بسماللّهالرحمنالرحیم
اَلْمَحْدُلله وَالصَّلوةُ عَلی رَسُولِ اللهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ.
اهمیت قیامپانزده خرداد 42 یکی از عظیمترین ایام تاریخ انقلاب اسلامی ایران است، پانزده خرداد 42پانزده خرداد با دوازدهم محرم که آن روز اتفاق افتاد، با هم مصادف بود. ملت اسلامی و به خصوص برادران شیعه این روز عظیم را باید در تاریخشان حفظ کنند و با ابعاد مختلف آن روز قیام مقدس و کم سابقه تاریخ شیعه آشنایی پیدا کنند.
امیدواریم که بتوانیم در آینده، تاریخ این روز بزرگ را آن طور که هست، ترسیم کنیم و در اختیار ملت مسلمان و مخصوصآ قشر جوان که آن روز را ندیدهاند، بگذاریم. دوران انقلاب به ما این فرصت و امکان را نداد، ولی خوشبختانه، بخش عظیمی از نیروهایی که در دوران این نهضت و در متن این قیام حضور داشتند، آنهایی که ریشه این قیام را میدانند و آنهایی که از نزدیک با ابعاد مختلف این نهضت آشنا بودهاند، امروز حضور دارند و همه چیز را میدانند و اهل قلم، فکر و تحلیل هستند و مطمئنآ نمیگذارند این تاریخ عظیم و این واقعه فوقالعاده مهم به دست فراموشی سپرده شود.
ابعاد قیامما وقتی به تاریخ قیام پانزده خرداد مینگریم، باید ابعاد مختلف آن را در نظر 15خردادبگیریم؛ از جنبه تاریخی، ریشههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، باید به همه مسائلی که این قیام را به دنیا و حوادث تاریخی بینالمللی، ارتباط میدهد، رسیدگی کنیم. اگر از یک دریچه به این قیام و نهضت خونین نگاه کنیم، این قیام اوج قساوت، شرارت و خشونت رژیم در راه هدفی که به منظور سرکوبی و از کارانداختن نیروهای مذهبی و در رأس آنها روحانیت مبارز اتخاذ کرده بود، میباشد.
میدانید که سیاست غرب (در زمان قدیم، انگلستان و دورههای جدید آمریکا) در کشور ما و منطقه خاورمیانه بر این قرار گرفته بود که محو نیروهای اصیل مذهبی و محو مذهب به طور کلّی در کشور امکان پذیرنیست، پس نقشه دو پهلو ریخته بودند. دو طرف قضیه به حساب آمده بود و نقشه کلی این بود که یا نیروهای مذهبی در جامعه حضور نداشته باشند و یا اگر حضور دارند، محتوا نداشته باشند؛ اسم، نام، شعار و مراسم مذهبی باشد، اما بیمحتوا و مبهم باشد که ایجاد حرکت نکند و با ظلم و فساد بسازد و بتواند در خدمت استعمار، استثمار، سرمایه طلبی و استبداد قرار بگیرد.
تاریخ به اینها درس داده که نمیشود، مردم را به کلی از مذهب دور کرد؛ یعنی، تجربه و آزمایشی که در زمان رضاخان قلدر در ایران شد و راهی که انتخاب کردند که خانوادههای مذهبی را متزلزل کنند، مسلمانان را به خیابانها و مراکز فساد بکشانند، مدارس را از مذهب خالی کنند، زبان قرآن را از مردم بگیرند، روحانیت را خلع کنند و مجالس و مراکز مذهبی را از مساجد، تکایا و حسینیهها بگیرند، شکست خورد.
توطئه استعمارگرانپهلوی (رضاخان) با همه قلدری، خشونت و جلادی که قزاق وار به جان برای خنثی سازیمردم افتاد، نشان داد که نمیشود مردم را به کلی از مذهب جدا کرد. سیاست نیروی مذهبطراحان و اربابان عوض شد، برنامه این شد که مذهبی بسازند و روحانیتی تربیت کنند و مردمی مذهبی به بار بیاورند که به ظاهر و به مسائل سطحی قانع باشند؛ روضه باشد، زیارت باشد، حرم باشد، مسجد، روحانیت و شعار و مساجد آب و رنگ دار باشد، اما محتوای مساجد و مجالس چیزی باشد که بتواند در خدمت آنها قرار گیرد.
خیلی روی این قضیه کار کردند؛ تلاشها شد و برنامهها ریخته شد و عمالی به کار افتادند و تز "جدایی دین از سیاست" تبلیغ شد و مردم را به این جهت سوق دادند که مساجد، مراکز دین و مدارس علوم دینی را به کلی از سیاست و مراکز رسمی، روزنامهها، رادیوها، ادارات و دانشگاهها دور کنند. این سیاست مدتی تعقیب شد. آنهایی که تاریخ را میدانند، خوب میتوانند بفهمند که این سیاست چطور تعقیب میشد.
محمد رضا پهلوی بعد از ریاست، روی مسائل مذهبی تکیه میکرد، اما یک ذره مذهب در وجود و برنامهاش نبود. هر سال زیارت میرفت، حرم میساخت، ضریح طلا درست میکرد، مسجد میساخت، قرآن چاپ میکرد، امام زمان(عج) را به خواب میدید! علیبنابیطالب(ع) را به رخ مردم میکشید، اسم بچههایش را علیرضا و رضا میگذاشت و با اسم و رسم و ادعا و شعار و آمدن به قم و عکسبرداری و مکه رفتن و عکس در حال احرام منتشر کردن به خیال خودشان موفق شده بودند.
اوضاع حوزهبه خیال آنها حوزه علمیه قم در حال توسعه، در مسیر خواست آنها بود. در علمیه قمزمان مرحوم آیتالله العظمی بروجردی، ایشان به صورت ظاهر، حوزه را به درزمان آیتاللهدخالت در کارهای سیاسی تشویق نمیکردند و بیشتر به ساختن حوزه و العظمی بروجردیتربیت طلاب پرداخته بودند که ظرف چند سال بعد از آن سرکوبیهای دوران وبعدازایشانپهلوی، حوزه قم، مشهد، تهران، شیراز، اصفهان و شهرهای دیگر با وسعت عجیبی به وجود آمدند.
اما رژیم خوشحال بود که این حوزهها و مساجد و مراکز، موی دماغ آنها نیست. البته، در اواخر عمر مرحوم آیتالله العظمی بروجردی بین ایشان و رژیم درگیریهایی به وجود آمد که زود حل شد. رژیم در اواخر عمر ایشان یک بار دیگر احساس خطر کرد که اگر این قدرت متمرکز وجود داشته باشد، رهبری همهگیر و مرجع تقلید مورد قبولی باشد و همه روحانیت و مردم مسلمان به دنبال یک مرجع باشند، احتمال خطر وجود دارد.
حوزه جان گرفته بود و هزارها طلبه فاضل و مسلح به علم و عمل به وجود آمده بود، شخصیتهای علمی، اینجا و آنجای کشور را فراگرفته بودند و مردم مسلمان در بازار و مراکز دیگر هم احساس حرکت و بیداری در آنها به وجود آمد. با وفات مرحوم آیتالله بروجردی، رژیم استراتژی جدیدی اتخاذ کرد که خلاصه آن این است؛ تصمیمگرفت نگذارد بعد از آیتالله بروجردی، در حوزه علمیه یک مرجع تقلید مشخص و عمومی و مورد پسند به وجود بیاید.
تلاش آمریکاورژیمدر قم چندین آیتالله وجود داشتند که من به همه آنها احترام میگذارم. در برای کم کردننجف، چند نفر از مراجع بودند، در مشهد و در جاهای دیگر هم با مقداری قدرت حوزهتفاوت، شخصیتهایی وجود داشتند. سیاست رژیم این شد که این جوری علمیه قمحرکت کند که همه اینها به عنوان یک مرجع تقلید و دارای تعداد محدودی مقلد در کشور حضور داشته باشند و در عین حال رژیم جمعیت را متوجه نجف میکرد.
آمریکا و رژیم مجموعآ تلاش میکردند که ملت را متوجه نجف کنند تا قلب مردم در قم نتپد.
من در آن سال که مرحوم آیتالله حاج سید هادی شیرازی فوت کرده بودند، در اصفهان بودم و منبر میرفتم. تصادفآ اطلاع پیدا کردم که کنسولگری آمریکا در اصفهان سخت در تلاش افتاده و عواملش را به کار گرفته است که مقلدین آیتالله شیرازی را متوجه نجف کند و لوله بکشد و پول بازار اصفهان و تهران را به نجف منتقل کند. یکی از شخصیتهای بازار را دعوت و تهدید کرده بود که باید این کار را بکنید. ملوک الطوایفی را در ایران میخواست، ولی در این ملوک الطوایفی یک نقطه مشکل برایش پیدا شده بود؛ چون، در بین مراجع مشهور آن روز شخصیت امام از نظر اشخاص تیز بین و روشن بین جلوه دیگری داشت.
هر کس به حوزه قم میآمد، مطلب را میفهمید. حتی در زمان مرحوم آیتالله بروجردی بهترین فضلا و درس خوانترین طلاب قم، در محضر درس امام حضور پیدا میکردند و درس اساسی و اسکلت اساسی حوزه را درس امام تشکیل میداد. مشکل رژیم این بود که این شخصیت که در بین طلاب و محصلین شخصیت بارزی است و ریشه و عمق دارد و فوقالعاده مطلوب و محبوب است، نباید باشد.
اهداف انقلابمشکل رژیم اینجا بود. فکر کرد که از خلأ مرجعیت عام استفاده کند و سفیدشاهپایههای قدرتش را برای همیشه تحکیم کند. دو نقشه طرح شده بود: یک نقشه، تضعیف روحانیت از طریق ایجاد ملوک الطوایفی بود که گفتم و نقشه دوم یک برنامه اقتصادی برای خوشنام کردن و تثبیت موقعیت رژیم و در عین حال برای تثبیت موقعیت سرمایهداری و نفوذ پایگاه امپریالیسم غرب بود. این نقشه را با مطرح کردن انقلاب به اصطلاح "سفید" و شش اصل به قول خودشان انقلابی، اظهار کردند که جالب است به عمق این مسأله توجه کنید که ریشههای قیام 15 خرداد را همین جا پیدا میکنیم.
فکر این بود که کشور را باید بیشتر به غرب وابسته کرد. چگونه میشود ایران بیشتر به غرب وابسته باشد؟
- تخریب تولیدات ملی
2- تضعیف کشاورزی و پایین آوردن سطح دامداری
3- شکستن قدرت شهر و تقویت قدرت روستا و ایجاد صنعت مونتاژ جهت کشاندن کشاورزان از روستا به شهر.
جزء آن اصول پیشنهادی شاه مخلوع این بود که اصلاحات ارضی بشود، اما در مقابل، زمینهایی که از فئودالها میگیرند، دولت به آنها پول بدهد و کارخانههای دولتی را هم پشتوانه کند و در اختیار بخش خصوصی قرار بدهند تا در سراسر کشور صنعت مونتاژ به وجود بیاید.
به دنبال این برنامه، کشاورزی و دامداری شکسته میشد و صنعت مونتاژ و کارخانههایی که مثل قارچ میجوشید، ولی باید همه چیزهایش از آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان میآمد، از همهجا سر بر میآوردند. به ظاهر، رژیم هم مترقی شده و در سنگر عدالت و حمایت از مظلوم و مخالفت با فئودالیسم و زمینداری و در سنگر تقویت روستا قرار میگرفت.
اگر این طرح و توطئه موفق میشد، شما میبایست برای یک قرن دیگر در اسارت خانواده پهلوی بودید، اما امام بیدار ما و همراه ایشان روحانیت مؤمن، اصیل و انقلابی ما و پشت سر اینها مردم مسلمان در مقابل این توطئه ایستادند. امام و مراجع دیگر به مردم دستور دادند که در مقابل این بایستید و این رفراندوم را محکوم کنید. امام شرکت در همه پرسی را تحریم کردند و آن را به عنوان یک توطئه ضد دینی - ملی و نقشهای برای تحکیم موقعیت غرب و رژیم وابسته در ایران معرفی کردند.
در 6 بهمن 41، شاه آن رفراندوم سراسر توطئه و خیانت را انجام داد. رفراندوم انجام شد و عدهای از مردم را با فریب و زور به پای صندوقها کشیدند، اما شکست خورد. امام مبارزه را تشدید کردند و سراسر کشور را زیر رگبار تبلیغات علیه رژیم و توطئهاش گرفتند و رژیم دید که توان تحمل این مبارزه را ندارد و از طرف دیگر دید که بهانه اجرای نقشه دوم به دستش افتاده و الان موقعای است که با شعارهای عوامفریب روحانیت را بکوبد و ملت مسلمان و انقلابیون را سرکوب کند.
علم در یکی از سخنرانیهایش با صراحت گفت: ما در درگیری دو سه ماه قبل که مربوط به لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی میشد، با نقشه، عقب نشینی کردیم و روحانیت را تشویق کردیم که به میدان بیاید و فریب دادیم و روحانیت خیال کرد که صاحب قدرت است و حالا که به میدان آمد، این دفعه میدانیم که با آنها چه کنیم!
ولی روحانیت که به قدرت و راه خود ایمان داشت، از این تهدیدها نمیترسید. مبارزات اوج گرفت و رژیم تصمیم به خشونت گرفت. اولین خشونت در روز دوم سال 42 در مدرسه فیضیه قم که آیت الله گلپایگانی مجلسی به نام امام صادق(ع) برپا کرده بودند، اتفاق افتاد و رژیم کماندوها را به مجلس فرستاد و هجوم آوردند و وحشیانهترین جنایت را در این مدرسه مرتکب شد، که من شرح آن را نمیگویم؛ چون به امروز مربوط نیست.
اولین اعلامیهرژیم خیال میکرد با این ضربهای که میزند، کار تمام میشود و برای چند امام علیه رژیمسال خیالش راحت است. اما جالب است که بدانید ]در[ همان ساعتی که حادثه مدرسه فیضیه در جریان بود و بنده خودم جزو فراریان مدرسه فیضیه بودم که از مدرسه به منزل امام رفتم، در حضور امام، جمعیت مختصری طلاب جمع بودند ]که[ فراریان مدرسه فیضیه شرح ماجرا را به امام گفتند که امام به جای ترس و وحشت، مثل شیر غرید، قلم و کاغذ را برداشت و همان جا بدون معطلی اولین اعلامیه را کوتاه علیه حمله رژیم به مدرسه فیضیه صادر کرد.
بیانیه را با جملهای از امام حسین(ع) شروع کردند که: «الا و اِنّی لا اَرَی المَوْتَ اِلّا السَّعادَةَ وَلا الْحَیوةِ مَعَ الظّالِمِینَ اِلاَّ بَرَماً»[1] ؛ من زندگی با این
ستمگران را غیر از بدبختی و خسارت و مرگ در این راه را غیر از سعادت نمیبینم. در چند جمله کوتاه و کوبنده شاه را زیر باد انتقاد گرفت و حادثه مدرسه فیضیه را محکوم کرد و به طلاب دستور داد این جنایت را افشا کنند و ملت ایران و دنیا را از این خونخواری رژیم مطلع کنند؛ یعنی، آخرین لحظه هجوم به مدرسه فیضیه که به امید چند سال آرامش تنظیم شده بود، با اولین لحظه هجوم امام همراه بود.
همزمان با حملات، انتقادات و اعزام پیکهای پی در پی در سراسر ایران، محرم و عاشورا شروع شد و خودم بارها به شهرها و روستاها رفتم و کسانی که مجالس آن زمان را دیدهاند، میدانند که مصیبتی که از مدرسه فیضیه خوانده میشد، واقعآ مصائب عاشورا را تحتالشعاع قرار میداد و آن قدر از مردم اشک میگرفت و آنها را تحریک میکرد که رژیم ناچار بود که فکر دیگری بکند.
مدرسه فیضیه به جای اینکه دریچه نجاتی برای رژیم شود، راهی برای سقوطش باز کرد و به جای اینکه وسیله ساکت کردن نیروهای مذهبی شود، شعلهای شد و آتشی افروخت و ملت را تحریک و تهییج کرد و تازه مردم ایران فهمیدند که این ادعاهای مذهبی و مسلمان و طرفدار قرآن بودن و حرم رفتن و زیارت کردن تمامآ دروغ، فریب و ریاست.
لغو معافی سربازیبهرهبرداری از فاجعه مدرسه فیضیه و حرکت سریع امام و حمایت بی دریغ روحانیون وجوانان روحانی حوزه قم از ایشان و همراهی مراجع، رژیم را در بن بست قرار موضع امامداد. به جای اینکه فکر کند و عقب برود و با راه دیگری به آرامش برسد، پرده دوم خشونت را نشان داد و دستور داد معافیت سربازی که برای طلاب در نظر گرفته شده بود، لغو شود و طلاب را از مدارس دینی به سربازخانهها ببرند، به خیال اینکه یکی از دو محصول را میگیرد؛ یا طّلاب به سربازخانهها میروند و یا فراری و در روستاها مخفی میشوند و در هر حال، جرأت حضور در مجامع را ندارند.
اما این نقشه هم نتیجه معکوس داد. آنها عدهای از طلاب را که بنده خودم جزء اولین نفرات بودم، باز داشت کردند و به سربازخانه آوردند که من در همین "باغ شاه" گذشته و "پادگان لاهوتی" امروز با جمعی از دوستان خدمت میکردم. اما امام به دنبال این هجوم فرمودند که ما را به سربازخانهها ببرند تا جوانان ما فن نظامی بیاموزند و در سربازخانهها و این محیطهای بسته به روی حوزه باز شود و فکر حوزه به آنها منتقل شود و جامعه ما هماهنگ گردد.
طلاب از داخل سربازخانه نامه نوشتند که ما راضی نیستیم که شما وارد مذاکره شوید و برای نجات ما به این رژیم باج بدهید، بگذارید ما در سربازخانه بمانیم و شما در سنگر مبارزه باشید. آن چنان مؤثر بود که وقتی ما را از باغ شاه برای تیراندازی و تمرین کارهای نظامی به چیتگر بردند، محیط چادرها و خیمهها مملو از شعار به نفع امام و علیه محمدرضا پهلوی شد.
یک روز وقتی صبح از خواب بیدار شدیم، دیدیم که بر روی بدنه چادرها در همه جا با رنگ قرمز نوشتهاند: "مرگ بر شاه" و "زنده باد خمینی". در محیط باغ شاه، ما پنجاه نفر طلبه بودیم که (به مناسبت) همان محرمی که به 15 خرداد منتهی شد، پنجاه مجلس داشتیم که پنجاه پایگاه تبلیغاتی بود. این توطئه خشونت رژیم هم کار ساز نشد و رژیم شکست خورد.
محرم سال 42در این فاصله، رژیم خود را برای زدن ضربه نهایی آماده میکرد و امام، ملت را آماده میکرد که صف آرایی نهایی را در برابر رژیم انجام دهند. محرم سال 42 رسید؛ دست ما از وسایل تبلیغ پر بود. ما ضعفهای رژیم را فهمیده و تمام نقاط ضعف خاندان پهلوی را جمع کرده بودیم. مظالم رژیم در مدرسه فیضیه، مظالم رژیم در شکستن قانون معافیت سربازی طلاب و جنایات رژیم در سراسر کشور و توطئههایی که طرح کرده بود، برنامه سخنرانی سال 42 شد و جالب بود.
در آن ده روز سراسر کشور، روستاها، شهرها، تکایا، مساجد و همه جای کشور به جای بحث از تاریخ عاشورا و حسین(ع)، صحبت از تاریخ خانواده و جنایت پهلوی و مصیبت مدرسه فیضیه و بیداری و قیام و حرکت مردم بود. من گاهی موفق میشدم از سربازخانه به قم بروم یا در داخل شهر تهران به مجالس بیایم، احساس من این بود که ایران به جوش آمده است و این جوشش را ما در باغ شاه و جلساتی که ارتش در آنجا میگرفت، احساس میکردیم.
در یکی از روزهایی که به قم رفتم و امام را زیارت کردم، از امام پرسیدم که برنامه چیست؟ ایشان فرمودند که من در روز عاشورا برنامهای دارم، ولی بیشتر توضیح ندادند. ما در سربازخانه به انتظار برنامه روز عاشورا بودیم و در عصر عاشورا خبر آن سخنرانی تاریخی امام را در مدرسه فیضیه شنیدیم.
بگردید آن نوار سخنرانی را پیدا کنید. لابد نسخههایی از آن وجود دارد. از رادیو، تلویزیون و مطبوعات میخواهیم که اگر متن این سخنرانی تا به حال منتشر نشده است، آن را در اختیار مردم بگذارند که نقطه عطف تاریخ ماست.
امام در آن سخنرانی، شخص محمدرضا پهلوی را مورد خطاب قرار داد او اعلام خطر کرد و آنجا بود که فرمود: "دستور میدهم از کشور بیرونت کنند". این جمله در آن روز به نظر بسیاری از مردم یک تهدید تو خالی و اغراق و ادعا جلوه میکرد. اما آنهایی که با امام آشنا بودند، میدانستند که شخصیت امام پشتوانه این ادعا بود.
ما در تاریخ انتظار نداشتیم، یعنی مجموعه مردم و ناظران جهانی انتظار نداشتند که آن جمله امام این قدر پرمعنا باشد و ما به این زودی به محتوای این جمله برسیم. چه کسی فکر میکرد که بعد از حادثه 15 خرداد و آن سرکوب و آن شدت عمل و خشونت و توسعه نیروهای پلیسی رژیم، امام در زیر درخت سیب در پاریس بنشیند و از آنجا دستور اخراج محمدرضا را بدهد و بماند تا محمد رضا برود تا بعد بیاید؟!
رژیم با آن سخنرانی امام چه میتوانست بکند؟ پردهها پاره شده بود و روحانیت و مسلمانها از آن به بعد رسمآ در مقابل شخص شاه قرار گرفته بودند و سراسر ایران را تبلیغ و تهییج علیه رژیم فراگرفته بود؛ موج نبود که آرام بگیرد.
پیش آمدرژیم بایست یکی از دو کار را میکرد: یا بماند و بنشیند و آن موج را تماشا حادثه 15خردادکند که یقینآ موج او را میبرد. یا آنکه مقاومت کند و آن موج را بشکند که رژیم با نقشه قبلی همان راه دوم را انتخاب کرد و دستور داد امام را باز داشت کنند. امام را از قم دزدیده و به تهران آورده بودند. یقینآ در آن روزی که امام را بازداشت کردند، برنامه این بود که امام و جمعی از سران روحانیّت و بازار و شخصیتهای مبارز آن روز را اعدام کنند که پیش درآمد آن، حادثه پانزده خرداد شد.
وحشت و خشونتخبر دزدیدن امام مثل برق و بردوش امواج به همه ایران رسید. مردم از رژیم درجریانخانهها به بیرون میریختند، خبر به بازار میرسید، بازارها را میبستند؛ به 15خردادادارات میرسید، ادارات را تعطیل میکردند. در روز دوازدهم محرم که شبش امام را دزدیده بودند، ایران یکپارچه جوش و خروش و غوغا و هیاهو شد. من در سربازخانه بودم و در داخل سربازخانه هیاهوی بیرون را شنیدن، مشکل است؛ چون آنجا یک محیط سربسته است، اما عکس العملی که در سربازخانه بود و اظهاراتی که سربازها و افسرها و درجهدارها میکردند، ما را با عمق حرکت آشنا میکرد. پادگان باغ شاه که من در آنجا بودم، مرکز مقاومت در برابر مردم شد، که من شاهد عینی تاریخ هستم.
تانکها، زرهپوشها و چیزهای دیگر را از پادگان "جی" و جاهای دیگر به باغ شاه آوردند. چتر بازها را که برای جنگ با عشایر به جنوب رفته بودند، مدتی قبل احضار کرده بودند. لشکر گارد در باغ شاه بود و حرکت سرکوبی مردم از آنجا شروع میشد و به خیابانها میریختند. تهرانیها که در تهران و خیابان بودند، خودشان میدانند که رژیم چه کرد، اما برای آنهایی که نبودند، چند جمله میگویم که مشاهدات عینی ما چه بود.
رژیم آن قدر سرباز و نیرو به خیابانها فرستاد که مجبور شد سربازانی را هم که تازه دوره آموزش نظامی دیده بودند، به خیابان بفرستد. عینی تر از این ، کجا میتوانید پیدا کنید که من شخصآ یک هفته بود که از میدان تیر برگشته بودم و فقط دو ماه از بودن من در سرباز خانه میگذشت؛ یعنی، به یک سرباز دو ماه خدمتی تازه از میدان تیر برگشته که من و جمعی از برادران طلاب بودیم، دستور و خشاب و تفنگ دادند و ما را برای سرکوبی مردم سوار ماشین کردند و تا در باغ شاه هم آوردند. یک دفعه یادشان آمد که " ای وای! اینها طلبهاند و این طلبهها با مردم چه میکنند؟!
در موقعی که ما را سوار بر ماشین میکردند، با برادران طلبه تصمیم گرفته بودیم که اگر به میان مردم رفتیم، علیه نیروهای نظامی وارد جنگ شویم. تصمیم را گرفته بودیم و شاید از تصمیم ما مطلع شدند. وقتی به در باغ شاه رسیدیم، یک دفعه دستور توقف دادند و ما را پایین آوردند و تفنگهای ما را گرفتند و برای هر یک از ما دو نگهبان گذاشتند و ما را در آسایشگاهها محصور کردند.
اینهایی که میرفتند و برمیگشتند، بعضیها که آدم بودند، گریه میکردند و میگفتند در خیابانها و میدانها، رژیم با مردم نهایت قساوت را به کار میبرد. راننده تانک به خود من گفت که: ما دستور داشتیم با تانک به روی مردم برویم. درجهدار ارتش گفت: در چهار راه حسن آباد کامیون ما را متوقف کردند و ما دور ماشین به چهار طرف تیراندازی (میکردیم) و ماشینها بوق میزدند و آژیر میکشیدند که ما صدای ضجه مردم را نشنویم و میدیدیم که خون در کف خیابانها جاری است.
به ما میگفتند: "تیرها را از سر مردم به بالا نزنید". درجهدار دیگری میگفت : در میدان ارگ (سبزه میدان) به ما دستور دادند که به مردمی که بالای بام هستند، تیراندازی کنید و ما تیراندازی میکردیم و مردم به پایین میریختند. خشونت آن قدر بود که حد و حساب نداشت و این محمد رضای مخلوع، این کسی که اکنون آمریکا او را به خاطر عواطف انسانی، معالجه و حفظ میکند، خودش با هلیکوپتر بر صحنه نظارت میکرد و فرماندهی عملیات را به عهده داشت.
ما آمار دقیق شهادت برادرانمان را نمیدانیم؛ چون، متفرقه خیلی شهید شدند. وقتی امام به قم برگشتند، دستور دادند که بازماندههای شهدا بیایند و عده زیادی آمدند، اما باز همه نیامدند. امیدواریم که بعدآ بتوانیم آمار دقیق پیدا کنیم. به هر حال، جنایت، این قدر هولناک، وخیم ، شدید و سریع بود که در فکر کسی نمیگنجد. به دستور آمریکا و کاخ سفید بود، با اجازه و دستور و راهنمایی آمریکا و طرح هم همین بود که با مواد به اصطلاح "انقلاب سفید" مردم را فریب بدهند و با این خشونت، نیروهای مذهبی را سرکوب و قدرت غرب را در منطقه برای مدتی تضمین کنند.
واکنش علمااما همین جنایت هم آنها را نجات نداد و بلافاصله، از سراسر کشور علمای دربرابرحادثهما از همه جا به تهران ریختند و تلاشها برای نجات امام شروع شد. رژیم که 15خردادتصمیم اعدام امام را داشت، یک دفعه دید که نمایندگان مردم در تهران جمع شدهاند و اگر اشاره کنند، بعد از آن حادثه هولناک همه کشور میلرزد. با اینکه در تبریز، قم، مشهد، ورامین، شیراز و در همه جا آن روز خشونت بود و مردم خون داده بودند، آمادگی مردم محفوظ بود.
علما در تهران ماندند و به طور متحد یک بیانیه صادر نمودند و امام را به عنوان مرجع تقلید معرفی کردند که دست و پای رژیم را ببندند تا نتواند مرجع را محاکمه کند. چند صباحی امام را نگه داشتند، اما دیدند که نمیشود؛ ایشان در زندان بود، اما نورش به بیرون میتابید. بعد از مدتی ایشان را از زندان به بازداشتگاهی منتقل کردند که تحت نظر بودند و هفت، هشت ماهی در آنجا نگه داشتند، اما باز هم نشد و مجبور شدند ایشان را به حوزه برگردانند که دوباره همه مسائل از سر گرفته شد.
قانون رسوایبرگشت امام به حوزه همان و جوشش سراسر ایران همان. رژیم که کاپیتولاسیونمیخواست ثمره جنایت 15 خردادش را ببرد و باجش را به آمریکا بدهد، تصمیم به اجرای "کاپیتولاسیون" گرفت و این سوژه به امام، ملت ایران و مبارزین خلق ما میدان دیگری داد. تا به حال میگفتند که اینها به نفع فئودالها میجنگند، اما این دفعه ما، رو در روی آمریکا بودیم و از مردم در مقابل آمریکا حمایت میکردیم و شعار، شعار ضد غربی و آمریکایی و ضد اسارت بود و این شعار هم، آن چنان گرفت که در مدت کوتاهی موج ملت علیه آمریکا و کاپیتولاسیون و رژیم که مجری آن نظریه بود، به راه افتاد که عکسالعمل رژیم تبعید امام بود و تاریخ بعد از آن که - انشاءالله - در سخنرانیهای دیگر خواهید شنید.
با این هوای گرم و فشردگی جمعیت خودم شرمندهام که همین مقدار، شما را زحمت دادم و زیر آفتاب معطل کردم. امیدوارم که شما از این زحمتی که متحمل شدید، بهرهای ببرید و برای شهدای عزیز ما که در 15 خرداد و پس از آن، خون و شهادتشان وسیله نجات ملت شد، اجر و ثواب و مقامی از این مجلس و محافل دیگر برسد و در همین جا از طرف شما برادران و خواهران حاضر در این مجلس عظیم و با شکوه، مراتب سپاس و تشکر را از مقام رهبری، این پیشوای عظیمالشأن که ما را از آن موقعیت "هیچ" به این روز عظیم و عالی رسانده است، ابلاغ میکنیم و سعادت و موفقیت و طول عمر و سلامتی را برای این رهبر بزرگ، حضرت آیتاللّه امام خمینی، از خداوند خواستاریم.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته