خاکی که بر تن توست خاکیست بر سر ما
دردی که در بر توست ، دردی ست بر دل ما
این شهر بدون نامت نام و نشان ندارد
این باغ با نبودت سرو روان ندارد
سرو روان ما رفت، جان جهان ما رفت
مرد دلیرمان رفت، امیرکبیرمان رفت
رفتی و با رفتنت غم دل م فزون شد
بغضی که در گلو بود با اشک چشم برون شد
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
از جماران چه ماند جز آتشی به منزل
با رفتنت دوباره تاریخ عزادارت شد
با رفتنت دوباره ملت وفادارت شد
ای افتخار ملت، اسطوره شهامت
ای شه مردانگی، سردار سازندگی
تاریخ شهر ما را به عشق تو نوشتند
مهر گرانبهایت در این وطن سرشتند
آنان که با تهمت ها تبر زدند به قلبت
اکنون همه پشیمان شدند دوای دردت؟
لکن باید بدانند دردت درمان ندارد
لکن باید بدانند راهت پایان ندارد
ای اسوه شجاعت ،برو سفر سلامت
ای کوه استقامت بهشت حق به کامت