سالها بود که امام را ندیده بودم و روابط ما تنها از طریق مکاتبه بود. سفر به صورت عادی و با استفاده از گذرنامه خودم هم کار خطرناکی بود، در بازگشت به ایران باید جواب میدادم. بنا شد با گذرنامه جعلی سفر کنم. محمد برای ما درست کرد. آنها امکاناتـی داشتند، بـا تغییراتی در گـذرنـامـه و عـوض کـردنِ عکس ایـن کار انجـام میشد. بــا هـواپـیمـا رفتـیـم؛ محـمـد هـم مـرا هـمـراهـی مـیکـرد کـه گـذرنـامـه او هـم مـثـل مـن بــود.
تا حدی نگران بودیم که در فرودگاه بغداد مشکلاتی پیش بیاید، با توجه به شرایط سیاسی خاص آن روز عراق، مشکلات احتمالی قابل حل بود. نگرانی از این بود که مبادا با خامیِ بعثیها که تازه کار بودند، پیش از آن که دوستان خبر شوند، اقدامی بشود که قابل جبران نباشد، ولی انصافآ این اقدام ـ با وضعی که من داشتم ـ خیلی جسورانه بود. مورد انتقاد بعضی از دوستان هم قرار گرفتم؛ امّا عشق من به امام و نیاز به زیارت ایشان و شنیدن نظر ایشان در شرایط جدید مبارزه و اطلاع از شرایط همرزمانمان در عراق این بیپروایی را توجیه میکرد.
در فرودگاه بغداد اتفاقی نیفتاد و بلافاصله هم با ماشین رفتیم نجف. آخرِ شب وارد نجف شدیم که برای رفتن خدمت امام وقت مناسبی نبود. بقیه شب را در مسافرخانهای شبیه به مسافرخانههای قدیم قم گذراندیم. اما شوق زیارت مرقد مطهر حضرت علی (ع) و نیز التهاب نزدیک شدن لحظه ملاقات معشوقمان (امام) نگذاشت بخوابیم. طلوع فجر در کنار حریم مقدس امیرالمؤمنین (ع) بودم و دعایی کردم که بعد فهمیدم مستجاب شده است. استفاده از مدرسه برای ما ممکن نبود، چون آنجا طلبههای آشنا زیاد بودند و شناخته میشدم. از لباس روحانی هم ـ در مسیر ـ استفاده نمیکردم. بنابراین صرف نظر از مسألـه وقت، برای رفتن خدمت امام نیاز به تغییر لباس هم بود.
منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب