○ نمیخواستیم برنامه شما را با سایر دوستانی که به این برنامه امنیت انقلاب میآیند متفاوت کنیم. از یک سیستم و تکنولوژی فنی استفاده کردیم. این پروژه آبی و سیستمی که ایجاد کردیم، بعد برش میزنیم و این در واقع یک حقه سینمایی است. شما در داخل آن دکور صحبت میکنید و اگر خودتان برنامه را ببینید، حس میکنید آمدید داخل استودیو و این کار را انجام دادید. برنامههای متفاوتی راجع به دوره انقلاب ساخته و مخصوصاً در ایام دهه فجر پخش شد. ولی تفاوت این برنامه این است که ما این برنامه را براساس مهمان محوری نساختیم، طوری که یک مهمان بیاید و یک ساعت یا چهل دقیقه صحبت کند، بلکه سعی کردیم برنامه را براساس موضوعات بسازیم و موضوع محور باشد و هر کدام از دوستان که میآیند راجع به موضوعات مختلف صحبت میکنند. مثلاً منبر، سخنرانی، تکثیر نوار امام، اعلامیهها، تأثیر این و زمینه سازی گروههای مسلح و سئوالاتی که قبلاً خدمتتان تقدیم کردیم.
نقش اعلامیهها و منبر را در نهضت امام خمینی مورد بررسی قرار میدهیم. این یک تفاوت با برنامه هایی است که تابحال تولید شد، تفاوت دیگر این است که با مساعدتی که دوستانمان در مجموعه وزارت اطلاعات و مرکز اسناد کردند، اسنادی را از اینها در اختیار داریم که تا به حال منتشر نشد و اگر منتشر شد، در قالب کتاب بود که اینها را در کنار گفتگوهایی که با میهمانها داریم، مطرح میکنیم تا مردم ببینند.
پس فکر تازهای است.
○ بله. احساس میکنم جالب است که در سی و امین سال پیروزی انقلاب فکر تازهای داشته باشیم که هم بتوانیم اسنادی را که تابحال کمتر از آنها استفاده شده و مهجور مانده، مطرح کنیم و هم حرفهایی را که کمی تحلیلیتر باشد، بیشتر از حرفهایی که جنبه تاریخی دارند مطرح کنیم.
بفرمایید.
○ ضمن تشکر و خیرمقدم از این که دعوت ما را پذیرفتید، در خدمت شما هستیم که بتوانیم بخشی از فرازهایی از نهضت امام خمینی را مورد بررسی قرار بدهیم. یکی از شیوههای مبارزه یاران امام در دوران نهضت امام، خصوصاً بعد از شروع موضوع نهضت امام، در ارتباط با انجمنهای ایالتی و ولایتی بحث سخنرانی و منبر بود. این یکی از فرازهای مهمی بود که روحانیون محترم استفاده میکردند. شما بارها ممنوع المنبر شدید. به علاوه بازداشت هم شدید که ان شاءالله به موقع به آن میپردازیم.
سندی هست که ساواک تهران گزارش کرد: در تاریخ 23/10/1343 که فکر میکنم بعد از تبعید حضرت امام است، حضرتعالی در ساعت 20 روز یکشنبه 20/10/1343 به منبر رفته و در خاتمه سخنان خود به آقای خمینی دعا نمودید. نامبرده بالا کتاب سرنوشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار اثر استاد اکرم زعیتر را ترجمه نموده. به کلانتری مربوطه دستور داده شده از منبر رفتن ایشان جلوگیری نماید. این منبر کجا بود؟ شما اصلاً برای چه به منبر رفته بودید؟ آیا موضوعیتش را به یاد دارید؟
· بسم الله الرحمن الرحیم، به خاطر ندارم این منبری که شما فرمودید، کجا بود. چون عمده وقت ما را در همین منبرها میگذراندیم. در تهران هم منبرهای عمومی داشتیم که در مسجد و جاهای مختلف بود و هم جلسات داشتیم که هفتگی بود. البته محدود بودند، افراد معینی میآمدند و برای آنها صحبت میکردیم. بارها از این اتفاقات افتاد و اینها یک بار این گزارش را دادند. در آن موقع دعا کردن برای امام ممنوع بود و میگرفتند. ما میخواستیم امام
فراموش نشوند و دعا میکردیم. این جزء تاکتیکهای مبارزه ما بود که تحت هر شرایطی برای امام دعا کنیم.
○ یکی از شیوههایی که پیامهای امام به کف جامعه و به مردم عادی میرسید، به جز سخنرانیهایی که صورت میگرفت، پخش اعلامیه و نوار بود. آیا در این مورد خاطرهای دارید؟ برای تکثیر کردن و کمک کردن در این موارد خاطرهای دارید؟
· خیلی زیاد. برای اینکه عمدتاً کار مبارزه با پخش اعلامیهها و نوارها انجام میشد. این نوارها گاهی سخنان امام و گاهی سخنرانیهای مهم دیگران بود یا هر مطلبی که فکر میکردیم برای افشاگری علیه رژیم یا توضیح مبارزه میتواند مؤثر باشد. ما همیشه از اول که مبارزه شروع شد تا دوران پیروزی از اعلامیه و نوار استفاده میکردیم و سخنرانیها هم همینطور. چون ابزار ما برای مبارزه همینها بود.
○ شبکهای وجود داشت یا گروههای کوچک به طور مستقل با شیوه خود عمل میکردند.؟
· به هر دو صورت بود. شبکهای داشتیم که افراد مطمئن در سراسر ایران شناسایی شده بودند و به نحوی به آنها میرساندیم و خود آنها هم زیر مجموعهای داشتند که به آن وسیله پخش میکردند. مثلاً خود من شبکهای داشتم که مخصوص من بود. در مکتب تشیع که کار مطبوعاتی میکردیم، در سراسر ایران نمایندگانی داشتیم. پنج، شش سال هم این جریان ادامه داشت. سالنامه و مجله برایشان میفرستادیم. آن شبکهای که بوجود آمده بود، شبکه، بسیار مطمئنی بود، چون آدمهایی بودند که با علاقه به معارف دینی به صورت داوطلبانه این کار را به عهده گرفته بودند. من هنوز دفتر بزرگی دارم که از پیش از انقلاب باقی مانده و اسامی آن افراد را دارم که تقریباً همه ایران را میپوشاند. این ارتباط تا آخر مبارزه محفوظ بود. اگر آنها با ما کاری داشتند، از طریق راههای قبلی ارتباط برقرار میکردند و اگر هم ما کاری داشتیم با آنها ارتباط برقرار میکردیم. اگر لازم بود محمولهای را بفرستیم یا بگیریم، به همان شیوهها فرستاده میشد. خیلی مطمئن بود. اصلاً به یاد ندارم که در طول مبارزه از ناحیه این شبکه آسیبی به ما رسیده باشد. گاهی آن چیزهایی که خیلی معمولی بود، با پست میرفت و گاهی که مطلب حساسیت داشت، با پیک میرفت. هرکس تشکیلات داشت با آن تشکیلات اینطور بود. افراد معمولی و مردم هم خیلی وقتها که اعلامیه یا نواری به دستشان میرسید، بدون اینکه کاری به کسی داشته باشند، تکثیر و پخش میکردند. گاهی هم گیر میافتادند. بیشتر زندانیهای ما که در زندان با آنها برخورد میکردیم، از این نوع بودند.
○ در دوره مبارزه، قطعاً آن دفترچه به دست ساواک نیفتاد.
· نه، یک دفتر معمولی است. من برای سیستم انتشار مکتب تشیّع آن دفتر را درست کرده بودم و دائماً هم لیست زیاد میشد و افراد جدید اضافه میشدند. از آن جهت چیز سری نبود و علنی بود. ولی ما استفادههای مبارزاتی هم میکردیم.
○ سند دیگری داریم که از شهید بزرگوار، سعیدی، در این سند یاد میشود. سند مربوط به سال 48 است. سید محمد رضا سعیدی نوار سخنرانی خمینی را اخیراً به ایران آورده است و به یکی از دوستان خود داده بود که روز دوشنبه مورخ 27/11/1348 در جلسه درس عربی که در منزل محمد علی موحدی کرمانی تشکیل گردیده بود، مورد استفاده افراد حاضر در جلسه قرار گیرد. ولی چون وقت کافی نبود، قرار شد جلسهای برای استماع سخنان خمینی از نوار مذکور در منزل شیخ حسین کاشانی تشکیل شود، لذا از ساعت 13 الی 16 روز چهارشنبه مورخ روز 29/11/1348 محمد امامی کاشانی، شیخ علی اصغر مروارید، شیخ جعفر جوادی شجونی، لاهوتی، نجمالدین اعتماد زاده و شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی در منزل کاشانی اجتماع و نوار مذکور را استماع نمودند. شجونی در هنگام گوش دادن به نوار گاهی به قدری متأثر میشد که اشک در چشمانش حلقه میزد. ضمناً مروارید برای کپی نوار مذکور ضبط صوتی را با خود آورده بود، ولی چون سیم رابط نیاورده بود، نتوانست آن را ضبط نماید. یک حلقه کپی نوار مذکور و 9 برگ مطالب از آن پیاده شده، به پیوست ایفاد میگردد. نظریه رهبر عملیات: اقدام مستقیم در این مورد باعث شناسایی منبع خواهد شد.
· بله میدانم این چیست. جلسهای در تهران داشتیم که وعاظی که در تهران به منبر میرفتند و مبارز بودند، هفتگی یا هر دو هفته این جلسه را برقرار میکردند. جلسه ما هم بیشتر به امور مبارزه و مسائل تبلیغات میگذشت. اینهایی که شما خواندید هم عضو آن جلسه بودند و بسیاری از نوارها و اسناد دیگر در آنجا مطرح میشد و استفاده میکردیم و بعد هر کس برای منتشر کردن، آمادگی داشت، آنها را مصرف میکرد. ما هم الان میدانیم چطور این گونه خبرها از جلسه ما به ساواک میرسید. آخر مبارزه برای ما روشن شد. از همان اطلاعی که پیدا کردیم، گاهی رژیم را منحرف میکردیم. یعنی اطلاعات دیگری را به دست رژیم میرساندیم. ولی سالهای اول گزارش میشد وساواک هم مطلع بود. همین جوری که نوشته، استفاده کردند و وقتی تکرار شد منبع آنها پیش ما لو رفت. چون ما را میبردند و بازجویی میکردند. ما بعد از بازجویی همدیگر را دوباره میدیدیم و میفهمیدیم از کجا خبر درز کرده است.
○ در واقع برای فریب ساواک توسط منابعی که کنار شما داشتند و شما شناسایی کردید، اقدام میکردید. موردی از این فریبها را به خاطر دارید؟ یعنی چیزی که واقعیت نداشت و بخواهید برای فریب دادن آنها، آن خبر را منتقل کنید؟
· الان به خاطر ندارم. موارد زیادی بود. مثلاً برای اینکه ساواک خیال کند ما فلان جا برنامه داریم، خبری به دستش میرسید و کلی از نیروهایش را خرج میکرد و به آنجا میرفت، ولی میدید چیزی نیست و از این قبیل کارها. یا اینکه ذهنش را اصلاح کنیم که مثلاً جلسه ما یک جلسه روحانی و تبلیغی است و کاری به مسائل مبارزاتی نداریم و از این قبیل موارد. بهرحال آن جلسه در ادامه مبارزه و در آن دوران خفقان جلسه مؤثری بود.
○ این اعلامیهها و نوارها قطعاً به شکلهای مختلفی به ایران میآمد. اعلامیهها به شما میرسید تا به هستههایی که در اختیار داشتید، منتقل کنید. اینها به چه شکل میآمد؟
· همه ما یک نوع ارتباط با نجف داشتیم. چون یک گروه از رفقای ما به نجف رفته و دور امام بودند. امام را تنها نگذاشته بودیم. آنها هر یکی به نحوی با داخل ارتباط داشتند. بعضیها وضعشان قرمز نبود و میتوانستند برگردند و هر وقت لازم بود میآمدند و قوم و خویشان را میدیدند و کارهایشان را انجام میدادند و برمیگشتند. ارتباط تقریباً دائمی با نجف داشتیم. هیچوقت نبود که چیزی بخواهیم از نجف تهیه کنیم و مشکل داشته باشیم، یا بخواهیم پیغامی به امام بدهیم و نتوانیم. این کارها را با یک فاصله کوتاه انجام میدادیم. خیلی آنی مثل تلفن نبود و به وسیله پیک بود، به همین دلیل کمی طول میکشید.
○ منابع مالی نهضت، خصوصاً در آن دوران خفقان تا قبل از سال 1356 که نهضت عمومی شود، چگونه و از کجا تأمین میشد؟
· اولاً نهضت خیلی کم هزینه بود. برای کارهایی که شما الان گفتید مثلاً چاپ اعلامیه و یا فتوکپی، دستگاه فتوکپی را تهیه میکردیم و در خانه قرار میدادیم. هزینهای نداشت و کاغذ و مرکب بود و افراد هم داوطلبانه کار میکردند و کسی نمیخواست حقوق و مزد بگیرد. سخنرانیها هم به این صورت بود که هر کس سخنرانیاش را میکرد و برای گویندهها درآمد هم داشت. اینطور شخصیتها معمولاً خیلی در جلسات طالب داشتند. مگر آنهایی که میترسیدند. لذا کسانی که ممنوعالمنبر نبودند، به منبر میرفتند و خودشان هزینه کارشان را تأمین میکردند. به علاوه درآمد اضافهای که در ارتباط با مردم از وجوه مردم، وجوه سهم امام و خمس، تهیه میکردیم و وقتی برمیگشتیم یا به امام میرساندیم یا به هزینههای مرکزی هر کجا که لازم بود، میدادیم. ولی بطورکلی این فعالیتها خیلی کم هزینه انجام میشد. بالاخره هزینههایی هم که بود از چند منبع تأمین میشد. یکی افراد خیر بودند که گاهی کمک میکردند. پوشش خوبی هم داشتیم. مردم میآمدند سهمشان را حساب میکردند و اگر سهمی هم نداشتند، به شکلی محاسبه میکردند و سهم امام را میدادند و ما هم منکر نمیشدیم.
وقتی ساواک از ما میپرسید، میگفتیم کار ما همین است و باید اموال مردم تخمین شود و باید به مصرف برسانیم و مصرف ما هم مشخص است که باید به کجا بدهیم. مشکلی که پیش میآمد، این بود که وقتی افراد ممنوعالمنبر میشدند، زندگیشان فلج میشد. چون معمولاً منابعی غیر از این برای هزینههای زندگی نداشتند و بایستی مقداری به اینها کمک میشد. افرادی از مریدها و کسانی که میشناختند، کمکهایی میکردند. من خودم چند کار تحقیقی درست کرده بودم: یکی درباره ائمه، یکی برای نهجالبلاغه و یکی برای قرآن. منابعی از افراد خیر تهیه کرده بودم و ساعتی پنج تومان به افراد ممنوعالمنبر میدادم و آنها تحقیق میکردند. در آن زمان ساعتی پنج تومان خیلی خوب بود. روزی چهار، پنج ساعت کار میکردند و زندگیشان کاملاً تأمین میشد. در منزل هم بودند. از این نوع ابتکارها استفاده میکردیم. کسانی هم بیرون از خود ما بودند، مثلاً زندانیها که هزینه میبردند. اگر امکانات مالی نداشتند، باید خانوادههایشان را از همین منابعی که میگویم. اداره میکردیم. تا امام در اینجا بودند، کار ما آسان بود و امام کمک میکردند و این هزینهها را میپرداختند.
ولی امام که نبودند، نمایندگان ایشان نگران بودند و میترسیدند که لو بروند و از این پولها نمیدادند و ما به صورت متفرق از مقلدین امام میگرفتیم. افرادی در بین ما بودند که اجازه داشتند سهم امام بگیرند و بپردازند.
فکر میکنم یکی از ادله خیلی نیرومندی که باعث شد مبارزه مشکل پیدا نکند، این بود که ما هیچوقت مشکل مالی نداشتیم. آن هم به خاطر منابع مالی بود که از مردم بدست میآید. در زندانها هم که میرفتیم و وقتی در زندان بودیم به خاطر امکاناتی که از بیرون به ما میرسید، میتوانستیم به خیلیها که در زندان دستشان از همه جا کوتاه بود و مشکلات واقعی با خانواده و زندگیشان از نظر مالی داشتند، کمک کنیم و میکردیم.
پس نقطه مثبتی که مبارزه داشت، اولاً از لحاظ سربازگیری در همه جامعه در پوشش امور دینی هر چه نیرو میخواستیم، بدست میآمد. از لحاظ پوشش جلسهای هم، همیشه مناسبتهایی داشتیم. یا عید بود یا عزا بود یا محرم یا ماه رمضان و فاطمیه و دیگر مناسبتها بود. همیشه بهانهای بود که با مردم تماس بگیریم. از لحاظ مالی هم از همین برنامه به جای اینکه هزینه کنیم، درآمد پیدا میکردیم. آن اعلامیههایی هم که خرج داشت، از همین منابع استفاده میشد.
○ در مقطع بعد از 1356 و ورود به سال 1357 که نهضت عمومی شد، مردم برای بیان خواستههایشان از شعارهای متحدالشکل استفاده میکردند. آیا کمیتهای وجود داشت که این شعارها را مدیریت کند؟ یا جریان خودجوشی بود و برگرفته از بیانات، اعلامیهها و مطالب حضرت امام بود.؟
· همیشه در طو ل مبارزه کسانی بودند که شعارهای روز را به مردم القا میکردند. لازم هم نبود، بخشنامه شود. وقتی در یک جلسه شعاری مطرح میشد که مثلاً جمع صد یا پانصدنفری بود، این خودش به صورت تسلسلی به جامعه وارد میشد. وقتی احساس میکردیم که باید شعاری در جامعه مطرح شود، کافی بود که ده یا پانزده نفر از ما تصمیم بگیریم این شعار را در چند جا القا کنیم و خود به خود خبرش را میدیدیم که مثلاً در اهواز مردم چنین شعاری میدهند.
