حدیث دیگران
  • صفحه اصلی
  • حدیث دیگران
  • شیرین‌ترین و تلخ‌ترین لحظات زندگی آیت‌الله

شیرین‌ترین و تلخ‌ترین لحظات زندگی آیت‌الله

فاطمه هاشمی رفسنجانی

  • تهران
  • یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵
فاطمه هاشمی دختر ارشد آیت الله هاشمی از روزهای آخر حیات آیت الله، وضعیت مخالفان و منتقدان آیت الله هاشمی رفسنجانی، علت عدم پذیرش امامت نماز جمعه و واکنش آیت الله راجع به توهین‌ها و تخریب‌ها می گوید که متن کامل این گفت وگو را در ادامه می خوانید.

آخرین بار چه زمانی با آیت الله هاشمی رفسنجانی صحبت کردید و چگونه از رحلت ایشان مطلع شدید؟

روز یک شنبه ۱۹ دی من سه مرتبه با پدرم تلفنی صحبت کردم؛ دو بار ایشان با من تماس گرفتند و یک مرتبه نیز من بابت گرفتن وقت برای ریاست دانشگاه آزاد در عمان تماس گرفتم. آخرین مرتبه که با پدر صحبت کردم حدود چهار ساعت قبل از فوتشان بود. ایشان با من تماس گرفتند و گفتند که مادرم را به فیزیوتراپی ببرم. همچنین از من خواستند که شب نزد ایشان بروم.
حدود ساعت ۶ و نیم بعدازظهر من در دندانپزشکی بودم که محسن برادرم تماس گرفت و گفت که کار خیلی فوری دارد، اما به دلیل آنکه امکان صحبت کردن در آن لحظه نداشتم، نتوانستم با او صحبت کنم. در همان حالات بود که دلهره‌ای مرا فرا گرفت و نذر و نیاز کردم که برای کسی اتفاقی نیفتاده باشد. هیچ گاه فکر اینکه برای پدر و مادرم اتفاقی افتاده باشد به ذهنم نرسید؛ چرا که هر دوی آن‌ها از نظر جسمی سالم بودند و هیچ مشکلی نداشتند. حدود ساعت ۷ که از دندانپزشکی خارج شدم از راننده پرسیدم که محسن با من چه کار داشت، اما او گفت که اطلاعی ندارد. زمانی که قصد داشتم با محسن تماس بگیرم دیدم که تعداد زیادی تماس از دست رفته دارم؛ همچنین مکرراً تلفن من زنگ می‌خورد. در آن لحظات احساس کردم که برای بابا اتفاقی افتاده است. هنگامی که با محسن صحبت می‌کردم از او پرسیدم که برای بابا اتفاقی افتاده که او گریه کرد. پرسیدم که ‌آیا ایشان فوت کرده‌اند، جواب داد نه؛ در بیمارستان هستند و حالشان بد است.
به بیمارستان که رسیدم اولین نفری را که دیدم آقای دکتر زالی رئیس نظام پزشکی بود؛ از او پرسیدم «حال پدرم چطور است؟» که ایشان گفتند «تمام کرده اند»؛ زمانی که من به بیمارستان رسیدم همه چیز تمام شده بود.

وضعیت جسمانی آیت الله هاشمی در روزهای آخر حیات‌شان چگونه بود؟ آیا ایشان مبتلا به بیماری خاصی بودند؟

ایشان هیچ مشکلی از نظر سلامت نداشتند. پنجشنبه هفته قبل از فوت، پزشکی ایرانی که مقیم آمریکا هستند با یک دستگاه سونوگرافی مجهز و با اصرار من ایشان را معاینه کردند و به من گفتند پدر شما به قدری سالم است که به راحتی تا ۱۰ سال بدون هیچ مشکلی می‌توانند زندگی کنند؛ تمام بدن ایشان را بررسی کردند، حتی آزمایش دادند که جواب آن‌ها بعد از فوت ایشان آماده شد و همه چیز طبیعی بود؛ ایشان هیچ مشکلی نداشتند. آقای هاشمی وزیر بهداشت، دکتر طباطبایی و دکتر ناظری در مصاحبه‌های خود مطالبی را مطرح کردند که در مواردی دقیق نبوده است.
قند ایشان کنترل شده بود و میزان آن روی ۸۵ الی صد بود و هیچ مشکل و ناراحتی قلبی در پدرم وجود نداشت. درباره اینکه برخی می‌گویند عمل آنژیو روی پدرم انجام شده است باید بگویم حقیقیت آن است که این کار به اجبار پزشک ها و من انجام شد. جواب آنژیو نیز حاکی از این بود که هیچ گونه مشکلی در قلب ایشان وجود ندارد؛ چرا که آیت الله هاشمی کوه نوردی می‌کردند و پله‌های مجمع را با دو طی می‌کردند و هر روز دور حیاط خانه نیز می‌دویدند، ایشان از نظر جسمی خیلی از فرزندانشان قوی‌تر بودند، با اینکه در خانه ایشان آسانسور وجود دارد، اما ایشان به هیچ وجه از آن استفاده نمی‌کرد و از پله بالا و پایین می‌رفتند.
برخی اظهار نظرهای پزشکان و حتی نزدیکان ما دقیق و منطبق با برخی واقعیات نیست. هیچ کس نمی داند که علت فوت "آیت الله" چه بود.

بعد از فوت آیت الله هاشمی مباحثی راجع به همراهی نکردن تیم پزشکی و تمایل شخصی آیت الله به این موضوع مطرح شد، علت اصلی این موضوع چیست؟

ایشان هیچ‌گاه تیم پزشکی نداشتند و حتی زمانی که ایشان رئیس جمهور بودند فردی به نام دکتر میلانی فقط در مسافرت ها همراه ایشان بودند. بعدتر نیز زمانی که ایشان به مجمع آمدند، فردی به نام دکتر غنچه در سفرها ایشان را همراهی می کردند،‌ اما در مجموع هیچ‌گاه تیم پزشکی همراه ایشان نبوده است.
برخی می‌گویند که علت همراه نبودن تیم پزشکی،‌ خواست شخصی ایشان بوده است.

بعد از فوت آیت الله هاشمی نقل قول‌های زیادی از ایشان مطرح می شود، اما من در جریان این نقل قول‌ها قرار نداشته ام.

یکی از این نقل قول ها راجع به محل خاکسپاری ایشان است؛ پیش از برگزاری مراسم خاکسپاری مطالبی درباره وصیت ایشان نسبت به دفن در مشهد مقدس و شهر قم مطرح شد. اصل این موضوع چیست؟ آیا در وصیت‌نامه ایشان توصیه‌ای راجع به محل دفن وجود دارد؟

هیچ توصیه‌ای از پدرم درباره محل دفن مطرح نشده بود. ایشان همیشه وصیت نامه خود را تمدید می‌کردند و سه وصیت‌نامه در زمان‌های مختلف نوشته بودند؛ یکی هنگام حضور در زندان، دیگری بعد از آزادی و حضور در جبهه و سومی در سال ۷۹. در وصیت نامه سال ۷۹ نیز نوشته‌اند که من مجددا وصیت‌نامه دیگری خواهم نوشت ولی در این وصیت نامه قید نکرده بودند که کجا دفن شوند. ما وصیت نامه دیگری از ایشان پیدا نکردیم.

آیا امکان پیدا شدن وصیت‌نامه جدید از ایشان که مربوط به بعد از سال ۷۹ باشد وجود دارد؟

خیر؛ همه وسایل، کتاب ها و کتابخانه های ایشان را بررسی کردیم اما هیچ وصیت نامه ای پیدا نکرده ایم.

آیا در وصیت‌نامه موجود از آیت الله هاشمی که مربوط به سال۷۹ است، مطالبی درباره مسائل سیاسی نیز وجود دارد؟

خیر؛ در این وصیت‌نامه فقط به مسائل خانوادگی پرداخته شده است. ایشان وصیت‌نامه سیاسی داشته اند؛ چرا که من بارها دیدم که ایشان مطالبی را می نوشتند. دستنوشته‌های ایشان بصورت پراکنده شبیه به وصیتنامه است.

