بسماللّهالرحمنالرحیم
اَلْحَمْدُ لله وَ الصّلوةُ عَلی رَسُولِالله وَ آلِهِ أَجْمَعینَ. قالَ اَلْعَظیمُ فِی کِتابهِ، اَعُوذُ باللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّحیِم: «کُلُّ نَفْسٍ بما کَسَبَتْ رَهüیَنٌة»[1] .
بینش طبقاتیعنوان صحبتی که اعلام شده، اسلام و بینش طبقاتی است. این تعبیر از جهتی مبهم است: اولاً منظور از بینش طبقاتی چیست؟ نظر اسلام راجع به بینش طبقاتی چیست؟
بینش طبقاتی دو مفهوم کاملا مختلف در دو جبهه و مکتب و اردوگاه دارد : یک مفهوم، مفهوم غربی و ریشه سرمایهداری و استعماری آن از دنیای قدیم است و یک مفهوم دیگر، معنی شرقی و ریشه مادی و ماتریالیستی آن است که امروز در اردوگاه شرق و مارکسیسم به طور خصوص، مطرح است.
فکر کردم حالا که عنوان بحث مبهم است، هر دو جهت را در صحبتم بگنجانم و نمیدانم نظر دوستانی که این عنوان را برای سخنرانی من گذاشتهاند، چه بوده است؛ آیا آنها میخواستند که من نظر اسلام را در رابطه با مفهوم غربی کلمه بگویم؟ یا میخواستند که من نظر اسلام را راجع به این تعبیر در رابطه با مفهوم شرقی آن بیان کنیم؟
"طبقه" دربه هر دو احتمال اشاره میکنیم. در بینش غربی و سرمایهداری چیزی سرمایهداریبه نام "طبقات" و "امتیاز طبقاتی" وجود دارد که برای طبقات و قشرهای مخصوصی از اجتماع ـ یا به طوری مکتبی یا عملا - امتیازهایی قائل شدهاند که باید رسیدگی کنیم و نظر اسلام را از آن جهت بررسی کنیم و ببینیم اسلام در جامعه بشری "طبقه ممتاز" را قبول دارد یا نه؟ آیا "قشر ممتاز" را میپذیرد یانه؟
این یک بحث اجتماعی است. آن چیزی که در مکتب ماتریالیسم مطرح است و ماتریالیسم تاریخی، مکلف بیان آن است و روی آن تکیه میکند، مسأله اثر طبقات در سازندگی تاریخ است که حرکت تاریخ را به عامل " طبقه" متکی میکند و خصلت طبقاتی را که از ابزار تولید، به دست میآید، عامل اساسی و مهم و پایه برای توضیح و تفسیر تاریخ و تبیین حرکت انسان و تاریخ، مشخص کرده است.
اگر بتوانیم در یک سخنرانی به طور فشرده هر دو جهت بحث را بگوییم، فکر میکنم که بحث مفیدی شود و دیدگاه اسلام را هم راجع به آن جهت اجتماعی - که آیا اسلام طبقه ممتاز دارد یا نه؟ و به قشرهای ممتازی که در بعضی از مجامع و مکاتب پذیرفته شده است، نظر دارد یا نه؟- و هم نسبت به آن جهت که یک بحث فلسفی است- که ببینیم آیا طبقه و خصلت طبقاتی تا چه حدی در حرکت و سیر تاریخ و حرکت انسان مؤثر است - بیان کنیم.
دومی یک بحث فلسفی و اولی یک بحث اجتماعی است. در رابطه با قسمت اول باید بگویم که در دنیا از قدیم و هنوز هم در مجامع مختلف، طبقاتی ممتاز وجود دارند و داشتهاند؛ مثلا در انگلستان "لردها" به عنوان لرد، یک امتیاز و موقعیت خاصی در اجتماع داشتند و هنوز هم دارند. در هندوستان که خود مهد یک تمدن است، "ماهاراجه" عنوانی است که طبقه ممتازی را در بر میگیرد.
طبقات ممتازاز نظر عمل هم آنچه که در خارج واقعیت و در تاریخ عینیت دارد، این است دراسلامکه میبینیم طبقات در هدایت مردم، بهره برداری از مواهب، بردن امتیازها و چیزهای دیگر نقش اساسی دارند. نظر قرآن و معارف اسلامی ما در دیدگاه اولی این است که به انسان به عنوان یک موجود یکنواخت و یکپارچه نگاه میکند و جامعه بشریت را در رابطه با خدا و روابط ابتدایی با یکدیگر پکپارچه و یکنواخت میبیند و به چیزی " بالاصالة" امیتاز نمیدهد.
