بسماللّهالرحمنالرحیم
«اَلْحَمْدُلِلّهِ وَ اَلصَّلوةُ عَلی رَسولِ اللّهِ وَ آلِهِ اَجْمعیüن»
قالَ الْعَظیüمِ فی کِتابهِ اعوذُ بالله مِنَ الشَّیطان الرَّجیüمْ، «وَ ما کانَ اْلمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کآفَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طآئفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُوا فِی الدّüینِ وَ لِیُنْذرُوا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»[1] .
معنا و مفهومعنوانی که برای بحث من از طرف برادران برگزار کننده این جلسه انتخاب اجتهادشده، از آن جهت که ما در طلیعه ایجاد جامعه اسلامی و نظام اسلامی هستیم و مهمترین رکن تشکیل چنین جامعهای، مسأله اجتهاد و معنا و مفهوم اجتهاد و این عامل اساسی برای تنظیم جامعه است، انتخاب این بحث کاملا بجا و شایسته است و یقینآ از موضوعات مورد علاقه کسانی است که میخواهند بدانند اسلام برای اوضاع متحول و متبدل و شرایط دایمآ در حال تغییر اجتماع، با توجه به اینکه دین مربوط به 1400 سال قبل است، چه فکری کرده است.
اگر بخواهیم بحث اجتهاد و بدعت را به طور همه جانبه مورد رسیدگی قرار دهیم، نیاز به جلسات متعدد و بحثهای طولانی داریم، این بحث هم جنبه تاریخی دارد و هم نیاز به بررسی مبانی و اسناد مربوط به تشریح اجتهاد دارد و هم زمینههای عینی آن در جامعه و تاریخ را باید بررسی کرد و هم نیاز به پیشنهادها و نوآوریهایی دارد که امروز برای اولین بار شاهد تشکیل یک جامعه اسلامی و شیعی در دوران جدید هستیم، اجتهاد هم مثل بقیه مفاهیم مورد نیاز به بررسی مجدد و کیفیت اجتهاد دارد و راه فهم قرآن و دین اسلام و قانون اسلام نیاز به نوآوریهایی دارد. همه این جهاتی را که عرض کردم، سعی میکنم در همین مدتی که با شما صحبت میکنم، به اشاره و اختصار چیزی درباره آنها گفته باشم.
اجتهاد در اسلاممدرک حد اجتهاد یا ضرورت اجتهاد در جامعه از نظر دین، آیات و روایات فراوانی است و اظهارات پیغمبر و ائمه و عمل دانشمندان و اسلام شناسان در طول تاریخ اسلام است. منجمله همین آیهای که اول صحبتم تلاوت کردم، اواخر سوره توبه است که با صراحت میفرماید، حال که نمیشود تمام مردم در شناخت وظایف دینی اسلام شناس، فقیه و متبحر باشند، چرا یک گروه معینی از شما این مسؤولیت عظیم را به عهده نمیگیرد و آماده کار مهم تعلیم اسلام نمیشود «فَلَوْلا نَفَرآ مِنْ کُلَ فرقةٍ مِنْهُمْ طائِفة لِیَتَفَقَّهوا فِیالدین وَ لََنْظُروا قَوْمُهُمْ اِذا رَجَعوا اِلَیهِمْ که کلمه تَفَقُّه»، تعبیر فقه و مسأله فقاهت که امروز از واژههای بسیار متداول ماست و در قانون اساسی و ارگانهای مملکتی روی آن حساب شده، از همین کلمه قرآن گرفته شده که با توضیح بسیار کوتاهی آمده است. تعریفی که برای فقه کردهاند، این است که انسان از ناحیه چیزهای معلوم و مشخص و روشن تلاش کند که به نواحی مبهم و تاریک و چیزهای ناشناخته و نامعلوم پیببرد. الفقه هو التواصُلُ الی علمٍ غائبٍ بعِلْمٍ شاهِدٍ[2] .
این معنای فقه و فقاهت است و تعبیر قرآن هم «لِیتفقهوا فِی الدّیüن»، است. عدهای مجهز بشوند که فقاهت را به عهده بگیرند و به دیگران برسانند. از نظر تحلیل اجتماعی هم مسأله کاملا روشن است که اجتهاد در هر مسلک و مکتبی که بخواهد فکر و عملی را برای مدتی طولانی در یک جامعه داشته باشد، یک ضرورت اجتناب ناپذیر است.
اگر فرض کنیم ـ واقعیت هم که همین است ـ بناست اسلام برای مدت طولانی و به عقیده قدما تا ابد مکتب انسان باشد و برای اجتماع برنامه و راه بدهد و جامعه را اداره بکند، طبیعی است که آن مقدار مسائلی که در زمان پیغمبر(ص) و در محدوده جزیرةالعرب و اطراف جزیره در آن جامعه ساده و بسیط و جامعهای که نیازهایش با جامعهای که بعد از آن میآیند و جوامع پیچیدهتری که همان روز در جای دیگری از دنیا وجود داشتهاند، فرق دارد. اگر بخواهد همه حرفها به طور مبسوط و مستقصی[3] بر کلمات و عمل
پیغمبر(ص) در مدت ده ـ دوازده سال، مدینه بیاید، ایدهآلیسم است و معلوم است که عملی به آن شکل نیست.
کاری که پیغمبر(ص) میتوانست، بکند و کرده، این است که اصول و کلیات را تعیین و خطوطی را مشخص کند و بر اساس آن راهنماییهایی که مینماید، آیندگان و کسانی که با آن خطوط و مسائل کلی و ایدههای اساسی آشنا میشوند، راه را برای مسائل آینده روشنتر و در هر زمانی که آن اصول را منطبق کنند و راه طبیعی هر مکتب دیگری ـ حتی اگر فرض کنید امروز هم بخواهد با قدرت وحی و آسمان نازل بشود ـ همین است. بنابراین دین اسلام همان است که پیغمبر(ص) در روزهای آخر عمرش در آن خطبه عظیمی که در فتح مکه موقعی که حلقه در کعبه را گرفته بودند، برای مردم خواندند و فرمودند :
«ما مِنْ شَیءٍ یُفَرِّتکُم اِلَی الجَّنّةِ وَ یُبَعِّدُکُمْ عَنْ اِلّا وَ قَدْ اَمَرْتُکُمْ بهْ»، به مردم فرمودند: من هر چه که شما را به بهشت و سعادت نزدیک میکند و هر چه که شما را از جهنم و آتش و نکبت دور میکند، برای شما گفتهام و شما را به آن مأمور کردهام.
ما قرآن و روایات را داریم. میدانیم که پیغمبر اکرم(ص) به طور جزیی و مشخص، همه نیازهای جوامع بعدی و انسانهایی را که مأمور به اسلام بودهاند و هستند، آن جوری تعیین نکرده، مطلب همین است که راه را مشخص کردند و خطوط را گفتند و شما اگر بخواهید جامعه سعادتمند بسازید، میتوانید از این خطوط و راهنماییها و اصول کلی استفاده کنید.
از طرفی طبیعی است که همه مردم به خاطر نیازهایی که در سایر بخشها هست، نمیتوانند این فرصت و امکان را داشته باشند که همگی به این معنا مجتهد و اسلامشناس بشوند. این هم نمیشود، طبعآ همان راهی که قرآن تبیین میکند و حتی به صورت عتاب و کَأَنَّهُ در بطن مردم و فطرت مردم چنین چیزی هست، و تذکر میدهد چرا نمیکنید و چرا تا به حال نکردهاید و چرا چنین گروهی به وجود نیامده، معلوم میشود که قرآن هم اشاره به همین فطرت دارد و نیاز فطری که انسان خودش میتواند، درک بکند.
منابع فقه اسلامیدر صدر اسلام، وقتی پیغمبر(ص) یک نماینده برای منطقهای میفرستادند، این نماینده وسیله ارتباطی با پیغمبر(ص) نداشت که همه چیز را مستقیمآ از پیغمبر(ص) و پیغمبر(ص) از جبرئیل و جبرئیل از خدا بگیرد. یک راهنماییهای کلی میشد و نماینده میرفت و جامعه اسلامی را بنیان میگذاشت و براساس فکر و نظر و اجتهادش اداره میکرد. با قطع وحی و رفتن پیغمبر(ص) اولین انشعابی که در جامعه اسلامی به وجود میآید، براساس یک مسأله اصولی و اساسی که بین شیعه و سنی، خاصه و عامه و ما و برادران اهل سنت به وجود آمد، این بود که از دیدگاه شیعه، ائمه جانشینان پیغمبر(ص) هستند.
آنها با علم خداداد، رابطهای نامریی و اطلاعاتی کافی که از عموم نیازهای جامعه و نیازهای مربوط به دین داشتند و مردم براین اساس فوری به ائمه مراجعه کردند. اما اهل سنت تا حدودی با روایات و تا حدودی با مسأله اجتهاد دنبال حل مسائل بودند. کلمه اجتهاد در صدر اسلام و تا حدود قرن چهارم، وضع روشنی از نظر شیعه ندارد. اهل سنت همان روزهای اول مسأله اجتهاد را در کنار منابع دیگر فقه به عنوان یک منبع، مورد توجه قرار دادهاند، قرآن، سنت، اجتهاد که برداشت جمعی از علمای اهل سنت از این اجتهاد، یعنی قیاس و برداشت جمعی وسیعتر از قیاس، استحصان و تأویل و تأوّل[4] ،
میشود که جزو مصادیق اجتهاد هستند. موضع گیری شیعه در صدر اسلام از نظر لفظ منفی است، یعنی شیعه در دو سه قرن اول در مقابل کلمه اجتهاد که مصداق آن قیاس و تأوّل و استحصان و استصلاح است، از خود حساسیت نشان میدهد. کتاب، سنت، که روایات پیغمبر(ص) و ائمه است، منبع شیعه است و در دوران بعد، عقل و اجماع هم اضافه میشود که این عقل، در شیعه به جای مسأله اجتهاد است. البته معنایش این نیست که شیعه اجتهاد نمیکرد. در روایات ما با صراحت هست که ائمه به دوستانشان میگویند :
عَلَیْنا اِلْقاءُ الأُصول وَ عَلَیکُم اَنْ تَفَرعَّوُا.
ما اصول را به شما میگوییم واین شما هستید که باید در جامعه به مقتضای نیاز مردم، فروع را از اصول دربیاورید که همین معنای اجتهاد است و اصلا کلمه اجتهاد از ریشه جَهد یا جُهد است که معنای تلاش یا تلاش همراه با خستگی و رنج و تعریف اصطلاح هم این است: استقراق الوُسْق فی طلب الحُکم الشّرعی. یعنی انسان تمام امکانات فکریاش را به کار ببرد، از کلمه استقراق میفهمیم. یعنی تمام نیروی فکری و تلاش و قدرت خود را به کار ببرد تا حکم شرعی را از لابلای آنچه که در اختیار دارد، در بیاورد و بفهمد. این معنای اجتهاد است. این کار را شیعه و سنی هر دو انجام میدادند، منتها با طرق مختلف، آقایان اهل سنت ما روی قیاس تکیه میکردند و قیاس یکی از مسائل اساسی مورد اختلاف میان شیعه و سنی بود که، آدم تاریخچه قیاس را که مطالعه میکند و موارد آن را که میبیند، میبیند چقدر حادثه و مسأله آفریده و چه مباحث شیرینی و گویایی هم در رابطه با قیاس مطرح است.
البته شیعه هم به کلی منکر قیاس نبوده، قیاس اقسامی دارد، منصوصالعلّه و جورهای دیگر، قیاس اجلی و اخفا یا انتخاب اولی و چیزهایی از این قبیل که بهتر است وارد آن جزئیات نشوم که به نقطه بهتری از بحث برسیم.
به هر حال، قیاس که در اختیار آنها بود و چهار مذهب بزرگ اهل سنت همه قبول داشتند، بعضیهایشان استحصان و استصلاح و تأوّل را هم به کار میبردند، یک بلبشویی در مقررات و احکام و فتاوای اهل سنت به وجود میآورد که شیعه به خاطر انضباطی که داشت، دچار آن بلبشو نمیشد، که من به مسائل روز که برسم، برای خودمان مقایسهای میکنم. آنها به خودشان اجازه میدادند به هر شکلی که شده، احکام و مسائلی که مطرح شده و دلیلی در دین برایش نمیدیدند به یک شکلی یا استحصانهای عقلی و مقایسه این موضوع با آن موضع، حکمی برایش بتراشند و گاهی خیلی بد از آب درمیآمد و در مباحثاتی که مخصوصآ امام صادق(ع) با علماء اهل سنت دارد، گاهی نقضهای جالبی میکند و میفرماید که دین را نمیشود مقایسه کرد، قیاس به این معنا در دین نمیشود، مثلا برایشان مثل میزند و میفرماید که به نظر شما نماز مهمتر است یا روزه؟ میگویند البته نماز چون روشن است از نظر معیارهای مذهبی که نماز در فروع، اولین فرع است.
بعد امام میگوید اگر ما بخواهیم با قیاس حرکت کنیم، میبینیم که در عمل دچار نقاط ضعف میشویم. یک زن ایام رگل نه نماز میخواند و نه روزه میگیرد، از نظر دین نباید بعداً قضای نماز را بخواند، ولی روزه را مجبور است، بگیرد. اگر بخواهیم قیاس کنیم و با محاسبات خودمان درباره دین حرف بزنیم، باید معکوس باشد و مثلهایی از این قبیل، وقتی که امام با اینها مواجه میشود، دایم روی این تکیه دارد که آنها را متوجه کند که معیارهای دین، ریشههای عمیقی دارد و به این سادهاندیشی و سادهفکری و سطحی نگری نمیشود با دین بازی کرد و همین جا خوب است من این نکته را تأکید کنم، تفاوت دین و مکتبهای دیگر تفاوتهای زیادی است.
تفاوتهای دینیکی از تفاوتها این است که دین ریشه به خدا و علم مطلق و محیط مطلق الهیو منبع علم و احاطه کلی میرساند که آنچه که گفته با علم حضوری از همه ابعاد اطلاع دارد و هیچ مکتب بشری که ترشح فکر انسانها باشد، این خاصیت را ندارد. ممکن است در مکاتب دیگر هم مسائل مترقی و عالی و عمیق پیدا بشود و ممکن است خیلی از آنها با دین منطبق بشود، اما این اصل مهم است که دین ریشه به غیب جهان، به خلاق جهان، و به مبدأ علم جهان میدواند و همین مسأله است که در پیروان دین اعتماد دیگری به وجود میآورد.
همه مکتبها در طول تاریخ کهنه و فرسوده میشوند و اعتماد مردم را نمیتوانند برای همیشه دنبال خود بکشند، ولی دین تا اصولش را ذکر بکند، این حالت را دارد چون پیروان دین میدانند که ریشه به کجا کشیده شده. لذا اظهار نظر و قیاس و استحصان در مسائل مربوط به دین به آسانی اظهار نظر در مساله علوم دیگر و مکتبهای دیگر و موازین دیگر نیست. لذا امام صادق(ع) دایمآ به علمای دیگر تذکر میدهند که مبادا گردن خودتان را پل قرار بدهید، برای عبور منحرفان و کسانی که میخواهند دین را مسخ کنند.
در یکی از جملاتش میفرماید، اَلْسُنَّة اِذا قیسَتْ مُحِقَ الدّیüن. یعنی وقتی که قرار شد ما دستورات الهی را بخواهیم با قیاس استحصان تنظیم کنیم، نقطه شروع محو و نابودی دین است؛ اعتماد از بین میرود.
اگر بنا شد ببینید من با افکار خود و غیرمتکی به اصول وحی و اصول آسمانی و غیرمرتبط با اصولی که از آسمان آمده، دارم برایشان قانون میگویم، شما فکر میکنید با من چه تفاوتی دارید؟ مسأله اعتبار و ارزش و عظمت خودش را از دست میدهد ودین حالت یک مکتب عادی پیدا میکند که دستخوش آراء متحول و احیانآ اغراض و نظرهای شخصی و سیاستهای وقت قرار میگیرد. بر این اساس است که شیعه مخصوصآ و امام صادق(ع) به خصوص که توسعه مکتب شیعه را از ایشان داریم، وقت زیادی داشتند که این توسعه برمبنای آراء شخصی و غیرمتکی به اصول اساسی و پایههای محکم نباشد.
شیعه و باز شدندر حدود اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم است که شیعه با اهل سنت در باب اجتهادتعبیر اجتهاد یک تفاهم عملی دارند و علتش این بود که اهل سنت به خاطر بلبشویی که برایشان پیش آمد و هر کسی اظهار نظر میکرد و دین را به صورت ملعبه درآورده بودند و از طرفی قدرت فکری مردم در مقابل خلفا میایستاد و خلفا میخواستند خواستههای خود را بر مردم تحمیل کنند، در زمان عباسیها مسأله انسداد باب اجتهاد پیش آمد.
یعنی در زمان خلفای عباسی دستور دادند که از این به بعد دیگر کسی حق اجتهاد ندارد و همه مردم باید به همان فتوایی که چهار امام اهل سنت، حنفیها، حنبلیها و مالکیها و شافعیها دادند، عمل کنند و توضیح فتاوا هم با علما است و به خاطر این افراطی که در جریان اجتهاد پیش آمده بود، جلوی تمام اظهار نظرها را گرفتند.
شیعه در اوایل قرن پنجم یا اواخر قرن چهارم کلمه اجتهاد را به جای کلمه قیاس به کار میبرد و اجماع به عنوان یک منبع و مدرک ـ منتها با طریقت نه موضوعیت ـ به لیست منابع فقه اضافه میشود.
تفاوت اجتهاد به این معنا این است که اصول قطعی و مسلم و مطالب روشن و قابل قبول را بگیریم و بر اساس آن حرکت کنیم و از اینها مطلب دربیاوریم. این طور نیست که یک مسأله که مطرح شد، بدون اطلاع از سایر اصول و زمینهها و مطلب و قرآن وسنت اجازه بدهند افراد اظهار نظر بکنند. البته در مواردی ممکن است اظهار نظر خوب بشود. الان ممکن است یک مسأله فرعی مطرح بشود. مثلا در رابطه با مصرف فلان غذای جدید که پیدا میشود یا ایجاد رابطه فلان کشور یا مسأله فضایی، ارزش فضا و چیزهایی از این قبیل و حدود مالکیت فضا، این مسائل مطرح بشود و کسانی اظهار نظر خوب هم بتوانند بکنند؛ اما وقتی که میخواهد متکی به دین و اسلام باشد، باید اصول و مقررات و پایههای مربوط به این مسأله را اول ببینند و بعد، از نظر اسلام بحث بکند، والّا برای اجتهاد شرایط زیادی پیش میآید.
یکی از شروطی که از نظر فنی مطرح است، صلاحیت علمی است که خیلی مهم است و این منطقآ روشن است. یعنی بنابراین است که ما با قرآن و سنت و نظر فقهای گذشته به نقاط مبهمی که امروز برایمان وجود دارد، برسیم. باید چنین کاری بکنیم که اسمش را اجتهاد میگذاریم. انسان باید قرآن را بفهمد، اگر کسی قرآن را نفهمد، نمیتواند به خودش حق بدهد که در مسائل به عنوان اسلام شناس اظهار نظر بکند.
علم شناخت قرآنشناختن قرآن خودش یک علم است که احتیاج به عنوان دیگر دارد. حتی اگر آدم عرب زبان باشد و صرفآ لغت عربی را بفهمد، کافی نیست. کتابی که روی کلماتش و حتی ترکیب کلماتش و روی تنظیم کلمات و حتی روی آهنگ کلمات حساب شده و مطلب از آن در میآید، نمیشود به دست انسانی که فقط عربی را آن هم با یک مقدار کم میتواند بفهمد، داد و گفت شما حق دارید در مسائل دینی آن طوری اظهار نظر کنید. پس باید قرآن را بفهمد. فهمیدن قرآن احتیاج به فنون زیادی دارد، ادبیات عرب را باید بداند، باید با علوم معانی و بیان آشنا باشد. قرآن فهمیدن ـ کسانی که کمی با قرآن آشنا هستند که شاید اغلب شما آشنا هستید، میدانند ـ تاریخ نزول قرآن میخواهد، آشنا بودن با تاریخ زمان پیغمبر(ص) لازم است که انسان رابطه این حکم واین آیه و این مطلب را با زمان صدور و آنچه که آنجا میگذشته، بداند.
فهم اظهاراتی که ائمه و خود پیغمبر(ص) و صحابه و کسانی که مخاطب قرآن بودهاند، نسبت به قرآن و آن جور که قرآن را میفهمیدهاند، مهم است. باید با اینها آشنا باشد. بعد برای شناخت نظر و کلمات آنها، علم جدیدی مطرح است و آن علم روایت است، علم درایت است، الان از آن زمان 1200 تا 1400 سال فاصله داریم، در کلماتی که از آنها نقل شده، دهها آدم در واسطه اینها قرار دارد، اغراض سیاسی و اغراض خاص، همیشه در گفتن یک کلمه دخالت دارند. شما امروز خودتان میتوانید، بفهمید.
الان که امام در میان ما این اعتبار عظیم را دارد، ببینید روی کلمات امام چه جور حساب میشود، چه جور نقل میشود. افراد روی کلمات، حرفها و نظرات امام چه جور حساب و نقل میکنند. تازه این اظهارات جنبه قانونگذاری هم ندارد، اظهار نظری خاص در مواردی خاص است. همین مسائل با همین حساسیت در تاریخ ما وجود دارد. بعد از پیغمبر(ص) گفتههای پیغمبر(ص) نقل و روی آن حساب سیاسی، حساب اجتماعی و حساب اقتصادی باز میشود. گروهها به کلمات و حروف پیغمبر(ص) تکیه میکردند و امتیاز میگرفتند.
بنابراین کسانی که در این سلسله روایت واقع میشوند و این روایت را نقل میکنند و مینویسند و میگویند ما باید با علم روایت بشناسیم، موضعش چه بود؟ از چه گروهی بود؟ اصلا چرا این جمله را نقل کرده است؟ این جمله با آن جمله پیغمبر(ص) سازگاری دارد یا ندارد؟ باید با علم تعارض، تعارض و مبانی و با مدارک و با اسناد دین را بشناسیم. همان جوری که یک شاگرد درجهعالی دانشگاه در فن خود، خیلی خوب، شاگرد اول، خوش فهم و خوشفکر است، وقتی مطلب مطرح میشود، خوب میفهمد، اما میدان میدان او نیست و جای اظهار نظر هم نیست.
