شعر: گوهر نادر
مرضیه خلقی
ای عشق خدا در رگ و خونت متبلور ای منشا ذات ازلی گوهر نادر
هستی تو قسیم و ای مه والا از مقدم تو لاله بروئید به صحرا
ای داروی آلام مردم مسکین ای گشنه به خصمان وطن چهره و قاهر
نوشیده ای از چشمه جوشنده مهتاب ای قلب رئوف تو چنان وسعت دریا
شام سیه ما به دمی صبح نمودی خورشیدی و دروازه انوار گشودی
لبخند تو چون رایحه لطف بهاران گفتار تو جاری به دل طلایه داران
تو هاشمی مخلص و دلباخته هستی از پای وطن رشته و زنجیر گسستی
مام وطن از نام تو بر خویش ببالد ای دست تو بخشنده بسان چشمه ساران
نام تو بود اکبر و از نسل بهاری دل را به زر و زیور این چرخ نبستی
چون روح خدا رهبر مارا بستودی بر درگه خالق چو دل دیده بودی
خلقی بنگاردکه تویی در خور تمجید اغراق نگوید به تو ای رهرو توحید
آموختی از روح خدا شیوه عشاق ای نام تو تا روز ازل زنده و جاوید
آن ماه منور که درخشید تو بودی غم را ز دل امت اسلام زدودی