وقت عیش و طرب و باده و نوش آمده است
موسم وصل گل و چنگ و خروش آمده است
آنکه جانم به یکی غمزه به یغما میبرد
باز آشفته سرو زلف بدوش آمده است
دوش آن ماه که بردین و دلم تاخته بود
زلف افشان بیدل چون شب دوش آمده است
گفتم از دست رخش دار، نگه جانم را
یارب اکنون که چنین عشوه فروش آمده است
گلرخان گرچه به تاراج برند ملک جهان
بت غارتگر ما آفت هوش آمده است
از دم روح القدس باز مگر شوری خاست؟
که زفیض نفسش دل به خروش آمده است!
دم وصلم، فلک آویخته سر بر دریار
اختران، نورفشان باز بجوش آمده است
پیک خورشید زمان، رهبر ایران و جهان
«هاشمی» یاور آن پیر خموش آمده است
«اردبیل» در طلب بانی استان شدنش
جملگی پیر و جوان در تب و جوش آمده است
سحر بانک«ملولی» چنین گفت مرا
خیزای مست خرابات، سروش آمده است