بسماللّهالرحمنالرحیم
«اَلْحَمْدُلِلّهِ وَ اَلصَّلوةُ عَلی رَسولِ اللّهِ وَ آلِهِ اَجْمعیüن»
«یآ اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْنا کُمْ مِّنْ ذَکَرٍ وَّ اُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَّ قَبآئِلَ لِتَعارَفُوآ اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ اِنَّ اللّهَ عَلüیٌم خَبüیرٌ»[1] .
مناسبتهای امروزامروز که به مناسبت وفات امام صادق(ع)، بنیانگذار مکتب شیعه ـ یعنی توسعه دهنده شیعه ـ و به مناسبت شب هفتم رحلت آیت الله طالقانی و به مناسبت سالروز حادثه ناگوار مدرسه فیضیه جلسه داریم، باید بحث و صحبتهایی که میکنم، جوری باشد که به هر یک از این سه واقعه مهم بخورد و تناسب داشته باشد. ضمنآ حتیالامکان باید مسائل روز و چیزهایی را که امروز فکر ما را اشغال کرده و مورد بحث و جدل است، در بحث بگنجانم. اگر این جهات در حرفهایم نباشد و مراعات نکنم، طبعآ با بلاغت سخن نمیسازد.
مسائلی را انتخاب کردهام که در جامعه باشد، هم بتوانم از مسائل روز صحبت کنم و هم با وفات امام صادق(ع)، وفات مرحوم آیتالله طالقانی و حادثه مدرسه فیضیه قم در هیجده سال پیش ارتباط داشته باشد.
ارزش انسانمسأله در مورد ارزش انسان و ارزیابی انسانها است. انسان منهای امتیازاتی دراسلامکه کسب میکند، خود به خود دارای استعداد و قوت و نیروست. یک انسان، قبل از اینکه امتیازی کسب کند و رشد کند، ارزشی دارد که طبیعی است. آن ارزش را قلم قدرت آفرینش در وجود انسان گذاشته که مجموعهای از استعدادها و نیروها برای رشد و تکامل باشد. صلاحیت به کمک فضیلت و ارزش میآید. البته تقریبآ همه موجودات این گونه هستند، اما انسان سمبل این موجودات است.
قدرت، نیرو و استعدادی دارد که باید در دوره زندگی و عمر خود تلاش کند که این استعدادها و نیروها به فعلیت برسد. هر اندازه که بتوانیم استعدادهای انسانی را به فعلیت برسانیم، در همان رده و در همان حد، امتیاز کسب کردهایم. خوشبختانه وضع انسان طوری است که خطوط تکاملی که در آفرینش برای انسان ترسیم شده، بینهایت است و تمام نمیشود. هر مقدار که انسان بتواند تلاش کند و هر اندازه که بتواند سعی کند، متکامل میشود و رشد میکند و ارزش و امتیاز کسب میکند. البته چیزها، طرق و عناوین گوناگونی است که انسان در آن ردهها میتواند رشد و تکامل کند که من امروز دو سه مورد آن را در این محفل تذکر میدهم تا با مباحث روز ارتباط داشته باشد.
آنچه که از قرآن میفهمیم و با صراحت قرآن به عنوان امتیاز، برای انسان ارزش دارد، چیزهای معدودی است. یکی از اینها مسأله تقواست، دیگری موضوع دانش و سواد و علم است و دیگری مسأله تلاش و سعی و مبارزه و مجاهده است. شاید چیزهای دیگری هم بتوان پیدا کرد که اگر در خلال بحثم پیش آمد، تذکر میدهم. تقوی، سواد، علم، دانش، تلاش، جهاد، سعی و کوشش طرقی هستند که جلوی انسان باز شدند و انسان در این مسیر حرکت میکند.
همانطور که میدانید اینها پایان ندارد، انتها ندارد، به بنبست نمیرسد، بیانتهاست، بیپایان است و انحصاری هم نیست. یعنی چیزی است که در اختیار همه انسانهاست. وقتی قلم قدرت آفرینش وجود انسان را ترسیم کرده، آن چنان عادلانه رفتار کرد که تمام انسانها را در این سه مسیر مهم قرار داده و راه را بر روی همه باز کرده است. اجر و پاداش و امتیاز و کسب ارزش را هم برای همه مساوی ـ حتی در شرایط گوناگون که لازم بود ظرائف عدالت مراعات شود ـ قرار داده است که حالا توضیح میدهم.
تساوی انسانهااز نظر اسلام، یک انسان باتقوا و پاک با یک انسان آلوده و گناهکار و ناپاک دراسلام مساوی نیست، تفاوت دارند. ضمن اینکه همه جا تأکید بر تساوی انسانها میشود، اینجا قرآن با صراحت میگوید: «یآ اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْناکُمْ مِّنْ ذَکَرٍ وَّاُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَّ قَبآئِلَ لِتَعارَفُوآ اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ اِنَّ اللّهَ عَلüیمٌ خَبüیرٌ»[2] . ارزش آن هم پیش خداوند که فقط واقعیتها ارزش دارند ـ نه
موهومات و خیالها ـ تقوا میباشد. از نظر قرآن یک انسان باسواد، دانشمند، متخصص و هنرمند نمیتواند با انسانی که این جهات را ندارد، مساوی باشد.
«هَلْ یَسْتَوِی الَّذüینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذüینَ لا یَعْلَمُونَ». قرآن با صراحت و با استفهام انکاری میفرماید: نمیتوان، انسانهای باسواد و دانا را که چیزی میدانند، با انسانهای بیسواد مساوی فرض کرد. ممکن است انسان بیسواد از جهت دیگری برتری داشته باشد. اما انسان باسواد از جهت علم و دانش امتیازی کسب کرد و ارزشی دارد که آن یکی ندارد.
ارزش دیگری که گفتم مبارزه و جهاد در راه خداست که قرآن در یک آیه طولانی با تأکید کامل میفرماید: «لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنیüنَ غَیْرُ اوُلِی الضَّرَرِ وَ اْلمُجاهِدُونَ فüی سَبیüلِ اللّهِ بَاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ فَضَّلَ اللّهُ اْلمُجاهِدüینَ باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ عَلَی اْلقاعِدیüنَ دَرَجَةً وَّ کُلاًّ وَّعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَ فَضَّلَ اللّهُ اْلمُجاهِدیüنَ عَلَی اْلقاعِدüینَ اَجْرًا عَظüیمًا»[3] ، در آخر آیه میفرماید: «فَضَّلَ اللّهُ
اْلمُجاهِدüینَ باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ عَلَی اْلقاعِدیüنَ دَرَجَةً وَّ کُلاًّ وَّعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَ فَضَّلَ اللّهُ اْلمُجاهِدیüنَ عَلَی اْلقاعِدüینَ اَجْرًا عَظüیمًا»[4] ، انسانهای تلاشگر و مبارز
و آنهایی که از جان، هستی و موجودیت خودشان در راه خدا و در راه حق مایه میگذارند و تلاش میکنند، با انسانهایی که این خصیصه را ندارند و به تعبیر قرآن کسانی که قائد هستند، یعنی کسی که قیام کرده و تلاش میکند، با کسی که نشسته و آسایش میکند، مساوی نیست. اینها درجاتی از آنها جلوتر هستند.
ممکن است رشتههای دیگری هم پیدا کنید که آنها هم مایه فضیلت انسان باشد و هست. اما این سه رشته اصولی است که به انسان ارزش میدهد. وقتی به حقوق کلی انسان نگاه میکنیم، میبینیم همه انسانها در رابطه با خدا و قانون و حقوق اولیه انسان مساویند، اما وقتی وارد اجتماع میشویم و میخواهیم از ابعاد دیگر به انسانها نگاه کنیم، میبینم اینجور نیست.
همان مساوات ایجاب میکند که به این انسانهای باتقوا، عالم، تلاشگر و مجاهد در مسائل اجتماعی امتیاز داده شود که قرآن داده است. البته به معنای این نیست که حق آنها تضییع شود. اینها یک حق اضافی کسب کردهاند. مثلا اسلام اجازه نمیدهد که یک انسان بیتقوا، فاسق و فاجر پیشنماز شود. هر دو انسانند. ممکن است عالم هم باشند. اگر دو نفر مجاهد باشند، ولی یکی باتقوا و پاک و آن یکی بیتقوا و ناپاک باشد، چون باتقوا یک درجه اضافی دارد، حق پیشنمازی دارد و آن یکی ندارد.
شهادت با تقوا در محکمه پذیرفته میشود، شهادت بیتقوا پذیرفته نمیشود. میشود اموال عمومی را به دست با تقوا سپرد و امانتداری کند و به بیتقوا نمیتوان اموال عمومی داد که امانتداری کند. این میتواند مسؤولیت پستهای اجتماعی را که مربوط به حقوق مردم میشود، بپذیرد، آن یکی حق ندارد، چون فاسق و فاجر است و قابل اعتماد نیست، حق ندارد مسؤولیت بپذیرد. همان خدایی که میگوید: همه مردم بچههای آدم و حوا هستند و مساویند و پدر و مادرشان یکی است، اینجا میفرماید: اجازه نمیدهیم انسان پاک در میدان اجتماع و حقوق اجتماعی هماهنگ و همدوش و همپای یک انسان بیتقوا و فاسد ناپاک و آلوده به گناه باشد.
مسأله علم و دانش هم همین است، خود جامعه به طور طبیعی به یک متخصص، عالم و دانشمند که فنی را بلد است، اجازه میدهد متصدّی بعضی از کارها بشود و آدمی که این فن را بلد نیست، این حق را ندارد. من اگر فن کلاسداری و معلمی را بلد نباشم، جامعه به من اجازه نمیدهد که بیایم در کلاسها وقت بچهها را ضایع و آنها را گمراه کنم. به کسی اجازه میدهد که فن کلاس داری و سواد گفتن و قدرت تعلیم داشته باشد.
تخصص و تعهددر فنون عادی هم میبینید. اگر یک غیرمتخصص بخواهد طبابت کند، دراسلاممحکومش میکنند. چون محکوم است، زندانش هم میکنند و از او خسارت هم میگیرند و تمام فنون اینجور است. اسلام هم میفرماید: «اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ انآءَ اللَّیْلِ ساجِدًا وّز قآئِمًا یَّحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذüینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذüینَ لا یَعْلَمُونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ اوُلُوا اْلاَلْباب»[5] . درباره جهاد و
تلاش هم مسأله همین است.
خود جامعه معمولا این حق را به افراد میدهد که مسؤولیتها را بپذیرند که حاضر باشند از وجود، شخصیت، ذات و هستیخودشان در راه اجتماع بگذرند و برای اجتماع فداکاری و تلاش کنند. کسی که جامعه را برای خودش میخواهد، با کسی که خودش را برای جامعه میخواهد، نمیتوانند مساوی باشند.
اگر آن کسی که جامعه را برای خودش میخواهد، مسؤول یک اداره کنید، او میخواهد اداره را در اختیار خود و فامیل خود قرار دهد. اگر از کسی که در افق دید و فکرش پیش از آنکه مردم بیایند، خودش، بچههایش و اطرافیانش جلوه میکنند، بخواهید مسؤول مملکت باشد و پست اجتماعی بگیرد، او خیانت میکند، پارتیبازی میکند، روابط را بر ضوابط مقدم میدارد، منافع خلق را ندیده میگیرد. اما آن انسانی که در عمل آزمایش شد و نشان داد که آنجایی که منافع خلق و مکتب مطرح بوده، تلاش، فداکاری، مبارزه و مجاهده کرده و هواها و تعصّبها و امیال شخصی خود را تحتالشعاع قرار داده و زیرپا گذاشته است، این انسان در پست مملکتی هم که قرار بگیرد، رویهاش را حفظ میکند. ممکن است اشتباه بکند، اشتباه برای همه است. اما ذات و خصوصیت فکری چنین انسانی این است که صلاحیت تصدی امور اجتماع را دارد.
ولایت فقیهمن از همین مقدمه میخواهم وارد مسأله ولایت فقیه شوم که بحث روز دراسلاماست. مسأله آیت الله طالقانی را که مجلس برای ایشان گرفته شده است، مطرح میکنم و اشارهای به رحلت امام صادق(ع) خواهم داشت که امروز شیعیان امام، اینجا جمع شدهاند.
با همین مقدمه کوتاهی که عرض کردم، میتوانید بفهمید چرا امام آن همه در اجتماع با ارزش است. میتوانید بفهمید چرا جامعه به آیت الله طالقانی این همه احترام گذاشت. میتوانید بفهمید مسأله ولایت فقیه که این روزها مطرح است، یعنی چه؟ اگر ما ملاک فضیلت و ارزش را علم و تقوی و جهاد بگیریم، خیلی طبیعی است که امام صادق(ع) گل سرسبد انسانیّت باشد، برای اینکه همانطور که شما معتقدید، ائمه شما معصومند، یعنی در سراسر زندگی آنها یک نقطه آلوده و سیاه وجود ندارد. هیچ گناهی نکردهاند، هیچ خطایی نکردهاند. به هیچ کس ظلم نکردهاند. به هیچ وجه از مسیری که قرآن برایشان تعیین کرد، تجاوز نکردهاند. پس انسانی که معصوم است، تمام فضیلتی را که یک انسان از راه تقوا میتواند به دست بیاورد، بدست آورده است.
ائمه ما عالماند. اما علمشان به محدودیت علم ما نیست. به طور مسلّم میدانیم که خدا دریچههایی از عالم غیب را به روی ائمه(ع) باز کرده بودند و چیزهایی میدانستند که امروز و فردا علم بشر به آن نقطه نمیرسد. عالیترین قله جهان را داشتهاند.
بنابراین در این رشته هم فضیلت عالی را دارند و در رشته جهاد در راه خدا، همین قدر بس که ما هر چه امام داشتیم یا با شمشیر کشته شدهاند یا با زهر و به طور کلی همهشان شهیدند. زندگیشان سراسر جهاد و سراسر مبارزه برای حق و سراسر مبارزه برای مکتب است.
پس با همین سه آیه قرآنی که اوایل صحبتم خواندم، میفهمید که امام صادق(ع) و بقیه ائمه ما عالیترین قله انسانیت را فتح کردهاند. این ارزش در مورد فقیه مرحوم آیتاللّه طالقانی هم با چند درجه پایینتر صدق میکند. بالاخره کسی منکر نیست که ایشان از نظر فقه، سواد و علم، عمری زحمت کشیدند و با هوشی که داشتند، کسب فضیلت، سواد و دانش کردند و از علمای بزرگ ما بودند، مفسّر قرآن بودند، جامعه را خوب شناخته بودند و اطلاعات کافی از اجتماع داشتند.
چیزهای زیادی میدانستند که نفعش به این مردم رسید. از نظر جهاد هم شما بهتر میدانید که ایشان از جوانی، یعنی از حدود بیست سالگی که وارد میدان مبارزه شد تا همین روزهای آخری که دنیا را ترک کرد، بیش از پنجاه سال یکنواخت در میدان مبارزه بود. با پهلوی میجنگید و با پسر پهلوی میجنگید، این پنجاه و هفت سالی که خانواده پهلوی بر این کشور حاکم بودند، غیر از این شش ماه اخیر، تمام این پنجاه و هفت سال مرحوم آیتالله طالقانی با آن حکومت سفّاک و جبّار و خونخوار پنجه در پنجه و همیشه تحت فشار و زجر بود و طبیعی است که یک مبارز پنجاه ساله عقب گرد نکند وضعف نشان ندهد و ادامه بدهد و پیگیری کند و بیامان به دشمن ضربه بزند. خیلی چیز مفیدی است.
مبارزاتامروز بسیاری از پیشرفتهایمان را مرهون مبارزات و مجاهدات آیت الله آیتالله طالقانیطالقانی هستیم و حق ملت است که هر چه بتوانند از ایشان تکریم کنند و حق ایشان است که این ملت تا ابد نسبت به ایشان احترام بگذارد. چون پنجاه سال مبارزه کم نیست. پنجاه سال مبارزه یعنی کسی که تمام عمرش را با دلهره، زحمت، انتظار، خطر و وحشت به سر برد که این وضع را ایشان داشتند.
تقوای ایشان را هم از همین جا میتوانید بفهمید. اگر شخصیتی مثل آیتالله طالقانی یک ذره بیتقوا بود، در هر یک از این دورههای گذشته باید میلغزید. ایشان یک آدم معمولی نبود، دولت حاضر بود همه گونه امتیاز را به ایشان بدهد. اگر ایشان حاضر بود، حتی سکوت بکند ـ نه دعاگو باشد و خدمت کند و در خدمت دستگاه باشد ـ بیتفاوت باشد، برود در دهات طالقان بماند و زندگی کند، یا در خانهشان بنشینند و چیزی نگویند و بیتفاوت از مسائل بگذرند، هر امتیازی که ایشان میخواست، دولت به ایشان میداد. خیلی طبیعی بود کسی که عمرش را آن طوری بگذراند و از این امتیازات واهی استفاده نکند. این شخص در حد اعلا باتقواست.
بنابراین کسی که ما امروز برایش احترام میکنیم و جلسه میگیریم و صحبت میکنیم، با همین ادله روشنی که عرض میکنم، عالیترین فضائلی که میتوانید از دیدگاه قرآن ترسیم کنید، در وجود ایشان ذخیره بوده و هست و خداوند این مقام را و این موقعیت را که حتمآ به مقام قرب الهی رسید، برای ایشان حفظ بفرماید و امیدواریم در جوار قرب الهی از رحمت بیدریغ خداوند برخوردار باشد (آمین حاضران).
معنایولایتفقیه این مرحله دوم صحبت من بود که با مرحله اول یکی است. اینها مثال و موضوع برای بحث اوّلم است. میتوانید بفهمید که ولایت فقیه یعنی چه. اگر بعضی از روشنفکرنماها عوام فریبی میکنند و به شما میگویند ولایت فقیه یک نوع استبداد است، شما که مسلمانید، با این معیاری که گفتم نظر اسلام را میتوانید بفهمید.
ولایت فقیه یعنی کسی که به اندازه کافی سواد و علم دارد، یعنی در مسائل اسلام صاحب نظر باشد و این سواد و علم هم همراه با تقوا باشد، قرآن، فقیه بیتقوا را مثل حیوانی دانست که کتاب بارش باشد، هیچ ارزشی ندارد، ولایت که ندارد هیچ، محکوم به این است که از علم سوء استفاده کرده است. اصلاً هیچ ارزشی برایش قائل نیست.
کسی که از عنصری که بهترین هدیه الهی و بهترین موهبت الهی که علم دین است، سوء استفاده کرده باشد، پیداست که پیش خداوند چقدر محکوم است و فقیهی که تلاشگر و مبارز باشد یعنی اگر فقیهی پیدا کنید که با سواد باشد، ولی کاری به کار اجتماع نداشته باشد، درد اجتماع را نفهمد، به مسائل اجتماعی توجه نکند، ملت در نظرش اهمیت نداشته باشد و به خود، خانه، کتاب و دنیایش بپردازد و کاری به مردم و مسائل زندگی مردم نداشته باشد، این فقیه از نظر اسلام قابل قبول نیست. این همانی است که بار علم دارد، ولی علمی که نه خودش را و نه مردم را ساخته است.
وقتی بحث از ولایت فقیه میکنیم، میگوییم انسانی که در تقوا تالی معصوم و جانشین امام در فهم مسائل اجتماعی و دین است. انسانی که با آن سواد و تقوایش در راه مردم مبارزه و جهاد میکند و نمیترسد و علم، دین و فهم و فکرش را در خدمت مردم میگیرد. این عنصر حق دارد رهبری اجتماع را داشته باشد. این را آقایان استبداد میگویند!!
اگر بگویید طبیبی که درسش را خوانده و آزمایشگاهش را رفته است و به طب هم خیانت نمیکند و به قسمی که میخورد، عمل میکند، به مریض خیانت نمیکند، فقط او میتواند طبابت کند و نه همه کس، این استبداد است؟ این توجه به صلاحیتهاست.
وظیفه الهیحکومت اسلامی یک حکومت ساده نیست، نگاه اسلام به اجتماع مثل حکومتنگاه یک جامعه مادی، مارکسیست و ماتریالیست نیست. وقتی اسلام به جامعه نگاه میکند، موجوداتی را میبیند که حق رشد دارند، حق هدایت به سوی خدا دارند، باید هدایت شوند. باید در مسیر حق حرکت کنند. صرف اینکه هر کس حاکم شد، نان و آب اینها را خوب تهیه کرد و خوب خیابان ساخت و خوب ماشین آورد و خوب زراعت کرد، کافی نیست.
حکومتی میخواهد که این انسانها را به طرف خدا ببرد. حکومتی میخواهد که موهبتهای الهی را که در وجود انسانها به ودیعه گذشته شده است، باز کند و رشد بدهد و انسانهای الهی بسازد. این حکومت را نمیتوانیم به دست هر کس بدهیم. صلاحیتها در تمام دنیا مرسوم است. مثلا فرض کنید، اگر فلان کشور گفت برای رسیدن به فلان پست باید مثلا انسان دیپلم یا لیسانس باشد، هر کس لیسانس بود، میرود. این استبداد نیست، علم بدون خواندن درس و دیدن دوره دبستان و دبیرستان و دانشگاه میتواند علم خوبی باشد؟ این را استبداد نمیگویند! شما برای یک کلاس درس این همه ارزش قائلید که آدم بیصلاحیت را نمیگذارید، اما برای همه اجتماع این قدر ارزش قائل نیستید که شروطی قرار دهید.
اگر قرار باشد شروطی قرار بدهیم، چه شروطی بهتر از اینکه آدمی که میخواهد جامعه اسلامی را اداره بکند، عادل و عالم باشد. به جوامع دیگر کاری نداریم. اگر میخواستیم مردم شوروی را اداره کنیم، چون مسلمان نیستند، نمیگفتیم باید فقیه باشد، چون آنها فقاهت نمیخواهند. آنها مسلک خودشان را میخواهند. ما میخواهیم جامعهای را اداره کنیم که نود و نه درصد مردمش شعار دادند و گفتند: حکومت اسلامی میخواهیم. مگر این را نگفتیم؟
اگر مردم حکومت اسلامی میخواهند، کسانی که اسلام را نمیفهمند، کسانی که قرآن را نمیفهمند، کسانی که یک آیه قرآن را که میخوانند، بیست غلط دارند و فاعل را از مفعول تمیز نمیدهند و معنای قرآن را نمیفهمند، کسانی که اصلا با سنت و روایت و تاریخ فقه و علم روایت، درایت، تفسیر، منطق، اصول و کلام اسلامی آشنایی ندارند و اسم کتابهایش را هم بلد نیستند، چه میخواهند بفهمند؟ جامعه اسلامی را چگونه درک میکنند؟ روابط اسلامی را از کجا میفهمند؟ شرط قراردادن، برای مسؤول یک ملت استبداد است؟ آن هم چیزی که مردم میخواهند؟ واقعیت مطلب این است.
ولایت فقیه مخالفان حکومت اسلامی یا مخالفان ولایت فقیه یا مخالفان نظام قاطع واستبداد اسلامی، البته خوبهایشان ـ به مغرضهایشان کاری ندارم. آنهایی که مغرضاند، اصلا دین ندارند، ضد خدایند. آنها براساس مکتب خودشان حرف میزنند ـ یعنی، آنهایی که میخواهند بگویند مسلمانیم و میخواهند به اسم اسلام مبارزه کنند و میخواهند جامعه اسلامی را بسازند و عمری در مبارزه دم از دموکراسی و آزادی و آراء مردم زدند، امروز در بنبست خیلی شدیدی گیر کردهاند. دارند دست و پا میزنند و متاسفانه دارند اکثریت مردم را تحمیق میکنند. عمری حرف از آرای مردم زدند.
این دیگر عالیترین چیزی است که ما مطرح کردیم، با همین شعار حکومت قبلی را شکستیم. مردم چه میخواهند؟ میبینند که اکثریت مردم گفتند: هر چه امام گفت، اکثریت مردم کاندیداهایشان را معین کردهاند که الان دارند در مجلس قانون مینویسند. دشمنان میبینند قانونی که مینویسند، با هواها و هوسهای اینها سازگاری ندارد. اگر هوا نگوییم و با احترام بگوییم، با مکر اینها سازگاری ندارد. با آنچه آنها از اسلام میفهمند، سازگاری ندارد، خیلی که محترمانه حرف بزنیم و شاید حق باشد که اینجور بگوییم، با فکر آنها سازگاری ندارد، چه کنند؟
دموکراسی اصیل نمیتوانند همه حرفهای گذشته را پس بگیرند و بگویند مردم اشتباه میکنند. یک روز هیاهو راه میاندازند، که انتخابات فلان بود. اگر ده هزار بار انتخابات کنید، باز مردم کسی را انتخاب میکنند که به دین، تقوا و راه اسلامی او اعتماد داشته باشند. نمیگویم آنها خوب نیستند، خود مردم اعتماد ندارند. چه کار کنیم؟ چه باید کرد؟ بگوییم مردم نمیفهمند؟ این صحیح است؟ حرفی که الان آقایان میزنند، این است. با صراحت میگوییم، حرفی که میزنند این است که اکثریت مردم ما بیسواد هستند و نمیفهمند و اقلیتی میفهمد.
اگر این مطلب صحیح است، دیگر ادعای دموکراسی نکنید، اگر معیار این است که فقط به رأی درس خواندهها باید احترام گذاشت و اکثریت مردم حق رأی ندارند یا رأیشان ارزش ندارد، بگویند ایران ما، امروز نمیتواند دموکراسی داشته باشد. بگویند حکومت حق اقلیت است. بگویند حکومت مال اقلیت درس خوانده و فرنگ رفته و غربزده است. این قید را هم اضافه کنید. چون اگر غربزده بگویید، شما را هم قبول نمیکنند. بگویید آن طور حکومتی میخواهیم. اگر شرق زده هم باشد، فرق نمیکند. اگر دموکراسی صحیح است، باید تسلیم نظر مردم شوید. البته نه اینکه بحث نکنید، این حق برای شما هست که بحث کنید و طبق فکر خودتان مردم را هدایت کنید. آن طوری که میفهمید، به مردم بگویید. این حقتان است و کسی نباید مانع شما شود.
اگر معتقدید مردم رشد ندارند، رشدشان بدهید، ولی حالا که مردم این را میخواهند و اتفاقآ صحیح هم میخواهند، به خواست آنها احترام بگذارید. مردم خوب فهمیدهاند، به خدا با رشد طبیعی و با فکر حاذق جامعه و با وجدان جامعه انتخاب کردند. ممکن است این بیسواد و آن بیسواد، اشتباه کند. اما مجموع جامعه اشتباه نمیکند.
آن روزهایی که هنوز ما محمدرضا شاه را بیرون نکرده بودیم، هنوز شاه اینجا بود و مبارزه اوج گرفته بود، بسیاری از این آقایان روشنفکرانی که خیلی مقدستر از پاپ خودشان را نشان میدهند و بالاتر از جامعه میخواهند خودشان را دمکرات ـ ولی ضد دموکراسی هستند ـ نشان بدهند، میگفتند راه صحیح این است که شاه بماند و قانون اساسی محترم باشد و آزادی بدهد و ما در سایه آزادی شاه فعالیت کنیم. این جامعه زیربار نمیرفت و رهبر ما هدایت میکرد. این آقایان در کشور بودند، آن رهبر بیرون بود، ولی به خدا، وجدان جامعه نمیپذیرفت، من مطمئن هستم اگر آن روز رهبر ما، حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(صلوات حاضران) هم، در اوج مبارزه شعار ضد سلطنت را پس میگرفت، جامعه نمیپذیرفت، برای من روشن روشن است.
رشدمردم درما در تاسوعا و عاشورا این مسأله را با حق و عیان و تجربه عینی فهمیدیم. جامعه اسلامی یعنی روز تاسوعا که مردم برای راهپیمایی آمدند، نوع شعارها، شعارهای ملایمی بود که معمولا از ضد سلطنت پایینتر بود، ضد دولت بود، ضد ساواک بود، ضد تجاوز بود، ضدظلم بود، به رهبری امام بود، اینجور چیزها بود و عصر تاسوعا فرق کرده بود. البته این شعارها بیجهت انتخاب نشده بود. چون آن روز ساواک تهدید کرده بود که اگر شعارها بالا برود، مردم را قتلعام میکنیم.
آنهایی که هدایت میکردند، فکر کردند که بهتر است آن روز شلوغ نکنند تا روز عاشورا بتوانند حرفهایشان را بزنند. شما نمیدانید عصر تاسوعا مردم چه کار کردند! مردم با آن رشدی که خودشان داشتند، خواستند از رهبری راهپیمایی اطاعت و در عین حال آنها را محکوم کنند. یعنی آن روز در شعارها اطاعت کردند و این نشان رشد مردم بود. اطاعت کردند، اما راضی نشدند و ما از میدان آزادی تا منزل که آمدیم، بیش از دویست هزار اعتراض به ما کردند. تلفن از کار نمیافتاد. دایمآ مردم میگفتند: چرا سطح شعارها نزول کرد؟ همین بازاریها، همین کسبه، همین کارگرها و همین بیسوادها، یک روز دیدند سطح شعارها بالا نیست و مخالفت کردند.
امام در پاریس بود. هنوز هیچ چیزی در این خصوص نگفته بود. این رشد مردم است. آن روز رهبران به اصطلاح ملّی و ملّیگرایان، اصرار داشتند شعار ضد شاه ندهیم و قانون اساسی را بپذیریم. این مردم قبول نمیکردند و این بهترین سند است که وجدان جمعی مردم به انضمام رهبری امام از مدعیان روشنفکری و سیاست فهمان بهتر میفهمید و این مردم را نمیتوان تحمیق کرد. به این مردم نمیتوان گفت بیشعور هستند. نمیتوان گفت آزادیشان بیارزش است. خیلی هم باارزش است.
من نقطه مقابلش را میگویم، من میگویم غرب زدهها یا شرقزدههایی که مکتبهای غربی و شرقی فکرشان را قبضه کرده و مثل خوره در وجودشان رفته و وجودشان را خورده و با مکتب خاص یک موجود غربی یا شرقی ساخته است، فکرشان ارزش ندارد. وجدان صحیح و طبیعت دست نخورده مردم که به طور طبیعی روی فطرت انسانی و اسلامی و تعلیمات دینی سوار شده و مردمی و مسلمان و آگاه، طبیعیترین آراء مردم است و اگر غیر از این بود، پیروز نمیشدیم.
مردم اسلامهمین امروز اگر شعار اسلام را از این مردم بگیرید و مردم بخواهند منهای میخواهنداسلام مبارزه بکنند، دشمنان شکست خورده ما به کشور برمیگردند. شعارهای ملیگرایی و شعارهای کوتهفکرانه که از مغزهای دیگران درمیآید، این جامعه را به هیجان نمیاندازد. آنکه جامعه را صبور میکند و در کمبودهای بعد از انقلاب جسورانه میسازد و خم به ابرو نمیآورد و مردانه میایستد، این شعار اسلامی، این مکتب و این فکر اسلامی است که همراه با آن آگاهی نسبی، مردم را این گونه مقاوم بارمیآورد. این دیگر خیلی بیانصافی و زور میخواهد که آدم در جامعه رأی نیاورد و بر سر مردم نق بزند که شما نمیفهمید و به افراد مورد اعتماد مردم نق بزند که شما دارید انحصارطلبی و استبداد پیش میآورید. یا از اول بگویید، دموکراسی نمیخواستیم یا این قدر شجاعت داشته باشید و با صراحت در رادیوها به مردم بگویید که ما آراء شما را قبول نداریم. شما هنوز رشد ندارید. ده سال دیگر رأی شما را قبول داریم. اگر مرد هستید و اگر صراحت دارید، بگویید. اگر اینجور نیستید، در این دورهای که هنوز مردم شما را نمیپذیرند، تسلیم آراء مردم شوید و با مردم بسازید.
آیتالله طالقانی و یکی از دوستان بسیار صمیمی ما که خیلی به او احترام میگذارم، دیروز در رهبری مبارزه یک سخنرانی برای اینکه به ادعاهای خودشان یک حالت حق به جانبی بدهند، اینجوری استدلال میکند که راه ما، راه مرحوم آیت الله طالقانی است. این را استدلال میکند که بگوید ولایت فقیه، نه، چون آیت الله طالقانی از میان ما رفتهاند، ادعای وراثت خیلی آسان است. هر کسی وارث میشود. ما پیرو راه آیت الله طالقانی هستیم. با اینکه در مجلس اقلیت هستیم، ولایت فقیه را قبول نداریم.
یک ذره انصاف داشته باشید، اینجا چند بار از زبان آیت اللّه طالقانی شنیدید که فرمودهاند: امام، رهبر من است. ایشان در این فاصله، چند بار اعتراف کرد که رهبری مبارزه با امام است، اگر بناست به حرف آیت الله طالقانی گوش کنید، امام که بر همه مقدم است. رهبر شما با قاطعیت ولایت فقیه را قبول دارد و دفاع میکند.
من مسؤولیت این حرفهایم را به عهده میگیرم. شما اگر به مرحوم آیت الله طالقانی که حضور ندارند و در جوار رحمت حق هستند و در بین ما نیستند که حرف شما را تکذیب کنند، نسبت میدهید که ولایت فقیه را قبول نداشته، من این مسأله را به یک انسان زنده و حیّ و حاضری منتسب میکنم که هر روز دارد حرف میزند و اعلام میکند که آن رهبر با صراحت، قاطعیت و شدت، به حقانیت ولایت فقیه معتقد است. بحث را روی اشخاص نبرید، ما روی نظام حرف میزنیم. نظام را دموکراسی خواستید و نظام دموکراسی میگوید آراء مردم، نمایندگان مردم جمع شدهاند و هر چه قانون نوشتند، قانون مردم است. ممکن است به منافعشان نسازد.
مخالفانیقینآ طبقه خانمهای بیحجابی که در کشور زندگی میکنند، از قانونی که قانون اسلامیدارد نوشته میشود، ناراضیاند. یقینآ تیپ رباخوارهایی که دارند مردم را میچاپند، از این قانونی که نوشته میشود، ناراضیاند. یقینآ آن عده فاسد رشوهخواری که در ادارات عمری مردم را چاپیدند و میدانند نظام اسلامی جلویشان را میگیرد، با این قانون مخالفند. یقینآ دزدها و غارتگرها و استعمارگرها مخالفند. آنها روی منافع پست خود مخالف هستند. یک عده هم با افکارشان مخالف هستند. البته ما اینها را در ردیف آنها قرار نمیدهیم. اینها مکتبی فکر میکنند، فکر دارند و به فکرشان، احترام میگذاریم. اما چرا انسان به خود حق بدهد که در مقابل آراء مردم و نمایندگان مردم این جوری مقاومت بکند؟ شما مردم را مأیوس میکنید. این حرف معنایش این است که فردا اگر ملت وکلای خودش را انتخاب کرد و به مجلس رفتند، شما بگویید که ما قبول نداریم و اینها رشد نداشتند. وقتی مردم رئیس جمهور را انتخاب کردند، بنشینید بگویید اینها رشد نداشتند. این درست نیست.
به مبنای بحثم برمیگردم. مبنای بحث من این است که از دید قرآن که آیاتش را برایتان خواندم، حقوقی برای انسانهای باتقوا و مبارز و عالم وجود دارد که تبلورش در ولایت فقیه است و این معنای استبداد نیست. فقیه حق دارد اظهار نظر کرده و جناب مهندس بازرگان را برای نخستوزیری انتخاب کند. اگر فردا فقیهی دیگر داشتیم، ایشان هم لیاقت و صلاحیت حکومت کردن دارند و فن حکومت را میدانند و علم حکومت کردن را میدانند. انتصابی نیست. اگر مردم به آنها رأی دادند، امام هم قبول میکند. خلط کردن مباحث علمی و فقهی با مسائل اجتماعی آن هم در حدّی که اینجوری باشد، به نظر من بحثهای ظالمانهای است. اما در عین حال از بحث کردن ابا نداریم. یعنی به هر یک از خانمها و آقایان که فکری دارند و حرفی دارند، حق میدهیم اگر محیط آزاد است، بنویسند و بگویند و نوشته و گفته بشود. دیگران هم باید تحمل کنند و جواب بدهند.
حادثه مدرسه فیضیه در چنین روزی در سال چهل و دو اتفاق افتاد. حالا دقیقآ یادم نیست. اوایل سال چهل و دو و در عید نوروز بود. به خاطر وفات امام صادق(ع) مجلس روضهای از طرف آیت الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه برقرار بود و اوج مبارزات امام بود و مردم به شور و شعف آمده بودند و سخت با نظام دیکتاتوری شاه مخلوع درگیر بودند.
حمله به مدرسهمجلسی که در مدرسه فیضیه بود، یکی از قلههای اوج مبارزه آن روز بود. فیضیههزارها نفر مردم از سراسر کشور آمده بودند و عصر آن روز که در مجلس بودیم، من ابتدای مجلس حضور داشتم، بعد گزارشهایی رسیده بود که امروز عمال ساواک آمدهاند و بناست قم را به خاک و خون بکشند. گفته شد دو سه جا مورد نظر است: یکی مدرسه فیضیه و یکی منزل امام. ما که در مدرسه فیضیه بودیم، فکر کردیم بهتر است به منزل امام برویم که آنجا خلوت نباشد تا اگر به آنجا هجوم آوردند، از امام دفاع کنیم.
عدهای از طلبهها به منزل امام رفتیم و دیدیم خبری نیست. امام فرمودند: من هم به فیضیه میآیم. ما برگشتیم که به فیضیه برویم. به نزدیکیهای فیضیه که رسیدیم، دیدیم جمعیت از فیضیه فراری شدهاند و در خیابانها راه افتادهاند، آن روز محشر بود. خون از سر و روی عدهای میریخت، دستها و پاها شکسته بود و سفّاکان رژیم هم آنها را دنبال میکردند، منظره برای ما خیلی وحشتزا بود، نتوانستیم به مدرسه برسیم، به منزل امام برگشتیم که در آنجا باشیم تا اگر آنجا آمدند، لااقل بتوانیم حمایت کنیم. وقتی به منزل امام رفتیم، امام در اتاقشان نشسته بودند و کمکم زخمیها و فراریها جمع شدند، روحیهها شکسته بود، مردم وحشت زده بودند، اولین باری بود که رژیم، سفّاکیاش را نشان داده بود، صدها نفر کماندو به مدرسه ریخته بودند و با شلیک تیر، زدن باتوم، خنجر، آجر، سنگ، چوب و قنداق تفنگ، بیدریغ مردم را به شدت تحت ضرب و جرح قرار داده بودند. اصلا صحن مدرسه مملو از خون شده بود، عباها و عمامههای پاره در اتاقها ریخته بود. کتابهای طلبهها را پاره کرده بودند، قرآنها را پاره کرده بودند. افرادی که زیر تخت پنهان شده و یا حتی خوابیده بودند، اینها را میکشیدند و در حیاط مدرسه میزدند.
من دو روز بعد به مدرسه رفتم و صحنه هجوم را دیدم. واقعآ حادثهای را که درباره چنگیز و مغول و اینها خوانده بودیم، به نظر ما مجسم میشد که چگونه عربده میکشیدند و چگونه میزدند! بچهها را در حوض میریختند، میخواستند از آب بیرون بیایند، با شلاق اطراف را میگرفتند و میزدند، حالت خیلی وحشیانهای بود. روحیه مردم شکسته بود و اولین بار بود که با چنین ظلمی مواجه شده بودند.
رهبری اماممیخواهم بگویم، وقتی میگوییم فقیه، مبارز، مجاهد و متقی نقش اساسی خمینی دارد، این است، مجسمه و الگوی بحث مرا ببینید. ما روی اینجور فقیه صحبت میکنیم. وقتی که این حالت پیش آمد، کافی بود که برای مدتی روحیهها شکسته شود. شاه اولین نقطه خشونت را نشان داده بود که تسمه از گرده مخالفین خود بکشد. ما به منزل امام برگشتیم، در حضور ایشان نشستیم، ایشان بدون معطلی قلم برداشت و بیانیه کوتاهی با جملهای از امام حسین(ع) نوشت: «اِنّی لا أَرَی الْمُوتْ اِلّا سَعادَة وَ لا اَلْحَیاة مَعَ الظّالمیüنَ اِلّا بَرَما». با دو سه جمله قاطع گفت: این را زود پلیکپی و پخش کنید. همان روز عصر، این دو سه جمله در بین مردم پخش شد، روحیه مردم برگشت، روز بعد ایشان یک سخنرانی کرد و یک اعلامیه صادر کرد که اعلامیهاش را امروز در رادیو میخواندند. نمیدانم شنیدید یا نه؟ در آن شرایطی که بردن اسم شاه اصلا مرسوم نبود که اهانت به شاه بود، در آن وضع خفقان و وحشت، ایشان اعلامیه معروف شاهپرستی یعنی غارتگری و سفاکی و فلان را صادر کردند که یک دفعه ابهت و هیمنه و وضعی که شاه به وجود آورده بود، در آن هجوم شکستند و روحیه مردم را عادی کردند.
این را حالت رهبری صحیح میگویند که در شرایط صحیح، اثر خودش را میگذارد؛ وقتی میگوییم ولایت فقیه، یعنی این.
همانطور که این روزها خودتان شاهد هستید در یک سال اخیر مبارزه هر وقت لازم شد و هر وقت ضرورت داشت، ایشان یک اقدام قاطع کردند و مبارزه را از بنبست درآوردند. وقتی که کشتار 17 شهریور شد و حکومت نظامی شد، ایشان یک جور حکومت را کوبیدند، وقتی که جلوی ایشان را گرفتند که به ایران نیاید، یک جور، وقتی که وارد شدند و دولت تصمیم گرفت مردم را به خاک و خون بکشد، یک جور و بعد از انقلاب هر وقت مخالفین خواستند اغتشاش و اخلال کنند یک جور عمل کردند. نمونهاش همین مسأله پریروز کردستان بود. در آینده هم تکرار میشود. این خاصیت وجود رهبری باتقوا، عالم، فقیه و مبارز است. این یک نمونهاش است.
البته من نمیگویم هر فقیهی در موقعیتی مثل امام قرار میگیرد. ولی برای ما این گونه فقها با درجات مختلف، مطرح هستند. با این وصف آقایان بروند و بنشینند و آن جور بحث کنند و مردم را فریب بدهند.
خلاصه بحثخلاصهای از بحثم را در دو سه جمله بگویم که بدانید چه بحث کردم. خلاصه حرفم این است که انسانها بالذات و بالفطره باید استعداد، نیرو، قوت، فضیلت و ارزش را در زندگی درک کنند و انسان با فضیلت کسی است که بین انسانها فاصله نمیاندازد و امتیاز نمیگذارد و ارزشها را مختلف نمیکند. عامل مهم ارزش، تقوا، علم و مجاهده است که باید هر سه در رهبران دینی وجود داشته باشد.
همان رهبران دینی هستند که از نظر ما حق ولایت و حکومت و نظارت بر اجتماع را دارند. آقایانی که میخواهند در این نقطه روشن تشکیک کنند، دچار یک تناقض و عوامفریبی هستند. از یک طرف دموکراسی میگویند، میبینند مردم رأیشان با اینها نیست. میبینند جور نمیآید، از یک طرف اسلام میگویند و میبینند اسلام این مسائل را نمیگوید، باز با فکرشان نمیخواند، ناچار خودشان آن جوری توجیه میکنند و اکثریت مردم و رهبر را به استبداد متهم کنند و این قضاوت، ظالمانه است. ما روشنفکران و همرزمانمان و دوستان خود را به غرضورزی متهم نمیکنیم. بلکه به یک نوع اشتباه فکری متهم میکنیم و از آنها توقع نداریم.
والسلام علیکم و رحمة اللّه برکاته
[1] ـ سوره حجرات (49)، آیه 13
[2] ـ سوره حجرات (49)، آیه 13
[3] ـ سوره نساء(4)، آیه 95
[4] ـ سوره نساء(4)، آیه 95
[5] ـ سوره زمر(39)، آیه 9