به تعبیر دیگر، اسلام به طور کلّی طبقه ممتاز، امتیازات مادرزادی و غیر کسبی در رابطه با مال و ثروت و ماده ندارد؛ یعنی، همه امتیازات مادی را که در جوامع بشری، در گوشه و کنار دنیا به چشم میخورد، قبول ندارد و آب پاکی روی دست آنهایی که انتظار دارند و داشتند که در جامعه اسلامی امتیازات خود را حفظ کنند، ریخته است و شما میتوانید، اسناد زیادی را در قرآن و روایات پیدا کنید که من به عنوان نمونه چند آیه میخوانم :
«یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْنا کُمْ مِّنْ ذَکَرٍ وَّ اُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَّ قَبآئِلَ لِتَعارَفُوآ اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ اِنَّ اللّهَ عَلüیمٌ خَبیüرٌ»[2] . یا جمله معروف پیامبر(ص) که
فرمود: «الَناسُ کَأَسْنان الْمُشْطِ»" یعنی، همه مردم در یک دید، مثل دندانههای یک شانه هستند"، که تفاوتی از این جهت ندارند.
نژاد، رنگ، زبان، محیط جغرافیایی، امکانات مالی و وابستگی به این فامیل، آن عشیره و این خاک یا دیگری، تمامآ در دیدگاه اسلام محو است. اما از قرآن به دست میآید که قشر ممتاز وجود دارد، نه اینکه امتیازات حقوقی خاصی را که دلالت بر تبعیض بکند، بپذیرد؛ مثلا، از نظر قرآن عنوانهای عالم (دانشمند) و مجاهد و متقی، میتواند به عنوان امتیاز در تشخیص انسانها پذیرفته شود؛ یعنی، ضمن اینکه طبقات ممتاز و قشر ممتاز را با امتیازهای فطری و ذاتی و در رابطه با خلقت و نظر کلی به انسانها نفی میکنیم، قرآن اجازه نمیدهد که انسانهایی را که با اختیار، تلاش و کوشش خود، یکی از این چیزهایی را که عرض کردم، کسب کردهاند و در وجودشان اضافاتی بر دیگران ایجاد کردهاند و خلاقیتی از این جهت دارند، در کنار کسانی که از این جهت دستشان خالی است، در جامعه یک جور نگاه کنیم.
اولین قشردر همین آیهای که خواندم. میگوید: همه شما از یک پدر و مادر و از یک ممتازنسل هستید، در آخر میفرماید: «اِنَّ اَکْرَمَکُم عِنْدَاللّهِ اَتْقاکُمْ»؛ یعنی، متقی دارای امتیاز است. اگر بخواهیم در جامعه امتیازی پیاده کنیم، یک متقی در روابط اجتماعی، نمیتواند با یک انسان بی تقوا، مساوی باشد. اجازه نمیدهند که یک آدم بیتقوا پیشتاز یا مرجع و یا حتی شاهد باشد و حتی به او اجازه تصدی مسؤولیتهای اجتماعی را هم نمیدهند، ولی آدم با تقوا میتواند از همه این چیزها برخوردار باشد.
پس، امتیاز وجود دارد، اما روی تقوا رفته است و تقوا هم چیزی است که کسبی میباشد. مسأله مهم این است که این تقوا در اختیار یک فرد، نژاد، قشر و یا یک مملکت معین نیست؛ یک سیاه پوست میتواند با تقوا باشد؛ یک سفید پوست و زرد پوست هم میتواند با تقوا باشد. برای یک روستایی، شهری، دانشمند، بی سواد، سرباز، افسر، کاسب، دانشگاهی، روحانی و غیر روحانی، همگی، این میدان باز است که حرکت و تلاش کنند و تقوا را کسب نمایند و متقی باشند.
ضمن اینکه امتیاز است، راهی است که پیش روی همه است و همه میتوانند این امتیاز را کسب کنند. اگر (کسی) کسب نکرد، فاقد امتیاز است، ولی مسؤول این فقدان و محرومیت، خود آنان میباشد؛ نه دیدگاه اسلامی و نه عوامل خلقت.
دومین قشر ممتازقشر ممتاز دوم را میتوانیم به نام مجاهدان و سربازان و خدا مدارهای ازدیدگاه قرآناجتماعی معرفی کنیم که آیات صریحی هست: «لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنیüنَ غَیْرُ اوُلِی الّضَرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فüی سَبیüلِ اللّهِ باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ»
که بعد با صراحت میگوید: «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدüینَ باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ عَلَی الْقاعِدüینَ دَرَجَةً وَّ کُلاًّ وَّعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدüینَ عَلَی الْقاعِدüینَ اَجْرًا عَظüیمًا»[3] .
با صراحت، یک قشر را ممتاز میکند و طبقهای را مشخص میکند. آنها کسانی هستند که اهل جهاد، مبارزه، تلاش و فداکاری در راه خدا، اجتماع و برای مردم و برای فضیلت و در راه سرکوب ظلمها، فسادها و نکبتهای جامعه هستند؛ یعنی، اسلام اجازه نمیدهد که یک آدم تنبل، بیکار و بی عار و خودخواه و خود پرستی را با انسان مجاهد، مبارز، فداکاری که جانش را کف دستش میگذارد و در راه خدا و برای مردم و فضیلت حرکت میکند، مساوی حساب کرد.
گروه مبارز و قشر مجاهد و انسانهای متعهدی که برای افکار و ایدهشان که ایده حق و در راه خدا باشد؛ چون قرآن هر جهادی را با ارزش نمیداند؛ «مُجاهد فی سَبیل الله» مطرح است؛ نه هر مجاهدی. انسان تلاشگر در راه باطل نه تنها فضیلت ندارد، بلکه محکوم است و به عنوان شیطان معرفی میشود «وَ مِنَ النّاس مَنْ یَّعْبُدُ اللّهَ عَلی حَرْفٍ فَاِنْ اَصابَهُ خَیْرٌا طْمَاَنَّ بهِ وَ اِنْ اَصابَتهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسرَ الدُّنْیا وَ اْلاخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ اْلمُبüینُ»[4] ، قرآن میگوید :
میخواهید بدترین و ضرربارترین انسانها را به شما نشان بدهیم؟ «اَلَّذüینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسنُونَ صُنْعًا»[5] میفرماید :
بدترین مردم و خسارت بارترین آدمها آنهایی هستند که تلاش میکنند، ولی تلاششان در مسیر غلط است و خیال میکنند که دارند خدمت میکنند و کمال آنها غلط است و این انسانها در دنیا و آخرت گرفتار و خسارت دیدهاند.
اگر زندگی پیغمبر(ص) را هم ببینید و تاریخ ائمه و سنت را در کنار قرآن ملاحظه کنید، این واقعیت را در تاریخ میبینید که اسلام اجازه نداده است که یک سرباز مجاهد را همراه یک تن پرور بی خاصیت و کسی را که میسوزد تا دیگران را روشن کند و رنج میبرد که دیگران را به آسایش برساند و آرام ندارد تا مردم را آرام نگه دارد، با کسانی که تلاش میکنند از سعی و کوشش و جهاد و مبارزه دیگران برای خودشان لذت و راحت و استراحت فراهم بیاورند، همدوش و همطراز، حساب کنیم. هیچ منطقی هم اجازه نمیدهد که ما اینها را مساوی و بدون امتیاز حساب کنیم.
پس، طبقه دومی که اسلام به عنوان طبقه ممتاز مشخص میکند، مجاهدان و سربازان راه حق هستند که گفتم «فی سَبیِلِ الله» دنبال آن است و بدون آن، جهاد ارزش ندارد و روی آن حساب نمیشود.
سومین طبقه ممتازطبقه سوم که باز ارزش دارد و میشود به عنوان یک گروه ممتاز روی آن حساب کرد، طبقه دانشمندان هست؛ کسانی که با تلاش و کوشش، دانش، علم و سوادی را اندوخته و وجودشان را توسعه دادهاند که وجود موسع و شخصیت و ارزش علمی آنان حالتی برایشان پیش میآورد که در کنار انسانهای بی اطلاع و کم اطلاع دارای امتیاز میشوند. آیا براساس این آیه قرآن: «اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ انآءَ اللَّیْلِ ساجِدًا وَّ قآئِمًا یَّحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذüینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذüینَ لایَعْلَمُونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ اوُلُوا اْلاَلْباب»[6] ؛
دانشمند و بی سواد را میتوان مساوی قرار داد؟
حالا میگویم که این امتیاز چیست؛ این نیست که حقوق این را به نام آن مصادره کنیم. یک نوع امتیاز است که اثر اجتماعی دارد و روی این شخصیت (عالم) حساب میشود.
علم مایه برتریبرای مثال میبینید که وقتی مسأله سجده ملائکه برای آدم مطرح است و آدم برملائکهملائکه ابهام دارند که چرا باید برای این آدم سجده کنند؟ در قرآن وقتی که داستان را نقل میکند، ملائکه به آن نقطه میرسند و میبینند که آدم، عالم، دانشمند و باسواد است و چیزهایی میداند که اینها نمیدانند و چیزهایی را که خدا از ملائکه پرسید و بلد نبودند، آدم بلد بود. بعد ملائکه قانع میشوند که این موجود و شخصیت که دانشمند و باسواد است، استحقاق تعظیم ملائکه را دارد و ملائکه در مقابل انسان دانشمند، خضوع میکنند و قانع میشوند.
آیات فراوان دیگری در این رابطه در قرآن هست: «یآاَیُّهَا الَّذüینَ امَنُوآ اِذا قüیَلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی اْلمَجالِس فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللّهُ لَکُمْ وَ اِذا قüیَل انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللّهُ الَّذüینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذüینَ اوُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَّاللّهُ بما تَعْلَمُونَ خَبüیٌر»[7] . مؤمن عالم، دارای درجات عالی است که به عنوان یک قشر ممتاز
میتوان روی آن حساب کرد. با این مقدار توضیح و نقل منابع و آیات و روایات این نتیجه را میگیریم که یک انسان که عالم، مجاهد و متقی باشد، هر سه بعد امتیازی را که خداوند به عنوان واقعیتها برای انسان شناخته و رسمیت داده است، دارا میباشد.
