س- متن جلسه قبل را آقای سلیمانی زحمت کشیدند و در اختیارم قرار دادند. ظاهراً یکی، دو جا اصلاح شده بود که مطالبش در ذهنم ماند. راجع به پایان جنگ مطلبی بود گفتید نمیخواهید بگویید، هنوز هم نمیخواهید بگویید و اشارهای به آن بکنید؟
ج- بسم الله الرحمن الرحیم. وقتی برای امام اثبات شد که چارهای نیست و باید این کار را بکنیم، پیشنهادی دادند که ما آن پیشنهاد را نپذیرفتیم. من در مقابل آن پیشنهاد گفتم که چرا اینگونه؟ راه آسانتر این است که چون من جانشین شما هستم، قطعنامه را بپذیرم و بعد شما مرا محاکمه کنید.
س- سؤال بعدی من راجع به بحث مذاکره با آمریکا در مقطع ابتدای ریاست جمهوری شماست که به نوعی انجام شد و بحثهایی درباره این مسأله پیش آمد. میخواستم بپرسم آیا شما از قبل در جریان مقاله و یادداشتی که آقای مهاجرانی راجع به مذاکره مستقیم نوشت، بودید؟
ج- نه رسم ما با وزرا و همکارانمان این نبود که هر چیزی را که میخواهند بگویند، بیایند به ما بگویند. خودش نظری داشت و گفت.
س- پس چنین فضایی در دولت نبود که برای این مسأله زمینهسازی بکنید؟
ج- نه اصلاً چنین چیزی نبود. نظر خودش بود. رهبری ابتدا سرزنش کردند، ولی وقتی دیدند زیادهروی شد، دوباره متن دیگری فرستادند و از او دلجویی کردند.
س- سؤال بعدی من راجع به ادغام ارتش و سپاه است. در روزهای پایانی جنگ زمزمهها و بحثهایی هم بود که نگرانیهایی هم در ارتش و سپاه ایجاد کرد. واقعاً شما به دنبال این بودید که این دو نیرو را تبدیل به یک نیرو کنید؟
ج- واقعاً اینگونه بود. این اقدام به دستور امام (ره) بود و در حکم جانشینی فرمانده کل قوای من نیز آمده بود. ما در جنگ هم به این نتیجه رسیده بودیم. آن موقع جراحی آن سخت بود و واقعاً مشکل بزرگی در جنگ داشتیم. آرزو میکنم که هیچ وقت جنگی اتفاق نیفتد. با دو ارتش و دو نیروی مسلح که رقیب همدیگر هستند، چگونه میتوان جنگید؟ هر چند انسانها و نیروهای خوبی باشند، مسائل خاص خودشان را دارند. با آقای روحانی خیلی بحث میکردیم. معمولاً آقای روحانی در سفرهای جنگی با من بودند، همان موقع طرحهای مختلفی داشتیم که به اینها نظمی بدهیم. مثلاً لشکرهایی را درست کنیم که دو تیپ آن ارتش و یک تیپ آن از سپاه باشد و برعکس آن را هم درست کنیم که تعادل را حفظ کنیم. در ابتدا میخواستیم اینگونه عمل کنیم؛ یعنی کل نیروهای مسلح کشورمان را به چند سپاه تقسیم کنیم و این سپاه ترکیبی از ارتش و سپاه و یا اینکه یکی ارتش و یکی هم سپاه باشد، ولی در عین حال یک فرماندهی باشد. چند طرح داشتیم. وقتی امام (ره) به من دستور دادند، این مسأله هم در آن حکم بود. ظاهراً آیتالله خامنهای به امام (ره) گفته بودند و امام گفتند که شما آن قسمتش را بگذار و کارهای دیگرش را بکن تا برسیم؛ که من اول دو وزارتخانه را ادغام کردم و به خاطر همین ستاد کل را تأسیس کردیم که همه زیر ستاد کل باشند. الان سپاه و ارتش ستادهای قبلیشان را دارند و اضافه هم کردند. این کار خیلی پر هزینه است.
س- به نظر شما ادغام تبعات نداشت؟
ج- در جنگ میتوانست تبعات داشته باشد. ولی بعدش نه. همان موقع، کلانتریها، ژاندامریها و کمیتهایها را که مأموریت این سه نیرو از هم جدا بود، با هم ادغام کردیم و ناجا شد و خیال ما هم راحت شد. والّا الان سه نیروی انتظامی داشتیم.
س- دیدگاه آیتالله خامنهای برای مخالفت چه بود؟
ج- البته آیتالله خامنهای موافق بودند و من هم انجام دادم. شاید دلیل ایشان کم کردن تبعات بود؛ اما وقتی دو وزارت را یکی کردیم، چابکتر شدند. با دو وزارتخانه غوغایی داشتیم. به هر حال کارهای دیگری را که میشد، انجام دادیم. ولی ارتش و سپاه را مستقل نگه داشتیم.
س- شما در حالت ادغام، برای سپاه قدس و فعالیتهای برون مرزی سپاه، جایی را در نظر گرفتید؟
ج- سپاه قدس بخشی از سپاه پاسداران بود که در جنگ برای عملیات برون مرزی ایجاد شده بود. بعدها به خاطر مسائل لبنان و افغانستان تقویت شد. الان آن یک اشکال واقعی دارد و اشکالش این است که وزارت خارجه را از اعمال مسؤولیت خودش در حساسترین نقاطی که به ما مربوط میشود محروم کرده است. در عراق، سوریه، لبنان، افغانستان، یمن و هر جایی که اینگونه میشود، ما حقیقتاً مشکل داریم. در این کشورها کسی نمیتواند سفیری را بدون موافقت سپاه قدس بگذارد.
س- شما فروپاشی شوروی را پیشبینی میکردید؟
ج- به این شکل که حکومت آنها از هم بپاشد و شوروی تکهپاره شود، نه ولی میدانستیم که تفکر کمونیستی رو به زوال است. البته شوروی در افغانستان فشل و رو به زوال رفت. در خصوص تفکر آنها من کتابی به نام ارزشها و مکتبها را قبل از انقلاب نوشتم که اگر پیدا کنید و بخوانید، میبینید چه نوشتیم. من آن کتاب را در پیش از انقلاب و در زندان نوشتم و گفتم که تفکر کمونیستی برای اداره جامعه جواب نمیدهد. در آن کتاب، آنها را با جاهای دیگر یک به یک مقایسه کردم.
