بخود گفتم حقیقت گوهری تو تمام انجمن را سروری تو
زدیدارت پایان شد صعوبت کجائی هاشمی با لطف و رحمت
سرودم من به مشهد چون رسیدی زاعماق دلم شعری که دیدی
مرا چون عائله بسیار باشد مدام اندیشه ای در کار باشد
به ارگانها و جبهه ناطقم من وفا دارم به شعرم صادقم من
زشغلم گر بخواهی شوفرم من تریلی ران ،شب و روز بندرم من
مرا لطفی بکن تا کی برانم منم مُزدُور مردم ناتوانم
مرا قسطی بده ماشین جونی دعاگوی توأم سالم بمانی
خدایا سربلند اسلام باشد رژیم پاینده و خوشنام باشد
حفاظت کن تو جان هاشمی را تو نور دیدگان حیدری را
مُحمّد شاعرِ صفّار خاموش گرفتاری تو را کردم فراموش