مقالات

قدرتمندی که ضعیف شد

و ضعیفی که بی قدرت است و از اقتدارش می ترسند!!!

  • یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸

روزنامه جام جم، مهدی فضایلی:

«قدرت» از مفاهیمی است که در علوم طبیعی، انسانی و ریاضی کاربرد دارد. در علوم انسانی نیز از کلام و فلسفه گرفته تا جامعه شناسی و روانشناسی و علوم سیاسی، مفهوم قدرت، بسیار مورد توجه است.

اگر بخواهیم مفهوم قدرت را در توصیف انسان و با یک نگاه فلسفی به کار ببریم باید بگوییم حالتی است نسبی که انسان بتواند هرکاری را خواست انجام دهد و هر کاری را اراده نکرد، انجام ندهد. بنابراین، انسان قدرتمند، چنین انسانی است.

در طول تاریخ و در نظام های مختلف، انسان های قدرتمند زیادی آمده اند و رفته اند. برخی از ابتدا قدرتمند نبوده اند اما بتدریج مولفه های قدرت را در خود جمع کرده اند و صاحب قدرت شده اند. برخی قدرتمند بوده اند و تا آخر مانده اند و برخی قدرتمند بوده اند اما بتدریج از قدرت آنها کاسته شده و بعضا به انسان هایی ضعیف و فاقد اثربخشی خاص تبدیل شده اند.

انقلاب اسلامی ایران نیز از وجود چنین انسان هایی بی بهره نبوده و نیست و برای هر نوع مصادیقی را می توان برشمرد.

حوادث انتخابات اخیر ریاست جمهوری، از بردن نام هاشمی رفسنجانی و پسرانش از سوی احمدی نژاد در مناظره تلویزیونی با میرحسین موسوی و تحلیل احمدی نژاد از حضور هاشمی پشت سر موسوی، کروبی و رضایی گرفته تا نامه پررمز و راز هاشمی به رهبری سه روز قبل از انتخابات و از مطالبی که ولی امر مسلمین در خطبه های نماز جمعه تاریخی خود درباره هاشمی گفتند، تا خطبه های روز جمعه او موجب شد یکبار دیگر نام هاشمی رفسنجانی بر سر زبان ها و قلم ها بیفتد. ولی هاشمی از کدام نوع قدرتمندان است؟ از آنهایی که ابتدا مطرح نبوده و سپس صاحب قدرت شده اند و یا انسان های قدرتمندی که همچنان قدرتمند مانده اند و یا از آن دست قدرتمندانی که بتدریج ضعیف شده و اثربخشی خود را از دست داده اند؟

هاشمی رفسنجانی بدون تردید از چهره های قدرتمند انقلاب اسلامی بوده است که از ابتدای پیروزی انقلاب نقش آفرینی های او غیرقابل انکار است. از عضویت در هسته اولیه شورای انقلاب اسلامی در سال ۵۷ گرفته تا فرماندهی جنگ (از عملیات خیبر تا پایان جنگ) و از ریاست مجلس شورای اسلامی دور اول و دوم گرفته تا دو دوره ریاست جمهوری و سپس ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و اخیرا ریاست مجلس خبرگان رهبری.

البته بخشی از «قدرت» به جایگاه رسمی فرد مربوط می شود که هاشمی رفسنجانی هنوز این بخش را در اختیار دارد. ولی بخش مهمتر آن به تاثیرگذاری و اعتبار حقیقی فرد برمی گردد که هاشمی رفسنجانی از این نظر موقعیت پیشین خود را ندارد.

ضعف جدی هاشمی رفسنجانی به افت محبوبیت او نزد افکار عمومی بازمی گردد.

در واقعی بودن این افت همین بس که بخش عمده ای از دو دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد مرهون مخالفت او با هاشمی رفسنجانی بوده است.

ریشه این افت محبوبیت و شکست های پی درپی هاشمی رفسنجانی را در دو چیز می توان جستجو کرد.

نخست ذهنیت منفی جامعه نسبت به هاشمی رفسنجانی که عمدتا ناشی از رفتار فرزندان و برخی دیگر از منسوبین اوست.

این ذهنیت که الزاما همه آن هم صحیح نیست و شایعات و اخبار صحیح و غلط در ایجاد آن موثر بوده است، در کنار نه تنها سکوت وی در قبال عملکرد فرزندان و منسوبین خود بلکه دفاع از آنها، تقویت شده و به ظن قوی یا حتی یقین نزدیک گشته است.

دوم بلاتکلیفی هاشمی رفسنجانی با خود، خانواده اش و جناح ها.

هاشمی رفسنجانی بدلیل جایگاهش در انقلاب اسلامی از سویی و روحیاتش از سوی دیگر بگونه ای مشی کرده است که تا می تواند «فراجناحی» باشد؛ اما پیچیدگی های عالم سیاست اجازه نمی دهد که فردی همواره بتواند این موقعیت را برای خود تثبیت شده نگاه دارد.

هاشمی رفسنجانی در سال های اخیر خود را با تعارضات و تناقضات متعددی روبرو کرده است که نمی توان همه آنها را با هم جمع کرد.

هاشمی رفسنجانی از سویی متعلق به انقلاب اسلامی با اصول و ارزش های خاص خودش است و نمی تواند از انقلاب جدا شود یا به آن پشت کند. پشت کردن به انقلاب اسلامی برای هاشمی رفسنجانی یعنی روی برگرداندن از همه پیشینه خود.

از سوی دیگر هاشمی رفسنجانی با انقلابیون اول نهضت پیوندی عاطفی و سابقه ای ناگسستنی دارد که برجسته ترین و اوج آنها را در ارتباط با ولی امر مسلمین حضرت آیت الله خامنه ای می توان یافت. شخصیتی که هاشمی چندی پیش او را «عشق» خود خواند.

هاشمی رفسنجانی همچنین پیوندی وثیق، عاطفی و خونی با خانواده خود دارد. خانواده ای که شرایط او را نمی توانند یا نمی خواهند درک کنند و موقعیت هاشمی برای برخی آنها پشتوانه و سرمایه ای شده است برای بی توجهی به بسیاری چیزها از جمله خود این سرمایه!

نسبت خانواده هاشمی رفسنجانی با انقلاب و با یاران انقلاب با خود هاشمی فاصله بسیاری دارد و دغدغه های آنها نیز بسیار متفاوت است.

مشکل دیگر هاشمی رفسنجانی، اصلاح طلبان هستند. آنهایی که این روزها تلاش می کنند هاشمی رفسنجانی را در جایگاه رهبری جنبش ولو در پشت پرده قرار دهند و آنهایی که انتظارات متعدد از جمله ایستادن مقابل نظام را از هاشمی دارند، همانهایی هستند که بیشترین لطمات، اهانت ها و تخریب ها را در دوران اصلاحات به هاشمی رفسنجانی وارد کردند. عالیجناب سرخپوش و ده ها عنوان تخریبی دیگر، عناوینی بود که مریدان امروز هاشمی و تخریب گران دیروز به او هدیه کردند و هاشمی نمی تواند و نباید به راحتی به آنها اعتماد کند. چرا که این جماعت در استفاده ابزاری حتی از هاشمی ید طولایی دارند و سوابقی فراموش ناشدنی.

و بالاخره دوستان اصولگرای هاشمی که اگرچه آنها احترام او را نگه می دارند ولی اعتماد گذشته را به هاشمی ندارند و هاشمی هم ارتباط و حرف شنوی سابق را از آنها سراغ ندارد.

بنابراین هاشمی رفسنجانی در سال های اخیر در یک حصار حداقل پنج ضلعی گرفتار شده است که شرایط او را سخت «بحرانی» کرده و خطبه های جمعه گذشته نمونه ای از این بحران بود.

هاشمی رفسنجانی نمی داند چه باید بگوید، چون در این حصار قرار دارد و به هر طرف که رو کند اضلاع دیگر را پشت سر خود قرار داده است. از همین رو هاشمی نه می تواند صریح و شفاف موضع بگیرد و نه دیگران از سخنان چندپهلو یا رفتار تناقض آمیزش راضی می شوند. کما این که خطبه های این هفته هیچکس را راضی نکرد حتی احتمالا خود هاشمی را.

راه برون رفت از این حصار، یک چیز است. هاشمی رفسنجانی باید تکلیف خود را روشن کند.

فرزندان انقلاب اسلامی هنوز مشتاقند هاشمی رفسنجانی را همچون روزهای اول انقلاب، مدافع و پشتیبان جدی ولایت فقیه مشاهده کنند. فرزندان جبهه و جنگ و فدائیان انقلاب اسلامی نیز دلتنگ مبارزه مجدد هاشمی با دشمنان انقلاب در آنسوی خیبر هستند.

دوستان واقعی آقای هاشمی از این که کسانی به نماز جمعه اش بیایند که بعضا نسبتشان با نماز جمعه از طریق BBC و دیگر رسانه های داخل خیبر برقرار شده است، خون دل می خورند. البته هاشمی آنقدر هوشمند هست که به این جماعت دل نبندد و اعتبارش را بیش از این در گرو آنها نگذارد.

هاشمی، قدرتمند ضعیف شده ای است که برای احیای قدرت خود باید به «مردم» رجوع کند.

همان هایی که در خطبه هایش به تفصیل درباره آنها سخن گفت.