توتیای چشم خاک رهگذار هاشمی
کبک را خجلت بباید از وقار هاشمی
گفته بودم تا به عالم من نسازم مدح کس
نص «لم یشکر » بگفتا اعتبار هاشمی
آنقدر خوب است و خوبیها از او سر بر زند
با غزل مدحت کنم ای نامدار هاشمی
زان زمان که حکم رعیت داری او شد قلم
چشم عالم شد فرو از اقتدار هاشمی
پیرو مولای حق در جنگ و صلح و قهر و مهر
قوه عقل و تدبر بین به کار هاشمی
همچو بلبل با صدای خود چو لحن جنگ گفت
شد هزاران گل به دشت و لاله زار هاشمی
او که لطف و مرحمت بود از خدا بر دوستان
تا ابد چشم عدو آزرده خار هاشمی
زان سیه چشمی که آمد شهر ما شد زو پریش
چشم ما بر در شده در انتظار هاشمی
مرکب او تا عنان پیچیده بر ویرانه ای
در پی اش گل آمد و قمری جوار هاشمی
در سخا حاتم ز او ماند سکندر در سپه
مرحبا بر پیک فرخ بال و بار هاشمی
خانه هر پیرزان را داشتی مد نظر
بهر تعمیرش روان شد اعتبار هاشمی
چون سلیمان نبی هم پادشه بود و غلام
با ستاره همدم است شب زنده دار هاشمی
جمله ی کشور سرای او و ملت آن او
بهر حفظ این پدر الله یار هاشمی
هر چه دشت است و دمن جمله از اوگشته به پا
بلبل ما پرکشد تا شاخسار هاشمی
من چه دانم وصف تو ناگفته بسیار است و بس
عذر می خواهم به درگه تاجدار هاشمی
هاشمیان توانی نعت این وارسته را
جمله عالم بماند وصف کار هاشمی