هاتف: بهعنوان پرسش نخست نقش آیتآلله هاشمی رفسنجانی را در شکلگیری تحولات اجتماعی – سیاسی جامعهی ایران در طول دوران پس از انقلاب چگونه ارزیابی میکنید؟ بهنظر شما وی موفق شده است همگام با تحولات فکری جامعهی ایران به بازسازی افکار و عقاید خود بهعنوان یک سیاستمدار عملگرا نایل آید؟
اکبرزاده: با سپاس از حضرتعالی. ابتدا باید درگذشت ایشان را که از ارکان عقلانیت نظام بودهاند تسلیت بگویم. به واقع یکی از خصایص ما این است که قدر این بزرگان را پس از فقدانشان بیشتر خواهیم دانست؛ با رفتن آقای هاشمی، این انقلاب یکی از سکانداران اصلی خود را از دست داده است و نبود ایشان یقیناً در بزنگاهها و شرایط حساس پیش رو بیشتر احساس خواهد شد.
همانطور که شما اشاره داشتید مرحوم هاشمی رفسنجانی را باید یک سیاستمدار عملگرا دانست و برای کسانی که با ماهیت این اصطلاح و پراگماتیسم آشنایی دارند، روشن است که عملگرایی با ایدهالیسم و آرمانگرایی متفاوت است. البته عملگرایی در تضاد با آرمانگرایی هم معنی نمیشود؛ چرا که میتوان به تحقق ایدهآلها با توجه به شرایط زمان و مکان باور داشت و جزماندیشانه و در هر شرایطی، «این است و جز این نیست»، نگفت. حال اگر آیتالله هاشمی را با این نگاه تعریف کنیم پاسخ روشن خواهد بود، ایشان با توجه به تغییر شرایط و زمان و مکان به باورهای جدیدی هم دست مییافتند و به اقتضای این تغییرات در عرصهی نظر، در عمل هم منشای تغییرات میشدند.
همانطور که مرحوم شریعتی در بارهی استادش گورویچ گفته است برای نظرات کسی که مدام مطالعه میکند دیتاها و اطلاعات جدید به دست میآورد، تغییر کردن یک امر بدیهی و منطقی است ما «ملا نصرالدین» نیستیم که چون بیست سال پیش گفتهایم بیست ساله هستیم، هنوز هم همان حرف را بر زبان آوریم و بگوییم که حرف مرد یکی است.خیر اتفاقاً حرف مرد دو تا و بلکه چندین و چند تا است.
آیتالله هاشمی رفسنجانی هم مانند هر شخصیت خردمند دیگر مدام در حال تغییر بود. در یک تقسیمبندی ابتدایی شاید بتوان از سه هاشمی سخن گفت.
هاشمی دههی اول انقلاب که تداوم شخصیت مبارز او در پیش از انقلاب بود و با مشخصهی انقلابیگری و آرمانگرایی قابل تعریف است. این شخصیت به اقتضای شرایط Movment عمل میکرد.
چهرهی دیگر مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی که نماد ایشان نیز گردیده است، چهرهیی از آیتالله است که به اقتضای شرایط institution شکل میگیرد. آیتالله هاشمی وقتی تشخیص میدهند که جنبش انقلابی مردم باید به نظام تبدیل شود و نهادینه گردد، مشی سازندگی را در پیش میگیرند و دولت سازندگی را بنیان مینهند. در این دوره است که ایشان توسعهی اقتصادی کشور را اصل تلقی میکنند و وجوه دیگر توسعه را تابع آن میدانند.
نظر ایشان در این مقطع به مدرنیزاسیون در حوزهی عمل معطوف است و درست به همین دلیل است که کرباسچی فیزیک شهر تهران را نو میکند و مرحوم نوربخش و دیگران در حوزهی بانکداری و پولی، سمت و سوی اقتصاد کشور را از دولتی بودن و سوسیالیزم به لیبرالیسم اقتصادی و بورژوازی تغییر میدهند، اجرای پروژههای بزرگ و سدسازیها از مولفههای این دوران است به زعم آیتالله هاشمی پس از جنگ ویرانهیی تحویل ایشان داده شده بود که باید به نوسازی آن و تعبیه زیرساختها اقدام نمود.
ایشان در این ایام چنان درگیر ساخت ایرانی نوین با نظام الگویی امیرکبیر است که فرصت فکر کردن به توسعهی سیاسی و فرهنگی را از دست میدهد. سردار سازندگی لقب برازندهی آیتالله هاشمی است در هشت سال ریاست جمهوری از ۶۸ تا دوم خرداد ماه ۷۶٫
با اتمام دورهی سازندگی، آیتالله هاشمی با صیانت از آرای مردم در انتخابات و همچنین اطرافیان ایشان با سازماندهی بخش مالی ستاد آقای خاتمی در خیابان سمیه تهران به روی کار آمدن دولت اصلاحات کمک میکنند بهگونهیی که شاید بتوان گفت اگر ستاد خیابان سمیه نبود به هیچ روی ستاد خیابان «به آفرین» قدرت مانور در کشور نمییافت و نتیجهی انتخابات چیزی دیگر از آب در میآمد.
در این مرحله یعنی دههی سوم انقلاب، ما با هاشمی دیگری روبهرو هستیم که این شخصیت تا انتهای عمر پربرکت ایشان نیز تداوم مییابد.
آیتالله هاشمی متمایل به توسعهی سیاسی و فرهنگی از این زمان اندک اندک در حال شکلگیری است و شاید اگر نبود بیمهریهای برخی اصلاحطلبان تندرو و بازیهایی که با عناوین عالیجناب سرخپوش و سیاهپوش به راه انداختند این شخصیت سوم آیتالله میتوانست در آن مقطع بسیار تأثیرگذار عمل نماید.
اصلاحطلبان در آن مقطع تحت تأثیر تندروها، آقای هاشمی را در لیست خود جای ندادند و حتی نمیخواستند ایشان را بهعنوان نفر سیام تهران هم بپذیرند اما آقای هاشمی با کرامت از کنار این بیمهریها عبور کردند و با استعفا از مجلش ششم بهعنوان نفر سیام، دوران «سکوت آیتالله» نیز آغاز شد.
هاشمی رفسنجانی که میتوانست بهعنوان رئیس مجلس ششم بیشترین تأثیرات را در کنار دولت اصلاحات برای بازسازی ایران و انضمام وجوه دیگر توسعه به توسعهی اقتصادی داشته باشد، کنار گذارده شد و فراتر از «نلسون ماندلا» نه تنها مخالفان را بخشید بلکه تمامی این ناملایمات را به فراموشی سپرد.
ایشان در طول دورهی اصلاحات حامی دولت و اقدامات اصلاحی آقای خاتمی بودند و در بزنگاهها نقشآفرینی میکردند. در سال ۸۴ هم که موعد تغییر دولت فرا رسید اصلاحطلبانی که وعدهی برگشتناپذیری اوضاع را داده بودند، باز آیتالله را بهعنوان سمبل تفکرات گذشته کنار گذاشتند و درون طیف خود نیز با تفکیک اصلاحطلبان پیشرو از سنتیها انتخابات دور اول را باخته و هاشمی را در دور دوم رو در روی پوپولیسم قرار دادند. در آن سال با بیتدبیریهای که درون جریان و جبههی اصلاحطلبی شکل گرفت به جای گفتوگو برای ائتلاف آقایان هاشمی و کروبی، معین و مهر علیزاده هم به این جمع افزوده شدند و اردوگاه رقیب مملو از جشن و پایکوبی گردید.
اما به اعتقاد من نتیجهی انتخابات برای آقای هاشمی درسی بزرگ به همراه داشت چرا که در دور دوم انتخابات شعور و عقلانیت و آیندهنگری رو در روی شعار و ابنالوقتی و عوامفریبی قرار گرفتند و برندهی این ماجرا شعار بود نه شعور!
دموکراسی و صندوقهای رأی مردم به شعار و عوامفریبی آری گفتند و عقلانیت و آیندهنگری را کنار گذاشتند.
در این مقطع حساس از تاریخ انقلاب که اول بار فردی ناشناس با تکیه بر پوپولیسم توانست یکی از استوانههای انقلاب را کنار بگذارد. آقای هاشمی میتوانستند مثل بسیاری دیگر از نیروهای سیاسی، به ابراز دلخوری از جریانهای همسو و خاصه نقش اصلاحطلبان در این موازنهها بپردازند. اما ایشان به جای توجه به جایگاه خود و باختن به فردی که به هیچ روی هم وزن او نبود به نقطهی کور دموکراسی و پاشنهی آشیل نظام معطوف گردید و همراه با اصلاحطلبانی که در مقاطع قبلی تنهایش نهاده بودند بیش از پیش بر طبل توسعهی سیاسی و توسعهی فرهنگی کوفت.
از این زمان به بعد هاشمی همواره نزدیک و نزدیکتر به اصلاحطلبان شد تا جایی که هاشمی دههی سوم را امروز تشییعکنندگان او، هاشمی اصلاحطلب تلقی میکنند.
آری هاشمی در سال ۸۴ به قطع و یقین رسید که توسعهی اقتصادی، بدون توسعهی سیاسی و فرهنگی معنا نمیدهد و در فقدان هر یک از آنها فرایند پیشرفت و توسعه، بازگشتپذیر خواهد بود و چه بسا پارادوکس «دموکراسی علیه دموکراسی» شکل گیرد، چنانکه در سال ۸۴ این اتفاق افتاد!
هاتف: احزاب و گروههای سیاسی موجود جامعهی کنونی ایران ممکن است تحلیلها، موضعگیریها و براشتهای متفاوتی نسبت به دیدگاههای این شخصیت برجستهی سیاسی کشور داشته باشند. به نظر شما لازم است یک چهرهی سیاسی – اجتماعی همواره مقبولیت عام بین جناحهای مختلف سیاسی داشته باشد، تا نقش بارز و اساسی خود را نمایان سازد؟
اکبرزاده: همانطور که عرض کردم آیتالله هاشمی دهههای اول و دوم و سوم دارای تعاریف و تأکیدات مختلفی هستند و این طبیعی است که برخی چهرهی دههی اول و انقلابی و خطبههای عدالت اجتماعی او را بپسندند و گروه دیگر چهرهی تکنوکرات و بروکرات دورهی سازندگی را.
البته آنچه مسلم است اینکه مشخصهی آخرین، کاملترین، پختهترین وجههی آیت الله، دموکرات بودن ایشان و تأکیدی است که بر رأی مردم داشتند و این همان شخصیتی است که باعث حضور گروههای مختلف اجتماعی در مراسم کمنظیر تشییع ایشان گردید.
هاشمی برخلاف بسیاری از شخصیتهای دیگر از جامعیتی برخوردار بود که او را نزد گروههای مختلف اجتماعی مقبول میکرد.
او بر خلاف بسیاری از منتقدان نظام که به مخالفان پیوستند و به آن سوی مرزها روانه شدند همواره در خط مرزی حرکت میکرد نه همهی مواضع نظام را میستود و نه عملی میکرد که پایههای انقلاب و نظام را سست نماید.
ایشان بهگونهیی عمل کردند که سرمایهیی بهنام هاشمی همواره برای نظام محفوظ بماند. به دنبال اسطوره شدن و سواری بر امواج احساسات تودهها نبودند. نسبتشان را با نظام همواره موازنه میکردند و تا جائی به انتقاد از وضع موجود میپرداختند که در تعارض با نظام و رهبری قرار نگیرد.
ایشان خود اقرار کردهاند در جاهایی که نظرم با رهبری نظام متفاوت است بنا را بر تبعیت از نظر ایشان میگذارم و این بیان دیگری است از آنچه مقام معظم رهبری از آن به اختلاف اجتهاد میان خود و آقای هاشمی تعبیر نمودهاند.
آیتالله هاشمی حتی در ماجرای زندانی شدن دختر و پسرشان نسبت خود را با نظام حفظ کردند. دو چیز برای ایشان همواره در اولویت قرار داشت. نخست: حفظ نظام که به تعبیر امام خمینی(ره) از اوجب واجبات تلقی میگردید و دوم: اصلاحات در ساختار نظام و مدرنیزاسیون با الگوبرداری از مشی و سیرهی امیرکبیر.
هاتف: در پایان اگر خاطرهیی از آیتالله هاشمی رفسنجانی دارید و یا در سفرهایی که ایشان به استان گیلان تشریف آوردند نکاتی ناگفته در ذهن دارید، بیان نمایید.
اکبرزاده: بنده در طول سالیان پس از انقلاب توفیق داشتم در نوبتهای متعددی خدمتشان شرفیاب شوم و از نزدیک با ایشان گفتوگو کننم که از آن میان به دو خاطره در اولین و آخرین دیدار اشاره خواهم نمود.
اول بار در اواخر سال ۵۸ یا اوایل سال ۵۹ پیش از کنگرهی حزب جمهوری اسلامی در سالن کنفرانس حزب واقع در سرچشمه تهران که بعداًً در هفتم تیر ماه ۱۳۶۰ به وسیلهی منافقین منفجر گردید به دیدار ایشان، آیتالله بهشتی، آیتالله خامنهای، شهید باهنر و بسیاری دیگر از چهرههای برجستهی نظام که از اعضای هیات موسس و شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودند، نایل شدم.
در آن جلسه شهید بهشتی بالای سن بودند و آرمهای مختلفی را که بهعنوان لوگوی حزب جمهوری اسلامی طراحی شده بود، در دست گرفته و برای رأیگیری به نمایش میگذاشتند.
هیات مؤسس حزب متشکل از آقایان، هاشمی، خامنهای، موسوی اردبیلی و شهید باهنر در کنار آقایان عسکراولادی، دکتر حسن آیت، جلالالدین فارسی، میرحسین موسوی و بسیاری از چهرههای دیگر به همراه نمایندگان استانها در جلسه حاضر بودند. از گیلان نیز بنده به همراه شهید عفیفی، شهید ثابتقدم و حجتالاسلام رستگار که هماکنون در قم ساکنند و یکی دو نفر دیگر در آن جلسه حضور داشتیم.
پس از اتمام همایش آقای هاشمی هماهنگی کردند که به دیدار حضرت امام(ره) برویم. امام در آن روز برای حاضران که حدود ۱۰۰ نفر بودیم فقط دست تکان دادند و سخنرانی نکردند بعداً هنگام بازگشت از جماران از دکتر حسن آیت شنیدم که آقای هاشمی به حاج احمد آقا اعتراض کردند که چرا حضرت امام فقط دست تکان دادند و سخنرانی نکردند و پاسخ حاج احمدآقا آن بود که امام تازه از حمام تشریف آورده بودند.
شهید آیت میگفتند که آقای هاشمی حتی با امام هم رودربایستی ندارد و حرف خود را رک و صریح میزند.
این خاطره را از آیتالله هاشمی و شهید آیت ذکر کردم تا تأکید نمایم وقتی آقای هاشمی در همین اواخر در دیدار با دانشجویان میگویند: «آیتالله خامنهای عشق من هستند، تعارف ندارند و واقعاً اینگونه بوده است.»
خط هاشمی هیچگاه متعارض با چارچوب اصلی نظام و دیدگاههای رهبری آن نبود، اگرچه همواره به انجام اصلاحات در این ساختار میاندیشیدهاند.
خاطرهی دیگر هنگامی است که قالب خانهی احزاب با ایشان دیدار داشتیم. در آن دیدار من با ذکر داستان آن اعرابی که چون خود در بیابان میزیست برای حضرت سلطان سبوی آب به ارمغان آورده بود، ایشان را سلطان خطاب کردم و گفتم اگر دیگران دردها را با شما در میان میگذارند، نمیدانند که سلطان خود مالک دجله و فرات است اما به اقتضای سخن مولانا که: «هر که او آگاهر، پر دردتر» گیلانیها آگاهند که شما خود از دیگران دردمندترید چون باخبرترید اما ما برخلاف آنان که شما را به گفتن دعوت میکنند، از شما میخواهیم که سکوت کنید تا این ذخیره برای نظام محفوظ بماند و بدخواهان و کینهتوزان بهانهیی برای تخریب شما پیدا نکنند.
پس از بیان نقطهنظرات نمایندگان احزاب، وقتی آیتالله هاشمی را دعوت به سخنرانی کردند ایشان به شوخی فرمودند که آقای اکبرزاده توصیه نمودهاند که سکوت کنیم.
یقین دارم که ایشان بسیاری دردها در سینه داشتند که برای حفظ نظام و وحدت ملی از آنها با احدی سخن نگفتند و در برابر ناملایمات و بیمهریهای که در صدا و سیما به وسیلهی برخی از نورسیدهها و مخصوصاً اصولگرایان تندرو صورت میگرفت، سکوت پیشه کردند… در انتها از خداوند میخواهم که روح ایشان را در سرای باقی قرین آرامش ابدی نماید.
منبع: پایگاه خبری تحلیلی هاتف نیوز