سه امتیازپس، انسانهای متّقی، مجاهد و مبارز به عنوان طبقه ممتاز فوق همه و به درکنارهمعنوان قشر ممتاز در جامعه شناخته میشوند. انسانی که متّقی و عالم باشد و مجاهد و مبارز نباشد، دو امتیاز دارد، ولی نقص امتیاز دیگر که مجاهد است، اگر به حدی برسد که تکلیف و وظیفه را شکست بدهد، یعنی این قدر مجاهده نکند که وظیفه داشته است، روی تقوای او اثر میگذارد و تقوای او را میگیرد و دیگر نمیتوانیم، بگوییم که با تقواست. دانشمند بیتقوا و بیجهاد میشود.
بنابراین، فقط دانش او در حد دانش ارزش دارد و اسلام به او به عنوان یک دانشمند و موجود مطلع و وسیعتر نگاه میکند، ولی وقتی که به بعد اجتماعی او میرسد، چون جهاد ندارد و وظیفه مجاهدهاش را انجام نداده، تقوا ندارد و نمیتواند مجاهد نباشد و متقی باشد. اگر این عدم جهاد به سرحد بیتقوایی برسد، علم را هم بیارزش میکند. پس میبینیم تقوا عنصری است که باید نفوذ داشته باشد. عامترین عنصری است که برای بیسواد و باسواد و دانشمند وجود دارد و هر کس میتواند به تقوا برسد. عامترین و آسانترین، ولی اساسیترین و با نفوذترین بینش، این امتیاز است.
انسانی که متّقی نباشد، اگر اهل جهاد هم باشد، نمیتواند جهادش را در مسیر حق انجام دهد. مجاهد است، ولی اگر برخورد کرد و لازم دید ممکن است این جهاد را علیه حق به کار ببرد و ممکن است انسان شریفی را از پا دربیاورد یا حقی را ضایع کند. لذا جهاد او «فیِ سَبیِل الله» نمیشود و بیهدف و بی معیار میشود؛ چون، همراه تقوا نیست.
عالم است، اما اگر تقوا نباشد، آثار علم او خراب میشود. دانش آدم دانشمند، اما بیتقوا و بی پرهیز و بیسپر در مقابل هوا و هوس و تمایلات نفسانی و انحصارطلبی و روحیه انحصارگری، معمولا در مسیر ناحق به کار میرود؛ بمب اتم میشود و بر سر مردم فرود میآید، حتی برای گمراه کردن مردم نوشته میشود. پس این سه عنصر که من میگویم انسان را متقی و عالم و مجاهد نگه میدارد، آن موقعی قشر ممتاز واقعی میسازد که همراه هم باشند.
متقی میتواند بدون علم، با تقوا باشد، ولی عالم بدون تقوا، کم ارزش است. متقی در مسأله جهاد هم به معنای عام کلمه نمیتواند خالی از جهاد باشد؛ چون جامعه هیچ وقت بدون نیاز به جهاد و بدون نابسامانی نیست. تاریخ بشریت تا امروز، یک جامعه، محیط و تاریخی را نشان نداده است که آنجا بیسامانی، نقص، عیب، فساد، کثافتکاری، تجاوز، اسراف و زورگویی نباشد. بنابراین، اگر شما بخواهید یک عنصر متقی پیدا کنید که در جامعه زندگی کند و بی تفاوت باشد، نمیتوانید بیابید و چنین انسان متقی را فقط میتوانید در ذهنتان تصور کنید. در عالم خارج و عینیت چنین چیزی تحقق پیدا نمیکند.
بنابراین، انسان متقی حتمآ مجاهد هم هست و البته، اگر از نظر علم حساب کنیم، ممکن است خیلی از علوم و عنوان را نداند، ولی علم عمل و حکمت و آنچه را که جهاد و تقوا میآورد، داراست. روی هم رفته این سه عنصر معمولا با هم همراه هستند؛ یعنی، اگر بخواهید واقعیت علم و تقوا و جهاد را در عالم خارج و عین پیدا کنید، هر سه با هم هستند.
از این بحثم دو نتیجه میگیرم و بخش دوم را آغاز میکنم. اولین نتیجهای که میخواهم بگیرم، این است که ما باید مرحوم استاد شهید مطهری را که امروز نتیجه اول، مطهریاین جلسه به افتخار ایشان است و من برای بزرگداشت ایشان اینجا صحبت یک انسانمیکنم، با این محاسبهای که کردیم، به عنوان نیاز، دانشگاه، مدرسه فیضیه و ممتازدرجامعهروحانیت با هم موظف بشوند و به حرمت مجاهداتش این ائتلاف را بر قرار کنند. موقعی که لازم بود موتور مبارزه را راه بیندازد و در سال 42 تغذیه کند، قدمهایی برداشت که حرکت تهران تا حدود زیادی مستند به ایشان بود. اینکه در هیأت سرپرستی علما بر هیأتهای مؤتلفه چه خدماتی داشت و در این سالها چه خدمات نامرئی و علنی داشت و به خود ما در مسائل حیاتی و اساسی مبارزه، چه کمکهایی میکرد، چیزهایی است که بعدآ باید تاریخ مشخص کند و بنویسیم و بگوییم.
ما ایشان را با منطق قرآن و هدایت قرآن به عنوان یک انسان ممتاز میپذیریم.
دیشب نمایشگاهی از آثار شهید مطهری را در مسجد ابوالفضل(ع) دیدم من شهید مطهری را خوب میشناختم؛ 25 سال بود که با ایشان از نزدیک در ارتباط بودم. اما وقتی رفتم و تمام آثارش را یک جا دیدم، فکر کردم که من هر چه بخواهم از دانش، شخصیت، تقوا، فضیلت و آثار علمی ایشان بگویم، نمیتوانم آن طوری که آن نمایشگاه مجسم کرده است، بیان کنم.
ایشان در همه رشتههای لازم اجتماع ما آثار متقن، قوی و نافذی دادهاند؛ در اصول، فروع، سیاست، اقتصاد، عرفان، فلسفه، اخلاق، معاد، نبوت، توحید، مسائل تاریخی و ... اثر دارد. آدمی این قدر باسواد، قوی و نیرومند باشد که در همه این رشتهها قوی، محکم و نیرومند بنویسد، خیلی با ارزش است. باید انسان چراغ بردارد و اطراف دنیا را بگردد و ببیند چنین آدمی را کجا میتواند پیدا کند؟!
نفرین بر کسانی که جامعه ما را در این مرحله حساس، از حضور چنین دانشمند مؤثری ، محروم کردند.
با آشناییای که با ایشان داشتیم و در زندگیشان وارد بودیم، برایمان خیلی روشن بود که ایشان چقدر متقی بودند؛ برخلاف تشخیص، قلم نمیزد و قدمی برنمیداشت. ممکن است بعضی از افکار افراطی، راه ایشان را که سلاح بر نداشت و به میدان مسلحانه نیامد، نپسندند، ولی ما که با ایشان خیلی نزدیک بودیم و میدانستیم ایشان چطور جهاد میکنند، بهترین نوع جهاد را میدیدیم که انجام میدهند. جهاد عظیمی که مطهری کرد و مبارزه را از انحراف به چپ و راست حفظ کرد.
نظر اسلام درنتیجه دومی که میخواستم در رابطه با عنوان بحثم ـ که اسلام و بینش موردطبقاتطبقاتی بود ـ بگیرم، این است که اسلام، طبقات را به آن معنای مادی اش که در غربیجوامع غربی وجود دارد و طبقه ثروتمند و دارای روابط و طبقه مترف و مسرف و شخصیتهای کُنده شده اجتماعی یا دارای نژاد و زبان و جغرافیای خاص و چیزهایی از این قبل را، لغو میکند و امتیاز نمیدهد.
اما اسلام یک راه اساسی برای امتیاز باز کرده است که خود راه، آموزنده و سازنده است. برای اینکه مردم نخواسته در جا نزنند و مسابقهای در کسب فضیلت به وجود بیاید و انسانها به طرف تقوا، فضیلت، علم و جهاد حرکت کنند و جامعهای مجاهد، عالم و متقی بسازند، روی این واقعیتها تکیه کرده و امتیاز داده است و مسأله مهم این است که این امتیازها انحصاری نیست؛ یعنی، یک تابلو زده که: اَیّها النّاس! اینها امتیاز است و شما میتوانید به آنها برسید؛ همه میتوانید در حد قدرت و وسعتتان با تقوا و مجاهد شوید و همه میتوانید به همان اندازهای که میتوانید، دانش داشته باشید؛ چون، عرض کردم که دانش و تقوا تقریبآ ملازم است. دانش، الزامآ فن، تکنیک و مسائل پیچیده نیست؛ هرگونه اطلاعی در زندگی بشر مؤثر، مفید و سازنده باشد، در اسلام به عنوان دانش مقدس، بها داده میشود.
پس، اسلام قشر ممتاز و انسان ممتاز و طبقه ممتاز دارد، اما نه امتیاز انحصاری و نه امتیاز لغو، بلکه امتیاز مؤثر، آموزنده، مفید و چیزی که امتیازش به نفع بشر است و اگر انسانها این طوری که عمل و در این مسابقه شرکت کنند و به آن امتیاز برسند، به نفع دیگران هم هست که نرسیدهاند.
وجود یک انسان متقی در جامعه تنها برای او مفید نیست؛ برای دیگران هم تأثیرانسانمفید است. نور و اثر و فایده یک انسان مبارز و مجاهد در جامعه پیش از آنکه ممتازدرجامعهبه خود او برسد، به دیگران میرسد و یک انسان عالم، مجاهد و متقی مثل چراغی است که دیگران را هم گرم و هم روشن میکند و به آنها حرکت میدهد و آنها را میسازد. اسلام چیزی را امتیاز کرده است که نفع آن به همه میرسد و این منطقیترین راه، فکر و دلیل حقانیت یک مکتب و واقع بینی و ژرف اندیشی آن است.
اسلام و بینش طبقاتیاین یک بخش بحث ما (بود). بخش دوم بحثم که به دلیل کمی وقت، ازدیدگاه شرقخیلی نمیتوانم روی آن صحبت کنم، اسلام و بینش طبقاتی از دیدگاه شرق است که به طور خلاصه مطرح میکنم: مارکسیسم که براساس "ماتریالیسم دیالکتیک" برای حرکت انسان، تاریخ و رشد آنها تحلیل و تفسیر مشخصی را ارائه داده است، همان دیالکتیک "هگل" را که برای بُعد خاصی از جهان ارائه شده بود، در همه طبیعت و تاریخ، مونتاژ کرده است و در جامعه انسانی و برای انسان، بینش طبقاتی، این معنی را دارد که معتقد است عامل نزدیک، حرکت تاریخ و سازنده آن عامل طبقه است و این خصلت طبقاتی است که انسان را در یک جهت حرکت میدهد.
در تحلیل ریشهای اینها این حرکت هست که ابزار تولید، طبقه به وجود میآورد و "کمون اولیه" را به هم زده است و طبقه کارفرما و کارگر و سرمایهدار و بی سرمایهای که با بازو و توان جسمی خود و ابزار تولید، کار میکند، یک انسان ممتاز در جامعه بپذیریم. دانشمند بود، به دلیل اینکه کتابها، مقالهها و سخنرانیهایش میتواند برای کسانی که اهل تشخیص دانش هستند، بهترین سند باشد که دانشهای لازم جامعه امروز را داشته؛ دانشهای لازم یک معلم، مربی، انسان، مدرس و یک هادی را داشته است. که این دو طبقه را از هم جدا میکند و روی در روی هم قرار میدهد و تضاد بین اینها را تشدید میکند و این تضاد، رشد میکند و به مرحلهای میرسد که به انفجار میکشد و جهش به وجود میآورد و یک مرحله از تاریخ را به مرحله دیگری منتقل میکند و بر همین اساس "کمون اولیه" تبدیل به بردهداری میشود و بردهداری با جنگ بین بردهدار و برده و طبقه مستثمر و ارباب و کارگر و برده، در اثر ابزار تولید، رشد میکند و این تضاد، تکامل مییابد و به مرحله انفجار میرسد و تبدیل به "فئودالیته" و ارباب و رعیتی میشود و دوره فئودالیسم هم باز به همین طریق. و انتقال تضاد از ابزار تولید و روابط مالکیت به روی جامعه، که قشر زمیندار و قشر کارکن روی زمین، کارگر و زمیندار است. این تضاد که از ابزار تولید و روابط جامعه در زیر وجود دارد، به رو منتقل میشود. این درگیری و تضاد مرحله جدیدی به وجود میآورد که دوره سرمایهداری است و در سرمایهداری هم مالک کارخانه و صنعت با کسانی که با ماشینها و ابزار تولید کار میکنند، همان حالت پیش میآید و به سوسیالیسم معمولی و سوسیالیسم پیشرفته که کمونیسم است، منتقل میشود.
تاریخ را این طوری تبیین میکنند و عامل حرکت تاریخ در زیر، ابزار تولید است و در مرحله بعد، این، طبقات است که در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. طبقه مالک و طبقه کارگر با خصلت طبقاتی و کارگریش و سرمایهدار در هر شکل آن مالک زمین یا کارخانه، با خصلت طبقه سرمایهداریش که انحصارطلبی و زورگویی است، در مقابل هم قرار میگیرند. جاذبه طبقاتی این را به یک طرف حرکت میدهد آن را هم به یک طرف. و این حرکت از اول تاریخ بوده و تا پایان تاریخ هم همین طور حرکت میکند.
نقشی که انسان در اینجا دارد، این است که فقط به عنوان بردهای است که در اختیار عامل طبقه و ابزار تولید، قرار دارد و مثل موم در دست او و پر کاهی در امواج اقیانوس نیرومند عالم اقتصاد است که از خودش اراده و شخصیتی ندارد. شما چه بخواهید و چه نخواهید، تاریخ با این تفصیل و تحلیل حرکت میکند و به تعبیر "لنین"، انسان در این تحولات اجتماعی و تاریخی حداکثر به اندازه یک قابله تأثیر دارد که بچه رسیده را تحویل میگیرد.
یعنی این انقلابها به آنهایی مربوط است که گفتیم. طبقه است که کار میکند. خصلت طبقاتی است که حرکت ایجاد میکند و پیش از آن هم ابزار تولید بود که طبقه را به وجود آورده بود. این انسان نمیتواند از جاذبه طبقه خارج شود. انسان این اختیار را ندارد. طبقه و درگیری و تضاد، تاریخ را به نقطهای میرساند که باید انقلاب شود و مرحله جدیدی در تاریخ پیش بیاید. این بچه نوزاد را که وضع حالت جدید انقلابی است، تحویل بگیرد.
قابله، چه بخواهد و چه نخواهد، بچه به دنیا میآید و انسان چنین چیزی است. البته اگر فرصتی بود، باید زیاد بحث میکردیم و این مطلب را باز میکردیم، که اهل مطالعه اینها را میدانند.
نظر اسلام درموردببینیم نظر اسلام در مورد این بینش طبقاتی چیست؛ بینش طبقاتی به این بینش طبقاتی شرقمعنی که طبقه، عامل حرکت تاریخ است. خیلی رک و پوست کنده باید جواب بدهم که اسلام با این تحلیل به کلی مخالف است و این تحلیل را دونشأن انسان و یک انحراف بزرگ در تاریخ میداند. این تحلیل انسانیت را از مرحلهای عالی که دارد، ساقط میکند و با انسان به اندازه یک چیز مثل سایر چیزهای دیگر، منتها مقداری پیچیدهتر و حساستر که در مسیر تاریخ قرار گرفته است و پیش میرود، برخورد میکند.
اسلام این را قبول ندارد و انسان را خلاق، خلیفة الله و دارای استعدادی میداند که به مرحله خلاقیت و شبه خدای میرسد. اسلام انسان را مختار و صاحب اراده و تصمیم میداند و اجازه نمیدهد که یک انسان این قدر سقوط کند که عامل کور و کر ابزار تولید و اقتصاد و طبقه شود. انسان را مثل موم در دست بگیرد و هر جا که میخواهد ببرد. به انسان مختار و صاحب تصمیم و اراده، تکلیف میکند و میگوید که؛ باید خودت وضعت را خوب کنی.
«کُلُّ نَفْسٍ بما کَسَبَتْ رَهüیَنٌة»[8] ، هر انسانی مسؤول اعمال خود است. اگر
طبقه، بنده را مبارز میکند که جلوی طبقه استثمارگر صف بکشم و بجنگم، من چه ارزشی دارم؟ اگر ابزار تولید انسان را مبارز و مرتجع و استثمارگر میسازد، پس نه این انسان استثمارگر تقصیر دارد، چون ابزار تولید و طبقه، او را این طور ساخته و بیاختیار و مجبور است و نه دیگری.
اگر انسان و راه او و آن طوری که شما میگویید، مذهب انسان و فکر، اخلاق و روش او تحت عامل قهار خصلت طبقاتی پیش میرود و اگر بینش طبقاتی که شما میگوید انسان در حد یک قابله، در انقلابها نقش دارد و نه در حد یک پدر و مادر و نه در حد یک خلاق، پس این انسان چه مسؤولیتی دارد؟ شما چطور میتوانید انسان استثمارگر را محکوم و محاکمه کنید و برای انسان مبارز، کف بزنید و او را قهرمان بسازید؟
قهرمان، ابزار تولید و طبقه است و محکوم هم ابزار تولید و طبقه است که این طوری ساخته است! واقعیت تاریخ هم غیر از این است. در این تحلیل، علت و مسؤول مذهب، مسلک، فکر، اخلاق، رویه، حیا، حجب، پررویی، بیحیایی و هر حالتی که در انسان هست، طبقه و عاملی است که انسان را ساخته است؛ آنها زیر بنا و اینها رو بنا و آنها اصل و اینها فرع هستند.
ما از طبقهمانما، در زندان با دوستانی که با هم همرزم بودیم، بحث میکردیم. اکثریت بریدهایم!بچههایی که در زندان بودند، یا از طبقه مرفه بودند یا متوسط. فقر و گرفتاری کارگرهای ما در دوره گذشته به آنها مهلت نمیداد که بیایند و مبارزه کنند. نیازهایشان اینها را شب و روز مشغول کرده بود و فرصت مطالعه، فکر، درگیری و مبارزه نداشتند. دانشجو بود که فرصتی داشت و بازاری و بچههای پولدار بودند که امکان مطالعه و فکر داشتند و چیزهایی فهمیده بودند و مبارز شده بودند؛ اکثریت بچههای زندان از اینها بودند.
ما با آنها بحث میکردیم که شما که میگویید عامل طبقه و خصلت طبقاتی است که انسان را در مقابل استثمار میگذارد، پس شما چطوری به زندان آمدهاید؟ میگفتند که "ما از طبقه خود بریدهایم"!
صحیح است. از طبقهشان بریدهاند، اما چه چیزی وادارتان کرد که از طبقهتان ببرید؟ بریدن از طبقه، عامل میخواهد. عاملی که انسان را از تختخواب با تشک خوشخواب و لحاف پرقو بلند میکند و به سلول کمیته مشترک میآورد و شلاق را تحمل میکند و اسرار خود را به ساواک نمیگوید و علیه طبقه خود و به نفع محرومان مبارزه میکند، چه بوده است؟ آیا خصلت طبقاتی است؟!
خصلت طبقاتی شما که به شما میگفت علیه کارگر بجنگید، نه به نفع کارگر! آیا ابزار تولید است؟! ابزار تولید که آن طوری حرکت میکند و به شما در طبقه مستثمر میگوید که با کارگر تضاد داری! چطور شد که از آن صف جدا شدی و به این صف آمدی؟ جوابش این بود که ما از طبقه بریدهایم!
اینجا کور جواب میدهند. آن چیزی که شما را از طبقه برید، چیست؟ علم است؟ آگاهی، معلم، مدرس و اطلاع است؟ اینهاست؛ یعنی، یک چیزهایی یاد گرفتی، دیدی، فهمیدی، و تشخیص دادی و قیافه مظلوم و محروم رنج کشیده کارگر مریض را دیدی و آن قیافه متکبر، مسرف و زورگوی شلاق به دست را هم دیدی و با هم مقایسه کردی، گفتی که این دارد حق آن را میخورد و این مظلوم است و تشخیص دادی به نفع او حرکت کنی و شلاق را از دست آن بگیری و روی سرش بزنی.
محکومیت پس فکر کردی، مطالعه نمودی و تشخیص دادی و تصمیم گرفتی و ماتریالیسمتصمیمت را اجرا کردی و علیه عامل طبقه به کار افتادی و عامل طبقه و تاریخی خصلت طبقاتی را محکوم کردی. وجود همین بچههای طبقه بالا در زندان، بهترین دلیل برای محکومیت تز "ماتریالیسم تاریخی" و شکست عامل طبقه و خصلت طبقاتی و عامل منحصر به فرد زیربنایی "ابزار تولید" بود.
حالا در این یک حرف نیست؛ خیلی حرف است. اصلا آنچه آنها میگویند، در دنیا مصداق ندارد. انقلاب چین را هم شخصی مثل "مائو" راه میاندازد که خودش یک معلم و از طبقه متوسط بود. انقلاب روسیه را هم کسی راه میاندازد و هدایت میکند که خودش یک معلم و از طبقه متوسط بود که البته قشر کارگر و غیر کارگر هم به او میپیوندد. در بقیه دنیا هم همیشه همینطور بوده است. انسانهایی که زودتر آگاه میشوند، رنج مردم را میفهمند و زودتر خفت و ذلت را برای طبقه مستکبر حق میدانند که باید نصیبشان شود و تشخیص میدهند و با تشخیصشان حرکت میکنند.
قرآن میگوید: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِّنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لایُغَیِّرُ ما بقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُ و اما باَنْفُسهِمْ وَ اِذآ اَرادَ اللّهُ بقَوْمٍ سُوءً افَلا مَرَدَّلَهُ وَ ما لَهُمْ مِّنْ دوُنِهِ مِنْ وّالٍ»[9] تا خود انسانها با اختیار و اراده و خواست خودشان،
شرایطشان را تغییر ندهند، تاریخ عوض نمیشود و خداوند و سنت الهی اینها را نجات نمیدهد. «کُلُّ نَفْسٍ بما کَسَبَتْ رَهüیَنٌة»[10] و «وَ اَنْ لَّیْسَ لِلاِنْسانِ اِلّا ما
سَعی»[11] و خیلی چیزهای دیگر. بنابراین، بینش طبقاتی به آن معنی که ما
اقتصاد را زیر بنا بدانیم و ابزار تولید را خلاق و موتور متحرک و خصلت طبقاتی را عامل شکست ناپذیر حرکت تاریخ و انسان را محکوم طبقه، بدانیم و اگر او را مختار کامل و دارای اختیار کامل و تصمیم که علیه این عامل بتواند، قیام کند و همین عامل را سرکوب کند، ندانیم، از نظر اسلام محکوم و غلط است. بر عکس، اسلام انسان را محور میداند و شخصیت انسان را محور حرکت میداند. البته، عوامل دیگر را هم میپذیرد. عامل طبقه، نژاد، فرهنگ و عوامل فکری و روحی مثل تقاضاهای جنسی هم هست که "فروید" آنها را عامل عظیم حرکت تاریخ معرفی کرده، و عامل جغرافیا و تعلقات عشیرهای و تمایلات شخصی هم هست و همه اینها در انسان تأثیر دارد.
اگر یک آدم را در نظر بگیرد، فامیلش روی او اثر دارد؛ پدرش، جاذبه خانوادگی و محلی، جاذبه شهر، وطن، منطقه، مذهب، زبان، فرهنگ و جاذبه طبقه خاص اقتصادی، همه روی انسان اثر دارد، منتها باید نشست و تحلیل، بحث و تفسیر کرد و دید که کدام یک از این عوامل در کجا بیشتر مؤثر بوده است؟
انقلاب ایران وانقلاب اسلامی ایران یک انقلاب بود و تحت تأثیر مذهب، حرکت کرد. البته تأثیرمذهبعامل طبقه، اقتصاد و عوامل دیگر هم بود، اما آن عاملی که رکن عظیم حرکت را در عمل اداره میکرد، روحیه و وابستگی و جذبه مذهبی مردم بود. ممکن است انقلابهای دیگر شکلهای دیگری داشتهاند. نتیجهای که از این بحث فشرده و کوتاه در بخش دوم میگیرم، این است که بینش طبقاتی به این معنایی که ماتریالیسم تاریخ مطرح میکند، نه واقعیت و صحت دارد، نه با تاریخ همخوانی دارد و نه از نظر اثر بخشی مفید است؛ چون، انسان را ساقط میکند و به اندازه یک شی و یا یک درخت جنگلی پیچیده و پیشرفته و یک حیوان که فقط مستقیم راه میرود و مقداری مغز و احساسش پیچیدهتر است، پایین میآورد؛ به جای اینکه یک موجود مختار، مرید، با تصمیم و مسؤول بسازد.
این هم نتیجه بینش طبقاتی با آن دیدگاه فلسفی، که بحث من با توضیح این دو بخش فعلا خاتمه پیدا میکند. به امید توفیقی که این دو بحث را در دو بخش جداگانه باز کنیم.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته