بسماللّهالرحمنالرحیم
افکگفتیم "افک" یک دروغ است اما یک دروغ ساده نیست. حالا فرض کنید، فردی یک بار دیر آمده، میگوییم که چرا دیر آمدی؟ به دروغ میگوید: دَم در کسی جلویم را گرفت یا تصادف کردم؛ این یک دروغ است، اما یک وقت دروغ میگوید به منظور اینکه واقعیتی را منحرف کند و تغییر واقعیت بدهد. به این میگویند افک و شایعات دروغ نوعآ چنین چیزی است. یعنی براین اساس به آن افک گفته میشود.
علت یادآوریآقایان چون ویدئو آنان در درس گذشته خوب ضبط نکرده، از من خواستهاند در چند دقیقه خلاصه درس گذشته را بگویم و به طور کلّی هم این سبک خوب است، منتها من در جلسات آینده برنامهام این جور خواهد بود که از خلاصه درس سؤالاتی در میآورم که از خود شما میپرسم. دیگر خلاصه درس را خودم نخواهم گفت. امروز میگویم به خاطر اینکه ویدئو بتواند ضبط کند.
شایعه سازیگفتم که به طور کلّی هدف شایعه سازی در حال حاضر و گذشته تضعیف روحی جمع است و این کار هم ابتکار امروز نیست. ریشه دار است. به دلیل اینکه در 1400 سال پیش نمونه شایعه سازی را در داستان افک نشان داد که داستانی است، ظاهرآ مربوط به عایشه و در سوره نور است و گفتم 15 آیه از آیه 10 تا 25 مربوط به اوست که از شما تقاضا کردم این آیات را بخوانید که نخواندید. حالا بروید با ترجمه بخوانید و یاد بگیرید. احتمالا مربوط به "ماریه قبطیه" میشود که قولش ضعیف است. در آنجا گفتیم که گروهی از منافقین این شایعه را پروراندند و یک ماه هم وقت گرفت. قرآن چند درس از آن شایعه برای ما گذاشته که میتواند در زندگی ما مؤثر باشد؛ یکی اینکه در مجموع به مسلمانها میگوید که این شایعه مجموعآ به نفع شما تمام میشود نه به ضرر شما: «اِنَّ الَّذüینَ جآؤُ بالْاِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنْکُمْ لاتَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِیً مِّنْهُمْ مَّا اکْتَسَبَ مِنَ اْلاِثْمِ وَ الَّذüی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظüیمٌ»[1] . علتش هم این بود که مسلمانها به خاطر مسائلی که پیش آمد، هم دشمنان را شناختند و هم اصولی تثبیت شد که موقعیت اجتماع را تحکیم میکرد و آسیب پذیرییشان را در آینده به خاطر این تجربه، کم میکرد. منتها این برای مسلمانهای صدر اسلام است. معلوم نیست برای ما هم چنین باشد. برای اینکه آنها با وحی هدایت میشدند و قرآن که جبرئیل آورد، مسأله را حل کرد و مردم فهمیدند که قضیه دروغ است و در نتیجه هم دشمن معرفی شد، هم خاندان پیغمبر تبرئه شد و هم مسلمانها متوجه شدند که چنین خطراتی تهدیدشان میکند و در آینده تا حدودی واکسینه شدند.
بعد براساس این شایعه و آن مسائل، قرآن درسهایی داد. یکی از درسها، مسأله اصل حسن ظن به برادر و خواهر مؤمن است که تعبیر قرآن هم همین است وقتی که نسبت به مؤمن چیزی شنیدید، فوری چیز بد را باور نکنید و حتی در ذهتنان هم او را مسلم نگیرید و بگویید «وَ لَوْلا اِذْ سَمِعْتُموُهُ قُلْتُمْ مّا یَکُونُ لَنآ اَنْ نَّتَکَلَّمَ بهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظüیٌم»[2] . ولی گفتم برای مؤمن نه برای فاسق. دوم اینکه خبری که شنیدید فوری پخش نکنید، قرآن با تأکید انتقاد میکند که چرا با گوش میشنوید و از دروازه دهن بیرون میدهید، بدون اینکه مسأله را بررسی کنید؟ دستور شد هر مطلبی که شنیدید، تحقیق کنید، روشن که شد و بررسی شد، اگر قابل پخش است، پخش کنید، والا نه. این هم یک درس بود.
