مصاحبه آیت الله هاشمی رفسنجانی با خبرنگار گروه سیاسی سیمای جمهوری اسلامی ایران
س- بسمالله الرحمن الرحیم. عرضم به حضور شما که ما برنامهای تحت عنوان روز شمار انقلاب را در دست تهیه داریم که وقایع انقلاب را به روز بازگو میکند. در این برنامه شبی سه دقیقه الی چهار دقیقه هم به خاطرات اختصاص دادهایم.
سعی کردیم شبی یک دقیقه و نیم از صحبتهای امام باشد. شبی چند دقیقه شما خاطراتتان را بیان کنید. مقطعی نه، بلکه هر روزی که مثلاً شما خاطره دارید بر حسب همان روز. یعنی شما اگر برای سیزده آبان خاطره دارید ما این خاطره را در 13 آبان پخش بکنیم. این با ایام انقلاب تطابق داده میشود. یعنی به 20 سال قبل برمیگردیم.
ج- خاطرات شب به شب را شما میبینید. روزنامهها دارند. من فکر میکنم مسیر کلی را در همین شش ماه بگیریم. بالاخره هر جایی که با هر شبی تطبیق میکند شما آن قسمتهایی را که به آن شب مربوط میشود، در بیاورید. من به این یادداشتها که نگاه میکردم تقریباً همه روزها یک چیزی هست. منتها آن را به ذهنم نسپردم. فقط مسیر را به ذهنم سپردم. فکر میکنم همان کافی است یا دیگران میتوانند روزانه بگویند.
س- چون 180 برنامه است، میخواهیم از فرمایشات شما 4 یا 5 شب در هر ماه استفاده بکنیم.
ج- هر جور قابل استفاده است، استفاده کنید و ایام را من در بین صبحتهایم میگویم.
ریشهها و حوادث روزانه روند حوادثی که منجر به پیروزی و تثبیت انقلاب شد، قابل توجه است. در سال 42 یکبار انقلاب اوج گرفت، دوباره آرام شد. در سال 50 به بعد خفقان شدیدی بر مبارزات حاکم شد. از سال 56 با شهادت آیتالله مصطفی خمینی و همچنین فضای باز سیاسی که در ایران با فشار آمریکا و همچنین بخاطر اینکه رژیم مطمئن شده بود که مبارزات را سرکوب کرده، ایجاد شده بود، بستر جدیدی بوجود آمد که سرمایههای مبارزاتی 16 سال قبل شروع به بار دادن کرد. بعد از شهادت شهید آیتالله حاج آقا مصطفی تا شهریور 57 مردم احساس کردند که آن فضای خوف و خفقان دیگر نیست و ما حرکت ادامه دار تا پیروزی را از شهریور 57 به بعد باید بررسی کنیم. شروع این مرحله جدید راهپیمایی عظیمی بود که از عید فطر در قیطریه شروع شد. برای خود ما که در زندان بودیم و از تلویزیون دیدیم و برای مردم ما و برای ناظران جهانی غافلگیرانه و غیر قابل باور بود. اصلاً کسی فکر نمیکرد که در ایران چنین زمینهای وجود دارد. آن راهپیمایی بکلی نظرها را عوض کرد که مردم میتوانند نقش ایفا کنند. در همین شرایط اگر به بیرون از ایران نگاه کنیم، میبینیم حوادث مهمی در جریان بود که رژیم ایران و آمریکاییها را که حامی اصلی رژیم بودند، متوجه خود کرد. یکی مساله کمپ دیوید بود که آن روزها داشت به ثمر میرسید. بعد از کارهای طولانی، نهضت فلسطین و انقلاب فلسطین را از تاریخ به رکود کشانید. آنروزها موقعی بود که این کنفرانس یعنی کنفرانس کمپ دیوید، تشکیل شد. آن قرارداد و بعد سفر سادات به اسرائیل خیلی انقلابیهای ایرانی را دمق کرده بود. آن ناراحتیها به خشم مردم کمک میکرد.
درست در همین زمان است که رژیم عراق برای اینکه امام و سرنوشتشان را مشخص بکند، مذاکره میکرد. سه طرح داشتند :
1- امام در خود عراق محدود بشوند و بشدت رابطهاش با بیرون قطع شود.
2- امام را تحویل ایران بدهند.
3- امام را از عراق بیرون کنند.
اینکه امام کجا بروند بحث بعدی بود. البته رژیم برای هر سه طرح مشکل داشت. با این شرایط که در ایران شده بود، رژیم نمیتوانست امام را در ایران بپذیرد. چون اگر امام به ایران میآمدند، همه چیز را آب میبرد. در عراق هم خود عراق جرأتنمیکرد اما را محدود بکند که امام تبعیدی است و تبعیدشان تمام شد و باید برود. سومین طرح را نتخاب کردند که در ماه بعد اتفاق میافتد. این در شهریور اتفاق نمیافتد.
به هر حال در شهریور با این راهپیمایی فضای ایران عوض شد و انقلاب با حادثه خونین هفده شهریور شکل جدیدی پیدا کرد. ما تا آن روز به این حرکت، نهضت میگفتیم. اصلاً اسمش نهضت روحانیت در ایران بود. از آن به بعد تعبیر انقلاب رایج شد. رژیم برای اینکه مردم را بترساند یک حرکت کرد و آن هم حکومت نظامی بود. البته تشکیل حکومت خود مسایلی دارد. هم برای اربابها سخت بود که قبول کنند و هم خود رژیم با ادعاهای فضای باز سیاسی که میکرد، مناسب نمیدید. ولی فکر کردند که باید نظامی کنند و شکل مسایل با حادثه خونین هفدهم شهریور و آن کشتار وسیع به گونهای عوض شد. خیلی از مردم تصمیم به برخوردهای خشن گرفتند. دولت هم چارهای نداشت جز اینکه مقابله بکند و چند روزی مقابله کرد. نکته جالب در بقیه شهریور این است که قساوت رژیم در حکومت نظامی اصلاً مردم را نترساند. همان برنامهای که مردم داشتند، باقی ماند. بعد از ماه شهریور با مسائل جدیدی مواجه میشویم که آنها اهمیت بیشتری پیدا میکنند. حکومت نظامی تقریباً بی ثمر بود. مردم اقدام میکردند. با حکومت نظامی برخورد میکردند. یک عده شهید شدند. با شهادت مردم دوباره موج جدید منطقهای در شهرها و مراکز به وجود میآمد و کار را سختتر میکرد. در همین مقاطع رژیم باز هم تصمیم میگیرد که به مردم امتیاز بدهد. وقتی که نتوانست از حکومت نظامی نتیجه بگیرد، به فکر افتاد که با امتیازات جدید مثل انحلال حزب نظامی رستاخیز که در همین مقطع اتفاق میافتد، جلوی مردم را بگیرد. اینها در ماه مهر است. ظاهراً دنبال این میروند که امام را از عراق تبعید بکنند. شاید امام این روزها از عراق با داخل ارتباط وسیعی داشتند. آنها فکر کردند امام را از اینجا بیرون کنند. در ذهن خودشان این بود که امام مثلاً در جاهایی مثل کویت و آنجاکه حوزه ندارد و ارتباط محدد است، بروند. کویت هم شرایط را بررسی کرد و فهمید که اگر امام وارد کویت بشوند، این کویت کوچک تحمل حضور شخصیت به این بزرگی که همه دنیا الان به آن متوجهاند و در ایران بزرگ هم مردم به آن توجه خواهند کرد راندارد. لذا با گستاخی امام را راه نداد. در مرز جلوی امام را گرفتند. امام مظلومانه از مرز کویت برگشتند و بدون تمایل مجبور شدند به طرف فرانسه بروند.
اینجا هم یک نقطه جالبی است که حتماً روی آن باید کار کرد. چه طور شد فرانسه پذیرفت؟ دو، سه نقطه است: یکی اینکه مسؤلین فرانسه با ایران مذاکره کرده و قبول کرده بودند که امام در فرانسه محدود باشند. امام هم فرض دیگری گذاشته بودند که اگر فرانسه نباشد به سوریه میرود.
سوریه آن روز یک کشور انقلابی بود و به خصوص بعد از کمپ دیوید سوریه و عراق هم به فکر افتاده بودند که وحدتی درست بکنند و در مقابل کمپ دیوید بایستند. مناسب بود امام در سوریه باشند، لذا در حقیقت فرانسه به ایران کمک کرد که امام به فرانسه بروند. آن هم با قول اینکه امام آنجا محدود باشند. امام بالاخره بایست از عراق میرفتند. جای دیگری هم نبود. فعلاً فرانسه حاضر شده بود که امام را بپذیرند و امام هم به فرانسه رفتند تا ببینند بعداً چه میشود. خبر حضور امام در فرانسه که پخش شد، در داخل ایران هم هوای جدیدی بوجود آمد. بالاخره فرانسه مدعی دموکراسی و وارث انقلاب کبیر فرانسه بود و با اطلاع از شور و هیجان ایران و بسیاری از آزادیخواهان دنیا که توجه شان جلب شد، نتوانست امام را محدود کند. حالا شاید ته دلشان هم نمیخواستند محدود کنند، ولی به هر حال فشار روی فرانسه زیاد شد.
خبرنگاران و ناظران بینالمللی که از همان روز اول شروع به حرف زدن کردند، درست نقطه مقابل هدفی بودند که ما بودیم. آنها هم منتظر بودند تا ببینند چه میشود؟ این اتفاق افتاد که امام به آنجا رفتند و از این تریبون تاریخ انقلابهای دنیا دراختیار امام قرار گرفت. از سراسر دنیا خبرنگاران آمدند و آن روزها ارتباط با امام هم بسیار وسیع بود. آسان نبود که تلفنها را قطع کنند. چون مخابرات نسبتاً وسعت پیدا کرده بود و کارها و مسائل فراوانی پشت پرده بود و این کار برای فرانسه یک رسوایی بود. دولت ایران هم آن موقع آنقدر ضعیف بود که امکان این کارهای بزرگ و خطرناک را نداشت. امام از طریق مسافرتهای شخصیتهای ایران به پاریس و همچنین مصاحبهها و خطوط تلفن آن هم با خط مطمئن، ارتباطات وسیعی را با ایران شروع کردند. ارتباط انقلاب با امام خیلی قویتر شد. زبانش بازتر شد و مستمعینش زیادتر شدند و از آن تاریخ دیگر اصلاً منبر و تریبون ما تریبون انقلاب جهانی بود. خبرهای پاریس تقریباً در همه دنیا منعکس میشود و جزئیات اوامر روزانه امام را روزنامهها و رسانههای دنیا منتشر میکردند. این قطعه بسیار مهم است. در ماه مهر اتفاق میافتد و به تدریج موج مبارزات ایران بالا میگیرد.
همینطور که جلو میرویم مبارزه در ایران شکل حساب شده و برنامه ریزیتری پیدا میکند. تا این نزدیکها، تاریخ مبارزاتمان به صورت همین راهپیمایی یا سخنرانی در مساجد یا پخش اعلامیه و یا چیزهایی از این قبیل بود. رژیم از فشاری که در داخل کشور روی امام آورده بود، مأیوس شد و از حکومت نظامی هم نیتجه نگرفته بود، شروع کرد به اینکه زندانیها را آزاد کند. آزادی زندانیهایی که اکثراً شخصیتهای برجسته بودند یا حزب و گروه داشتند و هر کس در محیط خودش یک قدرتی بود، با آن وسعتی که آزاد میشدند، رونق زیادی دادند. دانشگاهها در این مقطع بسرعت وارد کار شده بودند و کم کم به مدارس و دانشآموزان کشیده شده بود. ادارات به اعتصاب روی آورده بود. بازار دست به اعتصاب زده بود.
وارد ماه آبان میشویم. دیگر در این مقطع این مسأله در مهر و آبان به فراوانی وجود داشت. ادارات کمکم شروع به اعتصاب کردند و یکی پس از دیگری اعتصابات را شروع کردند و مهمترین آنها اعتصاب شرکت نفت و کارگران نفتی بود. چون نفتآن روز از لحاظ مصرف داخلی یک حربه مهم بود و هم از لحاظ صادرات، درآمدهای صادراتی نفت میتوانست رژیم را اداره بکند. رژیم پول ذخیره داشت. آن موقع مسألهی عمدهاش مسایل جهانی بود. یعنی وقتی که نفت نمیرفت برای اربابان رژیم مشکل درست میشد و در کشورهای صنعتی آن موقعها این مسایل نبود و تجربه نداشتند. ذخایر نفتی نبود. اگر مثلاً دو میلیون بشکه، یک میلیون بشکه از بازار بیرون میآمد، بازار به کلی مشکل پیدا میکرد و شوک نیرومندی میخورد. ما آن موقع چهار یا پنج میلیون بشکه نفت صادر میکردیم و اعتصاب کارگران شرکت نفت و قطع نفت واقعاً دنیا را ترساند. در کنار انقلاب، آن خودش مسأله مستقلی شد. نگرانیهای کشورهای مصرف کننده جدّی بود. پس از این مقطع مبارزات ماشکل تازهای پیدا میکند در این مقطع اعتصابات و همچنین امواج اعتراض به محرّم میرسد. یک گام به جلو میرود. این گویا در آذر است. از مهر و آبان هم عبور کردیم. در ماه محرم به طور طبیعی در سراسر کشور مجالس داشتیم و مجالس به کانونهای مبارزه و تظاهرات تبدیل شده بودند. امام هم آن بیانیه معروف «خون بر شمشیر پیروز است» را مطرح کردند و ابتکار تکبیر گفتن مردم روی پشت بامها در شبها، حقیقتاً تعادل رژیم را به هم زده بود و اعصابشان را خرد کرده بود. اول مغرب که مردم نمازهایشان را میخواندند، الله اکبر میگفتند. تا مدتها در همه جای ایران صدای الله اکبر بعنوان اعتراض به کارهای رژیم شاه بلند بود. هیچ گوشه شهر نبود که بتوانند آرامش داشته باشند و خیلی هم حیله کردند که مردم را منصرف کنند، نتوانستند. گاهی گفتند نوار میگذاریم، گاهی تیراندازی میکردند، گاهی مردم را از پشت بام پایین میانداختند. حوادث مهمی در این رابطه اتفاق افتاد. ولی هر حادثهای که اتفاق میافتاد، قضیه را بدتر و شدیدتر میکرد.
در این جریانات ماه آذر هم همراه اعتصابها، افشاگریها و تظاهرات و راهپیماییهای مهم گذشت. شاید جز مهمترین کارهای این مقطع دو راهپیماییتاسوعا و عاشور را باید اسم ببریم. ما آنجا خیلی مسأله داشتیم. من در این مقطع دیگر خودم از زندان بیرون آمده بودم و در مدیریت این مسایل بودم. در زندان هم که بودیم ماههای اخیر این ارتباط بود و نظراتمان را به بیرون منتقل میکردیم.
اوایل آذرماه بود که من سه سال از زندانیام میگذشت و فکر میکنم 10 روز به من عفو دادند. چون 10 روز مانده بود، یا 10 روز یک جایی حساب نشده بود، اعتراض کرده بودیم و حساب کردند و اسم عفو گذاشتند. مابیرون آمدیم. در جمع دوستان که این مسائل را هدایت میکردند، مثل شهید بهشتی و شهید باهنر و سایر دوستان که خیلیهایشان زنده هستند، بعضی هایشان هم الان نیستند، از روحانیت، از نهضت آزادی، از ملیگراها، از بازاریها، از دانشجوها، از دانشگاهیها و به طور کلی از طبقات مختلف، کمیتههای متعدد داشتیم که با راهپیمایی تاسوعا و عاشورا مواجه شدیم و رژیم خیلی از این میترسید. آنها خیلی تلاش کردند که این نشود. تهدید کردند. تهدید به بمباران کردند. تهدید به قتل و عام کردند. امام مقاومت میکردند و اجازه نمیدادند که برنامه انجام نشود و ماهم موافق نبودیم. پشت اینها خالی بود.
خودم در روز عاشورا یک سخنرانی کردم. البته آنقدر شلوغ بود که گوشهای از جمعیت میشنیدند. در همین میدان آزادی زیر سقف همان چهارطاقهای که در آن وسط است، آنجا یک مینیبوس یا اتوبوس گذاشته بودیم. دوستان یا هر کس بالای آن میرفت و صحبت میکرد. من هم رفتم صحبتی کردم. هیچ جا هم ندیدیم که صحبت یا ضبط شده باشد یا خودمان پخش کنیم. اینقدر حرف بود که این حرفهای ما مهم نبود. چون در همه ایران سخنرانی - آن هم سخنرانیهای داغ - بود. حالا اگر یک نفر چند کلمه بگوید، چیز تازهای نبود.
به اواخر آذر میرسیم. در ماه دی و اوایل بهمن تقریباً مدیریت واقعی کشور در دست رژیم نبود. تحول عمدهای که از این به بعد در ماه دی اتفاق میافتد، رفتن شاه است. ببینید در هر ماه یک محور مهمی میتوانیم پیدا بکنیم. در ماه شهریور آن محورهایی که گفتیم. در ماه مهر و آبان که محورها را گفتم. ماه دی که میرسیم رفتن شاه و تبدیل حکومت نظامی به حکومت بختیار بود که مسکّن بود که اینها در سیاستهایشان و شاید طراحی آن هم مال خارجیها بود، برای آرام کردن مردم در نظر گرفته بوند. میخواستند طبع مردم و طبع انقلاب را با این دو تا مسکّن خفیف کنند. رفتن شاه یک علامتی بود که مردم مبارز به آن جذب میشوند. خاطرشان جمع شده بود. فکر کرده بودند که دولت بختیار میتواند این کار را بکند. بختیار از چهرههای قدیمی جبهه ملی بود. آن روزها جبهه ملی و نهضت آزادی و این شاخههای جبهههای ملی و شخصیتهای گذشته در مبارزات قدیمی حضور داشتند. آنها هم آدمهای قابل مذاکرهای نبودند. احتمالاً بعضی از آنها هم - احتمالاً نه محققاً- با بعضی از مراکز خارجی مذاکره داشتند. چیزهایی شنیدم یا دیدم. به خاطرم نیست. ولی مجموعاً این طوری بود. یعنی طرح این بود که یک حکومتی بیاورند که اوّلاً دنیا - بویژه کشورهای غربی - به او اعتماد کند، بگویند کشوری است که میشود با آن کار کرد. جبهه ملی از آن قبیل موارد بود. ثانیاً در ایران با نیروهایی که در اختیار شاه بود، قابل سازش باشد.
به هر حال طرحشان این شد که یکی از چهرههای جبهه ملی را بیاورند و به صورت ظاهر ادای دکتر مصدق را در بیاورد. یک نوع حکومت مردمی و در عین حال مرتبط با آنها باشد که از خط قرمزی که ترسیم کرده بودند، جلو نرود. بختیار هم گفته بود که اگر شاه در ایران باشد، من نمیتوانم کار بکنم.
به هر حال مردم اگر شاه را اینجا ببینند قبول نمیکنند که حکومت واقعاً حکومت مردمی است. توافق شده بود که شاه هم مسافرت بکند و از آن تاریخ که به این توافق رسیدند، شایعاتشان پخش شد. موج مسافرت درباریها و شخصیتهای رژیم شاه و خانوادشان شروع شد که این هم تحول جدیدی بود. هم حکومت خود بختیار و هم رفتن سران رژیم و یا بازداشت بعضی از مهرههای رژیم سابق مثل هویدا و افراد دیگر در همین راستا تسکین و مواد مخدر بود.
ثالثاً انحلال ساواک بود و مردم هم از ساواک عصبانی بودند. آن هم یک مخدر بود. این مخدرها همه اثر معکوس داد. رفتن شاه مهم ترینش بود که به اسم مسافرتبود. مردم جشن گرفتند. تفسیر شد به اینکه شاه اینجا امنیت نداشت و بعضیها تحلیلهای پشت پرده را آوردند که احتمال دارد شاه دیگر بر نگردد.
تشکیل شورای سلطنت در همین مقطع از کارهای دیگر بود که بعضی از افراد نیمه موجّه را آنجا بردند که من جمله سید جلاالدین بود. امام آقای تهرانی را که رئیس شورا سلطنت شده بود، میشناختند. میخواست با امام ملاقات کند. امام اجازه ندادند. گفتند: «تا سمت داری، ملاقات نمیکنم. اول استعففا بده بعد بیا» این در پاریس شیوه امام بود.
ترتیب تاریخی شان را درست کنید. تاریخهای این روزها مشخص است. من این مجموعه را به صورت یک حرکت به هم پیوستهای میگویم. خبر رفتن شاه هم که اینطوری شد. آمدن بختیار را هم گفتم. همه مردم میدانستند بختیار بصورت ظاهر هم که شده، مطرود رژیم بود، از اعضای جبهه ملی بود که در همه این مدّت اگر گاهی سر و سرّی هم با رژیم داشتند، ولی جزو مخالفین بودند. یعنی این که شاه پذیرفته از مخالفین یک کسی دولت را به عهده بگیرد، یک مسأله تازهای بود. به خصوص در این ماجرا جریانهای غیر مذهبی مبارزه خیلی جان گرفته بودند و فکر میکردند آنها محور میشوند. چون دولت از آنها بود. در این شرایط در صفوف مبارزه هم بودند. ولی خودشان ارزش خودشان را نمیدانستند. خیال میکردند در مردم هم وزن دارند. در این مقطع، دانشگاهیها هم از ماه آبان به بعد تقریباً با وسعت وارد شده بودند. یک اعتصاب وسیع دانشگاهی داشتند. هیأتهای علمی دانشگاهها اعتصاب را شکستند. مبارزات دانشگاهی و دانشجویی، انجمن اسلامی دانشگاهها و جامعه اسلامی دانشگاهها هم شروع شده بود.
محور دیگر این بود که رژیم و جبهه ملی و خارجیها فکر میکردند که پایگاههای مبارزه را به جای مساجد و روحانیت و مدارس دینی به آنجاها منتقل کنند که بتوانند سر نخ را بیشتر داشته باشند. ولی واقعیت غیر از اینها بود. چون سرنوشت همه چیز در مساجد و مراکز دینی تعیین میشد. امام همه امور مبارزه را در اختیار داشتند. اگر یک کار کوچکی بر خلاف اراده امام میشد، کننده کار بدنام میشد. هیچ کس جرأتنمیکرد حرکتی بکند که امام نپذیرند و یا محکوم کنند. اگر هم بودند - که بودند - ناچار بودند گوش به حرف امام بدهند. وقتی که بختیار آمد، آیتالله طالقانی اعلام کردند که اگر بختیار میخواهد دولتش بماند، در دولت امام خمینی باشد. تا به جای اینکه از شاه فرمان بگیرد از امام فرمان بگیرد. اینقدر این قضیه مهم بود که وقتی آقای طالقانی حرفی میزدند، دیگر جبهه ملی و نهضت آزادی روی حرف آقای طالقانی، نمیتوانستند چیزی بگویند.
ایشان هم میدید که مردم هم همین را میخواهند. ساواک هم که بلند شده بود. اگر منحل نشده بود، عملا چیزی نبود. برای مردم معضل شده بود. هر جا مردم آنها را پیدا میکردند میزدند. ارتشیها هم که قبل از این به خیابان آمده بودند، در این فصل به مردم پیوستند. سربازها معمولاً در لوله تفنگهایشان گل میگذاشتند. مردم به آنها گل میدادند. خیلی کم فرمان میبردند. در خود سربازخانهها حوادث مهمی اتفاق میافتد. در ماه دی امام دستور داده بودند. سربازها و ارتشیها فرار کردند.
اینطوری که گزارش بود، روزانه هزار نفر فرار میکردند و اینها مأمور اداره خودشان و نگهبان خودشان را به زحمت پیدا میکردند و آن حادثهای که در لویزان اتفاق افتاد و در دستوران پایگاه عده زیادی از افسران وفادار رژیم را کشتند، دل ارتشیها را لرزانده بود که در داخل خودشان چه خبر است.
در گزارش هایی که ما بعداً از اسناد ارتش میخوانیم، میبینیم مسأله فرار نظامیها، فرمان نبردن نظامیها و کارهایی از این قبیل که فرماندهان را میزدند، ارتش را به کلی متزلزل کرده بود. ارتش و فرماندهان حکومت نظامی و بالی به گردن اینها شده بود. اسمش بود ولی اثرش در مردم خیلی کم بود.
س- خیلی ممنون
ج- موفق باشید