○ یعنی گروهی نبودند که بنشینند و شعارسازی کنند؟
· چنین چیزی به یادم نیست. مگر اواخر مبارزات. چون در ماههای آخر همه گروهها وارد شده بودند. درتظاهرات و این مسائل هم بودند. فدائیان خلق بودند، مجاهدین، جبهه ملی، نهضت آزادی و گروههای فراوان و مختلفی بودند. چون آنها تشکیلاتی بودند، ممکن بود شعارها و پلاکارهایی به همراه بیاورند. در آن هنگام ما هم فکر میکردیم که باید آن نقطه اصلی مبارزه که در دست نیروهای خط امام بود، حفظ شود و این نیروها حرف اصلی را بزنند که شعارها را تنظیم میکردیم.
○ در شروع نهضت، حضرت امام برای همراه کردن سایر مراجع و روحانیون با نفوذ چه اقداماتی کردند؟
· اولین اتفاقی که افتاد در بحث انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. به محض این که خبر تصویب این تصویب نامه پخش شد، امام دعوت کردند که جلسهای با حضور علمای به نام قم تشکیل شود. چند نفر در آن موقع مرجع بودند، مثل آیتالله گلپایگانی، آیت الله نجفی، آیتالله شریعتمداری و خود ایشان. فکر میکنم اولین جلسه در منزل حاج آقا مرتضی حائری برگزار شد. البته ایشان مرجع نبودند، ولی اعتبار بسیار زیادی در حوزه داشتند. و با هم قرار گذاشتند که مرتب این جلسه را داشته باشند، ولو اگر کاری هم نداشته باشند. تا آن جلسه ادامه داشت، اتحاد مراجع در مبارزه پابرجا بود. البته بعد به ما هم میگفتند که شما هم در سطح خودتان و هم در سطوح مختلف حوزه از این جلسات داشته باشید و ما هم این کار را میکردیم.
○ در بررسیهایی که ما در مورد نهضت امام انجام دادیم و اطلاعاتی که ما داریم، سئوالی مطرح شد که اگر ناقص است لطفاً کامل بفرمایید و اگر درست است، تأیید کنید. اولین باری که زنان به طور گسترده و همگانی در نهضت امام شرکت کردند، بعد ازدستگیری امام و حضور زنان قم در صحن مطهر حضرت معصومه(س) است. نقش زنان در نهضت امام خمینی(ره) چگونه بود؟ شما چگونه این را ارزیابی میکردید؟ البته قطعاً مقاطع مختلفی دارد. لطفاً مقاطع مختلفش را توضیح بدهید.
· الان چنین پروندهای را که برای حضور زنها تنظیم کنند که در هر مقطعی چگونه و در چه سطحی بود، به خاطر ندارم که داشته باشم. حتماً دیگران تحقیق کردند. ولی میدانم آن طور که اواخر زنان هم دوش مردان خیابانها را پر میکردند، سابقاً هیچ وقت اینطور نبود. میآمدند، ولی زیاد نمیآمدند. ثانیاً ما از خانمها بیشتر در کارهای پوششی استفاده میکردیم. افراد مبارز نوعاً خانوادههای همدلی هم داشتند. به شوهرانشان اگر زندان میرفتند، کمک میکردند و نقش مدیریت بچهها را برعهده میگرفتند و اگر لازم بود جایی پیغامی ببرند، خیلی آسانتر بود. گاهی هم جمع میشدند. مثلاً مورد خاصی به یاد دارم که به همراه خانمها انجام دادیم و آن موقعی بود که بعضی از افراد زندانی - بیشتر از همین مجاهدین خلق - محکوم به اعدام شده بودند. در آن موقع خانمهایی از خانوادههای مربوطه جمع شدند و با هم به منزل آقای شریعتمداری در قم رفتند و در آنجا ماندند و حرفهایی زدند و بحث کردند که مؤثر هم بود. خانواده ما هم جزء همان خانمها بود. وقتی بیرون آمده بود ایشان و خانواده مرحوم شهید مفتح را بازداشت کردند و به شهربانی و ساواک بردند. در آنجا اولاً فهمیدند که اینها چه کسانی هستند و ثانیاً فهمیدند خانواده ما قوم و خویش آیت الله مرعشی است و ملاحظه کردند و نیمه شب اینها را آزاد کردند. ولی بعد آمدند مرا گرفتند. من تازه از زندان آزاد شده بودم. دورهام تمام شده بود و برای دیدن اقوام به رفسنجان رفته بودم. در همان رفسنجان من را گرفتند. فکر میکردند من جریان زنان را راه انداختم. از اینگونه استفادهها از خانمها میشد. در راهپیماییها و اجتماعات و روضه و جلسه خانمها مثل همیشه شرکت میکردند و مهم هم بود، اما سطحی که در راهپیماییها خیلی وسیع شرکت کردند، نزدیک انقلاب بود.
○ بودند افراد ذی نفوذی که با حضور زنان در تظاهرات مخالفت کنند؟
· سالهای آخر که زنان خیلی انبوه شرکت میکردند، نه. کسی مخالفت نمیکرد و اگر هم کسی مخالف بود، جزو همانهایی بود که با مبارزه مخالف بود. من به یاد ندارم کسی مخالف باشد. البته قبل از این، کسانی ملاحظه میکردند و میگفتند زنان را به ساواک و زندان نکشانید. بیشتر گروههای مسلح و مخفی از زنان عضوگیری میکردند و زنهای آنها بیشتر در زندانها پیدا میشدند. ما سعی میکردیم پای زنهای ما به ساواک باز نشود.
○ دیدگاه حضرت امام در ارتباط با حضور زنان چه بود؟
· هیچ وقت از ایشان مخالفتی ندیدم. نظرات ایشان هم کلی بود و استثنایی نداشت.
○ به دنبال دستگیری و در نهایت تبعید امام در سال 1343 گروههای مسلحی تشکیل شد که در واقع اولین اقدام، ترور منصور، نخستوزیر بود. نظر امام در ارتباط با فعالیت گروههای مسلح مثل ترور منصور در جذب مؤتلفه یا اصلاً خود موضوع ترور که گروهی مثل مجاهدین آن فرد آمریکایی را زدند یا پورزند را زدند یا انفجاراتی صورت گرفت، چه بود؟
· امام در نهضت و مبارزه روی انبوه مردم تکیه میکردند. همیشه میگفتند که وقتی توده مردم به صورت انبوه وارد میدان شوند، آن موقع مسئله حل میشود. من هیچ وقت در هیچ موردی ندیدم که امام مبارزه مسلحانه را تأیید کنند. البته مخالفت هم ندیدم که ایشان بگوید کسی این کار را نکند، ولی مواردی هم پیش آمد که گاهی بحث میشد و میدیدم که ایشان میگوید سروکارتان با مردم باشد. همین کارهایی که در منبرها و سخنرانیها باید برای مردم انجام دهید. این حرف خیلی درست بود. وقتی اما تبعید بودند، زمانی بود که مجاهدین خلق یا همان منافقین فعلی کشف شدند و زندان رفتند. نظر ما این بود که ایشان این موضوع را تأیید کنند و حتی نامه نوشتیم. خودم به امام که در نجف بودند، نامه نوشتم. ولی نامه من در مسیر لو رفت. آقای مهندس سحابی از طریق مهندس توسلی فرستادند تا از طریق قطب زاده به پاریس و از پاریس به نجف برود. گویا صندوق پستی قطب زاده را ساواک تحت کنترل داشت و گاهی آن را کنترل میکرد. بنابراین نامه لو رفت.
البته اول نفهمیدند که نامه من است. اما بعداً اعتراف شده بود. در آن نامه من به امام نوشته بودم که اینها مردم خوبی هستند و شما تأیید کنید. مبارزه هم در آن هنگام به علت خفقان بسیار زیاد در حد اعلامیه زیاد صرف نمیکرد. اما م این کار را نکردند. آقای طالقانی هم چنین نامهای به امام نوشتند و خواستند که تأیید کنند و باز تأیید نکردند.
وقتی دو سه سال بعد منافقین منحرف شدند، من به نجف رفتم - البته مخفیانه رفتم - و خدمت ایشان رسیدم. یک هدفم این بود که به ایشان بگویم شما خوب تشخیص دادید و ما اشتباه کردیم که اینها را تأیید کردیم و تأکید کردم که سیاست شما خوب بود و ادامه بدهید.
من میخواهم بگویم که حتی آن موقع که امام در نجف بودند و موج کار هم در اینجا مبارزات مسلحانه شده بود، امام تأیید نکردند. چون از سال 50 و 52 به بعد کار اینها خریدار داشت و کسی به اعلامیهها اهمیت نمیداد. نظر خودمان هم نهایتاً این بود که بالاخره آن زمان، مبارزه مسلحانه، تبلیغ مسلحانه بود و نه مبارزه. تبلیغش خیلی بالا بود. چون وقتی اعلامیه پخش میکردیم، مثلاً هزار اعلامیه چاپ میکردیم و به دست هزار نفر میرسید و در نهایت خیلیهایشان معدوم میشد. ولی یک انفجار یا کشته شدن یک نفر چیزی بود که همه ایران میفهمید. بعد هم رویش تحلیل میشد و علت و هدف این کار بررسی میشد. تأثیر زیادی داشت. لذا ما همیشه با تعبیر تبلیغ مسلحانه برخورد میکردیم اما امام با همین هم هیچوقت من ندیدم برخورد موافقت آمیز بکنند.
○ ساواک سندی را دارد که میگوید موضوع: شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی. سید احمد خمینی فرزند روح الله خمینی که در عراق سکونت دارد، اظهار داشته شخصاً با مشخصات مشخص، مبلغی بالغ بر چهل میلیون تومان جمع آوری کرده و به گروه به اصطلاح مجاهدین خلق کمک کرده است.
· مبلغش که دروغ خیلی بزرگی است. چون اصلاً بحث ما میلیون نبود و همیشه چند هزار تومان میتوانستیم کمک کنیم. ولی درست است. من به مجاهدین خلق کمک میکردم. یکی از منابع کمکشان بودیم که هراز گاهی کمکی میرساندیم. آخرین باری هم که من بازداشت شدم و سه سال در زندان بودم، اتهام اصلیام همین بود. قبل از من آقای غیوران بازداشته شده بود که وحید افراخته او را لو داده بود. او واسطهای بود که ما هر کمکی میکردیم، به ایشان میدادیم و او به آنها میداد. آقای رجایی هم یکی از اتهاماتش همین بود و به همین دلیل بازداشت شده بود. آقای لاهوتی هم در همین رابطه بازداشت شده بود. اینها هم از اعترافات وحید افراخته درآمده بود. مجموعه ما را به این اتهام که کمک میکردیم، گرفتند. اصل مسئله حقیقت دارد، اما این سندی که در آن گفته چهل میلیون، درست نیست. چهل میلیون ریال هم درست نیست. مبلغ خیلی کمتر از این حرفها بود. آن روزها اصلاً هزینهها به این اندازه نبود.
○ فکر میکنم پی وحید افراخته به تن همه خورده. چون با هر کس صحبت میکنیم، اسمی از ایشان میبرد.
· بله. وحید افراخته چون از عناصر اصلی بود، اکثر ارتباطات را میدانست. وقتی اینها بریدند و قرار شد به ساواک کمک کنند، دریغ نکردند. بسیاری از مطالبی را که در پرونده من بود، همین وحید نوشته بود. خیلیهایش کالاً دروغ بود و چیزهایی را بیپایه نوشته بود، از آن مقطع به بعد در اکثر پروندهها تک نویسیهای او بود.
○ با یکی از دوستانی که زندانی سیاسی بود و توسط آقای افراخته لو رفته بود، صحبت میکردیم که میگفت: خوابهایی را هم که راجع به من دیده بود، نوشته بود. ساواک مرا میزد و در این رابطه از من توضیح میخواست. من میگفتم نه، ولی آن نقدر که او حرف اضافه زده بود و خود شیرینی کرده بود، بیفایده بود.
· همینطور بود. یعنی این قدر گفته بود که ساواک هم فهمیده بود زیاده گویی کرده است. بخصوص وقتی به دادگاه رفتیم، فهمیدیم. چون ساواک که منبع اطلاعات را نمیگفت و بطورکلی میگفت شما این کار را کردید، ولی در دادگاه پرونده خوانی میکردیم و اینها در پرونده ما بود. قضات دادگاه که به صورت گروهی ما را محاکمه میکردند، میگفتند: ما به این نتیجه رسیدیم که حرفهای وحید افراخته قابل اعتبار نیست.
○ شما چند مرحله بازداشت منجر به دادگاه داشتید؟ بازداشتهای کوتاه را نمیگویم.
· وقتی ما را میگرفتند، از همان اول حکم یک قاضی را میآوردند و ما را بازداشت میکردند. ما اگر به حکم اعتراض میکردیم، به دادگاه میرفت و دادگاه معمولاً تأیید میکرد که حکم درست است. این مرحله که میگذشت و بازجوییها هم تمام میشد، اگر چیز قابل محاکمهای بود، در دادگاه محاکمه میکردند. من در اولین بازداشتم که خیلی هم خطرناک بود و صحبت از اعدام من میشد، چهارماه بیشتر در زندان نبودم که خیلی شکنجه شدم و اذیت کردند. پرونده به دادگاه رفت و مقدماتش هم فراهم شد، ولی ما به دادگاه نبردند که محاکمه کنند. چون آقای حکیم از نجف دخالت کردند و من آزاد شدم.
مرحله دوم که بازداشت شدم سه ماه محکوم شدم که مربوط به اعلامیه بود. اعلامیهای بود که با آقای دعایی منتشر کرده بودیم. ایشان فرار کرد و به نجف رفت، ولی من بازداشت شدم.
مرحله بعدی بازداشت در ارتباط با همین منافقین بود و نامهای که به امام نوشته بودم. به دادگاه رفتم. گویا در دادگاه اول یک سال محکوم شدم و در دادگاه تجدیدنظر تبرئه شدم، با اینکه هفت ماه هم در زندان بودم.
بازداشت بعدی به خاطر سفر خانم ما به قم و داستانی که گفتم بود که آن هم به دادگاه نرسید. آخرین بازداشت طولانی من در ارتباط با مسائل وحید افراخته بود که سه سال محکوم دادگاه تجدید نظر بودم. تقاضای اعدام شده بود که با دخالت آیتالله خوانساری و بعضی دوستان دیگر که با دادستان کل ارتش ارتباط داشتند، بوسیله محمد صادقی که آقای مدرسی دایی او بود، بهرحال از اعدام رها شدم. شش سال محکوم کردند و در مرحله دوم هم سه سال محکوم کردند که 10 روز آخرش در آذر 1357 آزاد شدم.
○ سختترین دوره زندانتان کدام دوره است؟
· همان زندان مربوط به مسئله ترور منصور که گروه مؤتلفه کاری کرده بودند و ما را هم گرفتند. حدود چهار ماه ماندم و خیلی شکنجه شدم. این اولین زندان طولانی من بود. دوره با زجویی سختی داشت که چند هفته طول کشید. پایم شکسته بود و به همان صورت در زندان بودم. معمولاً دوره بازجویی در زندانها یا زندان انفرادی سخت است. بعدش که به قسمت عمومی میرفتیم و با رفقا بودیم و مطالعه و مباحثه انجام میدادیم، خیلی سخت نمیگذشت.
○ این درست است که رفتار زندان بانان با کسانی که در کسوت لباس روحانی بودند، ملایمتر بود؟
· بله، ملاحظاتی داشتند. البته اگر اتهام سخت و سنگینی بود، آن موقع بیشتر به ما سختگیری میکردند، مثل خود من.
○ در دوران مبارزه نهضت امام، یعنی از زمانی که نهضت شروع شد تا پیروزی انقلاب در بیست و دو بهمن، کسانی بودند که در داخل تیم ارتش، شهربانی یا ژاندارمری یا حتی ساواک به شما وصل باشند و از شما رهنمودی بگیرند و بخواهند که نهضت را چگونه یاری کنند؟
· من موردی به یاد ندارم که اینقدر صداقت داشته باشند و یا ما به او اطمینان کنیم یا او اطمینان کند و بیاید حرفش را بزند. افرادی ادعا میکردند که چنین دوستانی دارند، ولی خود من هیچ وقت چنین موردی ندیدم.
○ نظر امام راجع به گروههایی مثل انجمن حجتیه که مبارزه با رژیم را بیفایده میدانستند، چه بود؟
· بیش از انجمن حجتیه بودند. انجمن حجتیه گروه مشخصی بود و صریح نظرش را اعلام میکرد و وضعش روشن بود. ولی در حوزه و در وعاظ، چنین افرادی بودند. در مرحله اول در بحث انجمنهای ایالتی و ولایتی تقریباً اجماع بود. چون زیاد طول نکشید و دو سه ماه بود. مشکلی هم نداشت و همین صحبتها و سخنرانیها بود که زود به نتیجه رسید. وقتی که مبارزه جدی امام با شاه سر انقلاب سفید شاه شروع شد، که خودش به میدان آمده بود، مبارزه سخت شده بود. خیلی از کسانی که در مرحله اول بودند، در این مرحله امیدی به پیروزی نداشتند و میگفتند شاه اینجا عملاً در سنگر مترقی آمده است. چون مسائلی که مطرح میکند، طرفداری از کارگر است، حفظ جنگلهاست، فروش کارخانههای دولتی است، اصلاحات ارضی است. سرباز معلم است و از این چیزهایی که ظاهر خیلی خوبی داشت، ولی باطنش آلوده بود. هم کار سخت شده بود و هم شخص شاه طرف بود. وقتی که شخص شاه طرف بود، رژیم خیلی یکپارچه با ما برخورد میکرد. در این دوره ریزش زیادی داشتیم. کسانی بودند که در مبارزه بودند، ولی کمکم سکوت کردند. کسانی هم بودند که اصلاً به این مرحله وارد نشدند و هم از مراجع، هم از طلبههای فاضل و هم از منبریها بودند. کمکم اینها اسم خود را گذاشتند ولایتیون! اینکه چطور آنها ولایتی و این طرف ضد ولایت بودند، یک بحث دیگر بود. الان برعکس شده، اما آن موقع در آن مبارزه آنها عنوان ولایتیون را داشتند. از اینها زیادند و در همه جا هستند.
○ در واقع در زمان رحلت حاج آقا مصطفی شما در زندان بودید و حوادث آن دوره را فقط شنیدید. زمانی که شما آزاد شدید، نهضت اوج کامل را گرفته و فراگیر شده و دولت نظامی سرکار بود. ایدهای به نام ایده شورای انقلاب مطرح شد. این ایده از طرف چه کسی مطرح شد؟ پیشنهاد اعضای اولیه شورای انقلاب از چه کسانی بود؟ چگونه هسته اولیهاش شکل گرفت؟
· آن هنگام که در زندان بودیم، مخصوصاً از سال 56 به بعد ارتباط ما با بیرون قوی بود و معمولاً تصمیماتی که رفقای بیرون میخواستند بگیرند، اول به ما اطلاع میدادند. این کار را از طریق ملاقاتیها انجام میدادند. چون ملاقاتهای ما حضوری شده بود. لذا گروه ما در زندان در تصمیمات مبارزه نقش داشت. چون گروهی از ما که در زندان بودیم، کانون اصلی مبارزات بود. مثلاً آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری، من، آقای ربانی شیرازی، آقای مهدوی کنی، آقای انواری، آقای کروبی و جمعی دیگر از آقایان که با هم در یک بند بودیم و نظرات ما را حتماً در تصمیمات میخواستند. در بیرون نبودیم که در جلسات شرکت کنیم، ولی حرفها باید از نظر ما عبور میکرد. وقتی من بیرون آمدم، برآنچه که میگذرد مسلط بودم و بلافاصله بعد از اینکه از زندان آمدم مثل دیگران وارد برنامه مبارزه شدم. دیگر همه چیز به صورت علنی بود و فعالیتهای مخفی کم بود. اولاً معلوم بود و از علائم پیدا بود که ما داشتیم به جلو میرفتیم و رژیم شاه دارد به عقب میرود.
برای تصمیمگیری در جمع ما، گفته شد که کانون به نام شورای انقلاب تأسیس شود. آنهایی که من به خاطر دارم که در آن شورای انقلاب غیررسمی اما با انتخاب دوستان سطح بالا حضور داشتند، آقای بهشتی، آقای مهندس بازرگان، آقای دکتر سحابی، من، آقای موسوی اردبیلی، آقای طالقانی و افرادی مثل آقای باهنر بودند. افراد دیگری هم بودند که بطورکلی حضور داشتند، ولی عضو شورا نشده بودند. این شورا مرجع تصمیمگیریها شده بود و معمولاً موضوعی که به آنجا میرسید و برمیگشت، حتماً همان اجرا میشد.
○ این مرکزیت در تهران بود. در استانها چطور بود؟ مثلاً خراسان، یزد، آذربایجان به چه صورت بودند؟
· آن موقع معمولاً در خیلی از استانها شخصیتهای مبارز بودند، مثلاً در خراسان آیتالله خامنهای، آیت الله طبسی و هاشمی نژاد بودند. هر سه در آن دوره جزء ارکان مبارزه بودند. در یزد آیت الله صدوقی بودند. در اصفهان، آیتالله طاهری و بعضی از آقایان دیگر بودند. در شیراز، آقای ربانی شیرازی بودند. البته در آنجا حضور نداشتند ولی مسائل استان فارس را اداره میکردند. در تبریز آقای قاضی طباطبایی و شخصیتهایی مثل آقای مدنی بودند. همه جا شخصیتهایی به این شکل بودند که با مبارزه همراه بودند و استان خودشان را خوب اداره میکردند. تهران هم گروه ما بود که برای کل کشور تصمیم میگرفتیم.
○ این ایده اولیه شورای انقلاب بود. چطور به تصویب امام رسید؟
· آقای مطهری در سفری که به پاریس رفته بودند، چون به آمدن امام نزدیک شده بودیم، این بحث مطرح شده بود، ایشان اسامی را گفته بودند و امام از بین کسانی که خدمت ایشان مطرح شد، پنج نفر را انتخاب کردند که آنها را بعنوان شورای انقلاب رسمی نصب کرده و گفته بودند: «هرکس را که آنها پیشنهاد کنند اگر بناست تصویب شود، باید با اجماع انتخاب کنند.» ما پنج نفر افراد جدیدی را پیشنهاد میکردیم و به آنجا میرفت. البته ایشان زود به ایران آمدند.
○ میتوانم خواهش کنم آن پنج نفر را نام ببرید؟
· من اینها را نوشتهام و در مصاحبههایم هست. میتوانید مراجعه کنید. مثلاً خود من بودم. آقای بهشتی، آقای مطهری، آقای موسوی اردبیلی بودند. پنجمین نفر هم احتمالاً آقای طالقانی بودند. بعد هم به ترتیب افراد را اضافه کردیم. جزو اولینها آقای مهدوی کنی بودند که پیشنهاد کردیم. بعد آیت الله خامنهای را پیشنهاد کردیم. البته ایشان در مشهد بودند، ولی چون ارتباط ما بسیار زیاد و رفت و آمد بود، انتخاب شدند. بعد هم به افراد غیرمعمم رسیدیم که آقای بنی صدر، آقای قطب زاده، آقای یزدی، مهندس سحابی و آقای دکتر شیبانی را انتخاب کردیم. بنا بود سیزده تا پانزده نفر باشیم. گاهی به سقف پانزده نفر میرسیدیم و بعضی وقتها تعدادی از اینها به دولت میرفتند و مدیریتها را میگرفتند و جای آنها کس دیگری را میآوردیم. تا آخر در همین سطح بودیم.
○ آقای بازرگان را مشخصاً چه کسی به امام پیشنهاد کرد؟ تصمیم خود امام بودند، یا آقای مطهری یا آقای طالقانی پیشنهاد کردند؟
· بازرگان قبلاً در پاریس خدمت امام رفته بود. همان جا هم صحبتهای زیادی کرده بودند. اینجا هم که بود، جزء شورای انقلاب بود. ما که در شورای انقلاب بحث کردیم، به آقای بازرگان رسیدیم و ایشان را به امام معرفی کردیم. البته قبل از اینکه رسماً معرفی کنیم، با امام صحبت کردیم و چون دیدیم نظر مساعد دارند، رسماً اعلام کردیم.
○ در دوران مبارزه، اگر اختلافی بین رهبران انقلاب بوجود میآمد، منظورم زمان بعد از آزادی شما، یعنی آذر 1357 است، فصل الخطاب در داخل کشور چه کسی بود؟
· فصل الخطاب مشخصی نداشت. چون وقتی شورای انقلاب بود، معمولاً دیگران حرف را قبول میکردند. به صورت دوستانه رفع اختلاف میشد. البته گاهی هم رفع اختلاف نمیشد و به همان صورت باقی میماند.
○ ایده حکومت اسلامی و نحوه مملکتداری در دوران مبارزه برای امام و انقلابیون روشن بود یا بعداً شکل گرفت؟
· ما تا سالهای آخر، یعنی تا دو سه سال آخر که مبارزه وسیع شد، امیدی نداشتیم که در زمان حیات خودمان انقلاب پیروز شود، به نوعی که حکومت دست نیروهای مبارز بیفتد. البته مأیوس هم نبودیم. ولی مسئله برای امام با اینکه در نجف و از کشور دور بودند، جدی بود. لذا بحث ولایت فقیه را در نجف تدریس کردند. در حوزهها رسم نبود که ولایت فقیه تدریس شود. فقط هر کس این موضوع را قبول داشت، در کتابهایش مینوشت. ایشان که بحث ولایت فقیه را در سال 47 یا 48 مطرح کردند، نشان این بود که از آن موقع به فکر اداره حکومت افتادند.
○ آیا اختلافی در ارتباط با این موضوع وجود داشت یا همه از نظر امام تبعیت میکردند؟
· مبارزین تبعیت میکردند. ولی بیرون از نیروهای مبارز خیلیها اصلاً این را قبول نداشتند و مخالف بودند.
○ زمانی که بازرگان بعنوان نخست وزیر انتخاب میشود و قرار میشود حکمی برای ایشان داده شود و این موضوع علنی شود، حکم، توسط حضرتعالی قرائت میشود. فکر میکنید بین این مجموعه روحانیون و مبارزینی که بودند دلیل انتخاب شما توسط حضرت امام چه بود؟
· من واقعاً نمیدانم. آن روز ما در مدرسه علوی بودیم و اصلاً بحثی نشده بود به این عنوان که حکم امام را چه کسی بخواند. وقتی امام، بالا مستقر شدند، حاج احمد آقا مرا دعوت کرد و گفت امام میگویند شما برای خواندن حکم بروید. من گفتم: متن حکم را نمیدانم. ایشان متنی را به من دادند و نگاهی به متن انداختم برای اینکه بتوانم درست قرائت کنم و زبانم لکنت نخورد. بعد از چند دقیقهای رفتم. اصلاً موضوعی نبود که از قبل مطرح باشد و تصمیم خود امام بود و احتمالاً در ساعت آخر گرفتند و اگر هم از قبل تصمیم داشتند، به ما نگفته بودند.
