س- جلسه قبل درباره جنگ بود که سخنان شما را مطالعه و جمعبندی کردم و به این نتیجه رسیدم که بعد از فتح خرمشهر دو استراتژی بود: یک استراتژی با انتهای باز بود. یعنی معلوم نبود تا کجا میخواهیم برویم. ظاهراً هدف غایی این استراتژی این بود که نه تنها بصره را بگیریم، بلکه عملاً جنگ را تا سقوط صدام ادامه دهیم. استراتژی دوم که از لابلای حرفهای شما استخراج میشود، توسط شما و به تعبیری یک تنه مطرح شده بود که ضمن استقبال از سقوط صدام، این کار هدف ما نیست. هدف ما گرفتن یک منطقه و ترجیحاً بصره است که پیروزی مشخصی دارد و بعد از آن آتش بس را میپذیریم و پای میز مذاکره میرویم. یعنی با دست پر گفتوگو کنیم. اولین سؤالم این است که آیا استنباط من درست است؟
ج- بسمالله الرحمن الرحیم. حرف شما تا حدودی درست است. با این تفاوت که تنها نبودم. حداقل در جلسات رؤسای قوا که 5 نفری داشتیم، دل همه میخواست که جنگ را پیروزمندانه تمام کنیم. البته تحلیل این بود که اگر چنین کاری کنیم، صدام هم دوام نمیآورد. هدف ما گرفتن یک نقطه حساس و از قبَل آن گرفتن خسارت و محکوم کردن صدام بود. جایی مدّنظر ما بود که حزب بعث نتواند از آن صرفنظر کند. در واقع طرح و فکری را پیگیری میکردیم که سقوط صدام هم در آن بود. ما که نمیخواستیم آن قطعه از خاک عراق را برای همیشه نگه داریم. میخواستیم با گروگان گرفتن آن قطعه، حق خود را بگیریم. برای این تفکر بین ما 5 نفر اختلاف نبود. در مجلس هم گروهی به نام عقلای مجلس متشکّل از افرادی مثل دکتر روحانی بودند که نظرشان این بود که باید جنگ را در شرایط خوبی تمام کنیم. نمیتوانیم بگوییم جنگ تا کربلا و قدس ادامه دارد. وقتی که فرماندهی جنگ را پذیرفتم و برای خداحافظی خدمت امام رفتم، به ایشان گفتم که چنین نظری دارم. ایشان لبخندی زدند و جوابی ندادند. بعداً فهمیدم که چرا جواب ندادند. پس این فکر منحصر به من نبود. ولی اولین بار از زبان من، آن هم در جبهه مطرح شد. فکر میکردم فرماندهان نظامی از حرف من استقبال میکنند. چون مشکلاتی مثل اختلاف ارتش و سپاه بروز کرده بود که من وارد میدان شده بودم. میخواستم به آنها بگویم که مسئله به بن بست نرسیده است و اگر با همّت خود یک پیروزی – آن موقع عملیات خیبر بود – به دست آورید، جنگ را تمام میکنیم. بعضیها استقبال و بعضیها مخالفت کردند. حقیقت ماجرا این است. اگر چیزی غیر از این در ذهن شماست، بگویید.
س- نه، فقط میخواستم مطمئن شوم که برداشت من ازمطالب قبلی شما درست بود یا نه. در اینجا به بحث مهمی میرسیم که درعمل تلاشی برای به دست آوردن پیروزی محدود برای پذیرفتن آتش بس نشد. وقتی صحبتهای جلسه قبل شما را بررسی میکردم، به این نتیجه رسیدم که تقریباً تمام عملیاتها ناقص بود. یعنی فرماندهان نظامی طرحهایی را برای نقاط مشخص با هداف مشخص ارایه میکردند و پیشرویهایی صورت میگرفت. بخشی از اهداف به دست میآمد. اما به دلایل مختلف مثل تلفات زیاد، عدم کافی بودن تجهیزات، مقاومت عراقیها و... اهداف ترسیم شده محقق نمیشد. به همین شکل طرحهای مختلف برای اهداف دیگر ارایه میشد. عملاً مشخص شده بود که این استراتژی هم مثل استراتژی سقوط صدام و حزب بعث قابل تحقق نیست. با توجه به این مسایل چه اصراری بود که عملیات پشت عملیات انجام شود که ناموفق باشند؟ چرا از این استراتژی صرفنظر نمیکردید و آتش بس را نمیپذیرفتید؟
ج- اینگونه که شما میگویید طرحهای عملیاتی ناموفق نبودند. در بعضیها به همه اهداف نمیرسیدیم. مثلاً در عملیات خیبر جزیره مجنون و منطقه مهم نفتی آن را گرفته بودیم و عراق نمیتوانست از جاده دجله استفاده درست کند. چون زیر آتش ما بود. نتیجه عملیات یک پیروزی نظامی بود که زمینه اقتصادی هم داشت. البته اگر دجله را قطع میکردیم و در آن طرف مستقر میشدیم، یک هدف استراتژیک نظامی بود. نمونه دیگر عملیات موفق فتح فاو بود که از اروند عبور کردیم. میدانید که عراقیها تا مدتها خرمشهر را در دست داشتند. بعد از بازپسگیری از فرماندهان نظامی عراقی که اسیر شده بودند، میپرسیدیم: چرا از اروند عبور نمیکردید و از طریق زمین این همه دردسر برای خود درست میکردید؟ میخواستند آبادان را بگیرند که نتوانستند. پرسیدیم: چرا برای گرفتن آبادان از اروند عبور نکردید؟ میگفتند: در حوزه عملیاتی ما عبور از رودخانهای وحشی مثل اروند جایی نداشت. با اینکه ابزار آنها بیشتر از ما بود و خیلی آسانتر میتوانستند پل بزنند. واقعاً کار خارقالعادهای بود که فاو را گرفتیم که مرکز موشکی عراق در آنجا مستقر بود و از آنجا با موشکهای کرم ابریشم خارک را میزد. جزیره بوبیان که تا قبل از عملیات مرکز پشتیبانی نیروی دریایی عراق بود، از خاصیت افتاد. هدف دیگر ما رسیدن به ام قصر بود که نرسیدیم. روی اروند در زمان جنگ پلی به نام «بعثت» زدیم که کار بسیار با ارزشی بود. داشتیم روی خور عبدالله اسکله میساختم که بسیار سخت بود. ولی کارش را پیش برده بودیم. عراق داشت به صورت قاچاقی از خورعبدالله استفاده میکرد که میخواستیم کارش را متوقّف کنیم. علامتی هم به کویتیها بود که اگر به عراق کمک کنید، دیگر آسیبپذیر هستید. چون همسایه شما شدیم. عملیات دیگر کربلای 4 بود که لو رفت و ناموفق شد. همه این عملیاتها