○ نماز عید فطر قیطریه(1) ، در واقع بهرهبرداری از یک مراسم مذهبی بود. شما در آن موقع در زندان بودید. این واقعه چه واکنش و بازتابی در بین نیروهای مذهبی و غیرمذهبی در زندان داشت؟
● بله همانطوریکه شما گفتید، در آن زمان ما در زندان بودیم. ولی دورهای که وضع زندان قدری بهتر شده بود، تلویزیون داشتیم و ارتباطات هم خوب بود، بطوریکه با بیرون در ارتباط بودیم. البته ما از پیش میدانستیم که چه اتفاقی در بیرون میافتد. چون ارتباط با بیرون امکان پذیر شده بود. ملاقاتیهایی آمدند و مسایلی را میگفتند، ما هم به آنها چیزهایی میگفتیم. بنابراین یکی از کانونهای اداره مسایل بیرون، داخل زندان بود. چون در بند ما شخصیتهای تراز اول انقلاب، یعنی اعضای خط امام امروزی بودند. با هم مشورت و نظرات را به بیرون منتقل میکردیم. همچنین نظرات بیرون را دریافت میکردیم. لذا منتظر آن روز بودیم.
○ یعنی اطلاع داشتید که قرار است چنین اتفاقی بیافتد؟
● زندانیهای معمولی نمیدانستند، اما ما میدانستیم. وقتی که آن منظره از تلویزیون پخش شد، حقیقتاً زندان را از دو جهت منقلب کرد. یکی از جهات این بود که تفسیرهایی میشد که دیگر کار از دست دولت بیرون رفته.
چون حضور چنین جمعیتی در آن زمان، اتفاق خیلی مهمی بود. بحثی هم در داخل زندان داشتیم که حل شد. بعضی از مارکسیستها و التقاطیها، به ما میگفتند که شما در بورژواها نفوذ دارید و این طبقه پایگاه روحانیت است و طبقه کارگری که بدنه اصلی مردم هست، در اختیار شما نیست. آنها به طور طبیعی، طرفدار نیروهای چپ هستند. چون آنها هستند که میخواهند از حقوق خودشان دفاع کنند. ما این را قبول نداشتیم، چون در فضای کارگری
بیشتر از طبقه متوسط و عالی جلسات خود را برگزار میکردیم. این واقعه حرف ما را خوب ثابت کرد.
بدلیل اینکه وقتی این منظره را مردم دیدند، نشان داد که طبقات پایین جامعه در آن اجتماع خیلی حضور داشتند. همچنین مشخص شد که آن کسی که میتواند مردم را در صحنه سیاست بسیج کند، امام و روحانیت هستند. این دو مسئله کاملاً صاف شد و از آن به بعد، آنها روی این مسایل با ما مشاجره نمیکردند. روحیه خیلی خوب داد و واقعاً کار بزرگی بود که شروع شده بود. در اینجا باید یادی از شهید مفتح داشته باشیم، چون از پایگاه نماز ایشان شروع شد. همچنین کسانی که آن را سازماندهی کردند و تا آخر بودند.
○ چه کسانی در سازماندهی این نماز شرکت داشتند؟
● کم و بیش میدانم، اما بگذارید نگویم. چون همه آنها در یادم نیست و اگر از کسانی نام ببرم و از افراد دیگر نام نبرم، تضییع حق میشود. شما حتماً آنها را میشناسید، بهتر است از خود آنها سئوال کنید. بهرحال هر کسی در آن روز کار میکرد، فداکاری میکرد. فرقی هم نداشت که این سازماندهی در اینجا باشد و یا در جای دیگری، واقعاً همه بخاطر رضای خدا و به امید پیروزی کار میکردند.
○ راهپیمایی دیگری که برگزار شد، راهپیمایی روز تاسوعا و عاشورا در خیابان آزادی است. اولاً نکته مهم این راهپیمایی این است که در دوران حکومت نظامی ازهاری است. ثانیاً حجم گروههایی که در این راهپیمایی داشتند - چه گروههایی مبدأ این راهنمایی بودند و چه گروههایی که بعنوان شرکت کننده حضور پیدا کردند، سازماندهی و تشکیلات خاصی برای آن ایجاد شد.
● آن راهنماییها و کارهای وسیع کشوری که در آن روزها میشد، به غیر از همان خط امام و مبارزان مذهبی، کس دیگری نمیتوانست این کار را انجام دهد. جریانهای دیگری مثل منافقین که در آن روز به نام مجاهدین خلق بودند و یا گروههای چپ مثل فدائیان اسلام و امثال آنها و یا نهضت آزادی که یک گروه مذهبی بود، ظرفیت انجام این کار تودهای را نداشتند. گروههای دیگری هم بودند، اما هیچ یک آنها توان بسیج مردم را درسطح خیلی نازلتر نداشتند. این مسئله کاملاً از طرف امام و یاران ایشان شروع شد و بخصوص در آن دو روز (تاسوعا و عاشورا)، امام در مسئله کاملاً حضور داشتند و دستور امام هم پشت آن بود که باید انجام شود. بدلیل تهدیداتی که میشد، تردید بوجود آمده بود که آیا این کار را انجام دهیم یا نه. ولی وقتی امام از طریق واسطههایشان به ما گفتند که حتماً باید انجام شود و عقبنشینی نشود، تصمیم بر این شد که انجام شود.
○ یعنی یک نوع تردید در بین انقلابیون برای برگزاری این راهپیمایی بود؟
● بله. چون تهدید کرده بودند که میزنیم، یعنی بمباران میشود. لذا مردم تلفات زیادی خواهند داد. مذاکرهای هم در بین کسانی که این کارها را اداره میکردند، با ساواک در حال انجام بود.
○ افراد مذاکره کننده، چه کسانی بود؟
● دوستان ما بودند. جمعی بودیم که تظاهرات را سازماندهی میکردیم. سیاستهای آن را تبیین میکردیم. نیازهایشان را تأمین میکردیم. مرکزی بود که اطاعت میکردند. خیلی کسان بودند که کار میکردند. ساواک تهدید کرد.
مذاکره شد. واسطههایی بودند که مذاکره میکردند. بالاخره تفاهم نشد. آنها گفتند که میزنیم، این طرفیها هم میگفتند شما مردم را بزنید، بعد ببینید چه اتفاقی میافتد. آن وقت هیچ کس، هیچ چیزی را نمیتواند مهار کند. بالاخره آنها کوتاه آمدند و گفتند که پس از حسینیه ارشاد به بالاتر نباشد و محدودهای را تعیین کردند. ضمن اینکه شعار ضد شاه هم نباشد.
در همین جا بود که امام دخالت کردند، چون با پاریس مشورت میشد. امام گفتند: شعار ضد شاه را نمیتوان حذف کرد و باید باشد. نظر ما هم همین بود. آن دیگر در اختیار ما نبود. یعنی نمیگفتیم ما که نمیگوئیم شعار ندهند، مردم خودشان این کار را انجام میدهند. حرف ما در مقابل رژیم این بود که ما در اصل راهپیمایی مؤثر هستیم. اینکه در آنجا چه میگذرد، کنترل در دست ما نیست. ممکن است در هر گوشهای، شعاری بدهند که همین هم شد. همه ما حضور جدی داشتیم و وارد جمعیت شدیم. من به میدان آزادی رفتم. زیر چهار طاقی یک مینی بوس گذاشته بودند. بالای آن مینی بوس رفتم و برای مردم سخنرانی کردم. البته صدا به همه جا نمیرسید، چون جمعیت خیلی زیاد بود. ولی اینگونه بود که میخواستیم ما را ببینند که در بین مردم هستیم.
○ نقش آقای طالقانی چه بود؟ چون بعضیها میگویند ایشان مستقلاً در این مسئله شرکت کرد. آیا اینگونه بود یا ایشان هم همراه بودند؟
● نه؛ ایشان همراه بودند. ما با آیت الله طالقانی در زندان بودیم. اول ما آزاد شدیم و بعداً ایشان و آقای منتظری آزاد شدند. بلافاصله پس از آزادی، بصورت جمعی در کارهای مبارزه همکاری میکردیم. البته اطراف آیت الله طالقانی، جمعی از جبهه ملیها یا منافقین بودند. اما ایشان تصمیمی جدا از تصمیم جمع نمیگرفتند.
○ در عصر همان روز عاشورا 57، در پادگان لویزان اتفاقی میافتد. آن اتفاق که تیرباران گارد جاویدان بود، در روحیه و روند انقلاب چه تأثیری داشت؟
● بسیار تأثیر داشت. چون فرض خیلیها هم در داخل و هم در خارج این بود که ارتش دربست مطیع دستورات شاه، آمریکا ومستشاران آمریکایی است. این اتفاق اصلاً دل آنها را خالی کرد و باعث شد خیلیهایی که نگران بودند و یا تردید داشتند، یکباره دیدند که انقلاب تا خیلی جاها نفوذ کرد. از این جهت بسیار مهم بود که درون ارتش را در مقابل انقلاب، آسیب پذیر معرفی کرد و معلوم شد که در جاهای حساس ارتش، کسانی هستند که با انقلاب همکاری میکنند.
○ اگر شما بخواهید نسبت به راهپیمایی تاسوعا و عاشورا تحلیلی داشته باشید، چه جایگاهی برای این راهپیمایی در روند پیروزی انقلاب قائل میشوید؟
● میتوانیم در مسیر تظاهرات و کارهای مبارزاتی چند نقطه کلیدی پیدا کنیم، که یکی از آنها همین جاست. اول همان حرکت قیطریه بود. دوم قتل وعام مردم در میدان شهدا بود که در جدی کردن مردم خیلی تأثیر داشت. سوم همین تاسوعا و عاشورا بود. حوادثی هم در اطراف آن اتفاق میافتاد، مثل واقعه لویزان و یا اعتصابات شرکت نفتیها. همه اینها نقاط کلیدی بودند که اتفاق افتاد، البته زیادتر از اینها است که اگر بیشتر فکر کنم، حتماً موارد زیادتری پیدا خواهم کرد.
○ آیا شما هم شنیده بودید که شاه راهپیمایی روز تاشوعا را با هلیکوپتر مشاهده کرده بود؟
● بله؛ همین طور است. اول شایعه شد، اما بعد از طریق منابع مورد اطمینان فهمیدیم که واقعاً شاه این کار را کرده است و با تعجب گفته بود: چرا مردم با من اینگونه رفتار میکنند!! من که به آنها خیلی خدمت کردهام. یعنی شاه با دیدن این قضایا، شوکه شده بود. البته تعبیر کامل شاه الان وجود دارد. خوب است که شما آن را درست به مردم نشان دهید.
○ بعد از این قضایا، چیزی طول نکشید که شاه از کشور خارج شد. پس از خروج شاه، امام بازگشت خودشان را به وطن اعلام میکنند. نقطه آغاز این تصمیم کی بود و شما بعنوان هسته مرکزی اداره کننده انقلاب، چه زمانی از آن آگاه شدید؟
● در همان زمان راهپیمایی تاسوعا و عاشورا که رژیم میخواست انجام نشود و علیرغم تمام فشارها و تهدیدها مثل بمباران مردم، این اتفاق افتاده و مردم آمدند، تفسیر این بود که با دیدن این منظره، هم آمریکاییها قانع شدند که دیگر کار از کار گذشته و هم شاه ناامید شد. البته میتوانید در اسناد این تفاسیر را پیدا کنید.
در مورد اینکه امام چه زمانی تصمیم به بازگشت گرفتند، ایشان از آن روزی که تبعید شدند، در هر مناسبتی که پیش میآمد، میگفتند: هر وقت کسی مانع من نشود، به ایران برمیگردم. میخواهم در بین مردم باشد و هر چه که بر آنها میگذرد، بر من هم بگذرد. این حرف را ایشان مکرر در مصاحبههایشان میگفتند. بنابراین من الان نمیگویم که ایشان کی برای اولین بار این حرف را زدند. ولی آن روزهایی که در ایران فضای خوبی از حضور مردم در صحنه بوجود آمده بود، امام میل آمدشان به ایران را چند بار تکرار کردند. البته در حد آرزو گفته میشد و تصمیم نهایی نبود. در حوادث بعدی به نقطهای رسیدیم که ایشان تصمیم نهاییشان را گفتند.
○ آیا مخالفی هم وجود داشت؟
● بله؛ دو سه نوع مخالفت بود. یک مخالف اساسی، رژیم بود که نمیخواست امام بیاید. چون وقتی امام میآمدند، سد رژیم شکسته میشد و آب آنها را میبرد. در داخل خود ما هم این بحث جدی بود که رژیم بدنبال این است که دست مردم را از امام کوتاه کند و احتمال داده میشد که یا امام را در مسیر از بین میبرند و یا این که ایشان را دستگیر و حبس میکنند. هر دو احتمال مطرح بود، مورد بحث قرار میگرفت و موافق و مخالف داشت. بعضیها میگفتند که امام تاکنون تصمیمات درستی گرفتند و ایشان خیلی بی حساب و شعاری حرف نمیزنند. لذا وقتی که ایشان اراده کردند و آن را گفتند، باید بیایند. عدهای هم میگفتند: درست است که امام علاقه دارند برگردند، اما ما بعنوان مشاوران ایشان، باید خطرات این کار را بگوئیم. مسیر و فرودگاه در دست ما نیست و فضای ایران کاملاً در دست دشمنان ماست. وقتی امام نظرات دیگران را شنیدند، گفته بودند: من تصمیم گرفتهام که به ایران بیایم و در اولین فرصت این کار را خواهم کرد. ما هم پذیرفتیم و رفتیم خودمان را برای آمدن ایشان آماده کنیم.
○ با توجه به این خطرات، کمیتهای برای استقبال از امام تشکیل شد. این کمیته برای امنیت بازگشت امام، چه تمهیداتی اندیشید؟
● تمهیدات خوبی اتخاذ شد. ولی اگر کسی از طرف رژیم تصمیم میگرفت که به امام ضربه بزند، معلوم نبود که این کمیته خیلی بتواند در مقابل آن کاری انجام بدهد. البته ما یک عده افراد مسلح داشتیم که در نقاط حساس مسیر حرکت امام از فرودگاه تا بهشت زهرا، آنها را مستقر کرده بودیم و آمادگی برخورد داشتند. رژیم همه امکانات هوایی، زمینی و حتی پلیسی در اختیارش بود. یعنی از همان ابتدا در فرودگاه، امام که از هواپیما پایین میآیند، مأمورین پلیس همراه ایشان میشوند. حتی وقتی که میخواستند به بهشت زهرا بروند، باز هلیکوپتر رژیم امام را از آن جمعیت انبوه خارج و به بهشت زهرا منتقل میکند. بنابراین نمیشد مطمئن باشیم که خطری امام را تهدید نمیکند. اما بالاخره با محاسبات و به اضافه تصمیم خود امام، این کار انجام شد. شاید اگر این تصمیم را به عهده ایران میگذاشتند، مبارزین در ایران احتیاط میکردند و صبر میکردند تا فضا مناسبتر شود. ولی تصمیم امام، حرف آخر را زد.
○ آیا اینکه گفته میشود نمایندهای از سوی کارتر در پاریس با امام ملاقات میکند و ایشان را از بازگشت به ایران منع میکنند، درست است؟
● بله. گویا در اظهارات امام بوده که اینها آمدند و به من گفتند که نروید. ایشان گفتند که من از حرف آنها متوجه شدم که حتماً باید به ایران برگردم. بهتر است که عبارات کامل خود ایشان را بیاورید. من الان آنچه را که در خاطرم است، میگویم. ولی خود ایشان در اظهاراتشان این را گفتهاند.
○ در آن زمان فرودگاهها بسته شد و اتفاق مهمی که افتاد، تحصن علمای بلاد در مسجد دانشگاه تهران بود. دلیل انتخاب تحصن به جای راهپیمایی چه بود و چرا مسجد دانشگاه تهران برای این کار انتخاب شد؟
● اول آنها با آمدن امام موافقت کردند. امام هم تصمیم خودشان را اعلام کرده بودند. اما آنها مخالفت کردند و فرودگاه را بستند. این یک ماجرای طولانی دارد که در کتاب خاطراتم آوردهام و در خاطرات دیگران هم هست. شما میتوانید با مراجعه به آنها به تفصیل آن را ببینید.
وقتی که اعلام شد فرودگاه را بستهاند، مردم عصبانی شدند. ما هم عصبانی شدیم. البته خیال بعضیها هم راحت شد که خطری امام را تهدید نمیکند و بعداً که شرایط بهتر شد، میآیند. چون دیگر مشخص شده بود که داریم به پیروزی میرسیم. ولی بهرحال جلساتی گرفته شد، از جمله جلسات جامعه روحانیت مبارز که ما بودیم. در آنجا بحث کردیم و در
جلسات دیگر نیز بحث شد.
در آن زمان دیگر شورای انقلاب فعال بود. چون امام قبل از آمدنشان به اعضای شورای انقلاب حکم داده بودند و ما بعنوان شورای انقلاب تصمیم میگرفتیم. همه چیز را بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که باید روی رژیم فشار بیاوریم. ضمن اینکه بخاطر شدت عصبانیت مردم، نیاز بود که اقدامی انجام بدهیم. در خصوص اینکه کجا باشد هم در جلسات ما بحث شد. حدس میزدیم که اگر این موضوع فاش شود، حتماً رژیم جلوی آن را میگیرد. بنابراین موضوع سرّی نگه داشته شد و بنا شد یک روز پیش از طلوع آفتاب، آن نیروهای اصلی در اتاقی کنار مسجد دانشگاه تهران جمع شوند و بعد از آن مردم خودشان به ما ملحق میشوند. اصل کار را تصمیم گرفتیم و افرادی که قرار بود بیایند، مشخص شدند.
○ چه کسانی بودند؟
● من هنوز آفتاب نزده بود که وارد اتاق شدم. در آنجا آیت الله بهشتی، آیتالله مطهری و حجت الاسلام دکتر باهنر بودند. متأسفانه چون نمیدانستم شما میخواهید بپرسید، به نوشتههایم مراجعه نکردم، لذا دقیقاً خاطرم نیست که چه کسانی در آنجا بودند. بهرحال جمعی از همان تیپهای مرکزی ما که اطلاع داشتند، بودند. ولی بسرعت افراد جدید وارد شدند و خیلی زود جمع زیادی از نیروهای اصلی انقلاب که مشاور امام بودند و این کارها را اداره میکردند، جمع شدند و خبر آن پخش شد. تا پیش از ظهر دانشگاه و خیابانهای اطراف آن، مملو از جمعیت شد، بگونهای که کنترل از دست رژیم خارج شد. یعنی اینقدر جمعیت زیاد بود که قادر به انجام کاری نبود. آن روزها، روزهای بسیار جالبی بود.
○ آیا سخنرانیهای داخل مسجد مدیریت میشد؟ آیا نظم خاصی از لحاظ تدارکات و اینطورچیزها حاکم بود؟
● بله؛ در آنجا تریبونی بود که مسئول داشت و از پیش تعیین میشد که چه کسی حرف بزند و حدود حرفها چه باشد. سیاستها روشن بود و افراد میرفتند حرفهایشان را میزدند. بعد هم مردم شعار میدادند. همان موقع اطراف دانشگاه، درگیری بوجود آمد و عدهای هم شهید شدند. ما بر روی بلندی رفتیم و دیدیم که جنازههای شهدا روی دست مردم، در خیابانهای داخل دانشگاه میگردندند و مردم شعار میدادند « رهبرها، ما را مسلح کنید». چون سیاست ما در آن روزها این نبود که درگیری مسلحانه پیش بیاید. اما وقتی که مردم این صحنهها را دیدند، این درخواست را داشتند که نشان از خشم بود. ما برای اولین بار این شعار را در سطح وسیع دیدیم. البته شعارهای مختلف بود، اما این در سطح خیلی وسیعی بود.
○ آیا گروههای سیاسی با تابلوی شخصی خودشان برای میثاق با روحانیت میآمدند؟
● بله؛ یکی از چیزهایی که در این راهپیماییها بود و معمولاً هم ما با آن موافق نبودیم و میخواستیم یکپارچه باشد، این بود که گروههایی که میآمدند، پلاکاردهایی به اسم جمعیت خودشان داشتند. یک نظر این بود که خوب است که باشد. برای اینکه نشان میدهد از همه تفکرات در بین مردم هست. یک نظر هم این بود که یکپارچگی بهتر است و ما آدمها را تجزیه نکنیم. نیروهای اصلی که مردم بودند، تابلویی نداشتند. معمولاً هم در صف اول راهپیماییها، علما و روحانیون بودند. عموماً از مسجدها و حسینیهها شروع میشد و پیش نمازها خودشان در جلوی جمعیت قرار میگرفتند. وقتی که به هم میرسیدیم، باز اینها در جلوی جمعیت حرکت میکردند و معلوم بود که رهبری کجاست.
○ من شنیدم که برخی با انتخاب مسجد دانشگاه بعنوان محل تحصن، مخالف بودند.
● بله؛ این بحث در جاهای مختلف مطرح بود.
○ به چه دلیل مخالف بودند؟
● الان جزئیات آن یادم نیست. بهرحال ادلهای برای مخالفت داشتند. اولاً نمیخواهم بگویم که چه کسانی مخالف بودند. اگر بعداً کسی بگوید، معلوم میشود که دلیل آنها چه بود. کسانی بودند که فکر میکردند، این کار مساجد نبود و از جای دیگری شروع شد و الان تحصن در جای دیگر است. ثانیاً بعضیها فکر میکردند که در مساجد رژیم قدری ملاحظه میکند. چون جای مقدسی است و دانشگاه مال خودش است. از این نوع استدلالها بود.
○ تحصن با باز شدن فرودگاهها به پایان میرسد. نکتهای که وجود دارد، حضور در فرودگاه مهرآباد است. آیا به اصطلاح تقسیمبندی صورت گرفته بود که چه کسانی در مراسم استقبال از امام باشند؟
● تقسیمبندی به آن صورت که نبود. ما کمیته استقبال داشتیم و اعضای کمیته برنامهریزی میکردند. برای هرجایی، بهشت زهرا، طول مسیر، فرودگاه، خودروها، چه کسانی در این خودروها بنشیند، برنامه ریزی بود. چون چند میلیون نفر جمع میشدند و کار خیلی وسیعی بود. اما اینکه امام وارد میشوند و یا سخنرانی میکنند، چه کسانی حضور داشته باشند. نه؛ کسی را هدایت نمیکردیم. مثلاً خود من یا آقای بهشتی و آقای موسوی اردبیلی که در آنجا بودیم، بیشتر سعی میکردیم پشت جمعیت باشیم تا بهتر مراقب اوضاع باشیم.چون اگر جلو میبودیم، قدری محدود میشدیم. ضمن اینکه از خودنمایی در آنجا پرهیز میکردیم، چون قرار نبود از این حالات دوری کنیم. بنابراین یک مقدار طبیعی پیش میرفت. یعنی هر کس که زودتر میآمد، شاید نزدیکتر میرفت. البته اطراف امام را همان نیروهای مخصوص محافظت میکردند تا آدمهای مشکوک نزدیک امام نشوند. یعنی منطقهای را مشخص کرده و گفته بودند که سعی کنید در آن منطقه افراد شناخته شده حضور داشته باشند.
○ میخواهم از احساسات لحظهای که امام وارد شدند و شما بعد از سالها ایشان را میدیدید، کمی برای ما توضیح بفرمائید.
● من تقریباً 4 سال شده بود که امام را ندیده بودم. یک سفر قاچاقی به عراق داشتم و امام را در آنجا زیارت کرده بودم. وقتی که برگشتم، مرا بازداشت کردند. چون خیلی به امام علاقمند بودم و آرزو داشتم امام را در ایران ببینم. در اولین لحظه که ایشان را دیدم، یک لحظه آسمانی بود. به جای اینکه به حرفهایشان گوش بدهم، از دور ایشان را تماشا میکردم. واقعاً توجه اولی من، دیدن ایشان بود. البته در مدتی که حرف میزدند، ایشان را میدیدم. در آن زمان اینقدر فضا، فضای باحالی بود، شاید همه اینگونه بودند و این حالت برای همه بود. قابل توصیف نبود. چون ما اصلاً باور نمیکردیم که به این زودی به نقطهای برسیم که امام از هواپیما در فرودگاهی پایین بیایند که آن فرودگاه مال رژیم باشد و برای مردمی که از سراسر کشور در آنجا جمع شده بودند، سخنرانی کنند. یک آرزوی نهفته بود که آدم به آسانی نمیتوانست آن لحظه را تصور بکند. ولی بالاخره شد.
زمانی که امام به طرف بهشت زهرا حرکت کردند تا نزدیک میدان آزادی پشت سر ایشان با ماشین بودیم. به آنجا که رسیدیم، جمعیت بقدری زیاد بود که کسی دیگر ما را تحویل نمیگرفت و هر کسی کار خودش را میکرد. ما دیدیم که الان دیگر کنترل اوضاع در دستمان نیست. لذا تصمیم گرفتیم به منزل آقای موسوی اردبیلی در میدان توحید برویم تا در آنجا با تلفنهایی که از قبل تهیه شده بود، از همه جای شهر مطلع باشیم و اگر نیاز به تصمیمی بود، در آن جا بگیریم. در آنجا از طریق تلفن و پیک و وسایل متفرق پیشتاز مطلع میشدیم. اتفاقاً خوب هم داشت پیش میرفت، یعنی با رضایت مسئله داشت ختم میشد. تا
اینکه به ما خبر رسید، آن هلی کوپتر امام را برد. این مسئله خیلی برای ما مایه نگرانی شد. طول کشید تا مطلع شدیم امام بازداشت نشده و در خانه برادرشان هستند.
○ یعنی نگرانی خیلی بود؟
● خیلی شدید. آن لحظات برای ما، لحظات سهمگینی بود که قابل توصیف نیست. چون از آنچه که میترسیدیم، ظاهراً داشت اتفاق میافتاد. حتی مدیران صحنه هم نمیدانستند چطور شد. اگر هم میدانستند، به ما نرسیده بودند که اطلاع بدهند. بعد قدری طول کشید که به ما تلفنی اطلاع دادند، امام در خانه برادرشان هستند و قرار شد که شب ایشان را ببینیم.
○ ظاهراً شما 24 ساعت بعد امام را دیدید.
● بله. بخاطر اینکه اینقدر گرفتار مسایل بودیم که دیگر فرصت نشد امام را زیارت کنیم. فردا صبح من به مدرسه علوی رفتم. در آنجا وقتی که به اتاق امام وارد شدم، امام نگاهی به من کرد و گفت: تو کجایی؟ گفتم: گرفتار مسایل بودیم. آن لحظهای که خدمت ایشان رسیدم و امام این گونه عطوفانه با من حرف زدند، لحظه بسیار شیرینی برای من بود.
○ آیا جلسهای در خصوص انتخاب آقای مهندس بازرگان برگزار شد؟
● بله.
○ چه کسانی در آن جلسه بودند؟
● پیشتر گفتم، قبل از اینکه امام بیایند، شورای انقلاب تأسیس شده بود و ما مکرر جلسه داشتیم. حتی برای مراسم استقبال هم، شورای انقلاب تصمیمگیر اصلی بود. گروههای زیادی هم بودند که هر کدام کارهای خودشان را میکردند. چون امام گفته بودند: من دولت تعیین میکنم و بنا شد که دولت تعیین شود. قرار شد شورای انقلاب پیشنهاد بدهد و امام تصویب کنند. ما در آن اوایل بعنوان پارلمان عمل میکردیم. بحثهای زیادی کردیم و به آقای مهندس بازرگان رسیدیم.
○ گزینههای دیگری هم بودند؟
● بله؛ درباره افراد دیگر هم بحث شد. ولی با ادله قابل قبول، به ایشان رسیدیم. مسئله را با آن ادله خدمت امام گفتیم، ایشان هم پذیرفتند و به صدور حکم منجر شد. منتها ایشان از اول هم گفتند که من بعنوان حزب نهضت آزادی، این مسئولیت را نمیدهم. این به شخص مهندس بازرگان است و ایشان هم نباید در آنجا بسته حزبی داشته باشد. باید خودش بعنوان نخست وزیر منصوب باشد.
○ چرا شما برای خواندن پیام انتخاب شدید؟
● علت آن را نمیدانم. چون اصلاً در این فکرها نبودیم. اصلاً در آن روزها این فکرها مطرح نبود که چه کسی بخواند یا نخواند. در مدرسه بودیم که حاج احمد آقا آمدند و گفتند: امام میگویند شما این را بخوانید. من گفتم: هنوز متن را ندیدهام. متن را آورد و من نگاه کردم و بعد برای خواندن بالا رفتم. خود ایشان تصمیم گرفته بودند.
○ در شب 21 بهمن، وقتی که ظهر آن روز اعلام شد حکومت نظامی است و امام هم فرمودند که: به این فرمان توجه نشود، در مدرسه رفاه و مدرسه علوی، چه فضایی حاکم بود؟ چون بالاخره احتمال کودتا میرفت. اگر امکان دارد، آن فضا را توصیف بفرمائید.
● با اطلاعات قبلی که به ما رسیده بود و مجموعه مذاکراتی که بود، امام آن تصمیم را گرفتند. قبل از آن تیمسار مدنی و امیر انتظام از طرف دولت به مدرسه رفاه برای مذاکره میآمدند. معمولاً هم من از طرف شورای انقلاب در مذاکرات شرکت میکردم. همیشه اینگونه بحثها میشد. آنها گاهی میگفتند که این خطر وجود دارد و آمریکاییها و شاه تسلیم نمیشوند. تعبیری در آنجا نقل میشد که میگفتند آنها میگویند ما تهران را خراب میکنیم و ایران را نجات میدهیم.
وقتی اعلام حکومت نظامی شد، همه ما در مدرسه رفاه خدمت امام رسیدیم. نظر بعضی از افراد این بود که به مردم نگوییم که در خیابانها بمانند، چون خطرناک است. اینها عصبانی هستند و کشتار زیادی میشود. بعضیها هم نظرشان اینگونه بود که اگر حکومت نظامی شود، هر کسی که آنها دلشان خواست، دستگیر میکنند و بعد از آن بر اوضاع مسلط میشوند. ممکن است عدهای را بکشند.
نظر امام این بود که حکومت نظامی را قبول نکنیم و به مردم اعلام شود که در خیابانها بیایند. آیت الله طالقانی نزد امام رفتند و نظر مخالفان را به ایشان اعلام کردند. ما هم رفتیم و صحبت کردیم، نظر ما هم این بود که نباید حکومت نظامی را قبول کنیم. چون در گذشته هم چنین اتفاقاتی افتاده بود و در هر کجا که مقاومت میکردیم، پیروز میشدیم. استدلال ما این بود که اگر رژیم میخواست این کار را انجام دهد، اصلاً نمیگذاشتند امام بیایند. اینها دارند قدم به قدم، عقبنشینی میکنند و این آخرین زور آنهاست.
امام هم ایستادند و آن بیانیه کوتاه را صادر کردند. آن لحظه واقعاً لحظات پرالتهابی بود. بعد از آن هم بحث بود که امام کجا باشند. فرض بر این بود که آن شب رژیم بیکار نمینشیند و حتماً اقداماتی را انجام میدهد. شاید اولین اقدامش این باشد که مدرسه علوی را منهدم کند. خدمت امام رفتیم تا ایشان را راضی کنیم که در آنجا نباشند. جایی در خانههای نزدیک آنجا تهیه کنیم تا ایشان به آنجا تشریف ببرند. اما ایشان نپذیرفتند. معمولاً هم امام در اینگونه مسایل برای ما استدلال نمیکردند و هدفشان را میگفتند. گاهی هم که زیاد به ایشان اصرار میشد، مختصر آثار منفی رفتن از آنجا را میگفتند. ما هم دیدیم امام حاضر به رفتن نمیشوند، بنابراین ما نیز نباید از ایشان دور شویم. لذا ما در مدرسه دخترانه علوی که در آن طرف خیابان بود، جمع شدیم. چون در آن شب، جای دیگری را پیدا نکردیم. شب پرالتهابی بود، در شهر درگیری بود. خبرهای زیادی میرسید. تیراندازیها بقدری زیاد بود که ما از پنجره جلوی اتاق که به بیرون نگاه میکردیم، عبور گلولهها را با خطهای آتشینی که ترسیم میشد، میدیدیم. سروصداهای انفجار زیاد بود. ولی بالاخره صبح شد.
○ در همان لحظات اولیه پیروزی، اولین دستگیریها و بازجوییها شروع میشود. توصیههای امام درباره نحوه برخورد با زندانیان سابق و افرادی که تازه زندانی میشدند، چه بود؟
● من از امام در این مقطع، چیزی یادم نیست. انتظاری هم نداشتیم که امام در این مسئله دخالت کنند. چون این کار را ما نمیکردیم. مردم و هر کسی که تازه از زندان آزاد میشد، میرفتند و افراد طاغوتی و یا کسانی دیگر را میگرفتند. مدرسه رفاه که در کنار مدرسه علوی بود، یک زیر زمینی داشت که گاهی افراد دستگیر شده را به آنجا میآوردند. شهید رجایی چون زندانبانان و بازجویان را میشناخت، در همانجا بود و از اوضاع مراقبت میکرد. شهید محمد منتظری هم در آنجا مسئول اسلحههای جمعآوری شده بود. در سالن بزرگی، اسلحهها را نگهداری میکردند. ذهنیت ما این نبود که باید با آنها برخورد کنیم. البته جایی این تصمیم گرفته نشد و فقط ذهنیت ما این بود. این خود مردم بودند که میرفتند و افراد را دستگیرمیکردند. بعداً که اولین اعدام شروع شد، مرحوم آقای خلخالی گفت: از امام این مجوز را گرفته است. ولی در شورای انقلاب، تصمیمی برای اعدام کسی گرفته نشد. کم کم دادگاه انقلاب شروع شد و ما آییننامه آن را در شورای انقلاب نوشتیم و به آنها دادیم. از آن به بعد، آنها طبق این آیین نامه عمل میکردند.
○ میخواهم در مورد یک احساس از شما سئوال کنم. احساس شما پس از گذشت 30 سال از این واقعه، نسبت به آن روزها چیست؟
● آن نقطه عطفی در تاریخ ایران و بلکه در تاریخ اسلام است. بخاطر اینکه تا آن زمان در تاریخ ایران همیشه، شاهنشاهی موروثی و یا کشورگشایی بود. یعنی کسی میآمد و کشور را میگرفت و بعد از آن بر مردم حکومت میکرد. برای اولین بار بود که با حضور مردم و تصمیم مردم، رهبری و یک مرجع تقلید جامع الشرایط مثل امام، یک حکومت برمبنای دین اسلام و مکتب اهل بیت تشکیل شد. این اولین قطعه تاریخ اسلام و کل ایران است. در هیچ کجای دنیا، کسی نمیتواند شبیه آن را پیدا کند. در خیلی از جاها بود که مردم قیام کردند و حکومت را گرفتند، اما به این شکلی که مردمی با شعار الله اکبر و بدون سلاح و بدون حمایت خارجی و بدون هیچ امکانی جزء خودشان و با عقایدشان بتوانند رژیمی مثل شاه را بشکنند و آمریکاییها را بیرون کنند، نبود. لذا این نقطه عطف بینظیری در تاریخ اسلام و ایران است. انشاءالله که بتوانیم نقطه حرکت جدید حکومت اسلام را نگه داریم.
○ خیلی ممنون و تشکر میکنم که ما را پذیرفتید.
● انشاءالله که موفق باشید. بالاخره نسل جدید احتیاج به توضیحاتی درباره آن تاریخ دارند.
*********************************************************************
1- آن سال ماه رمضان در تابستان قرار داشت و نیمی از آن با مرداد و نیمی هم با شهریور همزمان شده بود. در ماه رمضان سال 57 مساجدی که حال و هوایشان انقلابی بود، روزهای پر کاری داشتند. صاحبان منابر از این ماه به عنوان فرصتی ویژه برای مبارزه ضد رژیم از راه مساجد بهره بردند. در واقع پایگاه مساجد تعامل خوبی بین روحانیت و مردم در راه مبارزه ضد رژیم ایجاد کرده بود. در میان مساجدی که در رمضان 57 صداهای مخالف بیشتری از آنها شنیده میشد، اگر بخواهیم به چند نمونه اشاره کنیم بدون تردید یکی از آنها مسجد «قبا» است.
این مسجد آن زمان به همت شهید مفتح به یکی از کانونهای اصلی مبارزه ضد حکومت پهلوی تبدیل شده بود. طبق اسناد و خاطرات به جا مانده، بازار سخنرانیها و انواع و اقسام فعالیتهای انقلابی در ماه رمضان آن سال در مسجد قبا گرم بود. میزان استقبال مردم هم از سخنرانیها و مراسم مسجد طوری بود که جمعیت به بیرون از مسجد و خیابانهای اطراف کشیده میشد.
در اسناد ساواک دربارهی تعداد جمعیت در سخنرانی شبهای مختلف ماه رمضان در مسجد قبا آمار قابل توجهی ارائه شده است که بیشترین آنها مربوط به شب قبل از عید فطر است که در گزارشی تعداد جمعیت حدود 25 هزار نفر 1 و در گزارشی دیگر حدود 30 هزار نفر2 اعلام شده است؛ همچنین در یکی از این گزارشها آمده که جمعیت در آن شب در خیابانهای اطراف مسجد به شعاع حدود 2 کیلومتر نشسته بودند.
مراسم و فعالیتهای دینی و انقلابی رمضان آن سال در مسجد قبا و البته مساجد دیگر دارای حسن ختامی اساسی هم بود. این حسن ختام، نماز عید فطر در 13 شهریور بود که در بسیاری نقاط رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت. آن سال نماز عید در مناطق مختلفی از تهران برگزار شد ولی دو سه نقطه نسبت به دیگر مناطق شاخصتر شدند.
مانند نمازی که در خیابان فرحآباد در نزدیکی میدان شهدا برگزار شد یا نمازی که در زمینهای کن در اطراف بزرگراه محمدعلی جناح خوانده شد؛ ولیدر آن میان نمازی که در تاریخ انقلاب اسلامی ماندگار شد و تأثیر فوقالعادهای در جریان انقلاب داشت، نماز عید فطری بود که در تپههای قیطریه برگزار شد و به دنبال آن تظاهراتی شکل گرفت که از حدود تجریش شروع و تا مناطق جنوبی مثل راهآهن و شوش ادامه یافت.
نماز عید فطر قیطریه به امامت شهید مفتح برگزار شد و اصلاً طرح شکلگیری آن به مسجد قبا برمیگردد و نقش اصلی را هم در آن شهید مفتح به عهده داشت. جالب است که یک روز قبل از برگزاری نماز عید، روزنامهی اطلاعات لیستی از بعضی مساجد برگزارکنندهی نماز ارائه کرد که در آن اشارهای به نماز قیطریه نشده بود.
در روز عید جمعیت پس از خواندن نماز و شنیدن سخنرانی شهید باهنر و صحبتهای کوتاه شهید مفتح مثل رودی آرام از خیابان کوروش کبیر (شریعتی فعلی) به سمت جنوب راه افتادند و دست به تظاهرات ضد رژیم زدند؛ تظاهراتیبیسابقه که گرچه ارقام ذکر شده دربارهی تعداد جمعیت در آن متفاوت است اما بدون تردید تبدیل به بزرگترین حرکت مردمی بر ضد رژیم تا آن زمان شد: «راهپیمایی روز عید فطر به عنوان یک دمونستراسیون و نمایش خیابانی در تاریخ نوین ایران بیسابقه بود.»
نماز عید فطر قیطریه به امامت شهید مفتح برگزار شد و اصلاً طرح شکلگیری آن به مسجد قبا برمیگردد و نقش اصلی را هم در آن شهید مفتح به عهده داشت. جالب است که یک روز قبل از برگزاری نماز عید، روزنامهی اطلاعات لیستی از بعضی مساجد برگزارکنندهی نماز ارائه کرد که در آن اشارهای به نماز قیطریه نشده بود.
دربارهی رویداد عید فطر 57، بسیاری از توصیفها و گزارشهایی که بیان شده مربوط به اتفاقهای روز نماز و راهپیمایی است و به نحوهی تدارک و سازماندهی آن جمعیت چه برای نماز و چه برای راهپیمایی کمتر پرداخته شده است. برای بررسی تدارکات آن مراسم چنان که به نظر میرسد باید حساب نماز عید را از تظاهرات بعد از آن جدا کنیم. ایدهی برگزاری نماز در تپههای قیطریه در واقع به یک سال قبل یعنی عید فطر سال 56 برمیگردد. طبق اسناد ساواک در نماز سال 56 مثل سال 57 هزاران نفر از طیفهای مختلف فکری حتی از قبیل نهضت آزادیحضور داشتند.
ظاهراً برای تدارکات آن نماز کارهایی مثل سیمکشی برق، نصب بلندگو و آماده سازی پلاکاردها و نصب چادر قسمت بانوان در شب قبل از نماز عملی شده بود. برای آن روز افرادی هم به عنوان انتظامات تعیین شده بودند که در روز عید با بازوبندهای مخصوص مسئولیت راهنمایی مردم و اخذ فطریه را برعهده داشتند. 13 با چنین پیشزمینهای دور از انتظار نبود که شهید مفتح و اعضای هیئت امنای مسجد قبا نماز عید فطر سال 57 را هم به خصوص با توجه به فضای به وجود آمده به لطف ماه رمضان آن سال، در همان مکان برگزار کنند.
به ویژه با توجه به اینکه داخل مسجد ظرفیت سخنرانیها را هم نداشت تا چه برسد به نماز عید. در اعلامیهی مسجد قبا به مناسبت آغاز ماه رمضان سال 57 به امضای شهید مفتح پس از اشاره به برنامههای مسجد در آن ماه، به عنوان جملهی پایانی بدون ذکر مکان نوید برگزاری نماز عید هم داده شده بود: «به یاری خدا نماز با شکوه اسلامی را در محوطهای وسیع مانند سال گذشته برگزار خواهیم کرد.
شهید مفتح در سخنان کوتاه خود پس از نماز عید، با اعلام اینکه «اکنون برنامهای نداریم» از مردم میخواهد به خانههای خود بروند.
ظاهراً عمده برنامهریزی شهید مفتح و یارانش یعنی برگزارکنندگان اصلی نماز عید فطر، حداقل در ظاهر اختصاص به نماز و سخنرانیهای بعد از آن داشت. با این حال با آن جمعیت احتمال برگزاری تظاهرات ضد رژیم پس از برگزاری نماز، چندان دور از انتظار نبود و این احتمال از قبل هم داده میشد. گزارشهای به جامانده مربوط به روزهای پیش از عید فطر، نشان از حساسیت ساواک به وقایعی دارد که ممکن بود پس از نماز در خیابانهای تهران رخ دهد.