س- آخرین باری که زندانی شدید، نوشتید؟
ج- بله در زندان آخر نوشتم و نمیخواستم منتشر شود. چون اسم شوروی و چند کشور کمونیستی را خیلی برده بودم. وقتی مسؤول سیاسی شدم، نمیخواستم به نام من منتشر شود. مقالاتش را مجله پاسدار اسلام منتشر میکرد. اینگونه فروپاشی را پیشبینی نمیکردیم، ولی میدیدیم که ضعف دارد. گورباچف که آمد، حرفهایی زد که کمکم سیاسیون میفهمیدند که دارد به کجا میرود.
س- اوایل ریاست جمهوری شما به نوعی یک بخش از جناح چپ آن روز یا چپ متمایل به تندروی آن روز در مرکز استراتژیک ریاست جمهوری جمع شدند. چرا شما آقای روحانی را به جای آقای موسوی خوئینیها منصوب کردید؟
ج- ما که در سازمان و ساختار کشور مرکز استراتژیک نداشتیم. من این سازمان را تأسیس کردم و دو هدف مشخص داشتم:
اول اینکه هر دولتی که عوض میشود، یک عده از انسانهای با تجربه به هر دلیلی کنار میروند و معمولاً هم در سطحی هستند که کار دیگری نمیکنند.
دوم اینکه تجربه اینها از دست میرود. اینها با تجربهای که کسب کردند، باید تحقیقات انجام بدهند و در جای مستقلی باشند که نظر بدهند. بعد از اینکه دولت من آمد، خیلی از مسؤولین سابق کنار رفته بودند. من به آقای خوئینیها حکم دادم که با اینها کار کند و معاونانش را هم خودم تأیید میکردم و کارشان را شروع کردند. کمی که گذشت، من از کارشان راضی نبودم. چون بیشتر کار سیاسی میکردند. یک بار چند مقاله فرستادند که من خواندم و گفتم که در حد کارهای ژورنالیستی است؛ یعنی تحقیقی که ما دنبال آن بودیم، نیست.
س- یعنی شما در کارشان عمقی ندیدید؟
ج- بله مثلاً در حد ترجمه یک مقاله میدیدم. به آنها برخورده بود و دیدم اخیراً هم میگویند. ولی من استراتژیک را اینگونه و به این سادگی نمیدیدم. آقای خوئینیها خودش استعفا داد. اینها در انتخابات مجلس چهارم رأی نیاوردند. رهبری تعبیر فتنه گران کرده بودند. اینها هم گاهی شلوغ میکردند. به هر حال رأی نیاوردند. اول تأیید نمیشدند. من و رهبری فشار آوردیم و تأییدشان کردیم؛ اما رأی نیاوردند و خیلی رنجیدند. البته آنها فکر میکردند که ما حذفشان کردیم. ما واقعاً نمیخواستیم حذف شوند. ولی اینگونه شده بود و آن موقع توده مردم خیلی حرفهای منفی را قبول نمیکردند. لذا حذف شدند. آقای کروبی رئیس بنیاد شهید بود و رئیسجمهور او را نصب میکرد که استعفا داد. آقای خوئینیها هم استعفا داد. مسائل آیتالله منتظری هم دخیل بود. البته اواخر با آیتالله منتظری بد شده بودند و حرفهایی میزدند. به هر حال خودشان کنار رفتند.
س- آقای روحانی را انتخاب کردید؟
ج- آقای روحانی فرد مناسبی بود. از اول انقلاب در همه مراحل با ما بود. در مجلس واقعاً مشاور خوبی بود. در جنگ برای من مشاور خیلی خوبی بود و همراه من بود و او را میپسندیدم.
س- بعد از انتخابات مجلس چهارم، رادیکالهای چپ به سکوت میروند و یک رادیکال راست شبیه انصار حزبالله پیدا میشود. در آن زمان دیدگاه شما نسبت به جریاناتی مثل انصار حزبالله و امثال اینها چه بود؟
ج- از اول انقلاب هر دو جریان تندرو بودند، اما میدانداری آنها بستگی به رأی جناح آنها داشت.
س- اینها راست بودند. بیشتر انقلابیها در ابتدا چپ بودند.
ج- هم راست و هم چپ بودند؛ یعنی تندروهای هر دو گروه از این نوع کارهای میدانی داشتند. بالاخره چون ما در آن موقع مزاحمهای ضد انقلاب زیاد داشتیم. در جنگ هم بودیم و مشکلات دیگری هم داشتیم. گاهی اینها با حضورشان مسائل را حل میکردند، تقریباً از طرف نظام تأیید میشدند. منتها تندرویشان گاهی برای هر دو طرف مسأله میشد.
س- بعداً اینها در دانشگاهها مشکلاتی را بوجود آوردند و یا بعضی از انتشاراتیها را آتش زدند و یا کارهای اینگونه کردند. یکی از مطالبی که راجع به شما میگویند این است که در آن موقع راجع به حرکات اینها سکوت کرده بودید.
ج- من در دولت خودم مزاحمشان نشدم. دفتر تحکیم وحدت و دوستانشان اوج گرفتند. کار به جایی رسید که آقای عبدالله نوری که وزیر کشور من بود، خودش اینها را مهار کرد. در دانشگاه امیرکبیر آقای عقبایی بود که از فرماندهان ناجا بود و آدم قاطعی هم بود و به خاطر همین قاطعیتش کمکم کنار رفت.
س- در این وسط گروهی مثل گروه آقای اللهکرم بروز و ظهور کرد که رسماً سپاهی بود. در حالی که انتظار نبود سپاه کارهای سیاسی انجام بدهد.
ج- سپاه از این چیزها ابایی نداشت. هیچوقت ابایی نداشت و اگر لازم بود، انجام میداد.
س- شما به این وضعیت اعتراضی نداشتید؟
ج- تا آن حد مزاحم نبودند، بعدها ریشهدار شدند. در حد خودشان کار میکردند.
س- از اول انقلاب و به نوعی بعد از ریاست جمهوری آقای بنیصدر و یا حتی در همان دوره اول هم یک نوع هماهنگی وجود داشت که دولت به چه سمتی برود. مثلاً چه کسی برای ریاست جمهوری مناسبتر است. بحثهایی میشد و بیشتر اتفاقنظر بود. چرا در سال 76 هم شما و هم آیتالله خامنهای کنار کشیدید؟ آیا اشکالی داشت که مثلاً تفاهمی برای انتخابات دوم خرداد میشد که از یک فرد مورد توافق، حمایت شود؟
ج- نه تفاهم عملی بود. مشکلی با آن کارهایی که آنها میکردند، نداشتیم. آیتالله خامنهای و آقای ناطق که رئیس مجلس هم بود، برنامهریزی کرده بودند که بیایند. خود من به آقای ناطق رأی دادم. این طرفیها، هم دولت را اذیت میکردند و هم با رهبری یک مقدار زاویه داشتند.
