آیت الله هاشمی رفسنجانی صبح روز جمعه، 25 تیر 1395 برای آخرین بار در حیات خویش ، در سفری کوتاه به زادگاه خویش روستای بهرمان رفت که حالا دیگر شهری شده است با خیابان ها و کوچه هایی به نام« هاشمی رفسنجانی»
هم محلی ها آنان که می دانستند در ورودی روستا با شتر و گاو و گوسفند چشم به راه بودند تا پیش پای فرزند برومند روستا قربانی کنند.
هاشمی در بدو ورود با حضور در گلزار شهدای بهرمان به مقام شامخ شهیدان ادای احترام کرد و بر مزار آبا و اجداد خویش حاضر شد و فاتحه خواند.
به منزل خواهران خویش رفت و در هر منزلی 10 دقیقه نشست و همه بستگان سببی و نسبی جمع شده بودند تا بزرگ فامیل را ببینند.
خاطره شیرین این دیدارها هجوم دختران و زنان برای دیدن هاشمی بود که آیت الله با لبخند همیشگی گفتند: خانم ها من که شما را نمی شناسم. ماشالله بزرگ شدید.گناه محرم نامحرمی با خودتان!!
همه خندیدند و پیرزنی با صدایی نحیف گفت: آ شیخ اکبر خدا ماه بی بی را بیامرزد. اینها همه نوه و نتیجه آمیرزا هستند.
بعد از آن به منزل پدر رفت و کمی در حیاط منزل گشت و حتی تا پشت بام رفت و در باغ متصل به حیاط درختان را بررسی کرد.
می دانست هنوز دوسه برنامه دارد؛ اما دلش نمی آمد که از بستگان جدا شود، شایثد در دلش بود که این آخرین سفر است. همسایگان به دیدارش آمده بودند و با برخی ها خاطراتی را تعریف می کرد و هراز گاهی می گفت:
- یادش بخیر
- خدا بیامرزدش
- بچه هایش کجا هستند؟
- و...
بیرون حیاط منزل که مردم جمع شده بودند، در جمع صمیمی هم ولایتی ها و فامیل حاضر شد و با آنان به گفت و گو پرداخت و سپس با همه خداحافظی کرد و رفت که رفت و یادش برای همیشه در خاطره ها ماند.