بسمالله الرحمن الرحیم ـ در خاطراتی که نقل میشود، راجع به آشنایی اوّلیه شما با حضرت امام از طریق حاج آقا مصطفی مطالبی را شنیدیم. خواهش میکنم جزئیات بیشتری در مورد این خاطره بفرمائید.
بسم اللهالرحمن الرحیم. من سال 27 به قم آمدم و اخوان مرعشی
زندگی در خانه اخوان مرعشی در قم
سال 28 منزلی در مقابل منزل امام، خریدند و ما در خانه اخوان زندگی میکردیم. خانه ما درست روبروی خانه امام بود. در آن موقع هنوز خیلی جوان بودم. در آن موقع 15 سال داشتیم. چون خانه ما به خانه امام نزدیک بود، رفت و آمد ما به مدرسه ـ مدرسه فیضیه ـ معمولا با رفت و آمد حاج آقا مصطفی و گاه با رفت و آمد خود امام مصادف میشد.آن موقع در خانه امام غیر از حاج آقا مصطفی فرزند ذکوری که ما بتوانیم با او آشنا بشویم نبود. طبیعی بود که ما جذب این خانواده و
رفت و آمد با حاج آقا مصطفی در راه مدرسه فیضیه
جذب شخص امام بشویم. حاج آقا مصطفی کمی از من بزرگتر بودند. برای من معاشرت با ایشان استفاده داشت. در مسیر که میرفتیم و برمیگشتیم، خیلیچیزهایی که بهدرد ما میخورد ـ شیوهطلبهها همین است که از باسوادترها استفاده بکنند. ـ از ایشان استفاده میکردیم. با مسایل قم آشنا میشدیم. در یکی از همین رفت و آمدها حاج آقا مصطفی ـ البته آن موقع ایشان حاجی نبود، آقا مصطفی بود. خیلی
حاج آقا مصطفی، انسانی پرشور و بانشاط
پرشور و پرنشاطی بودند. ایشان مشکلاتی که برای امام بود ـ در آن موقع بهخاطر شرایطی که پیشآورده بودند، امامرا منزوی کرده بودند. نمونهاش در اظهارات خود امام هم است ـ را برای ما توضیح دادند و ما را متأثر کردند. قبل از این به امام علاقه پیدا کرده بودیم ـ معمولا
علاقهمندی شدید نسبت به امام
آدمهای جوان نسبت به اینطور مسایل حساستر هستند ـ آن علاقه با دیدن مظلومیت امام شدید شد. ضمنآ من استفادههای ادبی و اخلاقی زیادی از حاج آقا مصطفی داشتم. در معاشرتها که البته منحصر به این رفت و آمد نبود، بیشتر علاقهمند شدم. بعدآ گاهی به منزلشان میرفتیم. گاهی در جلساتی که داشتند، شرکت میکردیم. سطح ایشان
شرکت در جلسه درس طلبههای بالاتر
از ما بالاتر بود و به طور طبیعی ما در یک سطح جلسه نداشتیم. آنها یک گروه از طلبههای نسبتآ فاضلی بودند و ما طلبههای مبتدی بودیم. امّا در جلسات شرکت میکردیم. شیفته اخلاق حاج آقا مصطفی بودیم. این آشنایی تا شروع دوران مبارزه هم در همین حد بود. رفت و آمدهای همسایگی وطلبگی و بحث و مشاجره بود. مبارزه که شروع شد، بحث جدیدی بین ما و ایشان پیش آمد.
* آیا از روحیات و اخلاقیات ایشان در دوران تحصیل خاطرهای بیاد دارید.؟
** چند خصیصه در ایشان بود :
جدیت در تحصیل همراه با تفریح و نشاط از روحیات حاجآقا مصطفی
یکی جدّی بودن در تحصیل که همراه آن اهل تفریح و نشاط هم بود. آن روزها طلبههایی که روحیههای بانشاط داشته باشند کم بودند. از شنبه تا چهارشنبه را مشغول تحصیل بودند. پنجشنبه و جمعه هم بطور جدی استراحت و تفریح میکردند. گروه با نشاطی بودند.یکی از ویژگیهای ایشان داد و فریاد کردن در بحث بود. در مدرسه
داد و فریاد کردن در بحثها از ویژگیهای حاجآقا مصطفی
فیضیه هر گوشه مدرسه که دعوا و بحثهای طلبگی میشد، میدانستیم حاج آقا مصطفی آنجا است. داد و بیدادشان در بحثها زود بلند میشد و برای طلبهها اینطور چیزها شیرین است.آزادگی خصیصه سوم ایشان بود. این را من در روابط خصوصی
آزادگی از ویژگیهای بارز حاجآقا مصطفی
خودم میفهمیدم که روحیه آزادمنشی دارد. اهل ریاکاریها و ظاهرسازیهایی که معمولا بعضی از آقایان گرفتار میشوند، نبود. هرچه که واقعیتش بود، بروز میداد و همین برای ما زیبا بود. یکی از چیزهایی که باعث شد طلبهها جذب خود امام شدند، این روحیه بود. فکر میکنم این روحیه را از امام به ارث برده بودند.
* از دوران نهضت و ارتباطی که شما با ایشان داشتید، چه خاطراتی دارید؟
** به محض شروع نهضت روحانیت در جریان انجمنهای ایالتی و
همکاری با حاجآقا مصطفی در کارهای محرمانه و سرّی نهضت روحانیت
ولایتی ما با ایشان درگیر کارهای محرمانه و سرّی شدیم. تا آن تاریخ هرچه بود کارهای علنی طلبگی و معاشرتی بود. کانون مبارزه منزل
حاجآقا مصطفی محرمترین فرد امام در مبارزه
امام بود. محرمترین فرد برای امام، حاج آقا مصطفی بودند. ما هم چون با حاج آقا مصطفی بیشتر بودیم، از طریق حاج آقا مصطفی، امام ما را شناخته بودند. طبعآ باب راه ما به امام بیشتر حاج آقا مصطفی بود. کمکم امام هم دید مطمئنتری به ما پیدا کردند. بعد از اینکه این مسایل پیش آمد، تقریبآ همه وسایل مبارزه دست حاج آقا مصطفی بود. در دوران انجمنها مسایل سرّی زیادی نداشتیم. تقریبآ
همکاری با حاجآقا مصطفی به صورت جدّی در مبارزه علیه شاه
مبارزه ما علنی بود. ولی وقتی که به دوران بعد رسیدیم و درگیریهای مستقیم با شخص شاه پیش آمد، مسایل خیلی امنیتی شد. آن موقع کارهای مخفی و امثال آن جدّیتر شده بود. آن موقع ما با ایشان با نهایت رازداری کار میکردیم.
* حضرتعالی در دوران نهضت مسافرتهای مبارزاتی به عراق و نجف داشتید. در این رابطه اگر با حاج آقا مصطفی خاطرهای دارید، بفرمائید.
** قبل از اینکه به نجف برسیم، درباره ایران بگویم. در ایران نقش
نقش بارز حاجآقا مصطفی بعد از بازداشت امام
حاج آقا مصطفی موقعی مشخصتر شد که امام را بازداشت کردند. وقتی که امام را بازداشت کردند، تصوّر همه ما این بود که دیگر خانه امام بسته میشود. دلیلی هم دیده نمیشد. امام را بازداشت کردند و کسی هم نبود که مرکز جدیدی برای مبارزه درست بکند و یا لااقل شرایطش برای دیگران فراهم نبود. خیلی نگران بودیم که بیت امام
بازنگه داشتن بیت امام توسط حاجآقا مصطفی بعد از بازداشت امام
تعطیل بشود و ما بی کانون بشویم. از کارهای بسیار خوب حاج آقا مصطفی بازنگه داشتن بیت امام بود که آن روزها کار خطرناکی بود. چون تصوّر میشد که اگر رژیم ملاحظاتی نسبت به امام دارد بخاطر این که از مراجع تقلید هستند، نسبت به افراد عادی آن ملاحظات را نداشتند. لذا خطر جدّی بود. ولی ایشان با شجاعت بیت را باز نگه
حفظ کانون مبارزه توسط حاجآقا مصطفی بعد از بازداشت امام
داشتند و رفت و آمد را حفظ کردند. کسانی که آشنا هستند میدانند، برای آن روز مبارزه کار بسیار بسیار سرنوشت سازی بود. این یک نقطه بود که خیلی حرف دارد. شما باید با افراد دیگری که با ایشان کار میکردند، صحبت بکنید و این دوره را ثبت کنید. مسأله بعدی مربوط به خود حاج آقا مصطفی بود. وقتی ایشان را بازداشت کردند،
مقاومت و شجاعت حاجآقا مصطفی در زندان
خبرهایی از مردانگی و مقاومت و شجاعت ایشان در زندان میشنیدیم که برای ما در بیرون خیلی سازنده بود.
از پیش هم تصوّر ما همین بود. شبههای نبود که ایشان مقاوم هستند. این اخبار در مورد افراد دیگر به اسطوره تبدیل میشد.
حاجآقا مصطفی فردی مقاوم و شجاع
خبرهای جالبی میآمد. بعدآ که به زندان رفتم، در زندان از مأمورین زندان و از زندانیهایی که آن زمان بودند، مطالب قابل توجهی از زمانی که ایشان در زندان بودند و از شیوههای برخوردشان با بازجوها و مدیران زندان، میشنیدیم به هرحال این دوران کوتاهی که ایشان بعد از امام مسوؤلیت را به عهده گرفتند، یک دوره ارزشمندی در تاریخ انقلاب است. روی آن بیشتر کار بکنید.
* در ارتباط با سفرهای مبارزاتی شما به عراق و نجف و ارتباطی که آنجا با حاج آقا مصطفی داشتید، اگر خاطرهای هست بفرمائید؟
** در سفر عراق یکی از اهدافم مذاکره با حاج آقا مصطفی بود. البته
مذاکره با حاجآقا مصطفی یکی از اهداف سفر به عراق
در اصل با امام و بعد با حاج آقا مصطفی مسائل خاصی داشتیم. ایشان که تبعید شده بودند، در نجف فرصت پیدا کردند که بیشتر درس بخوانند و به مسائل علمی خود برسند. فکر میکنم رشد سریع
رشد سریع علمی حاجآقا مصطفی در نجف
علمی ایشان در همین دورهای بود که فرصت پیدا کردند و در نجف مشغول شدند. اول به لبنان رفتم. چون در آنجا دو برنامه مهم جزو
حل مشکلات مبارزات در خارج، از اهداف سفر
برنامههای من بود که آنها را حل بکنم. اصلا هدف سفر من به خارج حل مشکلات مبارزات در خارج از کشور بود. در اروپا و آمریکا،
امام موسی صدر محور مبارزه لبنان
منجمله در عراق و لبنان مسأله داشتیم. در لبنان محور امام موسیصدر بود. آنجا دوگونه اختلاف وجود داشت :
یکی اختلاف نیروهای جوان و مبارز ایرانی بود که به عراق و لبنان و سوریه رفته بودند که با آقای صدر مشکل داشتند. آنها میگفتند : آقای صدر هم مثل آنها در برخورد با رژیم ایران و مسأله لبنان و فلسطین داغ و صریح و بیمحابا باشند و این یک توقع بود.
توقع دیگری را هم در لبنان داشتند و متوقعین خیلی بیشتر بودند
تأکید مبارزان در معرفی صریح مرجع تقلید توسط موسی صدر یکی از مشکلات
که آقای موسی صدر در معرفی مرجع تقلید صریح باشند و امام را بعنوان مرجع تقلید معرفی بکنند نه آقای خوئی را. آقای صدر هم در مجلس اعلی یک مقام رسمی بود که مجلس رسمی بود. از طرف دیگر ارتباطات جهانی هم داشت. با دولتها، سازمانها کار داشت.
امام موسی صدر یک مقام رسمی در مجلس اعلا لبنان
قطعآ نمیتوانست با نیروهای فراری ما باشد. زندگی اینها فرق میکرد. آنها تمام زندگی خود را برای مبارزه گذاشته بودند و هر اتفاقی هم که میافتاد خودشان از خودشان دفاع میکردند. ولی آقای صدر نمیتوانست. باید مسئولیتهای خود را انجام دهد. پایگاههای شیعه هم تازه داشت تقویت میشد. همین «اَمَل» که الان مسأله دارد
پیریزی کارهای مسلحانه در لبنان توسط شهید چمران
آن موقع بعنوان یک جریان انقلابی داشت راه میافتاد. شهید چمران آمده بود و داشتند کارهای مسلحانه را پیریزی میکردند. ما هم به این جور چیزها خیلی اهمیت میدادیم که چنین پایگاهی در خارج داشته باشیم. با این اهداف رفتم. هم آقای صدر از من خواست که کمک بکنم و هم خودم تشخیص دادم که باید کمک بکنم. در لبنان یک مقدار مذاکره کردیم و شهید منتظری و دوستان دیگر هم بودند. به
سفر به نجف برای مذاکره با حاجآقا مصطفی
جاهایی رسیدیم و به نجف رفتم در آنجا محور مذاکرات من، آقای حاج مصطفی بود. چون فکر میکردم که اگر ایشان قانع شوند میتوانند مسائل را حل کنند. البته قبلش با امام صحبت کردم. موقعیت آقای صدر را گفتم. گفتم که ایشان را باید تقویت کنیم و نباید توقع
صحبت با امام در مورد آقای صدر
داشته باشیم که ایشان هم مثل ما عمل کند. کلیات را با امام صحبت کردم و امام فرمودند با مصطفی صحبت کن. بعد ما در یک مذاکره بسیار طولانی ـ احتمالا ماه رمضان بود ولی مطمئن نیستم. ولی ناهار رفته بودم منزل ایشان و شب را هم آنجا ماندیم. تمام مسائلی که مورد علاقه بود، را به ایشان صحبت کردیم.
* قطعآ دوستان ما هم وقتی به لبنان میرفتند و میخواستند کارهایی بکنند، یک مقدار مجبور بودند با مؤّسساتی که ایشان دارند، پوششی عمل کنند و کارهایی انجام دهند. این است که توقع بیجایی نبود. در رابطه با امام هم میگفتند ایشان مانع نشود. چون خیلیها از آقای خویی تقلید میکردند. اگر گروهی میخواستند برای مرجعیت یا غیر مرجعیت امام تبلیغ کنند ایشان بهرحال مانع میشد. حتّی در برپایی مجلس ختم دکتر شریعتی که آنجا گرفته شد، اجازه نصب عکس شخصیتهای سیاسی داخل کشور ما از جمله امام را نمیداد. اینها باعث شده بود که روی ایشان علامت سئوال بزرگی بیاید و خود ایشان هم به ایران آمده بود و با شاه ملاقات داشت.
سفر امام موسی صدر به ایران برای شفاعت زندانیان مبارز
** بله، آقا موسی به ایران آمد و ظاهرآ برای شفاعت ما آمده بود، ما در زندان بودیم، نمیدانیم شفاعت کرد یا نه. ما در زندان معترض شدیم که ایشان آمدند و این کار را کردند. آنجا که رفتیم یک مقدار از این مسائل که شما فرمودید را حل کردیم و بنا شد ایشان مقداری کوتاه بیایند و بچهها هم از توقعات خود کم بکنند. اگرچه در حد زیادی حق با بچهها بود. قرار شد نقش جوانان را قویتر کنیم که نقش مهمی داشتند و ایشان هم این نقش را قبول کردند.من خدمت امام با اینکه سالها بود که ایشان را ندیده بودم و مسائل عاطفی همه چیز را تحتالشعاع قرار داده بود، بالاخره بر خودم غلبه
توضیح مسایل داخلی ایران برای امام در نجف
کردم ـ بحثهای جدّی را مطرح کردم. یک قبل از ظهری در خدمت ایشان بودم. چند مسأله مهم داشتیم. یکی مسایل داخلی را آن طوری که میبایست توضیح دادم چون اینها را در نامهها نمیشد نوشت.
توضیح در مورد مسایل حوزه و علما و مواضع بوجود آمده برای امام در نجف
دیگری مسأله حوزه و علما و مواضعی که بوجود آمد بود، خدمت ایشان توضیح دادم. شرایط سختی بود. آن موقع در داخل نیروهای مخلص و بیتفاوت و میانه تقریبآ از هم جدا شده بوند.مسأله اروپا بود که برای ایشان توضیح دادم. ایشان نگران
ناراحتی امام از اختلافات میان مبارزین در خارج
اختلافاتی بود که بین بنیصدر و قطبزاده و همچنین در آمریکا بین انجمن اسلامی و گروه آقای یزدی که نهضت آزادی بود، داشتند. مسأله منافقین بود که در گذشته ما تأیید میکردیم و نامههای تأییدآمیز به امام ینوشتیم. با ارتداد اینها شرایط جدیدی پیش آمده بود که من
تلاش منافقین برای جلب موافقت امام
بایستی این مسأله را برای ایشان باز بکنم. اطلاع هم داشتیم که آنها دنبال این هستند که به هر قیمت تأییدی از امام بگیرند که مسایل داخلی خودشان را به صورتی حل کنند. این برای رفتن قاچاقی به عراق فوریترین مسأله بود. نظرات صریح و بیواسطه امام را برای تکالیف خودمان در داخل و خارج نیاز داشتیم، اجازاتی هم میخواستیم.مسأله دیگر ما مسأله لبنان بود که مشکلاتی برای نیروهای مبارزین
توضیح در مورد مشکلات مبارزین ایرانی در لبنان برای امام در نجف
ایرانی که آنجا رفته بودند، وجود داشت. همان اختلافاتی که معرفی کرده بودم. من نظراتی داشتم خدمت ایشان گفتم و امام فرمودند که با مصطفی صحبت کن. بقیه بحث را با حاج آقا مصطفی انجام دادیم. در خدمت حاج آقا مصطفی فرصت بیشتری بود. تا آخر شب
آشنایی حاج مصطفی با جریان امور در کشور ایران
حرفهایمان را زدیم. یکی از نکات شیرین خاطره این است که دیدم حاج آقا مصطفی در جریان امور کشور است. اخبار به اندازه کافی خدمت ایشان میرسید. ابهاماتی داشتند که از من سئوال کردند و احتمالا رفع شده بود.
مذاکره با حاجآقا مصطفی در مورد مسأله لبنان
یکی از مسائل مهم ما با حاج آقا مصطفی مسأله لبنان بود که ایشان بخاطر همان دو مسألهای که گفتم، نظر خوبی نسبت به آقای صدر نداشت. البته مهمترین آنها مسأله نیروهای مبارز بود. چون نیروهای مبارز ما طلبههایی بودند که از ایران متواری شده و به سوریه یا لبنان و پاکستان پناه برده بودند. اینها نیروهای اصیل و دلسوزی بودند و همه به قصد این رفته بودند که آنجا را پایگاهی کنند و از بیرون
فشار زیاد برروی انقلابیون توسط رژیم شاه در داخل کشور
کمکی به انقلاب بکنند. انقلاب در آن زمان در داخل خیلی محصور و تحت فشار بودند. لذا از نظر همه مبارزین حمایت اینها یک وظیفه جدّی بود. با شرایطی که پیش آمده بود اینها در لبنان حمایت کافی نمیشدند. شاید برای کارشان مشکلاتی هم داشتند. ما کلید را در این میدیدیم که با آقای صدر تفاهم برقرار بشود و بعد معلوم شد کلید آن در نجف است و باید از نجف هم استمداد کنیم. حاج آقا مصطفی و من صحبتهایی کردیم. راه این کار را انتخاب کردیم. جزئیات آن خیلی یادم نیست. ولی میدانم براین اساس من به لبنان برگشتم و یک
ایجاد تفاهم بین نیروهای مبارز ایرانی و امام موسی صدر در سفر لبنان
تفاهم هرچند سطحی بین نیروهای مبارز ما و مجلس اعلی بوجود آوردیم که نیروهای ما آنجا مشکلی نداشته باشند و آقای صدر احساس نکند که این آقایان با ایشان ناسازگار هستند و بتواند کارهای خودشان را ادامه بدهد. وقتی که برگشتم خیلی بیرون نبودم که آثار آن مذاکرات را ببینم. زود به زندان رفتم. آثار کار را آن موقعها یادم نیست که چه شده و باید از خود آقایانی که آنجا هستند بپرسید تا ببینید بعد از آن چه دیدند؟ مسائل حوزه هم مهم بود. در خود نجف هم برای آقا مزاحمتهایی بود. آقا هم چیزی به من نمیگفتند. شاید
عدم هماهنگی بعضی از بزرگان حوزه با امام در مبارزه
مناسبت نمیدیدند. اینها را حاج آقا مصطفی برای من تعریف کرد که بعضی از بزرگان حوزه در مبارزه با امام هماهنگ نیستند. من امام را از این جهت افسرده دیدم.حاج آقا مصطفی خیلی صریح و خود آقا به کنایه چیزهایی گفتند و
اشاره امام به مزاحمتهای موجود در نجف
من هم یادم نیست که آنجا کاری توانسته باشم انجام دهم. اولا من غیررسمی رفته بودم. ثانیآ با کسی هم آشنائی نداشتم. بعضی از علماء مرا میشناختند. لذا مناسب نبود که در آن شرایط من سخنرانی کنم. بنا داشتیم که به ایران بیاییم و در ایران کار انجام دهیم که پیش نیامد.
در آن سفر متوجه یک نقطه جالبی شدم و آن عمق علمی حاج آقا مصطفی بود. در بین حرفها که عمدتآ سیاسی و مسایل مبارزه بود ـ
نظریات فقهی حاجآقا مصطفی در هر مسأله
گاهی اوقات بحث به مسایل تفحص و کلامی کشیده میشد ـ واقعآ میدیدم هر مسألهای که مطرح میشود، مبانی آن در دست حاج آقا مصطفی است و روی آن مبانی نظریات فقهی دارد. همچنین نظریات
انطباق نظریات مبنایی ایدئولوژیکی و بحثهای اجتماعی توسط حاجآقا مصطفی
مبنایی ایدئولوژیکی هم پیدا کرده بودند که بحثهای اجتماعی را روی آن قرار میداد و میگرفت و خیلی واضح و مستدل صحبت میکرد موضع یک مقدار مسایل خانوادگی و زندگی و نحوه ارتباط بود، که اینها را هم آنجا تنظیم کردیم.
* حضرت امام بعد از شهادت حاج آقا مصطفی، درباره ایشان گفتند: که امید آینده اسلام بود. به نظر حضرتعالی چه ویژگیهایی در حاج آقا مصطفی وجود داشت که امام چنین تعبیری داشت؟
** در چه تاریخی این حرف را گفتند؟
* در روز شهادت ایشان که به امام خبر میدهند. امام دستشان را روی زمین میزنند و سه بار آیه استرجاع را قرائت میکنند. بعد این جمله را میفرمایند که: مصطفی امید آینده اسلام بود.