آیت الله هاشمی رفسنجانی همواره در زمان حیات خود نگرانی‌هایی درباره انقلاب اسلامی داشتند، ایشان در یکی از آخرین سخنرانی‌های خود نیز مطالبی راجع به لزوم بازنگری در قانون اساسی بیان کردند. به عنوان فرزند آیت الله هاشمی بگویید که آیا ایشان در اواخر حیات خود دل نگرانی خاصی داشتند؟

ایشان معتقد بودند به راحتی می‌توان مشکلات را حل کرد، ولی بخاطر فضای مسمومی که در جامعه از ناحیه برخی از مخالفین به وجود آمده، حتی بعضی از مدیران کشور هم شجاعت لازم برای جلو بردن کارها با جدیت را ندارند.
این نگرانی برای ایشان وجود داشت که در کشوری مانند ایران با منابع طبیعی زیاد و موقعیت ژئواستراتژیکی، ژئواکونومی و ژئوپلتیک خوب در منطقه، می‌توان بهترین‌ها را برای مردم در کشور فراهم کرد. آیت الله گاهی دولت خود را با دولت‌های دیگر مقایسه می‌کردند و می‌گفتند «دولت من در شرایطی سر کار آمد که کشور در حال جنگ و همه زیر بنای کشور از بین رفته بود و مشکلات فراوانی وجود داشت، ولی توانستم در ۸ سال سازندگی کشور را به ثبات اقتصادی و سیاسی با همراهی و همدلی همه مسئولین برسانم. اما امروز متاسفانه همه درگیر مسائل سیاسی بر ضد همدیگر هستند». ایشان همواره از اینکه به مردم و کشور توجه نمی‌شود رنج می بردند.

تحلیل‌تان راجع به مطالبی که در مخالفت با آیت الله هاشمی درباره زندگی و فرزندان ایشان مطرح می‌شد چیست؟

چون پدرم نظرات خود را به طور صریح بیان می‌کردند همواره برخی افراد به دنبال انتقام جویی از ایشان بودند. مخالفت با آقای هاشمی از زمان مجاهدین خلق شروع شد؛ زمانی که آقای هاشمی ارتباط و حمایت خود را به دلیل کودتا در این سازمان، با آن‌ها قطع کرده بودند، این مخالفت‌ها آغاز شد. در آخرین جلسه سران این سازمان که درسال ۵۴ برگزار شد، زمانی که از ایشان راجع به عدم حمایت آیت الله پرسیده شد، ایشان گفتند «برای چه من باید به شما کمک کنم؟»، آن‌ها گفتند «برای اینکه هر دو در حال مبارزه علیه شاه هستیم» اما ایشان پاسخ دادند «ما می‌خواهیم اگر اتفاقی افتاد و پیروز شدیم حضرت علی (ع) را جای شاه بگذاریم ولی شما می‌خواهید که لنین را جای شاه بگذارید. بنابراین من دیگر نمی‌توانم به شما کمک کنم.»

از همان زمان حرکات ایذایی و طرح مسائلی راجع به سرمایه دار بودن آقای هاشمی آغاز شد و این اتفاق در ۱۰ سال اول انقلاب از ناحیه ضد انقلاب ادامه داشت. در دهه دوم انقلاب اصلاح طلبان آمدند علیه آقای هاشم حرف‌های دروغی را مطرح کردند - این روزها برای من خیلی عجیب و غریب و جالب است که این افراد یکی یکی می‌آیند و حرف‌هایی ضد حرف‌های گذشته خود بیان می‌کنند- در دهه بعد نیز اصولگرایان اقدام به طرح این مسائل کردند.

فارغ از همه این مسائل آن چه که مهم است اینست که ما نباید فراموش کنیم آیت الله هاشمی رفسنجانی جزء نفرات اول تصمیم گیری در کشور و بعد از رهبری، نفر دوم نظام بودند و حتی بسیاری از مسائل ابتدای انقلاب را ایشان به امام خمینی(ره) پیشنهاد می‌دادند و نظرات خود را خیلی شفاف و صریح برای امام می‌گفتند. ایشان فرد قدرتمندی در جامعه بودند، به همین دلیل نیز گروه‌های سیاسی به دنبال بهره برداری از شخصیت ایشان در سفره خود بودند، اما ایشان به دنبال آن بودند تا آنچه که به نفع انقلاب است را انجام دهند.

بر این اساس شاهد بودم زمانی که پدرم رئیس جمهور شد، افراد منتسب به جناح راست به من می‌گفتند «به پدرتان بگویید که چرا از ما در کابینه استفاده نکرده‌اند»، چپی‌ها هم گلایه داشتند که چرا هاشمی از ما در کابینه استفاده نکرده است. آیت الله هاشمی نیز در پاسخ می‌گفتند «به این افراد بگویید از منتهی الیه چپ تا منتهی الیه راست در کابینه‌ام حضور دارند و من افرادی را انتخاب می کنم که اهل کار باشند و بتوانیم چرخ کشور را که در جنگ دچار مشکل شده بود، به حرکت در آوریم».

موضوع پرونده حقوقی برادرتان «مهدی» در زمان پیش و حین رسیدگی با حواشی بسیاری مطرح بود. موضع آیت الله هاشمی نسبت به وضعیت مهدی چگونه بود؟ آیا ایشان از فرزند خود خواستند که به کشور بازگردند؟

مهدی خودش خواست برگردد. مقامات کشوری تاکید داشتند که مهدی بازنگردد و به پدرم می‌گفتند که نظر ما بر این است که مهدی برنگردد و در لندن بماند، اما مهدی خودش از اول اصرار داشت که بازگردد. او می‌گفت «من حاضرم زندان بروم ولی حقانیت من روشن شود». مهدی با پای خودش به کشور آمد و تنها موضوعی که از روز اول به آن تاکید می‌کرد این بود که جلسات دادگاه علنی برگزار شود که این اتفاق نیفتاد.
در نهایت مهدی به زندان رفت و قرار شد که درخواست اعاده دادرسی بدهد، و آخرین گفته‌ها این بود که نظر دیوان عالی مبنی بر نقض حکم بود. خیلی‌ها معتقدند که مهدی بی گناه است.

فرزند آیت الله هاشمی بودن را چطور توصیف می‌کنید؟

همیشه برایم افتخار بود که چنین پدری دارم. زمانی که بچه بودم و نمی‌توانستم میان زندانی سیاسی و زندانی سایر جرائم تفاوت قائل شوم، هرگاه که در مدرسه از من می‌پرسیدند شغل پدرت چیست، می گفتم «زندانی»؛ زندان رفتن ایشان برای من باعث افتخار بود؛ چون داشتند با ظلم مبارزه می‌کردند.

بعد از فوت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی شاهد چه رفتاری از سمت فرزندان ایشان خواهیم بود؟


ما (فرزندان آیت‌الله هاشمی) نظر و هدف پدرمان را در جهت حفظ انقلاب می‌دانیم و در همان مسیر به راه خود ادامه می‌دهیم. اگر قرار بود مسیرمان را تغییر دهیم، باید در اتفاقاتی که بعد از فوت ایشان رخ داد، مشخص می‌شد.

در دوران حیات آیت‌الله هاشمی آیا فرزندان درباره مسائل شخصی خود با ایشان مشورت می‌کردند؟

فرزندان آقای هاشمی در طول حیات پدر خود در تصمیم‌گیری و اعمال خود آزاد بودند و هر تصمیمی از سوی آن‌ها اتخاذ می‌شد، ایشان دخالتی در آن اعمال نمی‌کردند. زمانی پدرمان راجع به اقدامات فرزندان خود اظهار نظر می‌کرد که ما از او مشورت می‌گرفتیم. بخش عظیمی از صحبت‌هایی که ما مطرح می‌کردیم مورد قبول ایشان قرار می‌گرفت، اما در صورتی که نظر ایشان مخالف نظر فرزندان بود، ایشان تصمیم‌گیری نهایی را بر عهده فرزندان قرار می‌دادند.

شما مطرح کردید که در خانواده آیت‌الله هاشمی میان فرزندان و پدر رابطه مشورتی وجود داشت، آیا آیت‌الله هم در امورات خود از جمله کاندیداتوری در انتخابات سال ۹۲ با اعضای خانواده مشورت کردند؟

خیر؛ آیت الله هیچ‌گاه با فرزندان خود مشورت نمی‌کردند، بلکه ما نظرات خود را به ایشان می‌دادیم. در انتخابات ۹۲ ما واقعا هیچ‌کدام نمی‌خواستیم ایشان کاندیدا شوند؛ چرا که از قبل از کاندیداتوری ایشان، همواره علیه خانواده ما صحبت می‌شد و ما سال ۸۸ را فراموش نکرده‌ایم که افراد دیگری کاندیدا بودند ولی آقای احمدی‌نژاد علیه آیت‌الله هاشمی و خانواده ایشان صحبت کردند. واقعا هیچ کدام از فرزندان دوست نداشتیم که ایشان کاندیدا شوند، ایشان نیز علاقه‌ای به کاندیداتوری نداشتند.

خاطرم هست که برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ محسن حدود ۳ ساعت در حیاط منزل با پدر صحبت کرد و ایشان در پایان صحبت‌های خود گفتند که بنا ندارند در انتخابات شرکت کنند، اما از ساعت ۷ شب قبل از پایان مهلت ثبت نام، درخواست‌های زیادی برای کاندیداتوری ایشان از ناحیه افراد مختلف، شخصیت‌های مذهبی و علما و خانواده‌های شهدا به صورت تلفنی مطرح می‌شد. همان شب من از پدر پرسیدم که بالاخره ثبت نام می‌کنید یا نه؟ که ایشان پاسخ دادند «تا به حال نمی‌خواستم ثبت نام کنم، ولی با حرف‌هایی که زده شد، در من تردیدی ایجاد شده است»؛ من از ایشان خواهش کردم که از ثبت نام منصرف شوند، اما ایشان گفتند «بالاخره من باید کاری را بکنم که به نفع کشور است؛ این خودخواهی است که بگویم امروز که کار سخت است، نمی‌خواهم بیایم؛ نمی‌دانم توان لازم را دارم یا نه اما نمی‌توانم که به خاطر خودخواهی خودم نیایم، باید مردم را در نظر بگیرم ولی چون به آقای خامنه‌ای گفته بودم که در انتخابات شرکت نمی‌کنم، فردا باید با ایشان صحبت کنم و نظر ایشان را جویا شوم، تا با ایشان صحبت نکنم و به ایشان خبر ندهم نمی‌دانم تصمیم چه خواهد بود».
فردای آن روز من از ساعت ۱۰ صبح به مجمع رفتم؛ در آن روز شاهد بودم که هر چه به ساعات پایانی ثبت نام نزدیک می‌شدیم، شدت تماس‌های درخواست از پدر برای کاندیداتوری زیادتر می‌شد. پدر هر چه تلاش کردند نتوانستند با آیت الله خامنه‌ای صحبت کنند. در نهایت پدرم آقای حجازی( از اعضای دفتر مقام معظم رهبری) را پیدا کردند؛ پدر به آقای حجازی گفت که پیغام من را برسانید و بگویید «به دو دلیل می‌خواهم ثبت نام کنم؛ یکی اینکه به دنبال خلق حماسه سیاسی که ایشان مطرح کرده‌اند، هستم؛ دیگری اینکه تماس‌های بسیاری برای درخواست از من شده است».. در نهایت ساعت ۵ و نیم آقای حجازی تماس گرفتند و گفتند «من پیغام شما را رساندم، ولی این صحبت‌ها را نمی‌شود پای تلفن مطرح کرد». در آن زمان من در مجمع کنار پدر نشسته بودم، بعد از پایان تلفن،‌با توجه به اینکه فرصت مذاکره حضوری عملا وجود نداشت،‌ من از ایشان پرسیدم که حالا چه کار می‌کنید؟ گفتند «می‌رویم»، سپس بلند شدند و «بسم الله الرحمن الرحیم» گفتند و در آخرین لحظه به سمت وزارت کشور رفتیم.
ظهر فردای پس از ثبت نام من به مجمع نزد پدرم رفتم و متوجه شدم که ایشان نگران هستند، علت را جویا شدم. ایشان گفتند که کار بزرگی است؛ نمی‌دانم که با مشکلاتی که در کشور است و مخالفت‌های موجود، آیا از توان این کار بر می‌آیم یا نه. ایشان گفتند «من هیچ وقت در طول زندگی قرص خواب نخورده بودم ولی دیشب، از بس که این بار روی دوش من سنگینی می‌کند، با قرص خواب به خواب رفتم».

واکنش ایشان نسبت به رد صلاحیت‌شان در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ چه بود؟

پدرم از شنیدن خبر رد صلاحیت خود خیلی خوشحال شد. برایش پیغام آورده بودند و می‌دانستند که در شورای نگهبان چه می‌گذرد؛ پیغام آورده بودند که ابتدا صلاحیت‌شان تائید شده و پس از آن حضور برخی افراد از نهادهای اجرایی دیگر در جلسه شورای نگهبان افزایش یافت. در نهایت آقای روحانی و آقای علی لاریجانی یکی شب و دیگری صبح برای بابا پیغام آوردند که گفته‌اند شما انصراف بدهید؛ اگر نه، رد صلاحیت می‌شوید. که ایشان در پاسخ گفتند «من انصراف نمی‌دهم؛ چرا که به مردم قول داده‌ام و نمی‌توانم به آن‌ها دروغ بگویم؛ من بر نظر خود باقی می‌مانم، من را رد صلاحیت کنند.» شبی که ایشان رد صلاحیت شد، گفتند «که یک بار بزرگی از دوشم برداشته شده است؛ من تعهدم به نظام انقلاب اسلامی و مردم را انجام دادم اما دیگر خواست بر این بود که من در صحنه نباشم». ایشان همان زمان هم به طرفداران خود اعلام کردند که از آقای روحانی حمایت کنند.

در طول حیات آیت‌الله هاشمی برخی جریان‌ها سیاسی تلاش می‌کردند که ایشان را به عنوان جریانی مقابل رهبری مطرح کنند. شما به عنوان فرزند ارشد آیت‌الله هاشمی رابطه ایشان با رهبری را چگونه تفسیر می‌کنید؟

ایشان چندی پیش صریحا در مصاحبه‌ای درباره رابطه خود با رهبری گفتند که من در برخی موارد با رهبری اختلاف داشتم و دارم اما با ایشان صحبت و بحث می‌کنم؛ اگر به عنوان حکم حکومتی ایشان حرفی بزنند، من دستور ایشان را اجرا می‌کنم ولی اگر نظر خاصی به عنوان حکم حکومتی نداشته باشند، من نظر خود را پس می‌گیرم. پدرم در بسیاری از موضوعات با رهبری صحبت می‌کردند.
در دوران امام (ره) نیز اینگونه بود؛ ایشان در زمان پایان جنگ نظر خود را به امام (ره) گفتند؛ آیت‌الله هاشمی به امام (ره) گفتند «بر اساس نظری که ما از کارشناسان گرفته‌ایم، نمی‌توانیم جنگ را ادامه دهیم؛ شما اگر نمی‌خواهید این موضوع را قبول کنید، من را حتی محکوم و اعدام کنید، ولی پایان جنگ را اعلام کنید». ایشان در مورد آیت‌الله منتظری نیز نظر صریح خود را به امام (ره) دادند. در دوران بنی صدر نیز ایشان نامه خیلی صریح و شفافی برای امام نوشته بودند که اسناد آن در کتاب خاطرات ایشان نیز وجود دارد؛ ایشان می‌گفتند که اگر من به موضوعی برسم و به آن اعتقاد داشته باشم، به زبان می‌آورم و اگر آن را نگویم مرتکب خلاف شده‌ام.

به عنوان فرزند ارشد آیت‌الله هاشمی که همواره همراه با ایشان بودید، آیا صحیح است که "آیت الله" برنامه‌ای برای انتخابات ۹۶ داشتند؟

اتفاقا من یک بار از ایشان پرسیدم که برای انتخابات آینده برنامه‌ای دارید که ایشان گفتند «بله برنامه‌هایی داریم و برخی پیشنهاداتم را مطرح کرده‌ام و برخی از آن‌ها باقی مانده که بعدا مطرح می‌کنم».

آیا بیت آیت‌الله هاشمی برنامه‌ای برای انتشار خاطرات ایشان دارد؟

برادر بزرگم محسن مسئولیت این کار را بر عهده دارد. خیلی از این خاطرات در حال حاضر آماده است و از سوی ایشان در زمان حیات نیز اصلاح شده است؛ ولی احتمالا بر اساس روال قبل خاطرات پدرم سال به سال منتشر خواهد شد. برنامه خودشان بر این بود که سال به سال یک جلد از کتاب خاطرات منتشر شود.


آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در طول حیات خود موافقان و مخالفانی داشتند؛ چه توصیه‌ای به این افراد دارید؟

آیت الله هاشمی معتقد بودند که باید جهانی عاری از خشونت و همراه با امنیت و آرامش وجود داشته باشد و جریاناتی که همراه ایشان بودند، می‌دانستند پدرم چه هدفی را برای ایران و حتی برای مسلمانان و مردم و امنیت دنیا داشتند. این افراد می‌توانند راه آیت الله را ادامه دهند و آن سیاست‌ها را جلو ببرند.

در مورد مخالفین نیز می‌توان این افراد را به دو طیف مختلف تقسیم کرد؛ دسته اول افرادی هستند که کینه دارند و افراد ضعیفی که چون کاری نمی‌توانستند انجام دهند، سعی می‌کردند خود را در مخالفت با ایشان مطرح کنند. با این افراد حرفی نداریم.

اما دسته دوم مخالفان آیت الله هاشمی کسانی هستند که تحت تاثیر القائات و دروغ‌ها تصمیم گیری و صحبت می‌کردند؛ به این افراد می‌گویم که هیچ چیز را در زندگی خود تا زمانی که به آن علم پیدا نکرده‌اند، تکرار نکنند. تکرار موضوعی که راجع به آن علم وجود ندارد، فتنه و آسیب اجتماعی است. در اسلام نیز درباره کسی حرف زدن، غیبت و بیان دروغ نیز تهمت محسوب می‌شود.

در شب‌های اول رحلت پدر درب منزل ما باز بود و افراد زیادی برای تسلیت گفتن وارد خانه می‌شدند؛ در آن روزها خیلی از کسانی که می‌آمدند و عمدتا نیز از اقشار معمولی و متوسط جامعه بودند، از دیدن منزل آیت‌الله تعجب می‌کردند و می‌گفتند که این نوع زندگی، خیلی ساده‌تر از زندگی آن‌ها است.

برای پدرم آبروی مردم خیلی مهم بود. ایشان ۳۸ سال در نظام جمهوری اسلامی بودند و از قبل از انقلاب هم عده‌ای را می‌شناختند و گاهی می‌گفتند «چیزهایی می‌دانم که اگر بگوییم برخی نمی‌توانند حتی یک روز در کشور زندگی کنند». من علت نگفتن این موضوع را جویا شدم، اما ایشان می‌گفتند «آبروریزی کار خوبی نیست و هر انسانی مرتکب خطا می‌شود، قرار نیست خطاهای آن‌ها را به رخ‌شان بکشانم». زمانی که توهین کنندگان به آیت‌الله، نزد ایشان می‌آمدند، حتی یک‌بار هم به روی آن‌ها نمی‌آوردند که آن فرد هجمه و دروغی علیه ایشان مطرح کرده است و به گونه‌ای رفتار می‌کردند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.

واکنش آیت‌الله راجع به توهین‌ها و تخریب‌هایی که علیه ایشان بیان می‌شد، چه بود؟

ایشان حرف‌هایی که از سوی مخالفین و علیه ایشان مطرح می شد را مانند کف روی آب تلقی می‌کردند و می‌گفتند «هر چه راجع به ما صحبت کنند و دروغ بگویند، گناهان ما کمتر می‌شود». ایشان به ما توصیه می‌کردند که به خاطر این حرف‌ها غضه نخوریم. روزهای جمعه که همگی کنار یکدیگر جمع می‌شدیم، این حرف‌ها را مانند جوک برای همدیگر بیان می‌کردیم و می‌خندیدیم.

آیا پس از آخرین حضور ایشان در نماز جمعه تهران در سال ۸۸، از ایشان برای امامت نماز جمعه درخواستی مطرح شد؟‌

بله؛ بعد از سال ۸۸ نیز از ایشان خواستند که در نماز جمعه حضور پیدا کنند، اما ایشان معتقد بودند که حرف‌های خود را در نمازجمعه زده‌اند و چنانچه در نماز جمعه مجددا حضور یابند و حرف بزنند، ولی اتفاقی نیفتد، حضور در آن نماز جمعه چه فایده‌ای دارد.

رفتار صدا و سیما در مقابل آیت‌الله را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

سال‌ها صدا و سیما در مقابل آیت‌الله رفتار ایذایی داشت و نه تنها اخبار مربوط به آیت‌الله را پوشش نمی‌داد، بلکه اقدام به پخش تصاویر و اخبار تخریبی و سانسور شده از ایشان می‌کردند. با این وجود این مساله واقعا برای آیت‌الله موضوعی بی اهمیت محسوب می‌شد.

شیرین‌ترین و تلخ‌ترین لحظات زندگی آیت‌الله هاشمی که در محافل خانوادگی خود آن‌ها را بیان می‌کردند چیست؟

یکی از شیرین‌ترین لحظاتی که هر زمان پدرم به خاطر می‌آوردند، اشک در چشمان‌شان جمع می‌شد، روز آزادی اسرا بود؛ ایشان می‌گفتند «روز بازگشت اسرا به خانه، شیرین‌ترین لحظه زندگی من است».

یکی از تلخ‌ترین لحظه‌های زندگی ایشان نیز روز فوت امام خمینی (ره) بود. البته هیچ‌گاه از زبان ایشان درباره تلخ‌ترین لحظات زندگی نشنیده بودم و شاید در کتاب خاطرات، ایشان به این موضوع اشاره کرده باشند، اما شرایطی که برای فوت امام (ره) داشتند، تلخ‌ترین شرایطی است که من از پدرم به خاطر دارم. آیت‌الله هاشمی زمانی که ناراحت می‌شدند بلافاصله صورت‌شان بر افروخته می‌شد و سکوت می‌کردند؛ شب فوت امام خمینی (ره) نیز این اتفاق افتاد. شب شهادت دکتر بهشتی نیز یکی دیگر از بدترین شب‌های زندگی پدرم بود. شب شهادت باهنر و رجایی از دیگر شب‌های تلخی بود که از پدرم به خاطر دارم.

آخرین خاطره‌ای که از آیت‌الله هاشمی به خاطر دارید را بیان کنید.

روز جمعه عقد دختر یاسر بود و مادرم از چند روز قبل ناراحت مهدی بود و دلتنگی او را می‌کرد. چند ماه بود که مهدی به مرخصی نیامده بود و محسن هم موفق به گرفتن مرخصی برای او نشده بود. من به یکی از مسئولین مراجعه کردم و از ایشان خواستم از ارتباطات خود با قوه قضاییه استفاده کند و برای مهدی دو ساعت مرخصی بگیرد.

ما اطلاعی از حضور مهدی نداشتیم، ساعت حدود ۳ از زندان تماس گرفتند و خبر دادند که مهدی می‌آید. موضوع را به پدرم اطلاع دادیم و ایشان نیز تا زمان آمدن مهدی خطبه‌های عقد را نخواندند. با آمدن مهدی پدرم به قدری خوشحال شده بود که تا پایان شب با اقوامی که در مراسم حضور داشتند، به گرمی صحبت و شوخی می‌کردند.

آیت‌الله هاشمی از صبح که بیدار می‌شدند بعد از نماز و دعا، پای کامپیوتر می‌نشستند و اخبار را مرور می‌کردند. ایشان اگر قرار بود در جایی سخنرانی کند، همیشه مطالعه جدید داشتند و هیچ‌گاه به مطالعات قبلی خود اکتفا نمی‌کردند. ایشان معمولا صبح‌ها میز صبحانه را آماده و سماور را روشن می کردند و مادرم را صدا می‌زدند تا صبحانه بخوریم. به دلیل اینکه مادرم عمل کمر انجام داده بودند، هیچ‌گاه مادرم را تنها نمی‌گذاشتند و خانمی همواره در کنار مادرم حضور داشت. به همین دلیل پدرم عصر به منزل می‌آمد تا آن خانم به زندگی خود برسد. اگر هم شب قرار بود دیر به منزل بیایند از یکی از فرزندان درخواست می‌کرد تا نزد مادرم برویم و ایشان را تنها نگذاریم.

هرگاه که پدرم به خانه باز می‌گشت، روز خود را برای مادرم توصیف می‌کرد، سپس اخبار BBC و صدای آمریکا و یورو نیوز را دنبال می‌کرد و بعد به مطالعه می‌پرداخت و ساعت ۹ شام می‌خورد و ساعت ۱۱ نیز به خواب می‌رفت.

منبع: خبرگزاری ایسنا