س- یعنی تفاهمی برای آمدن ناطق بین شما بود؟
ج- تفاهمی که قرارداد بگذاریم نه چون من رئیسجمهور بودم، مقید بودم که به قانون عمل کنم.
س- میتوانیم بگوییم تمایل؟
ج- نه تمایلی هم نداشتم. من آقای ناطق را خوب میشناختم. مرد همکاری بود و از قبل از انقلاب هم کار خوب میکرد. تمایل خاصی نداشتم. البته از اینکه آقای خاتمی را مجبور کردند از دولت من استعفا داد، ناراضی بودم. من از دوران وزارت آقای خاتمی راضی بودم. منتها آن قدر فشار آوردند که او تحمل نکرد و رفت.
س- در خاطرات امسال شما که منتشر شده، میگویید که آقای خاتمی هم یک مقدار حمایت شما را کم میداند.
ج- او خیال میکرد که کم است. رهبری هم نظراتی داشت. در همان موقعها رهبری تهاجم و شبیخون فرهنگی را شروع کردند که همیشه وسیله و بهانه مخالفان سیاسی دولتها برای تضعیف دولت بود.
س- آیا اینکه شما در دور دو
م آقای خاتمی پیشنهاد دادید که آقای روحانی معاون اول بشوند، درست است؟
ج- شاید، من آقای روحانی را قبول داشتم.
س- یادتان نیست که سرنوشتش چه شد؟ یعنی آقای خاتمی نپذیرفت یا اطرافیان اجازه ندادند؟
ج- اگر خودش میخواست بشود، کسی مانع نمیشد. لابد بین خودشان مسألهای بود. الان چیزی یادم نیست. من آقای روحانی را برای این سمتها مناسب میدانستم. البته یادم نیست که چه زمانی پیشنهاد دادم.
س- اولاً از چرایی نامزدی خود برای ریاست جمهوری در سال 68 بگویید و ثانیاً در تمام این سالها، به ویژه سال 92 احساس میکنیم که شما هیچ موقع آقای روحانی را برای ریاست جمهوری خیلی ترغیب و یا پشتیانی نکردید، یعنی حتی در سال 92 هم خودتان در آخر به میدان آمدید. آیا دلیلی داشت؟
ج- شرایط اینگونه بود. آمدن من به ریاست جمهوری تقریباً اجماع بود. همین روحانیون مبارز پیش امام رفته بودند، چون با آمدن من موافق نبودند، از امام (ره) سؤال کردند. امام گفته بودند که مُتَعیِّن است و چارهای غیر از او نداریم و باید همان بیاید. تَعیُّن دارد. در مورد آقای روحانی قرار ما این بود. حتی وقتی من آمدم، ایشان گفت که من استعفا و انصراف بدهم که گفتم: فعلاً نه باید شرایط را ببینیم.
س- آقای کروبی این مطلب را گفت که مجمع روحانیون از شما خواستند.
ج- خودشان به من گفتند. اینگونه بود که من آمدم. دوره بعد خودم بودم. دوره بعدی آقای خاتمی آمد. اینکه اصولگرایان از من خیلی گلهمند هستند، به خاطر این است که من مقید بودم تا انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس سالم انجام شود. در چند روز آخر خیلی سنگین وارد شدم که هیچ تقلبی انجام نگیرد. کوچکترین تخلفی که گزارش میشد، هیأت میفرستادم که ببینم قضایا چیست و جلوی آن را میگرفتم.
س- یعنی شما پیش زمینهای داشتید که ممکن است کاری صورت بگیرد؟
ج- بله وقتی که شرایط اینگونه شده بود که جناح راست، روحانیت مبارز و حتی مجلس جمع شده بودند، نگران بودیم. از این طرف هم نگران بودیم. اینها هم به خاطر اینکه سالها وزارت کشور را داشتند، در آنجا نفوذ داشتند و آقای نوری هم یک دوره قبل هم در آنجا بود. من در مجموع احتمال تقلب میدادم، لذا جدی ایستادم که اتفاقی نیفتد. البته قبل از اینکه بروم و خطبه بخوانم، در اتاق پایین نشسته بودم تا آماده شوند، از هر دو طرف پیش من آمدند و گفتند که طرف مقابل دارد تقلب میکند و آدرس هم میدادند. من دیدم که باید جدّی باشم و لذا جدّی شدم.
س- بعد از وقایعی که در 4 سال اول آقای خاتمی پیش آمد، حتی شما هم یکی دوبار در مصاحبهها گفتید که اطرافیان آقای خاتمی او را به این وضعیت انداختند. احساس کلی، تحلیلها و پیشبینیهایی این بود که آرای آقای خاتمی کم شود. به نظر شما چرا در دور دوم انتخابات آرای آقای خاتمی زیاد شد؟
ج- همان دلیلی که باعث پیروزی او در سال 76 بود، در سال 80 هم ادامه داشت و هنوز هم ادامه دارد. چون افکار عمومی همیشه از افراط و تفریط گریزان است.
س- یعنی الان هم آرای افرادی مثل آقای خاتمی زیاد است؟
ج- واقعاً رأی دارند. تفکری که بیشتر روی جمهوری و مسائل مردمی تکیه میکند، رأی دارد. البته همه شعارهای مردمی میدهند، ولی اینها مسایلی مثل جامعه مدنی را مطرح کردهاند که بیشتر خریدار دارد.
س- یعنی شما معتقدید که انتخابات سال 84 هم دستکاری شده بود؟
ج- من که معتقدم، ولی نمیخواهم اینها را بیرون بگویم. انتخابات سال 84 را مخصوصاً در مرحله دوم کاملاً اداره کردند.
س- چرا آن سال برای تفاهم وارد نشدید؟
ج- من خیلی اصرار کردم که بیاییم روی یک فرد معتدل با هم تفاهم کنیم که من هم تأیید کنم. ایشان نپذیرفت.
س- یعنی پیشنهاد شما یکی مثل آقای روحانی، آقای ولایتی و یا حتی آقای لاریجانی بود؟
ج- من از بین افرادی که نامزد بودند، آقای ولایتی را میگفتم. من چون او را قبول داشتم. به رهبری میگفتم که به افراد دیگر بگویید تا به نفع آقای ولایتی کنار بروند و من هم از آقای ولایتی حمایت میکنم.
