ای معین الضعفا حضرت رفسنجانی
تو رئیس الوزرائی و امیر ثانی
مکتبی را که تو شاگرد امامش بودی
ندهندش بفلک مرتبه دربانی
آن خطیبی تو،که در خطبه خود روز نماز
خلقی افسون کنی از آن هم در افشانی
وآن سخنران بلیغی که ز تبلیغ شما
نشر شد در هم جا فلسفه و قرآنی
کلمات تو هم حکمت افلاطونی
هم ز رفتار تو پیدا ادب لقمانی
صاحب رأی و نبوغی و از آن دوخته است
چشم امید به الطاف تو هر ایرانی
هم به دوران تو ایمن همه تبریزی
هم ز تدبیر تو راحت همه تهرانی
خلق چون خیل خدایند و در این خیل عظیم
تو شبانی که سزد شخص تو را چوپانی
وای از آن روز که یک ثانیه غافل باشی
گرگ در گله فتد با هوس قربانی
منهم از زمرۀ این خیلم و بیگانه نیم
لیک سر می کنم روز و شب به ناسامانی
این نه شعر است که در صورت ابیاتی چند
قصه و شرح پریشانی من می خوانی
دخمه سرد و سیاهی است یضبم ز جهان
یوسفم لیک بزندان فلک زندانی
اهل تبریزم و از سلسله ساداتم
جمله اسلاف من از قاطبه روحانی
رنجها کرده تحمل همه اجداد من
ازستم پهلوی و غائله خان خانی
نان و آبی است مرا رزق مقدر آری
کی دگر شکوه نمایم زغم بی نانی
لیکن این ظلم که کرده است طبیت با من
شرح آن را قرآن داد به من آسانی
عقب افتاده ذهنی است مرا،کودک من
باغمش در دل خودگریه کنم پنهانی