شعر: شکایت نامه
شهرستان سمیرم / عباس دهانی ، پدر شهید غلامرضا دهانی
ای هاشمی جان، پیرمردم، ناتوانم، بیـــــقـرار
من به کشور فدا کردم پسر ، حرفــی ندارم
آرزو دارم که این عرض مرا جانا بخــــــوانی
تا نشود شادان دلم این آرزو را از تــو دارم
تو سمیرم آمدی ،خوش امدی با همرهانت
پای مهمان را به روی دیدگانم می گــذارم
رفت فرزندم به جبهه زیر آتش ماند جــسمش
مادرش با چشم گریان نیست قبری و مزارم
باغ و املاک زیادی داشـتم از دســـــت دادم
وای از دست زمین شهری مرا کرده شکارم
قسمتی را خود ببخشیدم ،حالادست جهاد است
قسمتی دادم به فرماندار و هم بر بخشـدارم
قسمتی مانده ست باقی لیک من مــالک نباشم
چند سالی هست ای جان من امید شهردارم
عرض حالی اینچنین بر تو نوشــــتم گر بخوانی
یک ریالی نیست حالا از شما هم انــــتظارم
امر فرمائید ملکم را خریداری نـــــــــــمایند
من شکایت بر شما دارم زدست شهــــردارم
یا بفرما شهرداری آنقدر ظلـــــــــــــم نسازد
یا زمین شهری گذارد تا که ملکم را بــکارم
هاشمی جان ،وای از ظلم زمین شهری کمک کن
اختیارم هست در دست تو صاحب اختــیارم
من نمی خواهم کمک جز حــــق خود را طالب
گرتو فریادم نیائی بازنامه می نــــــــــگارم
ابن همه ظلم و اذیت، خاندان شاهـــــــــــد هستیم
می کنم نفرین به درگاه خدای کــــردگارم
سازمان با ظلم برده ملک ما را ،حـــــــاکم ما
هست جای کشت فرزند شهیدم ، شـرمسارم
نامم عباس دهانی کارمندی بازمــــــــــــانده
قسمتی درد دلم را گفته ام، من با شــعارم