سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالروز شهادت رجایی و باهنر

سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالروز شهادت رجایی و باهنر

  • دوشنبه ۷ شهریور ۱۳۶۷

 

«اَلْحَمْدُالِلّهِ ربِّ الْعالَمین وَ اَلصَّلوةُ وَالسَّلامِ عَلی رَسولِ اللّهِ آلِهِ، بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، أفَمَن اَسَّسَ بنیانهُ علی تقوی من الله و رضوانِ خَیرء، اَم مَن اَسَّسَ بنیانهُ علی شَفَا جُرفٍ هارٍ فَانهارَ به فی نارِجَهنَم[1]

گرامیداشت یادیاد دو شهید بزرگوار، دو همرزم و همسنگر و همراه ما از دورانهای سخت و دوشهیدپرتلاش قبل از پیروزی انقلاب و تجدید خاطره‌ها، فرصتی را به دستمان داد که رجایی وباهنرنگاهی به پشت سرمان بکنیم و این تاریخ پرحادثه و پرفراز و نشیب و آموزنده را با یک دید تحلیلی از یک بعد که در این آیه‌ای که مطرح کردم مورد نظر است بررسی بکنیم.

زندگی این دو شهید و سایر کسانی که با این دو شهید شدند و یا قبل از و بعد از اینها دوستانشان و همراهشان بودند، برای ما نمایشگاه خوبی است که آنجا چیزهای جالبی را با دیدگاه تحلیل گرانه ببینیم و درسی بگیریم.

برای من به عنوان یکی از دوستان این دو بزرگوار، کسی که افتخار همراهی
اینها را در قطعه‌ایی از راه پر سعادتشان داشتم، خیلی چیزها الان تداعی می‌کند وقتی که مطالعه می‌کنم و می‌بینم وضع را، نکته‌ایی که می‌خواهم در این مجلس مطرح کنم ان‌شاءالله از طریق رسانه‌ها در اختیار نسل جوان که حتماً تشنه دانستن حقایق و دید تحلیلی به تاریخ خودمان است به صورتی که بتوانند قانع بشوند از نمونه‌های عینی، امیدوارم از عهده این بحث بربیاییم.

یک چیزی آدم به خوبی از این قطعه می‌فهمد و بسیار قطعه تاریخ غنی و نیرومندی است برای آن منظور و آن اینکه انسانهایی که پایبند اصول صحیح در رابطه با مکتب اسلام هستند و پایگاه اعتقادی درستی دارند و واقعاً بدون شعار و بدون تظاهر و بدون پیرایه متعهد به اسلام هستند با آنهایی که به ادله دیگری منافع فردی یا گروهی یا با تحلیل‌های خاص خودشان در پایه‌های دیگری با اسلام پیوند کردند، اینها خیلی سرنوشتشان فرق می‌کند و راهشان در نقاطی از هم جدا می‌شود. در مسیری که حرکت می‌کنند دائماً در سر دو راهی‌هایی می‌رسند، گاهی سختی‌ها دو راهی درست می‌کند و گاهی رفاه‌ها، گاهی شکست‌ها و گاهی موفقیت‌ها دو راهی درست می‌کند و انسان‌ها در این مسیر جدا می‌شوند.

یک عده‌ایی آن خط مستقیم را می‌روند، قُل هذهِ سَبیْلی اَدعواِلی اللّه عَلی بَصیüرَةِ اَنَا و مَن اَتبعَنی و سُبحانَ اللّهِ وَ ما اَنا مِنَ المُشرِکینَ[2] . که ما اینها را

درست می‌توانیم تنظیم بکنیم.

این آیه‌ایی که اول صحبتم گفتم توجه برادران و خواهران را به آن نقطه اصلی این آیه، که مربوط به مسجد ضرار است جلب می‌کنم، کسانی که به اسم مسجد در مقابل پیغمبر برای پایگاه افراد و افکار خودشان محلی درست کرده بودند، پوشش مسجد بود اما محتوا آن چیزی که در مسجد بود، نبود.

یک چیز دیگری بود، مسجد اصلاً پایگاه قرآن و وحی است و از ابتکارات اسلام است و با این اسم برای این درست شده بود، کسانی بودند که این را
نمی‌خواستند ولی برای فکر خودشان و راه خودشان مسجد را وسیله قرار داده بودند، که طبعاً این مسجد بعداً اسم گرفت، مسجد ضرار و بعداً اسم خاص خودش را پیدا کرد.

ما در تاریخ انقلاب و بعد از انقلاب و تا به حال تجسم این مسأله را می‌توانیم ببینیم، یک سری، از روز اول پیش از اینکه حتی این نهضت عظیم روحانیت شروع بشود در ماجرا بودند و یک سری از اینها آمدند که یک سری از اینها آدمهای صاف و ساده و مؤمن به اسلام که فقط برای اسلام آمدند، قبلاً مسلمان بودند و علاقمند بودند و می‌خواستند برای اسلام کار بکنند.

لبیک گفتن بهاینها وقتی که ندای امام بلند شد، لبیک گفتند و ]به[ میدان آمدند. اینها یک ندای امامعده آدمهای مخلص بودند که پایه درستی داشت و می‌دانستند برای چه آمدند و همیشه هم می‌دانند که چرا هستند، یک عده‌ایی هم بودند که این جوری نبودند، حالا بعضی‌ها با شعار و با هیجان آمدند که آن حساب خاص دارد آنها یک تیپ‌هایی هستند که ما با آنها خیلی کار نداریم، آنهایی که با حساب آمدند یک عده‌ایی بودند که افکار غیراسلامی داشتند، مثلاً چپی بودند، مایه‌هایی در اسلام پیدا کردند که می‌توانست برای خودشان پل بشود، یعنی افکار خودشان را که افکار چپی نامیده بودند، نمونه‌هایی در اسلام برای افکار خودشان دیدند، از مساوات ... که بخشی از شعارهایشان است، پیوند زدند خودشان را به اسلام، ولی با آن افکار خودشان آمدند.

شعارهای‌آزادییک عده‌ایی راستی بودند که در حقیقت لیبرال بودند، پیرو مکتب غرب خواهی ومبارزهبودند و به اصطلاح غرب زده بودند، اینها در آن شعارهای آزادی خواهی و بادیکتاتوریمبارزه با دیکتاتوری و مبارزه با استکبار و این چیزهایی که در جامعیت اسلام پیرومکتب غربوجود دارد، اینها دیدند چنین چیزهایی را و با آن پیوند زدند، حالا یا فرصت‌طلبانه و یا واقعاً برای افکار خودشان آمدند با این پرچم کار کردند و آمدند زیر این پرچم.

نقطه تقاطعپس ما در حرکتمان یک گروه و یک قسمت از راهروان ما از آدمهای متعهد جریانهای چپیراستین بودند که فقط برای اسلام وارد میدان می‌شدند، یک عده برای فکر
وراستیشرقی‌شان و یک عده برای فکر غربیشان وارد میدان می‌شدند، در یک نقطه ماها همه به هم رسیده بودیم، پیش از انقلاب سال‌های 48 تا 52 موقعی بود که ما می‌دیدیم همه با هم لیبرال‌ها و چپ‌ها و مسلمان‌های راستین تقریباً با هم کار می‌کردند که زیاد مسأله‌ایی با هم نداشتند.

من مدرسه رفاه را نقطه تقاطع این جریان‌ها می‌بینم، یعنی ما آنجا هم از تیپ مسلمان‌های راستین که هنوز هم در همان صراط بودند داشتیم و هم از چپی‌ها داشتیم، چپی که به صورت ظاهر مسلمان بود و به تعبیر آن روز مارکسیست‌های اسلامی که رژیم قبل اسمشان را گذاشته بود و هم راست‌ها و لیبرال‌ها را هم داشتیم، یک مجموعه بودیم و در جاهای دیگر هم نمونه‌های آن وجود داشت.

در همین حسینیه هم یک وقتهایی تقاطع وجود داشت. در زندان‌ها هم این تقاطع را داشتیم، که یک مجموعه بودیم که با هم کار می‌کردیم.

ولی این کاروان که همین طور پیش می‌رفت، به طرف هدف خودش می‌رسید، به یک مسائلی که گاهی با سختی‌ها و گاهی با موفقیت‌ها، اینها غربال شدند و می‌ریختند و از هم جدا می‌شدند. مثلاً ما در این حسینیه جدا شدن را داشتیم که یکی از مراکز بود، ولی اینجا شاید در جریان سختی‌ها از هم جدا نشدند، اینجا وقتی که یک چهره موفقی پیدا کرد، از هم جدا شدند.

ما می‌بینیم اسلام نابی که شهید مطهری به آن دعوت می‌کرد اینجا داشت تعریف می‌شد و چیزهای دیگری پیرایه‌هایی پیدا می‌کرد، اینجا پایگاهش تقویت می‌شد، در محیط مبارزه وقتی که ما به سختی خوردیم در سال 52 که خیلی فشار زیاد شد، جریانهای چپی که فکر می‌کردند همراه این حرکت اسلامی می‌توانند به نوایی برسند، وقتی که دیدند فشار رژیم روی مسلمان‌ها آمد، حساب خودشان را جدا کردند و ما می‌بینیم آن انشعاب در سازمان منافقین پیدا شد و عده‌ای رسماً اعلام موضع کردند و حساب خودشان را جدا کردند، که این حساب در زندانها و خارج کمتر در آنها بود، کمتر اتفاق می‌افتاده، یعنی به این شدت بود.

باج ندادناینها در سختی‌ها ریزش کردند و در حسینیه در اوج موفقیت ریزش کردند، به‌استکبارغربمی‌خواهم بگویم که یکنواخت نیست و هر چیزی می‌تواند در این آزمایش چه داخلی باشد و افراد را بریزد، و با هر راهی امتحان پیش می‌آید و همین جور هم پیش وچه خارجیآمد، در آستانه پیروزی انقلاب این ریزش‌ها خیلی زیاد شد و وقتی که دیگر خیلی عینی و به‌طور مجسم مسائل ما باید انتخاب می‌شد مسائل ما می‌بینیم که این جوری شد وقتی که نظام سیاست نه شرقی و نه غربی خودش را اعلام کرد تا در حد حرف بود، آنها فکر می‌کردند که این شعار است و هر دو طرف می‌ماندند، وقتی که این شعار خیلی جدی شد، یعنی چپی‌ها فهمیدند که این نظام باج به بلوک شرق و غرب نمی‌دهد حـالا چه خارجی و چه داخلی، راستی‌ها هم فهمیدند که این نظام باج به استکبار غرب چه داخلی و چه خارجی نمی‌دهد، ما می‌بینیم که دیگر حسابی از هم جدا می‌شوییم، یک اکثریتی از توده مردم که خوب شرایط برای آنها کاملاً مساعد بود و جمع وسیعی از نیروهای پیشتاز، اینها همین مسیر را گرفتند و حرکت کردند و پشت سرشان چپ و راست را ریختند و رفتند.

در این میان غرب زده‌ها به داعیه حمایت از فلسفه زندگی در غرب و شرق زده‌ها با انگیزه پیروی از فلسفه زندگی در شرق و منافقین با هر دو انگیزه، - چون منافقین هم در شرق سنگر برای خودشان درست کرده بودند و هم در غرب درست کرده بودند و ما می‌بینیم که اینها در هر دو جا بودند - در مسیر خود حرکت می‌کنند. ما جریانی مثل سعادتی را داریم.

جریان سعادتیاول انقلاب که به عنوان جاسوسی برای شوروی و دادن اسناد کشور به شوروی دستگیر می‌شود، و این طرف همکاری با بنی‌صدر را می‌بینیم که با هواپیمای جمهوری اسلامی پرواز می‌کنند و می‌روند در یک کشور غربی همراه با بنی‌صدر و معزی و رجوی، شاه دوست و ملی‌گرا و به اصطلاح مارکسیست منافق می‌روند و با هواپیمائی که ما حالا می‌خواهیم از اینجا هواپیما بفرستیم فرانسه باید از چند جا اجازه بگیریم و از ترکیه و ... و به آسانی عبور می‌کند و ]به محض[ ورود در پایگاه فرانسه می‌نشیند.

اینها هر دو ریشه داشتند، یعنی آنها آمدند و ریزش کردند، در این میان که حالا ما عنوان بحثمان این حادثه انفجار نخست وزیری و حادثه شهادت این دو بزرگوار و رئیس شهربانی و همراهان دیگری که آنجا شهید شدند هست، بیشتر از این زاویه حرف می‌زنیم و به قسمتهای دیگر نمی‌پردازیم.

ما محور حرکت صحیح را افرادی مثل شهید رجایی و باهنر قرار می‌دهیم و تجسم مسلمانان راستین را و آن قسمت دیگر را منافق قرار می‌دهیم. که این منافق را در عملیات مرصاد و غیره می‌نگریم و امروز می‌توانیم با یک دید بازتری به آنها نگاه کنیم و می‌بینیم که این جور آنها به چه زندگی رسیدند و چه جوری هستند.

اینها در زندان هم که بودند با شهید رجایی آبشان در یک جوی نمی‌رفت یعنی آن دوره قبل از پیروزی، همان دوره‌ایی که ریزش‌ها شروع نشده بود با هم بودند، این شهید رجایی و خود بنده و شخص باهنر و وقتی ما در رفاه با هم کار می‌کردیم و از همان جا آشنا شدیم خوب آنجا ما به این منافقین کمک می‌کردیم، اصلاً یکی از اتهامات ما وقتی که بازداشت شدیم همین کمک به اینها بود و شهید رجایی در رابطه با همین موضوع دستگیر شده بود.

کارهای فرهنگیولی در زندان کارشان به جایی رسیده بود که اینها شهید رجایی را تحریم شهیدباهنروکرده بودند، حرف زدن با شهید رجایی در زندان برای زندانیانی که با اینها بهشتی دررابطهمی‌خواستند کار کنند گناه بود، اینها در زندان بایکوت شده بودند تا با کسی

بامدرسه‌هایحرف نزنند و غذا نخورند و راه نروند... و اگر می‌کردند این یک چیز عجیب و معارف اسلامیغریبی در می‌آمد، شهید باهنر هم در این قضیه، گیر اینها افتاده بود. که شهید آموزش وپرورشباهنر و شهید بهشتی اینها یک کار انقلابی و در عین حال با پوشش رسمی شروع کرده بودند که برای آموزش و پرورش معارف اسلامی می‌نوشتند و این کار آن زمان خیلی لازم بود. برای حضور در مدارس و برای فکر دادن به جوانها و برای اینکه از ابتذال در بیاورند، آن روز این کار خیلی ضرورت داشته، اینها یک قدری ظاهر خودشان را آرام کرده بودند و اینها با شهید رجایی در زندان با هم زندگی می‌کردند و با هم تا آخر هم بودند، اما از این طرف مورد تهاجم منافقین قرار گرفته بودند.

برای اینکه اینها می‌گفتند اینها رژیم ساختند، و یا چهره رژیم را گریم می‌کنند و چیزهایی از این قبیل و یا اصل مسأله برای اینها این بود که اصل اسلام ناب را برای جوانها بگویند و اینها نمی‌خواستند این طور اسلامی به بچه‌ها گفته بشود.

اسلامی که در نوشته‌های خودشان و با تحلیلهای کفر گونه خودشان می‌خواستند به خورد بدهند مخالف داشتند. به همان دلیل مرحوم شهید مطهری هم مبغوض می‌شد در آن مقطع، برای اینکه اینها یک اسلام ناب و بی‌پیرایه‌ای را می‌خواستند ارائه بدهند.

بعد از پیروزی انقلاب خوب دیگر مسائل روشن‌تر شد و رشد و جنایاتی که اینها کردند و کارهایی که اینها کردند و افرادی که اینها از پا در آوردند، شما خودتان دیگر می‌دانید.

ترفندهای دشمنانصالح‌ترین انسان‌ها را در خیابان‌ها پیدا می‌کردند به عنوان یک حزب‌الله، که برای گول زدنمثلاً یک بقال و یک گاریچی و یک کارگری را که اینها هیچ گونه حفاظی جوان‌هانداشتند، فقط اینها چون محل کارشان پاتوق بود برای اینها، به هر نحوی اینها را ترور می‌کردند و از بین می‌بردند و دیگر نمونه‌های اینها را شما می‌توانید فراوان پیدا کنید. بعد با شعارهای فریب کارانه خودشان را برای جوانها به عنوان سمبل حرکت مترقی و با شعارهایی که هر جوانی را در بدو برخورد می‌تواند مجذوب بکند چیزی است که هر کس در این مسیر باشد می‌داند که چگونه شعار می‌شود داد و جوانها را چگونه گمراه کرد و جذب کرد، اینها راه خودشان را همین طور ادامه دادند و عجیب هم در آزمایشهایی که دادند به افتضاح کشیده شدند، حالا شما این آیه‌ایی که من خواندم با شأن نزول آیه تطبیق بکنید و ببینید که قرآن چقدر به ما خوب درس داده است و این قطعه تاریخی ما چقدر خوب می‌تواند این را مجسم بکند، آنهایی که آمدند در مدینه مسجد ساختند. خوب مسجد سازی در آن زمان فقر و گرفتاری طبعاً یک کار خیلی جالبی به نظر می‌آید، اما محتوای بحثهایی که می‌شد و آدمهایی که به آن مسجد می‌رفتند، کاملاً متضاد با بانی اصلی مسجد بود، مسجد را ساخته بودند و پیغمبر ممنوع می‌شود از این مسجد که در آن شرکت بکند، پیامبر را به مسجد دعوت کردند اما پیامبر ممنوع شد.

لاتکُن من، در آن مسجد نباید بروی، شما اگر می‌خواهید به مسجد بروید و با مسجد سروکار داشته باشید، مسجدی که براساس تقوا درست شده بروید، این خیلی حرف است. واقعاً با یک تعبیر ساده و با نکته روشن عینی در خارج از ذهن و در عالم خارج یک مسأله خیلی زیبایی مطرح می‌شود، شعار دادن آسان است، پوشش درست کردن آسان است، آن شعار که ما امروز می‌بینیم در همه جا وسیله‌ایی است برای جذب افراد، پوششی است شبیه مسجد در عالم کار و در عالم عینیت و خارج، دستور می‌رسد که این مسجد را اصلاً باید خراب بکنید، یک چیز مقدس را از بین ببرید، و این پایگاه را بکوبید.

برای اینکه آنجا جایی است از اول که نباید باشد. کُفراً و تفریقاً و ارصاداً وَ مَنْ حارب اللّه[3] . هم برای ترویج کفر واقعی است ولی مسجد است و هم برای  

متفرق کردن مردم است که پایگاهی برای جمع کردن مردم است و هم برای اینکه پایگاه درست بکند که دشمنان خدا را آنجا جمع بکند. واقعاً شما این سه عنوان را و سه خصیصه را که قرآن برای مسجد ضرار درست کرده، اگر بخواهید واقعاً در تاریخ منافقین تطبیق دهید بهترین نمونه را الان می‌بینید، که آدم می‌تواند در پوشش‌های عامه پسند و مخصوصاً احساساتی برای جوان‌ها چیزهایی درست کند که هم خودش را ببرد و هم دیگران را، کفر روشن است و تفریق مؤمنین است، پایگاهی برای فعالیت محاربان خداست، باز روشن است.

همه اینها را در این جریانات می‌بینیم، اینها آن روزی که شروع کردند و بحث‌هایی که مطرح می‌کردند برای کار خودشان، چیزی نمی‌گفتند، مثلاً تاریخ امام حسین(ع) را می‌گفتند و می‌نوشتند و سوره قرآن را تفسیر می‌کردند و یکی از سوره‌های پرمایه را انتخاب می‌کردند و تفسیر می‌کردند.

مثلاً سوره حضرت محمد(ص) و سوره انفاق را تفسیر می‌کردند ولی سرانجام چه در آمده است. خوب، یک تردیدهایی همان موقع‌ها به وجود می‌آمد، وقتی که آن ده نفر رئیس‌هایشان محکوم به اعدام شدند. رژیم یکی از اینها را نگه داشت، یک بگو مگوهایی در زندان بود که چطور شد که این یکی در زندان ماند.

یکی از اینها که چون برادرش خارج بود گفتند که او شفاعت کرده و بعد که انقلاب شد و اسناد ساواک را گرفتیم، دیدیم که برادرش چکاره بود و چگونه مسأله منتفی شده است.

وقتی که اینها در زندان از ما فرار می‌کردند، آن موقع بگو مگوهایی می‌شد، اما آن موقع آدم نمی‌خواست یک جریانی که به نام اسلام مبارزه می‌کند برای مردم برسد و ما در این مواقع حرفی نمی‌زدیم و این چیزها را تحمل می‌کردیم. بعد جریان انشعاب که پیش آمد و از آن پشت این طور خنجر زدند به اسلام که در مقابل چپی‌ها و دیگران بود و تفرقه عجیبی را درست کردند، در داخل و خارج و زندان، این مسائل را بوجود آوردند. با همه اینها یک جوری مَحْمِل درست می‌کردیم تا خط اول خراب نشود.

گروه پست و شرورحالا وقتی که آدم محصول کار را می‌بیند که آن جریان به کجا سر در آورد فالانژهاحالا به طور جدی مطرح می‌شود که اینها با فالانژها به لبنان بروند. دیگر جریانی در این دنیا پست‌تر و شرورتر از فالانژها که در کشوری مثل لبنان با همه اراذل اوباش کار می‌کنند و با اسرائیل و با بعث عراق و دیگران کار می‌کنند، نیست. اینها سر در گم شده‌اند و من بعید می‌دانم که اینها با این ماهیتی که دارند در لبنان بتوانند بمانند، بالاخره آن جا یک جایی است که برخورد آراء و اندیشه‌هاست و این جور جریان نفاق نمی‌تواند بماند. آخرش آدم پیش‌بینی می‌کند که اینها یا در اسرائیل بمانند یا در جریانی مثل آفریقای جنوبی که آنها تکلیفشان روشن است. یعنی اسرائیل که معلوم است که با جمهوری اسلامی نخواهد ساخت و ما هم با او به یک جایی نمی‌رسیم و یا آفریقای جنوبی که اینها ماهیتشان نامشروع است و این سقوطی است از یک مسیری که نفاق حرکت می‌کند و کارهای پوششی انجام می‌شود و یک روزی این پوشش‌ها برداشته می‌شود و این حالت پیش می‌آید.

در تاریخ، آدم کارهای اینها را که می‌بیند، همین کشتن شهید رجایی و شهید باهنر، که خوب اینها بیشتر از هر کسی اینها را می‌شناختند و راجع به اینها بهتر از هر کسی می‌توانند حرف بزنند، این دو نفر را اینها خوب می‌شناختند، اینها کسانی بودند که از عنفوان جوانی که ما اینها را می‌شناختیم، با فقر و چهره شوم ومحرومیت و با فداکاری و با گذشت و با تلاش زندگی می‌کردند و غیر از حق نفاقی مخالفانهیچ چیز دیگری نمی‌خواستند و آدم اگر با اینها هم مخالف بود، اینکه به خودش حق بدهد که اینها را با بمب منفجر بکند، خیلی قساوت و پستی می‌خواهد، آدمهایی بودند با سواد و مجاهد و فهمیده و آدمهایی بودند با سابقه روشن و فرهنگی و حرفشان روشن بود و آثارشان روشن بود و خانواده‌هایشان روشن بودند و اطرافیان آنها روشن بودند، منفجر کردن این جور آدمها از طرف کسانی که خوب اینها را می‌شناسند، مبین آن ماهیت شوم و کثیفی است که با اینها سازگاری ندارد و آن عمق خلاف و عمق مفارقت را و عمق جدایی را نشان می‌دهد که اینها چه عناصری بودند و با اینها چگونه برخورد می‌کردند.

زندگی بعدشان در عراق بود، که اینها یک روزی در عراق برای صدام کاری کردند، و در کل ظاهر قضیه را به صورت اسلام درست می‌کنند و اینها، آن وقت با کسی همکاری می‌کردند، آن هم چه همکاری، جاسوسی و چه نوع جاسوسی، جاسوسی علیه چی، یک وقت می‌آیند اسناد اقتصادی فلان مملکت را می‌برند که اینها همه جاسوسی است، یک بار اینکه جاسوسی می‌کردند. مثلاً یک لشکری از بهترین حزب‌الله‌ها و از محرومترین و فداکارترین بچه‌های ایران بخواهد به مرز برود و از خاک خودش دفاع بکند، اینها را به گونه‌ایی به دشمن معرفی می‌کنند و اسرار اینها را می‌دهند که اینها ضربه بخورند.

ضررهای ناشی‌ازخدا می‌داند که از طریق جاسوسی، اینها چقدر مردم شریف کشور ما ]را[ در جاسوسی در ایرانجنگ آسیب دادند. یا مثلاً وقتی که موشکی می‌زدند، اینها بیایند اینجا و جای موشک را پیدا بکنند و بعد گزارش بدهند که فلان جا بزنید که شلوغ‌تر است و موشک را هدایت کنند به جایی که مردم بیشتری از ایران شهید بشوند و از این گونه جاسوسیهایی که اینها در ایران برای عراق می‌کردند، و حالا برای چی می‌خواهند با عراق همکاری بکنند، گفتند بله، ایران با عراق جنگ می‌کند و ما صلح طلبیم و ایران جنگ طلب است و عراق صلح را می‌خواهد و یک چیزی برای خودشان درست می‌کردند، شما می‌بینید که دیگر راه برگشتی برایشان نیست، الان مسأله ما خیلی روشن شده که بعد از اینکه ما قطع نامه را پذیرفتیم عراق می‌گوید که من اروند رود را می‌خواهم و به همان دلیل جنگ شروع شده که شط‌العرب یک رودخانه عراق است و مال خود ماست.

الان کسانی که با عراق همکاری می‌کنند، به این ملت چه چیزی می‌گویند، کسانی دیروز با جنگ مخالفت می‌کردند که حالا از لیبرالها یا ملی‌گراها و یا ... یک چیزی برای خودشان داشتند و ما می‌دانستیم که دروغ می‌گویند و ما می‌دانستیم که همه و همه دروغ می‌گویند و همه آنها می‌دانند که ایران از حق خودش دفاع می‌کند و ایران جنگ را نمی‌خواهد و ایران برای صلح پایداری می‌جنگد و ایران نمی‌خواهد آتش زیر خاکستر بماند.

همان حرفهای صریحی که می‌زدیم آنها می‌دانستند که ما این طوری هستیم ولی خوب، شعار دادن که آسان است و دشمن پوششی برای خود درست می‌کند و مسجد ضرار می‌سازد و در محراب مسجد ضرار با لباسی که فریب بدهد حضور پیدا می‌کند، اینها این کار را می‌کردند، از شعارهای ما، از حرکات ما از کارهایی که ما مردمان را بسیج می‌کردیم سوءاستفاده می‌کردند و این کار را انجام می‌دادند الان چه چیزی می‌گویند؟ یعنی الان که دیگر ما قطعنامه را پذیرفتیم و بیانیه الجزایر 1975 را پذیرفتیم و مرزهای بین‌المللی را قبول داریم و دفاع از مرزهایمان می‌خواهیم بکنیم، الان ایرانیهایی که با عراق به هر گونه همکاری می‌کنند و یا با نظام بر سر این موضوع نزاع می‌کنند الان چه می‌گویند؟ همه آن جریاناتی را که عرض کردم کلاً در نظر بگیرید.

الان ملی‌گراها چه خواهند گفت، لیبرال‌ها چه خواهند گفت، چپی‌ها چه خواهند گفت، آیا فکر می‌کنید که اینها از عراق می‌برند، حالا این آزمایش است.

الان وضع روشن خواهد شد، ببینیم می‌برند یا نمی‌برند. یک چیز دیگری درست می‌کنند و می‌گویند ما گفتیم آن روز بپذیرید. خیلی خوب حالا آن روز نپذیرفتیم، امروز پذیرفتیم، حالا شما با ما علیه عراق بجنگید، یا همراه عراق باشید و به نحوی در جامعه خودتان اختلال بیاندازید.

چه کار خواهید کرد؟ بی‌شک اینها یک اسمی درست می‌کنند و عراق می‌خواهد اروند رود را بگیرد و ایران نمی‌خواهد و به روزی خواهند رسید که برای ما همه روشن باشد، ولی ما در همان روز هم می‌دانیم آدم‌های نادان باز پیدا می‌شوند که گاهی برای منافع شخصی و یا جریانی و یا امید به چیزهای کاذبی که برای اینها درست می‌کنند وارد این ماجراها بشوند و این جور خودشان را به جهنم بکشانند و راه حق در کنار این می‌تواند خودش را نشان بدهد.

نتیجه گیریمن از مجموع این صحبتهایی که کردم می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که اول بحثم را هم با این عنوان شروع کردم. ببینید ما این ده سال انقلاب، یک درس بسیار خوبی است و آن این است که آنهایی که به اسلام به ضرورت یک مکتب و راه زندگی و راه خدا بدون اینکه تمایلات خودشان را تحمیل کنند براین اسلام پایبند ماندند، اینها در این مسیر خودشان بالاخره راه به جایی خواهند اصول نظامبرد و ما آن بخش را در میدان می‌بینیم که قسمت اعظم ملت ما و قسمت اعظم برپایه اصلنیروهای مدیر و پیشتازان انقلاب و قسمت اعظم کسانی که مسؤولیت‌هایی در ولایت فقیهاین مملکت الان به عهده دارند، حالا در بین اینها ممکن است که اختلافاتی باشد و نظرات گوناگونی باشد ولو در اصل قضیه اینها همه با هم هستند. ولایت فقیه و حاکمیت اسلام را و حاکمیت فقه اسلامی را، علی‌رغم اینکه در تبیین فکر ممکن است در جاهایی افکارشان به هم نخواند، اما در اصل همه این موارد را قبول دارند.

این بخش اصلی جامعه مسیر خودش را درست پیموده و تا امروز همه فراز و نشیب‌ها را خوب پشت سرگذاشته و در راه مستقیم الهی دارد مسیر خودش را می‌رود و آنهایی که از طریق دیگری می‌خواستند به این کاروان جمع عظیم و به این کاروان بزرگ راه پیدا بکنند که اصل را بر آن خواسته خودشان گذاشتند و این کاروان را برای خودشان پوشش قرار دادند و وسیله قرار دادند حالا یا چپی بودند و یا راستی بودند یا شکل دیگری که بود و هر چه که بودند اینها در این مسیر هی ریزش کردند و افتادند و یک به یک به روزگار بدی مبتلا شده که آخرین آن را همین حوادث اخیر منافقین می‌بینیم و این گمراهی که الان نصیب ضدانقلاب شده به طور کلی ]در [همه جا.

الان نیروهای ضدانقلاب را که به خارج رفتند، اینها را تحت مطالعه قرار بدهیم و مقایسه کنیم اینها را با کسانی که در درون انقلاب و در درون کشور ماندند و مسیر خودشان را همین طور ادامه دادند و ببینیم آنها چه چیزی به‌دست آوردند و چه سرنوشتی برای خودشان درست کردند و تا امروز چه چیزی در دستشان دارند، هر چه که گفتند امروز ریخته است و هیچ همراه خودشان ندارند و به تعبیر خودشان به پوچی مطلق رسیدند.

عاقبتالان آنهایی که در عراق با رژیم صدام علیه جمهوری اسلامی همکاری منافقینمی‌کردند، چه چیزی از تاریخ همراه خودشان دارند، و اگر مبارزه کردند و اگر زحمت کشیدند، حالا آنها چه چیزی همراه خودشان دارند؟ به کجا رسیدند؟ باز می‌شود با صدام در آنجا همکاری کرد؟ باز می‌شود برگشت به غرب؟ باز می‌شود برگشت به ایران. چه راهی در پیش روی اینها وجود دارد؟

چه روزگاری برای خودشان درست کردند و این درس پرمایه قرآن را من بار دیگر برای جوانهای کشورمان که در مقطع انتخاب هستند و راه خودشان را می‌خواهند انتخاب بکنند باز تأکید می‌کنم که همین آیه قرآن را مد نظر خودشان قرار بدهند. همین که در اول صحبتم گفتم و این آیه که :

همه چیز غیر از این راه حق و این صراط مستقیم، آنهایی که در تضاد این راه است، خانه ساختن اینها به یک زمین سست است که با کوچکترین حادثه این می‌تواند بر روی زمین بریزد و انسان را ساقط کند و از بین ببرد.

فناره من نار جهنم. و آدم را می‌برد به جهنم که این جهنم می‌تواند آن جهنم الهی در آخرت باشد و می‌تواند همین جهنمی باشد که انسانها در این دنیا برای خودشان درست می‌کنند و به این روزگار بدگرفتار می‌شوند.

ایران و شهدایما امروز وضع شهدای این انقلاب را در نظر می‌گیریم، آنهایی که قبل از گرانقدرآنپیروزی و بعد از پیروزی شهید شدند و آنهایی که در جنگ شهید شدند و آنهایی که با نقشه‌های دشمنان شهید شدند، با معیارهایی که خودمان داریم، شهید رجایی را و شهید باهنر را و شهید دستجردی را و دیگران را می‌بینیم که اینها چه جایی دارند و چه ]چیزی [پیش ملتشان دارند و چه موقعیتی دارند در تاریخ و چه مقامی در پیش خداوند دارند و همین‌ها هم همرزم‌هایی داشتند و همین آقای رجایی در مدرسه و در زندان و بعد از زندان همرزم‌هایی داشته که آن همرزم‌هایشان اگر زنده باشند، آنهایی که راه ناحق را گرفته بودند وضعشان معلوم است و اگر هم کشته شده باشند که الان در جهنم هستند و ملت و خانواده آنها هم شرم دارند که آنها منتسب به آنها باشند.

جایی در دنیا دیگر ندارند، این درس است و انصافاً این درس برای ما معتبر است و من می‌دانم که هر چه تاریخ پیش برود و هر اتفاقی در دنیا بیافتد این انسان‌های از تبار باهنر و رجایی اینها جلوه خودشان را دارند و انسان‌هایی که در مقابل این طرز تفکرها قرار گرفتند هیچ وقت، نمی‌توانند به آن چیزی که در تصور خودشان می‌گنجانند، برسند و حتی آنهایی که برای خودشان یک و همیات خاص می‌سازند در تاریخ در فکر خودشان، ببینیم چه قدر اینها قهرمان شدند.

ان‌شاءالله که ملت ما قدر این دو بزرگوار و سایر همراهانشان را که از دست داده‌اند همین گونه که تا به حال دانسته، خواهد دانست و نام اینها و یاد اینها و یادگارهای اینها و خانواده‌های اینها و فرزندان اینها در میان ملت عزیز ما عزیز و کریم خواهند ماند و راه اینها را ما همان گونه که با هم پیوند داشته‌ایم و پیمودیم و پیمان بسته بودیم، ادامه خواهیم داد و ان‌شاءالله این ملت ما با رسیدن به اهداف عالیه‌ایی که این عزیزان ما برای این حرکت ترسیم کرده بودند به راه خودشان ادامه می‌دهند.

            والسلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

 

[1] - سوره توبه، آیه 109.

 

[2] - سوره یوسف، آیه 108.

[3] - َالذَّیüنَ اَتَخَّذُوا مَسجدَاً ضِرارًا وَکُفراً وَ تَفْریüقاً بَینَ المُومِنین وَ اِرصادًا لِمَنْ حارَبَ اللّüه وَ رَسُوله مِنْ قَبل وَلَیَحلُفَنَّ اِنْ اَرَدنااِلّاالحُسنی وَ اللّهُ یَشَهُد اَنّهُم لَکاذبون (سوره توبه آیه 107).