مصاحبه آیت الله هاشمی رفسنجانی با خبرنگار واحد سیاسی شبکه اول
پیرامون: دوران مبارزه سفرهای هاشمی رفسنجانی به خارج از کشور اختلافات تشکلهای مبارز خارج از کشور مخالفت امام (ره) با مبارزه مسلحانه خفقان در سالهای پس از 15 خرداد
س- سپاسگزاریم از اینکه این فرصت را در اختیار ما گذاشتید. در جریان مبارزات انقلاب اسلامی، جنابعالی سفری به خارج از کشور داشتید که به اروپا و آمریکا هم سفر کردید و به حلّ اختلافات تشکلهای دانشجویی پرداختید. خواستم بپرسم در آن زمان آن تشکلها را چگونه ارزیابی میکردید و چه هماهنگی بین آنها به وجود آوردید؟
ج- بسماللهالرحمنالرحیم. آن موقع، در روزهایی که خفقان در ایران خیلی شدید بود، مرکز مبارزه ما خارج از کشور بود. جاهای مختلف، مثل کشورهای عربی، لبنان، سوریه و از جمله عراق. چون امام (ره) آنجا تشریف داشتند و اروپا و آمریکا و بعضی جاهای دیگر هم مرکز مبارزه بود.
بعد از سال پنجاه که نهضتهای مسلحانه در ایران اوج گرفت، به تدریج اختلافاتی هم بروز کرد، چون ارتباطات خیلی آسان نبود. این ارتباطات در خارج از کشور بیشتر بود. هم بین گروههای مذهبی و غیرمذهبی و هم بین خود گروههای مذهبی. مثلاً در اروپا بین گروه آقای قطبزاده و گروه آقای بنیصدر، درگیری بود. در آمریکا هم بین انجمنهای اسلامی دانشجویی و گروه آقای دکتر یزدی مشاجراتی بود. در لبنان و عراق هم با توجه بهاوضاع، اختلافاتی بود. بعد از اینکه منافقین در ایران – آن موقع مجاهدین خلق بودند- بهگروههای مارکسیست و مسلمان منشعب شدند، این اختلاف و انشعاب بین نیروهای آنها در خارج از کشور هم بروز کرد و آنجا هم درگیری به وجود آمد. ابهام شدیدی حاکم شده بود که بالاخره محور مبارزه کجاست. حرف درست را از چه کسی بشنوند. در همین گیرودار فرصتی پیش آمد که من یک سفر طولانی به لبنان، سوریه، عراق و آمریکا رفتم.
تلاش عمده این بود که اولاً مواضع و محورهای مبارزه را روشن و ابهامات را برطرف کنیم، ثانیاً این گروهها را به هم نزدیک کنیم. مقداری هم مربوط به مسائل مالی بود چون واقعاً امکانات کم بود که ما یک منبع مالی پیدا کرده بودیم. مرحوم تولیت[1]* اموالش را در اختیار مبارزه گذاشته بود و مقداری را هم بهخارج فرستاده بود و ما رفتیم تا آن اموال را آنجا که باید مصرف میشد، مصرف کنیم. مجموعاً برای جلوگیری از تشتت بیشتر و متحد کردن نیروهای اصلی سفری مؤثر بود.
س- در سفر به آمریکا به بیست ایالت این کشور سفر کردید، هدف از این بازدیدها چه بود و چه مقدار با فرهنگ و تمدن آمریکا آشنایی پیدا کردید؟ و این آشنایی تا چه اندازه در تبیین استراتژی مبارزات مؤثر بود؟
ج- بازدید ما خیلی عبوری بود چون ما این مراکز دانشجویی و مراکز مبارزه را در چند نقطه داشتیم. تصمیم گرفتیم که با ماشین برویم. اخوی من، محمد آنموقع آنجا جزو همین گروههای اسلامی دانشجویی بود و یکی از مدیران از بخشها بودند. یک عده دیگر از بچهها که ما آنها را در ایران میشناختیم، آنجا بودند. برای اینکه بهچند جا برویم، با ماشین رفتیم و در مسیر هم با ایالات مختلف بازدید کردیم. خیلی سریع و عبوری رفتیم. ولی هدف اصلی این سفر دیدار با دانشجویان و حل مشکلات آنها بود که مربوط به گروه آقای یزدی بود.
وضع جامعه آمریکا هم برای ما مهم بود که بهتر ببینیم و بشناسیم که به نظرم به همه این اهداف رسیدیم. یعنی آنچه که در این سفر مدنظر بود به دست آمد.
س- سؤال دیگر در مورد گروههای مسلح بود که در جریان مبارزه قصد مبارزه مسلحانه با رژیم را داشتند. ضمن بیان خاطراتی راجع بهاین گروهها بفرمایید نقش این گروهها در پیشبرد انقلاب اسلامی چه بود؟
ج- آن موقع مبارزات مسلحانه به عنوان یک ضرورت مهم و مؤثر بود و نقش داشت، اما آنها که در این وادی بودند، برای خودشان نقش بیشتری قائل بودند. آنها فکر میکردند که راه مبارزه منحصراً از طریق مبارزه است و پیروزی در صحنه درگیریهای خونین به دست میآید. اما ما اینطوری فکر نمیکردیم و بین دیدگاهها تفاوتهایی بود. فکر میکردیم که راه اصلی، حرکت تودهای و مردمی است ولی برای تجهیز و روشن کردن مردم مبارزه مسلحانه مفید است. البته امام هیچوقت خودشان را به مبارزات مسلحانه نزدیک نکردند، اما ما که واسطه بودیم و در میدان عمل هم قرار داشتیم، خودمان را نزدیکتر کردیم.
گاه اتفاق میافتاد که رژیم مبارزات سیاسی را خیلی راحت سرکوب میکرد و هیچ مشکلی نداشت و برای پلیس و ساواک هم سرگرمی شده بود و اصلاً بهانهای برای تقویت ساواک و نیروهای ضدخلق شده بود. هرگونه میخواستند با اعلامیهها، سخنرانیها، مجامع و مراسمی که ما داشتیم، برخورد میکردند و تقریباً داشتند ما را از میدان بیرون میکردند. به خصوص بعد از 15 خرداد. چون 15 خرداد مبارزات را ساکت کرد و اما در بعثه به صورت خیلی مخفی در جریان بود. یک عده دنبال مبارزات مسلحانه و زیرزمینی رفتند و یک عده هم با همان شیوههای گذشته، اعلامیه، سخنرانی و حضور در مردم، کار میکردند.
افرادی مثل ما هر دو جا بودند. یعنی هم آن کار اولی را انجام میدادیم. سخنرانی میکردیم، مقاله مینوشتیم، نشریه منتشر میکردیم، کارهای فرهنگی میکردیم. تشکیلات سیاسی ما، در حسینیه ارشاد شکل میگرفت و در عین حال از مبارزات مسلحانه هم حمایت میکردیم ولی آن کاملاً مخفی بود و هیچوقت در بازجوییها اعتراف نمیکردیم. چون خیلی خطرناک بود. اسم حرکت ما «تبلیغ مسلحانه» بود و فکر میکنم که همین الان هم بهترین اسم است. مثلاً یک بمب که منفجر میشد، خبرش در تمام ایران و دنیا پخش میشد، اما سخنرانی را عده کمی میشنیدند و اعلامیه را عده قلیلی میدیدند. اگر کسی از وابستگان رژیم کشته میشد، خیلی سروصدا بلند میشد. در جامعه بحث میشد و به نظر ما آن تبلیغ بود. من با اطمینان میگویم، در آن زمانی که خفقان شدیدی در جامعه ایران حاکم بود، مبارزات مسلحانه نقش بسیار خوبی برای عمومیتر کردن مبارزات، پخش اخبار، جلب مردم بهمبارزه و ترساندن رژیم داشت. چون رژیم میدید که اگر مبارزات را سرکوب کنند، به مبارزه مسلحانه ختم میشود.
س- یکی از سؤالاتی که درباره نهضت امام خمینی (ره) مطرح است و شاید باعث حیرت و شگفتی ناظران خارجی هم شده باشد، شیوه تبلیغ و آگهی بخشی در جریان نهضت بود، با سایر انقلابها تفاوت داشت و بعضی هم آن را تبلیغات اعلامیه و کاست نامیدند. چگونه این شیوه توانست موفق و ثمربخش باشد؟
ج- این شیوه ماهیت خودش را داشت. در جاهای دیگر کمتر اتفاق میافتد. چون متکی به یک شبکهای بود که عمیقترین قرابت را با مردم داشت. این شبکه، براساس برنامههای تبلیغی شیعی بود. ما در سایه تعالیم مکتب تشیع بین حوزههای علمیه و مردم از طرق مختلف ارتباط داریم. ماه رمضان داریم، ماه محرم داریم، اعیاد داریم، وفات و میلاد ائمه داریم و ایام فاطمیه داریم. بهمین خاطر آن روزها مساجد و حسینیهها مثل کانونهای تبلیغاتی عمل میکردند. یک چنین شبکهای با نیروهای مستعدی که حوزه تربیت میکرد - ما در حوزه هزاران طلبه داشتیم که در عین تحصیل در جریان مبارزه هم بودند. در هر شهر و روستا میرفتند. سوای این در هر شهر و روستا، ائمه جماعت و متولیان مساجد هم یاران ما بودند و مساجد و حسینیهها پاتوق مبارزان بود.
مسلماً هر شبکهای که چنین امکاناتی داشته باشد، میتواند از اعلامیه، سخنرانی، کاست و ارتباطات شفایی خوب استفاده کند و این شبکه در ایامی که مبارزه را شروع کرده بودیم، در هیچ جای دنیا وجود نداشت. غربیها هم به اینگونه شبکهها آشنا نبودند. احزاب، جمعیتها، مجموعههای منفی، دانشجویی و کارگری برای آنها آشنا بود. اما شبکه تبلیغی - مذهبی آنهم از نوع تشیع که متکی بهمسائل کربلا متکی بود، برای غربیها خیلی آشنا نبود.
س- در مورد شیوههای تأمین مالی نهضت اگر خاطراتی دارید، بفرمایید.
ج- اتفاقاً یکی از امتیازات این مبارزه که این نوع مبارزات مردمی در این سالها زیاد هم بودند، همین شیوه تأمین مالی بود. مثلاً در کشورهای سنینشین که مسلمان بودند این شیوه نبود و این فقط مخصوص شیعیان بود. اولاً همین روضهها و مراسم یک منبع درآمدی برای ما بود. شما فرض را بر این بگیرید که مبارزه از قم شروع شد و سربازان اولش طلبه بودند. مثلاً ما ماه رمضان که برای تبلیغ میرفتیم، هم زندگی خودمان را تأمین میکردیم، هم اموال وجوه شرعی را جمع میکردیم، کسانی میخواستند خمس، سهم امام و زکات بدهند، بهما میدادند. البته زکات زیاد مرسوم نبود. بعضیها هم که با مبارزه آشنا بودند، به صورت تبّرک بهحوزه و مبارزه پول میدادند.
ماه رمضان که تمام میشد، پول زیادی از سراسر کشور میرسید، مقداری برای امام بود که ایشان مرجع بودند و مقداری هم مستقیماً برای صندوقهای مبارزه میرسید. این منبع سالمی که بههیچ جا وابستگی نداشت و هیچکس هم توقع نداشت. کسی هم که خمس خود را میداد خیلی خوشحال بود که یک جای مشخصی پیدا کرد که سهم خودش را بدهد. زیباتر اینکه پایان ناپذیر بود. یک منبع سالم، لایزال و مردمی بود.
مقداری هم توسط بازاریها تأمین میشد چون آنها بیشتر سهم امام میدادند و خودشان هم کانونهایی مثل هیأتهای مؤتلفه داشتند که به شبکه مبارزه متکی بودند.
مثلاً ما خودمان، من و مقام معظم رهبری، در موقعی که فراری بودیم، البته فراری آنچنانی نبودیم، چون آنها قانع بودند که ما قم نباشیم، ما هم آمده بودیم تهران، جلسات هفتگی تشکیل میشد که جوانان بعضاً ده نفر یا پانزده نفر بانی آن بودند و ما هم در جلسه بهآنان آموزش میدادیم. دانشجو، بازاری و اداری هم بودند که این هستهها هم وسیله آموزش برای مبارزه بود، هم منبع درآمد ما.
س- در مورد انقلاب اسلامی برخی ادعا میکنند که از معادلات سیاسی بین ابرقدرتها خارج نبود، با توجه بهخاطراتی که از عکسالعمل آنها از حوادث انقلاب دارید، این نظریه را چگونه ارزیابی میکنید؟
ج- اینکه گفتید از معادلات سیاسی آنها خارج نبود، یعنی چه؟
س- بعضیها میگویند که طی سالها آنها هم بهاین نتیجه رسیدند که این انقلاب شکل بگیرد.
ج- این که آخر مبارزه بود. اول مبارزه، وقتی امام نهضت را شروع کردند و دولت را در قضیه انجمنهای ایالتی شکست دادند، آنها متوجه شدند که چنین قدرتی در ایران است. این توجه آنها را جلب کرد. در مبارزه دوم که شاه خودش بهمیدان آمد و دولت دیگر طرف نبود و برای اینکه زمینه این مبارزه را بسوزانند طرح مسئله انقلاب سفید را مطرح کردند تا شعارها را از دست نیروهای چپ و عدالتخواه بگیرند. ما هم چون میدانستیم که اینها اصالتی ندارد و ریشه آن در غرب است با آن مبارزه کردیم. اینجا شاید در معادلات خود چنین طرحی را داشتند چون برای انقلاب سفید آنها طراح شاه بودند که منجر به 15 خرداد شد. ما معتقدیم که حمایت آمریکا و شاید دستور آمریکا سرکوب مردم بود. بعد از 15 خرداد خیالشان راحت شد و احساس کردند که همه چیز آرام شد. مخصوصاً وقتی که امام را بهعراق تبعید کردند و چیزی هم اتفاق نیفتاد. ولی حرکتهای پراکنده بود. بهنظرم در بین 15 خرداد تا اوج مبارزه در سال 57-56 آنها غافل شده بودند. فکر کردند که مبارزه سرکوب شد و آن واقعیتی که اتفاق افتاده بود را نفهمیدند. مسئله مهم هم این بود و تحلیلها باید اینجوری باشد.
مردم در آن دورهای که ما میشناسیم، دل خوشی از رژیم نداشتند، در نهضت مشروطه، مذهبیها سرکوب شدند. رضاخان اول با چهره مذهبی آمد. بعد تحت فشار خارجیها قرار گرفت و شروع به سرکوب مذهبیها کرد. بعد از شهریور 1320 که فضا آرام شد، مذهبیها بهمیدان آمدند و خیلی طول کشید تا حوزهها شکل گرفت، چون رضاخان حوزهها را به کلی متلاشی کرده بود. باز نهضتهای مذهبی مثل فدائیان اسلام و جریان آیتالله کاشانی بود ولی خیلی کوتاه بود و زود سرکوب شد. جریان مذهبی در همه این دورهها همیشه عصبانی و از رژیم فاصلهدار بود تا سال 1340 که با رهبری امام به صورت مبارزه درآمد. این اوجی که نهضت اول گرفت و سرکوبی که شد و بعد در طول 15 سال که اینها با انواع مبارزهها افکار عمومی مردم را خوب توجیه کردند، این سرمایه خوبی برای نهضت شد. مردم از رژیم فاصله گرفتند بهامام نزدیک شدند و مشکل رژیم این بود که نمیدانست با مردم چه کار بکند. در تلاش بود که مردم را فریب دهد و با خود هماهنگ کند. وظیفه مهم ما هم این بود که نگذاریم آنها مردم را صید بکنند و موفق هم شدیم. مردم را با خودمان داشتیم. کارهایی که رژیم برای فاصله انداختن بین مردم و مبارزه انجام میداد، ناموفق بود. این مسئله از 56 به بعد بروز کرد که دیگر همه تلاشهای رژیم انفعالی بود و نمیتوانست فعال شود.