در فنون دیگر علوم دیگر برای شما روشن است کسی که نمیداند، نمیتواند، اظهار نظر بکند. اما اینجا که ما وارد میشویم، چون وظیفه، حکم و سرنوشت خودمان با عمل ما رابطه دارد، هر کس میل دارد راجع به آنچه مربوط به خودش است، نظر بدهد. ما حرفی نداریم، نظر بدهد. اما اگر بخواهد نظر بدهد و بگوید این دین و گفته خدا و وحی است و از وحی میفهمیم و خاصیت دینی داشته باشد و پیروی از آن برای دیگران واجب باشد، اینها این شرایط را دارد. باید قرآن بفهمد، باید روایت بفهمد، باید سلسله لغات روایت را تشخیص بدهد، باید به جاهای دیگر احاطه داشته باشد، این مسائل را با هم مقایسه کند. باید بفهمد که این حرف را چرا زدهاند و کجا زدهاند، موقع نزول و شأن نزول و جهت نزول و هدف نزول این مسائل را بفهمد و بعد اظهار نظر کند.
اینجاست که ما و دوستان ما در اجتهاد نظر خاصی داریم که جزء پیشنهادهایمان است و ممکن است به پیشنهاد نرسم، همین جا روشن میکنم، جزء پیشنهادها مطرح میشود. فکر نمیکنیم در این زمان یک نفر هر قدر نیرومند و فاضل و باسواد و زحمت کشیده باشد، بتواند در همه ابواب و همه مسائل فقهی متخصص و متبحّر بشود. لذا ما پیشنهاد تخصص حوزه و رشته شدن داریم.
اگر انشاءالله روزی نظام اسلامی مستقر بشود و اگر بنا شد که ما بخواهیم جامعه اسلامی بسازیم، آن روز یقینآ و مطمئنآ باید با همه امکانات فقه را تخصصی کنیم، گروهی و شورایی کنیم که گروهها با تخصصهای مختلف در مسائل مختلف نظر بدهند. اینکه شما الان به نام فقه شیعه دارید، این فقه یک فقه محدود و یک گوشه از فقه است.
علت رشد تک بعدی این نقطه تاریخی را هم بگویم که شیعه به دلیل اینکه در تاریخ منزوی شد و فقه شیعهازنظر سیاسی کنار رفت و در متن تاریخ نبود و حکومت نداشت و سلطهای برای اجرای احکام نداشت، در نتیجه ابعاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اسلام در فقه شیعه رشد نکرد و فکر شیعه یک بعدی رشد کرد. نمیدانم با کتابهای جدید چقدر آشنا هستید.
الان به کتب فعلی که نگاه میکنیم میبینیم کتاب طهارت، که وضو، نماز، غسل و از این چیزها را دارد، بزرگ و متورم شده و به تمام زوایای نیازها به طور افراط جواب داده است. کتاب نماز همین جور رشد کرد و عظیم شد. از طهارت و نماز که رد میشویم، خرده خرده کتابها لاغر و کوچک میشوند، از کتاب جهاد، فقط چند صفحه مانده در صورتی که شما میبینید اگر مکتب و دینی بر جامعه حاکم باشد، بزرگترین بخش آن را مبارزه و جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و جهاد تشکیل میدهد؛ چون همین طور که مسائل جاری را میبیند، بیشتر مسائل، مسائل درگیری است. الان و همیشه همین جور بوده است. امر به معروف و نهی از منکر از خیلی از کتب حذف شده، چون قدرت نداشتند امر به معروف و نهی از منکر کنند.
خمس و زکات یک مقدار مانده اما باز لاغر است، برای اینکه زکات مسألهای بوده که در اختیار حکومتها بود و خمس هم یک چیز اختصاصی - شیعه بود و به طور محدود مانده است.
سراغ کتابهای دیگر میرویم، قضاوت کوچک شد، چون قضاوت دست مسلمین و شیعهها نبود. مضاربه، مساقات، احیاء اموات و مسائلی از این قبیل که خیلی مهم است و مسائل اقتصادی است، نمیباشد. روابط خارجی و سیاست خارجی مگر به طور متفرق در کتب مختلف فقهی اصلا مطرح نمیشود. کتابی مثل نکاح، رشد میکند چون نیاز بوده و عمل میشد.
بنابراین فقه شیعه متأسفانه به دلیل ضرورت تاریخی و به خاطر انزوای تاریخی که ما دچارش بودیم، الان آن فقه آماده اداره کشور به آن معنا نیست. برای ما که خیال میکنیم اسلام را میشناسیم، هر روز مسائل جدیدی مطرح میشود که احساس میکنیم احتیاج به وقت و فرصت داریم که برویم، مطالعه کنیم. برای امام و مراجع دیگر هم است.
لزوم همراهیبه این دلیل است که میگویم ناچاریم در آینده که جامعه و مسائل و حرکت بازمانپیچیده و نیازها روزافزون است و نیازها با تصاعد هندسی بالا میرود، باید با این مسأله همراه با زمان برخورد کنیم. اگر نظام اسلامی داشتیم و بنا بود نظام اسلامی حاکم باشد، باید اجتهاد را توسعه بدهیم و باید کاری بکنیم. دیگر جایی مثل مدرسه فیضیه با صد حجره و بدون کتابخانه مجهّز و بدون وسایل مجهّز و بدون امکانات تحقیقاتی کامل نمیتواند، جوابگوی فقه باشد که آن فقه بخواهد جامعه را اداره بکند. نمیتواند حتی جوابگوی ایدئولوژی اسلامی باشد که میخواهد مکتب را حرکت بدهد.
علم کلام باید تقویت بشود، ایدئولوگهای متبحّر قوی و زبان دان و تاریخ دان و جهان دان داشته باشیم و مدارس عظیم داشته باشیم در آن صورت میتوانیم به اجتهاد سالم برسیم. حالا که شرایط این جوری است و این وضعی که ما میبینیم، باز انسان میبیند که گاهی با دوستان و جوانهایی برخورد میکنیم که با نهایت حسننیت نه سوءنیت، چون در فقه نارسایی میبینند، به خود حق میدهند به عنوان یک فقیه و یک اسلام شناس نظر بدهند و در مقابل بقیه مراجع که لااقل از لحاظ فنی و روحی، صلاحیت اجتهاد دارند، مقاومت کنند.
وحشتی که از این گونه برخوردها دارم، این است که مبادا مبتلا به عکسالعمل بدی بشود. یعنی آن روزی که جامعه مذهبی و مسؤولان مذهب احساس بکنند که آزادی و عدم مراعات شرایط اصلی اجتهاد در جامعه اسلامی را از معیارهای اسلامی دور میکند، ممکن است نسنجیده و بدون خواست، به طور عکسالعمل شرایطی پیش بیاید که برای جامعه ما سنگین تمام بشود.
اخباریها و اصولیهانمیدانم شما چقدر میدانید. الان اصولی و اخباری، در دو نقطه متقابل هم در تاریخ فقه شیعه قرار دارند. اخباریها حدود چهار قرن پیش، به وجود آمدند و ظاهراً به عنوان یک عکسالعمل پیدا شدند. در مقابل آزادی رأی و نظر و اجتهادهای وسیع یک دفعه یک مکتب به وجود آوردند و گفتند ما فقط به آن چیزهایی عمل میکنیم که در روایات ائمه باشد؛ یعنی چیزی که روایت نداشته باشد قبول نداریم که بتواند از دین باشد. به کلی زیر اجتهاد زدند و تمام اوراق اصول و قواعد را شستند و صرفآ روایت و روایت و روایت است. دویست سال این فکر حاکم بود که بعدآ رفته رفته با آن مبارزه شد و امروز خیلی سود ندارد. اگر شما دویست سال پیش میبودید، میدیدید که چه درگیری و غوغایی بین علمای اسلامشناس وجود دارد به عنوان اخباری و اصولی حرف میزنند.
یکی از اساتید میگوید، درست در زمانی که در اروپا نهضت اتکا روی تجربه و حس شروع شد و در علوم هیچ چیز غیر از تجربه و حس و آزمایش مورد قبول نشد، در شرق این تجدیدنظر خواهی در دین شد و فقط روی نقل و قول معصوم و گفته معصوم اتکا شد. حالا چقدر اینها با هم ارتباط داشته باشند، نمیدانم. ممکن است ارتباط داشته باشد. آقایان نوشتهاند که تا ساعت چهار و نیم این جلسه به صورت سخنرانی میماند و از ساعت پنج اینجا نمایش فیلم داریم باید ساعت پنج جلسه تمام بشود و نیم ساعت برای جواب به سؤالها گذاشتهاند. تقاضا کردهاند که از مدت سخنرانی کاسته شود و بیشتر به سؤالات بپردازیم و من با نظر خود شما عمل میکنم. الان ساعت چهار است. یک مقدار دیگر ناچارم این بحث را جمع و جور کنم. اگر بیشتر مایل هستید به سؤالات جواب بدهم، دنباله بحث را کوتاه و نتیجهگیری کنم که سراغ سؤال و جواب برویم.
در چند دقیقه این بحث را خلاصهگیری و نتیجهگیری میکنم و بحثم را تمام میکنم سراغ جواب دادن به سؤالات شما میروم. عنوان صحبت من این بود که اجتهاد را با بدعت و مرز بین اینها را مشخص کنیم و توضیحی از اجتهاد و بدعت بدهیم، آن مقداری که از اجتهاد صحبت کردم، فکر میکنم که خود این وجه ممیز با بدعت شد. اجتهاد این شد که اوّلا ما میدانیم تمام فروع و نیازهای فرعی در دین در زمان پیغمبر(ص) و ائمه گفته نشده است و برای این فروع مورد نیاز که میخواهیم عمل کنیم باید فکری کرد و مطالعه کرد و راهی پیدا کرد که این فروع را فهمید. اجتهاد برای این است که از اصول و خطوط مشخص شده و با مبنای مورد قبول سراغ نقطههای مبهم برویم و مسائل فرعی و عملی را درک کنیم.
از نظر تاریخی گفتم که در صدر اسلام، شیعه روی اجتهاد تکیه نمیکرد، ولی عمل میکرد. سنیها عنوان اجتهاد و قیاس و استحصان و استصلاح و تأویل و تأوّل داشتند، بعدآ اهل سنت به خاطر افراطی که در اجتهاد کردند، باب اجتهاد را مسدود کردند و روی افکار چهار امامشان، جمودی پیش آمد. شیعه همان روش اجتهاد را ادامه داد با این تفاوت که از قرن چهارم به بعد، به عنوان اجتهاد، عقل و اجماع را به عنوان مدرک و اساس قرار داد و جزء مبانی و مدارکی است که به آن تمسک میکنیم، منتها گفتم شرایطی دارد و باید منطبق با اصول باشد. بدعت هم اینجا جای خود را نشان میدهد.
بدعت در دینبدعت این است که چیزهایی که ریشه دینی ندارد و با اصول نمیسازد و کاملا جدید و تازه و مستقل از دین است و دلیل دینی از مدارک دینی ندارد، آدم این را به عنوان دین به خورد مردم بدهد. البته ممکن است کسی چیزی از مردم بخواهد که عمل کنند اما نه به اسم دین، بگوید شرایط اجتماع ایجاب میکند که این جریان عمل بشود، حکم بکند، این بدعت نیست، این یک حکم برای یک برهه از زمان است. اما یک بار میخواهد بدون مدرک دینی و بدون اتکا به دین و بدون اینکه این عمل و این فکر با دین و با اصول بخواند و به اسم دین، این را عرضه کند، بگوید این هم یکی از مسائل دینی، مثلا بگوید پیغمبر(ص) گفته حج سالی یک بار، ولی من برای اینکه اقتصاد ایجاب میکند، میگویم، نه سالی دوبار مکه واجب است، این بدعت است. پیغمبر(ص) گفته، به عربستان بروید و کعبه را زیارت کنید، من میگویم نه، چون شرایط سیاسی اقتصادی، نظامی ایجاب نمیکند، ما قم را کعبه میگذاریم، از این به بعد قم را زیارت کنید و این طور چیزها به اسم دین بدعت است. یا پیغمبر(ص) گفته نماز صبح دو رکعت است ما بگوییم چون آن موقع کار کم بوده و امروز زمان زمان اتم و عصر کامپیوتر است و ارزش زمان زیاد است، دو رکعت را بنام دین یک رکعت کنیم.
این تعبیرها و این گونه کارها که هزارها مثل میتوانید بزنید، بدعت میشود و این بدعتها، در مذاکرات و محاسبات و مباحثاتی که با دوستان و کسانی که، احیانآ با آنها بحثی داشتیم، مخصوصآ از طبقه روشنفکر، این حالت زیاد دیده میشود و این به عنوان یک عمل دینی خطرناک است. همان حالت قیاس را دارد که امام صادق فرمود: السنة لذا قیستْ محق الدین ـ همان حالت را دارد که دین را از تقدس آسمانی و ارزش و اصالت و رابطه با آسمان و خدا و وحی میاندازد. یک حالت انسانی به آن میدهد. ممکن است انسان چیزهای خوبی عرضه کند و موفق خدمت بکند و در جامعه اثر بگذارد، اما آن ضربهای که میزند و به مکتب ضربه میزند و ارزش مکتب را پایین میآورد و مکتب را در حد یک مکتب عادی و مخلوق فکر بشری عرضه میکند، ضربه به دین و تاریخ و انسانها است. این محصول صحبت مقدار وقتی بود که از شما گرفتیم. (تکبیر حاضران)
والسلام علیکم و رحمة اللّه برکاته
[1] ـ سوره توبه (9)، آیه 122
[2] ـ المفردات راغب اصفهانی واژه فقه.
[3] ـ مستقصی: کوشش تمام کننده
[4] ـ از منابع فقه