلسله مراتب نظامی عمل شود. هیچکدام عمل نمیکردند. یک بار بخشی از نیروهای بسیجی را به درخواست آقای صیاد شیرازی تحت کنترل ارتش دادیم.
سختیهای ادغام
ارتش و سپاه
تصمیمات شورای عالی دفاع
درباره جنگ
وضعیت اقتصادی ایران
در زمان قبول آتش بس
È والفجر یک بود.
É این کار جواب نداد. آنها روحیه دیگری داشتند و آنچه را که میدیدند، خیلی آنها را تشویق نمیکرد.
واقعآ مخلوط کردن سپاه و ارتش کار آسانی نبود. از طرف دیگر کشور برای جنگ اهمیت شایانی قایل بود. هر چه که میدیدیم در جایی هست و ممکن است به درد جبهه بخورد، میدادیم. حتمآ یادتان هست که امام(ره) اجازه دادند در شورای عالی دفاع به جای مجلس و جاهای دیگر قانون وضع میکردیم. حتّی در مواردی میتوانستیم قضاوت کنیم. هر کاری که برای جنگ لازم میدیدیم، میتوانستیم در آن جمع تصمیم بگیریم و میگرفتیم. بودجه هم اینطور بود. یعنی اگر میگفتیم که مثلا بودجه این بخش را بردارید و به جنگ بدهید، میدادند. مشکل قانونی نداشتیم و میتوانستیم تصمیم بگیریم. امّا مسئله این بود که اصلا ظرفیت ما چقدر است و چقدر میتوانیم؟ ما واقعآ در آن دوره با سیلی صورتمان را سرخ نگه میداشتیم. مجموعه درآمدهای ارزی ما را مطالعه کنید. غیر ارزی هم در کشور درآمدی نبود و درآمد مالیاتی هم نداشتیم. تولید چندانی نبود که کسی مالیات بگیرد. اصلا منابع درآمدی ما منحصر به نفت شده بود که صادرات ما به یک میلیون بشکه رسیده بود. پس واقعآ منابع ما کم بود و در بُعد نظامی هم اشکالات واقعی داشتیم. تازه اگر پولی هم بود، خریدهای نظامی برایمان مشکل بود. مواردی بود که حتّی سیم خاردار به ما نمیفروختند، چون ممکن بود در اردوگاه نظامی بکار رود.
اگر آنها که اینگونه ایرادها را دارند، میدانستند که ما برای تأمین نیازهای جبهه چه تلاشهایی میکردیم، چنین حرفهایی نمیزدند. با همه کمبودها، در آن زمان انبوهی از وسایل و ابزار مهندسی جنگ و ماشینآلات صنایع
کم بودن دوره حضور
بسیجیان یکی از مشکلات
ایران در جنگ
مشکلات ادغام دو وزاتخانه
دفاع و سپاه
روند تدریجی ادغام
نیروهای نظامی
تلاش برای تولید انبوه
موشکهای با بُرد بالا
نظامی را تهیه کردیم که بعد از جنگ در سازندگی کشور بکار رفت و هنوز هم مورد استفاده است.
به این معنا نبود که مشکلات را نمیفهمیم. ما به این نتیجه رسیده بودیم که بالاخره روزی باید برای سیستم نظامی فکری بکنیم. مثلا اینگونه بود که دعوت میکردیم و بسیجیها میآمدند و یک عملیات میکردند. کشاورز، دانشجو، دانشآموز و از اقشار دیگر شرکت میکردند، مجروح یا شهید میشدند. ولی وقتی عملیات تمام میشد، همه به شهرهای خودشان باز میگشتند. ما احساس میکردیم سربازانی داریم که اگر مرخص نکنیم، دائمآ در جبهه خواهند ماند. عراق سربازانش را مرخص نمیکرد. دوگانگی دو وزارتخانه دفاع و سپاه تعارضاتی پیش آورده که مشکلساز شده بود. مشکلات امکانات جبهه هم برای ما مهم بود. در این دوره به فکر افتادیم که به طرف ادغام برویم. منتهی نمیتوانستیم یکباره برویم. این در فرمان امام(ره) هم آمد.
Èادغام مورد نظر شما چگونه بود؟
Éادغام واقعی، اول پشتیبانیها را ادغام کنیم که وزارتخانهها را ادغام کردیم و سپس ستادها را که بر این اساس ستاد کل تشکیل شد و بعد از آن لشکرهایی مرکب از یگانهای سپاهی و ارتشی و سپس سپاههای مرکب از لشکرهای ارتشی و سپاهی تشکیل شود. منابع تسلیحاتی ما هم مهم بود. البته در سال آخر جنگ راهکار مهمی پیدا کرده بودیم که ساخت و تولید انبوه موشک بود. من خیلی به این مسئله بها میدادم. چون برای ما روشن بود که اگر تولید انبوه موشکهایی با بُرد 200 کیلومتر داشته باشیم که شهرهای عراق مورد تهدید باشد، میتوانیم شرارتهای عراق را مهار کنیم. آن موقع بیشترین شرارت عراق در شهرها و دریا بود. میتوانستیم با تهدید
مسایل مالی یکی از
علل قبول قطعنامه
تفاوت رفتاری ایران
و عراق در برخورد
با نیروهای نظامی
مقابله به مثل جلویش را بگیریم. در زمان جنگ به موشکهایی با بُرد حدود 80 کیلومتری رسیده بودیم. نخست وزیر را عضو و رئیس ستاد کلّ فرماندهی نیروهای مسلح کردیم تا امکانات دولت را پشتوانه جنگ کند. از طرف دیگر سعی کردیم با اصلاح ساختار و ادغام، به گونهای پیش رویم که جبهه دچار مشکل نشود. اگر حکم امام(ره) را با دقت مطالعه کنید، تمام این موارد در آن هست. یکی از علل قبول قطعنامه مسایل مالی بود.
È مطلب دیگری که در حکم امام(ره) بود، تشکیل دادگاههای نظامی بود. انگار در آخر جنگ میخواستیم مثل صدام عمل کنیم.
É من این تعبیر را قبول ندارم. صدام خیلی شقی بود، مردم را بدون محاکمه اعدام میکرد. ما از اعمال صدام متنفر بودیم و هیچگاه میل نداشتیم افکارمان شبیه اعمال او باشد. جنگ ما متّکی به نیروهای داوطلب بود و به همین خاطر تخلّفات آن قابل تحمّل بود. اواخر جنگ که بعضی از تخلّفات غیر قابل اغماض از حدّ مجاز بالاتر رفته بود، مسؤولان گفتند باید دادگاهی باشد که تخلّفات کمتر باشد. ما در طول جنگ با نیروها به صورت نازدانه برخورد میکردیم. این تعبیر که میخواستیم این انضباط را با معیارهای اسلامی داشته باشیم، درست است. چون قبلا در بعضی موارد این انضباط نبود.
È در اواخر جنگ مسایلی پیش آمد و شما فرمودید: آقای محسن رضایی در نامهای نیازهای جبهه را برای جنگ نوشت. از طرف دیگر مهندس موسوی و دولت گفتند: چنین امکاناتی نداریم. یعنی از اول این برآورد را نداشتیم که جنگ را ادامه دهیم و یک دفعه به این نتیجه رسیدیم که باید تمام کنیم. حتّی حضرت امام(ره) فرمودند: تا چند روز پیش معتقد بودم که باید جنگ را
پیشرفت ایران با
امکانات کم
دلایل منطقی امام
در قبول قطعنامه
حضور نیروهای بیگانه در
جنگ تحمیلی یکی از علل
قبول قطعنامه
دسترسی عراق به سلاحهای
غیرمتعارف دلیل دیگر
ایران برای قبول آتش بس
ادامه دهیم و الان نظر کارشناسان را پذیرفتم که جنگ را تمام کنیم. مسؤولان کی به این نتیجه رسیدند که ایران توان ادامه جنگ را ندارد؟
É با امکانات کم جبهه را حفظ و عملا هم پیشرفت میکردیم. واقعیتهای کشور و شرایط منطقهای و جهانی را در نظر داشتیم. یعنی در حدّ امکانات، چند عملیات مهم مثل خیبر، بدر، کربلای 5، فتح فاو و فتح حلبچه انجام دادیم. دور از ذهن نبود که یک عملیات سرنوشتساز از نوع کربلای 5 یا والفجر 8 انجام دهیم. اینکه امام(ره) گفتند تا چند روز پیش معتقد به ادامه جنگ بودم، به خاطر این است که مسایل خیلی آرام پیش میرفت. فرمایش امام(ره) بدون منطق نبود. تا زمانی که اینگونه پیش میرفتیم، نیازی به تجهیز کامل منابع نبود. اما اگر جنگ میخواست شکل دیگری بخود بگیرد که دادن امکانات جدید به صدام پیش آورده بود و یا به گونهای باشد که پیروزی ما تسریع شود، نیاز به امکانات بیشتری داشت.
بعد از فاو و کربلای 5 و حلبچه، آمریکا، شوروی، فرانسه و دشمنان دیگر به این نتیجه رسیدند که باید عراق را بیشتر تقویت کنند و خودشان هم حضور داشته باشند که وارد شده بودند. در این برهه دو سه عامل جدید پیش آمد که شرایط را عوض کرد. یک عامل، حضور نیروهای نظامی خارجی مخصوصآ آمریکاییها بود. هر جا که لازم میدیدند با ما وارد جنگ میشدند. عامل دیگر این بود که حاضر شدند سلاحهای غیرمتعارف را به عراق بدهند که دیدیم سلاحهای شیمیایی پیشرفته، موشکهای دوربُرد، بمبهای لیزری و هواپیمای سوپراتاندارد فرانسوی را دادند که در خلیج فارس خیلی کارایی داشتند. سومین عامل چراغ سبز غرب و شرق به عراق بود که هر کار خلاف مقررات بینالمللی را علیه ایران انجام دهد. عراق هم
جنگ، جنگ تا پیروزی
قاطع سیاست ایران
در سالهای آخر
حادثه حلبچه دلیلی
بر قبول قطعنامه
مشخص شدن تدریجی علل
ایران برای پذیرش قطعنامه
از این چراغ سبز شرورانه استفاده کرد و حملات وقیحانهای به شهرهای ما داشت. بالاخره با شرایط موجود عراقیها توانستند دو سه عملیات موفق علیه ما در فاو و جزیره مجنون داشته باشند.
Èمیگویند چون نظام تصمیم به پذیرش آتشبس گرفت، نیروهای ایرانی عقبنشینی کردند.
Éما هنوز تصمیم نگرفته بودیم. هنوز سیاست ما «جنگ، جنگ تا یک پیروزی قاطع» بود. داشتیم طراحی میکردیم که از شمال به کرکوک برسیم. داشتیم بُرد موشکها را بیشتر میکردیم تا دست صدام را در شرارت ببندیم. به هر حال ما و امام(ره) به این نتیجه رسیدیم که دنیا نمیگذارد ایران با یک عملیات سرنوشتساز تکلیف جنگ را یکسره کند. دیدیم از آن بُعد برای مردم ایران و عراق بسیار گران تمام میشود. چون جنگ به سمت استفاده از موشک و سلاحهای شیمیایی رفته بود. حادثه حلبچه نشان داد که این جنگ به مصلحت دو کشور اسلامی نیست. عراق میتوانست کار شبیه حلبچه را در تهران هم انجام دهد. اگر در تهران نمیتوانست، درشهرهایی مثل کرمانشاه، تبریز و... میتوانست.
Èهمه این عوامل قبل از حکم فرماندهی حضرت عالی است. بعد از آن فقط هواپیمای ایرباس مسافربری ایران توسط آمریکا ساقط میشود.
Éاین عوامل مقدمات تصمیمی است که بعدها گرفتیم. در زمان ابلاغ حکم امام(ره)، تصمیم داشتیم با تمام قوا بجنگیم. ولی این عوامل رفته رفته نشان داد که اهداف بلند مدت ایران به آسانی محقق نمیشود. یک راه این بود که برای ادامه جنگ، اول اشکالات خود را برطرف کنیم. این تصمیم از یک نظر دیگر هم مهم بود که به دنیا و عراق نشان دهیم که مصمّم هستیم
نامههای دولت وفرمانده
سپاه، یکی دیگر از دلایل
پذیرش قطعنامه
امام و غیرواقع بینانه
خواندن تقاضاهای
فرمانده سپاه
درخواستهای محسن رضایی
از امام
وارد مرحله جدیدی در جنگ شویم. اتفاقآ آن حکم کار بسیار معقولی بود و کمک کرد تا شرایط خود را تا حدودی در قطعنامه بگنجانیم. پس همه دشمنان وارد میدان شدند، سلاحهای غیر متعارف به وفور در اختیار عراق قرار گرفت و خطر کشتار غیر نظامیها بسیار بسیار جدّی شد و با آمدن موشک تلفات دو طرف خیلی بالا رفت.
از نظر مالی هم دولت طی نامهای به امام(ره) نوشت که وضع ما برای ادامه جنگ مناسب نیست. آقای محسن رضایی هم نامه نوشته بود که کار ایشان با علم از واقعیتهای میدان جنگ منطقی بود.
Èبعضیها میگویند وقتی امام(ره) نامه آقای رضایی را میبینند، میگویند این مقدار که در نامه آمده، نیاز نیست.
Éامام در بیانیه خودشان به نحوی درخواست این نیازها را غیر عملی و غیر واقعبینانه خواندند.
Èیکی از فرماندهان دیگر سپاه میگفت: وقتی امام(ره) نامه را خواندند، گفتند آقای رضایی با این نامه گفت که ما دیگر نمیجنگیم.
Éاتفاقآ برداشت امام و من هم این بود. نوشته بود: اگر واقعآ میخواهید بجنگیم، این نیازها را تأمین کنید. آن خواستهها صداها دستگاه تانک، صدها فروند هواپیما، هزاران قبضه توپ، صدها فروند هلیکوپتر و انبوهی از مهمات و سایر اقلام لجستیک بود که بعضی از موارد آن نامه غیرممکن بود. مثلا آمریکاییها در منطقه نباشند. 4 سال وقت خواسته بود تا اولین عملیات را انجام دهد. در حالی که ما در شرایطی بودیم که روزانه تهدید میشدیم. آن نامه نشانه این بود که با توجه به شرایط موجود نمیتوانیم بجنگیم. فشارهای بینالمللی روی ما زیاد بود. مجموعه اینها باعث شد که قطعنامه را
تصمیم قبول قطعنامه
در حضور امام
برخوردهای منطقی
فرماندهان سپاه
در مساله جنگ
قبول کنیم. به هر حال وقتی این مسایل پیش آمد، در یک جلسه با فرماندهان نظامی بحث کردم و وقتی دیدم حرف آنها همین است، گفتم بهتر است که واقعیت این جلسه را به امام(ره) بگوییم که همراه با سران دیگر قوا به امام(ره) گفتیم و ایشان هم پذیرفتند. همه دلایل مربوط به جبهه، جنگ و مسایل مربوط به آن بود. مطمئنآ فرماندهان هم چیزهایی را به امام(ره) گفته بودند.
È اخیرآ آقای تاجزاده گفتند: فرماندهان سپاه بعد از فتح خرمشهر امام(ره) را فریب دادند، میخواستند همین فریب را بعد از قطعنامه بدهند که امام(ره) زیر بار نرفتند و گفتند: پذیرش قطعنامه تاکتیک نیست. ما در پذیرش صلح قاطع هستیم. میگوید : سپاه عملیاتی را طراحی کرده بود که امام(ره) مخالفت میکنند. نظر حضرتعالی چیست؟
É اینگونه نیست. فرماندهان سپاه کسانی بودند که با من جلسه داشتند. حتّی گاهی فرماندهان گروهانها و گردانها هم در جلسات شرکت میکردند. مگر آقایان شمخانی و رضایی فرماندهان سپاه نبودند؟ آنها که بسیار منطقی با مسئله برخورد کردند. اینکه آنها برای جنگ، عملیات را طراحی میکردند، طبیعی بود. اصلا کار آنان این بود. مگر بعد از قبول قطعنامه توسط ایران، عراق به ما حمله نکرد؟ اگر از قبل ما این احتمال را نمیدادیم و برای مقابله با این حمله احتمالی آماده نبودیم، نمیتوانستیم به این سرعت دشمن را به عقب برانیم. طراحیهای سپاه برای تمام شرایط جنگ، حسن عمل فرماندهان بود. اما بعد از پیروزی درخشان ایران مخصوصآ بعد از عملیات مرصاد، کسی از فرماندهان ارتش و سپاه نگفت که جنگ را ادامه دهیم. اگر آقایان برای حرفهای خود سندی دارند، بیاورند تا بحث کنیم.
تابعیت مطلق فرماندهان
سپاه از اوامر امام
جلسات متعدد نظامیها
با امام برای چگونگی
ادامه جنگ
جدّی بودن ایران در
تصمیم پذیرش قطعنامه
ادعای اینکه فرماندهان سپاه بعد از فتح خرمشهر امام(ره) را فریب دادهاند هم درست نیست. خود امام بعد از فتح خرمشهر موافق با ختم جنگ نبودند و بحث بر سر ورود به خاک عراق یا عدم ورود بود. ابتدا نظر امام این بود که وارد خاک عراق نشویم، ولی فرماندهان نظامی ارتش و سپاه با منطق نظامی امام را قانع کردند که اگر بناست به جنگ ادامه دهیم، نمیتوانیم به عراق اطمینان بدهیم که وارد خاک آن نمیشویم و امام پذیرفتند بطور محدود و در نقاط خالی از سکنه یا کم سکنه وارد شویم.
Èروزنامه ایران اخیرآ نامهای را از حضرت امام(ره) و آیتالله خامنهای که در اهواز بودند، منتشر کرد که بر اساس شنیدهها قرار است کاری شود و من تأکید میکنم که به هیچ وجه وارد خاک عراق نشوید.
Éفکر نمیکنم چنین چیزی باشد. چون تصمیم ما برای پایان جنگ جدّی بود. از لحاظ جبهه هم هیچ مشکلی برای من که فرمانده جنگ بودم، نبود. وقتی که از عملیات مرصاد برمیگشتم، در نوژه همدان پیاده شدم. کمی قبل از رسیدن من، باند فرودگاه را با بمبهای خوشهای خراب کرده بودند. در یک سالن با خلبانان جلسه گذاشتیم. خواستم نظر آنان را بدانم و گفتم: نظر شما چیست؟ خیلی خوب برخورد کردند. گفتند: اگر نظام تصمیم گرفت که بجنگند تا آخرین فرد میجنگیم. اگر تصمیم بگیرید صلح کنیم، امر شما را روی چشم میگذاریم و اطاعت میکنیم.
Èدر پایان جنگ جملهای از شما نقل شد که خیلی تأمل برانگیز است. بعضی از روزنامهها میگویند که شما گفتید: بعد از سقوط ایرباس توسط آمریکاییها آیتالله منتظری گفتند: «معلول را ول کنیم و به علت بچسبیم» و همین حرف باعث شد که پس از چند روز به قبول قطعنامه رسیدیم.
دیپلماسی ضعیف ایران
در طول جنگ
نمونههایی از دیپلماسی
ضعیف ایران در جنگ
Éدرست نیست. آیتالله منتظری از سالهای قبل نسبت به فرماندهان سپاه موضع میگرفتند.
Èدر تاریخ 11/4/67 فرمودید: دیپلماسی ما در جنگ ضعیف بود. ظاهرآ همانجا لفظ دشمنتراشی را مطرح کردید. آیا چنین دیدگاهی در قبول قطعنامه تأثیر داشت؟
Éجملهای را که گفتم، یادم نیست. اگر گفته باشم، قضیه آمریکا میتواند نمونه آن باشد. چون اگر دیپلماتیک برخورد میکردیم و افشا نمیکردیم، میتوانستیم بهره ببریم. حتّی بعد از نوشتن مجله «الشراع» هم میتوانستیم کار کنیم. درست است که آمریکا صادق نبود، اما میتوانستیم کمک به عراق را کم کنیم و خودمان هم امکانات خوبی بگیریم.
Èدر همان سخنرانی گفتید: «سابقآ روش ناصحیحی در سیاست خارجی داشتیم که برای کشور دشمن درست میکردیم. یعنی کشورهایی را که میتوانستند بیتفاوت باشند، به حال عداوت درآوردیم.»
Éمیتواند اشارهای به قضایای مکه باشد و میتواند اشارهای به نحوه برخورد با شوروی بر سر مسئله حزب توده باشد و میتواند در مورد از دست دادن همکاری با فرانسه باشد. اگر دیپلماسی فعال و به روزی داشتیم، خیلی از این دشمنان را با موازنه مثبت یا موازنه منفی حداقل بیطرف میکردیم. همان وضعی که در مورد سوریه، لیبی و... داشتیم.
Èآخرین سؤال من درباره جنگ این است که عوام، مخصوصآ در اهواز میگویند: «موشک که به تهران رسید، جنگ به پایان رسید» آیا چنین بود؟ در مورد شایعه احتمال به کارگیری سلاحهای اتمی در ایران هم توضیح بفرمایید.
شرارتهای صدام در
بمباران مناطق مختلف ایران
تصمیم جدّی آمریکا برای
جلوگیری از پیروزی ایران
در جنگ
É این طور نبود که به خاطر تهران این کار را قبول کردیم. این یکی از آثار پیشرفته شدن تجهیزات عراق است که میتوانست همه جا را بزند که یکی از آن جاها تهران بود. میتوانست به اصفهان برود. از شقاوتی که صدامیان در حلبچه از خود بروز داده بودند، نگرانی از تکرار آن در شهرهای پرجمعیت ایران جدّی بود و نباید از کنار آن به سادگی عبور کرد. میتوانست به نکا برود و برق ما را خاموش کند. در خلیجفارس هم میتوانست تا جزیره سیری بیاید و سایتهای صدور نفت را بزند. تهران نمونه خوبی بود. اگر مرکز ما که میبایست امن باشد، در تیررس دشمن بود، مطمئنآ تأثیرگذار بود. در مورد شایعه سلاح اتمی به این نتیجه رسید بودیم که آمریکاییها تصمیم گرفتهاند نگذارند ما پیروز شویم. برای آنها مهم نبود که به چه قیمتی به اهداف خود برسند. پیروزی ایران برای آنها مانند سم کشنده بود. این هم یکی از دلایل مهمی است که ما را به قبول قطعنامه رساند.