شبی که آیتالله درهای بقیع را به روی ما گشود
یگانه خدامی (روزنامه نگار)
در غروب غمگین و بهت آور ۱۹ دی 95 وقتی خبر پشت خبر منتشر میشد و عکسها دست به دست میچرخید، مطمئن بودم 20 زن دیگر مثل من به خاطرهای عجیب و فراموش نشدنی فکر میکردند؛ یعنی همه آن زنانی که در یکی از شبهای خرداد ۸۷ در حرم پیامبر(ص) بودند و اتفاقی تکرار نشدنی برایشان افتاد. تازه از راه رسیده بودیم. خسته سفر و با شوق زیارت در دل در آخرین ساعات شب در حیاط مسجدالنبی نشسته بودیم؛ روزهای شهادت حضرت زهرا(س) بود و حرم خلوت. شنیده بودیم آیتالله هاشمی رفسنجانی هم همین روزها در مدینه است. برای همین وقتی نوار زرد رنگ مقابل باب جبرئیل کشیده شد چندان تعجب نکردیم. هیاهو و حرفهای درگوشی حدسها را تبدیل به یقین کرد؛ هاشمی رفسنجانی به زیارت حرم پیامبر(ص) آمده بود و حالا میخواست از حرم خارج شود. تعدادمان زیاد نبود، شاید40، 50 ایرانی که هنوز دل نکنده بودیم از گنبد خضرا.
ایستادیم کنار نوار زرد رنگ و چشم دوختیم به حلقه محافظان. انتظار طولانی شد و نگاه ما هنوز به حلقه کسانی بود که قرار بود آیتالله را همراهی کنند. چند دقیقه بعد هیاهو و جنب و جوشی غریب مقابل راه خروجی شکل گرفت و یکی دوتا از محافظان به سمت ما دویدند. گردنهایمان به سمت در کج شده بود و نگاهمان محافظها را دنبال میکرد. من دقیقاً کنار نوار حائل ایستاده بودم؛ ردیف اول زنان کم تعداد ایرانی. محافظی که میدوید، گفت: «مگر نمیخواهی بروی داخل بقیع؟ برو جلوی در ورودی، حاج آقا اجازهتان را گرفته!» هاج و واج و مبهوت ایستاده بودم. محافظ برگشت و دوباره داد زد بدو و من دویدم...
ایستادیم جلوی در قبرستانی که میبایست از پشت پنجرههای مشبک نگاهش میکردیم بیآنکه اجازه ورود داشته باشیم. بقیع ساکت و تاریک و خاموش بود. شرطهها قفلها را باز کردند و با خشمی که سعی میکردند پنهانش کنند، گفتند بروید! معنی افتان و خیزان را آنجا فهمیدم؛ افتان و خیزان میرفتیم. اول در سکوت راه رفتیم و کم کم زمزمهها و مویهها بالا گرفت. ایستادیم کنار مزار ام البنین، رو به مزار چهار امام معصوم. چشمانمان سعی میکرد در همان تاریکی چیزی از تصویر بقیع را از قلم نیندازد. مویهها تبدیل به نوحه شده بود و در شام غریبان حضرت زهرا(س) شروع کردیم به نوحه خوانی. بیتمرین آنچنان هماهنگ خواندیم و عزاداری کردیم که شرطهها مات و متحیر نگاهمان کردند. نمیدانم چقدر طول کشید؛ شاید نیم ساعت اما میدانم وقتی از بقیع خارج شدیم هنوز فکر میکردیم خواب دیدهایم. ماجرای زیارت شبانه زنها در بقیع دو شب دیگر و تا زمانی که آیتالله هاشمی رفسنجانی در مدینه بود ادامه داشت و هر صبح زنها با هم از تجربهای غریب قصهها میگفتند.
هاشمی رفسنجانی فارغ از همه عناوین و القابش از ریاست جمهوری تا نفر اول مجلس خبرگان تهران، از جانشینی فرمانده کل قوا تا ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، برای من و همه زنانی که آن روزها مسافر مدینه بودند، کسی است که تدبیرش سنت چندین ساله وهابی را شکست و درهای بقیع را به روی چشمان مشتاق زنانی که آرزویشان نشستن در خاک بقیع و نفس کشیدن هوایش بود گشود. ما 20 زن با چشمانی اشکبار و با این خاطره شیرین دوباره گریستیم.
*روزنامه ایران