س- شنیدم حتی حاضر شده بودید که آقای لاریجانی را هم با اینکه حتی اختلاف دیدگاه داشتید، قبول کنید؟
ج- در مرحله بعدی آقای لاریجانی را گفتم. سه چهار نفر بودند که در نظرم چهرههای مطلوبی نبودند.
س- پس آیتالله خامنهای نپذیرفتند؟
ج- نه ایشان گفتند که من دخالت نمیکنم. در آخرین قراری هم که با ایشان گذاشتیم، گفتم که اگر این کار را نکنید، من میآیم. تا قبل از آن واقعاً نمیخواستم بیایم. نکته دیگر اینکه بعد از پایان دوره دوم دولت من، بعضیها احساس کردهاند که رأی آقای خاتمی در جامعه بیشتر است، همان موقع به اخوی من، محمد هاشمی فشار آوردند که تو بیا و نامزد شو تا آرا را بشکنی.
س- در دوره دوم آقای خاتمی؟
ج- نه در دوره اول، بعد از اینکه احساس کردند، آقای خاتمی رأی دارد، وارد شدند که رأی او را بشکنند. اطرافیان من با شرایطی که دیده بودند، حاضر نبودند این کار را بکنند. لذا سراغ آقای حبیبی رفتند. از صبح تا ظهر با ایشان صحبت کردند که به این دلیل باید بیایی. آقای حبیبی در آخر گفت: اگر منظور شما این است که من بیایم تا تنور انتخابات را گرم کنم، من این کاره نیستم. ولی اگر میخواهید رئیسجمهور بشوم، من نمیخواهم رئیسجمهور شوم. چرا اینقدر به من اصرار میکنید؟ آخرین جوابش این بود. اینگونه نبود که دنبال گرم کردن تنور انتخابات باشند. در دوره دوم آقای خاتمی هم نتوانستند کاری بکنند. بعد از آقای خاتمی، خودشان را مجهز کردند. چون لازم بود خیلی از جاها مثل وزارت کشور و جاهای دیگر را هماهنگ کنند. از آن طرف هم وقتی نتوانستیم با رهبری روی فرد تفاهم کنیم، من گفتم پس میآیم. یک هفته وقت داشتیم که وقتی تفاهم نشد، من آمدم. در مجلس ششم هم چنین حالتی پیش آمد. ایشان گفت: شما کاری کنید که خودتان تفاهمی بوجود بیاورید، من دخالتی نمیکنم. اگر تفاهم کردید، نیایید و اگر تفاهم نکردید، بیایید. آن شبی که ما مذاکره میکردیم، همه منتظر بودند که نتیجهاش چه میشود. عصر آن روز جمعیت روحانیت مبارز به اینجا آمدند و من چقدر تحت فشار قرار گرفتم که واجب است بیایی. من گفتم که میروم و رهبری صحبت میکنم. به هر حال پس از آن به تدریج گروهی خود حق دادند که در انتخابات دخالت کنند.
س- یعنی در صندوقها دخالت کردند و رأیها جابجا شدند، یا اینکه زمینهسازی شد؟
ج- مقدمه سازیها را در قالب تبلیغات انجام میدادند و برای دخالت در مرحله اول در سه استان اقدامات جزئی کردند. بسیج را وارد کردند.
س- اصفهان و مازندران و یک جای دیگر بود.
ج- نه تهران، قم و یک جای دیگر بود. در این سه استان جواب گرفتند و دیدند که خوب درآمد. در مرحله دوم در همه کشور این کار را کردند. مثلاً آقای ابویی که نیروی ناجا و اهل مازندران است، میگفت: به بسیجیان 400 روستای منطقه ما گفته بودند که هر کدام باید مثلاً فلان مقدار رأی بیاورید و همین کار را کردند. کار خیلی نیرومندی کردند.
س- با آیتالله خامنهای در میان نگذاشتید؟
ج- اینها را بعد از انتخابات که انجام شد، به من گفتند. اصلاً احتمال نمیدادم که احمدینژاد جلو بیاید. حتی به محسن پیغام داده بود که به من بگوید که اگر شما نمیخواهید، من نمانم. من گفتم: نه بمانید بهتر است. چون آنها خیلی متفرق بودند. یک نمونه میگویم تا ببینید چه خبر بوده است. ماهها گذشت. چون ستادهای ما در هر استانی از دخالت سپاه شکایت کرده بودند، دادگاه نظامی یک مورد را در مازندران محاکمه کرده بود. وقتی به نتیجه رسیده و حکمش صادر شده بود، متوجه شدیم که چکارها نمیکردند!! حکم این بود که فرمانده سپاه آنجا به دو سال زندان و چند سال ممنوعیت کار در دولت و خیلی چیزهای دیگر محکوم شده بود. نمونه حکم را برای رهبری فرستاده، یک نامه هم رویش نوشته و برای من هم هر دو را رونوشت فرستاده بود. نوشته بود: 110 نفر از فرماندهان سپاه در سراسر کشور متهم هستند و پرونده دارند و تقریباً همه آنها اینگونه میشوند که یکی بیشتر و یکی کمتر است. آیا مصلحت میدانید که من دادگاه را ادامه بدهم؟ همه اینها شاکی و اسناد دارند. نامه را به رهبری و رونوشت را به من دادند. من آن سند مهم را دارم. نمیدانم رهبری به آنها چه گفته بودند. اولاً دیگر ادامه پیدا نکرد و همان آقا را هم که محکوم کرده بودند، بجای اینکه زندان برود، فرمانده سپاه دزفول شد. از مازندران به دزفول رفت. بعد احمدینژاد در اواخر عمر دولتش، این آقا را استاندار گیلان کرد؛ یعنی به او پاداش دادند. من دیدم که اگر من هم تقاضا کنم که محاکمه انجام شود، سپاه ضربه میخورد. 110 نفر از فرماندهان سپاه بودند.
س- راجع به این موضوع با آیتالله خامنهای صحبتی نکردید؟
ج- همه اینها را به ایشان گفتم. بدتر از آن اتفاقات سال 88 بود که خیلی چیزها اتفاق افتاد و من آنها را هم به آقا گفتم.
ج- یک نمونه حرفهای آقای ریشهری است عضو مجمع بود. یک هفته پیش از انتخابات به من گفت. ما یک مأمور استخر داریم که پدرش انگشتش را نشان داد و گفت: 50 هزار تومان دادند و از ما رأی گرفتند. من گفتم: همین الان بلند شو و نزد آقا برو و این را بگو. چون یک هفته قبل از انتخابات اینها پول میدادند و افراد میرفتند رایشان را میدادند و میآمدند. در 14 و 15 خرداد سه روز تعطیل بود که این کارها را میکردند. من به آقای ریشهری گفتم که الان برو و به آقا بگو. ایشان هم رفت و گفت. بعد در مجمع مطرح شد. آقای اژهای دفاع کرد و گفت که من بازرس فرستادم و اصل قضیه دروغ است. آقای ریشهری هم حسابی جوابش را داد و گفت: اصلاً بازرسی به آنجا نرفته است؛ یعنی به شما دروغ گزارش دادند. جلسه مجمع ضبط تصویری میشود.
س- الان آنها میگویند که آقای ریشهری حرفش را پس گرفته است.
ج- دروغ است. مسائل خیلی بیش از اینها بود. به گونهای بود که آقا به من گفتند که در تنفیذ شما باید حکم مرا به احمدینژاد بدهید. گفتم: من انتخاب او را قبول ندارم و شما هم میدانید و من او را رئیسجمهور نمیدانم و حاضر نیستم تأیید کنم.
س- آقا خودشان خواستند که شما بدهید تا فضایی ایجاد شود که به نوعی تأیید شود.
ج- من گفتم این کار را نمیکنم. ایشان گفت: اگر شما ندهید چه کسی بدهد؟ به آقای خاتمی که نمیتوانم بگویم بدهد. به چه کسی بگویم؟ گفتم: خودتان میدانید. من بعد از اینکه شما حکم دادید، به خاطر اینکه منصوب از طرف شماست، با او کار میکنم. ولی این گونه نیست که او را تأیید کنم.
س- حکم تنفیذ را آقای وحید داد؟
ج- نه شاید محمدی گلپایگانی یا آقای شاهرودی دادند. یکی از اینها دادند. من میخواهم بگویم که کاملاً همه چیز را میدانیم.
س- من در راهپیمایی اول پس از انتخابات بودم. جمعیت خیلی زیاد بود و بعدها به این فکر کردم که اگر این جمعیت عصبانی میشد و اصلاً یکدفعه کار از دست میرفت و میآمد مجلس و جاهای دیگر را میگرفت، ممکن بود جمهوری اسلامی دچار مشکلاتی شود، یعنی از هم بپاشد. شما چنین نگرانی و ترسی نداشتید؟
ج- شاید آنها میخواستند این اتفاق بیفتد که مردم عقل به خرج دادند و از این نوع کارها نکردند. شاید هم هدف نهاییشان چنین چیزی بود که این جریانها به کلی بروند. چون محارب میشدند و نوع برخورد فرق میکرد.
س- شما به این فکر نمیکردید که ماجرا جمع شود و آقای موسوی برگردد و مصالحهای انجام شود؟
ج- فردای آن روزی که انتخابات اعلام شد، آقایان کروبی و موسوی و حسن آقا در همین اتاق پیش من آمدند. ناهار را اینجا بودند که چه کار کنیم. من گفتم: در جریان کارهای شما نیستم و مسؤولیتی هم ندارم. هر اقدامی میخواهید بکنید، قانونی انجام بدهید و کار خلاف قانون نکنید. مثلاً کار اول این است که به شورای نگهبان اعتراض کنید. میدانم شورای نگهبان به چه چیزی رأی میدهد. ولی شما کارتان را قانونی انجام بدهید. پیشنهاد من این بود و حسن آقا هم شبیه حرف مرا زد. همان موقع که اینها نشسته بودند، از دفتر کاغذی را آوردند که معلوم شد آقای موسوی قبل از اینکه بیاید، بیانیه داده و انتخابات را رد کرده است. در بیانیهاش نوعی تهدید هم بود.
س- شما به آقای موسوی نگفتید که آن چیست و این چیست؟
ج- من که نمیخواستم دعوا کنم. برای مشورت آمده بودند و من نظرم را به ایشان دادم. نمیدانم به ایشان گفتم که اشتباه است یا نه. آقای کروبی هم گفت که ما در عصر جلسه داریم و تصمیممان را در آن جلسه میگیریم و آمدیم که با شما مشورت کنیم.
س- بعد از این، دیدار یا توصیه یا گفتوگویی با آقایان نداشتید؟
ج- من دنبال این کار نبودم، آنها خودشان پیش من آمدند. من میدانستم که دارد چه خبر میشود و میتواند به کجا برود.
س- از این جهت که شما بخواهید ماجرا را تمام کنید، یعنی به نوعی شما و آیتالله خامنهای نقش پدری را داشته باشید.
ج- من مصلحت نمیدانستم که به اینجا برسد. توصیه من همان کاری بود که خودم کردم. وقتی که میدانستم با آرای من چه کار کردند و چگونه برای او رأی در آوردند، گفتم که به خدا واگذار میکنم و شکایتی هم نکردم.
س- قطعاً شما با آقای موسوی در مسائل فرهنگی و اقتصادی دیدگاه مشترکی ندارید. در انتخابات سال 88 چرا تفاهم دیگری نشد که نیروی مثل آقای روحانی یا آقای ولایتی بیایند؟
ج- حق آنها بود که یک نامزد بدهند. این که تفاهمی نیست. آقای خاتمی و آقای موسوی مطرح بودند. آقای کروبی هم بود. تلاش جناح راست این بود که آقای موسوی بیاید و نمیخواستند آقای خاتمی بیاید.
س- یعنی میترسیدند خاتمی رأی داشته باشد؟
ج- به هر دلیلی دوست نداشتند آقای خاتمی بیاید. یک روز رهبری به من گفتند که بچههای اطراف ما میگویند که شما به آقای خاتمی میگویید که کنار نروید که آقای موسوی نیاید؛ یعنی تا این اندازه مسألهشان جدی بود. من گفتم: شما میدانید من هر دوی اینها را مثل هم میدانم. برای من چه فرقی میکند که این یا آن بیاید.
س- یعنی آقا هم تمایل داشت که آقای موسوی بیاید؟
ج- من تا همین مقدار میدانم. البته کیهان و رسانههای این جریان تلاش میکردند که آقای خاتمی نیاید. حتی لقبهای نخست وزیر ارزانی و نخست وزیر امام (ره) را به آقای موسوی میدادند. خیلی تلاش میکردند که آقای خاتمی نیاید. شاید فکر میکردند آقای موسوی رأی نمیآورد.
س- در کتاب، مسائل مربوط به دولت آقای احمدینژاد را آوردیم، مخصوصاً مسایلی که در دو سال آخر خیلی نمود پیدا کرد. مشخصاً میخواهیم بدانیم که شما چگونه از ماجرای خانهنشینی آقای رئیسجمهور مطلع شدید؟
ج- مثل همه
س- یعنی از اخبار رسانهها
ج- بله گفتند که امروز سرکار نیامده است و در مجلس هم بحثهایی شده بود که یکدفعه برای من خبر آمد. پیش از ظهر خبر به من رسید.
س- تحلیل شما راجع به این کار ایشان چه بود؟
ج- احمدینژاد دچار غرور شده بود و خیال میکرد که مردم جمع میشوند و او را با سلام و صلوات میآورند. خود آقای حجازی بعد از 88 و قبل از این ماجراها در اینجا به من گفت که این آقای احمدینژاد در مجلسی گفته که اگر آقا از من حمایت نکرده بود، من سی میلیون رأی میآوردم.
س- یعنی به آقای حجازی گفته بود؟
ج- نمیدانم به چه کسی گفت. آقای حجازی گفت که ایشان این را گفته است؛ یعنی روحیهاش اینگونه شده بود. بنیصدر هم عین این حرف را زده بود، او به خودم زده بود، گفت: ما نظرسنجی کردیم، من 52 درصد رأی دارم و امام حدود 40 درصد رأی دارند. افرادی هم هستند که این حرفها را میگویند. میخواهم بگویم که به اینجا رسیده بود و فکر میکرد که اگر مقاومت کند، آقا میشکند.
س- شاید اولین بار بود که رهبری در نماز جمعه سال 88 از اختلاف دیدگاههایشان با شما گفتند، تحلیل شما از شنیدن آن چه بود؟ مستقیم حرفها را میشنیدید؟
ج- بله ایشان گفت که افکار او (احمدی نژاد) به من نزدیکتر است. ما همیشه اختلاف داشتیم و هیچوقت بیاختلاف نظر نبودیم. یکی مسأله آمریکا بود. این موضوع در جلسه خبرگان و در حضور خودشان گفته شد. گفتم: آقای روحانی مشاور من و رئیس شورای عالی امنیت بود. نظر ایشان هم مثل من است که ما باید مسألهمان را با آمریکا حل کنیم. آقای روحانی برای منافع و ضررهای این کار دو ستون درست کرده بود.
س- این موضوع در زمان ریاست جمهوری شما بود؟ اواخر بود یا اوایل؟
ج- بله اواسط دولت و در بحبوبه کارها بود. الان من آن دو ستون را در اینجا دارم. من برآن اساس و نظر و ضمن اینکه خودم هم نظراتی داشتم و اضافه کردم، رفتم و با آقا صحبت کردم. خیلی بحث کردیم. یکی، دو ساعت بحث کردیم و به نتیجه نرسیدیم. معمولاً وقتی با ایشان اختلاف داشته باشم، نهایتاً نظر ایشان را برای خودم حجت میدانم. چون ایشان رهبر هستند و حق اظهارنظر قاطع دارند. همین الان هم همینطور است. من گفتم: نمیتوانیم حرف دیگری به شما بزنیم و فقط مسأله ما و خداست. بالاخره در روز قیامت از من و شما میپرسند که چرا این همه ضرر و مشکلات برای نظام و مسلمانان ایجاد شد، اگر اینها را بر عهده میگیرید، من دیگر حرفی ندارم. ایشان گفت بله جواب خدا با من باشد.
س- پرونده هم در آنجا بسته شد؟
ج- مذاکره من با ایشان سر این قضیه بسته شد.
س- آیا در مورد گروگانهای آمریکا هم بحث میکردید؟
ج- در این موارد همیشه مذاکره میکردیم.
س- نظر شما روی رابطه بود؟
ج- من میگفتم که باید مسایلمان را حل کنیم. چون دلیلی ندارد. با این همه کشورهای غربی کار میکنیم و فقط با آمریکا کار نمیکنیم. چرا اینگونه است؟ در حالی که آمریکا عملاً رئیس همه اینهاست و چرا ما آنجا را رها کنیم؟ دلایل زیادی داشتیم که گفتم و ایشان هم دلیلهایشان را گفتند. ولی به توافق نرسیدیم. در زمان امام (ره) هم همین اتفاق افتاد. منتها در آنجا مذاکره نبود. من به امام نوشتم و گفتم که اینها معضلاتی هستند که در زمان شماست و غیر از شما کسی نمیتواند اینها را حل کند و بعد از شما برای ملت ارث حساب میشود. لذا خودتان باید حل کنید که بعضیها را حل کردند و بعضیها را حل نکردند.
س- ظاهراً امام (ره) هم جریان آمریکا را نپذیرفت.
ج- در قضیه مک فارلین که ما احتیاج به خرید سلاح داشتیم، ایشان موافقت کردند و ما زیرنظر امام (ره) ماجرای مک فارلین را اداره کردیم.
س- یعنی امام (ره) از هر جلسه شما و از جزئیات ماجرای مک فارلین مطلع بود؟
ج- بله. احمد آقا در جلسات ما بوده و رابط بین ما و امام بود و هر چه را که لازم بود، بعد از جلسه به امام میگفت و اگر امام نظری داشتند، به ما اطلاع میداد.
س- رهبری در آن خطبه گفتند که آقای هاشمی و آقای رئیس جمهور در موارد مختلف اختلاف دارند، سیاسی، اقتصادی، بحث فرهنگی و اینها و من هم با آقای هاشمی یکسری اختلافاتی در همین موارد داریم. ولی نظر آقای احمدی نژاد به من نزدیکتر است. به نظر شما چرا این جمله را گفتند؟
ج- خود ایشان هم توجه کرده بود که بد شد، به من گفت که من دیدم اینهایی که پایین نشستند، از آن حرفهای من که درباره شما بود، اخم کردند.
س- واقعاً هم اینگونه بود. وقتی که داشتند از شما تعریف میکردند، همه سرشان را پایین انداختند.
ج- ولی آن جمله را که گفتند، یک دفعه همه زنده شدند و شروع به شعار دادن کردند. خواستند روحیه اینها را برگردانند.