طراحی سپاه بود که رمز اصلی آنها غافلگیری بود. چون عراق در این مقطع حالت دفاعی گرفته بود و حالت تهاجمی نداشت. استحکامات دفاعی عراق هم خیلی قوی بود. بدون اصل غافلگیری و با ابزاری که نیروهای ما داشتند، تصرّف آن مناطق محال بود. غافلگیری یک اصل بسیار مهم بود اگر عملیات کربلای 4 انجام میشد، هدف عملیات فتح فاو کاملاً محقق میشد. چون از جنوب بصره هم از آب عبور میکردیم و پشت سر نیروهای عراق که در کارخانه نمک فاو مقابل ما ایستاده بودند، قرار میگرفتیم و از این طرف به ام قصر نزدیک میشدیم. یک فلش هم بصره را تهدید میکرد که عملیات فریب بود. چون میتوانستیم نیروهای عراقی را به آنجا مشغول کنیم که بر عهده ارتش بود. این عملیات لو رفت و بعدها معلوم شد که آمریکاییها لو دادند. آنها در این مقطع آواکسها را بالای سر ما فعال کرده بودند و کوچکترین تحرّکات ما را به عراق میگفتند. ما به این عملیات خیلی امیدوار بودیم. نیروی بسیار عظیمی برای این عملیات آماده کرده بودیم که بخشی از آن نیروها آسیب دیدند. برای اینکه آن عملیات شکست خورده نهایی نشود، فوراً عملیات کربلای 5 را طراحی کردیم. من در جبهه ماندم. در این عملیات نزدیک بصره رسیدیم و خوب پیش میرفتیم. بعدها معلوم شد که مستشاران غربی و روسی در قرارگاه فرماندهی عراقیها حضور داشتند تا نگذارند به اهداف خود برسیم. در همین مقطع دیدیم عراق هوشیار است و اصل غافلگیری جواب نمیدهد. یعنی آمریکاییها نمیگذارند. کار خود را پیچیدهتر کردیم و به فکر افتادیم که سدّ در بندیخان را بگیریم. این سد هم یک هدف استراتژیک بود. چون در پشت خود 3 میلیارد متر مکعب آب داشت. عراق در آن مقطع با کارهای غیرقانونی خیلی ما را تهدید میکرد. بُرد موشکهایش را زیاد کرده بود و مواد شیمیایی مصرف میکرد. میخواستیم با داشتن سد یک تهدید جدّی برای بغداد در مقابلشان بگذاریم و بگوییم اگر در خلیج فارس یا شهرهای ما کارهای خلاف مقررات بینالمللی کنید، آب سد را باز میکنیم که در آن صورت بغداد خالی از سکنه میشد. این کار را نمیکردیم، ولی یک تهدید جدّی و قدرت بالای نظامی بود. در عملیات حلبچه نیروهای ما با جادههای عجیب و غریبی که ساخته بودند، از کوههای مرتفع که برف هم بود، عبور کردند و برقآسا وارد دشت شدند و خود را کنار دریاچه سد رساندند و تقریباً در اختیار ما بود که با بمباران شیمیایی عجیب و غریب مواجه شدیم که معلوم شد نمیتوانیم در این شرایط بجنگیم. اگر آنجا را میگرفتیم، خیلی به هدف استراتژیک نزدیک بودیم. عراق هم در آنجا نیروی زیادی نداشت. یعنی غافلگیر شده بود و تا نیرو میآورد، سد را میگرفتیم که به بمب شیمیایی دو پایه متوسّل شد.
پس اینکه جنابعالی میفرمایید عملیاتها به نتیجه نمیرسید، درست نیست. همین مقدار دسترسی به اهداف یعنی در شمال رسیدن به دریاچه سد و در جنوب فتح فاو و استقرار در ساحل خور عبدالله و گرفتن جزایر مجنون و در بصره هم نزدیک شدن به این شهر و رسیدن خمپارهها به همه جای آن خیلی مهم بود. به علاوه در شمال عراق از چومان مصطفی عبور کرده بودیم که تهدید کرکوک هم جدّی شده بود. کردها آن موقع با ما همکاری میکردند و با هم مذاکره داشتیم. به علاوه موشکهای با بُرد 70 ، 80 تا 100 کیلومتر ما هم به تولید رسیده بود. منتظر بودیم که با تولید انبوه موشکها تهدیدات تخلًّفی عراق را خنثی کنیم. چون اغلب شهرهای آنها در بُرد موشکهای ما قرار میگرفت. یعنی اگر عراق یک موشک به تهران میزد، میتوانستیم 100 موشک به بغداد بزنیم. جهاد و سپاه میساختند. این گونه نبود که از گرفتن جایی در عراق به عنوان گروگان مأیوس شده باشیم. منتها شرایطی پیش آمد که آتش بس را پذیرفتیم.
س- اتفاقاً شرایط قبول آتش بس جزو سؤالات من است. ولی از سال 67 به این طرف استدلالی وجود دارد که آمریکاییها تا قبل از آن غیرمستقیم به عراقیها کمک میکردند و از خرداد سال 67 مقارن پیشرویهای ایران مستقیم وارد کار شدند. زدن ایرباس ایران علامتی بود که یعنی با ما طرف هستید و مجبور خواهید شد که آتشبس را بپذیرید. منتها نمیدانم شما هم این را قبول دارید یا فقط برای جواب به افکار عمومی گفته میشود. چون به هیچ وجه نمیتوان ثابت کرد که آمریکاییها عملاً وارد درگیری با ما شده بودند. پذیرفتن این نکته که زدن هواپیمای ایرباس که در تفسیر ما علامت جدّیت آمریکا برای مقابله مستقیم بود، برای من سخت است. بیشتر معتقدم ضعفها و مشکلاتی که شکل گرفته بود، مشکلات اقتصادی، مشکل تأمین نیروهای داوطلب برای جبهه، مشکل تأمین تسلیحات سنگین درست حسابی، مشکل قطعات و غیره، به تدریج دست به دست همدیگر دادند و در جاهایی از لحاظ نظامی به بنبست رسیده بودیم. میخواهم بگویم زدن آن هواپیما بهانهای شد که به مردم بگوییم که با آمریکا طرف شدیم و چارهای جز پذیرش آتشبس نداریم. چون آمریکاییها هیچ وقت مستقیماً وارد درگیری با ما نشدند. به علاوه اگر آمریکاییها میخواستند خیلی جدّی به ما بگویند که جنگ باید متوقف شود و شما با ما طرف هستید، راههای بهتری وجود داشت. زدن ایرباس کار احمقانهای بود که پیامی برای ما باشد. بنابراین فکر میکنم زدن ایرباس توفیق اجباری شد. یعنی بهانهای شد که شورای عالی دفاع و امام قطعنامه را آبرومندانه پذیرفتند.
