سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی در شهر مقدس مشهد
بسماللّهالرحمنالرحیم
«اَلْحَمْدُلِلّهِ وَ اَلصَّلوةُ عَلی رَسولِ اللّهِ وَ آلِهِ اَجْمعیüن» قال الله فی کتابه: «اَعُوذُ بالْلّهِ مِنَ الشّیطانِ الرَّجیüمْ، «اَلَمْ تَرَکَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ اَصْلُها ثابتٌ وَّ فَرْعُها فِی السَّمآءِ»[1] .
تقدیر چنین بود که مقدار دیگری از زمان زنده باشیم و در این صحن مقدس و در این محفل پرشکوه در جوار امام هشتم(ع) با برادران عزیزمان یکبار دیگر صحبت کنیم. از خداوند تقاضا داریم که این توفیق را به همه ما عنایت کند و با نهایت خلوص در راه خدا تلاش و جهاد و کوشش کنیم و بتوانیم در راه حق، گامهای مؤثری برداریم.
ارزشها دربحثی که برای این دو سه جلسهای که با شما صحبت دارم، انتخاب کردهام، مکاتب مختلفموضوع ارزشها در مکاتب مختلف و بررسی ارزشها در مکتب اسلام است. یک فرق اساسی میان نهضتها، قیامها و تلاشهایی که برای اصلاح اجتماع میشود، وجود دارد که در تلاطم، شکل واقعی آنها را از هم جدا میکند و تفاوت جوهری به آنها میدهد. ممکن است یک عده از افراد خالص و خیرخواه قیام کنند، تلاش کنند، مبارزه کنند و برای اصلاح احتماع زحمت بکشند. اما کاری فصلی را در محدوده مشخص زمانی و مکانی انجام میدهند. مثلا دردی را در اجتماع میبینند، فقری را در اجتماع میبینند، ظلم را در جامعه میبینند، نابسامانی را میبینند، برای برطرف کردن آن نابسامانی مبارزه میکنند، اصلاح میکنند، یا مؤظف میشوند. یا نه چنین اقدامی ضمن اینکه مفید و مؤثر و قابل تغییر است، اما سطحی و دوام بقا آن کم است.
در مقابل، بعضی از مسلمین و مبارزین و خیراندیشان بشر در تاریخ انسانیت، به ریشه دردها و گرفتاریها و نابسامانیها میاندیشند و علل و عوامل اصلی بدبختی، نکبت و فساد را پیدا میکنند و طرحی میریزند که آن طرح بتواند ریشه تباهی را بسوزاند. در عین حال درختی بکارند که ثمره آن برای مدت طولانی یا همیشه برای اجتماع خیر و سعادت به بار آورد. اقدامات اجتماعی و مبارزات اجتماعی در این تقسیمبندی به دو گروه اساسی تقسیم شد :
1ـ اصلاح طلبانی هستند که به کارهای سطحی، روبنایی و موقتی میپردازند.
2 ـ مصلحانی هستند که ریشه دردها و بلاها را میسوزانند و ریشه سعادت و خیر و برکت را در نفوس انسانها و در متن جامعه و در اساس اجتماع میکارند.
قسمت اولی سطحی و قسمت دومی عمیق است. مکتبهایی که در دنیا آمدهاند، مخصوصآ از قسمت دومی بهره گرفتهاند. یعنی اگر کسی مکتبی بدنیا عرضه کند و مبارزه مکتبی کند، بر اساس یک ایدئولوژی، طرح اصلاح جامعه را ارائه میدهد.
ارزشهای انقلابیاین کار عمیق و اساسی است، مکتبها نوعآ برای خودشان ارزشمندی قائل هستند. یعنی به ارزشهایی معتقدند که بر اساس آن ارزشها افکار خودشان را میریزند. بنابراین اگر مبارزهای به عنوان مکتبی باشد، حتمآ در ریشه مکتب به یک سری مسائل مقدس و ارزشمند توجه میشود و آن چیزها معیار و اساس قرار میگیرد و برای اصلاحها پایه میشود. اصلاحات ریشهای ادیان آسمانی مطلقآ چنین است.
یعنی هر جا دین در دنیا به وجود آمده که ارزش آسمانی دارد، این مکتب برخوردار از یک جهانبینی، برای هر نقطهای و گوشهای از جهان ارزش خاصی قائل است. در آن مکتب یا مذهب ارزشها اساس تعلیمات و افکار هستند و لزومی ندارد که اقدامات سطحی، متکی بر یک جهان بینی و ایدئولوژی مشخص باشد. آیا هر مکتبی که به دنیا عرضه شد و در دنیا اظهار وجود کرد، این خاصیت را دارد؟ یعنی واقعآ اساسی و عمیق است؟ میتواند برای همیشه بماند؟ متکی بر واقعیتها است؟ باید در جلوی این مکتبها علامت سؤال گذاشت. ما براساس جهانبینی الهی خودمان، جهان را متکی بر خدای عالم و قادر مطلق میدانیم و معتقدیم مبدأ جهان حاکم بر همه چیز جهان است و علم حضرت در تمام ذرات جهان حاضر است.
معتقدیم که خدا با علم محیط و همه جانبه برای هر چیزی ارزش مناسب خودش را در نظر میگیرد. مقررات جهانی براساس مهارت و احکام تنظیم میشوند. چنین مکتبی باید با خلقت و آفرینش و اساس جهان هماهنگ باشد. «فَاَقِمْ وَ جْهَکَ لِلدّüینِ حَنüیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتüی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدüیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدّüینُ اْلقَیِّیُم وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاس لایَعْلَمُونَ»[2] . دین پابرجا و قانون ثابت و
فرهنگ عمیق چیزی است که با حقائق جهان بخواند و همگام باشد و تا جهان، جهان است، بتواند هماهنگ حرکت کند.
اگر میبینید، امروز بعد از گذشتن سه هزار سال از زندگی حضرت موسی(ع) هنوز برخی از مردم دنیا به موسی احترام میگذارند که کلیمی یا مسیحی و یا مسلمان هستند، ریشه مطلب این است که تعلیمات، پایه در خلقت دارد و هماهنگ با خلقت جهان است. اگر بعد از گذشتن دو هزار سال بیش از یک میلیارد انسان در روی زمین آن هم در عصر اتم در مقابل حضرت مسیح، سجود میکنند، برای این است که این مکتب سازگار با اساس فطرت انسان و از آسمان آمده است. اگر دین اسلام بعد از گذشتن، 1400 سال هنوز زنده، متحرک و سازنده است، میتواند ملتی را به حرکت درآورد و قیام و نهضت ایجاد کند و جامعه بسازد و باکفر و فساد و ظلم مبارزه کند و آتش شود و گرم کند و هشت صد میلیون انسان را در سراسر جهان مجذوب خودش کند، دلیلش این است که مکتب با فطرت انسان و حقایق جهان و کلمات آفرینش سازگار و هماهنگ است.
البته من که میگویم هماهنگی دارد، مذهبهای اصیل را میگویم. نمیخواهم بگویم که هر چه به نام مذهب به گوش شما رسید و هرچه بنام اسلام در کتابها نوشتهاند، همه صحیح و هماهنگ با واقعیت است. ریشه مکتب و اساس اسلام را میگویم. چون از طرف مبدأ عالم و قادر مفید و حاضر در جهان آمده است و با تمام نیازها و جهات جهانی سازگار است. بر این اساس وقتی میگویم مکتب رأس خاصیت را دارد، نمیخواهم بگویم هر مکتبی در دنیا چنین است، خیلی از مکاتب در دنیا عرضه شدهاند که ارزشی چندان ندارند و نمیتوانند بمانند. ممکن است یک مکتب صددرصد مادی حرکتی ایجاد و طغیان کند. هیاهو ایجاد کند، اما دوامی ندارد.
بنابراین مسألهای که امشب میخواهم مطرح کنم و پایه بحث من در این دو سه شب است، این است که بدانیم چرا مکاتب آسمانی میتوانند از پشت ابرهای تیره تاریخ، برای قرنهای طولانی باعث حرکت و تکامل و وسیله نظام جهان شوند؟ اولین مسأله این است که ارزشهایی در آن مکاتب، معیار قرار میگیرند که با واقعیت جهان سازگاری داشته باشند.
اسلام، مثل مکاتب مادی دیگر نیست که انسان به صورت شیء و موجودی باشد که خودش زاییده است و معلول حرکت ابزار تولید و زیربنای تکامل ابزار تولید باشد. بدون اراده و بدون خواست خودش و بدون هدف حرکت کند. ملکات انسان و اخلاق و خصوصیات انسان، زیر ذرهبین قرار میگیرد و برای هر یکی از آنها ارزش مخصوصی درنظر گرفته میشود. انسان با تقوا مثل انسان بیتقوا نیست و انسان عالم مثل یک انسان جاهل نیست. انسان مجاهد و مبارز و تلاشگر مثل انسان تنبل نیست. برای همین، روی انسان ارزشگذاری میشود. دشمنان اسلام و استعمارگران جهان که مدت طولانی در جوامع اسلامی کار کردند، به این نکته پی بردهاند. آنها در نهضت تنباکو، در نهضت مشروطیت، در نهضت جنگل، در نهضت ملی کردن صنعت نفت، در نهضتهای مربوط به فلسطین، در نهضتهای مردم هندوستان و پاکستان و ترکیه و خیلی جاهای دیگر، آثار حرکت مذهبی را با همه وجودشان لمس کردند.
فهمیدند که اگر این پایه بخواهد در زندگی انسانهای شرعی جا بیفتد و مردم ارزش مذهب را بفهمند و روی مذهب تکیه کنند، دیگر استثمار و استعمار و غارت کردن اینها ممکن نیست. آنها دیگر به بردگی و بندگی کشیده نمیشوند. لذا نقشه کشیدند و طرح دادند که مذهب را باید در میان آنها خفه کرد. مدتی تلاش کردند که لامذهبی ایجاد کنند، دیدند نمیشود، لااقل مردم به اسم مذهب و شعائر مذهبی علاقهمند هستند و نقشهشان را عوض کردند. فکر کردند که مذهب را توخالی کنند. مغز مذهب را کنده و پوستهای در اختیار مردم بگذارند. مذهب توخالی و مذهب بیاساس و اسم مذهب با شعار توخالی، مبارز علیه استعمار و استثمار و ظالم و ستمگر نیست.
ترس دشمنانخوشبختانه در هر دو مرحله شکست خوردند که من امشب میخواهم به ازقرآنعنوان یک بحث زنده و اساسی، اساس آن را به دوستانی که در این مجلس حاضرند و یقینآ از شهرستانها و روستاهای کشور در این اجتماع حضور دارند و مردم شهر مقدس مشهد هستند، عرض کنم که در وضع فعلی و انقلاب ما منشأ اثر باشد. حتمآ این جمله را شنیدهاید، مکرر هم شنیدهاید که دهها سال پیش یکی از نمایندگان مجلس انگلستان قرآن را بالای دستش گرفته و گفته که دوستان من! تا این کتاب در شرق جهان و در منطقه مسلماننشین محترم باشد، نباید انتظار داشته باشید که سیاست انگلستان در آنجا نفوذ کند. این جمله خیلی معروف است.
یا شنیدید، یا نشنیدهاید. مطلب معروفی است. همین جمله و این اظهار نظر پایه و اساس سیاست استعماری غرب بر کشورهای اسلامی بود. آنها بعد از اینکه داستان مشروطه را در نهضت عظیم مرحوم مدرس و نهضت عمیق جنگل، دیدند، در حدود شصت سال پیش به فکر افتادند که در کشور ما ـ من از کشور خودمان میگویم ـ مذهب را از بین ببرند. ترکیه و ایران قلمرو پیاده کردن این نقشه شوم آنها بودند. کمال آتاتورک را که نظامی خشنی بود و رضاخان پهلوی قدارهبند را که نظیرش در دنیا کم آمد، در ترکیه و ایران روی کار آوردند. یک برنامه دادهاند و هر دو شبیه هم حرکت کردند.
در ترکیه که مذهب شیعه به اندازه ایران رواج نداشت، کار آسانتر و در ایران مشکلتر بود. آمدند رسمیت مذهب را لغو کردند. کمال آتاتورک را بعد از آن مقدمه از دخمه ترکها بیرون کشیدند و مسلط کردند که نفس همه را گرفت. از کارهای مهم او این بود که اعلام کرد ما مذهب رسمی نداریم. رسم شومی که در ترکیه دایر کردند، هنوز باقی است. کار دوم او این بود که لباس متحدالشکل را مطرح کرد که همه مردم باید یک جور لباس بپوشند.
اقدامات هدف او این بود که لباس غیرمعینی را که به نام دین و مذهب و به شکل مدرنیزاسیونروحانی عمل میکردند، بگیرد. اینها را در مردم هضم کنند. از همین طریق آتاتورکمسأله خانمها مطرح بود. بخش عظیمی از جامعه را خانمهای متدین و پاک، با فضیلت و دامنهای مقدسی که جوانهای پاک را میآفریند، میساختند. میخواستند اینها را از تقدس و پاکی و سازندگی بیرون بیاورند. در طرح و لباس متحدالشکل، تمام خانمها مجبور به کشف حجاب بودند.
یک کار دیگر هم کرد که در ایران نشد و آن، این بود که دستور داد خط عربی از ترکیه برداشته و به جای آن خط لاتین آورده شود. حرف لاتین همان حروفی هستند که امروز انگلیس و فرانسه و کشورهای دیگر به کار میبرند. در ترکیه همین اصول هنوز هم مانده است. شبیه اینها را رضاخان پهلوی در ایران کرد و دستور داد. نمیتوانست بگوید دین نمیخواهیم. ممکن نشد که بگوید. اما کارهای دیگری شبیه لباس متحدالشکل را مطرح کرد و به زور بر مردم تحلیل کرد.
در مورد خانمها هم میدانید که چه کردند! خانمها را به زور از داخل خانهها بیرون کشیدند و حتی ژاندارمها مجبور بودند و فشار میآوردند که خانمها در روستاها هم چادر بر سرشان نگیرند. حتی چادر را از سرشان میکندند و به جای لغو رسمیت مذهب، عزاداری را ممنوع کردند. یعنی مجالس روضهخوانی را که مرکز تجمع، مرکز حرکتها و نیروگاه نهضتها بود، ممنوع کردند و مبارزه با روضهخوانی و امام حسین(ع) و مجالس تعزیه را شروع کردند که مردم مشهد، بهتر از همه مردم ایران آن قضیه را به یاد دارند. در همین مسجد گوهرشاد در رابطه با همین اقدامات تمام مردم را به خاک و خون کشیدند. کل مشهد را نمیدانم، آن قدر میدانم که پهلوی یکی از فاجعههای بزرگ جنایت تاریخ را در مسجد گوهر شاد مرتکب شد. در رابطه با مبارزه با مذهب، مردم مشهد مقاومت میکردند. طرح این بود که مذهب و دین و مکتب اسلام را که دشمنان از آنها احساس خطر کردهاند و به عنوان یک مکتب سازنده و عمیق که بعد از 1400 سال میتواند جامعه را به حرکت دربیاورد و نهضت ایجاد کند و با ظلم و ستم بجنگد، از میدان بیرون ببرد. باید جوری با آن مبارزه کرد.
نزدیک به بیست سال این مبارزه ادامه پیدا کرد. بعد از بیست سال خیال کردند مردم دین را فراموش کردند و این آتش شعلهور و خروشان خاموش شد و نسل جدید بعد از بیست سال دیگر به حرفهای گذشته برنمیگردد، شرایط جهانی هم اینها را مجبور کرد که یک مقدار به مذهب میدان دهند. تا به مردم اجازه دادند، دوباره دیدند اکثریت نزدیک به تمام مردم مثل یک مسافر تشنهای که از یک بیابان خشک عبور کرده و به چشمه باصفا و خنکی رسیده باشد، یک دفعه هجوم آوردند.
پهلوی رفت و پسرش آمد. او آن خشونتها را نمیتوانست بکند و مردم کمی آزاد شده بودند. یک دفعه خانمها دوباره به طرف چادرها رفتند، دوباره مردم به حسینیهها و مساجد ریختند و جلسات روضهخوانی و تعزیه با شکل حادتر و عمیقتر و حرص و ولع بیشتر شروع شد. نقشهها به هم ریخت. آن نقشه شومی که تحت عنوان لباس متحدالشکل، لباس روحانیون را از تنشان درآورده بودند، دوباره حوزههای علمیه در سراسر کشور جوشید. قم مرکز شد، مشهد مرکز شد، تهران مرکز شد و در تمام شهرستانها مردم را با علاقه به طرف دین و مذهب و امام حسین(ع) و چادر و شعارهای اسلامی به راه انداختند. آن تجربه در ایران شکست خورد. در ترکیه هم نتوانستند مردم را بیدین کنند. هم اکنون اکثریت نزدیک به تمام مردم ترک مسلمان و به مذهب و علاقهمند هستند. گرچه هنوز مثل ما آزاد نیستند، ولی به هر حال مسلمانند. مبارزه دیگری را شروع کردند که مغز مذاهب را بخورند و پوستهای در اختیار مردم بگذارند که محرک و متحرک نباشد.
جدایی دین ازاین دفعه از آن طرف وارد شدند، تلاشها شد، نقشهها کشیدند، پولها خرج سیاستکردند که بگویند دین از سیاست جداست. یکی از آن جاهایی که میخواستند محتوای مذهب را از آن بگیرند، ایران است.
نقشه شوم جدایی دیانت از سیاست و نقشه خطرناک وادار کردن روحانیت به چشم پوشیدن از سیاست بود. گفتند روحانیت به مسجد، مدرسه، روضه، حرم، دعا، قبرستان و چیزهایی از این قبیل اکتفا کند. آن قدر تبلیغ شد، آن قدر موذیانه و زیرکانه در گوش مردم خواندند که مدتی در نظر مردم، یک روحانی خوب کسی بود که دستش را به تر و خشک نزند، روحانی خوب کسی بود که بین مسجد و خانه حرکت کند و به چیزهای دیگر کار نداشته نباشد. دخالت در سیاست، انحراف از دین معرفی شد. حرکت در متن جامعه زندگی انسانها، دم زدن از حکومت، دم زدن از اقتصاد و دم زدن از ادارات، کاری ضد دینی معرفی شد. اگر یک روحانی روزنامه به دستش میگرفت، مقدسها داخل خیابان او را هو میکردند.
من خودم مکرر در دوران جوانیام در مسجد روضه داشتم که به من اهانت شد. نقشه این شد که حساب مذهب را، از جامعه، متن جامعه، سیاست، اداره، اقتصاد، علم، دانشگاه و حرکت واقعی بشر جدا کنند. چیزی به این معنا در مذهب تعریف میکردند که شما رابطهای با خدا دارید. هر کسی هر طور که میخواهد میتواند رابطه داشته باشد. اما ربطی ندارد که این آدم چگونه باشد. هنوز هم رسوبات این فکر را در خیلی جاها میبینید. پس از هفده سال مبارزه بیامان روحانیت و مذهبیها هنوز با این ایده برخورد میکنیم. اگر طرز تفکر این نقشه جدید میگرفت، خطرناک بود. خیلی خطرناک بود. برای اینکه براساس این نقشه احساسات مذهبی یک انسان مذهبی میتواند در جاهای دیگر اشباع شود. یک انسان مذهبی میتواند گریه کند، سینه بزند، قمه بزند، حتی احساسات خود را در آنجا خالی کند و راحت شود.
اگر ببیند که تمام جامعه مذهبی دارد به فساد و تباهی و لجنزار میرود، چون او آزاد است، میتواند گریه کند، دعا بخواند، روضه بخواند و شعار بدهد. با این که میدانید همین خانواده پهلوی چه کردند! اتاق مخصوصی را که آنجاست، برای این درست کردند که محمدرضا بیاید و امام رضا(ع) را زیارت کند. مگر به زیارت اعتقاد داشت؟ اگر کسی اعتقاد به زیارت داشت، چطور آن همه جنایت را به نهضت کشور اسلامی و علمای اسلامی کرد؟ میآمد اینها را تشویق میکرد؟ کاری میکرد که مردم فکر کنند مذهب این است. قرآن چاپ میکردند و مسجد میساختند، این کار را قبلا هم در زمانهای گذشته میکردند، اما آنها یک مقدار واقعیت داشت. ولی اینها چه؟ کاملاً دروغ بود.
روحانیت و سیاستاینها فقط پوستهای عرضه میکردند و مکرر به ما میگفتند شما ایرانیها چه کار دارید؟ سیاست را برای ما بگذارید، کلک، نبوغ نقشه است و آنها با جان و دل تبلیغ میکردند. اگر این نقشه میگرفت، برای همیشه گرفتار بودیم. خوشبختانه این نقشه نگرفت. لااقل در ایران نگرفت. روحانیت بعد از شهریور 20 در نهضت ملی کردن نفت، نقش اساسی ایفا کرد که مرحوم آیت الله کاشانی در کنار دکتر مصدق و مجموع مبارزان نقش عظیمی داشتند و همه میدانید استعمار برای اینکه دوباره مسلمانان را مأیوس کند، چه کارها به سر آیتالله کاشانی آورد؟!
برای اینکه بفهماند این میدان، میدان شما نیست، کمتر از ده سال گذشت و سال چهل آمد. این بار مستقل و بدون اینکه بخواهیم به کمک دیگری متکی باشیم، رسمآ علمای مذهب و رهبران مذهبی پیشقدم شدند و این بار رهبر عظیمالشأن و عزیز ما که امروز چشمهای دنیا را متوجه خود کرده، به اسلام و ایران آبرو داد و به نهضتهای دیگر اسلام و نهضتهای آزادی بخش جهان درس دادند.
مرجع تقلیدآیتاللهالعظمی خمینی (صلوات حاضرین) این بار به عنوان یک مرجع رهبرانقلابتقلید رسمآ پرچمدار مبارزه شدند. این تازگی دارد که مرجع تقلید ـ غیر از یک روحانی معمولی، یک واعظ، یک گوینده، یک نویسنده، و دهها انسان مسلمانی که سند مرجعیت ندارند، حجیّت ندارند و حرفشان با همه ارزشی که دارد، چندان نفوذ ندارد، رهبری را برعهده میگیرد. مرجع تقلید یک جور دیگر است. مرجع تقلید یعنی کسی که مردم همه حرکتشان را، نمازشان را، روزهشان را، زحمتشان را، خرجشان را، حجشان را، زیارتشان را، ازدواجشان را، مرگ برشاه را و تولدشان را به حرف او انجام میدهند و با فکر او هماهنگ هستند. این بار چنین عنصر و شخصیتی پرچمدار مبارزه میشود.
حرفها دیگر حرفهای معمولی نیست. پنجه در پنجه استعمار میاندازد. با استثمار مبارزه میکند. با آمریکا و کاپیتولاسیون آمریکایی در جنگ است. صحبت از آزادی و حق و حقیقت و حقوق مردم است. صحبت از شعارهای توخالی نیست.
این فرد قناعت نمیکند که جایی آباد شود و مسجدی زرق و برق بگیرد یا چراغانی شود و امثال این جور چیزها. حرفهای عمیق متن سیاست و متن جامعه و متن اقتصاد به نام مذهب و از زبان یک رهبر و یک مرجع تقلید مذهبی مطرح میشود. همان چیزی که استثمار و استعمار از آن وحشت داشتند. همه سنگینیشان را روی انقلاب انداختند که شاید این نغمه خاموش شود. 15 خرداد آن خصومت عجیب را کردند و مدرسه فیضیه را به خاک و خون کشیدند. در تمام این هفده سال روزی نگذشت که ده هزار و صدها هزار عالم، واعظ و مجتهد، همراه با سایر مسلمانان از هر قشری، مثل دانشجو، دانشآموز، بازاری، کارگر و دهقان در زندانهای شاه نباشند. به اسم مبارزه با مذهب وارد شدند. این بار که تجربه قبلی آنها شکست خورده بود، نتوانستند شعارها را از مردم بگیرند. تجربه دوم هم در معرض شکست قرار گرفته بود. توخالی کردن جامعه از فکر اسلامی دیگر ممکن نبود. فریاد هزاران معلم، دانشجو و دیگران واقعیت اسلام را بیان میکرد. بر این اساس حادثهای در دنیا اتفاق افتاد که با تحلیل و اظهار نظرهای جامعهشناسان دنیا تطبیق نمیکرد.
اهل مطالعهای که در مجلس باشد، میداند در قرن اخیر موافقت کرده بودند، که مبارزه روند تکاملی خاص دارد و باید از همان مسیر بگذرد و باید پشت سرش دریای خون باشد. همه مردم مسلح شوند. باید چنان شود که از مسیر تضاد طبقاتی به حکومت دیکتاتوری برسند. طبقه کارگر عادت کرده بودند که معتقد شوند که اجبارآ مبارزه صحیح و عملی آن است.
نمیخواستند باور کنند که نهضت ملت ایران با این شعار و این رهبری، استراتژی مبارزه ملت با شعار اللّه اکبر و شعارهای نظیر این همراه بشود و حکومت جبار شاه را ساقط کنند. اما تجربهای به دنیا دادیم ودنیا فهمید که این بافتهها، خیالی است و وهمی بیش نیست. نمیدانستند اگر ملتی با ایده مقدس و فکر و با توجه به ارزشهایی که مکتب او برای او عرضه کرده است، قیام کند، عظیمترین قدرتها را شکست میدهد.
ظرف کمتر از یک سال هجوم ملت سد عظیم استعمار و استثمار را در این کشور به هم ریخت. آن قدرت جهنمی ساواک که با تبلیغات زیادش خیال میکرد تا دل خانوادهها نفوذ کرده و همه خانوادهها را به وحشت انداخته است، متجاوز از چند میلیون مأموری را که در میان مردم داشت و همه را شکنجه میداد، حرفهای دروغین سردمداران و ارتشی که با هستی ایران شکل گرفته بود و به نفع خاندان کثیف پهلوی به کار گرفته میشد. بقیه امکاناتشان و پول نفتشان و کمک سیا و موساد و سازمان کا.گ.ب و سازمان جاسوسی انگلستان دست به دست هم داده بودند که این ملت مسلمان را خفه کنند و نتوانستند. همه شیوههای سرکوب را به کار گرفتند. با توپ، تفنگ، رگبار، گاز اشک آور، تهمت، زندان و هر نوع شکنجه فکری به سراغ ما آمدند و باز شکست خوردند. این بار نهضت ما تجربهای به دنیای امروز داد که همه جامعهشناسان دارند درباره آن فکر میکنند.
تجربیات نهضتدر یافتههای امروزشان تجدید نظر میکنند. ملتها را مطالعه میکنند که این اسلامیراه را چگونه ادامه بدهند. نهضتی که یکباره سنگ عظیمی را در دریای خواب آنان انداخت و امواجی ایجاد کرد که الان امواج آن در امریکای لاتین، در شرق، در افغانستان، در عراق، در مصر، در مراکش و در بسیاری از کشورهای آفریقایی دیده میشود.
خیلی طبیعی است که دشمنان ما با ارزیابی جدید علیه ما راه بیفتند. ولی اگر فکر کنید که استعمارگرانی که تا دیروز نفت را بشکهای یازده دلار میخریدند و در مقابلش اسلحه عقب افتاده و کهنه میدادند و امروز در مقابلش در ظرف چند ماه 21 دلار میخرند و پول نقد به همه جا میدهند و در آینده از این بدتر خواهد شد، اگر فکر کنید که همین طور آسان عقبنشینی میکنند، اشتباه است. با همه وجودشان به جنگ ما میآیند، با مطالعاتی که دارند، با کارشناسانی که دارند نهضت ما را ارزیابی میکنند، حتمآ سراغ موتور حرکت نهضت میروند همان طور که در گذشته رفتند.
حتمآ سراغ اساس این نهضت و پایه و اساسی که این نهضت بر آن متکی است، میروند. میخواهند ستون فقرات این نهضت را بشکنند. الان در اخبار و اظهار نظراتشان که در گوشه و کنار میشنوید، آثار همان حرفها پیداست. ولی ملت ما بیدار است. واقعآ بیدارید. این راهپیمایی سه شنبه در دو سه هفته پیش زحمت چند ماهه اینها را هدر داد. آنها چندین بار تبلیغ کرده و دل مردم را خالی کرده و گفته بودند دیگر آن اتحاد و یکپارچگی نیست، مردم سرد شدند، مردم ناراضیاند، مردم از انقلاب زده شدهاند، یک حزب را پیشنهاد کردند، تعریف کردند. آن چنان مردم به خیابانها ریختند که دشمنان دلسرد شدند. در عکسالعمل گفتند باز دوران آخوندی چه و که آمد. آنها حسن نیت ندارند. با نادانی حرف میزنند. اما اساس قضیه بر این است اگر هم با نادانی میگویند، فرق نمیکند. در این گونه مسائل اشتباه میکنند. چون اثرش یکی است. این همان تز سیاست از دیانت جداست. لباس چه تأثیری دارد؟ البته نباید من آن تعصب را داشته باشم که روحانی با این لباس هیچ فرقی ندارد.
تجربه مشروطیتهمین که این لباس را پوشیدند، شما که این لباس را پوشیدید، یک طلبه، یک دانشجو، یک کارگر، یک طبقه، یک بازاری و یک واعظ، هیچ تفاوت ندارد. هر کسی صلاحیت دارد، هر کسی ارزش انسانی دارد، هر کسی مدیریت دارد، هر کسی مورد اعتماد مردم هست، هر کسی توانسته در طول زندگی به مردم ثابت کند که خادم است، باید به او حق داد که در اجتماع خدمت کند. باید او را مجبور کرد که مسؤولیت اداره اجتماع را بگیرد. لباس مطرح نیست. دین، عقیده، مکتب و فکر مهم است. در مشروطه این طور فکر کردیم که به سرعت شکست خوردیم. علما و مراجع ما در مشروطه پیشقدم شدند و قدرت جهنمی را شکستند و مظفرالدین شاه را مجبور کردند، فرمان مشروطه را امضا کند. مجلس که تشکیل شد، برای اینکه بخواهند در آن مجلس شرکت کنند، افراد ناباب را هم راه دادند.
عینالدولهها و فلان الملکها و فرنگ رفتههایی که برگشته بودند و طرفدار مردم بودند، همه جمع شدند. در مجلس آنقدر بدرفتار کردند و آن قدر موهن عمل کردند که چند نفر از روحانیونی که در مجلس بودند، خود را کنار کشیدند. دو حزب، یکی افراطی و یکی معتدل به جان هم افتادند. گروههای جدید که دودمان داشتند، شکل گرفتند، تاریخی را شروع کردند و شب نامه پراکنی کردند و با آزادی که بدست آورده بودند، این قدر در نوشتههایشان به مقدسات مذهبی اهانت کردند که رهبران را مأیوس کردند. بد کردند و کنار رفتند.
غرض من این است کسی که مبارزه کرد، کسی که مردم را به میدان کشید و کسی که از مردم خواست فداکاری کنند و شهید بدهند، حالا که مردم به ثمر رسیدهاند و نتیجه مبارزه را گرفتهاند، حق ندارند جاخالی کنند. حق ندارند بگویند که اصالت ما این بود که پشت این رژیم را بشکنیم. باید ادامه داد و پیش رفت و از این هیاهوها نترسید. چرا باید مرحوم طباطبائی و بهبهانی مبارزه کنند و ملکالمتکلمین و سید جمالالدین اصفهانی واعظ شهید شوند و بعد تقیزاده و امثال اینها میداندار مجلس شوند؟ چرا وقتی که مشروطه پیروز شد، گروهی به اسم تجدد، به اسم ترقیخواه و به اسم متخصص به میدان میآمدند و مذهبیها را مأیوس کردند و پشت جبهه خالی شد؟ وقتی پشت جبهه خالی شد، استعمار با یک حرکت هم این چند نفر را ـ اگر ثابت بودند ـ میبلعید و با خود همگام میکرد.
باید بدانیم آن که مردم را به میدان آورد، چه کسی بوده است. شما این را بفهمید. واقعآ امروز جنایت در حق مبارزه است، جنایت در حق انقلاب است که این نغمه جدایی دین از سیاست و بحث معمم و غیرمعمم، روحانی و غیرروحانی مطرح است. این حرفها مطرح نیست، این مردم مسلمانند و اسلام محرک اینها بود، به هر کسی که اعتماد دارند، رأی اعتماد میدهند و به دنبال هر کسی که اعتقاد دارند، راه میافتند.
اگر واقعآ انسانیم، واقعآ دلسوز انقلابیم، با عواطف و افکار این مردم بازی نکنیم. اگر کسانی که مورد اعتماد مردم هستند، کنار بکشند و راحت انتخاب کنند و در خانه خود بنشینند، فردا مردم به کسی رأی نمیدهند. فردا اگر خطر جدیدی به این کشور هجوم کرد، چه کسی این مردم را هدایت میکند؟
فیلمی دیدم که دو سه روز پیش از تاریخ انقلاب تهیه کردند، متأسفانه مقامات رسمی در آن شریک بودند. صحنههای مبارزه را از سه چهار ماه قبل از انقلاب جمع کردند و نشان دادند که چیزهای جالبی دارد. اما در آن فیلم دیدم که مقید بودند که صفوف مردم راهپیمایی کننده را از وسطها نشان بدهند تا گروه مهمی که جلوی جمعیت حرکت میکردند، به چشم نیاید. مسأله حزب مطرح نیست، مسأله این است که این هدایت انقلاب نیست، این ضربه به انقلاب است. اگر در نهضت ملی کردن نفت کنار کشیدن آیتاللّه کاشانی به نفعتان تمام شد، این تجربه را یکبار دیگر تکرار کنید. مردمی که در 30 تیر به فرمان ایشان آمدند و جان دادند و شهید دادند، در 28 مرداد نیامدند. چرا نیامدند؟
مردمی که امروز وقتی امام و روحانیت آنها را دعوت میکنند و به خیابانها میریزند، اگر احساس کنند که اینها تنهایشان گذاشتهاند و رفتهاند، فردا دیگر نمیآیند. اگر این پشتوانه را از نهضت بگیریم، شکست میخورد. دشمنان ما نمردهاند و مارهای پر از زهری هستند که از سرما افسردهاند و در اولین فرصت حرکت و سمپاشی میکنند.
بنابراین باید با معیارهایی که مبارزه را شروع کردهایم، ادامه دهیم. گول تبلیغات روشنفکرها و چپ نماها و چپهایی را که انقلاب اسلامی را به نفعشان نمیبینند، نخورید. آنها از آزادی که به آنها داده شده، سوء استفاده میکنند. با هزارگونه تهمتهای ناجوانمردانه دولت و رهبر را متهم میکنند و در عین حال با نهایت آزادی، روزنامه منتشر میکنند.
در همان روزنامهای که با پول بیتالمال و چاپخانه بنیاد مستضعفان چاپ میکند، مینویسند: ما سانسوریم. این نامردی نیست؟ این انصاف است؟ اگر شما سانسورید، این روزنامه را چطور چاپ کردید؟ این جور که رفتار میکنید، ملت دیگر تحمل نمیکند. این سوء استفاده از آزادی نیست؟ این خیانت است. این ظلم است.
قدر آزادی را بدانیداین تجاوز به آزادی است. شکرانه آزادی را انجام دهید. هر تیتری که در روزنامه مینویسید، اول باید بنویسید: داریم از این آزادی استفاده میکنیم. به هر حال مسأله این است که نهضت را با محتوای مکتبی و با ارزشهای خاص و با تکیه روی ارزشهای خاص شروع کردیم و تا این مرحله رسید. با رهبری بیدار و ملت هوشیار و وحدت بیسابقه و مبلغان ورزیده ادامه میدهیم. زمزمههایی شروع شد که تازگی ندارد و تکرار تاریخ میباشد. شکلش را عوض کردند. میخواهند محتوای دین را بگیرند تا موتور محرک نهضت را از دست ما گرفته باشند. مغز مکتب را بگیرند تا پوست جامد مکتب نتواند کاری بکند. پوست مردم را بگیرند تا مردم بیرهبر و فاقد اعتماد در حوادث آینده باشند. مردم پیش از اینجا در جنگ و مصاف با استبداد و استعمار یکپارچه نبودند. اگر در حرفهای من اعتراض دارید، میتوانید بگویید.
به هر حال من از مجموعه بحث امشب این خلاصهگیری را کردم که انشاءاللّه در یکی دو جلسهای که در شبهای آینده دارم دنباله حرفها و بحثهایی را که با شما دارم، پی میگیرم. امیدوارم بتوانم از عهده ادامه بحث برآیم.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته
[1] ـ سوره ابراهیم(14)، آیه 24
[2] ـ سوره روم (30)، آیه 30