قرآن آثار سوء شایعهپردازی و تحت تأثیر شایعه قرار گرفتن را تذکر داد و گفت که اگر شما این جور باشید، در عذاب عظیم و در معرض سقوط قرار میگیرید و بعد یکی دو نکته ادبی داشتیم که فعل لازم و متعدی را توضیح دادم. متعدی بالاصل و متعدی با واسطه، که در این ورقههایی که حالا بین شما پخش میکنم و سؤال است آن نکات اصلی پرسیده شده است که باید جواب بدهید تا مطلب روشن شود. افک معنی شد. عصبه معنی شد و مسائل دیگری هم که در ضمن صحبت گفته شد که شاید بعدآ درس نوشته شود و در اختیارتان گذاشته شود، به یادتان خواهد آمد.
این نسبت به گذشته از یک نظر خواهی کوتاهی که آن روز کردم، به نظرم چنین آمد که ترجیح دادید بحث ارزشها را مطرح کنیم و من درسم را براساس آن پیشنهاد شما تنظیم کردم. قبلا آمادگی داشتم که بحث اشراف را اینجا مطرح کنم و نظر قرآن را راجع به اشرافی گری بگویم. ممکن است بعدآ در مباحث آینده پیش بیاید. البته ببینم ارزشها از ما چقدر وقت میگیرد. اگر میخواستیم شایعه را هم مطرح کنیم، لااقل 4-5 جلسه وقت میگیرد. چون من یک مورد شایعه را مطرح کردم، آیات زیادی در قرآن در مورد شایعه پردازی و گناه شایعه پردازی و برخورد با شایعه پردازی وجود دارد که چون دیدم آقایان بحث ارزشها را پیشنهاد کردند، آن بحث را ادامه ندادم.
این آیهای که نوشتهام و میبینید شروع بحث است و در ضمن بحثهایمان با آیات فراوانی برخورد خواهیم کرد. اگر درست کار کنید، یعنی وقت بگذارید و آیات را حفظ کنید و رابطه آیات را هم متوجه شوید، در مجموع ممکن است کم کم سبک و روشی برای استفاده از قرآن بدست آورید که بتواند مفید باشد؛ اگر جدی کار کنید، این بحث ارزشها که مطرح میشود، در محدوده انسان نیست. بلکه در محدوده جهان است. منتها من بحثم را از انسان شروع میکنم، چون که برای ما نتیجه عملی بیشتری خواهد داشت و هر مقدار در مسائل مهمتر پیش برویم و اگر فرصتی پیش آمد، به مسائل غیر انسان میپردازیم.
خداوند ارزش مطلقخداست که در مورد آن هر چه هست ارزش است و ارزش مطلق هم از خدا است، هیچ قید و شرطی ندارد و هیچ محدودیت و نسبیتی در آنها مطرح نیست. کاملا مطلق است. البته در مورد وجود هم چنین بحثی مطرح است که فلاسفه معتقدند وجود هم خیر محض است؛ یعنی، هر جا و به هر شکلی که وجود باشد، جنبه وجودیش خیر است که فقط ارزش است و اگر شما در جهان شر میبینید، ناشی از عدم است و آنجایی است که یک نوع عدم در رابطه با وجود قرار میگیرد و شر میآفریند. این هم بحثی است که بحث فلسفی است. وجودوعدماگر شما یک بحث فلسفی در درسها دارید، ممکن است یکی از درسها این باشد که توضیح بدهند که وجود چگونه خیر محض است و شر و شرور ناشی از عدم است؟ که کتاب استاد شهید مرحوم مطهری، عدل الهی، برای این مطلب، مرجع خوبی است. چون مطالب دیگری هم غیر از این دارد، اگر فرصت کردید و مطالعه کردید، این مسأله در آنجا تقریبآ با مقداری مشکل حل شده است.
ارزش انسانحالا از بین بحثهای کلّی میگذریم و به سراغ انسان میرویم و در مورد انسان میخواهیم ارزش انسان و بعد انواع ارزشهایی که در انسان وجود دارد و بعد ریشهها، عوامل و معیارهای ارزش در انسان و خصوصیات دیگری در رابطه با همین بحث در انسان را بررسی کنیم. چه چیزهایی برای انسان و در انسان دارای ارزش و اعتبار است و چه چیزهایی نیست و آن ارزشها از کجا منشأ میگیرد؛ تا آنجایی که به بحث قرآنی ما مربوط میشود، ممکن است ما گاهی از بحث کنار برویم، مسائل فلسفی را از کتب فلسفی در همین بحث بررسی کنیم، اما متن کار ما قرآن است. راجع به ارزش انسان و ارزشهای انسانی در قرآن خیلی آیه داریم و من به همان فیشهایی که داشتم، مراجعه کردم. نزدیک 300 تا 400 فیش دیدم که فعلا دارم روی آنها کار میکنم که باز هم چیزهایی اضافه میشود. اما به آیات دیگر در این مورد اشاره شد. این آیه قرآن که اینجا نوشته شده است: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنüی ادَمَ وَ حَمَلْنا هُمْ فِی اْلبَرِّ وَ اْلبَحْرِ وَ رَزَقْنا هُمْ مِّنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْنا هُمْ عَلی کَثüیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنا تَفْضüیلاً»[3] .
ترجمه آیه روشن است. من یک ترجمه تحت اللفظی هم اول میکنم تا آنهایی که با عربی آشنا نیستند، مقداری آشناتر شوند. در قرآن به طور کلی هیچ حرف و حتی هیچ آهنگی را پیدا نمیکنید که بی جهت آمده باشد، یعنی حتی آهنگهای قرآن، جلو عقب شدن کلمات و اضافه شدن حروف تمامآ روی حساب است. مثل مقالهها و نوشتههای ما نیست که مقداری از آن زینتی و پشت سر هم، گاهی برای اینکه بهتر حرف بزنیم یا بدون توجه حرفهای تکراری میزنیم، این طوری نیست. مفسرین از تمام جزئیات قرآن مطلب میفهمند حالا این "ولقد"؛ "و" مطلب را به گذشته عطف میکند. لقد: تأکید است. قد: یعنی تحقیقآ و "ل" هم تأکید اضافی است که مطلب را خیلی مؤکد یعنی تحقیقآ، بدون شک، بدون ترید و مؤکدآ میکند. کَرمنا بنیآدم: ما مکرم داشتهایم، گرامی داشتهایم یا گرامی آفریدهایم بنیآدم را. این بنیآدم و خود «کّرمنا» که اصلا موضوع بحث ماست. یعنی ما ارزش را میخواهیم از همین کلمه «کّرمنا» در بیاوریم و این به ارزش انسان اشاره میکند. بعد «حملنا هم فی البّر و البحر» ممکن است بعد از اکرام به عنوان مطلب جداگانهای باشد. انسان را مکرم داشتید، یعنی چه کردید با او؟ اینها توضیح است: 1- ما انسان را در تمامی زمین مسخّر کردیم که خشکی و دریاهاست. «حملنا» حمل یعنی او را سوار کردیم، بردوش آنچه که در زمین و دریاهاست، قرار دادیم. یعنی انسان را بر موجودات مادی روی زمین مسلّط قرار دادیم. کلمه «بّر» و «بحر» هم ضمن اینکه دو جهت مستقل زمین را مشخص میکند، اصطلاحآ برای همه چیز به کار میرود. ما وقتی میگوییم سراسر جهان، بّر و بحر هم چنین معنایی میدهد؛ یعنی، هر چه هست: برای اینکه هر چه هست یا در زمین است و یا در دریا، یا در خشکی یا در فضاست. یک مقوله این است که انسان را برخشکی و دریا مسلّط کردیم. مقوله بعد: «رزقنا هم من الطیبات» که باز هم ممکن است توضیح همان اکرام انسان باشد که شخصیت انسان این است که برای رشد و تکاملش که انسان شده، تغذیهای از طیبات داشته باشد. یعنی، چیزهای با ارزش که در بحث ارزشها مفصّل بحث میکنیم. در جای دیگری به سراغ طیب میآییم اما چون اینجا در مورد انسان بحث میکنیم، روی طیب خیلی بحث نمیکنیم، فقط میگوییم چیزهای خوب جهان را رزق و مایه تغذیه انسان قرار دادیم که هم رزق مادی است و هم رزق معنوی؛ یعنی، چیزهای خوبی که فکر انسان را تغذیه میکند.
وحی، فکر و الهامیعنی، خداوند از مبدأ وحی و آفرینش، از مبدأ فکر خود انسان از طریق الهام و از همه طرق کسب علم و فضل، انسان را تغذیه کرده که معمولا سه طریق مشخص میشود: وحی است و فکر و الهام که فکر را انسان بیشتر میتواند از طریق حواس بگیرد؛ یعنی، حس و وحی و اشراق سه مبدأ تعلیم انسان است که رزق انسان از این طریق به انسان میرسد و فکر چیزی است که بیشتر طرق حسی را جمع میکند. در اشراق و در وحی آن مقدار تفکر سهم قوی ندارد. پس مبدأ رزق انسان (رزق معنوی) اینهاست و مبدأ رزق مادی هم با دنباله همین بّر و بحری است که گفتیم.
دریا، زمین، فضا و همه چیز مبدأ رزق انسان است که باید از طیبات برای تکامل مادی و معنوی استرزاق کند. "ورزقنا هم من الطیبات" این "من" میتواند "من" تبعیض باشد که میدانید اقسامی دارد که یکی از آن تبعیض است؛ یعنی، بعضی از طیبات. چون پیدا است، همه طیبات را ارتزاق نمیکند، خیلی از طیبات هستند که طیباند، ولی رزق انسان نیستند. رزق چیزهای دیگری هستند که ممکن است با واسطه رزق انسان شوند. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنüی ادَمَ وَ حَمَلْنا هُمْ فِی اْلبَرِّ وَ اْلبَحْرِ وَ رَزَقْنا هُمْ مِّنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْنا هُمْ عَلی کَثüیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنا تَفْضüیلاً»[4] ، بنیآدم را بر بسیاری از آفریدهها تقضیل و برتری دادیم که
اینجا هم باید بحث کنیم این کثیر کیست؟ اینکه انسان بر آنها برتری دارد چه کسانی هستند؟ این نکات باید در بحثهای ما روشن شود؟ حالا من یکی یکی این نقاط را روشن میکنم و ریشه یابی میکنیم که ممکن است بحثهای سؤال انگیزی هم باشد که اگر سؤال داشتید میتوانید یاد داشت کنید، بعد از جلسه یا ضمن بحث اگر نظم بحث به هم نخورد، اگر سؤال کوتاه بود، میتوانید مطرح کنید.
البته این آیه به چند آیه قبلش مربوط است. این سلسله آیات به هم مربوط است، خواهش میکنم بعد که قرآن را مطالعه میکنید، آیات را از جلوتر مطالعه کنید. از آنجایی که داستان خلقت آدم شروع میشود و شیطان اعتراضی به خدا دارد. در آیه 61 شیطان چیزی میگوید که این آیه به آن مربوط میشود : «وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلائکَةِ اسْجُدُوا لِادَمَ فَسَجُدوا اِلّا اِبْلیüسَ قالَ اَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طیüنًا»[5] . ما به ملائکه گفتیم که آدم را سجده کنید که همین آیه هم از آیات ارزش
انسان است. در بحثهای بعدیمان به این میرسیم؛ ولی شیطان این طوری گفت: «قالَ اَرَاَیْتَکَ هذَا الَّذüی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ اَخَّرْتَنِ اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ لَاَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ اِلّا قَلüیلاً»[6] . این کلمه کرمنا که اینجا داریم، با آن اظهار شیطان ارتباط پیدا
میکند. شیطان میگوید این کسی که بر من تفضیل دادی و او را بر من مقدم داشتی، راجع به او حرف دارم و حرفهایش را میزند. بعد آیاتی دارد تا به این آیه میرسد که من همین را از این بخش آیات انتخاب کردهام. از شما تقاضا دارم که از روی بقیه بی تفاوت نگذرید و این آیات را مربوط به هم از قبل و بعد نگاه کنید، با این توضیحی که میدهم :
تفسیر بنیآدمبنیآدم: یکی از مباحثی است که در قرآن مطرح است و باید ببینیم کی هستند؟ بحثی است که اصلا آیا ما و انسانهای روی زمین همگی به آدم میرسیم یا نه؟ میخواهیم، ببینیم این آیه شامل تمام انسانهای روی زمین
است یا اینکه نه، همه به آدم نمیرسیم؛ این یکی از بحثهایی است که در قرآن مطرح است و در خیلی جاها میتوانیم پیدا کنیم. مثلا سوره نساء که قرآن میفرماید «خَلَقَکُمْ مِّنْ نَّفْسٍ وّاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ اَنْزَلَ لَکُمْ مِّنَ اْلاَنْعامِ ثَمانِیَةَ اَزْواجٍ یَّخْلُقُکُمْ فüی بُطُونِ اُمَّها تِکُمْ خَلْقًا مِّنْ بَعْد خَلْقٍ فüی ظُلُماتٍ ثَلثٍ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ فَاَنّی تُصْرَفُونَ»[7] ، آنجا تفاسیر این بحث را
کردهاند. تفسیر آقای طباطبایی (المیزان) این بحث را مفصلتر دارد و اقوال مختلف را هم نقل میکند و به فارسی ترجمه شده است، میتوانید نگاه کنید. یک نظر این است که نه، لزومی ندارد بگوییم که ما همگی بنیآدم هستیم. ممکن است ما از نسلهای مختلف الان روی زمین باشیم، ممکن است مثلا نسل آدم در یک نقطه دنیا رشد کرده و انسانهای دیگری هم خلق شدند. چون نظریه تکامل، مخصوصآ آن جوری که در کتابهای مثل خلقت انسان به طور یقینی با مسأله برخورد کرده است ضرورتی ندارد که ما اجبارآ طبق آن بحث، از نسل آدم باشیم. ممکن است غیر آدمی هم بوده و از نسل او هم کسانی ماندهاند اما مجموعآ از ظاهر قرآن آیاتی که میتوانیم دنبال این بیاوریم در میآید که خیلی نص نیست.
فرق نص و ظاهرفرق بین نص و ظاهر را بگوییم که گاهی تعبیر میکنیم، بفهمید. نص آن درتفسیرقرآنتعبیری است که محتوایش را به طور قطعی میرساند و احتمال خلاف در آن نمیدهیم، من اگر مثلا اسم شما را بردم و گفتم آقای فلان بلند شوید و به اینجا بیایید، این تعبیر نص است. صریح است. قابل تأویل نیست. ولی اگر تعبیری کردم که ممکن بود این تعبیر من از آن در بیاید که شما یا دیگری ممکن بود در یابید که بیا اینجا یا برو بیرون. آن قسمتی که مطلب بیشتر روشن است، آن را میگویند ظاهر و ما اگر گاهی میگوییم نص قرآن این است، یعنی دیگر احتمالخلافش نیست. اگر گفتیم ظاهر قرآن این است؛ یعنی، به احتمال قوی و شاید این جور است. اما شاید چیز دیگری باشد.مثلا: «یا اَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذüی خَلَقَکُمْ مِّنْ نَّفْسٍ وّاحِدَةٍ وَّ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَبَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثüیراً وَّ نِسآءً وَّ اَتّقُوا اللّهَ الَّذیü تَساءَ لُونَ بهِ وَ اْلاَرْحامَ اِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیüبًا»[8] . همان آیهای که گفتم اول سوره نساء "ای مردم تقوا
داشته باشید در مقابل خدایی که شما را از نفس واحده آفریده و زوج آن نفس واحده را هم از خودش خلق کرده است."آن کلمه" خلق منها زوجها" ظاهر است، نص نیست، یعنی زوجه آن نفسه واحد را از خودش آفرید یعنی چه؟ یعنی از جنس او آفرید؟ این یک معنی است؛ یعنی، اگر او انسان بود، او هم انسان است؟ هر جنسی که بودند از یک جنساند؟ یک احتمال این است که طبق بعضی از روایات از همان مادهای که آدم را آفرید، چیزی جدا کرد و از او حوا را آفرید، پس "خلق منها زوجها" نص نیست و صراحت ندارد که حتمآ یعنی از ماده وجودی خود آدم جدا شده است. میتواند معنایش این باشد که ظاهر است و میتواند معنایش این باشد که نه، این از همان جنس آفریده شده است، یعنی جنس بشر. این طور چیزها را ما ظاهر میگوییم.
حالا، ما در برخوردی که با قرآن داریم و وقتی که بنیآدم میگوید، چیزی که از سبکش میفهمیم، این است که خطاب قرآن به همه مردم روی زمین است. به اینها "ناس" میگوید، در جای دیگر همینها را "آدم میگوید" بنیآدم "میگوید و گاهی با تعبیر انسان میگوید" میبینیم یک مضمون هم با خطاب بنیآدم هم با خطاب انسان و هم با خطاب ناس مواجه شده است که تمام مردم روی زمین را با همین سه لفظ میگوید و باز همان آیهای که الان خواندم و چیزهایی از این قبیل نشان میدهد که در ظاهر قرآن این طوری به دست ما میآید که قرآن بنیآدم را، انسانهای موجود زمین را از نسل آدم میداند. این به عنوان تذکر و توضیح آیهای است که میخواهیم بحث کنیم.
بنیآدم را گرامی داشتیم، اینجا آیه دیگری میآورم برای اینکه دیگر جداگانه سر آن نرویم و همین جا استفاده کنیم: سوره تین یا زیتون در جزء آخر قرآن : «بسماللهالرحمنالرحیم وَالتّüینِ وَ الزَّیْتُونِّ وَ طوُرِ سüینüیَنْ وَ هذَا اْلبَلَد اْلاَمüینِّ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلاِنْسانَ فüی اَحْسَنِ تَقْویüمٍ»[9] . آن آیه با این آیه از یک جهت به هم
میخوانند؛ یعنی، از یک جهت در یک مطلبند که دارد ارزش انسان را نشان میدهد، اینجا میگوید: کرّمنا بنیآدم، یعنی بنیآدم را یک موجود مکرم و شریفی قرار دادیم.
مفهوم تقویمآنجا میگوید انسان را در بهترین تقویم آفریدیم. یکی از مفسرین میگوید که ما تعبیر شایستهای برای تقویم در فارسی نداریم که بتوانیم ترجمه کنیم، به طوری که بتواند معنای تقویم را به آنچه عرب و قرآن اراده میکند، بیان کنیم. باید با جمله آن را توضیح بدهیم. البته به لغت که مراجعه میکنیم میدانیم" به طور کلی معانی زیادی دارد وقتی به باب تفعیل میرود که مصدرش همین تقویم است، بیشتر معنای تعدیل را میدهد و میخواهد اعتدال را برساند، به نظر میرسد که مفسرین تقریبآ قبول دارند که معنای احسن تقویم در قرآن در مورد آفرینش انسان این باشد که ما انسان را در بهترین تعدیل ممکن که در مخلوقات داریم، آفریدهایم؛ یعنی، آن چنان در وجود انسان، رابطه بین اجزاء وجود خود انسان، قطعات و اجزاء بدن انسان، ارگانیسم انسان، به اضافه روح و قدرت فکر و قدرت درک و آن جوهر مجرد انسان که در رابطه با این ارگانیزم قرار گرفته است، به اضافه ارتباط این موجود؛ یعنی، مجموعه روح و بدنش با جهان خارج از وجود خودش؛ یعنی، خدا، نیروهای غیبی و نیروهای مادی، زمان، مکان و حرکت و به طور کلی ماده موجودی که به طور دقیق روابطش با جهان تعیین و تعدیل شده که بتواند در ارتباط با مجموعه جهان، موجودی شایسته و عالی باشد، با این تعبیر ادا شده است: فیاحسن تقویم، یعنی انسان در بهترین نوع اعتدال و روابط سازگار و مفید و نه مزاحم، روابط سازنده نه دست و پاگیر، آفریده شده است.
تعبیر «فَاِذا»آیات زیادی هست و در درس بعد آنها را خواهم گفت، تعبیر "فَاِذا" دارد؛ «فَاِذا سَوَّئْتُهُ وَ نَفَخْتُ فüیهِ مِنْ رُّوحüی فَقَعُوالَهُ ساجِدüینَ»[10] . این تقویه انسان که همین
احسن تقویم است همین حالتی است که خداوند برای انسان این طوری تعریف کرده که موجودی آفریده شده که وجودش و اجزا و ابعاد وجودش در رابطه با جهان عالیترین نوع هماهنگی و سازگاری و بهرهگیری و بهرهدهی و وسایل رشد و تکامل در او تعبیه شده است.
در این مورد میدانید میدان بحث خیلی باز است و اگر بخواهیم از بحثهای قرآنی کنار برویم، حرفهای حکما و روایات و نوشتههای امروز و بحثهای فیزیولوژیک را که خود شما هم شاید بیشتر از ما خوانده باشید، زیاد است.
تعبیر حضرت علیاز بحث بیرون نمیرویم، باید چیزهای دیگری بحث کنیم. بهترین مجموعه درموردانسانوجود انسان را در کلمات علیبنابیطالب(ع) میبینیم که انسان را در مقابل عالم کبیر عالم صغیر میداند. «أتزعم انک جرم صغیرا و فیک انطوا العالم الاکبر» که خطاب علی(ع) به انسان است که؛ تو فکر میکنی همین جرم کوچک 50-60 کیلویی هستی؟ در صورتی که مجموعه جهان، همه جهان هستی در تو پیچیده شده است و این یک واقعیت است؛ یعنی، آدم در تحلیل نهایی انسان و بررسی انسان به اینجا میرسد.
نوشتههایی به نام اخوان صفا است که از نوشتههای خیلی قدیمی است. در تفاسیر در این رابطه از آن استفاده میشود و این تفسیر الجواهر یکی از کتابهای تفسیر فنی خاص است، نویسنده، مرحوم طنطاوی از دانشمندان طبیعی مصر است که علم تفسیر را هم خوب میدانسته، ولی تخصصش در علوم طبیعی بوده و خصوصیت تفسیرش این است که بیشتر به ابعاد علوم طبیعی قرآن پرداخته است. هر جا که بحث از مسائل طبیعی است، حالا یا در گیاه شناسی یا انسان شناسی، کوه شناسی، زمین شناسی، دریا، حشره و هر یک از موجودات که در قرآن به تناسبی به او اشاره شده، ایشان در آن کتاب داد سخن داده است، 26 جلد است و جلد قطور و خیلی ریز و پر از مطلب منتها فقط بیشتر در آن بعد که ایشان در این گونه رسائل، اخوان الصفا را در رابطه با انسان نقل میکند و جمله حالا در ذیل این آیه است. یا آیه دیگری که من وقتی دیدم، ایشان رابطه انسان با جهان را در نوشتههای خیلی قدیم، اخوان صفا در آورده که چگونه اصلاً انسان را در بعد مادی و در این دنیا حاکم و مدبر این جهان ترسیم میکنند؟ یعنی خلیفة اللهی انسان را با وضوح و نمونههای خوبی نشان میدهد، البته آنهایی که عربی نمیدانند، شاید نتوانند از آن منابع استفاده کنند. من نمیدانم رسائل اخوان الصفا ترجمه فارسی هم دارد یا نه؟ حال زیاد هم ضروت ندارد، چون بحثهای قدیمی فعلا نمیتواند برای شما آن قدرها مفید باشد که شما با وقت کمی که دارید و مسائل زیادی که الان در جامعه هست و نیاز هست، بتوانید به آن مفصلات مراجعه کنید.
روح خداوند مایهانسان را با توجه به این آیاتی که گفتم، اضافه میکنم. آیه دیگری که این حیات انسانمضمون در آن مکرر است که روح خداوند مایه حیات انسان است که میدانید تعبیر «فَاِذا سَوَّئْتُهُ وَ نَفَخْتُ فüیهِ مِنْ رُّوحüی فَقَعُوالَهُ ساجِدüینَ»[11] ، باز در قرآن
هست. دو آیه تقریبآ شبیه به هم و با یک لفظ : «فَاِذا سَوَّئْتُهُ وَ نَفَخْتُ فüیهِ مِنْ رُّوحüی» در قرآن با همین تعبیر «فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فüیهِ مِنْ رُّوحüی فَقَعُوالَهُ ساجِدüینَ»[12] آمده که در بحثهای بعدیمان به اینها میرسیم که میبینید روح
خداوند مبدأ حیات ماست.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته