سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در مراسم همایش جامعه روحانیت مبارز شهرری

سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در مراسم همایش جامعه روحانیت مبارز شهرری

  • سالن اجتماعات آستان مبارک حضرت عبدالعظیم – شهر ری
  • چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۵

بسم‌الله الرحمن الرحیم
الحمدالله والسلام علی رسول‌الله و آله
 از محبت‌هایی که می‌فرمایید، صمیمانه تشکر می‌کنم. باید از مطالبی که برادرمان جناب آقای اراکی و همچنین جناب آقای ابراهیمی درباره من فرمودند، ابراز شرمندگی کنم که خودم را خیلی کمتر از اینها می‌دانم و احساس می‌کنم که آقایان با حسن ظنّ خود بیش از آنچه که باید دربارة من گفته شود، می‌فرمایند. به هر حال تشکر دارم.
از برادر بزرگوارم جناب آقا غیوری که میزبانی این برنامه را به عهده گرفتند و فرصتی را ایجاد کردند تا ما با شما عزیزان حرف بزنیم، ممنونم و تشکر می‌کنم. صحبت‌های من، صحبت‌های انتخاباتی نیست. اگر در ذهن بعضی از آقایان این باشد، خودشان را راحت کنند، می‌خواهم از این اجتماع که ارزش زیادی دارد و می‌تواند منشأ اثر باشد، برای هدف بزرگتری استفاده و مطالبی را مطرح کنم. اگرچه ممکن است بدانید، ولی یادآوری آن برای شما علما و ائمه جماعات در این مقطع که توجه به مسأله ولایت و خبرگان به خاطر انتخابات در جامعه است، می‌تواند مفید باشد.
معمولاً در اول مقالات تحقیقی مرسوم است که نقطه‌های مرکزی را ذکر می‌کنند که توجه خواننده و شنونده در موقع خواندن به آنها جلب شود. واژگان کلیدی صحبت را خدمتتان عرض می‌کنم. به منظور اینکه اگر لازم باشد به مسایل مهم خود مسلح‌تر شویم، آنها در ذهن شما باقی بماند. واژه‌های کلیدی سخنانم «دین»، «روحنیت«، «ولایت‌فقیه»، «انقلاب اسلامی»، «امام خمینی(ره)» خواهند بود.
من هم در تجربیات و هم در مطالعاتم به اینجا رسیدم و یقین دارم که محور استحکام جوامع، دین است. از قدیم همینطور بود. نه فقط دین اسلام، بلکه ادیان الهی همیشه محور استحکام، پیشرفت و سلامت جوامع بودند. حتی شما الان آثار تعلیمات حضرت ابراهیم، حضرت موسی یا حضرت عیسی را در امت‌هایشان و پیروان - حتی مسلمانان- می‌توانید ببینید.
فعلاً از اسلام صحبت می‌کنیم. از زمانی که اسلام وارد تاریخ شده، محور حرکت بالندة تاریخ، بود. همیشه معارف اسلامی سرمایة سلامت، سعادت، پیشرفت و حضانت جامعه بوده و است. طبعاً نفس این معارف کافی نیست. احتیاج به مفسرّان ، مبلغّان و کسانی دارند که در تحولّات زمانه بتوانند آنها را با شرایط زمانی منطبق و اجتهاد کنند. جزو ارکان کار است که در زمان ائمه معصوم(ع)، آنها و یارانشان بودند و در زمان غیبت کبری فعلاً علماء و روحانیت هستند.
دین به جای خود، قرآن به جای خود، معارف حق و حقایق آسمانی به جای خود، ولی اگر این بخش از انسان‌ها نباشند، آن حقایق به طور طبیعی منزوی و فراموش می‌شوند و گرد و غبار بر آنها می‌نشیند. این علما، فقها، مبلّغان و مفسّران هستند که باید دائماً این گرد و غبار را پاک کنند و شفافیت بدهند تا مردم ببینند و ایمان بیاورند. همه تاریخ اینگونه بود، دشمنان بشریت یا خودخواهانی که خودشان را برجامعه، بشر، حقایق و دین ترجیح می‌دهند، معمولاً می‌خواهند ریشة ادیان را بزنند. گاهی که نمی‌شود ریشه ادیان را زد، ریشه مبلّغان واقعی ادیان را می‌زنند و به جای آنها، انسان‌های ناصالح و کسانی که اهداف آنها را تأمین کنند، می‌گذارند. همین تفسیر را از صدر اسلام تا به امروز می‌توانید ببینید که اینگونه بوده است. اگر می‌بینیم بعد از پیغمبر(ص)، اهل بیت(ع)، خانه‌نشین می‌شوند و به خیال خود آنها عاشورا را پایان عمر جریان حق حامل قرآن می‌دانستند، هدف اصلی آنها این بود که حاملان واقعی قرآن و اسلام را از بین مردم ببرند و اسلامی را که به درد خودشان می‌خورد، ترویج کنند. اشتباه هم می‌کردند. هرکسی این کار را بکند، اشتباه می‌کند، چون این چیزی جعلی نیست. این یک واقعیت فطری و تاریخی است. «ذلک الدین القیّم». یعنی واقعاً فطرت انسان است. خدا هم خالق انسان و هم خالق دین است و قرآن می‌فرماید: «دین را منطبق با فطرت آفریدیم»؛ «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله»؛ این خلق تکویناً هم در فطرت و هم در تبین راه ماست؛ تشریع.
این دو کاملاً باهم هستند، لذا آنهایی که در این راه وارد می‌شوند، شکست می‌خورند. جولان دارند، ولی پیروزی با حق است که بسیار روشن است. می‌بینید بعد از حادثه عاشورا که به خیال ابن‌زیاد و یزید این جریان تمام شده بود، در آن مجلس جشن پیروزی خود وقتی افتخارآمیز حرف زدند، حضرت زینب(س) با اینکه اسیر و تحت خطر اعدام بود و به آن صورت در جلسه حضور داشت، جمله مهمی به او می‌گوید که: «تو در حال کندن ریشة خودت هستی». با حذف اینها، آنها قوی نمی‌شوند، بلکه ریشة آنها زده می‌شود.
مصلحت آنها این بودکه اگر می‌خواهند حکومت کنند و با اتکاء به اسلام و قرآن این کار را انجام دهند. خیلی حرف بامعنایی است و آسان نباید از آن گذشت. چون همه را قتل‌عام کرده و نفس همه را گرفته بود. کسانی را که با حضرت اباعبدالله(ع) بیعت کرده بودند، در رکاب خود آورده و در عزای اهل بیت(ع) جشن گرفتند. اما حضرت زینب(س) می‌گوید: «تو درحال زدن ریشه خودت هستی، صبر کن، می‌بینی».
دلیل آن هم همین است. آن بحثی که عرض کردم، فطریت و قیّم بودن دین، اینگونه است. این جریان در تاریخ همیشه بوده است. در زمان ائمه (ع)، این مسایل برعهده خود آنان و یاران نزدیک و بلاواسطه آنها بود که آنها ستارگان روشن کننده ظلمت زمین بودند. بعد از ائمه(ع) متأسفانه بشریت به خاطر همین عدم لیاقت خود برای مدتی از نور مستقیم خورشیدهای ولایت، محروم می‌شود. به خاطر اینکه قرآن، اسلام، ائمه(ع) و اهل بیت(ع) به دنبال مسایل شخصی، فرقه‌ای یا باندی نبودند، بلکه آنها برای ذات بشریت دلسوزی می‌کنند که انسان را هم نجات بدهند.
در دوران غیبت هم این نور ولایت بازهم باید ادامه داشته باشد. غیر از تابشی که از پشت ابرهای غیبت دارند، راهی تعیین کردند و آن، این است که فقهای جامع‌الشرایط وظیفه ولایی منصوص را در غیب خودشان انجام دهند. برای ما خیلی روشن کردند.
فکر نمی‌کنم حتی آقایانی که ولایت فقیه را به شکلی که الان ما درست کردیم، قبول ندارند، منکر این باشندکه فقها در بسیاری از مسایل جامعه، باید به ولایتی که ترسیم شده بوده، عمل کنند. همه فقها این نوع ولایت را قبول دارند. اگر حال امورِ حسبی و چیزهایی از این قبیل است، ساده گذشتند. منتها فقهای عمیق‌تر، خیلی وسیع‌تر به ولایت‌فقیه در دوران غیبت بها داده‌اند.
اینکه اینها در کتاب‌های فقهی نیست و کم است که انصافاً هم کم است، دلیل دارد. وقتی بحث طهارت یا زکات و یا حج را می‌نگریم، هرچه بخواهیم سند، نظر و تحلیل داریم، اما در مورد ولایت فقیه در کتب قدیم خیلی کم داریم. چطور می‌شود بر مسأله‌ای که مهمترین است و به تعبیر ائمه هیچ موضوعی مثل این موضوع نیست، یعنی ولایت، تأکید نشده و به این مسأله در زمان غیبت کم‌توجهی شده است؟!
علت آن این بود که معمولاً فقها، علما و صُلَحا در انزوا بودند. این بحث برای آنها خاصیت عملی نداشته است. آنچنان منزوی بودند که بحث آن ضروری نبود. به بحث‌هایی می‌پرداختند که در حدّ مقدوراتشان بود. آن همت هم پیش نیامده که این طلسم را بشکنند.
شاید خیلی از اوقات می‌شد این طلسم را همچنان که امام شکست، بشکنند و راه را باز کنند. ولی کاری نکردند. بعضی وقت‌ها، اُمرای صالحی که پیدا می‌شدند، به ولایت فقها، آن هم از نوع تشیّع، توجه می‌کردند و از آنها در امور مدیریت کشور اجازه می‌گرفتند و آنها هم اجازه می‌دادند. گاهی به خاطر خطری که برای کشور پیش می‌آمد، وارد می‌شدند و اعلام جهاد و مردم را وارد معرکه می‌کردند. از این گونه کارها زیاد داریم.
به هر حال، در اینجا به نقش روحانیت می‌رسیم. امروز چون احساس می‌کنم دشمنان ایران و اسلام با ریشة استکباری و نه مسایل کوچک داخلی، به خاطر دوران طولانی انزوای روحانی از نقش روحانیت غافل شده بودند، کودتای خزنده‌ای را طراحی کردند و به تدریج به دنبال این هستند که همان کاری که در صدر اسلام شد و ائمه و صلحا را از میدان به در کردند، به فکر این هستند که جوامع اسلامی، به خصوص شیعی را که در این مسأله نیرومندتر است، از این پشتوانه عظیمی که دارند، محروم کنند. منتها شیوه کار آنها بسیار پیچیده است. آنها برنامه‌ریزی می‌کنند و هر بخشی را به جایی محوّل می‌کنند و دیگران هم شاید این اهداف را با حسن نیّت پیگیری می‌کنند. چنین خطری را جدّی بگیرید.
علت آن هم این است که اینها فهمیدند در منطقه ما بخصوص در میدان تشیع، آنجایی که افکار اهل بیت نفوذ دارد و جاهای زیادی هم هست، نمی‌توانند این استحکام را بگیرند و این بنیان محکم را بشکنند. جز اینکه از پایه، ریشه را بزنند.
البته مطمئناً نمی‌توانند، چون خداوند بقا را تضمین کرده است. ممکن است موجی درست کنند و به طور موقت چیزهایی پیش بیاورند، اما به خاطر اینکه با فطرت بشریت ناسازگار است و برای اینکه خداوند هم، علاوه بر بُنیانی که ساخته، تضمین حفاظت کرد، این راه ادامه پیدا می‌کند و منتهی به ظهور حضرت حجّت(عج) خواهد شد. حالا کی؟ ما نمی‌دانیم، اما می‌توانیم بگوییم که این راه و حرکت جدیدی که در قرن ما آغاز شد، ان‌شاءالله حرکت مبارک، ریشه‌دار، بالنده و بادوامی خواهد بود.
در گذشته، وقتی اینها به تاریخ نگاه کردند، نقش روحانیت را برجسته دیدند. یکی از چیرهایی که من کمبود آن را به شدت در مطالعات حوزوی می‌بینم ـ متأسفانه الان هم که عده زیادی از فضلای حوزه به دانشگاه‌ها رفتند، کار درستی انجام نمی‌شود که باید بشود و من الان به دنبال آن هستم ـ، این است که تاریخ را خیلی عمیق مطالعه نمی‌کنند. شما باید شناختی از تاریخ خدمات روحانیت - لااقل در ایران - داشته باشید که متأسفانه ما خیلی کم داریم. هر مرحله‌ای از تاریخ به خصوص در ایران مهم است. چون مردم بیشتر ولایی بودند، دچار مشکل شد، روحانیت وارد صحنه شد و با هر شرایطی آنها را نجات داده است که موضوع عجیب و غریبی است.
اگر دقت کنید، بعد از غیبت امام زمان (عج) در فرصتی که آل‌بویه پیش آوردند، می‌بیند روحانیت چه کار کرد و چطور پایگاه مکتب اهل بیت(ع) را در منطقه قلمرو سیاست خود تقویت کرد. البته بعدها ضربه خوردند، ولی پایگاهی که در نجف درست کردند، به عنوان شجره هزارساله عمر حوزه علمیه نجف برکات زیادی در تاریخ داشته و امروز هم پایدار است و آثارش را در عراق و در همه جا می‌بینید.
بعد در منطقه جبل‌عامل لبنان پایگاه بسیار مترقّی‌ و عظیمی به وجود آوردند که نورافشانی می‌کرد. دوران مغول بدترین دورانی است که بر ایران گذشته است. مغول‌ها، تر و خشک را سوزاندند، همه چیز را خراب کردند، اما در همان دوره اگر مطالعات عمیقی کنید، می‌بینید انسان‌های زیرکی از روحانیت وارد شدند و در آنها نفوذ و تفکر آنها را عوض کردند. آنها که آمده بودند همه چیز را نابود کنند، کم‌کم جذب اسلام و مسلمانان شدند و دوباره از ویرانه‌های مغول، تشیّع و اسلام در ایران برخاست.
این نکته بسیار قابل توجه است که باید توجه کنید. اگر می‌بینید صفوی‌ها قدرتمندترین شبکه سیاسی را در ایران خلق کردند و توانستند در مقابل خلافت عثمانی ایران را در راه درستی پیش ببرند، به این دلیل بود که به قدرت علما و روحانیت متکی شدند و آنها حمایتشان کردند.
در عصر قاجار، نقش علما بسیار بالا و دیدنی است. به تاریخ که نگاه می‌کنیم، از زمان غیبت به بعد که علما بیشتر از قبل متصدّی هستند و ائمه حضور ندارند، می‌بینیم هرجا مردم مشکل پیدا کردند، روحانیت وارد صحنه شد و هیچ پناه مطمئنی بهتر از روحانیت برای مردم وجود نداشته است.
اثبات این مسأله مشکل نیست، ولی به تحقیق نیاز دارد و این به عهدة ماست. آقایان محققین باید بیشتر توجه کنند، ما باید تحقیق عمیقی در تاریخ کنیم تا ببینیم که نقطه اصلی تأثیرگذاری روحانیت همیشه این بود که برای عقایدشان - و نه به خاطر منافعشان و برای برداشتشان از دین اسلام - با مردم بودند و مردم هم به آنها اطمینان داشتند. در بین روحانیون، بسیار کم هستند کسانی که به مردم خیانت کرده باشند. البته خائنین در همه جا هستند، حتی در خاندان انبیاء هم پیدا می‌شوند، اما جریان روحانیت و جریان مردم همیشه با هم بودند.
این نکته هر وقت بیشتر بروز پیدا کرد، قدرت در دست مردم و روحانیت بوده است. البته اگر خواسته بودند. در مشروطه و سال‌های قبل از مشروطه که دنیا استعماری شده بود و قدرت‌های استعماری در همه جا نفوذ داشتند و برنامه‌هایی داشتند، آنها قدرت روحانیت را کشف کردند. خوب فهمیدند و در حوزه‌ها نفوذ کردند و برنامه ریختند، فکر کردند که روحانیت را به زمین بزنند و توسط کسانی که با قدرت روحانیت مشروطه را به وجود آوردند، موقتاً روحانیت را به زمین زدند، بر سر سفره روحانیت نشسته بودند و علیه روحانیت کار می‌کردند و حتی آنها را به اعدام هم رساندند.
همان جمله حضرت زینب (س) را در نظر بگیرید که می‌فرمایند: «شما در حال زدن ریشة خود هستید.» یعنی آنهایی که در مشروطه، روحانیت را کنار زدند، ریشه خودشان را زدند و باعث شدند کسی مثل رضاخان قزاق آمد و همه آنها را در مضیقه قرار داد. یا متواری، یا زندانی و یا اعدام کرد و از بین برد.
این کار را در ترکیه هم انجام دادند. الان فقط دربارة روحانیت شیعه بحث می‌کنیم. در ترکیه ظاهراً موفق شدند. آقای کمال آتاترک موفق‌تر از رضاخان بود. لائیک را در آنجا رسمی کرد و هنوز هم رسمی است. اما جالب است که نتوانست آن ریشه را قطع کند. واقعاً در مطالعاتتان دربارة این موضوع بیشتر کار کنید. الان مردم ترکیه از مردم ایران، کم دین‌تر نیستند، بلکه خیلی از آنها به ظواهر دین مقیدّتر هستند. به شهرهای جنوبی ترکیه که سفر کنید، مثل این است که در قم یا ری در حضرت شاه‌عبدالعظیم هستند. مردم اینگونه‌اند. مساجد آنها از ما معمورتر است. تمام روستاهایشان مسجد دارد و مساجدشان پُر است و حتی همان دولت لائیک مجبور شد که بزرگترین بودجه ترکیه را بعد از ارتش به سازمان دیانت بدهد. برای اینکه مردم اینگونه‌اند.
با این ریشه‌ای که در مردم است؛ اگر از تبار روحانیون ایرانی در ترکیه باشند، اسلام در ترکیه خیلی نیرومندتر می‌تواند به میدان بیاید. مردم ترکیه بسیار پایبندند. حتماً در اخبار دیدید و شنیدید آقای پاپ که می‌خواست به ترکیه بیاید، به خاطر جمله‌ای که گفته بود، مردم ترکیه علیه او که مهمانشان بود، چقدر  تظاهرات کردند. این برای همان پایبندی آنهاست. ایستاده‌اند و اجازه نمی‌دهند زن‌ها بدون حجاب به مدرسه، دانشگاه، مجلس و مهمانی‌های رسمی بروند و همچنان متدیّن ماندند.
روحانیت به خاطر همان بحث اصلی که عرض می‌کنم، چنین پایگاهی و چنین خاصیتی دارد و به این صورت پیش می‌آید. پهلوی همه چیز را نابود کرد. مدارس، مساجد، حسینیه‌ها و روضه‌خوانی‌ها را از بین برد. به محض اینکه او را از کشور بیرون کردند، دوباره همه جا جوشید، مدارس زنده شد و علما به میدان آمدند و همه آنچه که در گذشته بود، با قدرت بیشتری به میدان آمد.
این بار استکباریون می‌انگاشتند که ریشه روحانیت را زدند. فقط دو سه سال از رفتن رضاخان گذشت که دوباره دیدیم ایران تحت تأثیر این عظمت قرار گرفت و مراسمی که برای مرحوم آقاسید ابوالحسن اصفهانی در وفات ایشان گرفتند، دوباره آنها را بیدار کرد. همه چیز را به خیال خودشان به فراموشی سپرده بودند و یکباره ایران سرتا پا عزادار شد.
حتی شاه اعتراف کرد که فوت آقا سیدابوالحسن، آذربایجان را نجات داد. حکومت پیشه‌وری در آذربایجان اعلام استقلال کرده بود و روسیه به آنجا آمده بود و حضور داشت و تقریباً از ایران جدا شده بود. اما با احساسات مردم، آنها را باد برد. آنها خواستند این را به اسم شاه تمام کنند که به آنجا رفت، اما در واقع مردم این‌کار را با فوت یک مرجع تقلید کردند. دیگر هم نتوانستند روحانیت را حبس کنند.
آقای بروجردی با سیاست بسیار درستی که نشان از عمق تشخیص ایشان داشت، مدتی دندان بر جگر گذاشتند و خیلی وارد سیاست نشدند . حوزه‌ها را ساختند و تقویت کردند و روحانیتی سرزنده به وجود آوردند و هزاران طلبه فاضل را تحویل دادند.
این سرمایه عظیم آمادگی می‌خواست تا وارد میدان شود که نوبت به امام رسید. در همان دوران فترت هم هر زمان روحانیت به میدان آمد، پیروز شد. آنچه که به نام پیروزی ملی‌گراها ثبت شد، حقیقتاً پیروزی آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام بود. نه اینکه آنها نبودند، آنها مسایل خوبی مطرح کردند، اما مردم روی حرف اینها تجهیز و بسیج شدند و کارها انجام شد.
به دوره‌ای رسیدیم که شاه دوباره برگشت و آن حکومت ملی را شکست و فدائیان را منهدم کرد، آیت‌الله کاشانی را آنگونه از میدان بیرون کرد، ساواک را تأسیس و خفقان بسیار شکننده‌ای در ایران درست کرد و نفس همه را برید. شما اگر آن زمان‌ها بودید و به یاد داشته باشید، در آن دوره یعنی اواخر دهة سی و چهل، نفس کشی در ایران باقی نمانده بود که این‌بار با سرمایه روحانیت و مردم که ارتباط آنها دوباره تحکیم شده بود، امام آمدند و این میدان را پر کردند و کاری کارستان کردند که آثارش را بعد از هفده سال دیدیم که پیروزی انقلاب اسلامی است که شما اکثراً در این قطعه در میدان بودید و می‌دانید که چه کردند.
نکته‌ای را که وارد دو واژة دیگر می‌شویم، از اینجا شروع می‌کنیم، تا این زمان مسأله ولایت و نیابت و مسئولیت فقها در تاریخ ایران شکل ساختاری و رسمی به خود نگرفته بود. علما با نفوذ و تشخیص خودشان عمل می‌کردند، حتی حکومت اسلامی در مواقعی مدّعی اسلامی بود، اما اتفاقی که بعد از پیروزی انقلاب افتاد، تأسیس ساختاری برای مهمترین مسأله شد که گفتم در روایات می‌گوید هیچ کدام از آن چهار مبنای اسلام: «بنی الاسلام علی الخمس» نبود. چهار مورد دیگر به اندازه این یکی اهمیت نداشت. برای این مبنایی درست نشده بود. حج مبنا داشت. برای نماز کارهایی شده بود، زکات سازمان داشت، اما برای پنجمین مورد هیچ کاری نشده بود. فقط علما بودند که گاهی عمل می‌کردند و گاهی هم نمی‌شد.
اولین کار مهمی که باید بگویم جزء پیشرفت‌های واقعی است، تأسیس سازمانی برای ولایت‌فقیه است. این‌قدر قضیه متروک بود که روزهای اول انقلاب حتی پیشتازان انقلاب هم به این فکر نبودند. وقتی انقلاب پیروز شد، خیلی زود رفراندوم کردیم و مردم حکومت اسلامی را با 99 درصد رأی تصویب کردند. اما تصور این بود که همین تصویب یعنی حکومت اسلام و چیز دیگری نمی‌خواهد و همه چیز باید اسلامی باشد. همین که در مجلس ناظری باشد که قوانین اسلامی باشد، کافی است. حالا یا طراز زمان مشروطه یا چیزی از نوع دیگر که در نهایت از نوع دیگر شد.
لذا در پیش‌نویس قانون اساسی که امام دستور تهیه آن را به گروهی از حقوق‌دانان داده بودند، ولایت فقیه نبود. وقتی به شورای انقلاب آمد، همه ما در آنجا بودیم و علاقه‌مند و عاشق این کار بودیم و برای همین مبارزه کرده بودیم، در آنجا هم به ذهن کسی نرسیده بود که لازم است ولایت فقیه را در قانون اساسی بیاوریم.
متن را نهایی کردیم و به امام دادیم. امام هم خواندند و به ذهن ایشان هم نرسید. چون مسلّم می‌دانستند که حکومت اسلامی است و چه لزومی دارد در قانون اساسی نوشته شود؟ فقهای دیگر، آیات گلپایگانی، نجفی و دیگران هم که بودند، خواندند و بعضی حواشی مختصری روی آن زده بودند. هنوز آن حواشی‌ها را که آنها با خط خودشان نوشته بودند، دارم. کسی متعرض این مسأله نشد. به خبرگان رفت. در آنجا که هفتاد، هشتاد نفر از شخصیت‌ها و علمای بزرگ و غیر روحانی بودند، بحث شد.
کلمه خبرگان هم قبل از قانون اساسی آمده بود، چون امام در ابتدای شروع کار حکومتی خود فرموده بودند: «ما مجلس مؤسسان تشکیل می‌دهیم و قانون اساسی را اصلاح می‌کنیم». ایشان به فکر مجلس مؤسسان بودند، چون در این مورد ذهنیت تاریخی بود، لذا وقتی می‌خواستیم قانون اساسی را بررسی و تصویب کنیم، به خاطر حرف امام که از مجلس مؤسسان گفته بودند، عده‌ای گفتند باید مجلس مؤسسان تشکیل بدهیم. مجلس مؤسسان موجود آن زمان هم ترکیب مجلس سنا و شورای ملی بود. آنها که منحل شده بودند و نبودند. چه باید می‌کردیم؟ عده‌ای می‌گفتند به اندازه آنها علما را دعوت کنیم و پانصد تا ششصد نفر را انتخاب کنیم.
بحث بسیار طولانی‌ای در شورای انقلاب و بین ما و آقایان نهضت آزادی و دیگران که بودند، وجود داشت. بارها برای حل اختلاف نزد امام رفتیم. آخرین باری که رفتیم، آیت‌الله طالقانی پیشنهادی دادند و گفتند: «خوب است که به جای این مجلس بگوییم خبرگان تا کسانی که برای قانون اساسی خبرویت دارند، آن را تشکیل دهند». هنوز خبره به این معنا نبود، خبره برای تأسیس قانون اساسی بود.
امام پسندیدند و روی عدد آن بحث کردیم. فکر کردیم که اگر پانصد، ششصد نفر باشند، ممکن است دو سه سال طول بکشد و نمی‌توانستیم اینقدر صبر کنیم. به هفتاد، هشتاد نفر رسیدیم که خبرگان اول تشکیل شد که انصافاً خبرگان مؤثری بود.
شخصیت‌های بزرگ و معتبری بودند. وقتی که جمع شدند، بحث ولایت فقیه در بین آنها شروع شد. حالا اینکه چه کسی شروع کرد، خودش بحث پیچیده دیگری دارد که من نمی‌گویم. من و مقام معظم رهبری در خبرگان نبودیم. ما در شورای انقلاب بودیم و در خبرگان، انتخاب نشده بودیم، به خاطر گرفتاری‌هایی که بود، نرفته بودیم که نامزد شویم، ولی آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله اردبیلی و خیلی از دوستان دیگر بودند.
در قانون اساسی در ابتدا به این صورت وارد شد که یا فردی که به طور طبیعی مردم او را رهبر انتخاب کردند مثل شخص امام و یا اگر چنین فردی نبود، شورایی مرکب از علمای ذی‌صلاح باشد و همین قیودی که آقای ابراهیمی خواندند، در آن بود. در آن زمان بحث‌های عجیب و غریبی بود. خیلی‌ها مخالفت کردند. خیلی‌ها می‌خواستند انتخابات را تحریم کنند، خیلی‌ها استعفا دادند. مسایل زیادی است که من نمی‌خواهم وارد آنها شوم. چون می‌خواهم بخش دیگری را عرض کنم.
الحمدلله تمام شد و کشور را روی ساختار برد. یعنی بنا شد منتخبان مردم که خبره هستند که همین علمایی که انتخاب می‌شوند، از این به بعد از میان همین علمای واجد شرایط، فقیه اصلح را انتخاب کنند، یا فرد یا شورا که این دوره گذشت و به بازنگری قانون اساسی رسیدیم.
دوباره فصل عجیب و غریبی پیش آمد. امام از بین ما رفتند و جای ایشان خالی بود و حقیقتاً کار مهمی انجام گرفت. چون هنوز جنگ بود و هنوز در شرایطی بودیم که دشمنان چشم دوخته بودند که با رحلت امام(ره) کشور را به زمین بزنند. نفس‌های خیلی‌ها در سینه‌هایشان حبس بود و نگران بودند که چه می‌شود. خبرگان در آنجا عظمت و ارزش خود را نشان داد. هنوز جسد امام دفن نشده بود که در جلسه‌ای یک روزه، آقایان جمع شدند و به سرعت تصمیم‌گیری کردند و بهترین تصمیم را گرفتند.
بحث جالبی هم در آنجا بود که فرد انتخاب کنیم یا شورا. طبق قانون اساسی موجود آن زمان برای ما مشکل بود که فرد انتخاب کنیم، اما امام(ره) از پیش راهنمایی‌هایی کرده بودند که آن راهنمایی به دردمان خورد و سند شرعی برای ما شد و توانستیم بین فرد یا شورا مخیّر شویم. شورا را هم تعیین کردیم. سه نفر را مشخص کرده بودیم و اعلام هم کردیم. آیت‌الله مشکینی، مقام معظم رهبری و آیت‌الله موسوی اردبیلی را پیشنهاد داده بودیم. بعضی‌ها هم بزرگان قم و علما، از جمله آیت‌الله گلپایگانی را پیشنهاد دادند. البته در بحث فرد بود. بنا شد اول بحث کنیم که فرد باشد یا شورا. کتاب آن چاپ شده و آماده است. گویا هنوز آقای امینی کتاب را پخش نکرده‌اند. خدمت ایشان در دبیرخانه مجلس خبرگان است که تمام مذاکرات در آن هست.
بحث داغی بود که فرد باشد یا شورا. عده‌ای طرفدار فرد و عده‌ای طرفدار شورا بودند. بحث شد و مهمترین مخالفت با فرد را مقام معظم رهبری کردند که در مخالفت صحبت صریحی کردند و گفتند که شورا را قبول دارند. من هم وقت گرفتم، ولی نوبت نشد. عجله داشتیم که به کار برسیم و صحبت نکردم. رأی گرفتیم و چهل و پنج نفر به فرد رأی دادند و بقیه که کمتر بودند، به شورا رأی دادند.
از مرحلة سختی عبور کردیم و بنا شد بر روی فرد بحث کنیم. آقایان علمای قم که جامع مدرسین بودند، آیت‌الله العظمی گلپایگانی را پیشنهاد کردند. این که فرد رأی آورد، دلیل خاصی داشت، عده‌ای که طرفدار شخص آیت‌الله گلپایگانی بودند، فرد می‌خواستند و عده‌ای هم که طرفدار آیت‌الله خامنه‌ای بودند هم فرد می‌خواستند. از ترکیب این دو جریان، یک اجماع نسبی به دست آمد که اکثریت را فرد بُرد و به فرد رأی دادند. بعد که سراغ فرد رفتیم تا رأی بگیریم، اول پیشنهاد آقایان قم مطرح شد و سیزده یا چهارده رأی داشتند. شاید خیلی دقیق نباشد. بعد برای رهبری فعلی رأی‌گیری کردیم و رأی بالایی آوردند، ما دو سوم رأی لازم داشتیم که دو سوم رأی آورد و مسأله ما در آن زمان حل شد.
منتها به مشکل دیگری برخورد کردیم و آن این بود که وقتی ایشان به عنوان فرد نامزد شدند که برایشان رأی بگیرند، گفت: «من که ولایت فرد را قبول ندارم، نامزد نمی‌شوم.» بعد با ایشان بحث کردیم، خودم رفتم بحث کردم و گفتم من هم قبول ندارم، ولی این قانون شده است. حالا که قبول کردیم و رأی دادند، باید همه قبول کنیم. ایشان هم منطقاً پذیرفتند و نامزد شدند و رأی بسیار خوبی هم آوردند و تمام شد.
ببینید در یک جلسه آن هم در آن شرایط حاد، علمای بلاد جمع شدند و مشکل‌ترین مسأله کشور را که می‌توانست انقلاب را منهدم کند، حل کردند. اهمیت خبرگان این است. الان کسی که انتخاب می‌شود، در شهر و استان انتخابیه از او انتظار دارند به کار و عمران بپردازد، این مربوط به خبرگان نیست. گرچه خبرگان چون ناظر بر عملکرد رهبری است و سیاست‌های رهبری خیلی چیزها را از مسئولان خواسته، می‌توانند در این مسایل دخالت کنند و بگویند اینها سیاست‌هایی است که باید اجرا شود. آنها به عنوان ناظر بر عملکرد رهبری، می‌خواهند ببینند که ایشان سیاست‌ها را دنبال کرده یا نکرده و دنبال کنند.
بنابراین اگر خبرگان مایل باشند در مسایل وارد شوند، می‌توانند. مثلاً می‌توانند سراغ مجمع تشخیص مصلحت بیایند و بگویند رهبری شما را ناظر قرار داده که سیاست‌ها اجرا شود، نظارت شما چگونه است؟ چه کار کردید؟ اگر نکردید، باید جواب بدهید. یا اگر کردید توضیح بدهید. می‌توانند سراغ خیلی جاها مثلاً صدا و سیما، سپاه، ارتش، قوه قضاییه و تشکیلات منصوبان رهبری بروند. خبرگان اگر بخواهند وارد این میدان‌ها شوند، می‌شوند. اما اصل مسأله‌ای را که آن موقع مستقیماً دیده شد، انصافاً خوب انجام دادند. مسأله نظارت آنها را هم صریح بگویم که بسیار خوب انجام دادند. در این مدت همیشه مواظبت کردند و همیشه مطمئن شدند که ولایت در مسیر درست با همان شرایط در حال انجام است.
ارگان بسیار بسیار مهمی است و الان هم دشمنان ما، همان کسانی که عرض کردم می‌خواهند اسلام را از بین ما بیرون ببرند، دست بکار شدند. می‌بینید که چگونه آن را تحقیر می‌کنند و غیردموکراتیک می‌خوانند. انتخابات دو مرحله‌ای در دنیا بسیار فراوان است. کسی سراغ آنها نمی‌رود. اینجا بهترین شکل درست شده است. ما اسلامی عمل کردیم. از یک طرف، در قانون اساسی شرایطی برای رهبری قرار دادیم که این شرایط در همان اسنادی است که ولایت فقها را تبیین کرده است. از طرف دیگر، حق مردم را در نظر گرفتیم. این حقی است که خود پیغمبر(ص) هم در نظر می‌گرفتند. شما ببینید، کارهای عمده پیامبر(ص) با بیعت انجام می‌شد. بیعت‌ در زندگی پیغمبر(ص)، بسیار مهم بود. قبل از اینکه به مدینه بروند، از آن دسته از مردم مدینه که آمده بودند، بیعت گرفتند. بعد که رفتند هم در خیلی جاها بیعت گرفتند.
حضرت علی(ع) وقتی در شورای اهل حلّ و فصل انتخاب شدند، باز از مردم بیعت گرفتند. حاکمی که به جایی می‌فرستادند، می‌فرمودند: «برو مردم را جمع کن و از آنها بپرس، اگر تو را قبول دارند، کار را شروع کن». در خیلی از موارد اینطور بود. این یک حق اسلامی برای مردم است و مردم حُرّ و آزاده آفریده شده‌اند و سرنوشت خودشان را خود باید بگویند.
منتها ما در چهارچوب اسلام می‌گوییم، با این شرایط، مردم نمی‌توانند از بین فقهای فراوانی که در هر عصری هستند، به آسانی اصلح را انتخاب کنند. کار آسانی نیست. هوی‌ها، هوس‌ها، باندبازی‌ها و احزاب می‌توانند دخالت کنند، ولی وقتی هشتاد و چند نفر مجتهد عادل انتخاب می‌شوند و آنها فقیه‌شناس، تاریخ‌شناس و رهبر شناسند، واقعاً می‌توانند تصمیم عادلانه‌ای بگیرند. عقلاً، شرعاً، عرفاً و مصلحتاً راه درستی است و واقعاً از افتخارات انقلاب اسلامی است که ساختار ولایت را اینگونه تنظیم کرده است. کم‌هزینه، پرفایده و اطمینان بخش است. نباید اجازه بدهیم، گروهی تحقیر کنند. البته دیگران دشمنی خودشان را می‌کنند، ما باید مواظب باشیم که این اعتبار را حفظ کنیم. انتخابات‌ را نیرومند کنیم تا مردم با علاقه شرکت کنند. ما باید این را فراهم کنیم. الحمدلله به این جا رسیدیم و ان‌شاءالله این دو انتخابات به خوبی می‌گذرد.
می‌خواهم چند جمله‌ای هم دربارة شرایطمان خدمت شما عرض کنم که همین راه درستی که انتخاب کردیم، استحکام واقعی را به ایران داد. مطمئن باشید که در منطقه ما، محکم‌ترین نظام در حال حاضر، نظام اسلامی در ایران است. دیگران هم هستند. گاهی وضع مالی بهتری نسبت به ما دارند. ارتباط سیاسی آنها هم شاید بهتر از ما باشد، ولی ما چون خواستیم اسلامی، انقلابی و با استقلال کار کنیم، مشکلاتی از این جهات، برای خود داریم. ولی این مشکلات انتخابی است. ما راه تحمیلی نداریم، راه خودمان است.
نکته جالبی که متعلق به امروز است، گزارشی می‌باشد که کمیتة کمیسیون تحقیق آمریکا به عراق آمده بود، درباره عراق داد که می‌خواهم آن مسأله را به بحثم مربوط کنم. یک نفر از حزب جمهوری‌خواه به نام آقای بیکر و یک نفر از حزب دموکرات به نام لی همیلتون با دو گروه نه نفره آمدند و نه ماه کار کردند. از آمریکا شروع کردند، بعد اروپا و عراق و همه جا را بررسی کردند و دیروز گزارش نهایی خود را به آمریکا، کاخ سفید و کنگره دادند. گزارش آنها جالب است. صریح گفتند که جنگ عراق پیروزی ندارد و فاجعه به وجود آورد. هرچه جلوتر برویم، فاجعه شدیدتر می‌شود. راه‌حل نظامی هم ندارد و حداکثر وقتی که کاخ سفید دارد تا آخر سال 2008 میلادی است. الان 2006 در حال تمام شدن است. کمتر از دو سال وقت گذاشتند. ولی ممکن است حتی این مقدار هم نباشد و برای راه‌حل آن باید مسایل دیگری را ببینید.
یکی مسأله اعراب فلسطین است که این مسأله اگر حل نشود، همان هم نمی‌گذارد مسأله عراق حل شود. باید در آنجا سیاستمان را بررسی کنیم. مسأله بعدی ایران و سوریه هستند و بیشتر ایران و گویا 80 بار در این گزارش، اسم ایران آمده است. البته من هنوز متن را نخواندم. بعضی‌ها اینگونه گفته‌اند. شکل رندانه‌ای است. اما اهل نظر می‌فهمند که ایران چه موقعیتی دارد و الان چه وضعی در عراق است! فاجعه و بن‌بست را جدی گرفتند. راه نظامی را منتفی کردند و راه سیاسی را انتخاب کردند. در راه سیاسی هم، چیزی جز ایران و سوریه، برجسته نشد. البته سوریه کم و ایران زیاد.
اگر یادتان باشد، اوایل شروع جنگ عراق و حتی قبل از آن، در یکی از خطبه‌های نمازجمعه گفتم که نمی‌خواهیم صدام بماند، ولی اگر آمریکا وارد شود، وارد باتلاق شده است. چون ما منطقه را می‌شناسیم. آنچنان فرو می‌رود که هیچ قدرتی نمی‌تواند او را بیرون بکشد. باید آن را بُکسل کنیم. چنین زنجیرهایی هم وجود ندارد که بتوانیم او را دربیاوریم. البته آن زمان هم در خارج و هم در داخل، حرف من اغراق تلقی شد و استهزا کردند.
همین را درباره افغانستان هم گفتم. افغانستان را خوب می‌شناسم. مطالعات زیادی از آنجا دارم. سابقه انگلیسی‌ها را که یک‌بار آمدند و مردم آنها را قتل‌عام کردند و فرار کردند، یادآوری کردم. الان ببینید باتلاق افغانستان هم کمتر از عراق نیست، منتها این‌قدر شدت ندارد. به خاطر سنگینی‌های عراق، این موضوع مهمتر است. آنجا هم واقعاً درگیر شده‌اند. آمریکا خودش را کمی نجات داد، ولی ناتو را آورد و الان مسئول آنجا، ناتو است. ناتو هم تعداد زیادی از کشورها هستند و همه نیرو دارند. ولی واقعاً آنجا هم گیر افتاده‌اند، نه مواد مخدر را کنترل کردند، نه امنیت آوردند، نه عمران و آبادی کردند. نه فساد را برطرف کردند، نه جنگ داخلی را از بین بردند، نه طالبان را شکستند و نه بن‌لادن را از بین بردند، هیچ کاری نکردند، جز اینکه مقداری زندانی گرفتند و به گوانتانامو بردند که این کار آبرویشان را برد و برایشان گران تمام شد. از اکثر کشورها در آنجا زندانی هستند. آمریکا گیر کرده است.
استحکام ایران، مثال‌زدنی است. همه می‌دانند و خود آمریکا هم قبول دارد که هدف آنها از آمدن به خاورمیانه ایران بود. فکر کردند اول محاصره کنند، سپس ایران را بشکنند. محاصره هم روشن بود، در شرق ما در افغانستان و پاکستان، در جنوب هم که ناوگانشان هستند، در غرب هم در عراق و ترکیه و در شمال هم در آذربایجان و آسیای میانه هستند. به همه این مکان‌ها هم آمدند. همه کار هم کردند.
وقتی که تکمیل شد، در خطبه‌ای گفتم الان ایران در محاصره نیست، بلکه آمریکا در محاصره ماست. او در تیررس ما نبود که الان هست. ما در آمریکا برای آنها نمی‌توانستیم مشکل درست کنیم. اینجا اگر بخواهیم، می‌توانیم. ولی ما نمی‌خواهیم این کار را بکنیم و در کشورهای دیگر دخالت نمی‌کنیم. اما آنها مشکل دارند. حالا ببینید چه روزگاری پیدا کرد!! او در اصل محاصره است یا ما محاصره‌ایم؟ در کاخ سفید محاصره است. یعنی عیناً خاطره جنگ ویتنام درحال زنده شدن است و الحمدلله ایران، همچنان پرتوان است.
الان دو سه سال است که بر نکته خاصی که پرونده هسته‌ای ماست، فشار آورده‌اند که از این ناحیه ما را بزنند، هنوز هم این پرونده بسیار خطرناک است. نباید احساس امنیت کنیم، ولی اگر با تدبیر جلو برویم، کار قابل حلی است. من دو سه روز پیش، سفری به نطنز و اصفهان داشتم، رفتم ببینم آن جایی را که خودم شروع کرده بودم، به کجا رسید. با رضایت برگشتم و مطمئن شدم. ولی تأخیر داریم. چون آن زمان که ما شروع کردیم، برنامه پنج شش ساله‌ای بود که بایستی به اینجا می‌رسیدیم، ولی تأخیر داریم. ولی الان دارند به جایی می‌رسند.
این تکنولوژی را داریم، یعنی اگر درهای ایران را ببندند و خودمان بخواهیم کار را به نقطه اعلی برسانیم، با تلاش بیشتری می‌توانیم. با اینکه این همه فشار آوردند که نشود، ولی شد و به اینجا رسیدیم. مردانگی، ایستادگی، مقاومت و میدان دادن به استعدادهای مردم، می‌تواند مسایل را به این خوبی حل کند و بحمدالله در ایران، این میدان‌ها باز است.
شرط آن، این است که درست عمل کنیم. مواظب داخل کشور باشیم. این مسایل با شعار و ادعا حل نمی‌شود. اینها دانش‌ و تدبیر می‌خواهد. واقعاً به کار متراکم و حوصله نیاز دارد. چنین چیزهایی در ایران بحمدالله قابل تحقق است و امیدواریم که بیشتر و بهتر هم بشود. احتیاج به انسجام داریم. الان مهمترین مسأله ما، مسأله انسجام است. نباید علایمی بدهیم که دشمن فکر کند می‌تواند از درون ما را به جان هم بیندازد. هر کس این کار را بکند، به مردم ظلم کرده است. ممکن است به باند یا فرد یا گروهی خدمت کند، اما واقعاً خدمت نیست. حتی اگر مسایلی از دست برود، اما انسجام باقی بماند و بتوانیم با همکاری یکدیگر در برابر دشمنان کمربسته‌ای که علیه ما تصمیم می‌گیرند، بایستیم، می‌توانیم از این مرحله‌ای که یک مصاف بسیار جدّی برای کشور است، به خوبی عبور کنیم.
روحانیت در این مسأله نقش بسیار مهمی دارد. آنهایی که فکر می‌کنند می‌توان روحانیت را حذف کرد، اشتباه می‌کنند، اگر هم روزی خدای نکرده بتوانند، فقط ریشه خودشان را زدند. روحانیت برای همان بحث اساسی که اول صحبتم کردم، ماندنی است و باید سعی کنیم علما، مراجع و بزرگان، همکاری و همراهی داشته باشند. هر کدام از این علما در سراسر کشور، هزارها مرید و مقلّد دارند و رنجاندن دل آنها کار خوبی نیست. این وضع کم‌کم مثل یک مرض مُسری، سرایت می‌کند و در بدنه ضعف ایجاد می‌کند. در مجموع شما آقایان علما و ائمه جماعات در این میدان به خاطر موقعیتی که دارید، می‌توانید پُل ارتباطی بین مردم و نظام و مسایل باشید که مسئولیت مهمی دارید. همه سعی کنیم با انسجام و اتحاد، موقعیتی را که پیدا شد، تقویت کنیم. چون این می‌تواند در منطقه برای ما هم فرصت باشد که ایران را برای دهها سال تثبیت کند و هم می‌تواند یک خطر باشد. اگر درست عمل کنیم، این فرصت، فرصتی طلایی است و اگر بد عمل کنیم، خطر کشنده‌ای است. امیدواریم امام زمان(عج) و ارواح مقدس شهدا، ما را فراموش نکنند. ان‌شاءالله. خداوند به شما آقایان، قدرت، همت و نفوذ بیشتری عنایت بفرماید.
والسلام علیکم و رحمه‌الله