بسماللّهالرحمنالرحیم
«اِنَّ الَّذüینَ یَکْفُروُنَ باللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُریüدُونَ اَنْ یُّفَرِّ قُوابَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ ببَعْضٍ وَّ نَکْفُرُ ببَعْضٍ وَّ یُریüدُونَ اَنْ یَّتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبüیلاً اُولئکَ هُمُ اْلکافِروُنَ حَقًّا وَّ اَعْتَدْ نالِلْکافِرüینَ عَذابًا مُّهیüنًا»[1] .
چگونگی تشکیل در سال 49 با دوستان همفکر تصمیم گرفتیم که برای توسعه مبارزات، مجاهدین خلقیک حزب مخفی اسلامی تأسیس کنیم. مقدمات کار را انجام دادیم و هسته مرکزی را درست کردیم، کار شعبهها و تشکیلات فرعی را داشتیم آغاز میکردیم که مبارزه مسلحانه علیه رژیم محمدرضا پهلوی آغاز شد. جرقه اولی در سیاهکل از طرف کسانی شروع شد که بعدآ به نام فدایی خلق شناخته شدند و چند ماهی بعد در شهریور گروه دیگری کشف شد که آن گروه بعدآ به نام مجاهدین خلق نامیده شدند، وقتی که گروه دوم کشف شد و خبر دستگیری گروهی از جوانان مسلمان منتشر شد، بعضی از دوستان مطرح کردند که باید از این گروه حمایت کرد و چیزهایی از آنها گفتند که نمیدانستم، تصمیم گرفتیم که فعلا از آنها حمایت کنیم که رژیم نتواند اینها را در زندان نابود کند و تبلیغات وسیعی که شروع شده بود، خنثی کنیم، قرار شد جبهه پشتیبانی از آنها تشکیل بشود. ما تا آن تاریخ چیزی را غیر از اینکه جمعی از جوانان مسلمان با صفات و خصوصیات که این برادران گفتند و گروه وسیعی داشتند و دستگیر شدهاند، چیزی نمیدانستیم، البته چون مقرّ کارهای سیاسی فکریمان مدرسه رفاه بود و در مدرسه رفاه خانمهایی کار میکردند که معلوم شد با آن گروه منتسب بودند و یکی از آنها همسر رهبر گروه مرحوم محمد حنیف نژاد بود، این باعث شد که ما بیشتر در جریان کار آنها قرار بگیریم، جزیی از کار ما این بود که نامهای به خارج بنویسیم و از نیروهای خارج استمداد کنیم که به کمک اینها بشتابند، نامهای به امام نوشتم که آن موقع امام در نجف بودند، نامه را از طریق مهندس سحابی و خود ایشان هم نامه دیگری نوشته بود، به خارج فرستادم، در پاریس نامههای ما از آن خانهایی که باید به امام پست میشد، لو رفته بود. نامهها را به ایران برگرداندند و نامهها را ساواک با حدس و گمان تعقیب کرد، در مورد آقای مهندس سحابی و مهندس توسلی ثابت شد و آنها نامه بهاعتراف کردند ولی من قبول نکردم که نامه از من باشد، البته مدتی در اوین و امام خمینیقزل قلعه تحت فشار نگه داشتند، و چون قبول نکردم که چنین نامهای نوشتم، برای مجاهدین خلقمرا به قزل قلعه آوردند. آنجا جمع زیادی از مجاهدین خلق و فداییان خلق و ستاره سرخ و ...، 16 گروهی که میخواستند مسلح کار بکنند، بودند و برای ما محیط جالبی برای آشنا شدن با افکار آنان بود، من که چندمین بار زندانم بود و زندانهای گذشته که در سال 43 و 45 و 46 بود، اکثرآ با طبقه بازاری و کاسب یا زندانیهای تحریم حزب توده یا شخصیتهای مسن هم بند بودم، ولی اینبار زندان برای ما جلوه بیشتری داشت.
آغازاختلافاکثرآ جوان و نیرومند و پرجوش و پرخروش و شلوغ و برای اولین بار زندانها مملو از نشاط و شور بود که ما هم در شرایط جدید با این آقایان آشنا شدیم. چند ماه در قزل قلعه و عشرت آباد با آنها بودم، از همان روزهای اول معلوم شد که بین ما و آنها اختلافات فکری وجود دارد، مثلا اولین جرقهاش موقعی بود که روزهای اول به قزل قلعه منتقل شده بودم. مرحوم احمدرضایی را شهید کردند و در قزل قلعه برای آنها مراسم گرفتند و من، در زندان، سخنرانی کردم، همان سخنرانی باعث شد که مرا به عشرتآباد منتقل کنند، در آن سخنرانی از مقام شهید که صحبت میکردم، روایتی نقل کردم که شهید وقتی که به زمین میافتد، ملائکه به دستور خدا به استقبالش میآیند و با چه تشریفاتی او را میبرند و در بهشت و در جوار خدا، با چه نعمتهایی با حورالعین و ملائکه مقرب، منعّم است! روایت را به تفسیر خواندم و بعد از سخنرانی از طرف برادران مجاهد، مورد اعتراض واقع شدم که این حرفهایی که از آخرت و ثواب و بهشت میگویی، بد است و ما جلوی چپیها شرمنده میشویم و اینها قابل توجیه نیست. اینها به ما میگویند که اینها به خاطر بهشت مبارزه میکنند. با این گونه صحبتها مخالفت کردند. البته بحثهایی شد، منتها چون سوء نظری در بین نبود، به نحوی خاتمه پیدا کرد.