در این شرایط خارجیها وارد شدند. آنها خیلی حضور داشتند چون وقتی دیدند که رژیم موفق نیست و مردم هم حرکتهای وسیعی را آغاز کردند، وارد میدان شدند. امّا با یک سری تغییرات ساختگی. مثلاً حکومت هویدا را برداشت و کسانی را گذاشت که فکر میکرد میتوانند مردم را جذب بکنند. بازرسی ویژه شاهنشاهی را درست کردند. یک عده آدمهای فاسد را گرفت و آنهم به خاطر به دست آوردن مردم و بیرون آوردن شعارها از دست ما بود. یا بعضی از چهرههای ملی که سابقاً جذب دستگاه شده بودند، بعضی از چپیها وتودهایها را خودشان در جاهایی مثل صدا و سیما و دانشگاه آزادی که آنموقع درست کرده بودند، آوردند و جمع کردند. و اینها برای این بود که مردم را بتدریج با رژیم همراه بکنند. این هم نتیجه معکوس داد چون ابزار رژیم را از دست خود رژیم گرفت. رژیم با اینها زنده بود. حتی ساواک را هم تضعیف کردند. مردم از ساواک ناراضی بودند. ابزار رژیم از دستش میرفت، بدون اینکه دستاوردی داشته باشد. چون مردم این حرفها را باور نمیکردند. بهمحض باز شدن فضاها، امام هم که در عراق زیاد حرف نمیزدند، حرکت خودشان را آغاز کردند و با استفاده موقعیت افشاگری میکردند که برای خارجیها نتیجه معکوس داشت.
س- در مورد انقلاب دو بحث تحجر و تجدد مطرح بود که آفت بود و زیانهایی را هم برای انقلاب به همراه داشت، ضمن بیان خاطراتی بفرمایید خطرات این دو عامل چگونه میتواند در پیشبرد انقلاب مؤثر باشد؟
ج- بهنظر من بیشتر اختلافاتی که در دوران انقلاب اوج گرفته بود، مسائل دیگری بود. رژیم بههر دو جریان انقلاب یعنی چپ و مذهبی انگ میزد. به ما میگفت ارتجاع سیاه و به آنها میگفت ارتجاع سرخ. ما را اهل تحجر معرفی میکرد. بین خود ما هم، ما میگفتیم راه درست برای جذب توده مردم مذهب است. مردم بهمذهب وابسته هستند. چپیها بیشتر روی مسائل کارگری و اقتصادی تکیه میکردند. ملیگراها هم روی مسائل ناسیونالیستی ملی تأکید داشتند. قبلاً اختلافها اینجوری بود. تحجر و تجدد بین انقلابیون زیاد مطرح نبود. اواخر چیزی به نام تعهد و تخصص مطرح شد که حتی هنوز هم ادامه دارد و بهنظر من اگر هر دو با هم باشند، مؤثر هستند.
جدا کردن اینها مردم را ضعیف میکند. آینده هم اینگونه است چون افراد متعهد و متخصص کارساز هستند.
س- هماهنگی و همراهی بین متفکران و اندیشمندان انقلاب با کسانی که وارد مبارزه شده بودند و عملاً هدایت مردم را بعهده گرفته بودند، دو جریان موازی بودند که در طول انقلاب شکل گرفته بود. بفرمایید این تقسیم کار چگونه محول شد؟
ج- لازم بود که تقسیم کار باشد. یک عده دنبال آموزشها و کارسازیها بروند و کارهای سیاسی نکنند. یک عده هم کار سیاسی بکنند و در میدان باشند تا اگر ضربه میخوریم آن کارسازی ما مصون بماند.
ما موافق نبودیم. چون کنار آن یک بحث دیگری هم بود. مسئله اینکه مبارزه جدی ما موقعی شروع شود که کار ساخته باشد. حزب داشته باشیم، سازمانی باشد، برای اداره کشور آماده شده باشیم. اینطوری نیرو وارد میدان میکنیم نیرو را از دست میدهیم. نظر ما این بود که ما نیرو را ضمن عمل بسازیم. اگر مبارزهای نباشد، نیرویی ساخته نمیشود. اصلاً کسی برای آموزش نمیآید. چه آموزش بدهیم؟ ما میگفتیم در ضمن مبارزه، همانهایی که بازداشت میشوند، زندانی میشوند، آزاد میشوند بیشتر آبدیده میشوند و پرورش مییابند. ما باید نیروهای مردمی را وارد مبارزه کنیم تا در میدان ساخته شوند.
یک مقطعی گفته شد که افرادی مثل آیتالله خامنهای، من و بعضیهای دیگر با حالاتی پرخاشگرانه خودمان را نشان دهیم و افرادی مثل دکتر بهشتی و دکتر باهنر مشغول آموزش و کارهای سازندگی باشند. چون آنها عملاً در آموزش و پرورش برای کارهای آموزشی مدارس و دانشگاهها وارد شدند. ولی رژیم شناخته بود، همه ما را با هم میدید. یکی از ما که گرفتار میشدیم پرونده بقیه هم در جریان میافتاد. بهنظرم این تفکیکها هیچ وقت اتفاق نیفتاد ولی در تفکرات بود. در میدان واقعیتها خود را تحمیل میکرد. افرادی که در میدان عمل ساخته شده بودند. همانها معلم مبارزه بودند و آموزش میدادند.
س- در جریان مبارزه همه نیروهای پیرو نهضت امام خمینی (ره) کنار هم قرار گرفته بودند. رمز وحدت کلمه چه بوده است؟
ج- آنموقع همیشه خطر بود. غنیمتی نبود، پستی نبود، موقعیتی نبود. هر کس که وارد میشد نیت او فقط فداکاری بود. در امری که سر تا پا فداکاری باشد دیگر نزاعها رمقی ندارد. مخصوصاً موقعی که مبارزات مسلحانه شروع شده بود، آنها که بسیار جدی در صحنه بودند، اصطلاحی بین خودشان داشتند که میگفتند عمر یک چریک دو سال است. عمر انسان اگر 70 سال باشد، چریک وقتی قبول کرد که چریک باشد باید برای خود دو سال عمر در نظر بگیرد. بعضیها هم تعبیرشان این بود که ما چوبدار خود را همراه خود داریم. آنها در میدان مبارزه بودند نه در خانه امنیت داشتند و نه در محل کار، لذا فضا فضای فداکاری بود. این جور نزاعها در فضاهایی که خودخواهی و پستها و مسئولیتها معنا دارد، بروز میکند. البته در عین حال آن موقع هم یکنوع اختلافاتی بود. سلیقهها گاهی اوقات یک جور مبارزه را نمیپسندیدند. در شرایط بعد از انقلاب قدری بیشتر شد.
س- به عنوان آخرین سؤال بفرمایید با توجه بهاینکه گام چهارم انقلاب نوسازی معنوی و عدالت اجتماعی نامگذاری شده است، با توجه به وضعیت موجود، آینده را چگونه ترسیم میکنید؟
ج- من معتقدم که این گام چهارم یعنی نوسازی همیشه در طول مبارزات بوده است. سازندگی و توسعه شرط عدالت است، اگر نباشد عدالت بیمعنا میشود. ما روستا را میخواهیم آباد کنیم، اما مگر میشود که بدون آب، برق، صنعت، راه، بندر و غیره بهعدالت رسید. اگر بخواهیم برای مردم اشتغال درست کنیم، اگر بخواهیم زمینه برای درس خواندن بچهها فراهم کنیم، باید از اول همراه و هماهنگ عمل کنیم. برنامهها باید بگونهای باشد که جهت مشخص باشد تا طبقات محروم فراموش نشوند. این فکری بود که همراه مبارزه بود، در طول انقلاب مدنظر بود، همراه سازندگی بود و آینده هم باید همینطور ادامه داشته باشد.
در زمینه معنوی هم در ایران این همه جوان متدین در طول تاریخ بیسابقه بود. بچههایی که در جنگ از همه چیز خود گذشتند و الان هم در صحنه هستند. بسیجیها، این نیروهای مخلص حزباللهی کی ساخته شدهاند؟ فضای معنوی جامعه اینها را ساخته است. من عقیدهام این است که بهترین حالات معنوی انقلاب همین حالاست. بچههایی که مسئول مبارزه، دفاع و سازندگی بودند، امروز هم در صحنه هستند. چنین حالاتی دیگر بهآسانی پیدا نمیشود. یک خیال خامی است اگر کسی فکر کند که در دوران فشارها و محاصرههایی که نیروهای انقلاب میکشند، انسانها ساخته نمیشوند، بعد ما برویم برنامهای درست کنیم که نیروها را در آن فضا بسازیم.
الان جامعه ایران بهترین شرایط را دارد. من به خوبی جامعه ایران هیچ جامعهای را نمیبینم. اگر چه بعضیها حرفهای دلسردکننده میزنند، آنها اشتباه میکنند. یا خیلی ایدهآلیست هستند و زیاد از حد و خارج از واقعگریها، آرمانگری نشان میدهند، یا معادلات سیاسی دارند.
ما باید قدر دستاوردهای دوران مبارزه، انقلاب و سازندگی را بدانیم که بهترین شرایط را برای خلق نیروهای سالم و معنوی داشتیم.
س- خیلی ممنونیم.
ج- انشاءالله موفق باشید.
[1] سید "ابوالفضل تولیت" (مصباح التولیه) فرزند میرزا سید "محمد باقر متولی باشی" (سالار التولیه) و مشهور به مصباح التولیه است که در سال 1283 (ه.ش) متولد شد. وی از سال 1320 به تولیت آستان حضرت "معصومه"(س) برگزیده شد و تا سال 1344 به مدت 24 سال در این منصب باقی بود. "ابولفضل تولیت"... هنگام عهده داری مقام معاونت تولیت حرم به نمایندگی مردم قم در مجلس شورای ملّی در دوره یازدهم برگزیده شده و هفت دوره پیدرپی به مجلس راه یافته بود. وی در سال 1365 (ه.ق) ضریح مقدس حضرت معصومه (س) را تعویض نمود. در سال 1338 (ه.ش) دفتر آستانه مقدسه در سمت شمالی کتابخانه از ناحیه "سید ابوالفضل تولیت" متولّی وقت بنیان گردید و همچنین بنای مسجد بالاسر از سطح زمین برداشته شد و به جای آن عمارت رفیع کنونی بنیان گردید... کتابخانه آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) در سال 1331 شمسی به دستور حاج سید "ابوالفضل تولیت" تأسیس گردید. ایشان نخست 1500 جلد کتاب کتابخانه خود را به این کتابخانه اهدا نمود. سپس به هزینه آستانه مقدسه، به مرور زمان کتابهای لازم را خریداری کرده و به مجموعه کتابخانه افزودند ... سید "ابوالفضل تولیت" دارای فرزند نبود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دار فانی را در قم وداع گفت و در کنار مسجد چهارده معصوم علیهمالسلام که زمین آن و خانههای اطراف را وقف نموده بود، به خاک سپرده شد. (http://www.masoumeh.com)