مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی با برنامه روایت انقلاب

مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی با برنامه روایت انقلاب

  • ساختمان قدس
  • چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۷۸

 

* بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. با تشکر از حضرت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی که این فرصت را در اختیار بینندگان شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی قرار دادند تا تاریخ انقلاب را از زبان ایشان، به عنوان کسی که از اول در جریان امور بودند، بشنوند. به عنوان سوال اول از محضر ایشان می‌پرسیم که با توجه به اقدامات مسلحانه در دهه 40 که تاریخ شاهد چند مورد از آن است، انگیزه تشکیل و اقدامات چنین حرکتها چه بوده است؟ نظر امام، در مورد این نوع حرکتها چه بود؟

** بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. این یک قانون است. وقتی که در مسایل اجتماعی فشارها زیاد می‌شود و از مردم حق اظهارنظر و انتقاد سلب می‌شود، کارها به تدریج مخفی و کینه‌ها عمیق و در نتیجه به راههای خشونت متوسّل می‌شوند. فکر می‌کنم در همه جا همینطور باشد. در ایران - به گروه سابق کاری ندارم - از حدود سال 40 که مردم و روحانیت مبارزه را شروع کردند، مدّتی فضا بد نبود. می‌شد تا حدّی انتقاد و مخالفت کرد. بعد به 15 خرداد منجر شد. البته این هم طبیعی است. وقتی که مبارزات شدید می‌شود، رژیم‌های خودخواه تحمّل نمی‌کنند.

مبارزه با سخنرانی امام در روز عاشورا در مدرسه فیضیه اوج گرفت. صبر و تحمل رژیم هم تمام شد که 15 خرداد اتفاق افتاد. سیاست دولت هم این بود که مردم را چنان سرکوب کند که دیگر جرأت اظهار مخالفت نداشته باشند. آن کشتار وسیع و پس از آن بازداشتهای وسیع در سطح علما انجام شد. علمایی که مردم خیلی کم به یاد داشتند که اینها به زندان بروند. خود امام و آیات عظام مثل آیت‌الله محلّاتی در شیراز، آیت‌الله قمی در مشهد و کسانی دیگر به زندان رفتند. مردم به این نتیجه رسیدند که نمی‌توانند در آن سطح مبارزه کنند. خیلی‌ها آرام شدند. ولی افراد پرشور،

استدلال گروههای مسلحانه

در مبارزه

حرکت فدائیان اسلام

الهام بخش جوانان

وجود 16 گروه مسلح در

کشور در سال  1349

شهید بخارایی، معلول

حبس کردن بخار انقلابی

مردم ایران

جوانان و آنهایی که نمی‌توانستند آرام بگیرند، کارهای زیرزمینی را شروع کردند. هسته‌هایی برای مبارزات مخفی تشکیل شد. یکی از این هسته‌ها برای مبارزات مسلحانه بود. البته استدلال اینها روشن بود. می‌گفتند: ما حرف می‌زنیم و رژیم خیلی خشن برخورد می‌کند. نباید این برخورد یک طرفه باشد. رژیم هم باید بترسد. چنین استدلالی پشت سر این اقدامات بود.

البته این نوع کار سابقه آبرومندی داشت که جوانان از آن الهام می‌گرفتند. آن حرکت فدائیان اسلام بود که سالها قبل فعّال بودند. ترور آنان در روحیات مردم اثرات جدّی داشت. هر یک از جوانان که با آنان و کارهای آنان آشنا بودند، الهام می‌گرفتند.

تصادفی هم نیست که همه جریانها به این نوع مبارزه روی آوردند. جریانهای دینی و مذهبی مثل گروه بخارایی و سعید امانی جزو پیشتازان این راه بودند. گروههای التقاطی - مجاهدین خلق آن روز و منافقین امروز - به صحنه آمدند. گروههای چپی مثل حزبی‌ها و گروههای دیگر به صحنه‌ها آمدند. حتی جوانان در سطح دانش‌آموزان و دانشجویان، گروهی مثل آقایان حجّتی و بجنوردی را به صحنه آوردند. موتلفه هم که یک جریان سیاسی و مذهبی بود، از درون خود مبارزین مسلّح را به مبارزه داد.

من در سال 49 که به زندان رفتم و در زندان عمومی با افراد آشنا شدم، با افراد  16 گروه مسلح آشنا شدم. البته خیلی‌ها چپ و مارکسیستی بودند.

بهرحال این برای مردم به یک فرهنگ تبدیل شده بود. ما این نوع مبارزه را خوب نمی‌دانستیم. رژیم را نصحیت می‌کردیم. می‌گفتیم: این اجتناب‌ناپذیر است. اولین واقعه که رخ داد و منصور را ترور کردند، خودم آن شب در کانون علوی شرق تهران سخنرانی داشتم. در سخنرانی تعبیری داشتم که در بازجویی‌ها از من بازخواست می‌شد. گفتم: شما فکر می‌کنید که ملّت ایران بخار ندارد. گر بخار نداشته باشد، بخارایی دارد. بخارایی معلول حبس کردن بخار است. وقتی جلو بخار را می‌گیرید، بخارایی پیدا می‌شود. اتفاقآ این اسم با مضمون همخوانی داشت. این یک مسأله

عدم موافقت امام با

کارهای مسلحانه

حجّت شرعی مبارزین برای

مبارزه مسلحانه

شروع مبارزات مسلحانه

ایران در هنگام

تبعید امام

اولین دستگیری در

خیابان باجک

روشنی بود. اگر کسانی راضی به این کارها نبودند و خیلی مفید نمی‌دانستند، در آن قطعه مخالفت نمی‌کردند. یعنی بعد از 15 خرداد، زبان کسانی که مردم را به ملایمت دعوت می‌کردند، بسته بود. چون جوابی نداشتند.

* نظر حضرت امام (ره) در این باره چه بود؟

** امام هیچ وقت مردم را به کارهای مسلحانه دعوت نکردند. در هیچ موردی ندیدم. در روزهای سخت افرادی از درون رژیم می‌آمدند و پیشنهاد می‌دادند. ممکن بود آنها مأمور و جاسوس باشند. اینها از امام اجازه می‌خواستند که در جاهایی که به شاه و نخست‌وزیر دسترسی دارند، کارهای تندی بکنند. امام هیچ وقت اجازه نمی‌دادند. به این مسأله کاری نداشتند. البته یکبار فرمودند: اینها اگر می‌خواستند کاری بکنند، از ما نمی‌پرسیدند.

ما می‌گفتیم: این جوری نیست. اینها مسلمان هستند و نمی‌خواهند بدون حجّت کاری بکنند. بلاخره بعدش یا کشته می‌شوند یا شکنجه می‌شوند. عوارض دارد. می‌خواهند پیش خداوند حجّت داشته باشند.

بهر حال امام مخالفت هم نمی‌کردند. تأیید هم نمی‌کردند. در این دوره که منظور من است، امام در ایران نبودند. این کارها زمانی شروع شد که امام در تبعید بودند و دسترسی به امام به صورت واضح نبود. این مسایل را در مکاتبات هم نداشتیم. من فقط یک مورد با امام صحبت کردم که ممکن است بگویم. ولی تا آنجا که من می‌دانم، به صورت رسمی تأیید نکردند. تخطئه هم نمی‌کردند. طبیعت مبارزه اینجور بود. اگر دست مبارزین را می‌بستیم، خیال رژیم هم راحت می‌شد. خودمان این کارها را نمی‌کردیم، اما دست دیگران را هم نمی‌بستیم.

* در مسیر حرکات مبارزاتی شما شنیدیم که اولین دستگیری شما در خیابان باجک بود. اگر در این زمینه توضیح بدهید، متشکر می‌شویم.

** در خیابان باجک مرا برای سربازی گرفتند. این مربوط به مدرسه فیضیه نبود.

دستگیری در خیابان باجک

برای سربازی

حادثه فیضیه ضربه اوّل

رژیم به روحانیون

دستگیری روحانیت به

خاطر سربازی ضربه دوم

کاردرسنگرتوضیح‌ومبارزات

قلمی و سخنرانی

نشریه‌بعثت‌یک‌نشریه‌سیاسی،

اجتماعی، تهاجمی و

مبارزاتی در گذشته

انتشار نشریه انتقام برای

آشنایی افکار مردم با

مسایل ایدئولوژیکی

انتشار نشریه بعثت توسط

آقایان دعایی، خسروشاهی

و حجتی‌کرمانی

انتقال مسایل مهم از طریق

نشریه‌ها به مبارزین

آن موقع من انتشارات مکتب تشیع را اداره می‌کردم. کارمندی هم نداشتیم. خودم به پست می‌رفتم و نامه‌هایی را که می‌خواستم پست می‌کردم. طبق معمول صبح داشتم به پست‌خانه می‌رفتم. دم در شهربانی قم در خیابان باجک پاسبانی جلوی مرا گرفت و مرا به شهربانی برد. از آنجا ما را به سربازی بردند. گرفتن طلبه‌ها و بردن آنها به سربازی از من شروع شد. این بعد از قضیه مدرسه فیضیه بود. حادثه فیضیه در اوّلین روز نوروز اتفاق افتاد و مرا بیست و یکم فروردین گرفتند. فاصله کم است، امّا فکر می‌کنم با هم مرتبط نیستند. هر کدام مستقل هستند. حادثه فیضیه ضربه اوّل بود و ضربه دوّم را هم می‌خوستند با بردن طلبه‌ها به سربازی بزنند.

* به انتشار مکتب تشیع اشاره فرمودید. بفرمایید از چه زمانی برای کارهای انتشاراتی اهتمام دادید؟

** وقتی جلوی کارهای علنی را گرفتند، کارها به صورت مخفی انجام می‌شد. یک جبهه همان مبارزات مسلحانه بود. ما در سنگر توضیح و مبارزات قلمی و سخنرانی کار می‌کردیم. من بیشتر در سخنرانی‌ها فعال بودم. به فکر افتادیم که باید نشریات پخش بکنیم. آنها را در دو نشریه منتشر می‌کردیم. یکی به نام بعثت که اوّل منتشر می‌شدکه‌مسائل‌سیاسی‌واجتماعی‌رامطرح‌می‌کردوحالت تهاجمی، مبارزاتی داشت.

جایی یک نشریه ایدئولوژیکی را خالی دیدیم که برای افکار مردم توضیحات اساسی‌وبنیانی‌تر داشته باشد. نشریه انتقام با این هدف منتشر می‌شد. فکر می‌کنم آقای‌مصباح‌ورفقای‌دیگربیشتردرنشریه‌انتقام‌کارمی‌کردند. البته‌من‌باهردوکارمی‌کردم.

نشریه بعثت را آقایان دعایی، خسروشاهی، علی حجتی کرمانی و عده دیگر که اسم همه آنها به یادم نیست، منتشر می‌کردند. دوستان هم می‌نوشتند، هم تایپ می‌کردند و هم چاپ می‌کردند. چاپ آن هم فتوکپی بود. دستگاه فتوکپی زمانی در خانه ما بود. زمانی در خانه رفقای دیگر بود. جای ثابتی نداشت.

* به نظر شما انتشار این دو نشریه مفید بود؟

** به نظر ما بسیار مفید بود. چون مسائلی را که نمی‌توانستیم در سخنرانی‌ها و میدانهای علنی بگوییم، از طریق اینها به نیروهای مبارز منتقل می‌کردیم. شبکه خوبی

فعالیت وسیع هیات مؤتلفه

در سراسر کشور در

رژیم سابق

نقش مفید نشریات حوزه

در رژیم قبل

حبس امام در خانه توسط

رژیم بعد از 15 خرداد

مبارزه شدید امام با آمریکا

روی مسأله کاپیتولاسیون

اهداف رژیم از تبعید امام

به ترکیه

فشار نیروهای مبارز بر روی

ترکیه به‌خاطر امام

بازداشت در قم بخاطر

مبارزه با تبعید امام

هم داشتیم. همین هیأت مؤتلفه در سراسر کشور شبکه وسیعی داشت. خودمان هم مکتب تشیع را منتشر می‌کردیم. بعضی از نمایندگان مورد اعتماد ما بودند که برای آنها می‌فرستادیم.

بسیار مفید بود. تقاضا خیلی زیاد بود. امّا امکانات نبود. اگر هم وسیع می‌شد، امکان لو رفتن آن هم جدّی می‌شد. لذا با احتیاط عمل می‌کردیم. الان همه آن نشریات چاپ و در دسترس است. اگر کسانی بخواهند آنها را بخوانند، می‌توانند تاریخ را با خواندن آنها خیلی خوب بشناسند. چون به مسایل واقعی می‌پرداختیم.

* موضوع بعدی مورد توجه بینندگان محترم، مسأله تبعید امام به نجف است. در این زمینه توضیح بفرمایید.

** می‌دانید که ایشان در زندان بودند و سپس آزاد شدند. بعد از  15 خرداد ایشان در زندان بودند. بعدها مدتی در خانه‌ای در قیطریه تحت نظر بودند، در خانه زندانی بود.

مبارزات در آن دوره جدّی شده بود که امام آزاد شوند و آزاد شدند. ما خیلی فشار آوردیم. بعد از آزادی مسئله کاپیتالاسیون پیش آمد و ایشان دوباره مبارزه شدیدتری را با آهنگی نیرومندتر شروع کردند که مخاطب ایشان آمریکا بود. حساسیت موضوع برای آمریکایی‌ها و دولت زیاد شده بود. این دفعه تجربه گذشته را تکرار نکردند که ایشان زندانی شوند و مبارزه در بیرون ادامه داشته باشد.

فکر کردند که اگر امام را از ایران دور کنند، بهتر است. به ترکیه بردند. شهری در ترکیه که خیلی از ایران دور است. دسترسی به امام برای ما غیر ممکن شد. بعد از یک سال با توجه به فشارهایی که بر ترکیه بود، تبعید ایشان تمام شد. ما در ایران مبارزه را بین‌المللی کردیم و از طروق مختلف روی ترکیه فشار می‌آوردیم که چرا تبعیدگاه امام شدید.

من در همین رابطه یکبار بازداشت شدم. البته مسایل دیگری هم بود. وقتی در قم بازداشت شدم، طومارهایی همراه من بود که برای سفارتخانه‌های کشورها در ایران تهیه کرده بودیم.

در حال آوردن به تهران بودم. بعضی‌ها با خون امضاء کرده بودند. در خیابان مرا

نقشه رژیم در تبعید امام

به نجف

دلایل رژیم در تبعید

امام به نجف

نجف از آرزوهای طلبه‌ها

وجود مراجع بزرگ در نجف

جلوگیری دولت عراق از

فعالیتهای امام به دستور

رژیم ایران

مخالفت علمای حوزه نجف

با کارهای روحانیت ایران

گرفتند. من طومارها را از زیر عبا در جوی انداختم. گیر رژیم نیفتاد. مسأله این طوری بود. بر اثر فشار زیاد طرح جدیدی ریختند که امام را به نجف ببرند. تدارک دیده بودند که ایشان را تحقیر کنند و از چشمها بیندازند و ضمن آزادی جلوی فعالیت ایشان را بگیرند و ریشه مبارزات را خشک کنند. ایشان به نجف رفتند و تا اواخر مبارزه نجف بودند.

* شنیدیم که حضور ایشان در نجف به مبارزه کمکهای شایانی کرد. چون در نجف بود که شخصیت علمی ایشان برای علما و طلبه‌ها و مردم شناخته‌تر شد و این باعث شد که مبارزه شدّت بگیرد. آیا شما این نظر را تأیید می‌کنید؟

** برای این کار چند دلیل را باید با هم ترکیب کنیم. اوّلا اینکه ایشان وقتی در ترکیه بودند، فشار روی ترکیه و رژیم زیاد بود. بهانه‌ای برای تشدید مبارزه در ایران بود. می‌خواستند به مردم بگویند ایشان آزاد هستند. در حوزه‌ای که دلشان می‌خواست، هستند. آن موقع رفتن به نجف جزو آرزوهای ما بود.

بنابراین احساس می‌شد که ایشان جای بدی نیستند. این مواردی که شما می‌گویید، جزو اهداف آنها بود. در نجف کسانی بودند که از لحاظ مرجعیت از امام شناخته‌تر بودند. مرجعیت امام هنوز عمومی نشده بود.

مسأله بعدی این بود که طلبه‌ها برای درس آقایان تقسیم شده بودند. جای خالی هم نبود که وقتی ایشان رفتند، مشغول شوند و تدریس کنند. مثل قم نبود که شاگردان زیادی‌گردایشان‌باشند. فکرمی‌کردندکه‌ایشان‌درنجف‌یک‌روحانی‌درجه‌سوّم‌می‌شوند.

مسأله دیگر این بود. با دولت عراق هم ساخته بودند که ایشان فعالیت نکند. شاید در حوزه هم کسانی را داشتند که امام را تحقیر و تضعیف کنند. حوزه نجف با حوزه قم شریک نبود. آقایان نجف اعتقادی به مبارزات ما نداشتند. آنها فکر می‌کردند که این فضا، فضای مبارزه نیست. امام لشگری ندارند. در ایران جمع زیادی از طلبه‌ها و مردم گرد امام بودند.

در مجموع حساب آنها این بود که فشار ناراحتی را در داخل کم و مبارزه امام را هم ضعیف می‌کنند. ظاهرآ هدف رژیم از بردن امام به نجف این بود.

 

امام محور حرکت انقلابیون

برای مبارزه با رژیم

صحنه زیبای سخنرانیها و

برخورد با پلیس

بحثها و سخنرانیهای

چهل‌ستون و مسجدجامع

باعث رونق نام امام و

حرکت علنی مبارزه

* اگر اجازه فرمایید دوباره به داخل کشور برگردیم و مطلب را به مبارزات داخلی محدود بکنیم. آنطوری که در تاریخ نقل است، حضرت عالی به عنوان یکی از صحابی حضرت امام، از فرصتهای متعددی برای تشدید مبارزه استفاده کردید.

آنطوری که نقل است سخنرانیهای شما در مسجد جامع بازار تهران و مسجد چهل ستون و جلسات هیأت انصار الحسین خیلی کمک کرد که مبارزه اوج بگیرد. ممنون می‌شوم که فضای آن موقع را برای ما و بینندگان مجّسم بکنید.

** من در مسجد چهل ستون سخنرانی نکردم، ولی مؤثر بودم. ماه رمضانی در پیش داشتیم و رژیم هم کمی موفق شده بود که نام امام را در داخل کم رنگ کند. اوضاع داشت عادی می‌شد. جمعی از ما تصمیم گرفت که ماه رمضان را به برخورد روحانیت با رژیم تبدیل کنیم. محور ما هم امام بود.

عدّه‌ای با هم قرار گذاشتند و عهد بستند که سخنرانی کنند، ولو بازداشت شود. قرار شد اگر کسی بازداشت شد، جلسه تعطیل نشود. واعظ بعدی ادامه بدهد. فکر می‌کردیم رژیم تا واعظی را بشناسد سه یا چهار روز طول می‌کشد. واعظ باید چند منبربرود و رژیم هم بهانه پیدا کند. هفت، هشت نفر هم قسم شدیم. خیلی موفق بودیم. جلسه‌عظیمی‌تشکیل‌می‌شد. بحثهادرمحافل‌مبارزاتی‌به‌سرعت پخش می‌شد.

برای رژیم هم سخت بود که وعاظ را در مسجد بگیرند. در بیرون هم با ترفندهایی از دست پلیس در می‌رفتند. با ترفندی دیگر در مسجد حاضر می‌شدند. این حرکات برای مستمعین و ما زیبا بود. پنج، شش نفر بازداشت شدند. قرار شد من سخنرانی نکنم و گردانندگی کنم. من در هیأت انصارالحسین و کانون علوی صحبت می‌کردم. کارهای اینجا را می‌گرداندم.

بهرحال یکی از قطعات تاریخ که ما توانستیم دوباره نام امام و حرکت علنی مبارزه را رونق بدهیم، بحثهای چهل ستون و مسجد جامع بازار بود.

* علی‌رغم اینکه، خطرها همیشه شما و دیگر مبارزین را تهدید می‌کرد، امّا عشق به امام باعث می‌شد که این خطرها را بپذیرید. در تاریخ ثبت است که در زمان حضور امام در نجف شما به نجف رفتید. می‌خواستیم بدانیم علّت سفر شما به خارج چه بود؟ چگونه با امام ملاقات کردید؟ چه مسایلی در آن ملاقات بیان شد؟

شدت‌گیری مبارزات

چریکی در ایران از سال  49

بازداشت در مقطع

سال 49 تا  55

انتقال کانون مبارزه

به‌خارج در دوران

سخت‌گیری رژیم

انشعاب گروه مجاهدین

خلق به خاطر فشارهای

داخل

اعزام به خارج برای کمک

مالی به جریانها و ملاقات

با امام

لبنان یکی از بهترین

کانونهای مبارزه با

رژیم سابق

حل مشکل میان بنی‌صدر و

قطب‌زاده در اروپا

** این مربوط به سالهای آخر مبارزه - فکر می‌کنم سال 53 - می‌شد. از سال  49 مبارزات چریکی در ایران قوی شد. خشونت رژیم هم زیاد شده بود. تا حدود سال  53 نفس نیروهای مبارزه در سینه‌ها حبس بود. گروهها را شناسایی کرده بود. عده‌ای را اعدام کرده بود. عده‌ایی را زندانی کرده بود. شکنجه‌ها خیلی سخت شده بود. سالهای 49 تا 55 بسیار سخت بود.

من در آن مقطع دوباره بازداشت شده بودم. بعد از بازداشت دوّم ظاهر زندگی ام را بگونه‌ای کرده بودم که حساسیت رژیم نسبت به من کم شده بود. البته بعدآ در اسناد دیدیم که همیشه ما را زیر نظر داشتند. منتهی رفتار من به گونه‌ای بود که برای بازداشت بهانه‌ای به دست آنها نمی‌داد. ولی زیر نظر بودم. عدّه زیادی از بچه‌ها به خاطر این فشارها به خارج رفتند. کانون مبارزه هم تقریبآ به خارج منتقل شد. در آمریکا، لبنان، اروپا و عراق و کمی هم پاکستان فعّال بودند. مشکلاتی برای مبارزین پیش آمد. اختلاف پیدا کرده بودند. در داخل هم فشارها باعث شده بودکه گروه مجاهدین خلق که بیشتر روی آنها تکیه داشتیم و سیع ترین گروه چریکی ما بودند، منشعب شده بودند. گروهی مرتد شدند. رسمآ مارکسیست را پذیرفتند. وضع مبارزه در داخل و خارج بد شد.

قرار شد من به خارج بروم. اولا به جریانهای وسیعی که بودند، کمک مالی بکنم. ثانیآ اگر مقدور بود، امام را ببینم و مسایل مبارزین و خارج را به امام منعکس بکنم و نظر ایشان را بدانم.

مسافرتم شروع شد. تقریبآ یک دور به نقاط مختلف دنیا زدم. لبنان یکی از بهترین کانونهای ما بود. سوریه هم پایگاه ما بود. در اروپا بین بنی‌صدر و قطب زاده اختلاف بود. هر دو کانون مبارزه بودند. برای حل مشکل آنها رفتم که حل شد. به گونه‌ای بود که دکتر حبیبی هم به خاطر اختلاف آنها نتوانست بماند و به شهر دور افتاده‌ای در جنوب پاریس رفته بود. در آمریکا هم بین بچه‌های انجمنهای اسلامی و گروه دکتر

اختلاف میان نیروهای

مبارز و آیت‌الله موسی‌صدر

در لبنان

انتقال‌بخشی‌ازاموال‌مرحوم

تولیت به خارج برای

مبارزه

تهیه گذرنامه عراق توسط

شهید محمد منتظری

سکونت در منزل آقای

دعایی در نجف

زیارت امام در نجف و

بیان مشکلات مبارزین

یزدی اختلاف بود. اخوی من، محمد، جزو آن بچه‌ها بود. به آنها کمک کردیم که نزاع را کم کنند.

در لبنان هم بین نیروهای مبارز و آیت‌الله موسی صدر که رهبر شیعیان لبنان بودند، اختلاف افتاده بود. بچه‌ها نمی‌توانستند موقعیت ایشان را درک کنند و ایشان هم نمی‌توانستند مثل جوانان مبارز بی‌پروا صریح و تند باشد.

ما به هر دو نیاز داشتیم. اختلافی هم بین حوزه آقای صدر با حوزه نجف پیش آمده بود که می‌بایست حل می‌شد. مقداری امکانات در داخل فراهم شده بود. مرحوم تولیت اموال خود را به مبارزه بخشیده بود. بخشی از کارها را من اداره می‌کردم. مقداری از اموال ایشان را به خارج منتقل کرده بودیم. می‌خواستیم برای مبارزه در خارج پایه‌ای درست کنیم. کمک انجام شد، امّا پایه مبارزه درست نشد. پولهای ایشان هم در بانکی در لندن ماند. ایشان فوت کرد و اختلافات بروز کرد. نمی‌دانم الان در بانک هست یا نه. چند سالی است که در جریان نیستم.

می‌خواستم به عراق بروم. امّا علنی امکان نداشت. شهید محمد منتظری آن موقع در لبنان و سوریه بود. امکانات تهیه گذرنامه برای ایشان خوب بود. برای ما گذرنامه‌ای تهیه کردند و من آن موقع به بغداد رفتم. مشکلی پیش نیامد.

آن موقع آقای دعایی در نجف بود. در رادیوی فارسی عراق سخنگوی روحانیت مبارز بود که خیلی مؤثر بود. در منزل یکی از همکاران ما و اطرافیان ماندم. توفیق پیدا شد که امام را زیارت کنم. سالها بود که ایشان را ندیده بودم. به امام عشق داشتم. آن موقع حاج آقا مصطفی زنده بودند. صحبتهای مفصّلی با امام داشتم.

مسأله مهم ما داستان مجاهدین خلق و مسایل چریکی بود. خدمت امام گفتم: تا یک سال پیش ما از شما گله داشتیم که چرا شما این جریان را تأیید نمی‌کنید. ولی الان آمدم خدمت شما که بگویم شما از ما بهتر می‌فهمیدید. ما که در میدان بودیم، اشتباه

فشار زیاد بر روی امام برای

تأئید گروه مسلمان

مجاهدین

بحث در مورد لبنان و مبارزه

با امام

بحث مفصل با آقامصطفی

در نجف

بازداشت در ایران بعد از

مراجعت از نجف

همکاری با رهبر انقلاب قبل

از مبارزه

هم جهت با رهبری در تمام

کارها

حضور با رهبری در جمعیت

سری بنام جمعیت مدرسین

برای اصلاح حوزه

کردیم. در همین زمان روی امام فشار می‌آوردند که پس از انشعاب، گروه مسلمان مانده مجاهدین را تأیید کنند. همین گروه رجوی بودند. خدمت ایشان گفتم: ما فهمیدیم که راه شما درست بود. با توجه به فشارهای جدید باز هم تأیید نکنید. اگر فکر می‌کنید ما تأیید می‌کنیم، ما اعلام می‌کنیم که اشتباه کردیم. این یک مسأله بود.

یک مسأله مربوط به لبنان بود. مسأله مهمتر راجع به خود مبارزه بود. در یک جلسه طولانی همه این مسایل گفته شد. تکلیف ما روشن شد. اطلاعات کافی را به امام رساندم.

بعد از آن یک جلسه طولانی با حاج آقا مصطفی داشتم. ایشان در دستگاه امام همه‌کاره بودند. کار مهم من با ایشان بود. می‌خواستم هم گزارش بدهم و هم حرفهای ایشان را بشنوم. با بعضی از رفقا، مثل آقای دعایی کار داشتم. زیارت هم رفتم. از همان طریق و بدون زحمت به ایران برگشتم. به ایران که آمدم بازداشت شدم. فکر می‌کردم از سفرم مطلع شدند، ولی درباز جویی‌ها چیزی نگفتند. چون من با تذکره خودم نرفته بودم، قاعدتآ مطلع نبودند.

* در تاریخ انقلاب اسلامی می‌خوانیم که شما و مقام معظم رهبری در طول سالهای مبارزه با هم بودید. بفرمایید که سابقه آشنایی شما با آیت‌الله خامنه‌ای به چه سالهایی بر می‌گردد.

** از اوّل مبارزه با ایشان همکار بودم. پیش از مبارزه با ایشان آشنا شده بودم. وقتی ایشان به قم آمده بودند، هنوز مبارزه شروع نشده بود. در درس با هم رفیق بودیم، در مبارزه همیشه با هم، هم جهت بودیم. از جمله کسانی که از ابتدا با هم بودیم و تا الان با هم، هم جهت هستیم، رهبری بود. در شیوه و کندی و تندی مبارزه با بعضی از دوستان اختلاف پیدا می‌کردیم.

در قم با هم در یک جمعیت سرّی بودیم که بعد از 15 خرداد تشکیل شده بود. آن جمعیت به نام «جمعیت مدرّسین برای اصلاح حوزه» تأسیس شده بود. اسم حوزه را برای پوشش کارمان گذاشته بودیم. اعضای ما 11 نفر بود. آقایان مشکینی، امینی،

اعضای جمعیت مدرسین

برای اصلاح حوزه

اختراع زبان خاص در

جمعیت مدرسین برای

اصلاح حوزه بخاطر

سرّی بودن

سکونت با رهبری در خیابان

نائب‌السطنه

نوشتن کتاب امیرکبیر

ترجمه کتاب امام حسن(ع)

توسط رهبری

دستگیری در مورد بیانیه

روز تاجگذاری

رهبری‌صمیمی‌ترین‌ومحرم

رازترین همکار مبارزاتی

مصباح، حائری تهرانی، شهید قدوسی، آذری، منتظری، آیت‌الله خامنه‌ای، ربّانی شیرازی، محمد خامنه‌ای و من عضو آن جمعیت بودیم.

اینقدر سرّی بود که برای نوشتن مصوّبات آن زبان اختراع کردیم. حروف خاصی داشت. فقط کسی می‌توانست بخواند که می‌نوشت. اساسنامه ما در یک تفتیش لو رفت. آقایان ربّانی و منتظری را گرفتند. آقای قدّوسی فرار کرد. ما هم از قم به تهران آمدیم. زیاد نگران نبودیم ولی مصلحت نبود که در آن موقع همه ما بازداشت شویم.

من و آیت‌الله خامنه‌ای در خیابان نائب السلطنة یک منزل گرفتیم.

فکر می‌کنم جنوب خیابان ایران بود. یک طبقه من بودم و یک طبقه هم آقای خامنه‌ای بود. کار ما هم در جلسات 10 نفره انصار و غیره با هم بود. کمی هم تحقیق می‌کردیم. فکر می‌کنم من آن موقع کتاب امیرکبیر را می‌نوشتم و ایشان هم صلح امام حسن (ع) را ترجمه می‌کردند.

فکر می‌کنم در مسأله تاج‌گذاری که ما بیانیه صادر کرده بودیم و لو رفت، مرا گرفتند. سال 46 بود. با ایشان کاری نداشتند. چون کسانی که اعتراف کرده بودند، گفتند: اعلامیه را از من گرفتند. این دفعه دوّم بود که بازداشت می‌شدم.

بعد هم با هم بودیم. در همه مسایل صمیمی ترین و محرم رازترین همکار مبارزاتی من بود. ایشان سالهای بعد به مشهد رفتند که تدریس، تفسیر و تربیت طلبه داشتند ومن در تهران ماندم. به دوره سخت پراکندگی طلبه‌ها رسید که می‌خواستند همه را متفرق کنند.

من که از سفر برگشتم، بازداشت شدم. آقایان را هم تبعید کردند. اکثر علما منجمله ایشان در تبعید بودند.

* در سالهای بعد 16 گروه فعالیت می‌کردند. اگر امکان دارد به رفتار و کردار منافقین اشاره کنید که در این سالها چگونه بودند؟

** سازمان آنها در آغاز مخفی بود. با افرادشان آشنا بودم. نمی‌دانستم سازمان

برخورد با منافقین در

خیابانها و مدرسه رفاه

نامه به امام در مورد منافقین

حبس در زندان قزل‌قلعه

حبس در زندان اوین

به‌خاطر نامه به امام

دارند. مثل مرحوم حنیف‌نژاد و سعید محسن. در مساجد مثل مسجد آیت‌الله طالقانی در خیابان استامبول با آنها برخورد می‌کردیم. در مدرسه رفاه که تأسیس کرده بودیم و پایگاه مبارزاتی و فرهنگی بود، با افراد این سازمان برخورد می‌کردیم. بعضی از آنها از رفقای شهید رجایی بودند. برای ما کشف شده نبودند. ولی بحثهای ایدئولوژیکی داشتیم. بچه‌های مسلمان بودند. وقتی در حادثه‌ای آنها و ما کشف و بازداشت می‌شدیم، مسایلی پیش می‌آمد که ماهیت آنها را می‌شناختیم. در همین زمان کسانی آمدند و گفتند: امام باید از اینها حمایت کند که اعدام نشوند.

من به امام نامه نوشتم. برای ما ثابت شده بود که ابوذر زمان هستند و تأیید کردم. نامه را از طریق مهندس سحابی و توسّلی برای آقای قطب زاده فرستادیم که قطب زاده برای امام بفرستند. نمی‌دانم این نامه کجا لو رفت. احتمالا در صندوق پستی قطب‌زاده که در خانه‌اش داشت، لو رفت. نامه را از آنجا به ایران می‌فرستند. برادر آقای توسلی، آقای عبدالله توسلی نامه را فرستاده بود. مرا به دلیل دیگری که در کتاب دوران مبارزه نوشتم، گرفتند و بازداشت کردند. در قزل قلعه پیش اینها در انفرادی زندانی شدم.

در آنجا یک نفر که به عنوان مأمور در سلول من بود گفت:- این آقا را می‌شناسم. یک نفر متفرقه است- از مذاکرات من با افراد حیاط که توسط شیشه پنجره سلول انجام می‌شد، فهمیده بود که این نامه به من هم مربوط می‌شود. احتمال می‌دهم که گزارش داده باشد.

مرا به اوین بردند و در آنجا نامه را مطرح کردند که تو نوشتی و خواستی که امام اینها را تأیید کنند. من تا آخر قبول نکردم و تا آخر در پرونده من بود ولی سند نشد. در آن نامه راجع به کتاب ولایت فقیه امام هم نظر داده بودم و نوشته بودم اثر مفیدی است. چون تازه به داخل آمده بود.

بهرحال پرونده ما با آنها گره خورد. به همین خاطر پس از دوره انفرادی در زندان
 

 

آشنایی با افکار منافقین

در زندان

سخنرانی‌درمراسم‌های‌دانشگاه

در زمان گذشته

آشنایی با دانشجویان

انقلاب در دانشگاهها

ارتباط عشق و ریشه‌دار با

دانشجویان انقلابی

فشار بر روی زندانیان در

بندهای زندان اوین و قصر

برای جلوگیری از اذان

و نماز

عمومی با آنها بودم. افرادی که در بیرون می‌شناختم و نمی‌دانستم عضو سازمان هستند و افرادی‌راکه‌نمی‌شناختم‌را اینجادیدم. با افکاروکتابهایشان آشنایی عمیقی پیدا کردم.

* یکی از ابتکارات امام آشنا کردن جوانان با مبارزه بود و شما هم در این امر فعالیت داشتید. فکر کنم در همین رابطه، برگزاری اردوها کار شما بود و اردویی را هم با نام مکتب امیرالمؤمنین در دماوند برگزار کرده بودید که برای دانشجویان بود. چه شد سراغ این کار رفتید؟ پیامد مثبت این کار چه بود؟

* آن موقع روحانیون کمی بودند که بتوانند در دانشگاه سخنرانی کنند ومخاطب دانشجویی داشته باشند. یکی از افرادی که به دانشگاهها می‌رفت، من بودم. به عنوان مراسم در بسیاری از دانشگاهها سخنرانی کردم. مطالب توضیح گر می‌گفتم. در همین کارها با بعضی از دانشجویان مثل آقای الویری که الان شهردار است، یا آقای صفری که زمانی نماینده دماوند بود و الان رئیس دانشگاه آزاد گرمسار است، یا آقای نوروزی که فکر می‌کنم الان معاون وزارت آموزش و پرورش است، آشنا شدم. جوانان پر شور آن زمان بودند. در تهران با آنها آشنا شدیم، ولی دماوندی بودند. در دماوند جمعیت داشتند. برای برنامه‌های آنها چند جلسه به دماوند رفتم. بعدها که اسناد ساواک به دست ما آمد، دیدم که حرفهای مرا هم ضبط کرده بودند و در پرونده من داشتند.

گروه خوبی بودند، از گروههایی بودند که تا آخر در داخل ماندند. بعد از پیروزی انقلاب هم برای دفع فتنه‌ها کمک کردند. چون دانشجوی انقلابی بودند، می‌توانستند با زبان دیگری، با مسایل سالهای اوّل انقلاب برخورد کنند. ارتباط ما با اینها عمیق، ریشه‌دار و مطمئن بود.

* در تاریخ خواندیم که شما سالها در زندان بودید. می‌خواستم بپرسم آیا مسئولین زندان برای برپایی مراسم و اسلامی برای شما محدودیتی هم ایجاد می‌کردند؟

** بعضی از بندهای زندان قصر و اوین - همان موقع که در بیرون هم بر مبارزات سخت گرفته بودند- روی بچه‌ها فشار آورده بودند که اذان نگویند و نماز جماعت نخوانند. چون دیده بودند که این برنامه‌های سازنده روحیه زندانیان را تقویت می‌کند. اصلا خیلی‌ها در این برنامه‌ها تربیت می‌شدند. می‌خواستند زندان را که به شکل دانشگاه در آمده بود، ببندند.

 

عبادات در زندان انفرادی

در اکثر اوقات

فضای باز سیاسی و کاهش

سخت‌گیری

شروع کار کلید قرآن

و تفسیر راهنما در زندان

وجوه شرعی و منبر و روضه

منبع مالی روحانیت

مساجد و حسینیه بعنوان

مرکز فعالیت روحانیت

سخنرانیهای روحانیت در

ماههای رمضان، صفر

و اعیاد و ولادتها

استفاده روحانیت از فضای

باز سیاسی بعد از شهادت

حاج‌آقا مصطفی خمینی

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی: در گیریهای شدیدی بود. این اتفاقات در بندهایی اتفاق افتاده که شهید رجائی و بعضی از دوستانش بودند. ما را آن موقع بازداشت کرده بودند.

در کمیته انفرادی و مشترک شهربانی بودیم که این بحثها نبود. در انفرادی همه اوقات به عبادات می‌گذشت. وقتی که می‌خواستند ما را به زندان عمومی ببرند، کم‌کم فضای باز سیاسی هم درست شده بود. سیاستشان در مورد شخصیتهای روحانی عوض شده بود. جمعی از ما را از زندانهای مختلف یکجا جمع کردند. مثلا از زندان ما، من و آقای لاهوتی و آقای مهدوی کنی را بردند. از زندانهای دیگر آقایان منتظری، انباری، ربّانی شیرازی، طالقانی، کروبی، معادیخواه و کسانی را که به عنوان چهره‌های مبارزه می‌شناختند، آوردند. از غیر معمّمین هم آقایان عسگراولادی، حاج مهدی عراقی و دیگران را آوردند. بعضی از اعضای منافقین را هم آوردند که ادلّه خاصی داشت.

جمع ما خوب بود. سختگیری نبود. کتاب، درس و مباحثه داشتیم. کار کلید قرآن و تفسیر راهنما را آنجا شروع کردم. وضع به گونه‌ای بود که می‌توانستم تألیف کنم.

عده‌ای معتقدند که روحانیت با روحیه مذهبی توانست آحاد ملت را در طول سالیان دراز به سوی خود جلب کند. یعنی مسایل مذهبی را مطرح کرد و کاری کرد که احزاب دیگر نمی‌توانستند انجام دهند. نظر شما چیست؟

** کاملا درست است. روحانیت حزب نبود. امّا همه خصوصیات یک حزب را داشت. یعنی منبع مالی آن وجوه شرعی و منبرو روضه بود. کلوپ آن مساجد، حسینه و مراکزی بود که به طور طبیعی بود و مردم جمع می‌شدند. رژیم نمی‌توانست با اینها مبارزه کند. چون تجربه رضا خان را هم داشت که نمی‌خواست با مساجد درگیر شود.

مناسبتها بود. ماه رمضان، محرم، صفر، فاطمیه، ولادت ائمه و شهادت ائمه که زمانهای معینی دارند، برنامه‌های سالانه روحانیت بود. از فوت افراد در هفتم، چهلم و سالگرد هم استفاده می‌کرد. این را روحانیت خلق نکرده بود. وجود داشت. اگر این مراسم بر پا نمی‌شد، سؤال‌انگیز بود. روحانیت از این فرصت استفاده می‌کرد. البته استفاده تمام از مراسم بعد از شهادت حاج آقا مصطفی بود که فضای باز سیاسی هم در کشور مطرح شده بود. البته قبلا هم بود. امّا مردم صریح و بی رودرواسی نمی‌آمدند. بعد از فضا باز سیاسی، هفتم‌ها، چهلم‌ها و سالگردها مناسبتهای مهم ما

آزادی از زندان در

آذرماه  1357

وجود کارهای زیاد از

آذر تا بهمن  57

زیارت امام شیرین‌ترین

لحظات

توجه تاریخ انقلاب

به مبارزین

صمیمیت با شهید سعیدی

شده بود که برنامه ریزی می‌شد. در این دوره من در زندان بودم. امّا در برنامه‌ها بودم.

* اگر اجازه می‌دهید به بازگشت غرورآفرین امام بپردازیم. چگونه شما در داخل ترتیب این رجعت بزرگ را با آن استقبال به یادماندنی دادید؟ چقدر برنامه ریزی داشتید؟

** من در آذر 1357 از زندان آزاد شدم. ده روز از سه سال زندانم مانده بود که عفو دادند. می‌خواستم عفو را نپذیرم. دوستان گفتند به دو دلیل باید بپذیری :

1- در این برهه حساس این 10 روز هم غنیمت است که تو بیرون باشی.

2- وضعیت معلوم نیست. شاید فردا رژیم پشیمان شود و زندانیان را نگه دارد.

پذیرفتم و بیرون آمدم. از آذر تا بهمن که امام برگشتند، آنقدر کار بود و سرما شلوغ بود که تاریخ برای ما به سرعت ورق می‌خورد. اعتصابات و راهپیمایی‌ها را داشتیم که خیلی وقت می‌خواست. بحث رجعت امام هم مطرح بود. غیر از این معلوم بود که رژیم پهلوی در حال سقوط است و ما باید مقدمات اداره کشور را فراهم کنیم.

طوری بود که من با اینکه به امام خیلی علاقه‌مند بودم و واقعآ زیارت امام شیرین‌ترین چیز برای من بود، به پاریس نرفتم. همه رفقا رفتند. من نتوانستم بروم و تصمیم گرفتم که کارهای مهمتر را در داخل انجام دهم. با امام تلفنی صحبت کردم که ضرورتی نمی‌بینم که بیایم. ان‌شاءالله به ایران می‌آیید و من شما را می‌بینم.

روزهای خوبی بود. امید در دلهای صفوف مردم موج می‌زد. بر وفق مراد پیش می‌رفت. این سه ماهی که از زندان آمده بودم، جزو ایام شیرین 17 سال مبارزه بود.

* اگر اجازه بفرمایید، به مبارزین انقلاب اسلامی بپردازیم که ملّت ما مرهون تلاشها و مبارزات آنها هستند. شهدایی مثل آیت‌الله غفّاری، اندرزگو و سعیدی که بخشی از تاریخ معاصر هم هستند. کمی درباره این شهدای جاوید بفرمایید.

** بخشی که شما درباره مبارزینی مثل آیت‌الله غفاری فرمودید، فکر می‌کنم تاریخ انقلاب به آنها توجه خوبی کرده است. ماندگار و جاودان شدند. حقشان بود. با شهید سعیدی خیلی صمیمی بودم. در جوانی پیش ایشان کمی درس خواندم. کتاب سیوطی را پیش ایشان می‌خواندیم. سال دوّم آمدن من به قم بود. از آن به بعد همیشه با

شهید سعیدی از انسانهای

استوار در راه مبارزه

آشنایی‌کم‌باشهیداندرزگو

آشنایی با شهید غفاری

به‌عنوان عالمی مجاهد

شهیدمطهری‌وشهیدبهشتی

از ارکان مبارزه

شهید مطهری از پایگاههای

مهم اسلامی و انقلابی در

بین مردم و دانشگاه

فعالیت شهید بهشتی در

آموزش و پرورش

ایشان بودم. در تهران هم که مسجد داشتند، مسجدشان یکی از پایگاههای کار ما بود.

باید گفت از کسانی بود که از اوّل مبارزه تا روز شهادت حتّی یک لحظه در انقلاب شک نکردند. شهیداندرزگو را خیلی کم می‌شناختم. ایشان را در جلسات موتلفه می‌دیدم. بعدآ مخفی شد. گاهی با لباس مبدّل می‌دیدم. ایشان اوّل معمم نبودند. بعدآ معمم شدند. خیلی تلاش می‌کردند. دائمآ در سفر بودند. گاهی ایشان را می‌دیدم.

گاهی اوقات که مشکلی پیدا می‌کرد و پیشنهادی داشت، ایشان را می‌دیدم. در همین حد با ایشان همکاری داشتم.

شهید غفّاری را از دور می‌شناختم. در مسأله خاصی با هم همکاری نداشتیم. ولی ایشان را به نام نیک و عالمی مجاهد می‌شناختیم. پیش نیامد که با هم در مسأله خاصی همکاری داشته باشیم. همکاری عمده من با شهید آیت‌الله سعیدی بود.

* وقتی بحث شهدای انقلاب اسلامی می‌شود، یاد شهید بزرگوار دکتر بهشتی و استاد مطهری در ذهن زنده می‌شود. از آنان بفرمایید.

** این دو نفر یعنی شهید بهشتی و شهید مطهری از ارکان مبارزه بودند. آیت‌الله مطهری بین مردم، بخصوص در دانشگاه و بین استادان دانشگاه و محیطهای فرهنگی و علمی یکی از پایگاههای مهم اسلامی و انقلابی بودند. برای جوابگویی به شبهات مارکسیستها و لیبرالیستهاو همه احزاب که آن روزها به اسلام حمله می‌کردند، خیلی کمک می‌کردند. در مبارزه همه سهم عمده‌ایی داشتند.

آیت‌الله بهشتی در اوایل مبارزه در ایران بسیار فعّال بودند. به همین دلیل ایشان را به صورت تبعید از قم به تهران آوردند. چون ایشان در آموزش و پرورش تدریس می‌کردند. بعدآ برای اینکه در خارج هم پایگاه مطمئنی داشته باشیم، مصلحت چنین شد که ایشان به خارج بروند. به آلمان رفتند. در آن دورانی که من عرض می‌کنم در ایران نبودند. ولی سالهای آخر- فکر می‌کنم از سال 48- تشریف می‌آوردند و در کارهای فرهنگی و رفاه و دانشگاه و برای تهیه درسهای مذهبی در مدارس پایگاه انقلاب

فعالیت‌ومبارزه‌شهیدبهشتی

و شهید باهنر در

بخش‌های فرهنگی

اعتقاد شهید بهشتی به

سازندگی نیروها و

تشکیلات

اعتقاد به کارهای فرهنگی

به همراه مبارزه

شهید مفتح پل بین حوزه

و دانشگاه

سابقه زیاد مبارزاتی

آیت‌الله طالقانی

بودند. در امور مبارزه هم شرکت داشتند. البته تقسیم بندی کرده بودیم. جالب است. آقای بهشتی و آقای باهنر در بخشهای بنیانهای فرهنگی مبارزه فعالیت داشتند. من و آیت‌الله خامنه‌ای جبهه پرخاشگری را به عهده گرفته بودیم. یعنی میدان داری و سخنرانی و حضور در میادین خطر بر عهده ما بود. اینکه می‌گویم من و آیت‌الله خامنه‌ای از اوّل با هم بودیم، به خاطر این است.

این بحث بین ما بود، آقای بهشتی به سازندگی نیروها و تشکیلات سخت معتقد بودند. می‌گفتند: قبل از پیروزی باید حزب، تشکیلات و برنامه حکومتی داشته باشیم. می‌گفتند: مبارزه بعد از این معنا دارد.

ما می‌گفتیم: اگر می‌خواهیم صبر کنیم فرصت می‌گذرد. باید در ضمن مبارزه کارهای فرهنگی داشته باشیم.

به همین خاطر تقسیم شد. ما بیشتر به این میدان که علاقه‌مند بودیم، می‌پرداختیم. مخصوص ما چند نفر نبود. چون ما به هم نزدیک بودیم، تقسیم کار داشتیم.

* درباره شهید مفتح و مرحوم آیت‌الله طالقانی بفرمایید.

** شهید مفتح بیشتر در دانشگاه کار می‌کردند. ایشان مثل شهید بهشتی جزو شخصیتهایی بود که پل بین حوزه و دانشگاه حساب می‌شدند.

در جبهه پرخاش و تهاجم سیاسی افراد زیادی مثل آقای مروارید بودند. جمعیت ما خیلی بیشتر بود. طلبه‌های جوان‌تر از ما هم بودند. آن زمان افرادی مثل شهید سعیدی جزو افراد در میدان حساب می‌شدند.

آیت‌الله طالقانی از ما با سابقه‌تر بودند. از زمان دکتر مصدق و جبهه ملّی فعّال بودند که آن موقع ما اصلا فعّال نبودیم. سابقه ایشان بیشتر از ما بود. بین ملیّون و نیروهای مبارز سابق شناخته‌تر بودند. مسجدشان پایگاه بسیار مهمی بودند. برای رژیم هم بسیار با اهمیت بود. ایشان هم جزو جبهه پرخاش بودند. از کسانی بودند که حرف می‌زدند و اعلامیه می‌دادند. برای رژیم مخفی نبودند. شناخته شده بودند. سه سال آخری که در زندان با هم بودیم، وجود ایشان در بند ما به اجتماعات ما کمک می‌کرد.

شخصیتهای زیادی بودند. نمی‌توانیم اسم همه را ببریم. اگر اسم بعضی‌ها را ببریم تبعیض می‌شود.

* از اینکه وقت شریف خود را در اختیار ما گذاشتید متشکریم.

** موفق باشید. ان‌شاءالله باهنر خود اثری مؤثر خلق کنید.