** برای من این جمله در این مقطع خیلی واضح است. اگر غربت
نقش زیاد حاج آقا مصطفی در پشتیبانی نهضت امام
امام را در عراق و فشارهایی که برایشان وارد میشد و نقشی را که حاج آقا مصطفی در پشتیبانی نهضت امام داشتند، در نظر بگیرید، میفهمید. هنوز روزهای آخر مبارزه نبود که آدم فکر بکند که اگر حاج آقا مصطفی نیست کسی دیگر جای او کار میکند. داوطلب این راه زیاد نبود. به خاطر مسؤولیتی که حاج مصطفی بعد از بازداشت امام، روزهایی که در ایران بودند، دوره تبعید به ترکیه و دوران
بحث با حاجآقا مصطفی درباره مسایل اصلی مبارزه
اقامتشان در نجف و حل همین مسایلی که من اشاره کردم و گفتم، داشتند، میبایست مسایل اصلی را با حاج آقا مصطفی بحث میکردیم. به خاطر نقش حاج آقا مصطفی بود که امام بعد از ایشان احساس میکنند این عصای نیرومندی که در دست داشتند برای نهضت و مبارزه بود. برای مسایل شخصی که احتیاج به حاج آقا
مبارزه با رژیم شاه فکر اصلی امام
مصطفی نداشتند. مسایل عاطفی مطرح میشود. ولی امام همه چیز خود را روی مبارزه گذاشته بودند. هیچ چیز به اندازه مبارزه فکر امام را اشغال نمیکرد. مبارزه برای ایشان وسیله سرنوشت اسلام شده بود. میبایست سرنوشت اسلام را با مبارزه تعیین میکردند. اگر اینها را در نظر بگیرید معلوم میشود که امید آینده اسلام یک تعبیر اغراقآمیزی نیست. تعبیر دریافتی ایشان است. در محیطی که امام زندگی میکردند به نظرم که هیچ کس به اندازه حاج آقا مصطفی برای امام در آن مقطع کارساز و مورد اتکاء نبودند. البته ما در ایران بودیم
نقش جدّی حاجآقا مصطفی در حمایت از امام
و در خارج هم دوستانی از فضلا در حوزه نجف از امام حمایت میکردند. ولی حاج آقا مصطفی نقش جدّی داشت. خلاصه حرف اینکه سرنوشت مباززه یک مقدار به حاج آقا مصطفی بسته شده بود.
* در اسناد ساواک از آقا مصطفی به خمینی دوم تعبیر شد و این موضوع اشاره شده که با مرگ ایشان این مسأله منتفی میشود و چون امام پیر هستند، مسأله مبارزه مختل میشود. شما درباره این تعبیر ساواک با ارتباطی که خود حاج آقا مصطفی در مبارزه داشتند چه نظری دارید؟
** این سندی را که شما میگویید، ندیدم. ولی با همان توضیح قبلی
افکار ساواک بعد از شهادت حاجآقا مصطفی
که دادم، معنای این هم روشن میشود. ساواکیها فکر میکردند دست امام بریده شد و شاید آنها در عراق کسانی را داشتند که به آنها چیزهایی را میگفتند که امید داشتند بعد از شهادت حاج آقا مصطفی به خاطر مشکلاتی که ایشان را احاطه خواهد کرد، امام زده شوند. بالاخره داغ جوانی مثل حاج آقا مصطفی آسان نیست. برای یک پیرمرد در غربت مانده و در محاصره دشمنان، حتمآ سنگین است. بعلاوه ساواکیها هم دیده بودند که وقتی امام را تبعید کردند، حاج آقا
زنده نگه داشتن مبارزه توسط حاجآقا مصطفی بعد از دستگیری امام
مصطفی بیت امام را گرداند. وقتی که امام را تبعید کردند و حاج آقا مصطفی را در زندان نگه داشتند، دیدند شمع انقلاب را ایشان آنجا روشن نگه میداشت. در نجف هم نقش ایشان را دیده بودند. آنها بایستی همینطور فکر میکردند. البته عملا هم همین اتفاق افتاد و
نقش بزرگ شهادت حاجآقا مصطفی در رشد مبارزه
نقشی که شهادت حاج آقا مصطفی در رشد مبارزه کرد، یک نقش بزرگی بود. ساواکیها نظرشان این نبود و چنین احتمالی را نمیدادند. ولی ما که در زندان بودیم انصافآ خیلی چیزها را از دور میفهمیدیم.
* همانطور که حضرتعالی اشاره فرمودید در مقطع شهادت حاج آقا مصطفی جنابعالی در زندان بودید. به نظر شما آیا شهادت حاج آقا مصطفی در روند مبارزه و روحیه مبارزان آن زمان تأثیر داشت؟
** من که از همان مسافرت برگشتم، در مرز بازرگان گذرنامه مرا
دستگیری توسط رژیم بعد از برگشتن از مسافرت نجف
گرفتند و گفتند به تهران بروید و گذرنامه خود را بگیرید. معلوم بود که تحت تعقیب بودم. در ایران حدود ده روز بودم، که مرا گرفتند و به زندان بردند و رابطه ما با نجف عملا قطع شده بود. مگر خبرهایی را کسی میآورد و یا با ملاقات در زندان مطالبی را میگفتند. آن ارتباطات قبلی را نداشتیم. این سه سال، دو سال و نیم بعد از ملاقات
شنیدن خبر شهادت حاجآقا مصطفی در زندان
با حاج آقا مصطفی که رابطه ما قطع است ـ خاطره خاصی ندارم ولی در زندان که بودیم خبر شهادت ایشان را شنیدیم. خیلی متأثر شدیم. مثل کوهی روی سر ما سنگینی کرد و همان تعبیری که شما میگویید ما هم فکر میکردیم، امام ضربه میخورد. ولی احساساتی که مردم در ایران بخاطر حاج آقا مصطفی بروز دادند همه چیز را عوض کرد. هیچ کس در آن مقطع انتظار این حوادث مهم را پیشبینی نکرده بود.
اوجگیری مبارزه بعد از شهادت حاجآقا مصطفی
ما در زندان انتظار نداشتیم. چون بعضی از اخبار بیرون را خبر نداشتیم. وقتی که حرفهای صریح در روزنامهها آمد و مراسم تشییع جنازه و چهلم برگزار شد، مبارزه به تدریج اوج گرفت و تسلسل حوادث بعد از آن فضای جدیدی را باز کرد. البته قبل از یک نکته
ایجاد فضای باز سیاسی توسط رژیم بعد از شهادت حاجآقا مصطفی
بود. ما مطلع بودیم که آمریکا و شاه خیال میکنند که مبارزه در ایران سرکوب شده و سربلند نمیکند. همین خیال باعث شده بود که اینها فضای باز سیاسی را مطرح کرده بودند.تحلیل ما این بود که شاه نمیتواند فضای باز سیاسی را تحمّل کند. فکر میکردیم بر میگردد. وقتی که این حوادث شروع شد، یک تحلیل ما این بود که نیروهای مبارز در بیرون هم میدانند و مثل ما
حداکثر استفاده نیروهای مبارز از فضای باز سیاسی
تحلیل میکنند. میخواهند حداکثر استفاده را از این فرصت بکنند. ولی به تدریج معلوم شد که مسأله عمیقتر از اینها است که زودگذر باشد. دو الی سه هفته که از آن حادثه گذشت در زندان هم فضا عوض شد. ما هم در زندان تقریبآ فضایی شبیه بیرون پیدا کرده بودیم و احساس آزادی میکردیم. به زندانیها روحیه داد، زندانیها یک ماه قبل خیلی افسرده بودند و عده زیادی از زندانیان را آزاد نمیکردند. میگفتند شاه دستور داده بود که اصلا زندانی آزاد نکنید. مگر کسی که توبه و رسمآ اعلام همکاری بکند و مطمئن بشوید که در بیرون تحرّکی ندارد. مدّت محکومیت افراد تمام میشد. امّا سرگردان در
ایجاد تحرّک در زندان بعد از فضای باز سیاسی
زندان میماندند و معلوم نبود تا کی باید باشند. این فضا شرایط زندان را به گونهای عوض کرد که زندان هم مثل بیرون دارای تحرّک قابل توجهی شد.
* به نظر حضرتعالی چرا حضرت امام قبل و یا حتی بعد از انقلاب در مورد حاج آقا مصطفی مطلبی نمیفرمودند و اجازه تبلیغ در سالگردهای شهادت حاج آقا مصطفی نمیدادند و کمتر اظهارنظر میکردند؟
** من برای این مسأله واقعآ هیچ چیزی ندارم که بخواهم چیزی را نقل کنم و بگویم از امام شنیدم. اینطور چیزی ندارم. ولی به صورت کلّی میدانم.
عدم تعریف امام از خانواده، یکی از خصلتهای امام
روحیه امام این نبود که از بچّههایشان تعریف کنند و یا بخواهند برای متعلقین خودشان استفاده اینطوری بکنند. به نظر من به این صورت بود. احتمالا در همین فضا باید فکر کنیم، ایشان اینها را به حساب خدا میگذاشتند. نمیخواستند که پاداشی از مردم یا حکومت یا از دولت برای فرزند خودشان یا خودشان یا خانواده خود بگیرند. به نظرم اینجوری قابل تحلیل است. والّا مطمئن هستم که امام
علاقمندی زیاد امام به حاج آقا مصطفی
فوقالعاده به حاج آقا مصطفی علاقهمند بودند و باید بگویم که به ایشان عشق میورزیدند. پیش از این هم میدانستم. وقتی که در نجف بودیم خیلی واضحتر شد که ایشان به حاج آقا مصطفی وابسته هستند، شاید ایشان این را به حساب شعبهای از ایثار و فداکاری میگذاشتند و میخواستند صبر بکنند. ولی بهتر است که از اعضای خانواده و نزدیکان ایشان بپرسید که چه دلیل دیگری داشته است.
* بیاد داریم که امام در اوّلین سخنرانی فرمودند که: مرگ مصطفی از الطاف خفیه الهی بود. به حساب خدا گذاشته بودند.
** قطعآ به حساب خدا گذاشته بودند.
* این تعبیر روی انعکاس هم خیلی تأثیر داشت.
** همین تعبیری که امام گفتند؟
* همین تعبیر که مرگ مصطفی از الطاف خفیه الهی بود.
** واقعآ هیچ کس فکر نمیکرد که یک چنین فتیله انفجاری در تاریخ
شهادت حاجآقا مصطفی انفجاری در تاریخ
روشن بشود و آتش را به همه انبارهای ذخایر رژیم برساند. همان موقع تقریبآ نزدیکهای آن در گذشت دکتر شریعتی را هم داشتیم. دکتر شریعتی هم چهره محبوبی بود. دیدیم در کشور اتفاقی نیفتاد. در اینگونه مسایل یک مقدار از تحلیلهای مادّی بیرون برویم. دست غیب
انقلاب اسلامی پاداش صبر امام
و امدادهای الهی پاداش صبرهایی را که امام و یارانش در این مدّت کرده بودند، داد. به هر حال منتظر بهانه بود، این بهانه پیدا شد و خداوند داد.
* در حقیقت ارزیابی رژیم در این مقطع این بود که هیچ وقت برای دادن فضای باز سیاسی، مناسبتر از الان نیست.
** تحقیقآ همین طور است. آن موقع رژیم خیالش راحت شده بود که دیگر چیزی نمیشود. حرکت کوچکی انجام میشود. لذا اوایل
تعبیر امام از شهادت حاجآقا مصطفی
خیلی حساسیت نشان نداد. اینها را زودگذر و موج لحظهها فرض میکرد. وقتی دید پشتوانه دارد، به فکر چاره افتاد. به هر حال همین دو تعبیر امام هم چیز را میفهماند. این دو حرف «از الطاف خفیه الهی و امید آینده» برای همه چیز کافی است.
* به هر حال اگر در ارتباط با کنگرهای که امسال برگزار میشود، نظر خاصی دارید، بفرمایید. آیا ضرورت داشته یا نداشته؟ بیستمین سالگرد شهادت حاج آقا مصطفی است و طبیعتآ تجلیل از حاج آقا مصطفی باتوجه به اینکه این شخصیت ناشناخته بود، تجلیل از مبارزین است. ضمن اینکه ایشان آثار گران سنگی دارند. الان بیست و هشت جلد کتاب ایشان در زمینههای فقهی، فلسفی، تفسیری و اصولی زیر چاپ است و در آینده مورد بهرهبرداری حوزههای علمیه قرار میگیرد. حضرتعالی موفقیت این کنگره را چگونه ارزیابی میکنید.
** من باید بگویم از این کاری که شما دارید انجام میدهید، ممنون
ابزار تشکر از برگزاری کنگره حاجآقا مصطفی
هستم. جای تعجب است که در گذشته ما این کارها را نکردیم. اگر میخواستیم انجام بدهیم، امام ما را نهی نمیکردند. فکر میکنم ما برای خیلی از افراد مراسم سالگرد میگیریم و نیرو مصرف میکنیم. حاج آقا مصطفی اگر بیشتر از دیگران به تاریخ ما حق نداشته باشند
حاجآقا مصطفی از انسانهای السّابقون
کمتر حق ندارند. واقعآ جزو السابقون بودند. بعلاوه من مطمئن هستم که مخصوصآ مادرگرامی حاج آقا مصطفی و همسر امام انتظار چنین کاری را از ما دارند. فکر میکنم ایشان بهتر از ما حاج آقا مصطفی را میشناسند. حقشناسی نسبت به خانواده و همسر امام که بیشتر از ما ارتباط داشتند، کار درستی است که انجام دادید. من از جانب آقای محتشمی، آقای معادیخواه و سایر دوستان دیگر که برای این کار پیشقدم شدند، صمیمانه تشکر میکنم و خودم هم آمادگی دارم که برای کار خیر سهمی ادا بکنم. حتمآ آثار این کنگره در تاریخ میماند.
* خیلی ممنون
** موفق باشید.