○ در دوران مبارزه، خصوصاً سال 1357، شاه دولتهای مختلفی را سر کار آورد. شریف امامی، ازهاری و بختیار. تفاوت برخورد این دولتها برای نهضت را شما چگونه تحلیل میکنید؟
· من به صورت جداگانه به خاطر ندارم. فرض کنید وقتی شریف امامی را آوردند، شریف امامی یک چهره کمی مذهبی و مقبول بین بعضی از بزرگان مذهبی بود و فکر میکردند دوره سختیها گذشته و باید استمالتی از روحانیت بکنند. استمالتهایشان هم سطحی بود که امام و ما را قانع نمیکرد. مطالبات ما در مورد آن مسائل خیلی جدی و عمیق بود.
وقتی آن کارها جواب نداد، فکر کردند کسی مثل ازهاری که ارتش را به میدان بیاورد، لازم است تا حکومت نظامی و زدوخورد ایجاد کند و پلیس خشونت نشان بدهد. البته الان مقطعهای جداگانه و نحوه رفتارشان را درست به خاطر ندارم که بخواهم تحلیل صحیحی ارائه بدهم. در یک مقطع فکر کردند که شاید اوضاع حالت آشتی جویانهای پیدا کند، ولی موفق نشدند و به فکر سختگیری افتادند و آن هم جواب نداد. بالاخره به بختیار رسیدند. چون بختیار جزو جبهه ملی بود و در بخشی از نیروهای مبارز و با بزرگانی مثل مهندس بازرگان و دکتر سحابی و شخصیتهایی از این قبیل ارتباط داشت. فکر میکردند او میتواند با ارتباطاتی که دارد، مسئله را حل کند و چهره حکومت ملی به خودش بگیرد. این هم جواب نداد. چون او نمیتوانست خواست اصلی مبارزه را پاسخ بدهد. خواست اصلی مبارزه مال امام و روحانیت بود که با فازی که جبهه ملی به دنبالش بود، اصلاً هم خوانی نداشت. همه راههایی که انتخاب کردند، اشتباه بود.
○ شایعهای درباره انقلاب وجود دارد که وقتی که هایزر. به ایران آمد با دکتر بهشتی ملاقات کرد. این شایعه را چگونه تحلیل میکنید؟
· من به صورت روشن نمیدانم. همین حرفها در آن زمان هم گفته میشد البته اهمیتی هم نداشت که ملاقاتی کرده باشند یا نه. لذا من چیز روشنی از آن به یاد ندارم. امکانش هست، ولی ممکن هم هست که دروغ باشد. چون وقتی مخالفین، شخصیت آقای بهشتی را دیدند، میخواستند به نوعی ایشان را زیر سئوال ببرند. ولی آن موقع حالت قهر نبود. آقای بهشتی هم شخصیت عالمی بود، هم مبارز بود و هم زبان دان بود. اگر بنا بود کسی ملاقات کند، باید کسی مثل ایشان ملاقات میکرد.
○ طبیعتاً ایشان مستقلاً تصمیم نمیگرفت. اگر قرار بود که ملاقاتی صورت بگیرد، حتماً باید در جمعی مثل شورای انقلاب مطرح شود.
· هیچ وقت در جمع ما مطرح نشد.
○ آیا با سایر مقامات مسئول، مثلاً ثابتی که یک موقع سرپرست ساواک شد یا مقدم یا عناصر دیگر ارتش ملاقاتهایی بود.؟ به عنوان مثال برای راهپیمایی تاسوعا و عاشورا هماهنگیهایی و مذاکراتی با سران حکومت پهلوی صورت گرفته بود یا نه؟
· تا زمانی که من در زندان بودم، اطلاعی از این جهت نداشتم. وقتی بیرون آمدم، در همان هفتههای اول به منزل آقای مطهری دعوت شدم برای جلسهای که گفتند آیتالله منتظری بناست به پاریس، خدمت امام بروند و دعوت شدیم که حرفهایمان را با ایشان بزنیم و ایشان حرفهای همه را بفهمند که وقتی میروند، با دست پر بروند. آنجا که رفتیم، سپهبد مقدم، رئیس ساواک هم آمد.
مقدم ظاهرش چهرهای آرام و با محبت نشان میداد، ولی ما که در زندان بودیم، میدانستیم که او چه باطنی دارد! در آن جلسه، مسئلهای که مقدم مطرح کرد، خطر کمونیستها بود و گفت کاری که الان دارد انجام میشود، مشکلش این است که شما تشکیلات ندارید، پشتوانه خارجی ندارید و سازمانی هم برای اداره کشور ندارید، پس این کار به دست کمونیستها میافتد.
او حساسیت روحانیت را میدانست. ما به کمونیستها خیلی حساس بودیم و آنها را ملحد میدیدیم و اصلاً حاضر نبودیم آنها سرکار باشند. عمدتاً خواست اعضای جلسه و آقای منتظری را قانع کند که وقتی ایشان به خدمت حضرت امام میرسند، بگویند که این سبکی که دارید پیش میروید ممکن است به سقوط رژیم و ایجاد رژیم کمونیستی در کشور منجر شود. البته در آن جلسه کسی حرف او را باور نکرد.
مثلاً من خودم گفتم که ما کمونیستها را میشناسیم. شما به اندازه ما کمونیستها را نمیشناسید. شما فقط پروندهها را میشناسید، ولی ما با اینها در زندان بودیم و خیلی سروکار داشتیم. اصلاً چنین ظرفیتی در کمونیستها نیست. چون این جامعه مذهبی است. شما که میبینید مردم به خیابانها آمدهاند، برای دین آمدهاند و هر جا چهره کمونیست ببینند، آن را نفی میکنند و ما هم میخواهیم با مردم کار کنیم و پیش برویم. گفتیم نظام با این خطری که شما گفتید، تهدید نمیشود. ایشان حرفش را زد، ولی فکر نمیکنم تأثیری روی جلسه گذاشته باشد.
○ ملاقاتهای دیگر هم از این دسته بود؟
· روزهای آخر ملاقاتهایی بود. بین 12 تا 22 بهمن که امام دولت تعیین کرده بودند، آن موقع از طرف بختیار، تیمسار مدنی و امیرانتظام. به مدرسه رفاه میآمدند و ما چند نفر هم از طرف شورای انقلاب میرفتیم و رایزنیها صورت میگرفت.
○ این رایزنیها بیشتر راجع به چه بود؟
· بحثهایی بود که از قبل بعضی از زمانی که هنوز امام نیامده بود، وجود داشت. اینها پیشنهاد کردند که امام دولت بختیار را به رسمیت بشناسد و امام میگفتند: «نه، او باید استعفا بدهد.» اجازه ملاقات هم نمیدادند. به طوری که او میخواست به پاریس خدمت امام برود، ولی امام میگفتند اگر میخواهد بیاید، اول باید استعفا بدهد. از این نوع بحثها بود و معمولاً هم به نتیجه نمیرسید. بعدش هم خود مهندس بازرگان با این دو نفر رفیق بودند. مدنی جزو جبهه ملی بود و هر وقت میخواستند، صحبت میکردند. عمدتاً این بود که بختیار میخواست کاری کند تا دولتش را به رسمیت بشناسند. آن وقت اگر بناست استعفا بدهد، این کار را بکند. این هم بین ما پذیرفته نمیشد. بسیار طولانی است. میآمدند، میرفتند و مذاکره میشد. گاهی جمعیت زیاد و گاهی فقط چند نفر بودیم.
○ یکی از فرازهای مهم انقلاب بحث اعتصابات بود که اعتصاب شرکت نفت در آن موقع در نهایت منجر به صدور حکمی از جانب حضرت امام شد که فرازهای مختلفی دارد. بخشی از آن را که مربوط به حضرت عالی است، یادآوری میکنم. امام نامهای را به جناب مهندس بازرگان مینویسند و توضیحاتی میدهند. یعنی در واقع دستور میدهند که نظامیون و مأمورین انتظامی از مناطق نفتخیر بروند. نفت و فراوردههای نفتی فقط مصرف داخلی داشته باشد. نظامیها و ارتش حق احتکار ندارند و بعد هم اشاره میکنند که آقای بازرگان، با توجه به سوابق و تجربیات فراوانی که دارید یک هیئت پنج نفره، مرکب از آقای حجتالاسلام شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی وجناب آقای مهندس مصطفی کتیرایی و دو نفر دیگر با نظر و مشورتتان انتخاب کنید. حوادث مهمی اینجا رخ میدهد و حضور شما و سخنرانیتان در پالایشگاه آبادان، این اعتصاب را میشکند و منجر به حل شدن برخی از مشکلات آن دوره نهضت میشود. محبت بفرمایید این بخش را چون منحصراً مربوط به شماست، مفصلتر توضیح بدهید.
· بله. امام قبل از اینکه این حکم را صادر و هیئت تعیین کنند، با من در میان نگذاشتند. با اینکه من معمولاً با احمد آقا بین تهران و پاریس تماس تلفنی داشتم، ولی ایشان به من نگفتند. من زمانی فهمیدم که حکم صادر شد. مسئله هم که بسیار روشن است. سوخت داخلی مشکل پیدا کرده بود. مردم خیلی در مضیقه بودند. اعتصاب هم بیشتر متوجه صدور نفت بود. نمیخواستند نفت صادر شود. نفت که صادر نمیشد، پالایشگاهها هم پر از فراوردههای مازوت شده بود و نمیتوانستند کار کنند. بعلاوه کارگرها چاهها را هم بسته بودند. رژیم حسابی به زحمت افتاده بود. مردم هم به زحمت افتاده بودند. امام با همان دستوراتی که میدهند به طور محدود مایل بودند سوخت داخلی تهیه شود.
بهرحال آن دو نفر دیگر را هم مشورت کردیم و انتخاب شدند و ما پنج نفر رفتیم. مشکلی که آنجا پیش آمد و دلیلی که باعث شد من در آنجا به درد بخورم به این صورت بود که آقای مهندس حسیبی که از افراد جبهه ملی بود و با ما هم تماس زیادی نداشت و عمدتاً با مهندس بازرگان مرتبط بود، قبل از ما به اهواز رفته بود. در آنجا در جلسات سخنرانی با ادبیات جبهه ملی و حالت سازش حرف زده بود. نیروهای اعتصابی ترسیده بودند و فکر کردند اینها آمدند اعتصاب را بشکنند و ما با سوءظن وارد آنجا شدیم.
وقتی به آبادان رفتیم، دیدیم نمایندگان اعتصابیون در مذاکرات خیلی موضع سخت میگیرند و نوعاً قانع نمیشوند. چون من سابقاً در آبادان بودم و ماه رمضان و وقتهای دیگر به آنجا میرفتم و سخنرانیکردم، مبارزین آبادان مرا میشناختند و روابط ما بسیار دوستانه و سرّی و اعتماد زیادی بین ما بود.
بالاخره قرار شد در تعمیرگاه مرکزی پالایشگاه آبادان که میدان وسیعی داشت، همه را جمع کنند و من برایشان صحبت کنم. اجتماع خیلی تاریخی بود. رفتم سخنرانی کردم و از موضع انقلابی روحانیت حرف میزدم. آنها سابقهاش را هم داشتند و این صحبتها همه را قانع کرد. وقتی سخنرانی من تمام شد و ما به مقر خود، منزل آقای کیاوش علوی تبار، آمدیم که ایشان هم کارمند آنجا بود و ویلای کوچکی داشت که هیئت ما در آنجا مستقر بود، آنها گفتند ما الان میفهمیم که امام چقدر در ترکیب هیئت بصیرت دارند و چه چیزهایی را دیدند که ما تا به حال نمیفهمیدیم!!
بهرحال آن سخنرانی مسئله ما را حل کرد و کارمندان، کارگران و اعتصابیون تسلیم شدند. ما هم تضمین دادیم که جلوی صادرات را بگیریم تا در حد سوخت داخلی و با همان قیودی که امام گفتند باشد. در نهایت راه باز شد.
○ اعتصابات را چگونه سازماندهی میکردید؟ کمیته تشکیل میشد و راجع به اعتصابات تصمیم میگرفت؟
· بله. ما در همان شورای انقلاب قدیمی، کمیتهای تعیین کرده بودیم که به نظرم رئیس آن آقای دکتر سحابی بود و آقای دکتر باهنر هم در آنجا بودند. آنها دو کار مهم داشتند. یکی اینکه اعتصابات را در جاهای مؤثر سازماندهی کنند و دیگری هم اعتصابیون که مشکلات زندگی پیدا میکنند، زندگی آنها را تأمین کنند.
○ گزارشی را در اینجا داریم که یادآوریاش بد نیست. عدهای از روحانیون طرفدار خمینی از قبیل دکتر سید محمد حسینی بهشتی واعظ و سایر اعضای شورای مرکزی روحانیون در جلسه هفته گذشته ضمن بحث درباره موضوع فوق، - موضوع راجع به اعتصاب مدارس است - تصمیم گرفتند که دبستانها و مدارس راهنمایی پنج روز باز و یک روز به حالت اعتصاب باشند. البته برای اینکه این اعتصاب شامل حال کلیه دانش آموزان شود، روزهای اعتصاب متغیر باشد. این آن گزارشی است که ساواک از جلسهای که در آنجا تصمیمگیری شده بود، عنوان کرد.
· احتمالاً این مرکزی که میگویند تصمیم گرفته، همان شورای انقلاب باشد. چون این کار نه مربوط به کمیته نفت بود و نه مربوط به کمیته اعتصابات. کار عمومی انقلاب بود.
○ از شروع نهضت امام تا بیست و دو بهمن مقاطع مختلفی داریم. اگر حضرتعالی بخواهید یک مقطع را بعنوان سختترین مقطع نام ببرید، کدام مقطع را نام میبرید؟
· سختترین مقطع از حدود سال 50 به بعد است که نیروهای مبارز مسلحانه اوج گرفته بودند و رژیم به بهانه خفقان، کمیته ضدخرابکاری را تشکیل داده بود. در کمیته مشترک سختگیریها خیلی زیاد بود. بعد هم زندانیهایی را که میبردند، دیگر آزاد نمیکردند. زمان حبس یک زندانی هم که میگذشت، میگفتند باید بمانید تا زیرپایتان علف سبز شود یا سرتان مثل دندانهایتان سفید شود. از این جملههای معین میدانستند و بیان میکردند. شکنجه هم هیچ محدودیتی نداشت و اینها چراغ سبز نشان داده بودند که هر شکنجهای میخواهند بکنند. این وضع تقریباً سه، چهار سال تا سال 55 و شروع 56 ادامه داشت. سختترین زمان همان موقع بود. زمانهای دیگر سختی داشت، ولی سختیها قابل تحمل بود و میشد به راحتی مبارزه را ادامه داد.
○ شما یاران بسیار زیادی را در ارتباط با نهضت امام در کنار و همراه خود داشتید. برخی از آنها الان در قید حیات نیستند. یا فوت کردند و یا شهید شدند. اگر قرار باشد از شما بپرسیم که دلتان بیشتر برای کدام یک تنگ میشود و بخواهیم یک نفر را اسم ببرید، آن یک نفر کدام بود.؟
· من به آقای باهنر از لحاظ عاطفی، از بین آنهایی که نیستند یا شهید شدند، بسیار نزدیکتر بودم. چون مدتی با ایشان در قم، مدتی هم حجره بودم و مکتب تشیع را با هم منتشر میکردیم. گرچه ایشان بعد که به تهران آمدند و به دانشگاه رفتند و در آموزش و پرورش کار گرفتند، دیگر مثل ما علنی در مبارزه حضور نداشتند. ولی بسیار هم فکر بودیم و نسبت به هم معطوف بودیم.
اما از لحاظ مبارزه که حساب کنید، در درجه اول آقای خامنهای بود که ایشان الان هستند و سئوالتان ایشان را در برنمیگیرد. به خاطر مبارزه خیلی با آقای خامنهای نزدیک بودیم. آقای بهشتی تقسیم کار کرده بودند و من و ایشان را در جبهه پرخاش گذاشته بودند که در سفر باشیم. خود ایشان، آقای باهنر و آقای گلزاده غفوری در بخش فرهنگ رفته بودند که کتابهای درسی را مینوشتند. اینها هم کارهای زیربنایی بود. جاهایی هم مشترک با هم کار میکردیم. افراد دیگری مثل آیت الله منتظری و آیتالله ربانی شیرازی خیلی در مبارزه جدی و واقعاً با همه وجودشان بودند. آقای ربّانی هم الان نیستند. حقیقتاً به مبارزه ایمان داشت. خیلی استقامت داشت. این چند نفررا گفتیم، ولی دهها نفر آدم ممتاز داریم و نمیشود وارد شد. چون شما پرسیدید، هر کسی به ذهنم آمد، گفتم.
○ سئوالات زیادی داریم، ولی دوستان میگویند وقت تمام شد.
· به هر حال آن 10 روز تاریخ ساز و آن دو روز خیلی مهم شدند. رژیم تصمیمش را گرفته بود.
○ وقایع 21 و 22 بهمن مورد سئوال است. البته باید کمی به عقبتر برگردیم. در واقع شاید احساس خطر حکومت به رژهای که همافرها یا نظامیان انجام دادند، برمیگردد. این ماجرا به اسم همافرها مطرح است، ولی اسناد و مدارک نشان میدهد که عناصری از نیروی زمینی و نیروی دریایی هم در آن جمع بودند. ولی عمده و اکثریت با همافرهای نیروی هوایی بود. شما آن روز حضور داشتید؟ از روز 19 بهمن را بفرمایید تا برسیم به موضوع حکومت نظامی برسیم که شکستش ساعت 4 توسط امام اعلام شد.
· بهرحال در ده روز این فاصله، رژیم تلاش میکرد جوری مسئله را حل کند که بختیار بماند، ولو اینکه نیروهای مجاهد و امام اختیارات زیادی هم داشته باشند. ما هم سعی میکردیم بهگونهای عمل کنیم که اوضاع به یک خونریزی وسیع منجر نشود. چون شایعاتی بود که شاه گفته است من همه تهران را خراب میکنم، ولی ایران را حفظ میکنم. چون از این نوع حرفها بود، ما نگران بودیم.
لذا آمدن مدنی و امیرانتظام برای ما چنین فرصتی بود که نگذاریم پاره بشود و همینطور کش پیدا کرد. جلوتر که رفتیم، به جایی رسید که رژیم از این که ما خواستههایش را بپذیریم، مأیوس شد و تصمیم گرفت برخورد کند. برخوردی هم که در نظر گرفتند، این بود که حکومت نظامی کنند و مردم را در خانهها نگاه دارند و نگذارند مردم در صحنه باشند تا هرکس را میخواهند، بازداشت کنند.
وقتی که بخشی از نیروهای ارتشی به انقلاب پیوستند، بین اینها درگیری پیش آمد و مسئله جدیتر شد. چون اگر همافرها نمیخواستند، نیروی هوایی لااقل در تهران نمیتوانست پرواز کند. چون اینها باید تجهیز میکردند و در غیر این صورت در نیروی هوایی خرابکاری میکردند.
دیدند در ارتش تفرقه افتاد و تصمیم گرفتند یکسره کنند. حکومت نظامی کردند و اعلام کردن حکومت نظامی داغترین مسئله بود. تصمیم امام از همان موارد عجیب و غریبی است که ما به این آسانی و با خاطری جمع نمیتوانیم رأی بدهیم. حتی آیت الله طالقانی رفتند با امام مذاکره کردند، ما رفتیم مذاکره کردیم و گفتیم ممکن است عده زیادی از مردم کشته شوند. چون ایشان دستور داده بودند که مردم در خیابانها بمانند و ممکن بود کشتار زیادی شود، ولی ایشان قاطع ایستادند و به تنهایی بر همه غلبه کردند.
○ زمانی را میگویم که اعلام شد حکومت نظامی ساعت چهار بعد از ظهر باشد.
· بله، ایشان هم اعلام کردند که مردم در خیابانها بمانند و به حکومت نظامی اهمیت ندهند. این برخورد کلامی بود. فرمان امام مسائل را حل کرد و مردم ماندند. چون مردم ماندند، رژیم مستأصل شد. چون اصلاً فکر نمیکرد اینطور بشود. رژیم سوابق هم داشت و مسائل گذشته برایش پرونده شده بود و ارتش آمادگی نداشت خشونت کند و وضع بگونهای دیگر شده بود. خوب گذشت. روحیه مردم هم تقویت شد و ما هم فهمیدیم نظر امام از نظر آنهایی که نصیحت میکردند، بهتر است و همینطور جلو رفتیم تا درگیریهای شدید بین نیروهای ارتش ایجاد شد و بعد تبدیل به جنگ خیابانی و تا حدودی در کلانتریها شد و در نهایت به پیروزی رسیدیم.
○ روز 21 بهمن که شبش درگیری سنگینی در تهران حاکم بود و دائماً صدای تیراندازی و تصرف کلانتریها و پادگانها بود، آن شب شما کجا تشریف داشتید؟
· ما آن شب نزد امام در مدرسه علوی بودیم. من و آقای بهشتی و دیگران خدمت امام رفتیم و گفتیم: خوب نیست که شما امشب اینجا بمانید، چون ممکن است گلوله توپ یا خمپارهای در اینجا بیفتد. چون آن ساختمان قدیمی بود، دیگر چیزی از آن باقی نمیماند. ایشان نپذیرفتند و گفتند: «من از اینجا تکان نمیخورم و هستم.» ما هم دیدیم نباید از منطقه دور شویم. ایشان غرب عین الدوله در خیابان ایران بودند و ما هم آن طرف در کنار مدرسه علوی دخترانه و در کوچهای در شرق عینالدوله بودیم. من، آیتالله بهشتی، آیت الله خامنهای، آقای باهنر و آقای اردبیلی بودیم. یعنی این افراد به خاطرم هست. همه شب آنجا بودیم و معمولاً بیدار بودیم. دائماً صدای مسلسل و گلوله میآمد. ما طبقه دوم بودیم. گلولهها از جلوی چشممان میرفت و خط آتشی ترسیم میکرد. دائماً هم با مدرسه علوی ارتباط داشتیم که حادثهای اتفاق نیفتد. پیک داشتیم. تا صبح مواظب بودیم و آن شب به خیر گذشت که شب سختی بود، ولی مقاومتها خیلی خوب بود و هرکس شرایط را میدید، روحیه میداد.
○ آیا برای مقابله با کودتای ارتش آمادگی داشتید؟
· ما احتمال کودتا را میدادیم. یعنی اگر میخواست کودتا شود، مقدمهاش همین حکومت نظامی بود و باید از همین جا شروع میشد. بر فرض هم اگر میخواستند کودتا کنند، یعنی بخواهند علیه بختیار کودتا کنند؟ این را که نمیخواستند.
○ نه. علیه انقلاب.
· علیه انقلاب یعنی علیه امام و ما آن شب نگران همین مسئله بودیم. البته کودتا علیه امام را هم مقداری بعید میدانستیم، چون برایشان روشن بود که اگر این اتفاق بیفتد، مردم همه چیز را به خاک و خون میکشند و دیگر کسی نمیتواند مسئله را جمع کند. امام هم که تنها نبودند. همه بودیم. وقتی امام در نجف یا پاریس بودند، ما این جریانات را در اینجا با مردم و نیروهای مبارز اداره میکردیم. توسط همان شورای انقلابی که بود، ارتباط ما خیلی جدی بود. کودتا را موفق نمیدیدیم، ولی اگر حکومت نظامی میگرفت، خیلی خطرناک بود.
○ برای کودتا اقدامات پیش گیرانهای هم کرده بودید!
· بله. امکاناتی در همان ماههای آخر تهیه کرده بودیم و افراد زیادی مسلح و به استقبال امام آمده بودند. امنیت شهر را به عهده گرفتیم. چند میلیون آدم از بهشت زهرا تا فرودگاه جمع شده بودند و توانستیم امنیت را برقرار کنیم.
○ چون در پروندهای که از شهید بهشتی در ساواک به جا مانده، گزارشی هست که ایشان در حال جمعآوری سلاح و پخش آن در منطقه 10 تهران یعنی پایین میدان آزادی و خیابان هاشمی و مالک اشتر و جیحون بودند. تا با کودتاچیها مقابله شود.
· بهرحال ما گروههای مسلح متعددی داشتیم که اواخر شکل گرفت. در دوران بازشدن فضا هم بیشتر تقویت شده بودند و افراد در امنیت تهران نقش اساسی ایفا کردند. همه هم نبودند چون خیلیها در شهرستانها مانده و نیامده بودند. اینطور نبود که نیرویی نداشته باشیم. امکاناتی بود و آنها به آسانی نمیتوانستند کودتا کنند. اگر این ایده شکل میگرفت، یعنی اگر میتوانستند حکومت نظامی کنند و مردم را چند روز در خانهها حبس کنند و سرکوچهها بایستند که کسی بیرون و به خیابانها نیاید و بازداشتهای وسیع کنند، ممکن بود موفق شوند.
○ این بعنوان آخرین سئوال است. به یاران و دوستانی که در دوره مبارزه داشتید و الان در قید حیات هستند، اشاره فرمودید که یکی از آنها حضرت آیت الله خامنهای، مقام معظم رهبریاند. من خواهش میکنم اگر خاطرهای منحصر به فرد یا خاطرهای از دوره مبارزه مشترک با ایشان دارید، بیان بفرمایید.
· از ایشان که باید خیلی خاطره بگوییم. اولاً مدتی با هم در خیابان نایبالسلطنه هم منزل بودیم. ایشان طبقه بالا بودند و من طبقه پایین بودم و هر دو هم فراری بودیم. پروندهای در قم کشف شده بود و ما دو نفرعضو آن جمع بودیم. البته سخت نگرفتند. ما به تهران آمدیم و با هم بودیم. بعد ایشان مدتی در جاهای دیگری مثلاً در ییلاقهای مشهد متواری بود. ایشان بیشتر به مشهد میرفت. ما هم میرفتیم و با هم در آنجا بودیم. خاطرات شیرینی هم داریم. به اذان رسیدیم و نطقمان زیاد گویا نیست.
○ خیلی ممنون. محبت کردید که وقت گذاشتید و حوصله کردید و به سئوالاتمان جواب دادید. ان شاءالله ما هم توفیق داشته باشیم که به گونه خوبی از این صحبتها استفاده کنیم.
· خواهش میکنم. شما زحمت کشیدید. خدا نگهدارتان.