س- الان رابطه شما همان گرمی و رفاقت را دارد؟
ج- رفیق حدود 60 ساله هستیم و خیلی هم همدیگر را دوست داریم. منتها در مسایلی اختلاف هم داریم. الان سر هستهای هم اختلاف دارم، ولی نظرم را به ایشان میگویم. مثلاً در قضایایی که به مذاکرات هستهای مربوط میشود، فکر میکنم که ما باید همین الان حل کنیم که الان وقتش است. چون اگر نکنیم، در جایی میافتیم که دیگر معلوم نیست بتوانیم بیرون بیاییم.
س- رهبری در مراسم 14 خرداد که صحبت کردند، بعضی از افرادی که تریبون دارند، القا کردند که رهبری راجع به تحریمها به آقای هاشمی اشاره میکنند.
ج- بیدلیل میگویند.
س- ذهن شما هیچ موقع به این سمت نمیرود؟
ج- نه چه ربطی به من دارد؟
س- متأسفانه بعضی از افراد که تریبون دارند، اینگونه تبلیغ میکنند و شما هم اصلاً توجهی نمیکنید.
یک سؤال راجع به هستهای دارم. شما در سال 84 که قرار شد تعلیق رفع شود، با روندی که آقای روحانی در آخرین روزهای آقای خاتمی پیگیر بود، موافق بودید؟
ج- آیتالله خامنهای هم موافق بودند. ایشان در سخنرانیشان در جمع مسئولین خیلی صریح دفاع کردند.
س- منظور من برداشت تعلیق است. موقعی که آقای احمدی نژاد میخواست بیاید، آیتالله خامنهای دستور داد که تعلیق برداشته شود.
ج- نه آن موقع هنوز داستان سعدآباد بود و هنوز احمدی نژاد نبود. در آنجا داوطلبانه تعلیق را پذیرفتند. ایشان در سخنرانیشان دفاع کردند و اعتراضی نداشتند. آن موقع ما جمعی در جلسهای خدمت ایشان بودیم، با ایشان روی مسائل هستهای مشورت میشد. آن موقع اکثریت جلسه، یعنی آقای خاتمی، آقای مهندس موسوی، آقای خرازی، آقای روحانی و... آقای یونسی و دیگران این طرف بودند.
س- از آن طرف چه کسانی بودند؟
ج- از آن طرف خیلی نبودند. دو، سه نفر بودند. نتیجه آن جلسه اینگونه شد. به محض اینکه دوره آقای خاتمی تمام شد، دو جلسه به آن شکل تشکیل و بعد از آن ترکیب عوض شد.
س- یعنی اواخر که تعلیق را در سال 84 شکستیم و مذاکره را رها کردیم، شما موافق نبودید؟
ج- این کار را احمدی نژاد کرد. احمدینژاد هنوز نیامده و تنفیذ نشده بود که به آقای خاتمی اصرار میکردند تا ایشان تعلیق را بشکند. آقای خاتمی گفت: نه من نمیخواهم پرونده سنگینی را برای دولت بعد بگذارم. من این کار را نمیکنم، چون میدانم چه اتفاقاتی میافتد.
س- الان پیشبینی شما از این بحثهای هستهای چیست؟
ج- من تا این اواخر خیلی خوشبین بودم و فکر میکردم که حتماً تمام میشود. ولی دیشب که گزارش جلسات اخیر را خواندم، به نظرم خیلی پیچیده شده است.
س- یعنی آن طرف پیچیده کرده یا ما؟
ج- هر دو. بنا بوده که براساس لوزان جزئیات را مطرح کنند؛ اما بعضی جزئیات که در آنجا مطرح میشد، برخلاف لوزان است. اینجا هم ما همین کار را کردیم، مثل قضیه سربازخانه و امثال اینها.
س- الان امیدتان کم شده است؟
ج- کمتر شده، ولی هنوز مأیوس نیستم. چون اوباما خیلی جدی است. رؤسای عرب که خدمت اوباما در کمپ دیوید رفته بودند، اوباما آب پاکی را روی دست همه ریخته بود. در دو جلسه خیلی صریح گفته بود که ایران کشور بسیار مهمی است و ما نباید ایران را از بین خودمان طرد کنیم و از ایران تعریف کرده بود. یکی از امیرهای امارات، مسئول اطلاعاتش را به اینجا فرستاد و به اطلاعات ما گفته بود. اوباما به آنان گفت: من در جنگ شرکت نمیکنم و مصلحت شما هم نیست و غیر از نفرت چیزی برای عربستان نمیماند. چرا به شیوهای که ایران دارد، عمل نمیکنید؟ ایران، حزب الله و الحوصیها را دارد و آنها کارهای زمینی ایران را انجام میدهند. شما هوا را دارید و زمین ندارید. مشی شما درست نیست. خیلی چیزها گفته بود. از حزب الله هم تعریف کرده و گفته بود که حزبالله با بهترین دوست ما که اسرائیل است، مخالفت میکند، ولی الان خوب میتواند با داعش مقابله کند. در همه زمینهها از ایران حمایت کرده و درباره مسائل هستهای هم گفته بود که ما باید با ایران حل کنیم.
س- به نظر شما آیتالله خامنهای هم موافق حل شدن مسئله است؟
ج- قطعاً دلشان قبول دارد که حل شود. ممکن است زمانش فرق کند. الان یک مقدار به خاطر اینکه شاید چیزهایی تحمیل شود، مخالف باشد. ایشان از اول گفت که من دلم آب نمیخورد و خوشبین نیستم. میترسد چیزهایی را تحمیل کنند که سنگین شود.
س- برخی تبلیغ میکنند که آقای هاشمی خیلی تحت تأثیر خانوادهاش است و بعضی کارهای ایشان تحت تأثیر خانواده است. آیا اینگونه است؟
ج- من تحت تأثیر هیچ کس نیستم. اگر کسی به من مشورت بدهد، نگاه میکنم که اگر حرفش درست باشد، میپذیرم و گر نباشد، قبول نمیکنم. بچههایم اصلاً چنین توقعی از من ندارند.
س- نظرتان راجع به پرونده آقا مهدی چیست؟
ج- یک ظلم عجیب و غریب است که تاریخ لکه سیاهی را برای قوه قضائیه خواهد ساخت. پرونده مهدی چیز عجیب و غریبی است. ما که نمیخواهیم قوه قضائیه را بدنام کنیم. تعبیر خود آقای مقیسه به آقای نیری که نوارش را پیاده کرد و برای رهبری فرستاده، این بوده که در پروندهای که درست کردند، کیفرخواستش کاملاً آبکی است و فقط اوراق فتوکپی جمع کردند که هیچ قاضیای نتواند از آن سر در بیاورد و هیچ سندی برای ادعاهایشان ندارند. نه رشوهای در کار است و نه فسادی انجام شد. اینگونه است.
س- شما گفتید که یک بار پرونده بررسی شده و شما خواستید برادر آیتاله خامنهای هم در آن کمیته بررسی باشد.
ج- این موضوع مربوط به مقطعی است که همین اصلاحطلبها این کار را کرده بودند. در مجلس ششم علنی این حرف را درست کردند. خود آیتالله خامنهای، برادرش را در جمعی گذاشت که در آن، مجلس، وزارت اطلاعات و وزارت نفت بودند. اینها دو، سه بار به خارج از کشور هم رفتند و در گزارش آنها بود که این موضوع اصلاً ربطی به کار مهدی ندارد.
س- ایشان در مسائل سیاسی قضایای 88 نقشی نداشتند؟
ج- نه کمکی که مهدی میخواست به آنها کند، نیمه کاره ماند. در انتخابات قبلی که انتخابات خبرگان بود و من هم بودم، نرم افزاری را تهیه کرده بود که فقط در تهران بود و در جای دیگری نبود؛ یعنی کاملاً میدانست در حوزههای چه میگذرد.
س- همان کمیته صیانت آرا.
ج- کمیته صیانت آرا را آقای محتشمی راه انداخت.
س- چون در خبرگان یک تجربه اینگونه داشت.
ر از او خواستند از آن تجربه استفاده کند. او هم تجربهاش را به اینها داد. اساسش هم خیلی روشن است. حق اینهاست که پای هر صندوقی مأمور یا نمایندهای داشته باشند و آن نماینده هر چه را که در آنجا میگذرد، ببیند و گزارش دهد. حتی تا زمان شمارش آرا هم باید باشد. یک ارتباط تلفنی با مرکز درست کرده بودند که هر چه بود، گزارش میدادند تا در مرکز تصمیم بگیرند.
س- در آن روز موبایل قطع بود.
ج- بله. آنها از اول موبایل را قطع کرده بودند و به جای آنها، خودشان مأمور گذاشته بودند و تلفنهای خاصی هم داشتند که با مرکز خودشان وصل میشدند. اینها تا سر شب نشستند و گوش دادند که اوضاع خیلی خراب است. مهدی هم بینشان بود و میگفت: من فهمیدم اینها کار را خراب کردند. بلند شدم و رفتم خوابیدم. تنها کار مهدی همین بود.
س- شما گفتید که من نمیخواستم در خبرگان سال 85 شرکت کنم. آیتالله خامنهای گفتند که الّا و بالله باید شرکت کنید و بعد گفتید که اگر نظر شما این است، مقدماتش را فراهم کنید و ایشان مقدمات را فراهم کرد و من شرکت کردم. مقدمات چه بود؟
ج- ما دخالت سپاه را در انتخابات سال 84 دیده بودیم و به ایشان هم گفته بودیم و ایشان ادله ما را میدانست. بعد از این که بحث ثبتنام پیش آمد، من گفتم که شرکت نمیکنم. ایشان ابتدا توسط آقای طبسی و دکتر روحانی به من پیغام داد که شما باید بیایید. شما در ریاست جمهوری نبایست میآمدید که آمدید. ولی اینجا که باید بیایی، نمیآیی.
س- یعنی از آن جریان راضی نشده بودند که شما بیایید؟
ج- ظاهراً راضی نبودند. من به پیغام ترتیب اثری ندادم. تا اینکه خودشان در یکی از ملاقاتها به من گفتند که شنیدم شما نمیخواهید بیایید. گفتم: بله نمیآیم. ایشان گفت: واجب است که بیایی. من گفتم: فتوای من نیست، فتوای شماست و برای خودتان واجب است که مقدمات را فراهم کنید. طبق نظر همه فقها مقدمه واجب، واجب است. پس شما باید این کار را بکنید. ولی من نمیخواهم بیایم و مایل نیستم. استدلال ایشان این بود که اگر تو در این خبرگان نباشی و برای من حادثهای پیش بیاید، معلوم نیست که بعدش چه میشود، من باید زمینهسازی کنم. اگر در جلسه بعد از رحلت امام (ره) تو نبودی، آن جلسه به خوبی تمام میشد؟ من گفتم: من در آن روزها خیلی مؤثر بودم. ولی الان اینگونه نیست و آدمهای مدعی خیلی زیاد هستند و ثانیاً اشکال اصلی من این است که این انتخابات دیگر انتخابات نیست. اگر میخواهید من در انتخابات شرکت کنم، شرایطی دارد که مقدماتش را شما باید فراهم کنید. ایشان گفت: چه کار کنم؟ من 4 موضوع را گفتم و ایشان گفت: همه را انجام میدهم. البته همه را ناقص انجام داد.
س- اگر با این استدلال ورود شما به خبرگان را واجب گفتند، پس چرا جریان ریاست مرحوم مهدویکنی پیش آمد؟
ج- آن کار را من میخواستم. در خبرگان گروهی بودند که خیلی طرفدار احمدینژاد بودند. چند نفر هم بیشتر نبودند. بقیه علما خیلی در این مسائل وارد نمیشوند.
من فکر کردم با این وضع ریاست من در آنجا لزومی ندارد و البته مسائل دیگری هم بود. من نمیخواستم ریاست به دست تندروهایی مثل آقای یزدی، آقای جنتی و امثال اینها بیفتد. به آقای امامی کاشانی گفتم که به آقای مهدوی بگویید که اگر شما بیایید، من کمک میکنم. ایشان هم مشورتهایش را کرد و قبول کرد و من هم به ایشان قول کمک دادم.
س- در انتخابات اخیر هیأت رئیسه هم چون آقای یزدی آمد، شما کاندیدا شدید؟
ج- بله. در این دوره هم گفته بودم که اگر اینها نیایند، من نمیآیم.
س- پیشبینی میکردید که ممکن است رأی نیاورید؟
ج- نه.
س- پیشبینی شما این بود که رأی میآورید؟
ج- آنهایی که در آنجا بودند، میگفتند که 48 رأی به عدد دارید و شاید بیشتر هم شود.
س- بعد چه شد؟
ج- نمیدانم.
س- از شما خیلی ممنون هستم. شما را خسته کردم. فکر کنم کتاب تا یکی، دو ماه آینده آماده شود. کتاب را خدمت شما میفرستیم که ببینید.
ج- آماده که شد، کتاب را میبینم.
س- خیلی متشکر.