ج- اگر فقط روی ایرباس تکیه میکردیم، حرف شما معنا داشت. ولی مسئله خیلی وسیعتر از آن بود. اتفاقاً جای خوبی مطرح کردید که قدری بیش از مصاحبه، مباحثه کنیم. به مرحلهای رسیده بودیم که آمریکا و غربیها فهمیده بودند که هدف مهم ما، یعنی گرفتن جایی از عراق به عنوان گروگان به جایی میرسد. چون چهار، پنج عملیات ناتمام داشتیم. ممکن بود هرکدام از آنها در گام بعدی ما را به اهداف ترسیم شده برساند. یعنی فاو، بصره، جزیره مجنون، حلبچه و فلشی که به طرف عمق خاک عراق در کردستان عراق زده بودیم. آمریکاییها میدانستند که دیر یا زود این کار را از نقطهای آغاز میکنیم. مسئله ایرباس پیام کوچکی از یک مسئله مهم در خلیج فارس بود. برنامهای طراحی کرده بودند که منطقاً درست بود. میدانستند برای ادامه جنگ فقط به درآمدهای نفت متّکی هستیم. برنامه آنها این شد که نفت ما را قطع کنند که نتوانیم بفروشیم. عراق هم نفت خود را از طریق اردن و ترکیه میبرد. از خاک عربستان هم لولهای به دریای احمر کشیده بود که اگر ما نتوانیم بفروشیم، جبران کند. تصمیم آنها این بود که نتوانیم از طریق خلیجفارس نفت
بفروشیم. تصمیم ما هم این شده بود که اگر قرار است ما نتوانیم بفروشیم، دیگران هم نباید بفروشند. مقابله مثل را طراحی کردیم که یک جنگ اقتصادی بود. گفتیم منتظر نمیمانیم که فقط به عراق حمله کنیم. بالاخره اگر قرار باشد نفتی از تنگه هرمز عبور کند، باید مال همه باشد. جنگ نفتکشها خیلی جدّی شد و آمریکا آن قدر به میدان آمد که پرچم خود را روی نفتکشهای کویت گذاشت و با ناوگان نظامی از جلو و عقب اسکورت کرد. اولین کشتی آنها با در مسیر خود به مین برخورد کرد. سپاه همان موقع لحظه لحظه عبور این کشتی را گزارش میداد. خوب است برای شما هم بگویم: پس از تصویب قطعنامه 598 در شورای امنیت سازمان ملل در تاریخ 30/4/66، تنها به فاصله یک روز بعد، در ساعت 5/7 صبح روز چهارشنبه 31 مرداد 1366، کاروان اسکورت نفتکشها با فرمان رئیس جمهوری آمریکا و با ابلاغ مقامات پنتاگون، عملیات خود را با هدف تاکتیکی اسکورت دو فروند کشتی کویتی در مسیری 600 مایلی آغاز کردند. آمریکا قبل از آغاز اسکورت نفتکشها از عراق درخواست کرد که موقتاً از حمله علیه نفتکشها در خلیج فارس خودداری نماید. به گزارش روزنامه القبس رژیم عراق در پاسخ به درخواست آمریکا حمله به نفتکشهای ایران را به عنوان اهداف جنگی عراق اعلام کرد.
در اولین مرحله از اسکورت نفتکشها، دو نفتکش با پرچم آمریکا به نامهای بریجتون و گاز پرنس هر کدام با ظرفیت 400 هزار تن (یا 5/2 میلیون بشکه نفت) و تحت حمایت سه ناو جنگی آمریکا به نامهای «ناوشکن کید»، «رزمناوفوکس» و «کشتی موشکانداز کروملین» حرکت خود را از مبداء 13 مایلی سواحل امارات متحده عربی به مقصد کویت آغاز کردند.
آرایش ناوهای آمریکا برای اسکورت نفتکشها بدین شکل بود که ناوشکن موشکانداز فوکس در جلو و فریگیت موشکانداز کروملین با حفظ فاصله نیم مایل، مسئولیت تأمین جناح چپ کاروان را برعهده داشت. سوپرتانکر بریجتون در وسط و در پشت ناوشکن فوکس و کشتی گاز پرنس با رعایت فاصله یک مایلی در پشت بریجتون قرار داشتند مجموعه کاروان یک پیکان یا لوزی دُمدار را تشکیل میداد. سرعت کاروان به طور تقریبی 13 گروه دریایی در ساعت و براساس حداکثر سرعت تقریبی نفتکش بریجتون تنظیم شده بود.
آمریکاییها به منظور پوشش تبلیغاتی عملیات اسکورت، 10 تن از خبرنگاران را با تأیید پنتاگون از یک مجموعه چندصد نفری انتخاب و تحت عنوان نمایندگان ائتلاف مراکز خبری، در ناوهای جنگی اسکورت کننده و نفتکش مستقر کردند. در عین حال، پنتاگون کلیه گزارشهای خبری را که خبرنگاران جمعآوری میکردند، قبل از انتشار کنترل میکرد.
در همین اوضاع، در حالی که ابهامات زیادی در مورد به سلامت رسیدناولین کاروان اسکورت نفتکشها وجود داشت، داگلاس رابرت، خبرنگار صدای آمریکا از کویت به نقل از کارشناسان اعلام کرد که به رغم جنگ لفظی ایران، کاروان دریایی کویت سالم به مقصد خواهد رسید. روزنامه الوطن چاپ کویت، ضمن خرسندی از اسکورت نفتکشها، رویدادهای مربوط به این حادثه را دنبال کرده و نسبت به سلامت کاروان کاملاً امیدوار بود.
در حالی که هنوز کاروان نفتکشها به مقصد نرسیده بودند، آنتونی کردزمن، یکی از مقامات سابق وزرات دفاع آمریکا با اشاره به محدودیت ابزار و وسایل ایران برای جنگ دریایی اعلام کرد:
«به نظر نمیرسد مسئلهای پیش آید، مگر اینکه ایران علاقهمند به پذیرش خطر باشد و این مسئله نیز درحال حاضر چندان بخردانه به نظر نمیآید. در این ماجرا ایران قدرتی است که در برابر نیروی دریایی آمریکا آسیبپذیر است.»
رادیو بیبیسی در بخش انگلیسی خود با اشاره به عبور کاروان نفتکشها و ناوهای جنگی از تنگه هرمز، نظر خبرنگار دفاعی نشریه نیویورک تایمز را در مورد احساس ریگان نسبت به عبور از تنگه هرمز نقل کرد:
«فکر میکنم احساس آمریکا آن است که ایران جرأت حمله مستقیم را نخواهد داشت و اگر هم اشتباهاً دست به چنین کاری بزند، آمریکا توان مقابله نظامی با آن را خواهد داشت. بنابراین در حال حاضر در این مورد خوشبینی وجود دارد.»
در این حال، سفیر عراق در سازمان ملل و همچنین سفیر عراق در لندن طی مصاحبههای جداگانهای، بر حق عراق برای حمله به نفتکشهای ایران به منظور پایان دادن به جنگ تأیید کردند. در وضعیتی که کلیه رسانهها برای پوشش خبری اسکورت نفتکشها بسیج شده بودند و کاروان نفتکشها همراه با ناوهای جنگی آمریکا در 27 کیلومتری جنوب شرقی کویت قرار داشتند، نفتکش بریجتون ناگهان با مین برخورد کرد. بنابرگزارشها، شدت انفجار به گونهای بود که برخی از خبرنگاران و ملوانان از روی عرشه به دریا پرتاب شدند و کاروان از سرعت خود کاست.
با توجه به پوشش وسیع خبری اولین مرحله اسکورت نفتکشها و جنگ روانی که آمریکاییها در این زمینه به راه انداختند، بازتاب این حادثه بسیار گسترده و قابل توجه بود. در حالی که تا پیش از این، امکانات و تواناییهای دفاعی آمریکا برای مقابله با هر حادثه ممکن و قدرت کنترل اوضاع مورد تأکید قرار میگرفت. ناگهان قدرت تیر غیب و مین، وضعیت دشوار کشتیها و محدودیت آنها برای عبور از آبراهها با توجه به عمق کم آن مورد توجه قرار گرفت. رادیو لندن به نقل از کارشناسان امور کشتیرانی گفت: «اصابت با مین بزرگترین خطری است که نیروی دریایی آمریکا را در آبها تهدید میکند، چرا که عملیات مینیابی بسیار دشوار و طرحریزی یک واکنش نظامی با آن تقریباً غیرممکن است.»
همچنین در زمانی که مسئولان کویتی کاملاً نسبت به اسکورت نفتکشها خرسند و در انتظار رسیدن آنها به مقصد بودند، برخورد کشتی نفتکش به مین، آنها را در بهت و حیرت فرو برد و ضعف و ناتوانی آمریکا برای مقابله با مینها، برای آمریکا «شرمآور» خوانده شد. سفیر آمریکا در کویت بلافاصله ایران را مسؤول انفجار مین دانست و در عین حال تأکید کرد که این اقدام منجر به لغو تلاشهای آمریکا برای حفاظت از نفتکشها نخواهد شد. برخلاف اظهارات سفیر آمریکا در کویت، سخنگوی کاخ سفید در مجمع خبرنگاران اعلام کرد: «مشخص کردن عامل این حادثه مشکل است.»
مقامات پنتاگون در توجیه این حادثه اعلام کردند: «بیش از 9 دیدهبان مستقر در عرشه ناوگان آمریکایی که نیم مایل جلوتر از بریجتون حرکت میکرد، نتوانستند مین را تشخیص دهند. چون این مینها در عمق آب کار گذاشته میشوند.»
به هر حال مقابله به مثل جدّی بود. حتی در سواحل و هنگام بارگیری نفت مورد اصابت قرار میگرفتند. پس درگیری جدّی بود. میخواستند جلوی مقابله به مثل ما را بگیرند که جنگ واقعی شروع شده بود. به عراق هم در جنوب چند فرودگاه داده بودند که در سیری و نزدیک تنگه هرمز کشتیهای نفتی ما را که بارگیری میکردند، میزد. ما هم کار خود را میکردیم. یعنی آنها سعی میکردند ریشه منابع مالی ما را قطع کنند. صدور نفت ما هم کم شده بود و دولت و وزیر اقتصادی رسماً به امام نامه نوشتند که نمیتوانیم هزینه جنگ را تأمین کنیم. آن سیاست یک مقدار جواب داد. آنها دیدند با این شرایط هم کار خود را میکنیم. بعد از این بود که بحث تخلّفات از مقررات جنگ را ندیده گرفتند. به عراق امکاناتی دادند که پشت جبهه ما را بزند. هواپیماهای سوپر اتاندارد دادند که تا عمق خلیجفارس در جنوب میآمدند. بمبهای لیزری دادند که خیلی پیشرفته است. موشکهای دوربُرد دادند که با بهینهسازی به تهران میرسید. هواپیماهای بلند پروازی دادند که موشکهای ما به آنها نمیرسید. البته طراحی کرده بودیم که بُرد موشکها را زیاد کنیم. ولی باز هم مشکل داشتیم. آخرین توطئه آنها جنگ خطرناک شهرها بود. عراق از 10 اسفند 1366 بمباران موشکی شهرهای ایران را تا اردیبهشت 1367 به مدت 51 روز ادامه داد که در این مدت 170 موشک به تهران و شهرهای مرکزی ایران پرتاب شد. اجازه میدادند که مناطق مسکونی ما را با شیمیایی بزند. تا آن زمان کمی مراعات میکردند و جبهه را میزدند. اگر یادتان باشد سردشت را بمباران شیمیایی کردند. وقتی حلبچه را زدند، ما که در میدان بودیم، فهمیدیم با این وحشیگریهای دشمن نمیتوان جنگید. بعد از آن بود که امام را قانع کردیم. بمبهایی که در حلبچه بکار رفت، در جنگ جهانی هم با آن کیفیت بکار نرفت. بوی این مواد انسانها را میکشت. من سه روز بعد از بمباران به حلبچه رفتم و صحنههای عجیب وغریبی دیدم. مردم با وانت در جادههای بیرون شهر در حال فرار بودند که همانجا مردند. یا گروهی کنار چشمه نشسته بودند که به خاطر آلودگی آب همانجا مردند. از صدام برمیآمد که این بمب را به کرمانشاه، تبریز و حتّی با موشک به تهران بزند.
پس در این مقطع چند عامل دست به دست هم داد. یکی مسایل اقتصادی بود که هنوز آمریکا برای جلوگیری از صدور نفت جدّی بود. درست است که جنگ نظامی نداشتیم، ولی جنگ کشتیها و هواپیماها را داشتیم و حتی آمریکا سکوهای نفتی ما را منهدم کرد و به کشتیها و هلیکوپترها حمله میکرد. میتوانستیم در مقابل بعضی از کارهای عراق در عمق خاک آنان مقابله به مثل کنیم. ولی حاضر نبودیم مردم عراق را با شیمیایی بزنیم. موشکهای ما میرسید. ولی با وجدان ما و نظرات امام سازگار نبود. نیروهای رزمنده مخصوصاً کسانی که با حرفهای من مخالفت میکردند، در میدان به این نکته رسیدند. آقای محسن رضایی نامهای به امام نوشت و خواستههای خود را مطرح کرد. نوشته بود اگر میخواهید جنگ ادامه پیدا کند باید مواردی را تهیه کنید. امام از این نامه که در تاریخ 2/4/67 نوشته شده، با عنوان «نامه تکاندهنده» یاد کردند و به مسؤولان وقت نوشتند: «ارتش و سپاه که خبرگان جنگ میباشند صریحاً اعتراف میکنند که ارتش اسلام به این زودیها هیچ پیروزی به دست نخواهند آورد، و نظر به اینکه مسئولین دلسوز نظامی و سیاسی نظام جمهوری اسلامی از این پس جنگ را به هیچوجه به صلاح کشور نمیدانند و با قاطعیت میگویند که یک دهم سلاهایی را که استکبار شرق و غرب در اختیار صدام گذاردهاند، به هیچوجه و با هیچ قیمتی نمیشود در جهان تهیه کرد، و با توجه به نامه تکاندهنده فرمانده سپاه پاسداران که یکی از دهها گزارش نظامی و سیاسی است که بعد از شکستهای اخیر به اینجانب رسیده و به اعتراف جانشینی فرمانده کلّ نیروهای مسلح، فرمانده سپاه یکی از معدود فرماندهانی است که در صورت تهیه مایحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ میباشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاحهای شیمیایی و نبود وسایل خنثی کننده آن، اینجانب با آتشبس موافقت مینمایم و برای روشن شدن در مورد اتخاذ این تصمیم تلخ به نکاتی از نامه فرمانده سپاه که در تاریخ 2/4/67 نگاشته است اشاره میشود، فرمانده مزبور نوشته است تا پنج سال دیگر ما هیچ پیروزی نداریم، ممکن است در صورت داشتن وسایلی که در طول پنج سال به دست میآوریم، قدرت عملیات انهدامی و یا مقابله به مثل را داشته باشیم و بعد از پایان سال 71 اگر ما دارای 350 تیپ پیاده و 2500 تانک و 3000 توپ و 300 هواپیمای جنگی و 300 هلیکوپتر و قدرت ساختن مقدار قابل توجهی از سلاحهای لیزر و اتم - که از ضرورتهای جنگ در آن موقع است - داشته باشیم، میتوان گفت به امید خدا بتوانیم عملیات آفندی داشته باشیم. وی میگوید: قابل ذکر است که باید توسعه نیروی سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نیم افزایش پیدا کند. او آورده است: البته آمریکا را هم باید از خلیج فارس بیرون کنیم، والّا موفق نخواهیم بود. این فرمانده مهمترین قسمت موفقیت طرح خود را تهیه به موقع بودجه و امکانات دانسته و آورده است که بعید به نظر میرسد دولت و ستاد فرماندهی کل قوا بتوانند به تعهد خود عمل کنند. البته با ذکر این مطالب میگوید باید باز هم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست.
آقای نخستوزیر از قول وزرای اقتصاد و بودجه وضع مالی نظام را زیر صفر اعلام کردهاند، مسئولین جنگ میگویند تنها سلاحهایی را که در شکستهای اخیر از دست دادهایم، به اندازه تمام بودجهایست که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته شده بود. مسئولین سیاسی میگویند: از آنجا که مردم فهمیدهاند پیروزی سریعی به دست نمیآید، شوق رفتن به جبهه در آنها کم شده است.
بعداز این نامه ما 5 نفر بهعنوان سران خدمت امام رفتیم و این حرفها را با ایشان در میان گذاشتیم.
س- اعضای شما چه کسانی بودند؟
ج- آیتالله خامنهای، آیتالله موسوی اردبیلی، حاج احمد آقا، مهندس موسوی و من. ما در جلسه سران بحث کردیم و گفتیم بهتر است پیش امام هم مطرح کنیم. من به عنوان فرمانده جنگ توضیح دادم و آنها هم تأیید کردند. امام مطلبی گفتند که خیلی مهم است. بعد از بحث، گفتند: چکار کنیم؟ گفتم: من به عنوان فرمانده جنگ آتشبس را اعلام میکنم و شما با من برخورد میکنید. اجازه دهید جنگ تمام شود. چون شما همیشه بر ادامه جنگ تأکید داشتید، از زبان من به عنوان فرمانده جنگ بیان شود و شما هرطور که صلاح میدانید با من برخورد کنید. ایشان این را هم نپذیرفتند. گفتند: اگر قرار است تمام شود، بهتر است که همه با هم باشیم. شما شخصیتها و علما را دعوت و با آنها صحبت و آنها را توجیه کنید. آن موقع بنا نبود که ایشان دخالت کنند. ما علما را دعوت کردیم و بعد از دعوت احساس کردند که به تنهایی نمیتوانیم بار سیاسی این مسئله را تحمّل کنیم که نامهای نوشتند و در بخش مربوط به درخواستهای محسن رضایی گفتم. نامه امام کمی با طنز است. وقتی حرفهای آقای رضایی را نقل کردند، میگویند: البته به این شرط که آمریکا را از خلیج فارس بیرون کنیم.
میخواهم بگویم مسئله ایرباس خیلی کوچک بود و قبل از آن مسایل فراوانی داشتیم. مهمترین آنها زدن شهرها با بمبهای شیمیایی بود. فکر میکردیم این مسئله به هیچ قیمتی قابل قبول نیست. بحث مقابله به مثل هم جدّی بود. چون نمیتوانستیم با مردم عراق برخوردی مثل برخورد صدام با مردم ایران داشته باشیم.
بهتر است شما به عنوان تحلیلکننده برخوردهای آمریکا، یکبار همه اتفاقات را مرور کنید و ببینید.
بعد از آنکه قطعنامه 598 در 29 تیر 1366 توسط شورای امنیت صادر شد و ایران پذیرش قطعنامه را منوط به معرفی متجاوز و تنبیه آن نمود، سیاست خشن آمریکا در خلیج فارس علیه ایران ابعاد تازهای گرفت و تبلیغات گستردهای که در سطح بینالمللی برضد ایران انجام گرفت، محیط مذاکرات شورای امنیت را به زیان ایران تیره نمود.
آمریکا پس از صدور قطعنامه، پرچم خود را برفراز یازده کشتی کویتی به اهتزاز در آورد و نزدیک به چهل فروند از واحدهای هوا دریایی پنتاگون با حدود بیست و پنج هزار سرباز آمریکایی در منطقه مستقر گردیدند و پس از آرایش نیروهایش، تهدید نمود که در صورت حمله ایران به نفتکشهای تحت پرچم آمریکا، اقدامات تلافهجویانه به عمل خواهد آمد.
ریچارد مورفی مدیر کل امور خاورمیانه در وزارت امور خارجه آمریکا در این رابطه اظهار داشت: «ما در آمادگی برای حملات بزرگ و حساس ایران تسریع نمودهایم. در دولت ما و در میان کشورهای عربی نسبت به حملات ایران نگرانیهایی احساس میشود، زیرا این امر مغایر با ارحجیتهای ما مبنی بر حفظ جریان آزادانه نفت از خلیج فارس، مهار کردن نفوذ شوروی و جلوگیری از بنیادگرایی اسلامی است. به همین دلیل با توجه به ادامه بحران، حتّی ممکن است ناچار شویم به اقدامات گستردهای علیه ایران دست بزنیم.»
حضور ناوهای جنگی بیش از حد در خلیجفارس، پرواز دایم هواپیماهای آواکس، هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکا و متحدان آن بر فراز این منطقه، شدت یافتن جنگ نفتکشها در سال 1366 ادامه جنگ عراق و ایران در مجموع شرایطی را به وجود آورده بودند، که پیوسته انتظار برخوردهای تازه را قوت میبخشید.
منظره تماشایی کشتیهای عربی در حالی که پرچم ایالات متحده آمریکا با نوارهای آبی و ستارههای قرمز رنگش را بر دکل خود افراشته بودند، مشخص کننده مرحله مهی در رودررویی ایران و آمریکا بود.
اعطای پرچم آمریکا به کشتیهای کویتی در خلیج فارس، در 28 خرداد 1366 به دولت این کشور این امکان را داد تا کشتیهای مزبور را در زمره کشتیهای خود قرار دهد و بدین ترتیب آنان را مشمول قانون آمریکا در زمینه حفاظت از کشتیهای آمریکایی به وسیله کشتیهای جنگی متعلق به نیروی دریایی این کشور سازد.
گردش غرب و به ویژه آمریکا به سوی عراق در سال 1366 هنگامی که این کشور با تعویض پرچم تعدادی از نفتکشهای کویت موافقت کرد، به روشنی معلوم گردید. این حرکت خصوصاً هنگامی عملی شد که دولت آمریکا اطلاع یافت که کویت واتحاد شوروری در مورد تغییر پرچم 5 نفتکش کویتی به توافق رسیدهاند و قرار است از آمریکا خواسته شود تعویض پرچم 6 نفتکش دیگر را به عهده بگیرد. آمریکا فوراً پیشنهاد نمود که آماده است پرچم هر 11 نفتکش را تعویض کند.
پس از تصویب قطعنامه 598 آمریکا به درخواست کویت، پرچم خود را بر کشتیهای کویتی نصب کرد و کشتیهای جنگی آن کشور نفتکشهای کویتی را در خلیج فارس همراهی کردند. حمایت از عراق در جنگ نفتکشها، اقدامی علیه ایران بود و عملیات دریایی و هوایی ایران را در خلیج فارس محدود میساخت.
آمریکا ضمن تقویت بیشتر ناوگان خود در خلیج فارس و ایجاد مزاحمت برای ایران در شورای امنیت، برای جلب موافقت اعضای شورا برای تصویب قطعنامه تحریم فروش اسلحه به ایران کوشش کرد و در نظر داشت پس از تصویب قطعنامه، بنادر ایران را محاصره کند. آمریکا در سازمان ملل اصرار داشت که به ایران تا شهریور 1366 مهلت داده شود و در صورتی که تا این تاریخ ایران موافقت خود را با قطعنامه 598 اعلام ننماید، قطعنامه تحریم به تصویب برسد.
در پی عدم پذیرش قطعنامه ازسوی ایران و ترس آمریکا از گسترش جنگ در منطقه، بالاخره در ساعت 35/23 دوشنبه 30 شهریور 1366 آمریکا رسماً با ایران وارد جنگ شد. بدین ترتیب که یک هلیکوپتر آمریکایی مجهز به موشک و مسلسل در 80 کیلومتری شمال شرقی بحرین به کشتی کوچک ایران به نام «ایران اجر» حمله کرد و 5 نفر از کارکنان آن را شهید و 25 نفر دیگر را مجروح و دستگیر نمود. آمریکاییهای پنج روز پس از حمله به این کشتی آن را در آبهای خلیج فارس غرق کردند.
در 16 مهر 1366 سه قایق گشتی ایران که در آبهای نزدیک به جزیره فارسی مشغول گشت بودند، توسط سه فروند هلیکوپتر آمریکایی با مسلسل و راکت مورد حمله قرار گرفتند. در این عملیات یک قایق غرق و دو قایق دیگر آسیب دیدند که آنها را تصرف کردند.
در 24 مهر 1366 یک موشک کرم ابریشم به سوی کویت پرتاب شد و به کشتی نفتکش «سیایل سیتی» متعلق به کویت که پرچم آمریکا روی آن نصب بود، اصابت. کرد. نفتکش به سختی آسیب دید و سه نفر از کارکنان آن زخمی شدند. دولت آمریکا به این بهانه که پرچم آمریکا روی نفتکش بود، تصمیم به اقدام تلافی جویانه گرفت و در 27 مهر 1366 ، 4 ناوشکن آمریکایی به اسکله رستم که پایانه نفتی رشادت در آن بود، حمله کردند. به کارکنان پایانه تنها 20 دقیقه ملهت داده شد که آنجا را تخلیه کنند. آنگاه با توپهای سنگین، هزار گلوله به آن شلیک کردند و چون هنوز بخشی از تأسیسات نفتی پابرجا بود، گروه انفجار را به جزیره اعزام داشتند که آن را نیز ویران سازد. سپس یک گروه از کماندوهای آمریکایی که مدعی بودند در آن میدان نفتی، تأسیسات رادار و مخابرات وجود دارد، حمله کردند و تأسیسات مستقر در جزیره را نیز نابود نمودند. طبق اظهار آقای آقازاده، وزیر نفت وقت ایران تعدادی از کارکنان دو پایانه نفتی مجروح شدند. به علاوه هیچگونه تأسیسات نظامی و راداری روی سکوهای نفتی مذکور وجود نداشت. میدانهای نفتی پس از گذشت چند روز همچنان در آتش میسوختند. تولید روزانه این سکو، 20 الی 25 هزار بشکه بود. خسارات وارده به سکو بالغ برنیم میلیارد دلار گردید.
همزمان با بازپسگیری فاو، ناوهای جنگی نیروی دریایی آمریکا در 29 فروردین 1367 رسماً علیه تمامیت ارضی ایران وارد عمل شدند. حادثه از آنجا آغاز گردید که در روز 25 فروردین ناو جنگی ساموئل رابرتس آمریکا که یک نفتکش کویتی را همراهی میکرد، با مین برخورد نمود و آسیب جدّی دید. آمریکا طبق روال گذشته ایران را در این مورد مقصر دانست. ریگان متعاقب این حادثه پس از مشاوره با فرماندهان نظامی فرمان به انهدام سه سکوی نفتی، ساسان، نصر و رخش را داد. در ساعت 9 صبح روز 29 فروردین 1367 سه ناو آمریکایی سکوی ساسان را گلوله باران نمودند و سپس گروه انفجاری سکو را کاملاً منهدم کردند. پس از آن سه ناو جنگی دیگر، سکوی نفتی نصر را در 160 کیلومتری ساسان، گلوله باران و بمباران نمودند و در نتیجه در آتش سوخت و کاملاً منهدم گردید.
در حدود سه ساعت بعد از انهدام سکوی نفتی نصر در منطقه جزیره سیری، ناو موشکانداز کشتی ایران جوشن، به ناو «وین رایت»، آمریکا نزدیک شد و همزمان به یکدیگر موشک پرتاب نمودند. موشکهای پرتابی از جوشن توسط جنگهای الکترونیکی وین رایت منحرف گردید، ولیخود جوش آماج موشکهای پرتابی وین رایت و ناو جنگی سیمپسون قرار گرفت و غرق شد.
به دنبال غرق جوشن، از سوی نیروی دریایی ایران به دو ناو جنگی سهند و سبلان مأموریت داده شد با ناوهای آمریکایی مقابله نمایند. فرمانده عملیات نیروهای آمریکایی ناوهای جنگی آن کشور را در مقابل سهند و سبلان آرایش داد. در ساعت 59/15 ناو سهند به ناو جنگی آمریکا نزدیک شد و در ساعت 22/16 به سوی آن آتش گشود. در مقابل هواپیماهای آمریکایی با موشک هارپون و بمبهای لیزری به آن حمله کردند که در نتیجه ناو سهند به شدت آسیب دید و غرق شد.
در ساعت 18/18 نیز ناو سبلان که عملیات پرتاب موشک را به سوی ناوهای جنگی آمریکا آغاز کرده بود، بدون اینکه به آماج خود آسیب برساند، هدف یک بمب هدایت شونده لیزری قرار گرفت و از کار افتاد.
پس از آن آمریکا دامنه شرکت مستقیم خود را در جنگ علیه ایران گستردهتر کرد. کارلوچی، وزیر دفاع وقت آن کشور در 9 اردیبهشت سال 1367 به ناوهای جنگی خود دستور داد که در حملات ایرانیان به نفتکشهای بیطرف در تحت شرایطی میتوانند دخالت نمایند و این در حالی بود که عراق، آغازکننده جنگ نفتکشها و عامل اصلی ناامنی در خلیج فارس، از شمول این تصمیم معاف گردیده بود. همزمان با نبرد دریایی، (29 فروردین 1367) عراق که به میزان وسیعی از سلاح شیمیایی استفاده میکرد، توانست با همکاری آمریکا و دیگر کشورهای عربی فاو را باز پس گیرد.
دولت آمریکا از نیمه دوم سال 1366 به ویژه از زمان آسیب دیدن ناو رابرتس در 25 فروردین سال 1367 براثر برخورد با مین و عملیات خصمانه متعدد جنگی که علیه سکوهای نفتی و ناوهای نیروی دریایی ایران به عمل آورد، اختیارات گستردهتری به فرماندهان ناوگان خود برای مقابله فوری باهرگونه تهدید احتمالی ایران داد.
در عرصه سیاسی، با مذاکره با دولتهای متحد خویش و اعضای شورای امنیت میکوشید به دلیل آنکه ایران موافقت رسمی خود را پذیرش قطعنامه اعلام نداشته است، قطعنامه دیگری برای تحریم فروش اسلحه به ایران به تصویب برساند تا عراق را برای وارد آوردن ضربههای سنگین به ایران تقویت کند.
در بُعد نظامی نیز، با استقرار ناوگان بزرگ نظامی و حملات پی در پی به تمامیت ارضی، سکوهای نفتی و ناوهای ایران کوشید که ایران را از لحاظ اقتصادی و نظامی ناتوان کند تا خواست عراق عملی سازد.
پس ببینید ما قبل از ایرباس با آمریکا درگیری نظامی داشتم. حادثه ایرباس در 12 تیر 1367 اتفاق افتاد که یک فروند هواپیمای مسافربری شرکت هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران (ایرانایر) در پرواز معمولی از بندرعباس به مقصد دبی در حال اوجگیری و پرواز بود که بر فراز آبهای سرزمینی ایران (حوالی جزیره هنگام) توسط دو موشک پرتاب شده از ناو آمریکایی وینسنس مورد هدف قرار گرفت و ساقط شد. در این حادثه 290 نفر شامل مسافران و خدمه هواپیما به شهادت رسیدند.
انهدام هواپیمای مسافربری ایران، براثر شلیک موشک نه عملی اتفاقی و یا صرفاً ناشی از ضعف تکنولوژیکی و خطای بشری، بلکه نقطه نهایی و آخرین مرتبه سیاست دولت آمریکا در قبال ایران بود.ساقطکردن هواپیمای ایران اگرچهدر تصور نمیگنجید،ولی فاجعهای قابل پیشبینی بود.
بهر تقدیر جای تردید نیست که ضدیت آمریکا با ایران در طول جنگ تحمیلی و در نتیجه موقعیت تجاوزکارانه و خصمانه نیروی دریایی آمریکا نسبت به هرچیز و هرکس که مربوط به جمهوری اسلامی ایران باشد، سبب اصلی فاجعه بود. این حادثه پیام روشن و قاطع آمریکا مبنی بر تشدید جنگ در صورت عدم اقدام ایران برای خاتمه دادن به جنگ بود. چنانکه ریگان رئیس جمهوری وقت آن کشور در این مورد اظهار داشت: «این فاجعه ضرورت دستیابی به برقراری صلح را با حداکثر شتاب، دو چندان ساخته است.»
آمریکا در شروع جنگ، تهاجم نظامی عراق علیه ایران را محکوم کرد و ظاهراً در این جنگ اعلام بیطرفی نمود. ولی پس از اجرای عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر و تغییر توازن نظامی جنگ به نفع ایران، سیاست آمریکا تغییر یافت. به ویژه آنکه پس از ورود نیروهای ایرانی به خاک عراق در 22 تیر 1361 با مواضع کشورهای عربی خلیج فارس هماهنگ شد.
از دیدگاه آمریکا، پیروزی ایران در سوم خرداد 1361 در باز پسگیری خرمشهر، منافع آن کشور را در منطقه تهدید میکرد. علاوه بر آن ورود نیروهای ایرانی درخاک عراق تهدید مستقیم نسبت کشورهای خلیج فارس که از عراق پشتیبانی میکردند، به شمار میرفت. در حالیکه رسانههای غربی در یک اقدام هماهنگ سعی در اشتباه نشان دادن این عملیات در تشخیص هواپیمای مسافری به جای جنگنده بودند، سران کاخ سفید به فرماندهی ناو مذکور نشان افتخار دادند و بدین وسیله مهر تأیید بر آن زدند و جالب آنکه سازمان هواپیمایی جهانی (ایکائو)نیز تحت فشار آمریکا از احقاق حق ملت ایران سر باز میزد.
ریگان، رئیس جمهوری آمریکا طی اعلامیهای ضمن اعتراف به سرنگون شدن هواپیمای مسافربری، اقدام ناو وینسنس را یک عمل دفاعی تلقی و استدلال نمود که ایرباس ایرانی در حال کاهش ارتفاع و شیرجه به سوی ناو وینسنس در حال درگیری با قایقهای توپدار ایرانی بوده است. در عین حال ریگان این حادثه را یک تراژدی انسانی هولناک خواند و فقط با ارسال یک یادداشت سیاسی به تهران عمیقاً اظهار تأسف نمود.
شرایط حاکم در خلیج فارس و فشار نیروی دریایی آمریکا بر نیروهای ایرانی و تاریخچه سه ماهه مصاف نیروهای دو کشور و علاوه بر آن سقوط هواپیمای مسافربری ایران موجب تجدید نظر در سیاست جمهوری اسلامی در جنگ هشت ساله گردید و قطعنامه 598 را که نه رد کرده بود و نه قبول، رسماً پذیرفت.
س- با این توضیحات آنچه که به صورت کلی میتوان گفت اینکه سقوط ایرباس یک پوشش بود.
ج- پوشش نبود. همه حرفهای ممکن را قبلاً زده بودیم. حتّی امام موارد درخواستی در نامه محسن رضایی را گفتند و صدا و سیما هم خواند.
س- نکتهای که باقی میماند، این است که محسن رضایی به تنهایی نمیتوانست چنین ارادهای پیدا کند و آن نامه را بنویسد که چنین نیازهایی دارم و باید تأمین شود تا من جنگ را ادامه دهم. قطعاً شما و دیگران هم به ایشان گفتید که اینگونه بنویسد.
ج- دستور ندادم که بنویسد. یکی از علل انتخاب من برای فرماندهی، استفاده از قدرت دولت و مجلس برای اداره جنگ بود. ستاد کل را تشکیل داده و آقای مهندس موسوی را معاون ستاد انتخاب کرده بودم تا دولت پشت کار باشد. وقتی این حوادث پیش آمد، مثل همیشه که برای هر عملیاتی خواستههایش را میگفت، پیش من آمد و لیست عجیب و غریبی داد. گفتم: برآورده کردن این خواستهها از من ساخته نیست. تا قبل از آن، هزینهها مثلاً 5 میلیارد تومان میشد که از دولت و مجلس میگرفتم. گفتم: شما بنویسید تا بررسی شود. محسن رضایی هم نامه را به امام نوشت.
س- میخواهم اصطلاح دیگری بکار ببرم، میخواهم بگویم بهترین بهرهبرداری را از بیان نیازهای محسن رضایی کردید. متوجه شدید که بهترین فرصت است که اینها را روی کاغذ بیاورید. شاید محسن رضایی فکر میکرد که اگر روی کاغذ بیاید، نصف این لیست را از از امام میگیرید. شاید ایشان با این نیّت نوشت. اما هدف شما این بود که به امام بگویید: ما که نمیتوانیم اینها را تأمین کنیم. پس چاره نیست که آتش بس را بپذیریم. مطمئنم شما دقیقاً میدانستید دارید چکار میکنید و محسن رضایی نمیدانست دارد چکار میکند. شما میدانستید که اگر این لیست را پیش امام ببرید، دیگر این شما نیستید که باید جنگ را تمام کنید، این امام است. شما دو سه سال قبل هم میگفتید که جنگ باید تمام شود. محسن رضایی و فرماندهان سپاه میگفتند: میتوانیم ادامه دهیم و بگذارید مثلاً این عملیات را انجام دهیم. نامه محسن رضایی برای شما اتفاقی بود که از آن گل گرفتید. کسانی که بر تداوم جنگ اصرار داشتند، گفتند: برای ادامه جنگ این امکانات را میخواهیم. دیگر از زبان هاشمی رفسنجانی نبود. از زبان فرمانده سپاه بود که گفت: تداوم جنگ زمانی امکانپذیر است که این امکانات را داشته باشیم. شما هم تشویق کردید که بنویسید. شاید اگر سرلشکر رضایی فکر میکرد که این جوری میشود، به راحتی اینها را نمینوشت. شاید چیزهای دیگری مینوشت و اتفاقات دیگری میافتاد. ولی تصوّر ایشان این بود که شما این بار هم مثل همیشه لیست خواستهها را پیش امام ، هیأت دولت و ستاد کل میبرید و به شکلی تأمین میکنید. او نمیدانست شما میخواهید از این نامه استفاده کنید و غائله جنگ را بخوابانید.
