سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی در حسینیه ارشاد به مناسبت سالگرد شهید عراقی پیرامون خط امام

سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی در حسینیه ارشاد به مناسبت سالگرد شهید عراقی پیرامون خط امام

  • سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۵۹

 

بسماللّهالرحمنالرحیم

اَلْحَمْدُ لله وَالصَّلوةُ عَلی رَسُوِلِ الله ِ وَ اَلِهِ أَجْمَعیِنَ. قالَ اَلْعَظیمُ فیِ کِتابهِ، اَعُوذُ بالله مِنَ الشَّیْطانِ الَّرجیِم: «اَلَّذüینَ امَنُوا یُقاتِلُونَ فüی سَبüیلِ اللّهِ وَ الَّذüینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فüی سَبüیلِ الّطاغُوتِ فَقاتِلُوا اَوْلِیآءَ الشَّیْطانِ اِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیüفًا»[1] .

مقدمهدو جبهه حق و باطل همیشه در تاریخ در مقابل هم قرار دارند و به نظر میرسد خصوصیت زندگی در قرآن این است. از قرآن استفاده میشود که تا قیام قیامت این حالت و این خصیصه از دنیا گرفته نمیشود و روزی برای جهان در دنیا پیش بینی نشده که حق مطلق و یا باطل مطلق حاکم باشد، حتی در دوره حضرت مهدی(عج) و حتی در دوره رشد انسانها و زمانی که صاحبان حق وارث زمین میشوند و عباد صالحین حاکم بر زمین هستند، باز علایم و اخباری از قرآن مبنی بر درگیری باطل و حق وجود دارد.

ویژگیهای جبهه حقحالا روی این مطلب بحثی ندارم، این یک چیز محرز است. این دو جبهه خصوصیات، مشخصات و ویژگیهایی دارند که میخواهم بیشتر روی این جهت بحث کنم، ویژگیهای جبهه حق و مشخصات و ویژگیهای جبهه باطل که دایمآ درگیر و در جنگ و متخاصم هستند :

جبهه حق همیشه ممکن است دارای شعبهها و نیروهای به ظاهر گوناگونی باشد، اما یکی از مشخصات آن این است که علیرغم تعدد مراکزش و علیرغم تفاوت چهرههایش و اسامی آن و وجوهاتش در یک راه هستند؛ یعنی، یک راه را میپیمایند و به یک جهت حرکت میکنند و مشخصه دوم که عامل آن مشخصه اول است و علت این که چرا اینها در یک جهت حرکت میکنند، این است که جبهه حق دارای تعدد اهداف نیست. یک هدف مشخص و مطلوب و یک واقعیت است که جبهه حق تعقیب میکند، ممکن است اسمهای مختلف را داشته باشد، ممکن است در شیوه حرکت و بعضی مشخصات عمل در جبهه، یک نوع غیر هماهنگی دیده بشود، اما به بطن قضیه که میرسیم و به واقعیت حرکت که توجه میکنیم، میبینیم اینها به یک نقطه نگاه میکنند و یک هدف که همان هدف واحد و مطلوب و مایه هماهنگی در حرکت و مایه اتحاد در راه است.

در آیه «اَلَّذüینَ امَنُوا یُقاتِلُونَ فüی سَبüیلِ اللّهِ وَ الَّذüینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فüی سَبüیلِ الّطاغُوتِ فَقاتِلُوا اَوْلِیآءَ الشَّیْطانِ اِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضِعیüفًا»[2] ، کلمه سبیل الله

را کافی میدانند برای این که هر دو جهت مطلب را برساند. راه، راه خداست و هدف هم خدا است. در جبهه حق، رهروان این راه و کسانی که این هدف را انتخاب کردهاند، گر چه ممکن است با اسماء و عناوین مختلف ظهور کنند، اما در یک مسیر در حرکت هستند و به یک نقطه توجه دارند و اکثریت نیروهای اینها در طریق حق هماهنگ میشوند.

این مردم و این رهروان، مشخصات دیگری هم پیدا میکنند که آن هم تقوی است و هم، مقید بودن به حدودی خاص در حرکت و روحیه فداکاری و گذشت و روحیه استقامت است. نکاتی که ما به عنوان شخص مؤمن و انقلابی در مکتب خودمان در اخلاق و روحیات یک انسان مسلمان مؤمن مشخص کردهایم، صفاتی است که رهروان راه حق اگر در این طریق باشند باید داشته باشند و معمولا دارند و نقطه مقابل جبهه باطل است.

مشخصات جبههجبهه باطل در حقیقت جبهه نامیدنش به یک مقدار توسعه نظر و ندیده باطل گرفتن محتوا احتیاج دارد والّا مجموعه باطل نمیتواند، یک جبهه واقعی تشکیل دهد. در حقیقت متفرقاتی هستند که گاهی به هم میرسند و در یک مقطع از زمان همدیگر را میگیرند و به سرعت حرکت بیجهتی به سوی اتحاد و هماهنگی در بعضی از مقاطع زمان و مکان برایشان پیش میآید و به محض اینکه آن عاملی که اینها را به هم جذب کرده بود، از دست رفته که زود هم از دست میرود اینها دوباره متفرق میشوند و هر کس به آن سویی که باید برود، میرود. برای اینکه خیلی کُلی گویی نکنیم و به تاریخ خودمان نگاه کنیم و جامعه خودمان را تحلیل و تناسب این جلسه را نیز مراعات کنیم، از این مقدار مقدمه کلی که گفتهام بیشتر تجاوز نمیکنم و میآیم این مطلب را در اجتماع خودمان و انقلاب خودمان و راهی که الان تداوم انقلاب در پیش دارد، باز و روی آن بحث میکنم.

خط امامما الان یک مسأله داریم، فعلا به عقیده ما به عنوان یک اصل مفروض میگیریم. افرادی که در این جلسه هستند و کسانی که با آنها بیشتر سر و کار داریم، یک مورد داریم به نام خط امام که مصطلح شده است. حالا هر چه بخواهیم اسم بگذاریم که در اسم بحثی نیست. مجموعه این اصطلاحات جبههای را تشکیل میدهد و در حقیقت واحدی را به وجود آورده که اینها بخش عظیمی از جامعه ما را در یک جهت و همراه وفی سبیل الله که امروز ما خط امام اسمش را میگذاریم، حرکت میدهد.

در مقابل ما هم کسانی، افرادی، گروهی، کشورهایی و احزابی قرار دارند که اسمشان را جبهه مخالف یا جبهه باطل میگذاریم.جبهه خط امامدر یک دید، وقتی که قدری سادهتر نگاه بکنیم، در جبهه خط امام، اسامی مختلفی میبینیم، سپاه پاسداران انقلاب، کمیتههای انقلاب اسلامی، دادگاههای انقلاب اسلامی، دانشجویان خط امام، حزب جمهوری اسلامی، مجاهدین انقلاب اسلامی، انجمنهای اسلامی با عناوین مختلف در ادارات، در دانشگاهها، در مدارس، در خارج و این طرف و آن طرف میبینیم و همه اینها هم سازمانهایی هستند که اساس نامه و آیین نامه دارند و افراد و چیزهایی دارند. اما در مجموع وقتی که نگاه میکنیم و حرکت اینها را مشاهده میکنیم و رویهشان را که خودشان هم انتخاب میکنند و از دیگران نمیگیرند، نگاه میکنیم، میبینیم به یک نقطه میرسیم، مثلا روز قدس که میشود میبینیم اینها همه هماهنگ هستند. بدون اینکه همدیگر را خبر کنند. وقتی مسأله دانشجویان ما در آمریکا به وجود میآید، میبینیم همه با هم هماهنگ هستند، بدون اینکه با هم قراری گذاشته باشند. کابینه به وجود میآید، میبینیم نقاط مشترک آن قدر زیاد است که نقاط مختلف دیده نمیشود، حرفها یکی است، انتخابات میشود، میبینیم مجلس به وجود میآید که همه اینها به گونهای احترام میگذارند. مسائل عمومی را که در این مقطع زمانی، در این چند ماه، اتفاق افتاده، مرور کنید، علیرغم اختلاف در اسم و علیرغم چهرههای گوناگون اسمی و ظاهری که میبینیم، یک هماهنگی در محتوای حرکت مشاهده میشود، اسمش را جبهه حق و حقیقت و راه حق و سبیل الله میگذاریم و شما میگویید خط امام یا میگویید اسلام راستین و هر چیز دیگر و چیزی به این مضامین.

جبهه مخالفنقطه مقابل، در جبهه مخالف ـ یا هر چیزی که باز اسم بگذاریم، باطل یا راه شیطان یا چیزی از این قبیل اسامی ـ باز چیزهای فراوانی میبینیم، آمریکا و انگلستان را با اینکه هر دو را امپریالیسم غرب میگوییم، اما دو اسم و دو واقعیت است و کشورهایی مثل انگلستان مارکسیسم را علیرغم تضاد شدیدی که امروز بین مارکسیسم و امپریالیسم هست، ولی ما در این دید اینها را در یک جهت حساب میکنیم. ولی با آن تحلیلی که گفتم و بعدآ روشن میکنم، در داخل کشورمان ساواکیها، سرمایهدارهای زالو صفت شکست خورده و مأیوس، ولگردها و کسانی که از اخلاق و فضیلت به دور هستند و بدنبال بیبند و باری میروند، بی بند و بارها و ولگردها، نیروهای چپ و ضد خدا با همه تشدّد و اختلافشان از طرفداران چین و شوروی و آنهایی که مارکسیست وطنی هستند و خیال میکنند فقط به وطن میاندیشند.

همه حرکتهای گوناگون جبهه چپ و ملی گراها، بخش عظیمی که هدفشان در مقابل مکتب گراها و اسلامگراها، ملت است و خاک است و جغرافیا است، ـ البته اگر راست بگویند ـ یا زبان یا نژاد است.

جبهه مخالف لیبرالها و کسانی که مایلند منطق و یک رویهای حاکم باشد، که مکتبی و خط امامغیر مکتبی و آزاداندیش و دُگم اندیش و بیبند و بار و بابند و بار و متخلق به اخلاق اسلامی و ضد اخلاق اسلامی، همه چیز را بتوانند در کادری جای بدهند و طرفداران غرب در داخل کشور هستند، اینها یک جبههای به عنوان جبهه مخالف خط امام و مخالف حرکت انقلاب و اسلام و مخالف اسلام راستین هستند، آن یک جبهه و این هم یک جبهه، آنجا اسمها مختلف است و گفتم هدف یکی است و راه یکی است و میبینیم در مسائلی که پیش میآید، شیوههای واحد و استراتژی واحد و خیلی شبیه به هم و شعارهای نزدیک به هم مطرح میشود.

لانه زنبوردر این طرف قضیه هم در یک مقطع زمانی آدم میبیند یک هماهنگی به وجود آمده، ولی وقتی که کمی باریک میشود و به عمق اینها نگاه میکند، میبیند آنها مثل یک لانه زنبور، عجیب دارند در هم میلولند و با هم میبرند و با هم مخالفند و منتظر فرصت هستند که روزی وقتی که نقطه مقابلشان را از میدان بیرون کردند، راههای مختلفشان را و معبودهایشان را و بتهایشان را و خداهای مختلف شان را تعقیب کنند.

گفتم که مشخصات جبهه حق را میشماریم :

مشخصات جبهه حقآنجا تقوی، راستی، استقامت، فضیلت، اخلاق و تقید به مکتب و هدف و وجبهه باطلفداکاری و عشق به شهادت و چیزهایی از این قبیل، جزء مشخصات آن جبهه است و این طرف چیزهای دیگری دارند، نفاق، التقاط، بهتان و تهمت زدن، کلاه سر همدیگر گذاشتن، فرصت طلبی و استفاده از لحظات خاصی که تاریخ برای حرکت خودشان پیش میآورد، علیرغم اهدافی که در برنامه اولشان گنجاندهاند، اینها هم از مشخصات آنان است و در جریان حرکت، بیبند و باری، دروغ، ضداخلاق حرکت کردن و چیزهایی که میبینیم و به همین دلیل جبهه حق و راه حق همیشه پایدار و ثابت است و آنجایی که جبهه حق تشکیل بشود، سرعت عمل و پیشرفت دارد و موفقیت چشمگیری دارد و جبهه باطل یک حرکت میکند، آنجایی که این نیرو در یک مقطع زمانی به هم برسند و یک جهش بکند، باز متفرق میشوند و تخاصم و جنگ است.

وجه تشابه جبهههایاین هم از پیامدهای آنگونه جبههای است که داریم، من در جبهه باطل داخلی داخلی واختلاف آنهاو اختلاف آنها نمونهاش را میگویم، شما ببینید چگونه میشود و بعد میآیم سراغ جلسه خودمان و قهرمان این مجلس. ما میدانیم در داخل خودمان حالا از خارج خیلی بحث نمیکنیم، در داخل کشور، کسانی امروز در یک نقطه متمرکز شدهاند و به یک نقطه تیر میاندازند که اگر آن هدف نبود، این تیرها به سینه همدیگر میخورد، یعنی خودشان همدیگر را میزدند، مثلا مارکسیستهای داخلی، وجه مشابهتشان و همکاریشان چه چیز است؟ سر چه چیزی میتوانند متحد بشوند؟ اصلا چطور میشود راهشان یکی باشد؟ چطور میشود هدفشان یکی باشد؟ یک سرمایهداری که همه همت او این است که بیشتر استثمار بکند و بیشتر بخورد و بیشتر لذت ببرد و بیشتر زور بگوید و یک مارکسیست باشد و به آن تز، ایمان داشته باشد، درست نقطه مقابل این است، چون همه همت مارکسیست باید جمع بشود که ضد سرمایه شخصی بشود، وجهه اقتصادیاش این است، حالا کاری به وجهه فلسفیاش نداریم .

اینها چطور میشود که شعار واحد بدهند و یک چیزی روی دیوار بنویسند، در کردستان با هم باشند و در گنبد با هم پیدا بشوند، این چه جور میشود؟ یا یک مذهبی، مدعی مذهب، جوانی که خود را یک مسلمان مترقی و مبارز میداند و مدعی خدا است، حداقل لفظش این است، مدعی است که برای خدا و آخرت میجنگد و برای معنویت میجنگد، و ضد ماده است، کسی که میگوید مسلمانم، دیگر، حاضر نیست ماده حاکم باشد، حکومت ماده را به آن معنا قبول ندارد، یک آدم این جوری چطور میشود که در حرکت و در راهش با کسی که درست نقطه مقابل او حرف میزند، با هم سازش کنند و به یک نقطه تیر بیاندازد، این چه میشود؟

افکار متضاد ویک مسلمان به عنوان یک مسلمان مبارز و یک مارکسیست به عنوان یک متناقضمارکسیست مبارز، و به قول خودشان فداکار، سر چه چیزی مسابقه گذاشتهاند؟ برای چه فداکاری میکنند؟ به کدام طرف میروند؟ آیا فکر راه خدا و راه ضد خدا، میتواند، حرکت مشترک داشته باشد؟ اینها درست در دو نقطه مقابل هستند. باید از هم دور بشوند، درست باید از نقطه صفر که شروع میکنند، هر روز از هم فاصله بگیرند و اگر هجوم میآورند، به طرف همدیگر تیر بیاندازند. وقتی آدم میبیند اینها با هم جمع شدهاند، مارکسیست ضد وطن است، مخالف مرز است و ناسیونالیست را میکوبد. انترناسیونالیست است و ملی گرا ناسیونالیست است، چگونه ملیگرا و ضد ملیگرایی در یک جبهه با هم حرکت میکنند؟

یک آقایی همه همتش این است که پان ایرانیست و میگوید؛ ما برای این مرزها و برای این خاک جان میدهیم و میمیریم، آن یکی میگوید این خاک را بیانداز دور، این مرز را بیانداز دور، کارگران در سراسر جهان متحد بشوند و منافع عمومی کارگران در سراسر جهان و حکومت بینالمللی کارگران شود. چطور همراه و همرزم میشوند و با یک هدف میجنگند؟ چطور میشود؟ مشخصه روشنتر آن یک ساواکی، یک کمونیست، یک مذهبی، یک لیبرال همه اینها افکارشان با هم متضاد و متناقض است.

جبهه مقابلاگر اسلام را در مجموعه آن نگاه کنیم، ممکن است یک مقدار از حقیقتش خط امامآنجا باشد، یک مقدارش را این داشته باشد و یک مقدارش را هم دیگری داشته باشد، اما اینها با آن مکتبی که طرح میکنند، خیلی متضاد هستند، میبینیم امروز اینها با هم متحد شدهاند و همه دارند با هم علیه خط امام حرکت میکنند، این خاصیت نفاق و التقاطی بودن جبهه باطل است، اصلا التقاطی که حالا برای یک گروه خاص مصطلح شده، این نیست. اصولا کفر با همه بساطی که دارد، التقاطی هم هست و هر جا که دید، چیز مناسبی پیدا شده و برای این سازمان مناسب است، آن را بر میدارد و همراه خودش میآورد، یک توبره برداشته و هر روز یک شعار مناسب بر میدارد در آن توبره میگذارد و با خودش حرکت میدهد، جبهه باطل امروز در مقابل ما این گونه است، و از مشخصات این جبهه بی تقوایی، دروغگویی، بیبند و باری و عدم تکیه روی این اصول ثابت است و در نتیجه ضعیف است و به هیچ چیزی پایبند نیست.

بیت عنکبوتی که خداوند میفرماید، این است: «مَثَلُ الَّذüینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ اَوْلِیاءَ کَمَثَلِ اْلعَنْکَبُوتِ اِتَّخَذَتْ بَیْتًا وَّ اِنَّ اَوْهَنَ اْلبُیُوتِ لَبَیْتُ اْلَعْنکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»[3] ، قرآن نمیگوید کافر فقط آنهایی هستند که غیر از خدا اولیا

گرفتند. ولی میگوید اولیا کسانی که بتشان، هدفشان، معبودشان و نقطه توجهشان غیر از خداوند باشد، مثل عنکبوت هستند که به آن خانه تار ضعیفتر از مو چسبیدهاند. حالا نمونههایش را میگویم ببینید اینها چه گونهاند.

تشریح یکی ازدر زمان ما تاریخ گویا است که اینها چگونه حرکت میکنند. در همین قضیه جریانات مربوطکودتا، ما هنوز جزئیات کودتا را نگفتیم، موقعی که تاریخ نوشته بشود جزئیات به کودتاکودتا را مینویسد، چیزهای جالب و ظریفی در این حرکت وجود دارد، چه از بازجوییهایی که شده و چه از پروندههایی که در آمد. در یکی از شهرستانها رهبر کودتا، اتفاقآ یک ملیگرا و منتسب به جبهه ملی است و در دفتر مرکزی جبهه ملی آن استان عضویت دارد، کادر بالای آنجا است، دویست نفر را از گروههای مختلف و از عشایر تجهیز کرده، این طرف و آن طرف پول داده، اینها را مسلح کرده، البته اسلحهاش را از سپاه پاسداران گرفته و خیال میکند که اینها نمیدانند، اینها را مسلح کرده، یعنی کسی به آنها داده که میدانسته دنبال اسلحه کجا دارد، میرود، از کسی که در خودشان نفوذ داشته و پاسدار بوده، اسلحهها را گرفته، اسلحههای بی سوزن. شب کودتا میخواست دویست نفر را بفرستد، این آقا خودش جُربزه اینکه با اینها برود همدان را نداشته است. میفهمید که اینها کسی نیستند، و در موقع حرکت دنبال بهانه میگشته که خودش نرود و آنها را بفرستد. به دوستش که حالا باز داشت است، میگوید که من امشب نمیآیم، شما آنجا که رفتی، اگر من پیدا نشدم در دو راهی ساوه و فلان، بگو که آن آقا در بین راه با مأمورین درگیر و مجروح شد و شاید هم در رفت، گفته، اگر فردا خبری شد و تو را سالم دیدند، چطور بگویم مجروح شد، گفت کاری ندارد، خودم را مجروح میکنم، سرش را زده به یک چوب یا دیوار، سرخودش را مجروح کرده، و با این عذر در جبهه شرکت نکرده، به کسانی را که خریده بوده، گفته که شما بروید و بجنگید، این خاصیت یک نفر آدمی است که بخواهد با عنوان ملی گرایی و با هدف به حکومت رسیدن و با همکاری آمریکایی که ضد ملت ما است و با کمک ساواکی و چپی و فلان ایل تجزیهطلب یک جبهه تشکیل بدهد و با حکومت بجنگد. گروهی که بخواهد مبارزه بکند و جان بدهد و هدف را تعقیب کند، یک جور حرکت میکند، گروهی که با اهداف آن جوری میخواهد، حرکت کند، به شکل دیگری کار میکند.

خصوصیات جلساتدر جلسه آنها تریاک هست، قمار هست، مشروب هست، برای اینکه دست جبهه مخالفخالی نباشند، میخواهند با خط امام مبارزه کنند و در مقابل جبهه حق حرکت خط امامکنند. اینهایی که میگویم همه در پرونده موجود است.

یعنی هم ویسکیاش هست. از اینجا که میخواهد برای کارهای تشکیلاتی کودتا به اصفهان برود، همراه خودش، ویسکی خارجی و یک لول تریاک میبرد و از این جور چیزها، این هم هدیه است.

این از مشخصات این جبهه است، ما این مسأله را قبل از پیروزی انقلاب هم داشتیم، کسانی اگر در این مجلس باشند و در زندان بودهاند و با ما بودهاند و یکی دیگر ازمیدانند و زندانیهای زن و مرد و دختر و پسر را دیدهاند و با خانههای تیمی خصوصیات جبههغیر اسلامی آشنا هستند، در دوران مبارزه، آنها آن قدر مسائل عینی دارند که باطل استدلال نمیخواهد، خانه تیمی تشکیل میشد سه دختر و مثلا سه پسر و یک زن به عنوان پوشش یک خانواده و چهار پسر و کثافت کاریهایی که در آن خانه تیمی غیر اسلامی میشد و بعد به عنوان یک گروه مبارز فداکار شهید پرور خودشان را به جامعه معرفی میکردند، البته یک نوع رشادت هم از خودشان بروز میدادند. ولی مسائل دیگری هم بود که حالا اشاره میکنم، این از خصوصیات جبهه باطل است.

جذب نیرو برایدر اروپا هستند. جوانهای درس خوانده اروپای اسلامی در اینجا هم هستند، جبهه ضداسلامییکی از عوامل جذب نیرو برای جبهه ضداسلامی سکس بود، یعنی امکاناتی که بکار میگرفتند، برای اینکه بچهای که از تهران یا از شیراز یا از هر جای ایران میرفت، چگونه جذبش کنند، و بعد به اصطلاح، به مبارزه بکشانند. این از مشخصات حرکتهای ناصحیح است. امروز و دیروز ندارد، گروه کودتاچی امروز و شریک غیر اسلامی دیروز این خاصیت را داشته، متأسفانه در زندان نمونههای فراوان آن را داریم. البته چیزی نیست که آدم بخواهد در تاریخ بیاورد و روزی اینها در تاریخ خواهد آمد و مسائل گفته خواهد شد. میگویید ضعف داریم. ما میبینیم ضعیف هم نیستند، همین جوری حرکت میکنند، ضعیف هم نیستند؟ چرا! خیلی هم ضعیف هستند. بچههای مسلمان واقعی را با همین گروهها که بیرون هم در مقابله با بازجوهای ساواک قهرمان نمایی میکردند، مقایسه میکردیم. خدا کند روزی این پروندههای بازجوییها پخش بشود و شما ببیند چه تفاوتهایی دارد!

مقایسه یک مسلمانشخصی مثل وحید افراخته وقتی هفت هشت سال رهبر مبارزه بود، به قول وغیرمسلمانخودش هفت هشت سال در خانههای تیمی هر لحظه منتظر خطر بود. تازه درزندان مدتی هم حرکتهای اسلامی میکرد. وقتی میبیند دیگر نمیتواند کاری بکند و دستگیر میشود، کتابچهای برای ساواک در 200 صفحه مینویسد و هر چه از مبارزه و اسرار مبارزه و اسرار ضد ساواک در ایران میداند، مینویسد و به ساواک هدیه میدهد. این گونه مسائل در جبهه اسلامی نبود. اگر کسی پیدا میشد، از همین مسلمانهای التقاطی بود که فکر میکردند التقاط مارکسیسم و اسلام میتواند مبارزه اصیلی باشد. همین مسؤول باز جوییهای کمیته ـ ارزش ندارد اسمش را ذکر کنم و حالا فراری خارج است ـ میگفت: بچه مذهبیها پدر بازجوهای ما را در میآورند، یک بازجو تا میخواهد حرف از یک مسلمان بکشد، اول باید خودش و اعصابش را بکشد. جانش در میآید تا حرفی را بگیرد، اما گروههای ضد اسلامی و غیر اسلامی با چند شلاق به حرف میآیند. البته من نمیگویم در میان آنها افراد مقاوم نبودند، استثنا زیاد است، اما مجموعه این بود و به همین دلیل در زندان همیشه بیشتر از بچههای مسلمان، چپی داشتیم. هر کس به آنجا میآمد، خیال میکرد بیرون هم همین جوری است، یعنی یکی از مغالطههایی که میشد، این بود. چون در زندان مثلا ارگ سه هزار زندانی داشتیم، دو هزار نفر چپی یا نماز نخوان بودند لااقل مسلمان نبودند. مذهبی به معنای مقید به مذهب یک سوم یا کمتر بودند. دیگران خیال میکردند جامعه ما این طوری است،این انعکاس جامعه است، ولی این طور نبود، یک فرد چپی وقتی که باز داشت میشد، هر چه داشت، پشت سرش میآورد.

عراقی و اسلحهنمونهاش همین نخست وزیر است که بیست ماه شکنجهاش دادند و اگر زبان نواب صفویباز میکرد، ما اعدام بودیم، اگر حرف میزد، ما اعدام میشدیم، شبی که ایشان را گرفتند، از مدرسه رفاه به خانه رفت و ما فهمیدیم که ایشان را گرفتند، ما با خیال راحت رفتیم در خانه خوابیدیم، در صورتی که اصول مبارزات مخفی ایجاب میکند که لااقل یکی دو روز آدم احتیاط کند، مطمئن بودیم که برادران ما حرف نمیزنند، همین عراقی که قهرمان این مجلس است، در سال 43، وقتی او را در جریان اعدام انقلابی منصور، گرفتند، اگر میخواست حرف بزند، پایههای این مبارزه را در آن روز متزلزل میکرد. زیرا همه چیز را میدانست. وقتی که من در روزنامه خواندم که نوشته با اسلحه نواب صفوی منصور اعدام شد، فهمیدم این عراقی چقدر مرد است، و راه اسلحه را که مهم ترین نقطه فشار ساواک بود که اسلحه را از کجا میآورید، کور کرد و به نواب رساند، حالا نواب هم مرحوم شده و نیست، ساواک خودش را بکشد و نواب را از زیر خاک در بیاورد و از او بپرسد که اسلحه را از کجا آوردهای؟ ناخنهایش را کشیدند، ناخنهای دست و پایش را کشیدند، در شهربانی یک کلمه حرف نزد.

اعتماد به عراقیشب در نیروی هوایی با بسیاری از دوستان با هم بودیم، وقتی که پا شدند و بیرون رفتند و به خانه رسیدند یا نرسیدند اینها را گرفتند. بخدا اکثر دوستان ایشان راحت به خانههایشان رفتند، و من مثلا جزء افرادی بودم که بایستی با او میرفتم، فردا شب آن روز هم منبر رفتم. یعنی، آن قدر از عراقی مطمئن بودم که فردا شبش هم بالای منبر رفتم. این حالتی است که در جبهه حق، وجود دارد. ما در زندان شاهد این قهرمانیها بودیم، در همین قضیه وحید افراخته و افرادی که با او گرفتند، مرتضی سنبیه را ماهها زنجیر کرده بودند و بیرون در برف میخواباندند و نمیگذاشتند به سلول بیاید و زجرش میدادند. ولی حرف نمیزد، آن چنان مقاومت کرده بود که در هفتههای اول، بازجوها باور کرده بودند که این هیچ چیز ندارد، و میخواستند او را آزاد کنند. وحید افراخته آمد و گفت: نه بابا، این اصل است، این گُنده است، نقطه مقابلش هم او بود که زندان را پُر کرد. تا ما رسیدیم زندان چهارصد، پانصد نفر بودیم که از طریق وحید افراخته و دوستانش به زندان آمده بودیم. این حالت یک مجاهد راه حق است که امروز اسمش را خط امام گذاشتهاید. این را گفتم برای اینکه نگویید اینها ضعیف هستند. اگر میگویید بیبند و باری و بی هدفی و التقاطی و نفاق ضعف میآورد، چرا اینها ضعیف نیستند؟ خیلی هم ضعیف هستند. میبینید این ضعف هست. اکثریت قاطع ملت ما مبارز مسلمان بودند و آن تعداد زندانی داشتند، آنها یک تعداد محدود هستند. آدم خیال میکرد که اینها بیشترند، بیشتر نبودند، زودگیر میافتادند.

توبهاین هم شد ـ مبارزه؟! این هم شد حرکت؟! ماهها نشسته بودند پولهای آمریکاییها، پولهای اشرف، پولهای شاه و پولهای همه را گرفته بودند، در داخل سرمایهگذاری کرده بودند، کشیش بود، غیر کشیش بود، همه با هم جمع شده بودند. چپ و راست و آمریکا و عراق و اسرائیل و مصر یک نقشه کشیده بودند، در یک شب همه آنها آن طور متفرق شدند و همه را گرفتهایم. هر شب در تلویزیون میبینید که افسر گردن کلفت گذشته مثل موش نشسته و گریه میکند و میگوید من غلط کردم، ببخشید مرا. شما در دوران مبارزات طولانی ده بیست ساله ما که رژیم این همه تلاش میکرد و این همه باج میداد، که یک مبارز مسلمان را پشت تلویزیون بیاورد، چند نفر را دیدید؟ مجموعآ، دوسه نفر پیدا شدند که بعدآ معلوم شد اصلا از ریشه خراب بودند و ما در اولین فرصت اگر بخواهیم این مخالفان را بیاوریم، پشت تلویزیون همهشان میآیند و پشت پای پاسدار سجده میکنند. هرگونه عبارتی به آنها بدهی، توبه میکنند و هر چه بخواهیم، میگویند. در صورتی که ما به اینها باج هم نمیدهیم.

وعدههای رژیم برایرژیم وقتی که میخواست آدمی را بفریبد، وعدهها میداد. وعده وزارت فریب آدمهامیداد، وعده استادی دانشگاه به دانشجو میداد، وعدههای عظیم میداد، پول، خانه، اسم و مسافرت میداد تا یکی را میفریفت و پشت تلویزیون میآورد. حالا مسابقه است که شاید آن یکی بیاید و چیزی بگوید، شاید ترحمی در دل شنوندگان بیاید و عفوی برای اینها بخواهند.

جبهه حق و آدمی که با محتوایی به اندازه یک بت میخواهد، مبارزه کند و با اخلاقی جبهه باطلشبیه به یک ولگرد میخواهد، جلسه تشکیل بدهد و حرکت بکند و با وجههای مثل یک سارق و دزد که برای مبارزه پول میدهند و او برای خودش میخواهد اندوخته کند، بخواهد گروه تشکیل بدهد تا انسان مجاهدی که جان، هستی، زن و بچه، خانه و همه چیزش را و حتی اگر لازم بشود آبرویش را در راه هدفش میدهد و به هدفش عشق میورزد، فرق است. اینها یک جور حرکت نمیکنند، این جبهه با آن جبهه یکی نیست.

«اَلَّذüینَ امَنُوا یُقاتِلُونَ فüی سَبüیلِ اللّهِ وَ الَّذüینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فüی سَبüیلِ الّطاغُوتِ فَقاتِلُوا اَوْلِیآءَ الشَّیْطانِ اِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیüفًا»[4] ، چقدر این آیه گویا است!

میگوید: اینها در راه خدا و آنها در راه طاغوت هستند. استدلال هم نمیخواهد. بحث هم نمیخواهد. از همین جمله که اینها در این راه هستند، نتیجه بگیرید و بگویید: اینها ضعیف و کید شیطان هستند. یک سطر آیه این مطلب را با این وسعت و استحکام و با یک صغری  و کبری حساب شده تحویل جامعه میدهد.

شهید عراقی نمونه«فَقاتِلُوا اَوْلِیآءَ الشَّیْطانِ اِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیüفًا» یکی از نمونههای انسان جبهه حقانسانهای جبهه حق، همین شهید عراقی است. ایشان و فرزند عزیزش حسام عراقی را ـ به جز عدهای از دوستان که در این  مجلس هستند ـ اکثریت شما آن طور که ما میشناسیم، نمیشناسید. از سال 1325 و شاید قبل از آن، از آن وقتی که به یاد ما میآید، من سال 1372 که به قم آمدم و با چهرههای مبارز آشنا شدم، این عراقی آن روز جزء رزمندگان بود. در گروه فداییان اسلام یک مبارز نستوه بود، زندان رفت، شکنجه شد، همان موقع، در جریان نهضت ملی شدن نفت در کنار فداییان اسلام و در نتیجه در مقطعی همراه با آیت الله بزرگوار و مجاهد، آیت الله کاشانی رزم کرد و زندان رفت و شکنجه دید. بعدآ مبارزهاش را تا نهضت روحانیت به رهبری امام بزرگوارمان ادامه داد. از همان لحظات اول شروع حرکت جدید روحانیت، جزو اولین نفراتی بود که از تهران آمدند و به مبارزه پیوستند.

مبارزاتاین مرد و دوستانش حرکتی در تهران  و همه ایران به وجود آوردند. هیأت شهیدعراقیمؤتلفه را درست کردند و آن روز که تشکیلات نبود، به سرعت به وجود آوردند. شهید عراقی در جریان پانزده خرداد، آن انقلاب عظیم را هدایت میکرد، همان موقع به زندان افتاد، هیچ چیز از او در نیامد. بعد از آن دوباره در جریان اعدام منصور گرفتار شد، محکوم به اعدام شد، خم به ابرو نیاورد. دشمن ذلیل شد و با اجباری که بر او تحمیل شد، یک درجه تخفیف داد و برایش حبس ابد درست کردند. او تنها نبود. خانوادهاش هم بودند. خانواده اوصاف قهرمانش زن جوان و بچههای خردسالش که در سال 43 بچه بودند. اینها شهیدعراقی خانواده مقاوم و مبارزی بودند. خانوادهای که مبارزه و رنج دیده بودند.
مهمترین داغ دیده نیرومندش، مادر بزرگوار پر افتخارش بود که شخصیتی مثل عراقی را در زندان، آن هم با حبس ابد داشتند، و ما که با این خانواده رابطه داشتیم، میدانستیم که چقدر اینها مقاوم هستند! چقدر صبورند! خانوادهای که زندگیاش این است، یعنی تمام زندگیاش مبارزه بود ترس، وحشت، محرومیت از شوهر، درگیری در میدان مبارزه و زندان، شایستگیها و مقاومتهایش را نشان داد که او را در تابستان گرم به بُرازجان تبعید کردند.

با دوستان دیگرش ـ نوروزی ـ از اینجا برای زیارت ایشان در زندان برازجان رفتیم. به چه زحمتی خودمان را رساندیم! وقتی که رسیدیم، از اینها روحیه گرفتیم.

تبعید از خانواده و شهر و زندانی تبعیدی بود و بعد چه مرارتها، در زندان کشید! تازه از زندان آزاد شده بود که اوج انقلاب ایران بود و یک روز هم به خانواده نرسید، یعنی از زندان به صفوف مبارزه آمد. آدمی که همه زندگیاش این است.

از سی سال، سی و دو سال پیش که من ایشان را میشناسم، تمام زندگیاش این بود و بعد از انقلاب و پیروزی، یکی از حسرتهایش این بود که ما شهید نشدیم. یکی از داغ دل و حرفش این بود که ما شهید نشدیم، خوشحال بود که زنده ماند و انقلاب و پیروزی را دید. این مرد حالتی داشت که انگار مجنون است و خداوند نخواست که او این حالت را داشته باشد. به نظر من اگر ایشان به مرگ عادی هم از دنیا میرفت، شهید بود. چون همه مشخصات یک شهید را داشت.

«وَ مَنْ یُّهاجِرْ فüی سَبüیلِ اللّهِ یَجِدْ فِی اْلاَرْضِ مُراغَمًا کَثüیرًا وَّسَعَةً وَّ مَنْ یَّخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِرًا اِلَی اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ اْلَموْتُ فَقَدْوَقَعَ اَجْرُهُ عَلَی اللّهِ وَ کانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحüیمًا»[5] .

محتوای غلطبه هرحال ناجوانمردهایی که به اسم اسلام انقلابی ـ شما را به خدا ببینید همان محتوای بحث و حرف من است ـ جمع میشوند، که بعد خط آمریکا را پشت سرشان میبیند. در سفارت خط آمریکا است، رد پای آمریکا پشت سرشان است، جوانان انقلابی بودند، اما محتوای غلط در مغزشان کردهاند. خیال میکنند دارند انقلاب میکنند. آن وقت چه چهرههایی را از جامعه میگیرند! چقدر احمق هستند! اگر بنا است کسی را بکشید و ضدانقلاب را از بین ببرید، باید آدمی را که سی سال عمر و خانوادهاش را این جوری گذراند، از بین ببرید؟ یعنی وقتی نوبت به شما رسید، دومین و سومین هدفتان باید این جوری باشد؟!

فرمان و مشخصات آنجبهه باطل احمق، کور و غیر مقاوم است. جواب آن سؤال را همین جا بدهم. همین بچهها که اسمشان را فُرقان گذاشته بودند، اگر جبهه حقی بودند، این طور متلاشی نمیشدند. اینها در زندان واقعآ مثل موش بودند. رهبرشان برای خود یک چیز درست کرده بود که اینها خیال میکردند یک پیغمبر کوچک است. همان روز اول که او را به زندان آوردند، نشست و هر چه داشت، گفت و بچهها را پیش او میآوردند و به آنها میگفت: حرفهایتان را بزنید، من گفتم.

این محتوای جبهه غیر حق است، واقعآ احتیاج به شلّاق پیدا نکردند، واقعآ احتیاج به فشار پیدا نکردند، اگر میخواستند در راه هم بپرسند، همان جایی که بازداشتشان کردند، اگر فرصتی بود تا زندان، حرفهایشان را میزدند. یک تیپ این گونه در مقابل تیپ آن گونه.

با خانوادههای آنها و خانوادههای اینها، چه میشود کرد؟! مجموعه حرکت جبهه حق متکی به این گونه افراد است. البته نُخبهها و غیر نخبهها هم یک مقدار از اینها هستند. مقاومت و قوت و قدرتش متکی به این جهت است. پایه اساسی دارد که گفتم راه مشخص است. هدف مشخص است. جبهه هماهنگ است. اگر توجه به هماهنگی هم ندارد، در واقع هماهنگ و معتقد به پیروزی است. اصلا شکست در جبهه حق نمیبیند، مرگش پیروزی است. کشتنش هم پیروزی است.

شجره قرآناین پسر عزیزش حسام را هم حتمآ کم دیدهاید، چون او بچه بود. مگر دوستانش او را در خانه دیده باشند. جوانی با صفا و با روحیه و رشدش فوق سنش بود. تازه امسال باید دیپلم میگرفت، یعنی در سال ششم دیپلم گرفته بود. نمیدانم، دقیقآ یادم نیست. وقتی که او را میدیدم، به یاد آن شجره قرآن میافتادم که در حال رشد است. به یاد موجودی افتادم که از وجهه و وجوهاتش حرکت و تلاش میبارد. این طور چیزی برای من مجسم میشد، بچهای که هفده، هجده ساله بود که پدرش در زندان بود. چهارده سال پدرش در زندان بود، بچه از همان روزهایی که چشم باز میکند و چیزی میفهمد، میلههای زندان را میبیند و پدرش را آن طرف و خودش را این طرف میبیند. زندگیاش این جوری بود. وقتی بابایش آمد و انقلاب تازه پیروز شد، بجای اینکه ثمره انقلاب برای این بچه و این جوان یک زندگی مرفه باشد، بعد از آن تلاشها در سلک محافظ پدرش یک اسلحه بسته بود و همراه پدرش حرکت میکرد که او محافظ پدرش و پدرش هم محافظ او باشد.

دو سرباز محافظ همدیگر بود. برادران دیگرش، نادر و امیر، مثل او هستند، منتها مثل اینکه او از همه ما بیشتر لیاقت داشت و زودتر از همه ما به شهادت رسید. خداوند برای همه ما پایان عمری شبیه پایان عمر شهدا نصیب بکند.

خلاصه بحثاز بحثم در دو سه جمله خلاصهگیری میکنم و بعد رفع زحمت میشود، بحث من این بود که جبهه حق در مقابل باطل قرار میگیرد، حق به صورت طبیعی هماهنگ و باطل هماهنگ زورکی است. هماهنگیشان در شرایطی مقاطع خاصی پیدا میکند و بعد زود از هم میپاشند. چون محتوا ندارند، تقوا ندارند، ضعیف هستند. جبهه حق نباید در مقابل آن چنان جبههای، که جبهه هم نیست، کم آورد و بهایی برای آنها قائل شود. باید راه خود را برود و آنها را مثل خس و خاشاک از سر راه بردارد.

            والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته