شعر: مرد مردستان ایران بود و رفت
امیر حمزه خلیلی
****
مرد مردستان ایران بود و رفت عاشق پیر جماران بود و رفت
در دیانت مثل صحرای بهار در سیاست مثل باران بود و رفت
در شب تاریک ما مهتاب بود روز را خورشید تابان بود و رفت
مثل بلبل باغ را سرسبز داشت گرمی فصل زمستان بود و رفت
با «زعیتر» سرگذشت قدس گفت راوی مظلوم کاشان بود و رفت
«رهنمای» تا ابد «تفسیر» او کاتب «فرهنگ قرآن» بود و رفت
«کرسی اندیشه آزاد» را حامی نسل جوانان بود و رفت
او رها از هر چه دُگماندیش ها سالها در بند و زندان بود و رفت
«مصلحت» سنجی برای اجتهاد معتقد بر اصل ایمان بود و رفت
اسب همت زیر پایش چون «ذلول»
«ارض فامشوا منکَبَ»[1] خوان بود و رفت
آب را مثل وضو قدیس داشت در سرش طرح فراوان بود و رفت
یادگارش شوکتش سازندگی است ناجی دشت و بیابان بود و رفت
سال های جنگ ایران و عراق جانشین جان جانان بود و رفت
بارها در جملههایش دیدهام عاشق راه شهیدان بود و رفت
لحظه لحظه خاطرات زندگیش ثبت در تقویم دوران بود و رفت
او که از خاک حلبچه تا جنوب نقطه نقطه مرد میدان بود و رفت
گُلف و ایلام و مریوان یاد اوست از شلمچه تا به مهران بود و رفت
صدق و یکرنگی مرام بوده است از ریا خیلی گریزان بود و رفت
بر سر قول و قرارش مرد بود پایبند عهد و پیمان بود و رفت
کس از او دلواپسی هرگز ندید دائماً چون پسته خندان بود و رفت
بهرمان و نوق و رفسنجانی است از دیار پاک کرمان بود و رفت
ای «خلیلی» یاد کن از آنکه او خسته دل از سیل بهتان بود و رفت
[1]- سوره مبارکه ملک، آیه شریفه 15: «هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فیِ مَنَاکِبهِ ا وَ کلُواْ مِن رِّزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ؛ او کسی است که زمین را برای شما اسبی آرام قرار داد، بر شانههای آن سوار شوید و راه بروید و از روزیهای خداوند بخورید و بازگشت و اجتماع همه به سوی اوست.»