ج- ایشان همین الان هم میگوید که با نوشتن آن نامه خدمت بزرگی به کشور کردم. چون با آن نامه مسؤولان کشور فهمیدند که جنگیدن در آینده چه مشکلاتی دارد. اگر همین الان هم از ایشان بپرسید، میگوید: با توجه به همه مسایل این نامه را نوشتم. البته در آن نامه عباراتی دارد که میگوید: اگر امام بخواهند، عاشورایی میجنگیم. ولی اگر قرار باشد که بجنگیم و پیروز شویم، در صورت تأمین امکانات، اولین عملیات وسیع ما 4 سال دیگر انجام میشود. آوردن فاصله زمانی 4 ساله هم به نوعی امر محال بود. چون شرایط کشور به گونهای بود که فرصت 5 روزه هم برای ما مهم بود. عراق که به ما مهلت نمیداد. بمباران و موشک باران شهرها اعصاب مردم را خرد کرده بود. بنابراین آقای محسن رضایی معتقد است که این نامه را با توجه به جمیع مسایل نوشته است. من هم حرف شما را رد نمیکنم. این نامه سرمایه خوبی شد که اولاً در جلسه سران مطرح کردیم که آیا میتوانیم خواستههایش را تأمین کنیم؟ دیدیم حتّی اگر پول داشته باشیم، نمیتوانیم این موارد را بخریم. ثانیاً امام هم با دیدن این نامه حرفی نداشتند. این کار یک حرکت رندانه نبود. واقعیت جبهه بود که میبایست به فرمانده کلّ قوا منعکس میکردیم. این کار با نامه آقای رضایی مستند شد. شاید قبل از آن در محافل میگفتیم که باید موارد زیادی را تأمین کنیم. اما با این نامه مستند شد. ارتش زیاد مدعی ادامه جنگ نبود. فرماندهان سپاه میگفتند. بالاخره میبایست واقعیت را رک و پوست کنده به امام میگفتیم تا تصمیم نهایی را بگیرند. ممکن بود امام به این نتیجه برسند که دیگر جنگ کلاسیک نمیکنیم و به جنگ چریکی روی میآوریم. ممکن بود شیوه جنگ ما در دریا و خشکی عوض شود که این اتفاق نیفتاد.
س- فکر نمیکنید که اگر اصرار، عرق و اعتقاد امام به جنگ در این حدّ و حدود نبود، شما خیلی زودتر از این مقطع، به پذیرش آتشبس میرسیدید؟ چون برخلاف تصوّر عامه، شما به دنبال این بودید که هرچه سریعتر جنگ را فیصله دهید. فکر میکنم به دست آوردن یک پیروزی قاطع و نشستن روی میز مذاکره راهی برای ختم جنگ بود. قبلاً خدمت شما گفتم که در دافوس که تدریس میکردم، فرماندهان سپاه معتقد بودند که آقای هاشمی آمده بود که جنگ را تمام کند. این مطلب را خیلی صریح میگفتند. اتفاقاً فکر میکنم درست میگفتند. یعنی در دلتان میدانستید دارید چکار میکنید. میخواستید جنگ را هرچه زودتر تمام کنید. سوال این است که چرا در سالهای 65 یا 66 نتوانستید تمام کنید؟ فکر میکنم دو دلیل اصلی وجود داشت: یکی اصرار فرماندهان سپاه برای ادامه جنگ بود. دومی نظر مساعد امام بود. به این دو دلیل نمیتوانستید آتشبس را قبول کنید. آیا تفکر من درست است؟
ج- دو نکته هم اضافه کنم. گفتید این ایده در دلم بود. در حالی که در زبانم بود. گفتم که فرماندهی جنگ را با این هدف پذیرفتم که جنگ را با پیروزی ختم کنم. در جلسه سران هم گفتم و همه قبول داشتند. به امام هم گفتم که ایشان در جواب من فقط تبسّم کردند. در اولین جلسه قرارگاهی سپاه در جبهه هم گفتم. پیش از عملیات خیبر هم گفتم. پس علنی بود. نکته دیگر این است که تا قضیه حلبچه و درگیری با آمریکا پیش نیامده بود، خود من هم امیدوار بودم که به این هدف میرسیم.
اشکالی در جنگ ما بود که قبلاً هم میگفتیم و راز نیست. اکثر نیروهای ما به صورت داوطلب از اقشار مختلف میآمدند. در طول چند ماه نیروها را جمع میکردیم و آموزش میدادیم و با امکاناتی که داشتیم، تجهیزات نظامی تهیه میکردیم و طرح عملیات میدادیم. در عملیات شرکت میکردند، ولی ظرفیت نظامی آنها در همان دو سه موج اول تمام میشد. عدّهای شهید و عدّهای مجروح میشدند وبقیه هم مدت حضورشان تمام میشد ومیرفتند. مثلاً 10 یا 15 روز میجنگیدیم و جبهه خالی میشد. انضباط نظامی آنچنانی هم برای داوطلبانی که تعهد سه ماهه دارند، امکان پذیر نبود. عراقیها بعد از عملیات کاملاً جلوی ما میایستادند. در صورتی که نظامیانی که چنین طراحیهایی دارند، باید آن قدر پشتیبان داشته باشند که نیروهای پدافندی و نیروهای آماده دیگر کار نیروهای عمل کننده را تکمیل کنند. ما نمیتوانستیم چنین کاری بکنیم.
نکته دوم این بود که امکانات جنگ کلاسیک در اختیار سپاه نبود. در حالی که بیشتر عملیاتها مال سپاه بود. ارتش برای خود استراتژی خاصی داشت. براساس حفظ حداقل تجهیزات عمل میکرد. این نظریه برای آنها منطقی بود. هنوز هم همان استراتژی را دارند. همین تجهیزات را تحت فرماندهی سپاه قرار نمیداد و خودش میآمد و خیلی محدود بکار میگرفت.
بنابراین از لحاظ نیروی انسانی و ابزار نظامی در دراز مدت برای عملیاتها مشکل واقعی داشتیم. اواخر به فکر افتاده بودیم که بیشتر به سربازان وظیفه متّکی باشیم تا برنگردند و بمانند. اگر جنگ ادامه پیدا میکرد، این کار را میکردیم. احتمالاً اولاً احتیاطها را احضار میکردیم و ثانیاً در عملیاتها هم از سربازان استفاده میکردیم. البته اطمینان از بسیجیان بیشتر بود. ولی براساس ضرورت به آن طرف میرفتیم. اگر روی این جمله شک دارید، میتوانیم بحث کنیم که سیاست گروگان داشتن جایی از عراق برای تأمین خواستهها در مذاکرات دور از دسترس نبود. وقتی که مسئله حلبچه و حضور آمریکا پیش آمد، فهمیدم که نمیگذارند. میدانستیم که اگر سد را هم بگیریم، با شیمیایی و راهکارهای دیگر ما را بیرون میکنند.
س- نکته غامضی درباره جنگ به نظرم نمیرسد. فقط مسئله مکفارلین میماند که اگر اجازه دهید در جلسه بعد مطرح شود..
ج- خوشبختانه مسئله مکفارلین را در یک مجموعه گردآوری کردیم. اسناد زیادی جمع شد. آقای کنگرلو همه مذاکرات با قربانیفر را جمع کرد و کتابش هم برای انتشار آماده میشود.
س- بحث جداگانهای میخواهد. چون خیلی از جنبههایش در پرده ابهام است.
ج- پس بحث جلسه بعدی ما درباره مکفارلین باشد. موفق باشید.