رفت آن مرد مبارز ای دریغ مثل او بینیم؟ هرگز ای دریغ
سنگ با آیینه در او جمع بود گاه برق و گاه عین شمع بود
سنگ میزد بر سبوی اهرمن آینه بود از مرادش بهر من
خرمن دشمن ز برقش سوخته شمع را هم سوختن آموخته
رفت آن الماس مفت از چنگمان قیمتی دردانه ی یک رنگمان
دل پر از خون بر لبش لبخند داشت کینه ها را چید جایش مهر کاشت
بعد رهبر من حماسی تر از او کس ندیدم هم سیاسی تر از او
دار خود بر دوش در راه حسین عهد خود نشکست با پیر خمین
میشناسیمش اگر، انکار چیست؟ جنگ با مرد خدا؟ این کار چیست؟
هاشمی مردی که در هر معرکه می رهانْد این خاک را از مهلکه
جبهه هم با ردّ پایش آشناست گوش فکّه با صدایش آشناست
در دفاع و حمله مالکْ گونه بود گرچه گه گاهی تقیّه می نمود
خوب میدانست که شمشیر را کی ز رو بندد، ببین تدبیر را
رفت شد جاوید در اسطوره ها در پی اَش باران حمد و سوره ها
آنکه شد ده کوره ها آباد از او ماند بین ما گرامی یاد از او
اوست الحق افسر سازنده گی قدر او مجهول شد در زنده گی
شد چراغ خانه های ملّتش سفره ها پر شد به یُمن دولتش
من نه بهر کسب مال دنیوی میکنم مدح چنین مردی قوی
هرکه عاشق پیشه ی ایرانی است پاسدار نام رفسنجانی است
بعد جنگ آورد آرامش ز راه بهر ملّت زخم خورد آن بی گناه
ماند تنها از برای کشورش تا دم آخر درون سنگرش
خطبه های جمعه اش دشمن شکن نقشه هایش سیل اهریمن شکن
در سیاست او نبوغی خاص داشت منصفان دانند که اخلاص داشت
سایه ی بالش همانند هما بود بر روی سر اهل وفا
سینه اش چون مخزن الاسرار بود صابر و ستّار و مردمدار بود
خورده بود از سفره ی مولا نمک آب خورد از چشمه ی باغ فدک
دیده بودم در عزای فاطمه گریه میکرد او برای فاطمه
دست شست از این جهان بی واهمه با ولای پر بهای فاطمه
جسم پاکش در سفیدی کفْن شد در کنار رهبر خود دفن شد
یعنی ای مردم، حسینی مانده ام باز هم من با خمینی مانده ام
آی خورشیدی که هستی بی زوال در مدار عاشقانْ روشنْ روال
زنده کردت ای مجاهد مرگ تو هست هشتاد و دو دفتر برگ تو
مثل استادت بهشتی هاشمی مرگ بر ظالم نوشتی هاشمی
همچو استادت شهید تهمتی با وی اکنون در جوار رحمتی
شایعه سازان چرا تیرت زدند؟ در لباس دوست شمشیرت زدند
من که دارم فیضی از طبع کمیت نکته ها گویم به آنان چند بیت
ای مخالف با مرام هاشمی کرده هتکِ احترام هاشمی
ای تو که از کینه اش در آتشی بار دشمن را چه راحت میکشی
گو تو با هم کیش هایت _ با بَدان_ هاشمی هرگز نمی میرد بدان