حدیث دیگران
  • صفحه اصلی
  • حدیث دیگران
  • شعر: مرد مردستان ایران بود و رفت

شعر: مرد مردستان ایران بود و رفت

امیر حمزه خلیلی

  • تهران
  • یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵

 

****

مرد مردستان ایران بود و رفت                عاشق پیر جماران بود و رفت

          در دیانت مثل صحرای بهار                در سیاست مثل باران بود و رفت

 در شب تاریک ما مهتاب بود             روز را خورشید تابان بود و رفت

 مثل بلبل باغ را سرسبز داشت               گرمی فصل زمستان بود و رفت

 با «زعیتر» سرگذشت قدس گفت         راوی مظلوم کاشان بود و رفت

«رهنمای» تا ابد «تفسیر» او                 کاتب «فرهنگ قرآن» بود و رفت

«کرسی اندیشه آزاد» را                          حامی نسل جوانان بود و رفت

 او رها از هر چه دُگم‌اندیش ها           سالها در بند و زندان بود و رفت

«مصلحت» سنجی برای اجتهاد            معتقد بر اصل ایمان بود و رفت

اسب همت زیر پایش چون «ذلول»

«ارض فامشوا منکَبَ»[1] خوان بود و رفت

آب را مثل وضو قدیس داشت         در سرش طرح فراوان بود و رفت

یادگارش شوکتش سازندگی است        ناجی دشت و بیابان بود و رفت

سال های جنگ ایران و عراق                 جانشین جان جانان بود و رفت

بارها در جمله‌هایش دیده‌ام                    عاشق راه شهیدان بود و رفت

لحظه لحظه خاطرات زندگیش          ثبت در تقویم دوران بود و رفت

او که از خاک حلبچه تا جنوب          نقطه نقطه مرد میدان بود و رفت

گُلف  و ایلام و مریوان یاد اوست      از شلمچه تا به مهران بود و رفت

صدق و یکرنگی مرام بوده است         از ریا خیلی گریزان بود و رفت

بر سر قول و قرارش مرد بود                 پایبند عهد و پیمان بود و رفت

کس از او دلواپسی هرگز ندید       دائماً چون پسته خندان بود و رفت

بهرمان و نوق و رفسنجانی است           از دیار پاک کرمان بود و رفت

ای «خلیلی» یاد کن از آنکه او                   خسته دل از سیل بهتان بود و رفت

 

[1]- سوره مبارکه ملک، آیه شریفه 15: «هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فیِ مَنَاکِبهِ ا وَ کلُواْ مِن رِّزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ؛ او کسی است که زمین را برای شما اسبی آرام قرار داد، بر شانه‌های آن سوار شوید و راه بروید و از روزی‌های خداوند بخورید و بازگشت و اجتماع همه به سوی اوست.»