سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در کنگره بزرگداشت شهید مدرس

بسماللّهالرحمنالرحیم
«اَلâحَمâدُالِلّûهِ ربِّ الâعûالَمین وَ اَلصَّلûوهُ وَالسَّلاûمِ عَلیû رَسولِ اللّûهِ و آلِهِ أَجâمَعیüنâ»
تشکیل این کنگره، اگر اهداف آن را به خوبی تعقیب کنیم، آغاز یک حرکتفرهنگی، تحقیقی و سیاسی اسلامی میتواند باشد و باید از تمام کسانی کهزحمت کشیدهاند و کار کنگره را شروع کردهاند تشکر بکنیم. وزارت ارشادبیشترین زحمت را داشته و در ادامه هم نقش وزارت ارشاد بسیار مهم است.
گرچه مجلس به خاطر میزبان بودن در این مرحله همیشه باید تأیید بکند وهمکاری بکند و اینکه جناب آقای موسوی اردبیلی، ریاست این کنگره را قبولفرمودند، نکته مثبت دیگری است که انشاءالله خودشان هم کمک خواهند کردکه اهداف این کنگره فراموش نشود. چیزی که در روح این کنگره خیلی مهماست، این است که ما از اینجا باید به طور جدی وارد یک دنیای مبهم و مجهولی ـ که به عمد پرده ابهام روی آن کشیده شده است ـ بشویم، دورهسکوت، دوره خاموشی، دوره حق کشی و دوره جولان دیوها و طاغوتها ونالایقها، یک دوره پنجاه و چند سالهای است که خاندان پهلوی بر این کشورحکومت میکردند. این قدر این دوره سیاه و زشت و حق کش است که اینهاتوانسته بودند چهرههایی مثل شهید مدرس را هم از خاطره مردم و حتی علماو فرهنگیان محو بکنند، من خودم وقتی که برای همین سخنرانی مقداریمطالعه میکردم و به تاریخ مراجعه میکردم، دیدم که چه مقدار زوایای باارزش، ولی مخفی نگه داشته شده، در این تاریخ وجود دارد و اگر این خاموشیتحمیلی نبود محال بود که بشود خانوادهای مثل خاندان
پهلوی هم در اینمقطع دوام بیاورد. مقطعی که کلاً در دنیا عصر بیداری است، عصر حرکت است و عصر درک است و عجیب است که در ایران که انصافاً از نظر نیروی انسانی واستعدادها و فرهنگ غنی و حوزهها و صلابت فرهنگی یکی از مناطق غنیدنیا بوده است، بدترین دورهها است یعنی در مقایسه با اطراف خودمان که نگاهمیکنیم یعنی از اطراف و قسمتهای دیگر و مجاور آسیایی هم که نگاه میکنیم،وضع ما از این لحاظ از همه جا بدتر بوده، که من یک کمی صحبت میکنم.
البته این سخنرانی نمیتواند یک سخنرانی تحقیقی باشد و آن اهداف عالیرا تعقیب بکند، این میتواند تذکراتی باشد برای کارهایی که میخواهد بشود.مرحوم مدرس به نظر من مرد فوقالعادهای است که در روحانیت ما و در ایننیم قرن اخیر و در یک قرن اخیر مشخصاً نمیتوانیم نظیر ایشان را با ابعادی کهدر ایشان بوده است نشان بدهیم.
ایشان پنج شش دوره پارلمان و تاریخ ایران را در موقعی که فعال بوده بهشدت تحت تأثیر خود قرار داده و در زمانی ایشان تلاش میکرده که تلاشکردن در آن بسیار مشکل بوده و اگر مایههای نفسانی ایشان نبود، بسیار مشکلبود که این طور کار بکند. البته تکوین شخصیت ایشان در شرایط خوبی شده،استعدادهای شخصی ایشان هم مهم بوده، ایشان ابتدای تحصیلش و دورانطلبگیاش را هم عصر با نهضت تنباکو بوده و طبعاً در آن زمان برای طلابسازنده بوده است. چون نهضت، نهضت روحانیت بوده و حوزهها مؤثر بودندو افراد با استعدادی مثل مرحوم مدرس تحقیقاً تحت تأثیر آن جریانات قرارمیگرفتند. بعد ایشان به نجف رفت و نجف کانون نهضت تنباکو و مقدماتمشروطیت بود و از انفاس قدسیه مرحوم میرزای شیرازی و اساتید دیگراستفاده کرد و تحت تأثیر آنها بود و وقتی که به ایران برمیگردد، مجتهد بودهاست. حدود بیست سال تحصیل کرده بود؛ ده، دوازده و سیزده سال در ایران وهفت سال در نجف و مطمئناً بیست سال تدریس برای آدم مستعدی مثلمرحوم مدرس درجه عالی اجتهاد را به همراه دارد. وقتی که برمیگردد، یکجوان مجتهد و جوان نیرومندی بود که درست به مقدمات مشروطه میخورد.در اصفهان تحت تأثیر مبارزات حاج آقا نورالله واقع میشود که برای ایشان بازهم سازنده بوده است. آنجا ایشان نایب رئیس انجمن ایالتی اصفهان میشودکه ریاست آن با حاج آقا نورالله بود و سخنگوی این انجمن هم بود. پیدا استکه ایشان باید خیلی مبارز باشند، تازه وارد ایران شده و اصفهان هم یکی ازکانونهای اساسی انقلاب مشروطه بوده است و آن انجمن یک مرکز بسیارمهمی بوده و سخنگوی این چنین جریانی خیلی مهم است.
باید بگوییم که یکی از عوامل اصلی حرکتهای اصفهان که در این مقطع ازتاریخ قابل توجه است،
مرحوم مدرس بوده است. در آنجا با حاکم وقت بهخاطر شرایطی که بود درگیر میشوند و او را بیرون میکنند. نیروهای مجاهدمشروطه از آنجا فشار زیادی روی تهران میگذارند، بعد که پیروز میشوند باآنهایی که دوباره میآیند و از موفقیتها استفاده میکنند ـ چون مرحوم مدرسآدمی نبود که اجازه بدهد که از موفقیتها سوءاستفاده بشود، داشت سوءاستفاده میشد ـ دوباره ایشان در آنجا درگیر میشود و کار به جایی میرسد کهایشان را میخواهند به یکی از نقاط جالب برای سیاستمدارها و کسانی که دراین گونه بحرانها قرار میگیرند تبعید کنند. به خاطر مسئولیتی که احساسمیکرد، برنامهاش را طوری کرده بود که سبک بار باشد، گرفتاری حاشیهای برای خود درست نکرده بود که تعلقات مانع این باشد که اگر جایی خواست دردهان اژدها برود احساس کند که پشت سرش گرفتاری دارد و نمیتواند کاربکند. مأمور دولت آمد که به ایشان اخطار بکند که باید از اصفهان تبعید بشود،میگویند که کفشهایشان را در آوردند و گفتند که ما آمادهایم هر طرف کهمیخواهید برویم که یک مقدار ایشان را بردند و مردم و علما قیام کردند وایشان را برگرداندند. همین حرکات، همین نحوه برخوردها وجود ایشان رامشعشعتر میکرده است.
اینکه ایشان فرد اول در علمای طراز اول مجلس دوم هستند، خوب تاریخمشروطه را که میبینیم، باید بگوییم از لحاظ سیاسی، روحانی برای آن زمانعالیترین مقام است. مجلس بعد از مشروطه معلوم است که مهمترین مرکز وعلمای طراز اول در آن مجلس مهمترین بودند و شخص مدرس در رأس اینهابود.
مرحوم مدرس کارهایی در این دوره دوم در مجلس درست کرد که خوب ازاینها برای مردم ما هیچ چیزی گفته نشده است. خوشبختانه اینها در مذاکراتمجلس و اسناد تاریخی وجود دارد، اما اینکه پنجاه سال هیچ کس نتوانست ازاینها حرف بزند و در کتابها نیاید و وارد فرهنگ ما نشود، این قابل توجه است.در همان مقدمهای که عرض کردم باید دنبال بکنیم. ایشان را به عنوان نمایندهتهران انتخاب میکنند. گویا در آن موقع وضع انتخاباتی هم عوض میشود، تاآن موقع انتخابات صنفی بوده، اصناف چند طبقهای را تعیین کرده بودند وانتخاب میکردند و در آن موقع انتخابات مستقیم شده و ایشان را انتخابمیکنند و به مجلس میآید.
دوره سوم، از دروههای غریب دوران مشروطه بود که عمرش شش سال شدو به خاطر شرایطی که به وجود آمد دوره فطرت پیش میآید و جنگ جهانیاول اتفاق میافتد و ایران تحت تأثیر جنگ جهانی اول قرار میگیرد و شرایطبسیار بدی برایران حاکم میشود. آدم تاریخ را که مرور میکند میبیند مدرسمحور اصلی حرکتهای مردمی، ضد استعماری و مبارزه با ضدبیگانه و
ضدفرهنگ غربی، ضد طاغوتی و هم ارزشهایی است که امروز هم جزو ارزشهایوالا و در صدر برنامههای ما است. روحانیت بعد از مشروطه دچار مشکلاتفراوانی شد.
مسایل التقاطی و غرب زدگی و تجدد گرایی بیمعنا و خیلی زنندهای بربخشی حاکم شده بود و روحیه ارتجاعی و واپسگرایی و دُگم و ندیده گرفتناجتهاد اسلامی بر بخشی دیگر از نیروها حاکم شده بود و تعصبی که در دوجریان پیدا شده بود، اینها را در مقابل هم قرار داده بود و تو سر هم میزدند ودر اینجا حقایق گم میشد و مردم گمراه و سرگردان بودند. آدم زندگی مدرس راکه میخواند میبیند که طیف دنبالهروی مدرس، راه بسیار درستی را انتخاب کردهبودند و شعارهای بسیار درستی را میدادند و بر محور کاملاً صحیحی حرکتمیکردند و عجیب هم هست که دشمنان ایران، دشمنان اسلام و دشمنانمشروطه باند انگلیس بیشتر مدرس و اطرافیان مدرس را در این کار هدف قرارداده بودند.
یک عده از علما بودند که از مشروطه زده شده و بریده بودند، یک عده هم دردامان غربیها افتاده بودند و حرفهای بیربطی میزدند و معیارهای اصلی رااینها در مجلس حفظ کرده بودند. آدم سخنرانیها و حرفهای ایشان را کهمیبیند و کنایههای نیشدار ایشان را که به هر دو طرف میزد و تبیینها،تفسیرها و تحلیلهایی را که از شرایط ارایه میداده، میبیند خیلی تحت تأثیرافکار ایشان قرار میگرفت.
در جنگ جهانی اول خوب میدانید که در ایران، این گونه افراد دلسوز فکرکردند که یک دولت موقت انقلابی در هجرت تشکیل بدهند که اگر حاکمیترسمی امتیازاتی داد و ایران را فروخت، اینها بتوانند منکر بشوند و این راخلاف قانون بدانند و بعداً از آن استفاده بکنند. مدرس با اینها همراه شد و اینهامهاجرت کردند و به اصفهان رفتند و از اصفهان به کرمانشاه رفتند و آنجاجنگیدند و شکست خوردند ـ اوایل وضعشان خوب بود ولی زود شکستخوردند ـ و هجرت کردند به بغداد و سوریه و استامبول رفتند و در استامبولملاقاتهایی که آنجا شد و سخنگوی اینها مدرس بود، باز نشان میدهد کهایشان یک آدم مطلع و شخصیت جهانی اصیلی بوده است. به استامبول رفتندو گویا ایشان در آنجا ملاقاتی با سلطان محمد پنجم داشتند. بحث آن موقع اینبود که بخشی از آذربایجان را میخواستند ضمیمه دولت عثمانی بکنند و اینخطر هم خطری جدی بود و صاحبنظران معتقدند که مذاکرات مرحوم مدرسبا سلطان محمد این برنامه را به هم زد و ایران را حفظ کرد و ایشان طوریمسأله را تنظیم کرد و صحبت کرد که آنها منصرف شدند. ایشان ملاقاتی باهیأت دولت داشتند. آنجا بحثهای شیرینی دارد و گویا کلمه عجم را به کاربردهاند، سخنگوی دولت ترکیه عجم و عرب را مطرح کرد و از ما به
عنوانعجم نام برد و خوب ایشان آدم باسوادی بود و گفت که این کلمه عجم ریشهبدی دارد و شما این را درباره ما به کار نبرید، عجم از عُجم است که نوعی ابهامو خنگی و نفهمی در آن خوابیده است. عربها این کلمه را بیشتر به کار میبرندکه آن شعور و فصاحت و بلاغت و آن فرهنگ بالندهای که عرب داشته در نقطهمقابل عجم قرار دهند.
هر چند که غیر عرب را عجم میگویند و سخنان وی همه را تحت تأثیر قرارداد. با قاضی القضات ملاقاتی داشت، قاضی القضات مهمترین مقام آنجا بودو او پیشنهاد وحدت جهان اسلام را به مدرس کرد که یک حزب بینالمللاسلامی تشکیل بشود و کشورهای اسلامی متحد بشوند. مدرس واقعبینانه اینفکر را رد کرد و گفت چیزی نگویید که نمیشود. ما داریم میبینیم در خیلی ازجاها در داخل کشورها هم این جریانها با یکدیگر نمیتوانند همکاری بکنند؛شما میخواهید تزی را مطرح کنید که نمیشود و یک مدتی زحمت میکشیدو زحمتتان خراب میشود. خوب شعار این جوری برای آدمهای سیاسیحداقل میتواند یک چیز دهن پرکنی باشد و اگر آدم با این چیزها مخالفتبکند مشکل است، اما مدرس با واقعبینیای که داشت و میدانست که چنینچیزی تحقق پیدا نمیکند و همین الان در زمان خود ما، داریم این را احساسمیکنیم، این تعصبها و این حرفهایی که هست، افرادی مثل ناصر خواستندعربها را متحد کنند اما نتوانستند، اسلامی که جمعیت یک میلیاردی دارد و هرجریانی هوا و هوس و مسایل خاص خود را دارد در آن شرایطی که همه چیزداشت در جنگ جهانی اول میرفت آن چنان تز خطرناکی بود که بعضیهامطرح کردند و ایشان خوب برخورد کرد و وقتی که اینها به ایران برگشتند،خوب مدتی هم نبودند، جنگ جهانی هم تمام شده بود و اوضاع داشت آراممیگرفت، اما در مرحله فترت انگلیسیها خیلی کارها کرده بودند. اینجا ازخلاء شخصیتها و آزادیخواهها و مسلمانهای واقعی استفاده کردند، زمینهها رامساعد کردند و ایشان وقتی که اینجا میآید و به مسایل داخلی که میرسند،میبینند که توطئههای تازهای جلوی پایشان است.
از یک جهت انگلیسیها به این نتیجه رسیده بودند که فردی مثل رضاخانبرای ایران لازم است و مقدمات این کار را فراهم میکردند. قراردادهایی را مثلقرارداد 1919 ـ که خیلی قرارداد شومی است ـ از طریق وثوق الدولهمیخواستند تحمیل بکنند و مرحوم مدرس در این مقطع مبارزات جدی دارد.وقتی که برمیگردد، شاید سختترین دوران کار آن موقع است.
بعد از جنگ جهانی اول که آن قدرت مشروطه هم تضعیف شده و آنها جایپای خود را محکم کرده و شرایط جدیدی را به وجود آوردهاند، ایران در یکمقطع جدیدی قرار گرفته بود و این دوران برای مدرس، دوره بسیار مشکلیاست. وقتی که مجلس چهارم را آغاز میکنند، به خاطر
درخشندگی مرحوممدرس در این مقطع که پس از بازگشت مبارزاتی که کرده بود پیدا کرده بود،ایشان نماینده اول تهران میشود و در مجلس هم نایب رئیس اول میشود.حالا من نمیدانم و هنوز هم نفهمیدهام که با آن شخصیتی که داشت چرا در آنموقع رئیس نشد! شاید این مسأله برای آقایان مورخین روشن باشد ولی مناین را نفهمیدم که چرا ایشان به عنوان رئیس انتخاب نشوند. همه تحت تأثیرمدرس بودند، در عین حال ایشان نایب رئیس بوده و مجلس چهارم همقویترین مجلسی است که ما در این دورهها از لحاظ سیاسی میبینیم و اکثریتبا شخصیتهای حزبی بود.
یکی از چیزهای جالب آن مقطع، مسأله تأیید اعتبار نامههای کسانی بود کهنماینده مجلس بودند. چون اینها در قرارداد 1919 با وثوقالدوله همکاریکرده بودند و با این قرارداد موافقت کرده بودند و کتاب زرد مرحوم مدرس همدر این مقطع مطرح است. ایشان برای این اشخاص پرونده درست کرده بود،اسم کتابش را هم کتاب زرد گذاشته بود و در اظهاراتش هم میگفت که من اینکتاب را دارم و روزی چاپ خواهد شد. متأسفانه این کتاب در اختیار ما نیستو باید به وزارت ارشاد و یا مجلس اعلام کنیم که اگر کسی این کتاب و حتییک صفحه از این کتاب را دارد بیاورد و این تحویل تاریخ ایران بشود. اینکتاب وقتی که ایشان را به خواف و آخرین زندان ایشان تبعید میکردند،شهربانی وقت گرفته و تا به حال گم شده است و حالا ایشان (آقای معادیخواه)گفتند که یک جایی این کتاب را سراغ پیدا کردهاند.
به هر حال ایشان در آن دوره از مجلس کارهای بسیار زیادی را کرد. مجلس راقبضه کرده بود و در آن مجلس دیگر کسی چیزی علیه ایران و اسلامنمیتوانست درست بکند؛ ایشان محور درستی هم درست کرده بود و آن دگمیبعضی از روحانیون را شکسته بود، آن تجدد خواهی بی محتوای از فرنگبرگشتهها را هم بیآبرو کرده بود. یک جریان متوسط و معتدلی را در کوراندرگیریها درست کرده بود و از این درگیریها خط درستی را مقابل مشروطه قرارداده بود.
داشت کار خود را میبرد که توطئهها از اطراف به سر مدرس که البته ایشانمحور بود ریخت. آنها میدانستند اگر مدرس را بشکنند، دیگر مردی که پا جایپای ایشان بگذارد نیست و به نظر میرسد در این مقطع، دوره سیاستانگلیسیها بوده که میخواستند از طریق یک عنصر نظامی خشن و وحشتناکبر ایران سلطه پیدا بکنند. چون آن روز مهمترین مسأله مردم، مسأله امنیت بودو چون مسأله امنیت جذابترین شعاری بود که میشد در آن زمان داد و مردم رافریب داد و گرنه آقایان هم میدانند که در زمان قاجار که مرکز درستی وجودنداشت و بعد از مشروطه هم که اوضاع به هم ریخته و ملوک الطوایفی بود ودر این دوره جنگ جهانی اول هم مسائل را بدتر
کرده بود، حضور نیروهایبیگانه هم در کشور کارد به استخوان مردم رسانده بود و هرکسی یک گوشهایبرای خود حکومتی داشت و باج و مالیات میگرفت، راهداری میکرد، گمرکداشت و شرایط به هم ریختهای بود و مردم در این شرایط به دنبال امنیت بودندو انگلیسیها از این خواست و حق مردم برای هدف شوم خود میخواستنداستفاده بکنند و محوری درست کردند، مدرس بعضی از محورهایشان راشکست داد ولی آخرین محور گرفت.
کابینه سیاه سید ضیاءالدین در همین مقطع است؛ البته یکی دو سال جلوتراست ولی در این رابطه از اول به وجود میآید. زندان مدرس در قزوین درهمین رابطه است که باز شکست خوردند، میخواستند مدرس را اعدام کنند ونشد؛ بعد تز جمهوری را معرفی کردند، خانواده قاجار خانوادهصحیحی نبود و کسی که مدتهای طولانی سلطنت کرده، سلطنت استکباری واین شاهزادهها و شاهپورها و اطرافیان و ولگردهایی که دور و بر اینها بودند درمیان مردم منفور بودند. هر کس شعاری مطرح میکرد که به جای خانواده قاجارچیزی بیاید و مخالفت کردن با این چیز آسانی نبود.
جمهوری چیزی بود که در دنیا جا افتاده بود و عنوانی مترقی داشت ومخالفت کردن با جمهوری کار دشواری بود، چرا که این آرزوی مردم بود که ازدست خانواده قاجار نجات پیدا کنند و چیزی هم بهتر از جمهوری نمیبایدمطرح بکنیم. امنیت هم واژه سوم بود، همه اینها را این نامردهای انگلیسی علمکرده بودند و اهدافشان را از این طریق میخواستند عملی بکنند. در کشور،روزنامهها، نمایندهها و وعاظ و دیگران این حرفها را خوب باز میکردند،مشکل مدرس این بود که اگر بخواهد از سلطنت قاجار دفاع بکند، از چه کسیباید دفاع بکند؟ چه حرفی بزند؟ با جمهوری مخالفت بکند که این هم کاردشواری بود. البته او آدم زیرک و دانا و فصیحی بود و راه را درست انتخابمیکرد و چیزهایی میگفت که زبانهای آنها را میبست. رضاخان رامیخواستند در مسند سیاست و حاکمیت بیاورند، ایشان میگفت «نه ایندرست نیست رضاخان افسر خشنی است و شما او را در کار انتظامات به کاربگیرید» تعبیری که ایشان میکند جالب است، میگوید «سگ خانه اگر پایبچه آدم را گاز بگیرد ـ هر چقدر هم سگ خوبی باشد ـ این بچه نباید در خانهباشد» خوب! سگ برای خانه لازم است و باید پاسداری هم بکند، اما اگر هارشد و بچهها را گاز گرفت دیگر نمیتواند کاری را انجام بدهد. میگفت رضاخانبه درد آن کار میخورد، خوب از او در آن کار استفاده کنید. ما مخالفتی با آن کارنداریم و ببرید آن کارها را انجام بدهد. ولی آنها از یک آدم بیسواد، قلدر وتحت فرمان انگلیسیها میخواستند حاکمیت مطلقی را درست بکنند. درمورد ایشان با هر سه موضوع مخالفت میکرد، با جمهوری مخالفت کرد
وموفق هم شد. بعضیها میگویند که مثلاً با یک جرقه در این قضیه موفق شد وسیلی که مدرس خورد مسائل را به هم زد. یکی از همکاران، قلدر تدین درمجلس که به صورت نایب رئیس مجلس را اداره میکرد در جریانی یک سیلیبه صورت مدرس زد و وقتی که خبر این سیلی در تهران پیچید، مردم آن قدرجمع شدند و آن قدر هیاهو کردند که برنامه به هم خورد.
ولی خوب! این اشتباه است که ما بگوییم این سیلی همه چیز را به هم زد،مردم همراه مدرس بودند و یکی از نکات جالب در این مقطع از تاریخ ایناست که مثل همان روزهایی که ما با بنیصدر مسأله داشتیم بود؛ مردم تهراندر محوطه بهارستان جمع میشدند و به نفع مدرس شعار میدادند و فشارمردم افکار مدرس را تحکیم میکرد، شبیه همان وضعی که ما اوایل داشتیم ومردم به مجلس میآمدند و مسایل را تأیید میکردند ـ درست شبیه به این بوده حالا اگر این سیلی هم نبود، مدرس مردم را هوشیار کرده بود و مردم جلوآمدند و قضیه را گرفتند و آنها شکست خوردند و قضیه سلطنت قاجار را با یکمقدمات دیگری به سلطنت رضاشاه تبدیل کردند.
دیگر مدرس شکست خورده بود که حالا عرض میکنم. ایشان با نخستوزیر شدن رضاشاه هم مخالف بود که باز هم شکست خورد که آن همحیلههایی و کارهایی کردند که رضاشاه در کابینه نخست وزیر شد. ایشانحرفی نداشت که رضاشاه مسئول امور انتظامی باشد، ولی چون او آنجا دیکتاتوری میکرد و مسایل را به هم میزد، آنجا هم فصل دیگری برای مبارزهداشت. در دوره بعدی مجلس که قاعدتاً دوره پنجم باید باشد، دیگر مدرس دراکثریت نیست.
ایشان با نفوذی که رضاخان در انتخابات اعمال کرده بود در اقلیت میافتد وانتخابات را آن طرف برد و عدهای از آنهایی که باید انتخاب میشدند انتخابنشدند و اکثریت مجلس در دست عمال انگلیس و یا رضاخان افتاد و مدرسدر اقلیت قرار گرفت. از اینجا است که آن پایگاه قانونی مدرس تضعیف میشودو مدتی کار میکنند تا اینکه موفق میشوند مدرس را در قضیه سلطنت رضاشاه شکست بدهند و بالاخره مجلس تصویب میکند و مجلس او راسلطان میکند و مدرس از لحاظ قانونی ضربه بزرگی اینجا میخورد وشکست میخورد و بعد از این هم بدتر میشود، یعنی دوره ششم مجلس دیگرمدرس آن قدر ضعیف شده بود که در مجلس حضوری جدی نداشت و به جایاینکه حرفهایش را در مجلس بزند، عمدتاً حرفهایش را در مدرسه سپهسالار که متولی آنجا بود و آنجا را اداره میکرد و در درسهایش میگفت. نه روزنامههابودند، نه تریبون مجلس و نه امکانات دیگر بود و همه خفه شده بودند و دراین مقطع مدرس باز هم حرفهایش را میزد.
دوره هفتم که میشود، وقتی که ایشان میخواهد انتخاب بشود، ایشان درتهران حتی یک رأی هم نمیآورد که از چیزهای عجیب و غریبی است که جزوشوخیهای تاریخ است. این که یک رأی به نام ایشان در صندوق در نیامددادش بلند شد و گفت بابا ما یک رأی که به نام خودمان نوشته بودیم پس آنچه شد؟ جریان را به اینجا کشاندند که دیگر در مجلس دوره هفتم هیچ چیز نبود و از آن به بعد دیگر مجلس همین بود، یعنی عملاً با شاه شدن رضاخان وبیرون رفتن اطرافیان مدرس از میدان چیز دیگری باقی نماند و دیگر نهمجلسی بود نه حساب و کتابی و آن دیکتاتوری مطلق حاکم شد و از آن به بعدتاریخ هم به یک دوره سیاهی و تاریکی رفت که من همین دوره را میخواهمعرض بکنم که دیگر هیچ چیز در فرهنگ تاریخی ما نیست. وظیفه برادرانآموزش و پرورش است که الان در جلسه ما هستند و مسئولان تاریخ و یادبیران تاریخ این است که برای تاریخ ما کار بکنند و ما خیلی چیزها باید از اینقطعه تاریخی بنویسیم و خیلی باید کار بکنیم تا این قطعه تاریخ در مدارسغنی بشود.
الحمدالله همه چیز در این مجلس ما و در بایگانی مجلس ما هست و خیلیچیزها در اسناد مجلس داریم. در مذاکرات مجلس خیلی چیزها داریم و درجاهای دیگر هم هست و هر چه را که تا به حال گفته نشده باید در بیاوریم وبگوییم و این کار بسیار بزرگی است که باید آن را انجام بدهیم. خوب! دیگروقتی که وضع مجلس این طوری شد و رضاخان آن طوری قدرت پیدا کرده بود، دیگر تکلیف مدرس هم روشن شد و مدرس را در اصفهان ترور کردند.همان اوایل یعنی از اول کارش تشخیص داده بودند که او باید از بین برود، آنجاترورش کردند و موفق نشدند، در تهران ترور کردند موفق نشدند، در قزوینمیخواستند او را اعدام بکنند موفق نشدند، سوء قصدهای دیگری همبرنامهریزی شده بود که موفق نشدند و حالا دیگر هیچ مانعی نداشتند؛ من حالا دیگر نمیدانم چرا پهلوی به تبعید و زندان ایشان متوسل شد، شرایطشرایطی بود که هر کاری که پهلوی میخواست بکند میتوانست، لابد ایندلیل خاصی دارد و من نرسیدم که این را کشف بکنم و آقایان کشف خواهندکرد. ایشان را گرفتند و در خواف زندانی کردند و تا شانزده ماه هیچ کسنمیدانست مدرس کجا است، زن و بچه و هیچ کس نمیدانست، شاید عدهبخصوصی میدانستند، بعضی پلیسها و اینها میدانستند و گفته بودند. بعد ازشانزده ماه با زن و بچهاش به صورت محدود رابطهاش برقرار میشود و بعد ازچهار سال، شرایط بدتری داشت؛ حالا دیگر دوره زندان برای ایشان یک دورهخاصی است.
ده سال ایشان در زندان و دور از زن و بچه و زندگی بوده و گمنام؛ و مامیبینیم هیچ خبری از مدرسی که در آن دورانی که من عرض کردم محور بودهاست نمیشود. مدرسی که وقتی روسها
التیماتوم دادند از قزوین به تهرانبیایند و با التیماتوم اشغال نظامی تهران خواستههایشان را تحمیل کنند،فقط او بود که این تهدید را شکست، در مجلس که مطرح نشده بود، هیچ کسجرأت نمیکرد که حرف بزند، مدرس بلند شد و گفت که اگر بنا است که مااسیر بشویم چرا سند اسارت خود را خودمان امضاء بکنیم، بگذارید بیایند وما را اسیر کنند، اگر امضاء کردیم که میآیند و ما را اسیر میکنند، بگذاریدبیایند ما را اسیر کنند، بگذارید ما این را امضاء نکنیم، این طلسم را شکست؛بعد هم مخالفت شد و التیماتوم رد شد. مدرس کارهای بزرگی که در آن زمانمثل همین قرارداد 1919 و التیماتوم روسها و چیزهایی از این قبیل علیه ایراندر دست اجرا بود، میشکست و همه با قدرت و نفوذ روحانیاش، با نطقهایمؤثرش، با حمایتی که مردم از او میکردند و با حمایتی که علما از او میکردندبه دنبال مدرس میآمدند. چطور شد ایشان ده سال در زندان است و دیگرگمنام است و این طور گمنام زندگی میکند و هیچ کس دیگر هم نفس نمیکشدو ایران دیگر به این روز افتاده بود، این حالا یک عبور تحلیل گونهای است برتاریخ زندگی مدرس.
اما مسایلی که در زمان مدرس بود، جالب است، اگر اشارهای بکنیم تقریباًتمام مسایلی است که ما هم الان داریم، چرا که اسلام همیشه در مقابل کفر قرارداشته؛ افکار مدرس تماماً هنوز هم مترقی است و مهم و این خیلی حرفجالبی است. ما در بقیه علما این جوری نمیبینیم. ما روحانی هستیم و بهعلمای گذشته خود علاقهمند هم هستیم و برای تمام آنها هم ارزش قایلهستیم و خیلی از آنها هم خدمات بزرگی را انجام دادند. اما تاریخ آنها را کهمیخوانیم، از دید امروز ما یک چیزهایی را هم دارد که اگر در زمان الان ما بودنمیشد، یک مسایل دیگری هم دارد، اما ایشان تا اینجا که دیدیم به غیر ازبعضی از اشتباهاتی که در عالم سیاست وجود دارد و آدم با این کارهای فراواناشتباه هم میکند، محورهای مورد اتکاء ایشان، مسایل عام صحیح انقلابی،اسلامی، ریشهدار و منطبق با اجتهاد اسلامی و منطبق با راه اسلام راستین اینجوری بوده است.
یک مسأله روز که هنوز هم به آن مبتلا هستیم، این بود که در ذهن مردم اینطور گنجانده بودند که این انگلیسیها و قدرتهای غربی، هم خیلی قدرتمندهستند، هم خیلی تیز هستند و هم خیلی سیاستمدارند. اصلاً با آنها نمیشودمبارزه کرد. ما در دوران طلبگی خود در همین اواخر میدیدیم که پیش آدمهایحسابی هم که بحث میکردیم، میگفتند که نقشه انگلیسیها است و انگشتانگلیسیها در کار است. یک جوی درست کرده بودند که هیچ کس جرأتنمیکرد با آنچه که سیاست انگلیسیها است مخالفت کند، اگر یک کودتاییمیشد و میفهمیدند که پشت آن به
سفارت انگلیس متکی است دیگر نزدیکآن نمیشدند، مسائل اجتماعی این طوری بود. آقای تقیزاده ]سیدحسن[وقتی که از فرنگ برگشت و دید که مدرس پنجه در پنجه انگلیس انداخته، از مرحوم درس وقت گرفت و در همین خانه ایشان، به عنوان دوستی آمد تا تذکربدهد که من آنجا بودهام و خیلی چیزها را میدانم که شما نمیدانید. اینانگلیسیها هم با هوش هستند و هم امکانات زیادی دارند و شما نمیتوانید بااینها مبارزه بکنید و بگذارید که مشکل درست نشود. تعبیری که ایشان داردمیگوید که شما اشتباه میکنید، اینها نه با هوش هستند و نه این قدر که شمافکر میکنید مقتدر هستند؛ شما ضعیف هستید و اگر ضعف شما نباشد اینهانمیتوانند این کارها را بکنند. میبینید که این مسأله در تاریخ خود ما و درانقلاب ما چه مسأله مهمی است. حالا من یک گوشهای از این را گفتم، اینمحور بسیاری از صحبتهای ایشان است و در خیلی از جاها دوستانشان رادلداری میدهد و میگوید که از اینها نترسید، اینها ببر کاغذی هستند. انقلاب اسلامی ما الان این مسأله را به خوبی ثابت کرده است. واقعاً اگر مردم کشورینترسند و مجاهدت و رشادت کنند، میبینید که ما الان با قدرتهای جهنمیداریم میجنگیم، شرقیاش، غربیاش، ارتجاعیاش و صهیونیستیش و کار بهجایی رسیده که علیه ما لشکر کشی کردهاند، لشکر کشی مخفی همیشه بودهولی آنها علیه ما لشکر کشی علنی کردهاند و این جوری که ما در روبروی اینقدرتها قرار گرفتهایم دیگر از این بدتر نمیشود.
دانشجویان ما آمریکاییها را در اینجا و در لانه جاسوسیشان، مثل سگذلیلشان کردند و آنها را در کل دنیا ذلیل و خفیف کردند. یک سال و اندی اینمسأله جریان داشت و آمریکا هیچ غلطی نتوانست بکند. آمریکای امروز دهبرابر قدرت انگلیس آن روز است و این بهترین سندی است که ملت همه کارمیتواند بکند. در لبنان، هزار بار ضعفهای آمریکاییها و فرانسه و انگلیس وایتالیا و همه غربیها حتی روسیه به نمایش گذاشته شد و عدهای از مردمتصمیم گرفتهاند مبارزه کنند. مدرس این گونه سبک بار بود. اینجا که آمد خانهبگیرد، خانه سه اطاقی و دو اطاقی مطرح شد که گفت من دو اطاقی رامیخواهم، برای اینکه با وضع من مناسبتر است، میخواهم هر چه سبکترباشم و بتوانم کار بکنم، سبکی را آدم داشته باشد و تعلقات نداشته باشد؛ البتهمبارزه با گردن کلفتها، خوب، زحمت دارد، گاهی آدم را میکشند، گاهی آدم راترور میکنند، گاهی آدم را بدنام میکنند و گاهی تبلیغاتشان چه میکند! همهاینها را دارد، ولی شرطش این است که انسان خودش را برای همه مراحل آمادهبکند، این یکی از مسایل مدرس با رجال آن روز بود، هم روحانی و هم غیرروحانی و ما امروز میفهمیم که مسأله ما هم هست و مسأله دنیا هم هست ومسأله همه دولتهای تحت سلطه و همه نهضتهای مبارز هم هست.
مسأله دیگری که مدرس داشت و امروز مسأله ما هم هست، مسأله غربزدگیو فرهنگ وارداتی بود. شما که اهل نظر هستید بخوانید و ببینید که سراسرحرفهایش، نطقهایش و نوشتههایش همین است. نفوذ فرهنگ غربی، بلایخانمانسوزی است که غیر از غربیها ـ همین چند کشور معروف ـ همه دنیاگرفتارش هستند و امروز حتی چین و روسیه هم گرفتار آن هستند و مبارزهکردن با آن بسیار بسیار دشوار است و چیزهای عجیب و غریبی در آن هست،جدا کردنش خیلی سخت است و مخلوط است. یک چیزهایی است که آدمناچار است داشته باشد، یک چیزهایی هم همراهش است که نمیخواهد داشتهباشد، مدرس گرفتار این مسأله بود و یک کار عمده او افشاگری این مسأله بود،میگفت که الان به نام خرافات میخواهند در این مساجد و تکایا و این چیزهارا ببندند و جای آن میخواهند سینما و مطبوعات و رادیو، گرامافونها وچیزهایی که دارد میآید به مردم بدهند. ما الان در اینجا مردم را هدایتمیکنیم، فردا آنها چه کار خواهند کرد. خوب آن روز آدم بیاید و این گونه بحثبکند، کار دشواری بود. اینکه اول انقلاب، امام یک روز فرمودند که این روزهاو این حسینیهها و این سینهزنیها و اینها را فراموش نکنید این چیز جالبی بود.خوب، دستور رهبرانهای بود که ایشان دادند و یک دستور کوچکی صادر کردندو مؤثر هم شد؛ این یک گوشه کار است و مسایل خیلی از این حرفها بالاتر وریشهدارتر است.
قضیه زبان فارسی را میخواستند عوض کنند ـ همان مسألهای که در ترکیهشده بود ـ و یکی از مسایلی که مدرس درگیر بود همین بود، خط فارسی و زبانفارسی را میخواستند عوض بکنند، جمله و کلمه قصاری که ایشان گفته بوداین است که «هرکسی و هر قومی که زبان مادریش را از دست داد، قومیت وملیت خود را باخته است» خیلی حرف است! حرف مهم و قابل قبولی است،ملتی آمده مشروطه درست کرده و آنها میآیند و میگویند که شما زبانمیخواهید! حالا ترکها چه استفادهای از این کار کردند و هندیها که زبانانگلیسی را که در خود تثبیت کردند، چه استفادهای کردند؟! نمیگذارند که اینهاراحت باشند، این رابطه مانده بود و میخواستند همه کتابها و مفاخر وکتابخانههای عظیم و همه آثار را از بین ببرند.
ما اگر زبانمان انگلیسی میشد و خطمان لاتین میشد این همه ریشهای کهدر فرهنگ ما و در کتابهای ما هست، دیگر بچههای نسل بعد نداشتند. چهکسی اینها را پاکنویس، ترجمه و منتقل بکند؟ و آن اصالت و این چیزها را ازدست میداد و یک چیز دیگری میشد. مشکلی که الان در ترکیه است، ایناست که اگر بخواهند برگردند دوران اصلاحشان، این دوران طولانی خیلیچیزها را جدا کرده که برگرداندن اینها کار آسانی نیست و یکی از مشکلات اینطور ملتها
همین است و مدرس این جوری جلو این مسأله را گرفت.
مسأله التقاط که هم برای مسلمانها و هم برای غیر مسلمانها درس بزرگی درجوامع انقلابی است. بعضیها وقتی که فکر میکنند انقلاب شد آن چیزهایاصیل را نمیفهمند، آخر آدم اگر همه چیز را میفهمید که راحت بود، یکچیزهای سادهای بود میگفتیم این خوب نیست و چیز دیگری به جایش بیاید.یک مکتب، آن هم مکتبی مثل مکتب اسلام با آن همه غنا و آن همه مدرک، باآن همه کتاب و روایت و آن همه سابقه ما بتوانیم سریع تصمیم بگیریم که اینحکم نباشد و به جایش این حکم باشد و به آسانی احکام اسلامی را عوضبکنیم، یک حالت این جوری در صدر مشروطه و بعد از آن پیش آمده بود. البته آن موقع تحت تأثیر فرهنگ غربی بود، یعنی التقاط در جهت نزدیک شدن به قوانین کشورهای غربی پیش آمده بود. زمان ما هم همین مسأله بود، منتها اینجا بیشتر در جهت مارکسیستی و فرهنگ مبارزاتی روز بود که خوب! در این نیم قرن تقریباً زبان سیاسی مارکسیسم و اصطلاحات و مفاهیم آنها بر فرهنگ مبارزاتی دنیا غلبه دارد.
این مشکل اینجا به وجود آمده بود، مرحوم مدرس میگفت ما اسلام را بایدبا جامعیت آن داشته باشیم؛ اگر در آن دست ببریم، کار ما دشوار میشود و اینهم از مشکلات مرحوم مدرس بود که باز میبینیم مشکل امروز ما و مشکلآینده ما هم هست؛ یعنی هر وقت کسی بخواهد یک حرکت درست انقلابیانجام بدهد این گونه مسایل برایش پیش میآید و با این مسایل درگیر میشود.
نفوذ خارجی غیر از فرهنگ خارجی است. خوب آن روزها ایران از همه چیزخالی بود و طبیعی است مردم مایل بودند تلگراف، ماشین، جاده، راه آهن،کارخانه و همه صنایع را داشته باشند. مردم تحصیل کرده میخواستند، معلممیخواستند، دانشگاه میخواستند و استاد و متخصص میخواستند، هیچچیز نبود و همه چیز لازم بود. آن روز یک تمایل شدید استفاده از امکاناتغربیها مطرح بود. خوب همه هم میدانستند که این طور چیزها را همراه باوابستگی و همراه با سلطه به ما میدهند و هر موضوعی که مطرح میشد،مدرس در آن مشکل داشت؛ تلگراف مطرح شده بود، یک دفعه میخواستند،شیوه انگلیسیها این بود که خط تلگراف را سراسر ایران میکشیدند و مأمورانخود یعنی شبکه جاسوسی را میآوردند و در تمام نقاط حساس حضورداشتند و خط را هم از همان مسیری که خودشان دوست داشتند بایستیمیبردند. مدرس میگفت خوب تلگراف را ما لازم داریم، ولی بیایید تدریجیعمل بکنیم، ما اول در تهران و جاهایی که تحت کنترل ما است درست بکنیم،عدهای را نیز تربیت بکنیم و هر قدر نیرو تربیت کردیم آن را به همان نسبتتوسعه بدهیم و با نیروهای مورد اطمینان
تلگراف بگیریم، آیا این یکمسألهای بود در زمان مدرس که الان برای ما مسأله نیست؟
ما هر صنعت پیچیدهای را الان بخواهیم بگیریم، اگر تسلیم آنها نشویم قطعینمیتوانیم بگیریم و اگر تسلیم آنها بشویم معلوم نیست آخرش چه میشود!معلم و اعزام دانشجو به خارج، خوب! آن موقع دیگر میخواستند که بچههادرس بخوانند ـ در ایران که دانشگاهی نبود ـ باید به خارج میرفتند و درمجلس اعزام دانشجو به خارج مطرح میشد و رقم هم میدادند که این مقدارباید بروند. از حرفهایی که مرحوم مدرس میگفت این بود که ما تا به حال هرچه فرستادهایم یک دهم آن باسواد شدهاند و نه دهم آنها رفتهاند عیاشی کردهاندو پول خرج کردهاند و برگشتهاند و هیچ چیز هم بلد نیستند و تعدادی هم که برنگشتهاند جاسوس شدهاند. آن موقع مثل حالا نبود و بدتر از الان بود.
یک دانشجو که به خارج میرفت، از وابستگان دربار و پولدارها و ملکدارهاو اینها بود و از همان اول با خانوادهاش رابطهاش را برقرار میکرد و بعد اینمعلوم بود که چه طور تربیت میشود و برمیگردد. الان یک بچه کشاورز و یاکارگری میرود آنجا کار میکند و درسش را میخواند و برمیگردد و اینمیتواند خیلی آسانتر از آن زمان آدم حسابی هم بشود. یک بحث جدی بینمدرس و غربزدهها و دیگران این بود که این دانشجو را چگونه ما بفرستیم، درزمان امیرکبیر هم این مسأله بود و امیرکبیر دارالفنون را به خاطر حل اینمشکل درست کرده بود. تز مدرس هم همین گونه بود و میگفت که ما بیاییم واین طوری استفاده بکنیم و خودمان را وارد ماجرا نکنیم و خود را نبازیم، از اینقبیل مسایل را در زندگی مدرس و در مسایل و موضوعاتی که در مجلسمطرح میشده پیدا میکنیم و وقتی که اینها را نگاه میکنیم میبینیم که افکارایشان چقدر مترقی و صحیح بوده است و ایشان چه روشنفکری و چه روشنبینی و چه واقع بینی و چه استدلالی برپایه اسلام دارد. چون با سواد و مجتهدبود، دیگر ایشان را نمیتوانستند تخطئه بکنند، چون فوراً نظر خودش را بادلیل میتوانست مطرح بکند.
انتظاری که ما داریم این است که بعد از این کنگره انشاءالله ـ غیر از مدرسهم هستند ـ البته من کسی را با این ویژگیها و با این خصوصیات و با اینجامعیت الان سراغ ندارم ولی احتمالاً کسانی با این جامعیت باشند و ما الاننمیدانیم، کار زیادی بشود و این مفاخر ایران و این تاریخ ایران، این تاریخ بهخون خفته مظلوم و مکتوم در بیاید و برای مردم گفته بشود. مردم هوشیارتر وبیدارتر بشوند و این قطعه تاریخ خود را بدانند، از تمام برادران و خواهرانی کهدر این کنگره شرکت کردند تشکر میکنم و خیر مقدم عرض میکنم و برایمباحث بعدی کنگره ـ که از این به بعد خواهد بود ـ انشاءالله چیزهای خوبی ازاینجا برای مردم گفته میشود و نمایشگاهی را هم
که برادران ما درست کردهاندو بعضی از آثار مدرس و یا آن تاریخ را در اینجا آوردهاند قابل توجه است.
من از هیأت رئیس مجلس و وزارت ارشاد خواهش میکنم که بعد از اینکهقدری فراغت پیدا کردید، این نمایشگاه را بگذارید تا مردم، تاریخدانها و کسانیکه دلشان میخواهد چیزی بفهمند اینجا بیایند و ببینند. یک چند روزی اینجارا باز بگذارند، بیایند تماشا بکنند و اگر هم میشود اسناد را باز اضافه بکنید،چون گویا بعضی از اسناد در این زمینه را به خاطر نفاست و منحصر به فردبودن صلاح ندیدند که بیاورند و در این نمایشگاه بگذارند، من خیال میکنم آنرا غنیتر بکنید و بگذارید که در این نمایشگاه مورد استفاده مردم قرار بگیرد.
واالسلام علیکم و رحمهالله و برکاته