اشتراک کمونیستهامسأله دوم که همان جا برای ما مطرح شد، این بود که ما در زندانهای گذشته بامجاهدین خلقدر قصر و قزل قلعه، جمع ما از جمع کمونیستها جدا بود و ما آنها را به نام کافر میشناختیم، چون منکر خدا بودند، این موج جدید که وارد زندان شد، برنامه عوض شد و آنها گفتند نه، ما در هدف و تحلیلهایی که بعد میگویم، مشترکیم. اول این که نه ما باید با آنها کمون مشترک داشته باشیم، پولمان و غذایمان یکی است و بد است که ما این جور باشیم، حتی ما به طور نسبی اتاقمان را در قزل قلعه جدا کرده بودیم، آقایان مقیّد بودند که در اتاقهای آنها بروند و سر سفرههای آنها بروند که مبدأ انتزاع شود که ما از چپیها میخواهیم فاصله بگیریم، این هم مورد اختلاف بود اما حادّ نبود. همان روزها محاکمه سران مجاهدین خلق شروع شد و در دادگاه از یکی از متهمین که آقای میهندوست بود، در مورد مارکسیسم سؤالی شد، ایشان جواب دادند که ما به مارکسیسم احترام میگذاریم که باز در میان ما این موضوع بحث شد که چگونه به مارکسیسمی که نفی خدا و نفی غیر ماده میکند، احترام کنیم؟ چطور برای ما قابل احترام است؟ مگر میشود ما کفر را احترام کنیم؟ کم کم از همین جا بحثهای ما شروع شد، با یکی دو نفر از متفکرانشان که یکی از آنها با من خیلی نزدیک بود و زیاد بحث میکردیم و اکنون هم مرتد شده و در گروه پیکار عضو مؤثری است، با ایشان صحبت میکردیم، ایشان از ایدئولوکهای گروه بود، البته دست دوم، چون سران درجه اول را در بند عمومی نیاورده بودند، آنها در جای دیگری بودند و بعد بردند، محاکمه کردند و به استثنای یک نفر، همه را کشتند. با ایشان که بحث کردیم، تحلیل کوتاهی از سازمان برای ما نقل کرد که چرا ما این موضع را در برابر مارکسیستها گرفتیم.
خلاصه تحلیل این بود که ما در تحلیل زمینههای مبارزه به این نتیجه رسیدیم که در دنیای امروز علم مبارزه مارکسیسم است، بدون این علم، مبارزه محال است که نهضتی و انقلابی پیروز بشود. بنابراین ما باید مجهز به علم مبارزه باشیم که مارکسیسم است و به روش مارکسیسم مبارزه کنیم، از این طرف در جامعه مطالعه کردیم، جامعه اسلامی است و در جامعه ایران بدون اتکای بر اسلام نمیشود مبارزه کرد و مبارزه جان نمیگیرد، بنابراین ما باید پلی بین مارکسیسم و اسلام بزنیم که هم جامعه خود را داشته باشیم و هم مارکسیسم جهانی را، هم با علم مبارزه مسلح باشیم و هم زمینه اجتماعی را داشته باشیم که در آنها باید رشد کنیم که مذهب است. بنابراین ترکیبی از مارکسیسم و مذهب یا تحلیل مذهب به طوری که با مارکسیسم منافات نداشته باشد، میتواند این مشکل را حل بکند.
بعد برادران نشستهاند و فکر کردهاند و زحمت کشیدهاند و سالها کار کردهاند تا ایدئولوژی سازمان را تدوین کردهاند و آن ایدئولوژی این خاصیت را دارد که میتوانیم جمع بین مارکسیسم و اسلام بکنیم، این روح مطلب است. البته در بحثهای طولانی، در کتابهایشان نبود، حرفها را شفاهی با هم بحث میکردیم، ما اعتراض و بحث کردیم. اولا اجزاء درجه اول نبودند که از عهده بحث با ما بربیایند و افراد درجه دوم هم وقتی گیر میکردند میگفتند که دروازه گوشمان باز است و شما میتوانید بیرون که رفتید و یا همین جا حرف بهتر از این به ما تحویل بدهید و ما تحویل میگیریم و تعصّبی نداریم، از لحاظ عمل هم چون سخت مقاوم بودند و اخلاق معاشرت بسیار خوبی داشتند، برای ما هم جالب بود که برای اولین بار گروه تحصیل کرده جوان را که اکثرآ یا فارغالتحصیل یا دانشجو بودند، در زندان و در مقابل چپیها با چنین سربازانی مواجه بشویم؛ یعنی این را تکاملی در مبارزه به حساب آوردیم و قرار بر این شد که ما نوشتههای اینها را بخوانیم و نظر بدهیم و بعد اصلاح بشود.
من هفت ماه در زندان بودم و بیرون آمدم و تصمیم گرفته بودیم از این آقایان حمایت کنم. همان ماه اول که آمدم در قم در منزل آقای شریعتمداری تحصنی از طرف خانمها به نفع افرادی که زیر محاکمه بودند، برپا شد. همسرم را با همسر مرحوم دکتر مفتح برای حمایت آنها به قم فرستادم. اتفاقاً نزدیک خانه شریعتمداری، این دو نفر بازداشت شدند و ساواک دید که چند روز بعد از بیرون آمدن من از زندان بلافاصله شروع کردم، خیلی خشمگین شد و مرا تعقیب کردند. رفتم رفسنجان و مرا در آنجا گرفتند و به کرمان آوردند و مدتی در کرمان زندانی بودم و بعد مرا به تهران منتقل کردند. مدتی در انفرادی قزل قلعه بودم، چون چیزی نبود و به خاطر اینکه همسرم برای کمک به آنها به قم رفته بود، بدون محاکمه آزاد شدم. در این بین خاطراتی هست که گفتنی است، اگر بخواهم آنها را بگویم، خیلی طول میکشد و بجایی نمیرسیم.
دوباره آزاد شدیم و بیرون آمدیم، فکر کردیم اگر آن سازمانی را که خودمان تأسیس کرده بودیم، ادامه بدهیم، نیروها متفرق میشوند و بهتر است که آن را تعطیل کنیم و بگذاریم که آن سازمان مبارزه مسلحانه مسلمانهای دیگر که همان مجاهدین خلق بودند، رشد کنند. در ماههای اول مواجه شدیم که امام اینها را از نجف تأیید نمیکند. شاید اوایل سال 52 بود که همین آقای رجایی رابط من با اینها بود، ایشان خبر آورد که وقتی امام در نجف کتابهای اینها را خوانده، به رابط خود فرموده است که اینهایی که در این کتابهاست حرفهای آقای دکتر تقیارانی است. دکتر تقی ارانی یکی از ایدئولوکهای معروف حزب توده بود که هر چه کمونیستها در ایران مطالب فلسفی دارند، تا مدتی قبل لااقل، بهترین آن برای این آقا بود. البته چیزهای فرعی هم هست اما اصول فکر او در ایران رواج یافته است. امام گفته بود که اینها حرفهای دکتر تقی ارانی است. پس شما مسلمانها چه چیزی دارید؟ اینها وحشت کرده بودند. بعدها مرحوم رضا رضایی که از زندان فرار کرده و مسؤولیت کار را به عهده گرفته بود، یک مقدار جزوهها و حتی سرودها، مطالب اقتصادی راه انبیا و ....، را برای من فرستاد که اینها را مطالعه کن و آن چه که مخالف اسلام میبینید، به ما تذکر بده. طبق قراری که ما در زندان داشتیم، به عنوان یک وظیفه این کار را کردم. وقتی که با دقت خواندم دیدم، چیزی غیر از تجزیه و تحلیل همان حرفهای مارکسیستها به اضافه آیاتی از قرآن که سعی نشده منطبق با قرآن و نهجالبلاغه باشد، ندیدم. تذکر لازم را دادم و کتابها را برگرداندم، سال 52 بود که این کار از طرف ما شد. به خاطر اعتمادی که به اینها داشتم، فکر میکردم که خودش کتاب را فرستاده و مشتاق تغییر فکرند و با خیال راحت هر کس از بچهها به ما مراجعه و از محتویات افکار اینها اظهار ناراحتی میکرد، میگفتیم که اینها قول دادند جبران و اصلاح کنند و میکنند، شاید هم مرحوم رضا رضایی چنین فکری را داشت و میخواست بکند. من از نزدیک با ایشان محشور نبودم و خبر ندارم.
افکارالتقاطیاما به هر حال این جریان واقع شد. این تقی شهرام که حالا دو سه روز پیش مجاهدیناعدام شد، آن موقع از زندان ساری فرار کرد و آمد و در صدر رهبری قرار گرفت و خیلی طول نکشید که رضا رضایی از میان رفت و شهید شد و ما هم بیاطلاع بودیم. معلوم شد که با رفتن رضایی، سازمان راهش را به جای اینکه به طرف اسلام خالص بگرداند، به طرف کفر خالص برگردانده و حرکت در درون سازمان به طرف مارکسیسم خالص است و چیزی جز همان بقایای اسلامی که همانجا بود، ندارند. البته چیزهایی را در زندان ما احساس کرده و اعلام خطر هم کرده بودیم که بعدآ معلوم شد خطر واقعی بوده، مثلا در زندان فهمیدیم که سازمان اینها از اول افرد مارکسیست را هم با این استدلال که مارکسیستها به دلیل اینکه در جو بدی نفهمیدند و مارکسیست شدهاند عضوگیری میکرده، در گروه مسلمان مبارز که واقع بشوند، ترجیح اسلام را میفهمند و مسلمان میشوند، بنابراین اینها را میپذیریم و در خودمان جذب میکنیم. و این اتفاقآ نقطه خطر شده بود همانی که قرآن داد میزند «یا اَیُّهَا الَّذüینَ امَنُوا لا تَتَّخِذُو ابطانَةً مِّنْ دُونِکُمْ لا یَاْلُونَکُمْ خَبالاً وَّ دُّواما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضآءُ مِنْ اَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفüی صُدُورُهُمْ اَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّا لَکُمُ اْلایاتِ اِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»[2] . مبادا محرم اسراری غیر از مسلمانان برای خودتان بگیرید، که گرفته
بودند و من با همین آیه به آنها میگفتم که این کار را نکنید، خطر هم از همین جا تهدیدتان میکند که اتفاقآ در زندان خودشان، برای لو رفتن خود دو راه رسوخ مارکسیسممیگفتند: یکی قضیه ناصر صادق که از طریق یک کرد زندانی ساواکی شده درمجاهدینبود، لو میرود و تحت تعقیب قرار میگیرد و یک احتمال از طریق عباس مفتاحی که از فداییان خلق و با اینها آشنا بود و اینها را میدانست و قبل از اینها بازداشت شده بود که احتمالا در بازجوییها گفته بود که یک گروه مذهبی هم مشغول مارکسیست هستند و نشانی اینها را داده بود که اینها تحت تعقیب قرار گرفته بودند. اینها به ما میگفتند چنین چیزی است و من همین را استدلال میکردم و میگفتم که شما از ناحیه اینها به قول خودتان صدمه خوردهاید، چرا نمیگویید؟ همان کردی که شما را لو داده مارکسیست بوده است. همین آقای مفتاحی که میگویید ما را لو داده، مارکسیست بوده و این مطالب را بگویید. میگفتند اگر این را بگوییم، رابطهمان با برادران فدایی تیره میشود و ساواک هم از این تیرگی استفاده میکند و بگذارید نگوییم. تا این قدر برای کفار ملاحظه میکردند. میگفتیم اصلا اینها را نپذیرید، دل کافر، هیچ وقت نمیتواند با مسلمان صمیمی بشود و این را قبول نکنید. یکی از رهبرانشان که جزو کادر مرکزی هم بود در زندان وقتی که وارد شد نماز نمیخواند و مارکسیست بود، به او گفته بودند که شما دو سه سال لااقل نماز بخوان، بعد که جا افتادیم دیگر هر چه شد، شد. به هر حال ما به انتظار دیدن کتابهای
اسلامیتر بودیم و با تذکراتی که داده بودیم که اوایل سال 54 خبر تغییر کلی مواضع ایدئولوژیکی و کودتای دو سازمان و شهادت شریف واقفی و آن مسائلی که زیاد شنیدید، به گوش من رسید. به وسیله همین آقای غیوران که رابط من بود، در منزل ایشان ملاقاتی با «بهرام آرام» یکی از سران کافر شده آنها کردم و آن کسی بود که من در سال 51 که از زندان درآمده بودم و از زندان برای اینها پیغام داشتم، همین بهرام را در منزل آقای رجایی ملاقات کردم و پیغام زندان را به او دادم. آن موقع جوان مسلمان بسیار با نشاطی بود و این بار که در سال 54 دیدم، قیافه شوم، کثیف و تنفرانگیزی داشت. تعجب کردم و گفت مریض شدم. جلوی من نشسته بود و اسلحه خود را در دست داشت و با من صحبت میکرد.
قطع حمایتبه هر حال با او که صحبت کردم و یک بحث طولانی یکی دو ساعته داشتم. ازمجاهدین خلقآن هم در موقعی بود که من عازم خارج بودم و میبایست دو ساعت بعد میرفتم. بحث کردیم و دیدیم نقطه اتفاق نداریم. آنها روی کفر اصرار داشتند و ما هم روی ایمان اصرار داشتیم. من اعلام کردم که از این تاریخ به بعد هیچ گونه کمک و حمایتی از طرف ما به شما نخواهد رسید. البته معلوم شد ملاقاتی هم با آقای طالقانی و آقای بهشتی در همین رابطه داشتهاند. در خارج با گروه مرزیشان که هسته مرکزیشان در بیروت بود و تراب حق شناس یکی از آنها بود، بحث کردم. البته او با نفاق و نه با صراحت گفت که ما تغییر ایدئولوژی را پذیرفتیم. آنها را رد نکرد، بلکه دفاع کرد. در لندن یکی از اعضای آنها که اخیرآ منشعب شد، همین آقای رئیسی، پیش من آمد و نقل کرد که گروه خاورمیانه به ما گفتهاند که یا مارکسیسم را بپذیرید و یا تهدید خواهید شد. اوضاع سازمان در خارج هم متشنج بود. این مختصر تاریخچه سازمان مجاهدین خلق بود.
از خارج که برگشتم، میدانستم بازداشت میشوم، چون در خارج بودم که آقای غیوران و آقای بهرام بازداشت شده بودند و حدس زدم که بازداشت خواهم شد و در مرز بازداشت شدم.
در مجموع، خلاصه ایرادهایی را که به این آقایان داشتیم، میگویم. در یک ایرادات مجاهدینجلسه نمیشود آنها را گفت، کلّیات را میگویم. این ایرادها بعدآ هم در زندان خلقحلاجی و بحث شد و مسائل یکی یکی روشن شد که ما با اینها اختلاف داریم :
1- در اصل معنای کفر و ایمان که مهمترین مسأله بود. اصلا ببینیم کفر یعنی چه و ایمان یعنی چه؟ کافر کیست و مؤمن کیست؟ من سعی میکنم که حرفها را کاملا بیطرفانه و صاف و ساده بزنم که برای شنوندگان راه انتخاب و فکر باز باشد. از همان اول در زندان برای ما روشن شد که تحلیل آنها از کفر و ایمان این است که اصولا حرکت انسان به طرف خداست و این حرکت تکاملی است و حرکت تکاملی انسان را با همان ماتریالیسم تاریخی که انسان از دوره کمون اولیه و سرمایهداری و فئودالیته و سرمایهداری به سوسیالیسم میرسد و از سوسیالیسم به کمونیسم میرسد و این راه تکامل است و سبیل اللّه هم این است. ایمان این است که انسان در این مسیر حرکت کند و کفر این است که انسان جلوی این مسیر را سد کند و نگذارد که حرکت تکاملی انسان به طرف سوسیالیست پیش برود. در این زمان امپریالیست و مارکسیسم و کمونیسم مانع هستند. کفر را در سوره محمد تفسیر کردند در اولین آیه آمده است: «اَلَّذüینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبüیلِ اللّهِ اَضَلَّ اَعْمالَهُمْ»[3] ، کسانی که کافر شدهاند و راه خدا
را مسدود کردهاند. همین جا اولین مغلطه میشود و «صَدُّوا عَنْ سَبüیلِ اللّهِ » که عطف بر «کَفَرُوا» است در تفسیر «کَفَرُوا» میگیرند و میگویند کفر همین است که راه خدا را میگیرد. اما راه خدا چیست و چگونه مبتلا میشود؟ آنها میگویند راه خدا حرکت انسان از یک مرحله تاریخی به سوی مرحله عالی تاریخی میباشد که امروز در محیط ما حرکت از سرمایهداری به محیط سوسیالیسم است. پس این راه تکامل انسان است و نیروهایی که تلاش میکنند انسان را به آنجا برسانند، در راه خدایند، نیروهای مترقی و ترقیخواه و در راه حرکت تکاملی انسانی هستند. نیروهایی که میخواهند انسانها را در همین جو باقی نگه دارند و مانع حرکت به طرف سوسیالیسم و مانع سوسیالیست میباشند. امپریالیسم یا ارتجاع راه خدا را سد میکنند و کافر هستند. این اولین اختلاف مهم ما بود. تا همین روزهای آخر یکی از متفکرانشان به خود من میگفت: برای من کفر افرادی مثل مائو و لنین قابل قبول نیست که بپذیرم اینها کافر باشند. کسی که همه عمرش تلاش کرده برای اینکه یک مرحله تاریخی جدیدی در راه کمال انسان باز بکند. این شخص چگونه میتواند کافر باشد؟ میگفتم اگر اینها دانشمند هستند و منکر خدا و منکر رسالت و منکر وحی و منکر دین و معتقد به اینکه دین مخدّر، تریاک، سم و باعث رکود جامعه است، کافر نیستند؟ میگفتند: نه، کافر این نیست، کافر سد راه خدا میکند و اینها راه خدا را باز کردهاند و سد نکردهاند. این استدلال آنها بود.
تحلیل برداشت اختلاف وسیعی اینجا بینمان پیدا میشود که آیا مارکسیستها همین اشتباه ازمارکسیستهایی که این قدر مبارزه میکنند که من دست بالا را میگیرم و در حرکت تاریخخیابان در مبارزه با جلادان ساواک کشته میشوند، کافرند؟ آقایان میگفتند : اینها کافر نیستند، منکر خدا این جوری کافر نمیشود.
این اختلاف پیش میرود و شاخ و برگ پیدا میکند و مشکل درست میکند. همین حالا اگر در خانهها و در بین بچهها و دوستانتان کسی هست، بگویید که این سؤال را از رهبران اینها بپرسند که آیا غیر از این است؟ بگویید عقایدشان را رسمآ در نوشتههایشان اعلام کنند، پیچیده و مبهم اعلام نکنند. عقاید مارکسیست را ـ چه خدایی و چه پیکاری ـ با همین واژه مذهبی و دینی بگویند.
نجس بودن کّفارما، منکران خدا را که همان مارکسیستها هستند و منکران معاد و رسالت را کافر میدانیم. اگر این را در نوشتههایشان اعلام بکنند، یکی از مواد مهم اختلاف ما برطرف میشود. بنده شخصآ در این چند موضوعی که میگویم، اعلام میکنم که در یکی از موارد اختلاف آتش بس میدهیم. به شرط اینکه با صراحت اعلام کنند و بگویند تمام این فداییها، پیکاریها و بقیه گروههایی که اعلام کردند مارکسیست هستند، کافرند و اگر قبول کردند که کافرند، حکم کافر روی آنها باز است و دنبال این باید قبول کنند که عمل کافر ارزش ندارد، قرآن میفرماید: «وَ الَّذüینَ کَفَرُوا اَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بقüیعَةٍ یَّحْسَبُهُ الَّظْمانُ مآءً حَتّی اِذا جآءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَّ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّیهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرüیعُ الْحِساب»[4] ،
عمل کافر این قدر بیارزش است؛ مثل سرابی در کویر میماند، یا عمل کافر بیارزش است؛ مثل خاکستری که در یک روز طوفانی به باد گرفته میشود و گم میشود، یعنی این حرف را بپذیرند که ما هیچ ارزشی برای مارکسیستها و فداییها و غیره قائل نیستیم و بپذیرند که اعمال لنین و مائو که منکر خدا بودند و سران مارکسیسم جهانی هستند به عنوان اینکه کافر و ضد خدا هستند نه تنها بیارزش است، بلکه ضد خدا هم هست، اینها را بپذیرند و اعلام کنند و بپذیرند که مسلمانی که خدا را قبول دارد و نماز میخواند و طاعت میکند و عبادت میکند، حالا مبارز هست یا نیست و جور دیگری هست یا نیست، این مسلمان است. این اختلاف ما است و این کافر نجس است. رساله امام را بخوانید. حاشیهایی که در توضیح المسائل هست، بخوانید، به اتفاق نظر فقهای شیعه، کافر نجس است. اگر پذیرفتیم که نجس است، دیگر غذایی که با او در یک ظرف میخوری نجس است.
میگفتیم شما چگونه میگویید مسلمان هستید و به خاطر خدا مبارزه کردید و آمدید در زندان و زجر هم میکشید نماز هم میخوانید؟ نمازتان باطل است. یا بگویید کافر نیستند یا باید بگویید فتوی مراجع را قبول ندارید. گیر مسأله اینجا بود. آیا میشود به کافر اعتماد کرد؟ چگونه با کافر میشود اتحاد راهبردی و استراتژیک داشت؟ تمام مسائلی که پشت سر این بود، بیجواب ماند و علت اصلی هم این بود که از نظر آنها مارکسیستها کافر نبودند.
چهار اصلمسأله بعدی اختلاف ما درباره دیالکیتک بود؛ چهار اصل دیالکیتک از نظر دیالکتیکآقایان در کتاب «شناخت» و «تکامل» آمده و به طور روشن پذیرفته شده و این چهار اصل این است:
1- اصل حرکت و تغییر دایم
2- اصل ارتباط همه موجودات جهان ماده با هم
3- اصل حرکت کمّی و تدریجی و حرکت کیفی و جهشی
4- اصل تضاد که تضاد عامل حرکت و تکامل است.
این چهار اصل روش شناخت است و با این روش شناخت خواهی نخواهی باید جهان را سراسر مادی معرفی کنید. البته این آقایان اصل پنجمی هم به نام اصل هدایت اضافه میکردند که میخواستند جوری بکنند که ضمن پذیرفتن چهار اصل دیالکیتک که تبیین مادی جهان است، هدایتی در کنارش بگذارند که نقش خدا را نشان بدهد. در بحثهای طولانی و پیچیدهای که با هم میکردیم، روشن میشد که پذیرش این چهار اصل در تبیین جهان مساوی با مادی بودن جهان است و نمیشود در کنار جهان چیز مجردی را به نام خدا، روح و ملائکه قبول کرد. البته این یک بحث پیچیده علمی فلسفی است که باید جداگانه بحث کنیم.
جهان مادیآقایان میتوانند برای اینکه مسائل روشن بشود و برای اینکه این جو ناپاک وغیرمادیو ناسالم از جامعه ما بیرون برود. با صراحت اعلام کنند که آیا ما امروز هم به دیالکتیک و چهار اصل این روش شناخت معتقدیم یا نه؟ اگر قبول دارند، نتیجه این است که جهان مادی است و نمیتواند غیرمادی باشد. این هم یک مسأله است که باید اعلام بشود.
مسأله سوم، مسأله اقتصاد است. «اقتصاد به زبان ساده» کتابی بود که به ما دادند، نه برای مطالعه شیره کشیدهها که همان کاپیتال مارکس است، یعنی کسی کاپیتال مارکس را خوانده و از قرآن یک خلاصه درآورده و به صورت فهرست اسمش را گذاشته «اقتصاد به زبان ساده» که غیر از اقتصاد مارکسیستی است. این را هم آقایان باید رسمآ اعلام کنند که آیا این اقتصاد آنهاست؟ اگر بگویند این اقتصاد ما نیست و اقتصاد ما با فتوای علما و مخصوصآ فتوای امام قابل قبول است، با آنها بحثی نخواهیم داشت.اختلاف چهارم سر مسأله فقه است، یعنی رسالههای اجتهادی که الان در دست شماست که به عنوان رسالههای عملیّه، میخوانید. آنها تفسیری از فقه و اجتهاد دارند و یک تفسیر هم ما داریم. تفسیر آنها این بود که: اسلام یک شکل و یک محتوا دارد. محتوای اسلام را از قرآن و نهجالبلاغه و اسناد اسلامی میفهمیم، اما شکل عمل را زمان تعیین میکند. اشکالشان به اینها این بود که برخورد این رسالهها دگم است و میخواهند شکل 1400 سال پیش احکام اسلام را به امروز برسانند. البته وقتی خیلی صحبت میکردیم، در محیط باز به جاهای باریک هم میرسید. اما در بحثهای معمولی بحث این بود که ما عبادات را قبول داریم، عبادات باید به همان شکلش انجام بشود، اما محتوای مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را از اسلام میگیریم و شکلش را در هر زمان خودمان تعیین میکنیم. این باعث میشد که بسیاری از مسائلی که در رسالهها بود، من جمله همین نجاست و طهارت و همین مسأله که آیا فتاوایی که آقایان گفتند، نجس است، این نجس معنوی است یا قیاسی یا نجس ظاهری است؟ حل شود. بحثها روی این ادامه پیدا کرد و یکی از مواد اختلاف ما همین بود.
عدم تأکید مسأله مهم پنجم این بود که چرا در تعلیمات و بحثها و مذاکرات روی مارکسیسممسائل معنوی و اخروی تکیه نمیشود؟ قرآن را ببینید، خداوند نمیخواهد برآخرت دنیا و آخرت را از هم جدا بکند. در تعلیمات دین اگر آخرت را از دنیا بگیرید یا آخرت را از دین بگیرید، چیزی از دین نمیماند. آقایان در تعلیماتشان به خاطر اینکه با ما به عنوان روشنفکران دینی برخورد کنند، به صورت ظاهر به خاطر این ملاحظه اصولا بحثهای غیب و معاد و آن طرف را نمیآوردند و ما این ایراد را داشتیم و میگفتیم برای اینکه روحیه جوانها را حفظ کنید و برای اینکه اینها را مادی بار نیاورید، تعلیمات را باید مخلوطی از آخرت و دنیا کرد، البته من در این مورد نمیخواهم آنها را متهم کنم که منکر آخرت بودند. چون هیچ وقت با صراحت منکر آخرت در جلوی من نشدند. گر چه بعضی از دوستان بدبینتر، معتقد بودند که آنها آخرت را در برنامههای دراز مدت میدانند. اما من شخصآ چنین اتهامی به آنها نمیزنم و ایرادم این است که در تعلیمات، مذاکرات و بحثهایشان به خاطر اینکه جوانها را یک بعدی بار نیاورید و مادی نکنید و گرفتار حالت مادیگری نکنید قدری روی مسائل معنوی و اخروی و محتوای دینی برای جوانان کار کنید.
برخورد ششم ما در خصوص اخلاق بود، آنها برای رسیدن به هدف، بعضی از محرمات را تجویز میکردند. میگفتند چون هدف ما مقدس است، ممکن است مسائل حرام حلال بشود. زندگی کردن با یک زن بیحجاب و نامحرم در یک خانه تیمی به دلیل اینکه مبارزه است و باید این مبارزه به ثمر برسد، لازم است، به عنوان یک پوشش استفاده میکردند. آنها درباره کارهایی که شرعآ حرام است، میگفتند به خاطر رسیدن به هدف میتوان، مرتکب شد. این یک بحث اصولی بین ما و آنها بود که میگفتیم این را این قدر باز نکنید، مشکلات ایجاد میشود. همین گرفتاریهایی که در خانههای تیمی به وجود آمد. من نباید از آن مسائل با صراحت صحبت کنم. اگر انسان بخواهد خلاف یا دروغی بگوید از نظر اخلاقی انسان را میکشد و شخصیت او را له میکند و آسیبپذیر میکند و در معرض خطر قرار میدهد و این هم یک بحث اخلاقی بین ما و آنها بود و تا آخر هم حل نشد.
این موارد اختلافات ما در بعد فکری و ایدئولوژیک بود، مسألهایی که در بعد عملی در رابطه با افکارمان مطرح بود این بود که میگفتیم باید مارکسیسم را به عنوان دشمن خودمان بدانیم و در عمل با آنها همکاری نکنیم، با آنها یک جبهه تشکیل ندهیم و صرف اشتراک در مبارزه مسلحانه دلیل نمیشود ما با آنها همکاری بکنیم، پول به آنها بدهیم و کمک به آنها بکنیم. بعدآ با خبر شدیم که بسیاری از پولهای مسلمانها به دست آقایان رسید و از خانه تیمی فداییها سردر آورد به خاطر اینکه آنها را قابل اعتماد و همراه در مبارزه میدیدند و با صراحت به ما میگفتند وقتی گلوله مخالفان ما و مارکسیست به یک سینه و به یک هدف میخورد و وقتی که هر دوی ما از یک دست شلاق میخوریم و در سلول یک جلاد زندگی میکنیم، چرا اتحاد استراتژیک نداشته باشیم؟
مسألهای که ما تکیه میکردیم، این بود که اینها کافرند. دشمن هستند. مار در دشمنی مارکسیسمآستین هستند و برای خوشنامی خودشان از ما استفاده میکنند و فردا در داخل بااسلامکشور ما و در داخل دولت ما مزاحمند که ما امروز داریم میبینیم. همان تحلیلی که ما کردیم و آقایان قبول نداشتند، میگفتند بعد از انقلاب به حساب آنها میرسیم، حالا بعد از انقلاب شده و میبینید که انقلاب ما در کردستان، بلوچستان، خوزستان، گنبد، تهران و در دانشگاه تهران و غیره از دست اینها دارد آسیب میبیند. همان تحلیلی که میکردیم که دشمن به هر حال دشمن است. بهترین دلیلمان سازمان مجاهدین خلق بود، گفتیم که سازمان شما محور مبارزات مسلمانها بود، همین پذیرش مارکسیسم و همین عقد اخوت در کنار مارکسیسم و همین اعتماد به آنها باعث شد که اینها شما را از درون منفجر کنند. خود مجاهدین قبول دارند که ضربهای که از مارکسیستها خوردند و ضربهای که از خود کمونیستهای داخلی خوردند، بزرگترین ضربهای بود که نگذاشت کمرشان راست بشود.
باز درس نگرفتند، ما هم اشتباه کردیم، حالا بیایید با هم متحد بشویم و این گونه افکار را کنار بگذاریم و همراهی با مارکسیسم را کنار بگذاریم. آنها دارند در زندان مبارزه میکنند و ما کاری به کارشان نداریم، اگر نیاز داشتند ممکن است روزی به آنها کمک بکنیم. اما با آنها متحد و همراز نشویم و در بیرون جبهههایمان را جدا کنیم.
لزوم رفعاواخر سال 43 جوری شده بود که جامعه مذهبی ما فکر میکرد مبارزه فرقی اختلافاتندارد مارکسیست یا مسلمان و به هر دوی آنها کمک میکرد. آن برای جامعه خطر شده بود لذا ما روی مسأله ایستاده بودیم. البته من این سخنرانی را که کردم برای این بود که قطعآ برای اینکه برادران مسلمانمان متوجه بشوند، یا این افکار الان هست یا نیست. مسائل را گفتم، آقایان میتوانند فردا یا همین هفته این مطلب را بنویسند و بگویند این افکار را نداریم، ما با کمونیستها اتحاد استراتژیک نداریم، ما کمونیست را کافر میدانیم. نمیگویم در این جبهه کافر نیست، هست، اینکه این سؤال را از من بکنید که سازشکار یا ناسازش، ما آن طرف را میگوییم که منکر خدا، معاد و رسالت را کافر میدانیم. با حکم فتوای امام واجب الاجتناب میدانیم. قابل اعتماد نمیباشند. من قول میدهم بسیاری از اختلافات کم شود، راه برای آنها برای نزدیک شدن و همکاری کردن، باز شود. من این مسائل را به قصد قربت و به خاطر خدا مطرح کردم که بتواند تنوع و منشأ نزدیکی فکری و نزدیکی صفوف بشود. الان فرصت طرح سؤالات نیست و من منتظرم جواب آن را از نوشتههای آقایان بفهمم.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته